سفر خون

جواد محدثي

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم
سفر خون
الا... اى محرّم !
عـاشـورا، قـيـام عـدالتـخـواهـان بـا عـددىقـليـل و ايـمـانـى و عـشـقـى بـزرگ درمقابل ستمگران كاخ ‌نشين و مستكبران غارتگر بود.
و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگى امّت در هر روز ودر هر سرزمين باشد.
امام خمينى (ره )
الا...اى محرّم !
تو آن خشم خونين خلق خدايى
كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد
تو بغض گلوى تمام ستمديدگان جهانى
كه در كربلا،
- نيمروزى -
به يكباره تركيد
تو خون دل و ديده روزگارى
كه با خنجر كينه توز ستم ، بر زمين ريخت
تو خون خدايى كه با خاك آميخت
تو شبرنگ سرخى كه در سالهاى سياهى درخشيد.

**************

الا... اى محرم !
تو خشم گره خورده ساليانى
تو آتشفشانى
تو بر ظلم دشمن گواهى
تو بر شور ايمان پاكان ، نشانى
تو هفتاد آيه
تو هفتاد سوره
تو هفتاد رمز حياتى
تو پيغام فرياد سرخ زمانى
تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى
كه افتان و خيزان
رسيده است بر ساحل روزگاران
الا... اى محرم !
تو فجرى ! تو نصرى
تويى (ليلة القدر) مردم
تو رعدى
تو برقى
تو طوفان طفىّ
تويى غرّش تندر كوهساران

**************

الا...اى محرم !
تو يادآور عشق و خون و حماسه
تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت
تويى مظهر ثار و ايثار ياران

**************

الا...اى محرم !
به هنگام و هنگامه هجرت كاروان شهيدان
تو آن راه بانِ روانبخش و مهمان نوازى
كه در پاى رهپوى آزادگان
لاله ارغوان مى فشانى

**************

الا... اى محرّم !
به چشم و دل قهرمانان و آزادمردان
كه همواره بر ضدّ بيداد، قامت كشيدند
و در صفحه سرخ تاريخ ،
زيباترين نقش جاويد را آفريدند،
تو آن آشناى كهن ياد و دشمن ستيزى
كه همواره در يادشانى .
الا... اى محرم !
تو آن كيمياى دگرگونه سازى
كه مرگ حيات آفرين را
- به نام شهادت -
به اكسير عشقى
كه در التهاب سر انگشت سحر آفرينت نهفته است
چو شهدى مصفا و شيرين
به كام پذيرگان ، مى چشانى .
نگاهى نو به حماسه كهن در كربلا
به دشت (نينوا)
ناى حقيقت ، از (نوا) افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقيقت ، از نواى ناله (حق حق ) نمى افتد.

**************

عـاشـورا، زنده است
چرا كه :
حـسـيـن زنده است .
و حـسـيـن حيات جاودان دارد
چرا كه :
شهيد است ، و شهيد، هرگز نمى ميرد
و شهدا، زندگان هميشه جاويدند:
(احياءٌ عِندَ رِبّهم )

**************

عـاشـورا، زنده است .
چرا كه : اسلام زنده است .
و عـاشـورا، تجسّم زنده اى از اسلام ، و تجسّمى از اسلام زنده است .
هـر مكتب ، به (محتواى فكرى و معنوى ) و به (نمونه هاى عينى وتربيت شده ها) زنده است .
و عـاشـورا،
اين هر دو را، در اوج و در غنا، داراست .
عـمـيـق تـريـن مفاهيم مكتبى و متعالى ترين رهنمودهاى دين و نابترينرگـه هاى حقيقت و اخلاص را، در كربلا، عـاشـورا و نهضت حـسـيـنى مىتوان ديد.
و نيز... حماسه سازترين انسانها را،
و خودساخته ترين مسلمانها را،
و وارسته ترين مجاهدان را،
و مردان (سلاح ) و (صلاح )، را
و صـاحـبـان (اشك ) و (شمشير) را، گريه و غريو را، عرفان ونبرد را...

**************

كربلا، دانشگاه والاترين معارف الهى است
كـه در آن ، (چـگونه مردن ) را مى آموزند، پس از آنكه ، (چگونهزيستن ) را آموخته اند.
دانشجويان اين مكتب ، (شهادت ) را لمس مى كنند.
و... آن را رسيدن به (لقاء الله ) مى دانند، و... معراج !
و شاگردان اين كلاس ، همه شاهدند و شهيد،
همه بزرگند، اكبرند
همه صاحب فضل اند، همه وارسته و آزادند،
همه (حرّ)ند، همه (حبيب )اند،
همه (مسلم )اند، همه (سعيد)اند،
همه ، مدال افتخارآميز شهادت ، به گردن آويخته اند،
- زينت انسان -
كه آموزگارشان حـسـيـن ، فرموده است :
(مـرگ در راه خـدا، بـراى مؤ من زيبنده تر و زيباتر از گردن بندبر گردن نوعروس است )
نسبت به حيات و موت ، نظر خاصّى دارند، پوينده راه حـسـيـن اند، كهفرموده است :
(اگـر دنـيـا و زنـدگـى ناپايدار آن ارزشى داشته باشد، سراىجـاودانـه خـدا، كـه پاداش مى دهد، برتر و گرامى تر است . اگرپـيكرها براى مرگ ، ايجاد شده اند، پس چه بهتر كه انسان در راهخـدا بـا شـمـشـيـر ، كشته شود و اگر روزيها، معيّن شده است ، پسحرص و طمع چرا؟...)
اين ، فلسفه حيات از ديدگاه امام است .
و بينش او، نسبت به مرگ و زندگى ،
نسبت به فنا و بقا،
نسبت به (ماندن ) و (رفتن ).

**************

عـاشـورا، يك تاريخ است ، و قهرمان آن ، حـسـيـن .
قهرمان نه ... بلكه معلّم و مربّى .
حـسـيـن ، مى داند كه تاريخ ، اين صحنه را با تمام جزئياتش ، باتـمـام بـار مـعـنـوى اش ، با تمام غناى فرهنگى و حماسى اش ، باتـمـام سـازنـدگـى انـسـانـى اش ، ثـبـت خـواهد كرد و سخنانش بهيادگار خواهد ماند و خطبه هايش ، دستمايه تلاش و جهادِ روندگاناين راه خواهد گشت و (مكتب عـاشـورا) به آموزشگاه بزرگ زندگىو الهـام آزادگـى و حـق بـاورى نـبـرد بـا سـتـمتبديل خواهد شد.
از ايـن رو، تـا آنـجـا كه در توان دارد، مايه مى گذارد، از جان ، ازخـون ، از فـرزنـد، از كـودك شيرخواره ، از جوان برومند، از ياران90 سـاله ، از اسـارت خـانواده ، و از هر چه در توان دارد، مايه مىگذارد، و به عـاشـورا، معنى و محتوا مى دهد.
و به همه صحنه ها و مصيبت ها و ضربه ها راضى است .
حـتـى در قـتـلگـاه ، در واپـسـيـن دم ، شـعـار رضـا و تـسليم و آواىعبوديّت سر مى دهد و سرود تسليم بر لب دارد كه :
(الهى رضىً بقضائك و تسليما لا مرك ... لامعبود سواك )
و...
در اين نبرد، سلاحش ، تمام دار و ندارش
در اين ستيز، توانش ، تمام بود و نبودش ...
مسلم بن عقيل پيشاهنگ شهادت
(... شهيد،
با مرگ انتخابى خونرنگ خويشتن ،
در دفتر هزار برگ شب قدر
زنده بودن خود را،
به ثبت مى رساند و جاويد مى شود
بر جلوه دروغى دنيا
خطِ بطلانِ سرخ مى كشد
- از خون -
شهيد، نبض تندِ (رهايى ) است .
همواره مى تپد...
در امتداد نسلها و قرنهاى پياپى ...)

**************

جان پاك حـسـيـن (ع )، از پذيرفتن حكومت يزيد ابا دارد.
پـاكـمـردى هـمـچـون فـرزند پيامبر، با ناپاكزاده آلوده اى همچونيزيد نمى تواند سازش كند.
اسلام در خطر است .
و... سرنوشت مسلمين ، به دست بوالهوسان افتاده است .
حكومتى لازم است تا اسلام را حاكم سازد،
و پيشوايى كه به (حق ) و (قسط) قيام كند،
و رعيّت پرور، اسلام دوست ، حقپرست و خداخواه باشد.
انقلابى ضرورى است تا ستم حاكم را از ميان بردارد و شرك مسلّطرا بزدايد و كفر نقاب زده را رسوا كند.
و عـاشـورا همه اين ها را دربردارد.
كربلا، خاستگاه اين نهضت است ،
و...(حـسـيـن )، قافله سالار اين حركت نورانى .
و (مـسـلم )، سـفير اين انقلاب ، و پيشتاز اين حركت مقدّس و... اوّلينشهيد اين راه .

**************

اشك هم ، بايد بر مظلوميّت و تنهايى مسلم ريخته شود.
قهرمان رشيد، پيشاهنگ نهضت و نماينده ويژه امام حـسـيـن است . هزارانمـرد بـا او (بـيـعـت ) كـرده و پـيـمان خون بسته اند. كوفه ، چوننـگـيـنـى مـسـلم را دربـرگـرفته است . شمشيرها و بازوها، داوطلبنصرت او و واژگون كردن سلطنت يزيدى و زمينه سازى براى آمدنامام اند.
اكـنون مسلم ، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است ، و هر شب صحبتاز جـنـگ اسـت سـخـن از شستشوى لكّه هاى ذلّت و ننگ است ، ز (رفتن)ها و (ماندن )ها...
امّا صفحه برمى گردد مسلم تنها مى ماند.
آن شمشيرها در غلاف مى خزند،
و آن شمشير زنها در خانه ها...
و قـدّاره بـنـدان سـلطـه ابـن زيـاد، نـعره زنان و عربده كشان ، با(تـهـديـد) و (تطميع )، محيط رعب و وحشت مى آفرينند. و هركس ،براى حفظ جان خويش از گزند والى جديد كوفه ، دم برنمى آوردو (پيمان ) را فراموش مى كند.
(مـسـلم ) غـريـب و تـنـهـا و بـى يـاور مى ماند و سرانجام ، پس ازنبردى طولانى و سخت ، يك تنه در برابر دشمن تا آخرين توان ،مقاومت مى كند تا اينكه دستگير مى شود.

**************

ماجرا طولانى است ... و سرگذشتى تلخ و جانكاه دارد.
رخدادى است سراسر درس و تجربه و آموزش و امتحان .
سخن از آن قصّه طولانى و شرح درگيريها و بيان وقايع نيست .
در اين ميان ، فقط يك سخن گفتنى است .
و آن هـم ، (شـهـادت مـظـلومـانـه ) مـسـلم بـنعقيل است .
مسلم ، محاصره مى شود.
دستگير مى گردد و به قصر حكومت ، برده مى شود.
نـهـضـت از شـكـل عـلنـى ، بـه صـورت پـنـهـانـىمـنـتـقـل مـى گـردد و يـاران وفادار، در انديشه اهداف و برنامه هاىانقلاب اند.
حـسـيـن بن على (ع ) بر اساس گزارش كتبى مسلم ، به سوى كوفهحركت كرده است و... در راه است .
گـرچـه بـه مـسـلم امـان داده انـد ولى در قـصـر، امان را زير پا مىگذارند و مسلم را خلع سلاح كرده و بناى بدرفتارى مى گذارند.
مسلم مى گويد:
(چه شد آن امانتان ؟...
انا للّه و انا اليه راجعون ).
دارالا ماره را، چهره هايى پركرده اند بى حيا و بى آزرم ، كين توزو بدخواه ، مسلّح و بددهان ، سنگدل و بدسيرت و زشت صورت .
چـهـره مـعـصـوم و خـونين و مجروح مسلم را هاله اى از غم فراگرفتهاست .
يكى از همراهان مى گويد:
كسى كه همچون تو در طلب حكومت باشد، نبايد متاءثر باشد.
مسلم پاسخ مى دهد:
(اندوهم براى خودم نيست ، بلكه براى آنان است كه مى آيند).
و... اين حـسـيـن است كه مى آيد، قافله سالار كاروان شهادت !
دو خورشيد، روبروى همند.
سـيـمـاى خـونـگـرفـتـه مسلم ، بر فراز بام دارالا ماره ، خورشيدىدرخشان است كه با خورشيد آسمان برابرى مى كند.
پـس از گـفـت وگـوهايى تند و مفصّل كه بين مسلم و ابن زياد انجاممـى گـيـرد، او را بـه بـام ، فـرامـى بـرنـد، در حالى كه مسلم مىگويد:
- لا اله الاّ اللّ ه
- اللّ ه اكبر
- سبحان اللّ ه
آرى ... (سبحان اللّ ه ) از اين همه دنائت و پستى و از اين همه حيلهو تزوير.
مسلم را بالاى دارالا ماره به زانو نشانده اند.
مردم ، پايين كاخ ، منتظرند.
دربـاره ايـنـكـه بـا مـسـلم چـه خـواهـنـد كرد، هركس حدسى مى زند وگمانى دارد.
بـالاخره مسلم ، كسى است كه با حكومت درافتاده و رهبرى نهضتى رابه عهده داشته ، شوخى كه نيست ...
تـا ايـنـكـه يـك صـحـنـه ، فـرجـام كـار را نـشـان مـى دهد و به همهپيشداوريها، گمانها و حدسها خاتمه مى دهد.
چـشـمـها، با خيرگى و بُهت تمام ، شاهدند كه بدن بى سر (مسلمبن عقيل ) را از بالاى دارالاماره به پايين مى اندازند...
- و... (مسلم ) به معراج مى رود.
(گلى از گلشن فرزانگان افسرد،
براى آنكه قلب امّتى در راه آزادى به كار افتد،
ز كار افتاد قلب خسته يك قهرمان ، يك گُرد.)
به سوى عراق ...
گفت :
اى گروه !
هر كه ندارد هواى ما،
سرگيرد و برون رود از كربلاى ما،
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بيگانه بايد از دو جهان ، آشناى ما

**************

كـوفـه ، شـهـر مليّتهاى مختلف و گرايشهاى گوناگون فكرى -سياسى است .
كوفه ، پايگاه حكومت على است .
كوفه ، شهر علويّون است ... و شهر خوارج : هر دو...
نامه هاى زيادى به امام حـسـيـن نوشته و اعلام آمادگى براى جانبازىكرده اند و در انتظار پاسخ مساعد از سوى امام و ورود حضرتش بهكوفه و استقبال از وى ، لحظه شمارى مى كنند.
خـبـر رسـيـده اسـت كه حـسـيـن ، به سوى عراق حركت كرده است ... باكاروانى از زن و فرزندان و خويشان و ياران ...
و... خـبـر، راسـت اسـت ، هـشتم ذيحجّه و در موسم حجّ، امام ، مكّه را بهمـقـصـد عـراق ، تـرك كرده است تا در كربلا، (حج اكبر) به جاىآرد.
هواداران در عراق ، خرسند و چشم به راهند.
از سـوى ديـگـر، يـزيـد هـم بـه هـر وسـيـله اىمتوسّل مى شود تا مانع رسيدن امام به كوفه گردد.
امّا امام ...
رايت بلند و خونين انقلاب را بر ضدّ امويان برافراشته است و هماكنون ، در حالى كه از كعبه و قبله مسلمين و خانه امن (اللّ ه )، حرمخدا، در راه حق دل كنده است ، در راه عراق ، به سوى كوفه پيش مىرود...

**************

كوفه ، ديگر آن كوفه نيست .
شمشيرهاى كوفيان منتظر است تا از خون حـسـيـن سيراب شود.
كـوفـه ، همچون درنده اى تيز چنگال ، در انتظار دريدن پيكر پاكامام است .
كوفه ، منتظر امام است ، ولى نه براى يارى ، بلكه براى كشتن !
نه براى حمايت از خانواده امام ، بلكه براى اسارت آنان .
نـه بـراى پـنـاه دادن بـه بـچـه هـاى حـسين ، بلكه براى ارعاب وترساندن آنان .
ولى ... هنوز هم وجدان هاى بيدارى در كوفه مى توان يافت .
و بيعتهايى كه شكسته نشده ،
و دستهايى كه وفادار مانده است ،
و قلبهايى كه به عشق امام مى تپد،
و چهره هايى كه نقاب نفاق نزده است ،
امام به سوى آنان مى رود.
بـين امام و كوفه ، فاصله مى اندازند، به (وادى عقيق ) مى رسد.بـا مـردى كـه از عـراق مـى آيـد و حتما از اوضاع آنجا با خبر است ،برخورد كرده و از احوال مردم مى پرسد.
مرد مى گويد:
(دلها با توست ... ولى شمشيرها با بنى اميّه است ).
و امام ... پيش مى رود.

**************

(انا للّه و انا اليه راجعون ).
حـسـيـن بر زبان مى راند، چرا؟
در بين راه ، به باديه نشينانى برمى خورد كه از سوى كوفه مىآيـنـد. شـايـد ايـنـان ، اخـبـارى تـازه تر داشته باشند. از آنچه دركـوفـه مـى گـذرد، كـمتر كسى خبر دارد. خبرهاى دست اوّلى هست كههنوز مردم بسيارى از آنها بى اطلاعند.
امام - در كوفه چه خبر؟
رهـگـذران - نمى دانيم ... فقط مى دانيم كه راه ورود و خروج كوفهبسته است .
امـام ، در يـكـى از مـنـزلگـاهـهـاى وسـط راه ، خبر شهادت (مسلم بنعقيل ) و (هانى بن عروه ) را مى شنود.
- انا للّه و انا اليه راجعون .
- بايد به آنان پيوست ...
- بعد از آنان ، خيرى در زندگى نيست .

**************

پـس از چـنـدى خبر ديگرى مى رسد: شهادت عبداللّه بن بقطر...كهفـرسـتـاده ديگر امام به سوى كوفيان بود و جوانمرد و استوار وقهرمان .
او را هـم گـرفـته و از بالاى قصر به زمين افكنده اند. آنچنان كهاستخوانهايش شكسته و رمقى داشته كه خائنى ، با كارد شهيدش مىكند.
ايـنـجـاسـت كـه امـام ، جـريـان حـوادث و سـرانجام كاروان را آشكارابازگو مى كند و چنين سخن مى گويد:
...خبر ناگوارى به من رسيده است .
خبر كشته شدن مسلم بن عقيل ، هانى بن عروه ، عبداللّه بن بقطر...
ياران ما، ما را خوار كردند، هر كه دوست دارد برگردد. من بيعت خودرا برداشتم ، آزاديد...
بـرگـردد آنـكـه بـا هـوس كـشـور آمده سرناورد به افسر شاهى ،گداى ما
لحظه ، لحظه تصميم و انتخاب است .
محك امتحان به ميان آمده است و خالصان از ناخالصان جدا مى شوند.
گـروهـى كه به طمع دنيا و غنيمت ، راهى اين راه شده اند، متفرّق مىشـونـد، امـّا... مـؤ مـنان بصير و آگاه ، روشندلان معتقد و دين باور،آنها مانند. آنها شاهد شهادت خويشند.
حـيـاتـى را كـه از دل مرگ در راه خدا سر مى زند، مى بينند و در آنحـيـات ، جاودانه اند، مى دانند كه در شهادت ، شهود و حضور است ،نه فنا و نيستى ...
اينان ، ياران راهند، نه دوستان نيمه راه .
(بسا كس اند از اين همرهانِ آرى گوى ،
كه دل به وسوسه راه ديگرى دارند.
بسا كس اند كه جايى موافقان رهند،
كه خود، نه جاى هماهنگى است و همراهى است .
بدين سبب ،
نخست بايد آيين همرهى دانست ...)

**************

آنانكه مى مانند، وفا به پيمان نخستين مى كنند.
روزى كـه امـام ، از مـكـّه به قصد عراق ، خارج مى شد، در خطبه اىكه در مكّه ايراد كرد، فرموده بود كه :
(هر كه آماده ديدار خدا است و خون خويش را در راه مى دهد، پس با ماكوچ كند، كه من سحرگاه فردا كوچ خواهم كرد...)
آنان ، جان را به كف گرفته اند و به سوى جانان مى روند.
چه غرور آفرين و زيباست ، هم قافله بودن با حـسـيـن !...
در ركاب حـسـيـن (ع )...
(در راه دوست ، كشته شدن ، آرزوى ماست .
دشـمـن اگـر چـه تـشـنـه به خون گلوى ماست گرديم دور يار، چوپروانه دور شمع
چون سوختن در آتش عشق ، آرزوى ماست .
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل ، اين تن خاكى ، عدوى ماست
خاموش گشته ايم و فراموش ، كى شويم ؟!
بس اينقدر، كه در همه جا، گفتگوى ماست

**************

(كاروان شهادت ) همچنان پيش مى رود.
روز دوّم محرّم است .
و... شامگاه اين روز، امام حـسـيـن در زمين كربلا، و در محلّى دور از آب ،فرود آمده خيمه مى زند.
(حرّ) كه فرماندهى هزار نفر از نيروهاى ابن زياد را عهده دار است، ماءمور است كه مانع امام به كوفه شود و امام را وادار به تسليمكـنـد، در غير اين صورت ، از متوجّه شدن كاروان امام ، به هر سوىجلوگيرى كند.
نـيـروهـاى تحت فرمان حرّ، كه براى مقابله با (كاروان شهادت )آمـده انـد، پـس از طـىّ مـسافتى زياد خسته و كوفته ... و تشنه اند.عـطـشـى نـزديـك بـه هـلاكـت ... كـه شهادت طلبانِ قافله نور، اسبسواران و اسبان را سيراب مى كنند.
...نمونه اى از جوانمردى و انسانيّت ! ولى ، حرّ، راه را بر امام مىبندد.
چـيـزى نـمـانـده اسـت كـه درگـيـرى شـروع شود، دستها به قبضهشمشيرها مى رود.
كاروان شهادت به راه خود ادامه مى دهد و سپاه حرّ، پا به پاى اينقـافـله پـيـش مـى رود، در عـيـن حـال ماءمور است مانع رسيدن امام بهكوفه شود. حرّ در انديشه است كه : (چه بايد كرد؟)
مى آيند و مى آيند تا در (كربلا) خيمه مى زنند.
حرّ، كمى دورتر خيمه مى زند، و منتظر فرمان ابن زياد مى ماند.

**************

كوفه ، حالتى ديگر دارد.
ابـن زيـاد، طـىّ حـكـمى ، دستور بسيج عمومى براى اعزام به جبههنـبـرد بـا حـسـيـن داده و متخلّفين را تهديد كرده است . افراد مشكوك ،دسـتگير مى شوند...اعدامهاى بى حساب ، گسترش مى يابد. و همهجا پر از جاسوس است و هر حركتى به نفع حـسـيـن ، در كوفه شديداسركوب مى شود.
بـيـش از 30 هـزار نـيـروى مسلّح ، براى مقابله با حـسـيـن و اصحابشآماده شده اند.
سـپـاه كـوفـيـان ، عـدّه اى مـاجـراجـوى خـودفـروخـتـه انـد،سـنـگـدل و بـى رحم ، غارتگر و هرزه ، شكمباره و شهوتران ، جاهطـلب و پـول پـرسـت ، دنيا دوست و ظاهربين ، عروسكهاى خيمه شببـازى يـزيـد، آدمـكـهـايـى مـقـوايـى و مسلوب الا راده ، بى روحيه وبـزدل ، داراى انـديـشـه ها و افكارى پراكنده و ناهمگون ، همچون :مـانـوى ، مـزدكى ، مجوسى ، يهودى ، نصرانى و ديگر فرقه ها ومليّتها و قوميّتهاى پراكنده ... و عدّه اى مسلمان نما و كفرپيشه .
ولى ... يـاران حـسـيـن ، مـوحـّدنـد و خـداجـوى ، ايـثـارگر و شجاع ،پارساى رزمنده ، شهادت طلب و حق باور، استوار و مخلص ... كه درقـلبـهـاشـان ، يـاد خدا نقش بسته و اراده هايى آهنين و دلهايى مطمئندارند.
اينان ، اگر حيات را دوست دارند، در كنار امام دوست دارند.
و... اگر هم مى ميرند، شهادت در ركاب امام را خواهانند.
همه چيزشان (امام ) است . و بى (امام )، هيچند و هيچ نمى خواهند.

**************

عباس بن على ، كنار رود فرات است .
همراه با سى سواره ديگر.
تـشـنـگى در خيمه هاى امام ، به اوج رسيده است و امام ، (عباس ) راهـمـراه ايـن جمع ، براى تهيّه ، آب فرستاده است ... ولى (آب ) درمحاصره است و نيروهاى دشمن كنترل مى كنند تا از ياران امام كسى ،آب برندارد.
نوعى محاصره ...
(هلال بن نافع ) كه از ياران امام است قدم پيش مى گذارد.
- كيستى ؟
- نافع بن هلال .
- براى چه آمده اى ؟
- آمده ايم تا از اين آبى كه مانع ما شده ايد بنوشيم .
- بنوش ... گوارايت باد!
هلال گفت :
- آيا آب بنوشم ، در حالى كه حـسـيـن ، تشنه است ؟! و نيز، يارانش .
- آنـهـا حـق آب خوردن ندارند. ماءموريم تا آنان را از برداشتن آب ،جلوگيرى كنيم .
اينجا ديگر بايد وارد عمل شد...
هـلال و عـبـاس و سلحشوران ، حمله كرده بر آب مسلّط مى شوند، مشكهاى آب را پركرده به خيمه گاه خويش ‍ برمى گردند.

**************

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟...
يـاران حـسـيـن . سـربـازان دشمن را كه در بيابان گرم و سوزان ،دچـار تـشنگى شده اند، همراه با اسبهايشان ، سيراب مى كنند. همانسـربـازانى كه به سركردگى (حرّ)، راه را بر (قافله نور)بستند.
امـّا، ايـنان كنار آب ، به تشنگى امام و يارانش دلخوش اند و عدّه اىنيرو جهت جلوگيرى از نوشيدن آب ، به شريعه فرات ، گماشتهاند.
از آب هم مضايقه كردند كوفيان ...
ولى ... مگر با اين محاصره و بى آبى ، حـسـيـن ، تسليم سلطه زورو ستم يزيد مى شود؟ هرگز!
اين صدا از اردوگاه (عمر سعد) بلند است كه :
- اى حـسـيـن ؛
از اين آب ، حتى يك قطره نخواهى چشيد، تا آنكه از تشنگى بميرى.
يا به حكومت و فرمان (يزيد) و (عبيداللّه زياد) سر فرود آورى.
امام :
- (هيات منّا الذّله )...
من ، جان ز دست مى دهم ، (ايمان ) نمى دهم ...
اتمام حجّت (حق ) بر (باطل )
آيا به جنگ من برخاسته اى ؟
آيا از خدا پروا ندارى ؟ خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست ؟
مرا كه مى شناسى و مى دانى پسر كيستم ؟
بـيـا بـا مـن باش و اين گروه را رها كن ، كه اين راه به خدا نزديكاست .
(سخنان امام بود به عمرسعد، فرمانده عمليات نيروهاى دشمن )
عمرسعد گفت :
- مى ترسم خانه ام ويران شود!
- آن را برايت مى سازم .
- مى ترسم زمين و مزرعه ام را بگيرند.
- بهتر از آن را از داريى خودم ، در حجاز به تو مى دهم .
آخرين حرف عمرسعد:
- در كـوفـه ، زن و بـچـه دارم و مـى تـرسـم كـه ابـن زيـاد (والىكوفه ) آنها را نابود كند...

**************