گفت وگويى پرمعناست ... اتمام حجّت :
امام مى خواهد هيچ بهانه اى براى دشمن باقى نماند،
نـه ترس و نه طمع ، هيچيك مانعى سر راه پيوستن به اردوگاه حق، نيست .
آنكه مى ترسد و آنكه طمعكار است ، (وابسته ) و (اسير) است . وآنـكه اسير شد،
استقلال در راءى و انتخاب و تصميم گيرى ندارد،مـى تـوان او را خـريـد، يـا بـرده
سـاخـت . وابـسـتـه هـا، درمقابل (تطميع ) يا (تهديد)، خلع سلاح مى شوند.
امـّا... آنـكـه بـنـده (حـق ) اسـت ، از بـردگـى(باطل ) آزاد است .
آنـكـه (رضـاى خـدا) را بـرگـزيند، در دو راهيها و چند راهيها و دربـرخـورد بـا
جـاذبه ها و تمايلات و وسوسه ها و كششها، قاطع ومصمّم است . و از هر چيز در راه
خدا، به آسانى مى گذرد...
(شمر)، از كوفه آمده است .
بـا فـرمـانى براى سركوبى حـسـيـن و ياران
حـسـيـن ، و اينكه : اگرتسليم نشدند
خونشان را بريز و بر جسدهاشان اسب بتاز...
شمر، به كمك پستيها و رذالتهاى ذاتى اش ، حاضر است كه اگر(عـمـرسـعد) سرپيچى از
فرمان كند، زمامدارى فاجعه را خود بهدست گيرد.
غروب روز نهم محرم است .
خورشيد شرمگين از اين ستم ، به پشت كوه ها مى خزد.
سپاه كوفه ، آماده هجوم است .
در ايـن سـو، يـاران حـسـيـن (اخـلاص ) را در(عمل ) نشان
مى دهند.
و دلاورى را، در اثبات و پايدارى .
(وفا) را در صحنه ، درس مى دهند.
عشق به حق را با جانبازى ، به نمايش مى گذارند.
امـشـب را، حـسين و يارانش ، مهلت گرفته اند تا شب عـاشـورا
را بهعبادت خدا بپردازند.
امشب ، براى اصحاب حـسـيـن ، شب قدر است .
امشب ، شب تجلّى بُعد خدايى انسان است .
شب خضوع فرشتگان در برابر جنبه (روح اللهى ) انسان است .
شب (خلوص ) و (اخلاص ) است .
شب امتحان و آزمايش است .
شب به محك خوردن جوهره (وجود) اصحاب امام است .
شب راز و نياز است .
شب عشقبازى با محبوب مطلق است .
شب (وداع ) است ،
شب (استقبال ) است ،
شب (شهادت ) است ،
و... شب صبر و جهاد و شجاعت و (وفا) است .
ياران ، (خود) را به صحنه آورده اند، عيان و آشكار...
**************
(خواهر زادگان ما كجا هستند)؟
صدايى است كه از پشت خيمه هاى امام ، به گوش مى رسد.
صداى ابليس است . صداى وسواس خنّاس است . صداى (شمر) استو سـردار سـپـاه
حـسـيـن بـن على را مى خواند، (عباس ) را مى طلبد(مادر
عباس و شمر از طايفه (بنى كلاب )اند و طبق رسم عرب ، اورا خواهرزاده مى خواند).
عـباس ، همراه برادرش از خيمه ها بيرون مى روند تا ببينند كيست وچه مى گويد؟
شـمـر، (امـان نامه )اى را كه از حاكم كوفه برايشان آورده ، بر(عباس بن على ) عرضه
مى كند و مى گويد:
(ايـن امـان نـامه را از طرف والى كوفه برايتان آورده ام . اگر ازحـسـين دست كشيده
به سوى ما آييد و او را تنها بگذاريد، جانتان درامـان خـواهد بود و هيچ تعرّضى نسبت
به شما انجام نخواهد گرفت).
راستى ، كه حماقت و جهالت ، بى حدّ و مرز است !
عـبـاس ، خشمگين از اين همه گستاخى و پررويى ، نگاهى غضب آلودبه او افكنده ، بر سرش
فرياد مى كشد:
(نفرين و خشم و لعنت خدا بر تو و بر (امان ) تو،
دسـتـت شكسته باد اى بى آزرم پست !... آيا از ما مى خواهى كه دستاز يـارى شـريف
ترين مجاهد راه خدا، حـسـيـن ، پسر فاطمه برداشتهتنهايش
بگذاريم و طوق اطاعت و فرمانبردارى لعينان و فرومايگانرا به گردن افكنيم ؟!)
شمر، سرشكسته و ماءيوس برمى گردد.
عـبـاس ، مـغرور و سربلند، مطمئن و آرام ، به سوى خيمه ها مى آيد.بى تاب از شوق
شهادتى كه در جانش نشسته است و به فردا مىانديشد و حماسه آفرينى ها و وفاداريهايش ،
باد ملايمى در آن غروب سياه ، مى وزد و آخرين طلايه هاى روز دامنكشيده ، شب ، از
راه مى رسد.
جنگ ، به تاءخير مى افتد.
شب ، ميان دو اردوگاه ، فاصله مى اندازد.
تا فردا... كه نبرد بين (نام ) و (ننگ )، رنگ خون مى
گيرد.
از وفاى ياران امام بياموزيم
(گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهر،
اين مهر، بركه افكنم ؟
آن دل ، كجا برم ؟
نامم ز كار نامه عشّاق ، محو باد!
گر جز محبّت (تو) بود$ شغل ديگرم ...
**************
(جسم )، (روح ) را مى طلبد تا
دوام يابد.
و... روح عـاشـورا، معنويّتى است كه در
عـاشـورا آفرينان است .
(روحيّه )، در سطحى بالاست .
اگـر نـيـرو و نـفـرات كـم اسـت ، چـه بـاك ! راه ، حق است ، و هدف ،خدايى است .
اگر دشمن زياد است ، چه بيم ؟! كه كف آبند و حبابهاى توخالى وبى محتوا.
اگـر كـشـتـه شـدن در پيش است ، چه زيان ؟! كه (شهادت )، آغازراهى است مقدس و
جاويد، تا ابديّت ...
برخى از وجدانهاى نيمه بيدار، در اردوگاه دشمن پيدا مى شود، كهنـه آن قـاطعيّت و
آگاهى و روشندلى و صفا را دارد كه به (جبههنـور) بـپـيـونـد، نـه آن انـدازه درنـده
خـو و بـدسـيـرت اسـت كـهقـتـل امـام را آرزو كـند... در چنگ عذاب وجدان و محاكمه
(نفس لوّامه )گرفتار است و مى انديشد... و مى انديشد... و مى انديشد!
آيـا ايـن رفـتـار، انـسـانـى اسـت ، كـه جـمعى را در كنار آب ، تشنهنگهدارند؟
آيا رواست ، كه بيش از سى هزار مسلّح ، به جنگ هفتاد و دو تن آيند؟
هرگز... هرگز...
اين را بعضى از وجدانهايى كه كاملا مسخ نشده اند، مى فهمند. امّا...چـه كـنند؟!
(ترس )، (رياست )، (طمع )، (تهديد) و... در اينميان بى نقش نيست .
**************
(هرگز يارانى وفادارتر و
شايسته تر از شما سراغ ندارم )
اين اعتراف حـسـيـن (ع ) است .
در چـهـره ياران خويش ، ايثارگرانى را مى بيند كه با مرگ ، انسگرفته اند و به
استقبال شهادت مى روند.
خداخواهند و خداخوان ... راكع و ساجد، ايستاده و نشسته .
در شب آخر، زمزمه عشق بر زبان دارند و اشگ شوق بر ديدگان !
يـاد شهادت فردا كه لقاءاللّه اعظم است ، چنان بى تابشان كردهاست كه در اين شب بعضى
با يكديگر شوخى و مزاح مى كنند.
اگر درهاى زندگى گشوده مى شود، به روى آنان است .
اگر حيات جاودانه وجود دارد، از آنِ شهيدان است .
اگر عزّتى هست ، در سايه شمشير و جهاد است .
اگر (رزق الهى ) هست ، در پناه (شهادت ) است .
و... ايـن هـمـه كـرامـت و بـركـت و خـيـر در انـتـظـار است . فقط بايد(صبر) كرد تا
آن لحظه موعود برسد.
صبر بر شمشيرها و زخمها،
صبر بر جداييها و فراقها،
صبر بر دشواريهاى جهاد،
صبر بر شهادت عزيزان ،
صبر بر قطعه قطعه شدن پيكر همرزمان ،
صـبـر بـر عـطـش سـوزان ، بـر فـوّاره خون ، بر سُم اسبها
و براسارت خانواده .
**************
سنگينى مسؤ وليت به دوش امام
است . اوست كه بايد اين حماسه رابـه پـايـان برساند. نقش آفرينان اين حماسه
ماندگار، گروهىزن و كـودك و پـيـرمـردو جـوانـنـد... از شـيـر خـوار گـرفـتـه
تـاسالخورده نودساله ...
شب ، هيكل خود را بر دشت افكنده است .
امام در خيمه اى مشغول اصلاح و آماده كردن شمشير خويش است .
حضرت زين العابدين ، نواى زير لب امام را مى شنود كه از صبحو شام روزگار، سخن مى
گويد كه دوستان و ياران را مى گيرد وبـه عـوض ، قـنـاعـت نمى كند و از اينكه
سرانجام سير و مسير، بهسـوى پـروردگـار بـزرگ اسـت و هـر مـوجـود زنـده اى بـايـد
ايـن(مسير) را طى كند...
يا دهر اءفٍ لك من خليل
كم لك بالا شراق و الا صيل ...
(راه راست )، به خدا منتهى مى شود... و حـسـيـن ، فرزند
اين راه است.
**************
نـيـمـه شـب ، كـه امـام
هـمـراه (نـافـع بـنهلال ) وضع ميدان نبرد را بررسى مى كند، جايگاه شهادتش را
بهدقـّت ، پـيـشـگـويى و معيّن كرده ، و دست او را فشرده ، مى گويد:(ايـن ،
هـمـانـجـاسـت ، ايـن هـمـانجاست ، به خدا قسم وعده اى تخلّفناپذير است ...)
سپس از (نافع ) مى پرسد:
(نمى آيى در اين تاريكى شب از اينجا بروى و جان خود را به دربرى ؟...)
نافع به پاى امام مى افتد و مى گريد و با هيجان مى گويد:
(تا قطعه قطعه نشده باشم ، دست از تو برنخواهم داشت ).
اضطرابى بر خيمه هاى امام ، حاكم است .
و... شبِ عـاشـوراست .
در سايه پيام امامت
روز عـاشـورا، حـسـين (ع ) سوار بر مركب خويش
شده در ميدان ، بهسوى اردوى (عمرسعد) مى رود.
هـيـبـت و شـكـل و شـمـايـلى دارد، هـمـچـون جـدّشرسول الله .
در بـرابـر دشمن قرار مى گيرد، با صدايى رسا و بلند - آنسانكـه بيشتر آنان بشنوند -
خطابه اى تاريخى و پرمحتوا ايراد مىكند، كه از جمله فرازهاى آن سخن بلند، چنين است
:
(...مردم !
سـخـنـم را بـشـنـويد و در كشتنم مشتابيد تا شما را موعظه كنم بهآنچه حق شما بر
گردن من است .
اگـر عـذرم را از آمـدن قـبـول كرده و سخنم را تصديق كرديد و بهانـصـاف رفتار
نموديد، به سعادت خواهيد رسيد و گر نه ... بىانـدوه و مـهلت رفتار نماييد... همانا
ولىّ من خدايى است كه قرآن رافرستاده و او پشتيبان صالحان است ...)
اينجا صداى شيون زنها بلند مى شود. امام عباس را مى فرستد تاآنـان را ساكت و آرام
كند. سپس ، امام ، پس از حمد و ثناى خدا و درودبـر پـيـامـبران و فرشتگان و سخنانى
پيرامون خلقت دنيا و مغرورشدن عدّه اى به آن ، از جمله مى فرمايد:
(پروردگار ما، خوب پروردگارى است .
ولى شـمـا، بـد بندگانى هستيد. به طاعت اقرار كرده و به محمد9ايمان آورديد، ولى به
سوى اهل بيت و خاندانش و فرزندانش ، هجومآورده قصد كشتن آنان را داريد.
شـيـطان بر شما چيره شده و ياد خدا را از دلهاتان برده است . واىبر شما و بر خواسته
شما...
(انا للّه و انا اليه راجعون )
(... اى مردم !
(به نسب من بنگريد... كه من كيستم ؟
آنـگـاه بـه نـفس خود برگشته و آن را نكوهش كنيد. بنگريد كه آيابر شما رواست كشتن و
هتك حرمت من ؟
آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم ؟
آيا من پسر وصىّ پيامبر و پسر عموزاده او نيستم ؟...
آيا (حمزه سيد الشهدا) عموى پدر من نيست ؟
آيا (جعفر طيار) عموى من نيست ؟
آيا سخن پيامبر درباره من و برادرم را نشنيده ايد كه فرموده است :اين دو، سرور
جوانان بهشتند؟
سخن من دروغ نيست
از جابر بن عبدالله انصارى و ابو سعيد خدرى بپرسيد،
از زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد،
آيا اينها كافى نيست كه از ريختن خون من دست نگهداريد؟...
آيا در اين شك داريد كه من پسر دختر پيامبرتان هستم ؟
به خدا سوگند، بين مشرق و مغرب ، جز من پسر پيغمبرى نيست !...
آيا به قصاص كدام خون يا كدام مال و جراحت ، مرا مى
كشيد؟اء...)
زمين زير پايشان مى لرزد.
سخنان امام بر ايشان غير قابل انكار است . امّا...
آنگاه امام ، يكايك فرماندهان و افسران سپاه دشمن را، با نام ، صدامى كند و مى
فرمايد:
(آيا برايم نامه ننوشتيد كه ميوه ها رسيده ... و زمينه مناسب است ولشكرى مجهّز
برايت آماده است ؟...)
به دروغ ، و از روى بى حيايى مى گويند:
(ما ننوشته ايم ).
گـفت وگوى هايى ميان امام و بعضى انجام مى گيرد و با گستاخىتمام ، از امام مى
خواهند كه تسليم شود و گردن به امر حكومت نهدتا آسيب و گزندى به حضرت نرسد.
امام ، در پاسخ ، با اشاره به حيله گريها و پيمان ، شكنيهاى آنانو يـاد از رفـتـار
نـاجـوانـمـردانـه اى كـه بـا (مـسـلم بـنعقيل ) داشتند، مى فرمايد:
(...نـه بـه خدا، من هرگز، از روى ذلّت دست به آنان نخواهم داد وهـمـچـون بردگان
فرار نخواهم كرد... من به خداى خود و شما پناهمى برم از هر متكبّرى كه به روز حساب
ايمان ندارد...)
آنـگـاه كـلماتى ميان بعضى از ياران امام حـسـيـن و سران
جبهه دشمن ،ردّ و بـدل مـى شـود و پـس از مـدّتـى ، بـازهـم ، امام ، دلسوزانه
ودردمندانه به سخن آمده خطاب به آنان چنين مى فرمايد:
(...نـابـود بـاد جـمـعتان ، كه ما را به هنگام سرگردانى تان بهفرياد رسى خوانديد و
ما شتابان به دادخواهى شما آمديم و اكنون، هـمـان شـمـشـيـرى را كـه به دستتان
داديم ، به روى ما كشيديد وآتشى را كه ما به جان دشمنانمان افروختيم ، بر ما
افكنديد...
آلت دست دشمن شديد تا بر سر دوست بكوبيد... دشمنانى كه نهعدالتى براى شما گستردند و
نه آرمانى از شما برآوردند و ما رارهـا كـرديـد و هـمـچـون ملخ دريايى براى جنگ ،
هجوم آورديد و چونپروانه گرد آمديد.
مرگ و نابودى بر شما باد! اى كنيزپرستان و از حزب راندگانو قرآن دورافكنان و
حقپوشان و هواخواهان گناه و پُفهاى شيطان وقانون شكنان ... شما ميوه درختِ پيمان
شكنى پدرانتان هستيد.
ناپاك ناپاكزاده (ابن زياد) مرا ميان دو چيز قرار داده : يكى شمشيرو شـهادت و ديگرى
زندگى مذلت بار... امّا ما هرگز تن به ذلّتنمى دهيم .
ذلت از مـا بـه دور است و خدا و پيامبر و پاكزادان و آزادمردان ، اينرا بـر مـا روا
نـمى شمرند ما هرگز اطاعت از ناكسان را بر (مرگشرافتمندانه ) ترجيح نمى دهيم ...)
آنـگـاه دسـت بـه سوى آسمان بلند كرده ، و آنان را نفرين مى كند،چرا كه آنان ،ائمه
را تكذيب كردند و خوار شمردند. آيا اين مصيبت ،جانگدازتر نيست ؟!
آيا سوزناك تر از زخم شمشير و ضربت نيزه ، زخم زبان دشمن وجهالت و تيره روزى و
گمراهى و ضلالت مردم نيست ؟!
چرا... چرا...
راستى كه حـسـيـن عزيز، چه دردهايى داشته است ...
خطابه قاطع و استوار و دردمندانه امام ، انفجارى از اندوه درونى وافسوس متراكم اوست
، نسبت به سرنوشت اسلام و وضع مسلمين .
ولى ... حـسـيـن (ع ) كشته مى شود، تا اسلام زنده شود.
(حرّ)، وجدانى كه بيدار مى شود
امواج حقيقت ، وقتى پخش مى شود، جانهاى آماده و انديشه هاى مستعد ودلهاى
لايق ، آن را مى گيرد.
جـهـان ، سـراسـر امـواج حـق است ، ولى گيرنده بايد قوى و سالمباشد.
سـخـنـان امام (كه در قسمت پيش نقل شد) وجدان خفته (حرّ) را بيدارمى كند و زمينه
(حريّت ) او را فراهم مى سازد.
طوفانى از بيدارى ، درياى دلش را به موج مى نشاند...
- آيا به حـسـيـن ، بپيوندم و زندگى و موقعيّت و منصب
خويش را فداكـنم ؟! من كه فرمانده مقرّب سلطه حاكمم ،... من كه مورد اعتماد آنانو
امير لشكرم ...
يـا اينكه با امام ، بجنگم ؟... بى شك ، عذاب هميشگى در اين نهفتهاست . جبهه
حـسـيـن حق و عدل و داد و جهاد و جاودانگى است .
جنگ نزديك است .
اگر بماند، بى شك بايد در صف قاتلان امام قرار گرفته ، دستبـه خـون پـاكـان
بـيـالايد، حرّ، در آستانه اين (تولّد مجدّد) و درانديشه انتخاب راهى است كه مى
بايست تنها بپيمايد.
(انتخاب )،... اين دشوارترين لحظه اى كه بر انسان مى گذرد.
**************
حرّ، تصميم خويش را گرفته است
.
از (ابن سعد) مى پرسد: آيا واقعا با اين مرد، جنگ خواهى كرد؟
- آرى ... جنگى كه كمترين اثر آن ، جدا شدن سرها و دستهاست ....
حرّ، راه (آزادى ) را پيش مى گيرد.
از صف سربازان ، كناره مى گيرد.
(مـهـاجـر بـن اوس ) يـكـى از سـپـاهـيـان ابـن زيـاد، از ديدن تغييرحال حرّ، و
اضطرابش نزديك آمده مى پرسد:
- اى حـرّ!... مـن تـو را تـرسـو نمى دانستم . شجاعت و بى باكى ودلاورى تـو در
مـيـان عـرب ، ضـرب المـثـل اسـت . اگر از من دربارهشجاع ترين رزمندگان بپرسند،
هرگز از نام تو نمى گذرم . ازاين گروه اندك كه در محاصره ما هستند مى ترسى ؟!
- از خدا بيم دارم .
- براى چه از خدا؟!
- چـون مـى خـواهـنـد مـردى را مـظـلومـانـه بـهقتل برسانند.
- حـسين ، مظلوم نيست ... چون بر خليفه شوريده و قصد اخلالگرىو ايجاد ناامنى دارد.
- در ايـن وضـع ، صـلح و آرامـش هـسـت ولى بـراى يـزيـد وعمّال جيره خوار او و
وابستگان به دستگاهش ...
مرد مى پرسد؟
- اكنون چه قصد دارى ؟
حرّ مى گويد:
- مى خواهم از دو راهى بهشت و دوزخ ، راه بهشت را برگزيده و بهحـسـيـن
ملحق شوم . اگر چه قطعه قطعه شوم و مرا در آتش بسوزانند،چون مرا تاب تحمّل آتش
جهنّم نيست ...
**************
- يابن رسول اللّه ... آيا
توبه ام پذيرفته مى شود؟
مـن هـمـان كـسـم كـه راه را بـر تـو گـرفـتـم و بـردل خاندانت ترس ريختم .
اينك ، آگاهانه و از روى شناخت به سوى تو آمده ام .
مـى خـواهـم كـه بـا فـدا كردن جان در ركاب تو در راه آرمان و هدفمقدست ، توبه كنم
.
آيا توبه ام پذيرفته است ؟!
انتظار...
حـرّ، چند لحظه ميان ياءس و اميد مى گذراند. بديهاى خويش را بهياد مى آورد و ماءيوس
مى شود، كرم و بزرگوارى حـسـيـن را به يادمى آورد،
اميدوار مى گردد و...
- آرى اى حرّ، خداوند توبه ات را مى پذيرد.
اشك شوق در ديدگان حرّ حلقه زده است .
(حـرّ)، ايـنـك در جـبهه (احرار) است . از (بردگى ) سپاه ستم ،به (آزادگى ) اردوى
عدالت رسيده است .
راهى طولانى و پرخطر... امّا با يك (انتخاب ).
**************
حرّ، از امام اجازه مى طلبد تا
اهل كوفه را نصيحت و ارشاد كند.
در مقابلارتش و سپاه دشمن مى ايستد، لشگريانى كه تا چند لحظه پيشتر،خود، فرماندهى
گروه هزار نفرى آنان را به عهده داشت .
در دل حرّ... و سپاه كوفه ، چه مى گذرد؟...
حرّ، تولدى تازه يافته است و چهره اى نوين به خود گرفته استو مى خواهد (خود) را در
اين چهره جديد به همه نشان دهد و آنچه راكه (شده ) است ، در معرض لمس و ديد و درك
همگان - دوست و دشمن- قرار دهد و اعلام كند كه (حرّ) است و آزاد...
رو در روى سـپـاه كـوفه مى ايستد و آنان را بر اين پيمان شكنى وجـفـا و نـيـرنـگ ،
مـلامـت و نـفـريـن مـى كـند و وجدان آنان را به زيرتازيانه ملامت مى كشد...
سـپـاه كـوفـه كـه تـاب شـنـيـدن اين سخنان را ندارند، با دنائت وپـسـتـى ، بـه
سـويـش تـيـر مـى بـارنـد، و... حـرّ، درحال حمله ، اين رجز را مى خواند:
(من حرّ و زاده حرّم .
دلاور و شجاعم ،
نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم
و نه هراسى از شمشيرهاتان ...
مى ايستم
و به خدا سوگند تا نكشم ، كشته نمى شوم .
پيش مى روم و باز نمى گردم
ضربتى مى زنم كه دو نيمتان كند.
و هرگز دست از نبرد با شما فرومايگان برنخواهم داشت )
شمشيرى برهنه در دست دارد و تيغ مى زند و پيش مى رود.
**************
پيكر پاك حر را به سوى اردوگاه
امام آورده اند.
حـسـيـن بـه بالين او آمده است . حرّ هنوز رمقى در بدن
دارد كه امام ،چهره خونگرفته اش را نوازش مى كند و مى
فرمايد:
(...تـو هـمانگونه كه مادرت ، تو را (حرّ) نام نهاده ، حرّ و آزادى)
(تو حرّى ، هم در اين دنيا و هم در سراى آخرت ...)
(حجّ اكبر)، عـاشـورا يا (عيد
قربان )؟!
عـاشـورا، محكى بود كه بسيارى با آن شناخته
شدند.
هم خوبان ...هم بدان ،
هم حقپرستان ...هم باطل پرستان
هم صاحبان (ولايت )...هم مخالفان (امامت
هم خالصان مخلص ...هم رياكاران هفت رنگ
هم اهل شعار...هم مردان كار و كارزار
هم (وارستگان )...هم (وابستگان )،
هم زاهدان انقلابى ...هم زرپرستان زاهدنما،
هم صادقين ...هم دروغگويان لافزن .
چـرا كـه ، لحـظـه ، لحـظـه امـتـحان و آزمايش است . صحنه ، صحنهتـجـربـه و
تـصـفـيـه است . روز، روز بازشناختن سره از ناسره ،شـايسته از ناشايست ، خودى از
بيگانه است . كربلا محك تجربهاست ، تصفيه گاه است . (فتنه ) است .(1)
كربلا، تجلّيگاه با ارزش ترين خصلتهاى انسانى است .
كربلا، سنگر بروز حق خواهى ، ايثار، فداكارى و جانبازى است .
كـربـلا، تاريخ است ، مدرسه است ، دانشگاه است ، معلم است ، نبردحـق و بـاطـل اسـت
، (مـيـزان ) شناخت چهره هاست ، (ملاك ) تشخيص(صداقت ) از (دروغ ) و تزوير است .
و كربلا، كربلاست .
**************
حـج نـيـمـه تـمـام
حـسـيـن (ع ) در عـاشـوراكامل
گشت .
حـسـيـن ، برنامه (مكه ) را در (كربلا) پياده كرد.
حـسـيـن ، احرام را روز عـاشـورا
در كربلا، به جاى آورد.
همانجا، (لبّيك ، اللّهم لبّيك گفت .
همانجا، مُحرِم شد.
همان روز، در ظهر عـاشـورا، (عيد قربان ) را بر پا
نمود.
همان روز، سعى بين صفا و مروه نمود.
احـرام حـسـيـن ، آن پـيراهن كهنه اى بود كه از خواهرش
زينب گرفتپوشيد، تا دشمنان پس از شهادتش ، از تن وى ، برون نياورند.
لبّيك حـسـيـن ، آن عشق و آمادگيش براى شهادت و لقاءاللّه
بود.
قـربـانـى حـسـيـن ، هـفـتـاد و دو سـربـاز جـانـبـاز
بـود،ابـوالفضل ، على اكبر، قاسم ، عون ، جعفر، عبداللّه ، على اصغر،بـرير، حبيب ،
مسلم ، نافع ، حرّ، انس و... كه هر كدام ، مظهر صدقو صفا و آزادگى و تقوا بودند.
سعى حـسـيـن ، از صفاى خيمه گاه ، تا مروه ميدان بود.
آن روز بـارها و بارها، اين فاصله را طى كرد، گاهى براى حمله ،گاهى براى آوردن پيكر
شهدا، به خيمه ، گاهى براى حضور بربالين جوانان شهيد،
گاهى براى دفاع از حرم و اهل بيت و خيمه ها،
گاهى آب خواستن براى على اصغر و كودكان تشنه ،
گاهى براى موعظه و ارشاد سپاه دشمن ،
گاهى براى يارى برادرش عباس در ميدان جنگ ،
كربلا، مناى حـسـيـن بود،
كربلا، قربانگاه هفتاد و دو تن از زبدگان بود،
كربلا، (حج اكبر) امام حـسـيـن بود.
مگر نه اينكه خدا، در كربلا هم هست ؟!
پس هر جا كه او هست ، طواف هم همانجاست .
(ما را طواف كعبه ، به جز دور يار نيست
كز هر طرف رويم ، خدا روبروى ماست )
**************
(على اكبر)، با چشمان اشك
آلود، از پدر اجازه ميدان مى گيرد.
جان را (فدا) مى كند، و به شهادت مى رسد.
حـسـيـن ، بالاى سرش ، دردمندانه چشم به آسمان مى دوزد و
اين كلماترا مى توان از چهره اش خواند كه :
(خدايا اين قربانى را در راه اسلام بپذير).
قـاسـم ، اين جوان سيزده ساله ، كه يادگار امام مجتبى
(ع ) است درمـيـدان ، پس از نبردى دليرانه بر زمين مى افتد، و
حـسـيـن در باليناو حاضر مى شود.
تشنگى در خيمه ها بيداد مى كند.
وعـبـاس ، بـراى آوردن آب ، روانـه ميدان گشته ، با نيروهاى دشمندرگير مى شود و به
شهادت مى رسد.
اينك ... ياران حـسـيـن ، يكايك به شهادت رسيده اند.
از كوچك و بزرگ ... از بنى هاشم و ديگران .
و حـسـيـن ، تنهاست ...
چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آميز فرو رفته است .
امام ، رو به دشمن :
هل من ناصر...؟
هل من معين ...؟
و جواب :...؟
از هر سو به امام حمله مى آورند با اين تلاش كه حـسـيـن
(ع ) را زندهبـه چـنـگ آورنـد... و امـام شـمـشـيـر مى كشد و اين رجز را مى
خواند:القتل اولى من ركوب العار...)
پـيـش مى تازد و حمله مى كند: اللّه اكبر... اللّه اكبر در باران تيراز سـوى دشـمـن
، دلاورانـه مـى جـنـگـد و از شـمشيرش خون مى چكد،ضربه ها
پياپى بر امام وارد مى شود.
**************
چهره اش از شوق شهادت برافروخته است .
خسته و تشنه ، از جنگ مى ايستد تا دمى بياسايد.
تـيـرى بـر سـيـنـه اش نـشـسـتـه ، خـون آندل رؤ ف و شجاع ، فوران مى زند.
تـوان امـام بـه پايان مى رسد و همچون نگينى بر زمين (كربلا)مى افتد، كربلاى
خونرنگ و سرخ فام .
و... حـسـيـن (ع )، بـا خـونـش مـيـان حـق وباطل ،
مرزبندى مى كند.
چـشـمـان خـونگرفته اش را به آسمان مى دوزد و در واپسين دم ، باخداى خويش راز و
نياز مى كند.
و سـرانجام ، آن (قلب تپنده ) از كار مى افتد، تا قلبهاى جهانىرا به تپش و حركت
وادارد... (شهادت )!
سر سيدالشهدا(ع )، بر فراز نى ، آيت بلند حق است .
دشـت ، خـامـوش مـى شـود و آن هـمـه فـريـادهـا و غوغاها، به سكوتمبدّل مى گردد.
كـاروان اسـارت ، بـا رهـتوشه اى از (آزادگى ) از اين دشتِ غربتمى كوچد.
پيكرها بر زمين ،
سرها بر نيزه ها،
و اسيران آزادى بخش ، در راه كوفه و... سپس شام !
(زيـنـب )، كـاروان سـالار ايـن دلهـاى شكسته ، امّا پرخروش است وصحراى سرخ كربلا
را به سان لاله زارى پشت سر مى گذارند،با يك دنيا فرياد خاموش و يك جهان فرهنگ و
حماسه .
(بر اين دشت خاموش بر ياد دارم كه :
مرغان ، سرود سفر ساز كردند
هوا سخت تاريك و نامهربان شد
تو گفتى كه فريادى از دشت بر آسمان شد
چه گلها كه بر خاك عريان فرو ريخت
چه گلها... كه غمناك ، بر خاك ...)
(پايان )
--- پاورقى ---
1- فتنه : نهادن طلا در كوره آتش براى جدا شدن خوب از بد.