سرشك خوبان در سوگ سالار شهيدان

محمد باقر محمودی

- ۱ -


مقدّمه مؤ لّف

سـپـاس خداى را- جلّ جلاله - كه ما را از متمسّكان به كتاب و سنّت قرار داد؛ و به مانعمت پيروى از امـامـانـى را بـخـشيد كه آن ها را از هر گونه پليدى پاك نمود و برگزيده جهانيان ساخت و پـيـشـواى شـايـسـتـگـان كرد. همان بزرگوارانى كه خداوند بزرگ مزد پيامبرى جدّشان ، محمّد مصطفى (ص)، را دوستى با ايشان قرار داد و فرمود:

(قُلْ لا اءسْاءَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُربى )(1)

بگو به خاطر آن (رسالت ) از شما مزدى نمى خواهم ، مگر دوستى خويشاوندان .

امامانى كه از تقديم جانشان به پيشگاه خداى متعال در هيچ شرايطى دريغ نورزيدند و آنچنان كه شايسته است در راه او جهاد كردند و سرزنش هيچ ملامتگرى آنان را از راه خدا باز نداشت .

سـتايش خداى را كه ما را به شرف پيروى از ايشان سرافراز كرد؛ تا پيوسته با آنان همراه بـاشـيم و در اختيار سكوت يا اقدام به قيام از آن پيشوايان پيروى كنيم . در شادى آنان شاد و در اندوهشان اندوهگين باشيم .

درود خـدا بـر پـيامبر بزرگ اسلام كه برانگيخته شد تا مردم را هدايت كند و خوى ها و منش هاى پـسـنـديـده را بـه آنـان بياموزد. همو كه بار سنگين رسالت را چنان كه شايسته است به دوش كشيد و در اين راه رنج فراوان برد، چنان كه او خود فرمود:

(ما اءُوذِىَ نَبِىُّ مِثْلَ ما اُوذيتُ)(2)

هيچ پيامبرى چونان من آزار نديد.

درود خـدا بـر خـانـدان پـاكـش : مـشـعـل هـاى هـدايـت و اسـوه هـاى بـزرگوارى كه مورد ستم قرار گرفتند و در راه خدا، آواره و سرگردان شدند.

بـه گـواهـى تاريخ ، شهادت حسين بن على (ع) يكى از دردناك ترين فاجعه هايى است كه در جهان روى داده است ؛ و چشم روزگار همانندش را نديده و هرگز نخواهد ديد. به همين سبب از همان نـخـسـتـيـن روزهـاى شهادت آن حضرت تاكنون ، دانشوران مسلمان و علاقمندان به ثبت رويدادهاى شـگـفـت و مـصـايـب بـزرگ و دردنـاك ، بـه نـگـارش شـهـادتـنـامـه و مـقـتـل آن بـزرگـوار پـرداخـتـه انـد و مـاجـراى شهادت او و اسارت خاندانش را شرح و بسط داده انـد.(3) امـّا از آن جـا كـه ملل اسلامى پيوسته زير سلطه امويان و پيروان شان قرار داشـتـه انـد، دوسـتـان خـانـدان پـيـامبر(ص) و ديگر آزادانديشان ، چنان كه بايد نتوانسته اند، گزارش هاى خود را درباره اين فاجعه عظيم تدوين كنند. زيرا حكمرانان و زمامداران ستم پيشه ، با تمام توان مى كوشيدند كه اين موضوع به فراموشى سپرده شود و تا آن جا پيش رفتند كه عالمان دربارى را وادار كردند تا به حرمت يادآورى اين فاجعه فتوا دهند. كسانى كه چيزى در ايـن بـاره مـى نـوشـتـنـد مواجبشان قطع مى شد و به زندان و تبعيد محكوم مى گشتند. به هر حال براى نابودساختن آن آثار از هيچ كوششى دريغ نورزيدند: بسيارى از اين آثار سوزانده يـا پـاره شده اند و يا در خاك مدفون گشته يا به آب افكنده شده اند. به طورى كه امروزه از آن كتاب ها، جز نامى باقى نمانده است .

ايـنك كه اوضاع زمانه دگرگون شده فشار امويان و اموى صفتان از سر مسلمانان كم شده است و مـردم مـى تـوانـنـد بـيـش تـر بـخـوانـنـد و بينديشند و دوست دارند كه از ماجراى شهادت سيد الشهداء(ع) بر اساس منابع كهن و مورد اعتماد آگاه شوند، اين بنده ناتوان ، شيخ محمّد باقر مـحـمودى نيز تصميم گرفت مقتلى بنويسد كه دربردارنده نوشته هاى مورّخان بزرگ باشد و شـواهـد و قـرايـن قـوى آن را تـايـيـد كـنـد. زيـرا ايـن كـار بـراى خـوانـنـدگـان دل نشين تر است و آنان را شايق مى سازد و ترديد و گمان را مى زدايد.

ايـن كـتـاب كـه (عـبـرات المـصـطـفـيـن ) نـام گـرفـتـه اسـت شامل چند مقدمه ، چند فصل و يك خاتمه است . بيش تر مطالب كتاب عينا از چهار ماءخذ زير كه از كـهـن تـريـن مـنابع تاريخى به شمار مى آيند و به دست مورّخانى چيره دست نگاشته شده اند برگرفته شده است :

1 ـ (مـقـتـل الحـسـيـن )، تـاءليـف مـورّخ نـامـدار، ابـومـخـنـف لوط بـن يـحـيـى اَزْدى ، مـتـوفـّاى سـال 175 ق . البتّه اصل اين كتاب در دست نيست و آنچه در اختيار داريم ، گزارش هاى شاگرد وى ، هـشـام بـن مـحـمـّد بـن كـلبـى ، مـتـوفـّاى سـال 204 ق اسـت . كـتـاب كـلبـى نـيـز مـقـتـل الحـسـيـن نـام گـرفته است . علاوه بر اين ، گزارش هاى ابومخنف به وسيله طبرى نيز در ذيـل شـرح حـال حـضـرت امـام حـسـيـن در كـتـاب (تـاريـخ الرسل و الملوك ) نقل شده است .

2 ـ (اءنـسـاب الا شـراف ) تـاءليـف احـمـد بـن يـحـيـى بـلاذرى مـتـوفـّاى حـدود سال 250 ق . وى شرح حال و مقتل حضرت امام حسين را همراه مطالبى سودمند كه در ديگر منابع كم تر يافت مى شوند آورده است .

3ـ (الطـّبـقـات الكـبـرى ) تـاءليـف مـحـمـّد بـن سـعـد، مـتـوفـّاى سـال 235. ايـن كـتـاب در زمره منابع اصيل و كهنى است كه زندگى نامه امام حسين (ع) را آورده است ؛ و ما از آن بهره بسيار برده ايم .

4ـ (الا خبار الطّوال ) تاءليف دينورى متوفّاى سال 285ق .(4)

آبرومندى و منزلت الهى امام حسين (ع)

شرافت تبار

روايـت هـايـى كـه در ذيل مى آيد، حكايت از بلندى مقام و منزلت امام حسين (ع) دارد و نشان مى دهد كـه طـاغـوتـيـان و نيروهاى تبليغاتى بنى اميّه چه اندازه تلاش كردند تا با وجود اين منزلت بـلنـد الهـى فـرزنـد پـيامبر(ص)، ميان او و مردم جدايى بيندازند و موجبات شهادتش را فراهم سازند.

پيامبر خدا(ص) فرمود:

(همانا خدا از ميان فرزندان اسماعيل ، كنانه را و از كنانه ، قريش را و از قريش ، بنى هاشم را و از بنى هاشم ، مرا برگزيد.)(5)

همچنين فرموده است :

خـدا زمـين را دو نيمه كرد و مرا در بهترين نيمه آن قرار داد. سپس آن نيمه را سه قسمت كرد و مرا در بـهترين ثلث آن قرار داد. آن گاه از ميان مردم ، عرب را برگزيد و از عرب ، قريش را و از قـريـش ، تيره بنى هاشم را و از بنى هاشم فرزندان عبدالمطّلب را واز فرزندان عبدالمطّلب مرابرگزيد.(6)

نيز آن حضرت فرموده است كه جبريل به وى گفت :

(شـرق و غرب زمين را زير و رو كردم و فرزندان هيچ پدرى را بهتر از فرزندان هاشم نيافتم )(7)

از نشانه هاى منزلت والاى امام حسن (ع) و امام حسين (ع) اين است كه بهترين جد و جدّه ؛ و پدر و مـادر ؛ و عـمـو و عـمـّه ؛ و دايـى وخـاله را دارنـد و هـمـگـى اهل بهشت اند.

ابوسعيد خُدْرى گويد:

(در مـحـضـر پـيـامـبـر خـدا(ص) سـرگـرم گـفـت وگـو بـوديـم . در ايـن حال متوجّه شديم كه حضرت پيوسته به چپ و راست نظر مى افكند. ما كه چنين ديديم برخاستيم . به در خانه كه رسيديم ، ناگهان حضرت فاطمه (س ) وارد شد. على (ع) خطاب به وى گفت : چـرا در ايـن سـاعـت روز بيرون آمده اى ؟ گفت : حسن و حسين را از بامداد گم كرده ام و گمان مى كردم ، نزد پيامبر خدا(ص) باشند. گفت : برگرد و اجازه ورود مخواه كه اين ساعت ، هنگام رفتن نزد ايشان نيست . پيامبر با شنيدن گفت وگوى على و فاطمه با لباس عادى بيرون آمد و گفت : اى فـاطـمـه ! در ايـن سـاعـت روز چـرا بـيـرون آمـده اى ؟ گـفـت : يـا رسول اللّه پسرانت ، حسن و حسين ، بيرون رفته اند و تا اين ساعت آن ها را نديده ام . گمان مى كردم كه نزد شما باشند و اينك سخت هراسانم . فرمود: اى فاطمه ! خداى ـ عزّوجلّ ـ نگهدارشان اسـت و سـرپـرسـت و نـگـهـبان آن دو است و جاى ترس نيست . دختركم ! برگرد. ما خود به جست وجـوى ايـشـان مـى رويم . فاطمه (س ) به خانه بازگشت و پيامبر(ص) و على (ع) هر كدام از سـويى آغاز به جست وجو كردند، تا اين كه درون حصارى آنان را يافتند، در حالى كه گرماى آفـتاب چهره شان را سوزانده بود و هر كدام سعى مى كرد ديگرى را از تابش آفتاب حفظ كند. بـا ديـدن آنـان ، بـغـض گـلوى پـيامبر(ص) را گرفت و در آغوش شان گرفت و بر روهاشان بـوسـه زد، سـپـس حـسـن را بر شانه راست و حسين را بر شانه چپ نهاد و در حالى كه از شدّت داغـى شـن ها به سختى گام برمى داشت ، راضى نشد فرزندانش پياده بروند و بدين گونه از آنان حفاظت نمود.(8)

سلمان (فارسى ) گفته است :

نـيـمـروزى در حـضـور پـيـامـبـر خـدا(ص) نـشـسـتـه بـوديـم كـه امـّايـمـن آمـد و گـفـت : يـا رسول اللّه ! حسن و حسين گم شده اند. پيامبر(ص) فرمود: (برخيزيد و فرزندانم را جست وجو كـنـيـد) پس هر يك از ما به سويى رفت و من به همان سويى روانه شدم كه پيامبر(ص) رفت . رفـتـيـم تا به پاى كوهى رسيديم و ناگهان حسن (ع) و حسين (ع) را ديديم كه يكديگر را در آغـوش گـرفـته اند و مارى كه گويى از دهانش آتش بيرون مى آمد، در كنار آن دو بر روى دمش ايـسـتاده بود. پيامبر(ص) سوى مار رفت . حيوان با ديدن پيامبر(ص) تعظيم كرد و به سرعت در لانـه اش خـزيـد. سـپـس پـيـامبر(ص) نزد آن دو رفت و جداشان كرد و دست بر سر و روشان كـشـيـد و گـفـت : (پدر و مادرم فداتان اى عزيزان درگاه خداوند) سپس يكى را بر دوش راست و ديـگـرى را بـر دوش چـپ نـهاد و راه افتاد. گفتم : (خوشا به حالتان ، چه مركب خوبى داريد!) پـيـامـبـر(ص) فـرمـودنـد: (ايـشـان هم سواران خوبى هستند و پدرشان از اين دو نيز بهتر است ).(9)

اسـحـاق بـن ابـوحـبـيـبـه ، خـدمـتـگـزار پـيـامـبـر خـدا(ص) گـويـد كه مروان بن حكم در بيمارى قبل از مرگ ابوهريره ، به عيادت وى رفت و گفت : در تمام دوران دوستى مان ، هيچ عيبى در تو نيافته ام ، مگر اين كه حسن و حسين (ع) را دوست مى دارى ! ابوهريره نشست و گفت :

روزى بـا پـيامبر خدا(ص) بيرون رفته بوديم . ميان راه ، صداى حسن و حسين (ع) را شنيد كه هـمـراه مـادرشان بودند و مى گريستند و حضرت با شتاب رفت ، تا به آنان رسيد. آن گاه رو بـه سوى مادرشان كرد و گفت : (فرزندانم را چه شده است ؟ گفت : تشنه اند. پس ‍ حضرت در طـلب آب دسـت بـه مـشـكـى بـرد. امـّا در آن روز آب كـمـيـاب بـود و مـردم نـيـز بـه دنبال آب بودند. حضرت بانگ زد: آيا هيچ كدام از شما آبى همراه دارد؟ همه دست به تنگ مركب ها بـردنـد و آب مـشـك هـا را امـتـحـان كـردنـد، امّا قطره اى از آن يافت نشد. آن گاه پيامبر(ص) به فـاطمه (س ) گفت : يكى شان را به من بده و او چنان كرد. حضرت كودك را گرفت و بر سينه فشرد، در حالى كه او همچنان نا آرام بود و مى گريست . آن گاه زبانش را در دهان او قرار داد و او شـروع بـه مـكـيـدن كـرد تـا آرام گـرفت ، و ديگر هيچ گريه اى از او نشنيدم . ولى ديگرى همچنان مى گريست . حضرت فرمود: ديگرى را نيز به من بده ! و او چنان كرد. پيامبر(ص) با وى نـيـز هـمـان رفـتار را كرد. با اين كار هر دو ساكت شدند و ديگر هيچ صدايى از آنان شنيده نشد. آيا با آنچه من از پيامبر خدا(ص) ديده ام ، نبايد آن دو را دوست بدارم ؟(10)

اسحاق بن سليمان هاشمى گفته است :

روزى از پدرم شنيدم كه مى گفت : نزد هارون الرشيد بوديم . سخن از على بن ابى طالب (ع) به ميان آمد. هارون گفت : عامّه مردم مى پندارند كه من على و فرزندانش را دشمن مى دارم . به خدا سوگند! نه چنان است كه مى پندارند و خدا از شدّت دوستى من نسبت به على و حسن و حسين (ع) آگـاه اسـت . آن گـاه بـه نـقـل از نـيـاكـانـش ايـن سـخـن را از ابـن عـبـاس بـراى مـا نقل كرد: روزى در محضر پيامبر خدا بوديم كه حضرت فاطمه گريان از راه رسيد. پيامبر(ص) گـفـت : پـدر بـه فـدايت ، از چه مى گريى ؟ گفت : حسن و حسين (ع) بيرون رفته اند و نمى دانم كجايند. گفت : دختركم ! گريه مكن . زيرا آفريدگارشان از من و تو به آنان مهربان تر اسـت . سـپـس دسـت هـا را بـلنـد كرد و گفت : (بار خدايا! چه در خشكى باشند و چه در دريا، به سـلامـت بـدارشـان !) در ايـن هـنـگـام جـبـريـل (ع) فـرود آمـد و گـفـت : (اى مـحـمـّد، انـدوه بـه دل راه مده كه آن دو در دنيا و آخرت اهل فضيلت اند، و پدرشان از آن دو نيز بهتر است ؛ ايشان در كـوى بنى نجّار خوابيده اند و خدا فرشته اى را نگهبان شان كرده است .) پيامبر(ص) و ياران بـرخـاسـتـنـد و رفـتند تا به آن كوى رسيدند و حسن و حسين را دست در آغوش يكديگر در خواب ديـدنـد و فـرشـتـه اى را مـاءمـور آن دو يـافـتـنـد كـه بـالى را در زيـر بـدن شـان نـهـاده و بـال ديـگـر را سـايـبـان شـان كـرده بـود. پس پيامبر(ص) خم شد و آن دو را بوسيد تا بيدار شـدنـد. آن گـاه حـسـن را بـر شـانـه راسـت و حـسـيـن را بـر شـانه چپ نشاند. سپس در حالى كه جـبـرئيـل هـم بـا ايـشـان بـود از كـوى بـيـرون آمـدنـد. در ايـن هـنـگـام رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (مـن شـمـا را حـرمـت مـى نـهـم هـمـان طـور كـه خـداى مـتـعـال شـمـا را حـرمـت نـهـاده اسـت .) در راه ، ابـوبـكـر بـه حـضـرت رسـيـد و گـفـت : (يـا رسـول اللّه ! افتخار بردن يكى از كودكان را به من بدهيد.) فرمود: (سوارانى نيكويند و بر مـركـبـى نـيـكـو سـوارنـد.) پـيـامـبـر(ص) بـه هـمـان حـال رفـت تـا بـه مـسـجـد رسـيـد و بـه بلال فرمود تا مردم را فرا بخوانَد. مردم در مسجد گرد آمدند و پيامبر(ص) در حالى كه آن دو را بـر دوش داشـت ايستاد و گفت : (اى گروه مسلمانان ! آيا شما را به بهترين مردم از نظر جد و جـدّه رهـنـمـون شـوم ؟) گـفـتـند: (بلى يا رسول اللّه .) فرمود: (ايشانند: حسن و حسين كه جدّشان پـيـامـبـر خـدا(ص) سـرور پـيـغـمـبران و جدّه شان حضرت خديجه سرور زنان جهان است .) باز فـرمـود: (آيـا شـمـا را بـه بـهـتـريـن مـردم از لحاظ پدر و مادر رهنمون شوم ؟) گفتند: (بلى يا رسـول اللّه .) فـرمـود: (حـسـن و حـسين اند كه پدرشان على بن ابى طالب و مادرشا:Nدايى شان بهشتى است و خاله شان بهشتى است و هر كس آن دو را دوست بدارد، بهشتى است و هر كس دشمنشان بدارد، دوزخى است .)

پـدرم سـليـمـان ادامـه داد: هـارون الرشـيـد حـديـث را در حـالى بـراى مـا نقل مى كرد كه اشك در چشمانش حلقه زده و بغض ‍ گلويش را گرفته بود.(11)

منزلت امام حسين (ع)

از جـمـله فـضـايـل ويـژه حضرت امام حسين (ع) و ديگر فرزندان عبدالمطّلب اين است كه پيامبر گرامى (ص)، دشمنانشان را از گرفتارشدن به لعنت خدا و افتادن در دوزخ بيم داده است .

عبداللّه بن عباس از پيامبر خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(اى فرزندان عبدالمطّلب ! همانا من از خدا براى شما سه چيز درخواست كرده ام :

اول ايـن كـه هـر كس از شما را كه قيام كند استوار بدارد و گمشده تان را راهنمايى كند. دوم اين كـه به نادانتان بياموزاند و سوم اين كه شما را بخشنده ، مهربان و بزرگوار گرداند. پس ‍ اگر كسى ميان ركن و مقام به عبادت بايستد و نماز بگزارد و روزه بگيرد، امّا خداى ـ عزّوجلّ ـ را در حال دشمنى با خاندان محمّد ديدار كند به دوزخ در مى افتد.(12)

ابوسعيد خُدْرى از پيامبر خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(سـوگـنـد به خدايى كه جانم در دست اوست ، هيچ كس ما را دشمن نمى دارد مگر اين كه خدا او را به آتش در مى افكند.)(13)

همو از حضرت رسول (ص) نقل كرده است كه فرمود:

(هر كس با ما خاندان دشمنى بورزد منافق است )(14)

نيز نقل كرده است كه در زمان پيامبر خدا(ص) شخصى كشته شد. حضرت منبر رفت و فرمود:

(آيـا مـى دانـيـد ايـن شـخص چه كسى از شما را كشته است ؟) گفتند: (نه !) فرمود: (سوگند به كـسـى كـه جـانـم در دسـت اوسـت ! اگـر آسـمـانـيان و زمينيان بر كشته مؤ منى گرد آيند و بدان قـتـل رضـايـت دهند، خدا - عزّوجلّ - همگى ايشان را در آتش مى افكند! سوگند به آن كه جانم به دست اوست ! هيچ كس ما خاندان را دشمن نمى دارد، مگر اين كه خداى - عزّوجلّ - او را به صورت در آتش مى اندازد!)(15)

عَلْقَمه از عبداللّه (بن عباس ) در اين باره چنين نقل كرده است :

حضور پيامبر خدا(ص) در مسجد ايشان نشسته بوديم كه حضرت فاطمه (س ) در حالى كه حسن و حـسـين با وى بودند نزد پيامبر(ص) آمد و على (ع) نيز پس از آنان وارد شد. پيامبر خدا سر را بـلنـد كـرد و بـه آنان نگريست و گفت : (هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست مى دارد و هر كس اينان را دشمن بدارد مرا دشمن مى دارد.)(16)

محبّت پيامبر نسبت به حسن و حسين (ع)

دربـاره مـحـبـّت خـاص رسـول خـدا(ص) احـاديـث مـعـتـبـر فـراوانـى نقل شده كه نمونه هايى را در اين جا مى آوريم :

انس بن مالك گويد:

از پـيـامبر خدا(ص) پرسيدند، كدام يك از اهل بيت نزد شمامحبوب ترند؟ فرمود: (حسن و حسين .) پيامبر به حضرت فاطمه (س ) مى گفت : (فرزندانم را نزد من آر.) آن گاه ايشان را مى بوييد و در آغوش ‍ مى گرفت .(17)

عبداللّه بن مسعود گويد:

پيامبر(ص) درباره حسن و حسين گفت : (بار خدايا! من ايشان را دوست مى دارم . پس تو نيز دوست شان بدار! هر كس آن دو را دوست بدارد، در حقيقت مرادوست مى دارد.)(18)

هـمـو گـفته است كه حسين و حسن (ع) هنگام نماز نزد پيامبر(ص) مى آمدند و بر پشت آن حضرت سـوار مـى شـدنـد. چـونآن دو را از ايـن كـار بـازمـى داشتند، حضرت با دست اشاره مى كرد كه رهـاشـان كنيد و هنگامى كه نمازش به پايان مى رسيد آنان را در آغوش مى فشرد و مى فرمود: (هر كس مرا دوست مى دارد بايد اين دو را دوست بدارد.)

اسامه ، پسر زيد بن حارثه ، گفته است :

(شبى به خاطر نيازى درِ خانه پيامبر خدا را كوبيدم . حضرت بيرون آمد در حالى كه چيزى را كه من نمى دانستم چيست ، در زير روپوش خود داشت . چون از عرض حاجت فراغت يافتم ، گفتم : (اى پـيـامـبر خدا! زير آن روپوش ‍ چيست ؟) حضرت آن را كنار زد. ديدم كه حسن وحسين بر پشتش سـوارنـد! آن گـاه فـرمـود: (ايـنـان پسران من و پسران دختر من اند.) و سه مرتبه فرمود: (بار خدايا! تو مى دانى كه من دوستشان مى دارم ، تو نيز آنان را دوست بدار.)(19)

نيز يَعْلى بن مُرّه گفته است :

حـسـن و حـسـيـن بـه سـوى پـيـامـبـر(ص) دويـدند. يكى شان به حضرت رسيد، همين كه دست در گـردنـش انـداخـت ، ديـگـرى آمـد و او نـيـز دسـت در گـردن آن حـضـرت افـكـنـد. رسول خدا بر سر و روى هر دو بوسه زد و فرمود: (بار خدايا! من دوست شان مى دارم تو نيز آن دو را دوسـت بـدار. اى مـردم هـمـانـا فـرزنـد، (آدمـى را) بـه خـسـّت و تـرس وا مـى دارد.)(20)

باز از يَعْلى بن مُرّه نقل شده است كه گفت :

گـروهـى از يـاران ، هـمـراه پـيـامـبـر(ص) بـه صـرف غـذا مشغول شده بودند. همين كه بيرون آمدند حسين (ع) را ديدند كه در راه بازى مى كند. پيامبر(ص) گـام پـيـش نهاد و دست هايش را گشود. امّا جوانك آغاز به گريختن از اين جا به آن جا و از اين سو به آن سو كرد. پيامبر(ص) نيز با او مى خنديد، تا سرانجام او را گرفت و آن گاه دستى زيـر چـانـه و دست ديگر را بر سرش قرار داد و او را بوسيد و فرمود: (حسين از من است و من از حـسـيـنـم خـداونـد دوسـتـدار كـسـى اسـت كـه حـسـين را دوست بدارد حسين نواده اى از نوادگان است )(21)

ابوهريره نيز از پيامبر خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(دوستدار حسن و حسين دوستدار من و دشمن آن دو دشمن من است .)(22)

سرور جوانان بهشت

از جـمـله فـضـايـل ويـژه امـام حـسـن و امـام حـسـيـن (ع) ايـن اسـت كـه خـداونـد متعال مقام سرورى جوانان اهل بهشت را در دنيا و آخرت بديشان داده است . در اين باره احاديث چندى نقل شده است كه به نمونه هايى از آن ها اشاره مى كنيم :

ابوسعيد خُدرى از پيامبر خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت اند.)(23)

مُسلم بن يَسار گفته است :

حـسـن و حـسـيـن نـزد جـدّشـان آمـدنـد. حـضـرت فـرمـود: (ايـنـان سـرور جـوانـان اهل بهشت اند و پدرشان از آنان بهتر است .)

حذيفه از پيامبر نقل كرده است كه فرمود:

(جـبـرئيـل نـزد مـن آمـد و مـژده داد. كـه حـسـن و حـسـيـن (ع) سـرور جـوانـان اهل بهشت اند)(24)

سرنوشت دشمنان اهل بيت

هـر كـس نـسـبـت بـه خـانـدان پـيـامـبر دشمنى بورزد، حسادت كند، ستم روا دارد و يا آنان را به قتل رساند به فرجامى شوم دچار خواهد شد.

ابوهريره از پيامبر(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(هـر كـس حـسـن و حـسـيـن (ع) را دوست بدارد. مرا دوست مى دارد و هر كس اينان را دشمن بدارد، مرا دشمن مى دارد.)(25)

حضرت على (ع) از پيامبر(ص) چنين نقل كرده است :

(بـهشت بر كسانى كه بر خاندانم ستم روا دارند يا با ايشان بجنگند و يا به زيانشان كسى را يارى دهند حرام است . آنان در آخرت از همه چيز بى بهره اند. خداوند در روز رستاخيز نه با ايـشـان سـخـن مـى گـويـد و نـه پـاكـشـان مـى گـردانـد و بـه عـذابى دردناك گرفتار خواهند بود.)(26)

نيز آن حضرت از پيامبر نقل كرده است كه فرمود:

(بـهـشـت بـر كـسانى كه به خاندانم ستم كنند و مرا از اين راه بيازارند حرام شده است . هر كس بـه يـكـى از فـرزنـدان عبدالمطّلب نيكى كند و مزدى نگيرد، هنگامى كه فرداى قيامت مرا ديدار كند، خود پاداش او را خواهم داد.)(27)

عايشه نيز از قول پيامبر خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(چـند كس را من و همه پيامبران مستجاب الدّعوة نفرين كرده ايم : افزاينده بر كتاب خداوند؛ دروغ شمارنده قَدَر خداوند؛ آن كس كه به زور حكومت امّت را در دست گيرد تاعزيزكرده هاى خداوند را خـوار گـردانـد و خـوار كـرده هـاى خـدا را عـزت بـخـشـد؛ حـلال شـمـارنـده حـرام هـاى خـدا؛ واگـذارنـده سـنـّت مـن و آن كـه آنـچـه را خـداونـد بـر خـاندانم حلال ساخته حرام گرداند.)(28)

ابوسعيد خدرى از قول پيامبر خدا(ص) نقل كرده است كه فرمود:

(خـداى مـتـعـال سه حريم دارد كه هر كس آن ها را رعايت كند پروردگار نيز كار دين و دنيايش را بـه سـامـان مـى آورد و هـر كـس آن هـا را رعايت نكند خدا همه چيزش را مى برد و آن سه چيز حرمت اسلام ، حرمت من و حرمت خويشاوندان من است .)(29)

انس بن مالك گفته است ، نزد حضرت پيامبر(ص) بودم كه فرمود:

(بـه مـن كـوثـر داده شـده اسـت . گـفـتـم : كـوثـر چـيـسـت ؟ فـرمـود: رودى اسـت در بـهـشـت كـه طـول و عـرض آن بـه اندازه فاصله مشرق و مغرب است . هر كس از آن بنوشد هرگز تشنه نمى شود و هر كس دست و روى با آن بشويد هرگز غبارآلوده نمى گردد؛ هر كس پيمانم را بشكند و يا كسى از خاندانم را بكشد از آن نخواهد نوشيد.)(30)

ابوسعيد خدرى از پيامبر، چنين نقل كرده است :

(هـنـگامى كه قوم يهود گفتند: (عُزَير پسر خداست ) خشم خداوند بر آنان شدّت گرفت و هنگامى كه مسيحيان گفتند: (مسيح پسر خداست ) خشم خداوند شدّت يافت . همانا خشم خداوند بر كسى هم كـه خـون مـن را بـريـزد، يـا بـا آزردن خـانـدانـم مـرا بـيـازارد نـيـز شـدّت خـواهـد گـرفـت .)(31)

حضرت على (ع) از پيامبر نقل كرده است كه فرمود:

(يـا عـلى ! هـر كس مويى را از تو بيازارد مرا آزرده است و هر كس مرا بيازارد خدا را آزرده است و هر كس خدا را بيازارد نفرينش بر اوست .)(32)

و فرمود:

(هر كس با آزردن خاندانم مرا بيازارد خداى ـ عزّ و جلّ ـ را آزرده است و هر كس به آنان كمك نكند و به دشمنانش ‍ تمايل داشته باشد، به خدا اعلان جنگ داده است و فرداى قيامت از شفاعت پيامبر او هيچ بهره اى نخواهد يافت .)(33)

عبداللّه بن عباس نقل مى كند كه پيامبر(ص) پيش از وفات خود به سفرى چند روزه رفت و هنگام بازگشت در حالى كه رنگش دگرگون و چهره اش سرخ شده بود، با چشمانى اشكبار، طى يك سخنرانى رسا و فشرده گفت :

(اى مـردم ! مـن ميان شما دو چيز را به يادگار مى گذارم : كتاب خدا و خاندانم كه دودمان و ثمره وجود من اند. اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد. تا در حوض بر من وارد شوند و من چشم به راه اين دو خواهم ماند. آگاه باشيد من براى خاندانم از شما چيزى نمى خواهم ، جز آنچه پروردگارم فـرمـوده و آن دوسـتـى خـويـشـاوندان من است . پس مواظب باشيد، مبادا مرا در كنار حوض در حالى ديدار كنيد كه با خاندانم دشمنى كرده بر آنان ستم روا داشته باشيد! آگاه باشيد كه امّت من در رسـتـاخـيـز بـا سـه پـرچم وارد مى شوند: پرچمى سياه و تيره كه نزد من مى ايستد و من مى پـرسـم شما كه هستيد؟ ايشان نام مرا فراموش مى كنند و مى گويند: (ما يكتاپرستان عربيم .) مى گويم : (من احمد پيامبر عرب و عجم هستم .) مى گويند: (اى احمد ما از امّت توايم .)

مـى گـويـم : (پـس از مـن بـا خـانـواده و خاندانم و كتاب پروردگار چگونه رفتار كرديد؟) مى گويند: (كتاب را تباه و پاره پاره كرديم ، با تمام وجود كوشيديم تا خاندانت را از روى زمين پـاك كـنـيـم !) آن گـاه مـن روى از ايشان برمى تابم و آنان با جگر تفتيده و لب تشنه و چهره سـيـاه باز مى گردند. سپس پرچمى ديگر، سياه تر از پرچم نخست ، بر من وارد مى شود و مى پرسم كه هستيد؟ ايشان هم مانند سخن گروه نخست را مى گويند و چون نامم را يادآور مى شوم ، مـرا مـى شـنـاسـنـد و مـى گـويـنـد: (بـا ثـقـل اكـبـر مـخـالفـت كـرديـم و ثقل اصغر را واگذاشتيم و حرمتش را زير پا نهاديم .) مى گويم : (از من دور شويد!) اينان نيز با جگرهاى تفتيده و لب هاى تشنه و روى سياه باز مى گردند! سپس پرچمى ديگر بر من وارد مـى شـود كـه چـهـره هـاشان از نورانيّت مى درخشد. مى گويم : (شما كه هستيد؟) مى گويند: (ما اهـل كلمه توحيد و پرهيزگارى هستيم . امّت محمّديم . بر حقّ باقى مانديم . كتاب پروردگار را بـرنـامه عملمان قرار داديم . حلالش را حلال و حرامش را حرام شمرديم . نوادگان محمّد را دوست داشـتـيـم . يـارى شـان كرديم ، همان گونه كه خودمان را يارى مى داديم . همراه آنان به پيكار پـرداختيم و دشمنانشان را كشتيم .) مى گويم : (شما را مژده باد! كه من پيامبرتان ، محمّد، هستم و شـمـا در دنـيا همان گونه كه گفتيد بوده ايد.) آن گاه از حوضم آنان را آب مى دهم و سيراب بـاز مـى گـردنـد. سـپـس فـرمـود: (آگـاه بـاشـيـد كـه جـبـرئيـل بـه مـن خـبـر داده اسـت كـه امـّتم ، فرزندم حسين (ع) را در سرزمين كرب وبلا (اندوه و گـرفـتارى ) خواهند كشت . كسانى كه او را بكشند و آنان كه دست از يارى او بردارند، تا قيام قيامت گرفتار لعنت خدا خواهند بود.)(34)

ابوذر غفارى گويد:

هـنـگامى كه آيه (يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوُهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوُهٌ)(35)؛روزى كه چهره هايى سپيد و چـهـره هـايـى سـيـاه شوند؛ نازل شد. پيامبر خدا(ص) فرمود: (در روز رستاخيز امّت من با پنج پـرچـم بـر مـن وارد مـى شـوند. پرچم نخست گوساله اين امّت است كه دستش را خواهم گرفت و گـام هـايـش خواهد لرزيد و چهره او و يارانش سياه خواهد شد و به آنان خواهم گفت كه پس از من با دو گرانمايه (ثقلين ) چه كرديد؟ مى گويند: (بزرگ تر را تحريف و پاره پاره كرديم و بـا كـوچـك تر كينه و دشمنى ورزيديم .) مى گويم : (با جگرى تفتيده و لب تشنه و چهره اى سـياه باز گرديد.) پس ايشان را مى گيرند و به سمت چپ مى برند و حتّى يك قطره آب هم به ايشان نمى دهند. سپس پرچم فرعون اين امّت به من مى رسد كه چون برمى خيزم و دستش را مى گـيـرم گـام هـايـش لرزان و چـهـره او و يـارانـش سـيـاه مـى شـود. مـى گـويم : (پس از من با دو گـرانـمـايـه چه كرديد؟) مى گويند: (بزرگ تر را پاره پاره كرديم و از كوچك تر بيزارى جـسـتـيـم و نـفـريـنـش كـرديـم .) مـى گـويـم : (بـا جگرى تفتيده و لبى تشنه و روى سياه باز گـرديـد.) آن گـاه ايـشان را مى گيرند و به سمت چپ مى برند و حتّى يك قطره آب هم به آنان نمى دهند. سپس پرچم فلان كس - حضرت از او نام برد - بر من وارد مى شود كه پيشواى پنجاه هـزار تـن از امـّت مـن اسـت . دسـتـش را مـى گـيـرم و مـى گويم : (پس ‍ از من با دو گرانمايه چه كـرديـد؟) مـى گـويـنـد: (بـزرگ تـر را دروغ شـمـرديـم و كـوچـك تر را وانهاديم و از آن روى بـرتـافـتيم .) اينان نيز به همان راه گروه پيش از خود مى روند. سپس ‍ پرچم صاحب دوپستان بر من وارد مى شود، در حالى كه نخستين و آخرين خارجى نيز همراه وى است . برمى خيزم و دستش را مـى گيرم در حالى كه گام هايش مى لرزد و چهره او سياه مى شود. مى گويم : (پس از من با دو گـرانـمايه چه كرديد؟) مى گويند: (از بزرگ تر با گمراهى و بدعت گذشتيم و از كوچك تـر بـيـزارى جستيم و نفرينش كرديم .) مى گويم : (با جگرى تفتيده و لبى تشنه و چهره اى سياه باز گرديد.) ايشان را مى گيرند و به سمت چپ مى برند و حتّى يك قطره آب هم به آنان نـمـى دهـنـد. سـپـس پـرچـم امـيـر مـؤ مـنـان و سـرور مـسـلمـانـان و رهـبـر پـرهيزگاران و پيشواى بـلنـدآوازگـان نـامـور بر من در مى آيد. من برمى خيزم و دستش را مى گيرم و چهره او و يارانش سفيد مى گردد و مى گويم : بعد از من با دو گرانمايه چه كرديد؟ مى گويند: (از بزرگ تر پيروى و فرمانبردارى كرديم و تا پاى جان همراه كوچك تر به پيكار پرداختيم .) مى گويم : (آب بـنـوشـيـد و سيراب شويد و با چهره اى سپيد باز گرديد!) و ايشان را به سمت راست مى برند. اين است تفسير سخن خداى متعال كه مى فرمايد:

(يـَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوُهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوُهٌ فَاءمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ اءَكَفَرْتُمْ بَعْدَ اِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعـَذَابَ بـِمـَا كـُنـتـُمْ تـَكـْفـُرُونَ وَاءَمَّا الَّذيـنَ ابـْيـَضَّتْ وُجـُوهـُهـُمْ فـَفـى رَحـْمـَةِ اللّهِ هـُمْ فـيـهَا خالِدُونَ)(36)

روزى كـه چـهـره هـايـى سـپيد مى شوند و چهره هايى سياه مى گردند. امّا سياه رويان (به آنان گـويـنـد) آيـا بـعـد از ايـمـان كـافـر شـديـد. پس به سزاى كفرتان اين عذاب را بچشيد! و امّا سپيدرويان ، در رحمت خداوند جاويدانند.

على بن طلحه از غلامان بنى اميّه مى گويد: