پيشواى شهيدان

آيت الله سيد رضا صدر

- ۱ -


پيش گفتار

حضرت آيت الله حاج سيد رضا صدر - قدس سره (1300- 1373) فقيهى عالم مقام ، حكيمى توانا، بقية السلف دودمانى عريق و مشهور به علم و تقوا و فقاهت ، در مشهد مقدس متولد شد. پس از فرا گرفتن دروس ‍ مقدماتى در حوزه علميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت آية الله العظمى سيد صدرالدين صدر (قدس سره ) - كه از مراجع آن زمان بود- به قم مهاجرت كرد. دروس سطح و هم چنين دروس خارج فقه و اصول و فلسفه و عرفان را از محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه قم از جمله مرحوم والدشان و مرحوم آية الله العظمى حجت و مرحوم آية الله العظمى امام خمينى (رحمهم الله ) بهره برده و در مدتى كوتاه در سايه تلاش و نبوغ خويش ، در رديف برجستگان حوزه درآمد و به خاطر جامعيت منحصر به فرد خويش بين اقران مشار بالبنان گرديد.

آن بزرگوار، در عين دارا بودن مراتب عالى اجتهاد در حد مرجعيت و تدريس علوم حوزوى ، بيانى شيوا و قلمى محكم و نثرى روان داشت و به علت اين آمادگى علمى و قلمى ، توانست آثارى بس گران بها در علوم مختلف از خود به جا گذارد؛ آثارى كه مى تواند الگوى بسيار مناسبى در ارائه علوم اسلامى در سطوح مختلف باشد.

تواءم بودن اتقان مطلب با تقواى صاحب قلم ، اگر همراه با ژرف انديشى و امانت دارى در ارائه مطلب باشد، مى تواند اثرهاى بس گران قدرى بيافريند و تشنگان حقيقت را از چشمه سار زلال معرفت سيراب گرداند، و ما در آثار باقى مانده علمى مرحوم آية الله صدر، اين چنين مشخصاتى را به وضوح مشاهده مى كنيم .

از خداوند متعال مساءلت داريم كه توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم تمام آثار آن مرحوم را به نحو شايسته در اختيار حوزه هاى علميه و امت اسلامى قرار دهيم .

زندگى نامه مشروح آية الله صدر در اولين شماره از سلسله آثار ايشان يعنى تفسير سوره حجرات آمده است .

در پايان از مسؤ ولان محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم كه امكان انتشار اين آثار را فراهم مى كند، تشكر مى كنم .

سيد باقر خسرو شاهى

كليات

راهى كه حسين (ع) پيمود

راهى را كه حسين (ع) پيمود، گروهى انقلابيش خوانند و حسين (ع) را رهبر انقلابى دانند. كسانى آن را كوششى براى گرفتن حكومت گويند و حسين (ع) را جوياى قدرت پندارند. چپ گرايان ،از گروه نخستين بشمارند. و راست گرايان را بايد در زمره گروه دوم قرار داد. آرمان انقلاب ، قطع يد قاصب مبارزه با ستم گر، كشتن است و كشته شدن ، انتقام است و خون خواهى .

انقلابى دردمند است ، ستم كشيده است ، مى كوشد وضع را دگرگون سازد و ستم كار را براندازد.

آيا انقلابى ، دشمن ستم است ؟ يا دشمن با ستم كار؟ با زور مبارزه مى كند يا با زورگو؟
پاسخ اين پرسش را كسانى مى توانند بدهند كه روش انقلابيان را پس از پيروزى در مسكو يا در پكن يا در هاوانا يا كشورهاى ديگر، بررسى كرده باشند.

آرمان راست گرا، به قدرت رسيدن ، يا حفظ قدرت موجود است .

محافظه كاران ، كمتر ستمى ديده اند و كمتر رنجى كشيده اند. خوش دارند كه وضع موجود ثابت نگه داشته شود و گاه مى كوشند قدمى فراتر نهند و قدرت بالاترى به دست آورند.

محافظه كار، قدرت را براى قدرت مى خواهد و حكومت را براى حكومت !
در تاريخ اسلام ، ((زيديه )) را مى توان از گروه نخستين به شمار آورد و آنان را انقلابيان چپ گراى اسلام خواند. آن ها شرط رهبر را قيام مسلحانه مى دانند. چنان كه خوارج را بايد انقلابيان راست گراى اسلام نام داد و اهل سنت و جماعت را محافظه كاران اسلام خواند.

نود درصد قدرت هاى اسلامى ، در طول تاريخ ، در دست آن ها بوده و هست و بيشتر مسلمانان جهان از اين گروه به شمار مى روند و قدرت در دست آن ها است .

راهى كه حسين پيمود، نه انقلاب بود و نه كوششى براى به دست آوردن قدرت .

راه حسين ، راه دگرى بود. و قيام حسين ، و راه پيمايان راه او، در تاريخ اسلام ، ((شيعه )) ناميده شدند.

چرا قيام حسين (ع) را انقلاب و چرا حضرتش را انقلابى نمى دانيم ؟
زيرا كه انقلاب توده اى شرايطى دارد و زمينه مى خواهد كه تا زمينه موجود نشود و تا آن شرايط تحقق نپذيرد، انقلاب رخ نخواهد داد و انقلابى نبايد قيام كند.

در قيام هاى انقلابى ، حداقل بايد شرايط زير محقق باشد؛
1. كليه نيروهاى دشمن به اندازه كافى گرفتار، و در اختلال و تشويش ، غوطه ور باشند. و در اثر مبارزات داخلى ، به مقدار شايسته تجزيه يافته و ناتوان گرديده باشند. اين شرط كاملا براى انقلاب اكتبر در روسيه ، تحقق يافت .

2. ماسك خرده بورژوازى دمكراسى ، در برابر ملت به اندازه كافى برداشته شده باشد و در اثر ورشكستگى سياسى ، تا حدى بى آبرو شده باشد، و كليه عناصر مردد كه لرزان و بى ثبات هستند، از وضع موجود نااميد باشند.

3. در ميان رنج بران و زحمت كشان ، نهضتى ايجاد شده باشد، به طورى كه همه توده را در بر گيرد.

در صورتى كه اين شرايط محقق شد. زمينه براى انقلاب آماده مى گردد؛ و هيچ يك از اين شرايط، براى قيام حسين آماده نبود.

دشمن قوى و نيرومند بود، قواى انتظامى ، تجزيه نشده بود. ارتش ‍ استخدامى و پولكى ، هميشه موجود بود. مبارزات داخلى ، سركوب شده بود. آرامش ، در سرتاسر كشور، برقرار بود. عناصر مردد و بى ثبات به حال خود باقى بودند. سرمايه دارى بى آبرو نگشته بود. هيچ گونه نهضتى ، در ميان رنج بران ايجاد نشده بود. و آن ها هنوز بدبختى خود را لمس نكرده بودند و نمى فهميدند كه در آتش مى سوزند! سران عشاير كاملا بر افراد عشاير مسلط بودند و افراد هر عشيره اى كوركورانه فرمان بر شيخ عشير بودند. شيخ عشيره ، رشوه مى گرفت و افراد قبيله را به جنگ مى برد و تسليم كشتار مى كرد!
تاريخ نشان نمى دهد كه از طبقه كارگر و رنج بر، كسى به يارى حسين (ع) آمده باشد و در راه او شهادت يافته باشد.

كسانى كه يارى حسين (ع) را برگزيدند و به شهادت رسيدند از نظر زندگى ، در تنگى و فشار نبودند، و در طبقه بالا قرار داشتند. آن ها به قصد زنده ماندن در راه حسين (ع) قدم بر نداشتند و در پى بهتر كردن زندگى شخصى ، به يارى حسين (ع) نشتافتند. آنان همه چيز داشتند و از همه چيز دست كشيدند و به سوى حسين (ع) دويدند و به شهادت رسيدند... .

چرا قيام حسين (ع) و نهضتش ، كوششى براى به دست آوردن قدرت نيست ؟
پاسخ اين پرسش به روشن گرى كوتاهى نياز دارد.

رجالى كه در پى قدرت هستند، پيش از آنكه بپا خيزند، نيروى خود را آزمايش مى كنند، نيروى دشمن را در نظر مى آورند، قدرت افكار عمومى را مى سنجند و در پى تهيه مقدمات مى روند. هنگامى كه قواى خود را، با قواى دشمن ، متقارب يافتند و شصت درصد پيروزى را از آن خود تشخيص ‍ دادند، قيام مى كنند.

قيام بنى عباس بر ضد بنى اميه چنين بود، قيام نادر بر ضد افغان ها چنين بود، قيام اسماعيل صفوى نيز چنين بود، نياكانش نقشه قيام را كشيده بودند، اسماعيل به ثمر رساند.

قيام حسين (ع) اين گونه نبود. حضرتش در تمام دوران حكومت معاويه مى توانست به جمع قوا بپردازد، نيرو تهيه كند، دعوت سرى انجام دهد، ولى نكرد.

قيام حضرتش ناگهانى بود، موعد قيام كه رسيد، به پا خاست ، لشكرى نداشت . نيروى شكننده اى نداشت ، از رشد مردم آگاه بود، مى دانست كه افكار عمومى قدرتى ندارد، همه خردمندان و سياست مداران عصر مى دانستند كه قيام او با شهادت همراه خواهد بود، قدم جلو گذاردند، كوشش ها كردند كه از اين كار منصرفش گردانند، نپذيرفت . خودش نه تنها يقين داشت كه شام را فتح نمى كند، مى دانست كه كوفه را نيز نمى تواند به تصرف در آورد. ولى به پا خاست ، چون هدفى كه در قيام داشت ، هدف ديگرى بود.

قيام حسين (ع) براى شهادت بود و حسين ((پيشواى شهيدان )).

نهضت حسين ((جهاد فى سبيل الله )) بود، نه ((نهضت فى سبيل الله ))، و حسين سرور مجاهدان در راه خداست .

مجاهد، اصلاح را از خود آغاز مى كند، دگران اصلاح را از دگرى .

مجاهد، خود را براى هدف مى خواهد، نه هدف را براى خود.

مجاهد، با مهر سر و كار دارد و خيرخواه همه است . با دوست مهربان است . با دشمن مهربان است . در بزم مهربان است . در رزم مهربان است . كينه ندارد. عقده ندارد. انتقام نمى كشد. او مى خواهد انسان بسازد؛ چه از دوست و چه از دشمن ؛ چه از خودى و چه از بيگانه .

جهاد، از خود گذشتن و به حق پيوستن است .

حسين ، داراى جهادهاى گوناگون بود:
جهاد بى رنگ داشت و جهاد رنگين ، جهاد سپيد داشت و جهاد سرخ ، جهاد نهانى داشت و جهاد آشكار.

بخش نخستين حيات حسين (ع) با جهاد سپيد آغاز گرديد و آن در زير سايه پدر بود. در بخش واپسين حيات پدر، به جهاد سرخ پرداخت . در حيات سياسى برادر، به جهاد سپيد پرداخت . پس از شهادت برادر نيز، چنين كرد. حيات سياسى خود را، با جهاد سپيد آغاز كرد و با جهاد سرخ به انجام رسانيد. با معاويه به جهاد سپيد پرداخت و با يزيد به جهاد سرخ .

دستگاه يزيد همان دستگاه معاويه بود، دگرگونى نداشت ، از دستگاه پدر كسى را اخراج نكرد و فرد تازه اى نياورد و برنامه جديدى پياده نكرد، معاويه ، معاويه بود و يزيد، يزيد. معاويه ، پدر يزيد بود و يزيد، پسر معاويه .

حسين (ع) با معاويه ، حسين (ع) بود و با يزيد نيز حسين بود. حسين همه جا حسين بود. حساس ترين نقطه حيات سياسى حسين (ع) در اين جاست . معاويه چگونه بود كه حسين (ع) با او جهاد سپيد كرد؟! يزيد چگونه بود كه حسين با وى به جهاد سرخ پرداخت ؟! حسين (ع) در جهاد سپيدش مجاهد بود، چنان كه در جهاد سرخش نيز مجاهد بود. او مجاهد بود هنگامى كه در مدينه بود. مجاهد بود هنگامى كه در كوفه بود. مجاهد بود هنگامى كه در كربلا در خون مى غلتيد.

در رفتار حسين نكته ها به چشم مى خورد كه بايد روشن گردد.

از طرفى به سوى كوى شهادت مى رود. از طرفى براى جلوگيرى از خون ريزى كوشش مى كند.

زهير را دعوت مى كند كه با وى به سوى كوى شهادت قدم بردارد! ولى از دعوت برادرش محمد حنفيه ، خوددارى مى كند! اهل بصره را دعوت مى كند و مى گويد بيعتم را از شما برداشتم ، ولى بصريان را به يارى خويش ‍ مى خواند!
شهادت حسين ، جهان اسلام را تكان داد. جنبشى در مسلمانان ايجاد كرد. قيام هايى پى در پى بر ضد بنى اميه پيدا شد. توابين قيام كردند، مختار قيام كرد، انصار در مدينه قيام كردند، پسر زبير به دعوت برخاست . جنبش ها يكى پس از ديگرى رخ داد. كشور آرام نگرفت تا حكومت بنى اميه به دست سياه پوشان عباسى منقرض گرديد. شايسته است ، براى روشن شدن اين نقاط حساس ، نظرى كوتاه به گذشته تاريخ و روى دادهاى پيشين بيندازيم ؛ بايد كه به حقيقتى دست يابيم .

قوم عرب

عرب قبل از اسلام ، از دو تيره بزرگ تشكيل مى شد؛ قحطان و عدنان . و همه قبايل عربى ، شاخه هايى از قحطان يا عدنان بوده اند. بخش بزرگى از قحطانيان ، پيرو مذهب مسيح بودند و در نجران و شام و عراق سكونت داشتند و بخش هاى كوچكى از آن ها بت پرست بوده كه در عشيره اوس و خزرج ، كه در يثرب سكونت كرده بودند، از اين دسته هستند.

عدنانيان كه پس از اسلام ، رهبرى دنياى عرب را در دست گرفتند، در آغاز پيرو دين حنيف بوده و به پيامبرى ابراهيم خليل (ع) و فرزند اسماعيل ايمان داشتند. سپس عمرو بن لحى بتى آورد و در خانه كعبه قرار داد و عدنانيان را بت پرست كرد. آن گاه بت هاى ديگرى بر آن بت افزوده شد، به طورى كه خانه كعبه بت خانه گرديد.

شگفتى اين جاست كه با وجود تعصب شديد عربى ، هيچ گونه مقاومتى از طرف عدنانيان در برابر اين بدعت عمرو رخ نداد و همگى تسليم شدند و كيش بت پرستى مذهب رسمى گرديد! عمرو، بدعت هاى ديگرى نيز، از خود به يادگار گذارد و مورد قبول قرار گرفت و قرآن بدان ها اشاره مى كند.

دختر كشى نيز يكى ديگر از بدعت هايى است كه در عرب مورد استقبال قرار گرفت و با هيچ گونه مقاومتى رو به رو نگرديد. گردش حج در ميان ماه هاى سال (هر دو سال يك ماه ) بدعت ديگرى بود كه قبول شد. عريان طواف كردن زنان عربى كه از قريش نبودند، يكى ديگر از بدعت هايى است در عرب رواج يافت . نسى ء يكى ديگر از بدعت هايى بود كه مورد قبول عرب قرار گرفت . اسقاط وقوف به عرفات از مناسك حج ، براى قريش ، يكى ديگر از بدعت ها بود. پس از اسلام نيز، نظاير اين بدعت ها را مى بينم كه مورد قبول گرفته ؛ از قبيل نماز تراويح (1) و تحريم ازدواج موقت .

اين مطالب ، نشان مى دهد كه عدنانيان ، نو پرست بودند و از افكار نوين پيروى مى كردند و تعصب به كار نمى بردند. ولى تضادى در اين جا مشاهده مى شود و پرسشى پيش مى آيد و مساءله اى مشكل از مسايل اجتماعى را تشكيل مى دهد كه لا ينحل است ؛ كه اگر آن ها نو پرست بودند، چرا اسلام ، با شديدترين مقاومت ها از طرف عدنانيان رو به رو گرديد؟! با آن كه پيامبر اسلام ، از خود آن ها بود، هم زبان آن ها بود، از شهر و ديار آن ها بود! عمرو بن لحى چه امتيازى بر حضرتش داشت كه كيش او مورد قبول قرار گرفت و آيين اين ، با مقاومت رو به رو گرديد؟
چرا تعصب عربى ؛ در آن جا به كار گرفته نشد، ولى در اين جا به كار افتاد؟

اسلام

در تاريك ترين روزگار بشرى ، در تيره ترين روز جهان ، رادمردى مصمم و فداكار، براى نجات بشر به پا خاست و همه نيروى خود را در اين راه به كار برد. از همه چيز خود دست كشيد و هستى خويش را فدا كرد.

اين مرد، محمد (ص) بود، مردى كه براى دعوت به توحيد و يگانه پرستى قد بر افراشت ، مردى كه هدايت بشر را پيشه خود ساخت . مردى كه براى مبارزه با ظلم و بيداد گرى قيام كرد و از چهره زشت ستم گرى پرده برداشت . مردى كه بهترين ارمغان را براى بشر بياورد؛ ارمغانى كه چشم بشر، بهتر از آن نديده بود و نخواهد ديد؛ ارمغانى كه گوش بشر، برتر از آن نشنيده بود و نخواهد شنيد.

ارمغان اين رادمرد بزرگ ، نشان دادن راه خوش بختى به بشر بود و دعوت بشر به پيمودن آن راه ؛ راه خوش بختى فرد، راه خوش بختى اجتماع ، در همه جا و در همه زمان ها. اين راه خوش بختى را خودش ((اسلام )) ناميد. اسلام ، يعنى آسايش جاويدان ؛ يعنى هميشه خوب زيستن ، در زندگى خوش بودن و پس از مرگ نيز خوش بودن .

اسلام آمد تا قلدرى و زورگويى را ريشه كن گرداند؛ تا فقر را از صفحه روزگار براندازد، تا از بشر انسان سازد؛ تا وى را از خودخواهى و حيوان گرايى بپيرايد؛ تا او را به زيبايى ها و نيكى ها بيارايد. اسلام آمد، تا نژادپرستى را بكوبد؛ تا تعصب را از ميان بشر بروبد. تعصب ، هر گونه باشد، تعصب نژادى ، تعصب قبيله اى ، تعصب دينى ، هرچند، در راه حق باشد. حق دوستى ، وقتى پسنديده است كه براى ((حق )) باشد، نه براى ((من )).

دفاع از حق ، براى آن كه دين من است ، آيين من است ، ميراث پدر من است ، گزيده خويشان و ياران من است ، جز ((من پرستى )) چيزى نيست . دفاع از حق ، وقتى پسنديده است كه براى حق باشد. من ، بايد براى حق باشد، نه حق براى من .

اسلام نظام طبقاتى را الغا كرد و آيين مساوات را اجرا نمود. برترى هاى سرمايه دارى و قلدرى را بى ارزش اعلام كرد.

اسلام آمد تا بشر را پاكيزه سازد و سيادت شهوت و غضب را از مغز ولى دور كند و عدل و انصاف را جايگزين آن سازد.

اسلام آمد تا بت پرست را خداپرست گرداند، تا كسى كه خود را فرد استثنايى مى پندارد، خطاكار بخواند. تا سياه بختان را سفيدبخت ساخته و خوار را ارجمند و ناتوان را، توانا و پيكر بيمار اجتماع را درمان كند.

اسلام ، به كسى زور نگفت . با زور، دعوت نكرد. با زر، دعوت نكرد. با راستى و درستى ، دعوت كرد و پيراستن را از درون آغاز كرد؛ پيراستن ، با زور و سرنيزه نمى شود. پيراستن ، با زور، ناممكن و مستحيل است . اسلام ، با مهر ظهور كرد، با محبت قدم برداشت ، با دشمن مهر ورزيد، چنان كه با دوست مهر ورزيد؛ چون سعادت و خوش بختى هر دو را مى خواست . محمد (ص) پيامبر مهر بود،رسول رحمت بود، با مهر به دعوت برخاست و در اين راه آن قدر رنج كشيد و آزار ديد كه خودش گفت :
((هيچ پيغمبرى مانند من آزار نديد و رنج نكشيد)).

اگر حضرتش پيامبر قهر و غلبه بود، چندان آزارى نمى ديد. همگان از وى مى ترسيدند، دوست مى ترسيد، دشمن مى ترسيد و همگان در پى جلب رضايتش مى شدند.اگر دعوتش با زور همراه بود، چندان رنجى نمى برد، مى توانست آزار دهندگان را بكوبد و نابود سازد. مى توانست با چند ترور يا قتل نهانى ، سران قريش را به زانو در آورد و مكه را تسخير كند و ماجراجويى هاى بت پرستان را پاسخ گويد. ولى چنين نكرد، چون پيامبر مهر بود، نه پيامبر قهر. دست به سوى شمشير دراز نكرد، مگر وقتى كه به رويش شمشير كشيدند. مگر وقتى كه به تيغ دست بردن ، مهر بر بشريت بود. مگر وقتى از شمشير، دورى جستن ، دشمنى با انسان بود. از بس رنج و تلخى چشيد، عمرش كوتاه شد و از عمر دراز برخوردار نبود، با آن كه مردى سالم و تندرست بود و دچار هيچ گونه بيمارى نبود.

حضرتش ، خوش زيستى را براى همگان مى خواست ، نه براى خودش . سطح فكرى و عقلى وى برتر و بالاتر از آن بود كه براى خود، به دنبال خوش ‍ زيستى بگردد. با آن كه در عالى ترين سطح فكرى و عقلى و انسانى بود، امتيازى براى خويش قايل نشد. از جهل و نادانى مردم آزرده نگشت . جهل آنان را در پيشگاه خداى ، عذر قرار مى داد و براى آن ها طلب هدايت مى كرد. در حضر مهربان بود، در سفر مهربان بود، در جنگ مهربان بود، در صلح مهربان بود. پاداشى كه از مردم طلب كرد، مهر بود و بس ، و اين پاداش ‍ به سود خود مردم بود و مهر بر خود آن ه.

آيا اين پاداش به وى داده شد، و مهرش را با مهر پاسخ گفتند؟!

مقاومت قريش

پيامبر اسلام ، دعوتش را با مهر آغاز كرد و تعاليمى كه از مهر برخاسته بود، به دنياى بشريت ارزانى داشت و پيامبر مهر و رحمة للعالمين لقب يافت .

تعاليم اسلام ، بر دو گروه بسيار گران آمد: قريشيان و يهوديان .

اين دو گروه ، سر سختانه در برابر اسلام به پا خاستند! و مهر الهى را با قهر پاسخ دادند و در برابر دعوت حق ، ستيزگى ها نشان دادند!
اگر ماجراجويى اين دو گروه و هم دستانشان نبود، به زودى سراسر جهان زير پوشش اسلام قرار مى گرفت و عدل آسمانى در همه جهان برپا مى شد.

قريشيان ، خود را طبقه اى ممتاز مى دانستند و براى خويش شخصيت استثنايى قايل بودند. چون كليد دار خانه كعبه بودند، چون قريش بودند، چون در شهر مقدس مكه سكونت داشتند، چون كليددار خانه كعبه بودند، چون آقازاده بودند و از دودمان اسماعيل به شمار مى رفتند.

كيش قريش ، بت پرستى بود، چون و به جز تنى چند، همه قريشيان بت پرست بودند و خودپرست ! اسلام به خداپرستى دعوت مى كرد و با بت پرستى و خودپرستى مبارزه مى كرد. مغز عرب ، آكنده از تعصب هاى گوناگون بود. تعصب خانوادگى ، تعصب قبيله اى ، تعصب نژادى ، تعصب ملى ، تعصب سرزمينى ، و تعصب هاى ديگر.

تعصب ، از خود پرستى ريشه مى گيرد. و مرد متعصب ، براى هر چه از آن خودش است ، ارزش فوق العاده قايل است و نژاد خود را برترين نژاد مى داند. شهر و ديار خود را، قبيله خود را، دودمان خود را، زبان خود را، كيش خود را، شغل خود را، برتر مى داند و به هيچ وجه ، برترى دگرى را نمى پذيرد!
ابوجهل را گفتند: محمد (ص) را چگونه مى دانى ؟
گفت : راست گو، درست كار، پاك دامن ، نقطه سياهى در او سراغ ندارم .

پرسيدند: پس چرا به وى ايمان نمى آورى ؟
گفت : ما مخزوميان ، با عبد منافيان هم چشمى داشتيم . آنان شجاعت كردند، ما نيز شجاعت كرديم ، سخاوت و جوان مردى نشان دادند، ما نيز نشان داديم ، و آن چه آنها خوبى كردند، ما نيز انجام داديم و كمتر نبوديم . اكنون درست نيست از ميان آن ها پيامبرى برخيزد و ما مخزوميان خود پيامبرى نداشته باشيم !
اسلام به همه گونه تعصب مبارزه كرد. با خودپرستى مبارزه كرد. با نژادپرستى مبارزه كرد. با سرزمين پرستى مبارزه كرد و به خداپرستى و انسانيت دعوت كرد. با پول پرستى و ثروت پرستى ، مبارزه كرد و به خدا دعوت كرد.

ثروت مندان عرب و سران قبايل ، براى خود امتيازهايى قايل بودند و قريش ‍ مجموعه امتيازها بود. جهل و نادانى ، انتقام جويى ، غارت گرى ، جهان عرب را پر كرده بود؛ عرب ، با دانش و فرهنگ سر و كارى نداشت . اگر از قبيله اى كسى كشته مى شد، مال و جان و زن و مرد قبيله قاتل ، براى هر فردى از افراد قبيله مقتول ، مباح بود، روا بود، قانونى بود.

جنگ ((بسوس )) كه سال ها طول كشيد، نمونه اى از اين انتقام وحشى بود.

بى جهت نيست كه قرآن ، آن عصر را ((دوره جاهليت )) ناميده است .

عرب ، به غارت گرى و تاراج و برده گيرى مى باليد و افتخار مى كرد. عشق ، در ميان عرب ، ننگ بود. عاشق و معشوق بايد بميرند و زناشويى نكنند! چون به يك ديگر عشق مى ورزند! اسلام در چنين محيطى ظهور كرد و با چنين مردمى رو به رو شد. اسلامى كه آمده بود امتيازها را الغا كند، جهل و نادانى را براندازد، تعصب را ريشه كن سازد، غارت گران را برجاى خود بنشاند، عفو را جانشين انتقام قرار دهد.

نخستين مقاومت قريش در برابر اسلام ، دفاع از بت پرستى بود! بت پرستى ، خضوع انسان است در برابر موجودى پست تر از خود، خواه سنگ باشد و خواه درخت ، خواه گاو باشد و خواه آتش .

دعوت اسلام به مساوات و مبارزه اش با قلدران و گردن كلفتان و دفاعش از حقوق بينوايان و مستضعفان و قيامش براى نجات رنج بران و ستم كشان ، در كام قريشيان لذت بخش نبود.

عرب ، در برابر اسلام جبهه بندى كرد و قريش در صف اول جبهه قرار گرفت . شگفتى اين جاست ؛ با آن كه اسلام ، از ميان عرب برخاست ، عرب ها از آن استقبال نكردند، ولى مسلك هايى كه امروز در ميان دگران پيدا شد، مورد استقبال قرار گرفت ! چرا؟!
پيغمبر اسلام اگر از عرب نبود و از قريش نبود، عرب ها چه مى كردند؟!
حضرتش ، سيزده سال در مكه به دعوت پرداخت . بسيار كوشيد، رنج برد، آزار چشيد، ناروا ديد،كسى از سران قريش از بت دست بر نداشت و بدو ايمان نياورد.

تنى چند كه از جوانان فقير و بينوا ايمان آوردند، از بس مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند، به كشور حبشه گريختند و سپس به مدينه هجرت كردند. سر انجام ، رسول خدا نيز نتوانست در مكه بماند و از بيم جان به مدينه هجرت كرد. قريشيان ، باز هم از دشمنى با حضرتش ، و ستيزگى با اسلام دست بر نداشتند! به جنگش برخاستند و خطرناك ترين جنگ ها را با حضرتش آغاز كردند. سر انجام ، پيامبر اسلام ، با بهترين شاهكار نظامى تاريخ ، شهر مكه را، بدون خون ريزى ، به تصرف در آورد و پايگاه بت و ظلم و خود پرستى سقوط كرد.

همه در آن روز، نداى منادى حضرتش را شنيدند كه ندا مى كرد:
((امروز، روز مهر و دوستى و آشتى است )).

سپس شبه جزيره عربستان ، در برابر قدرت حق سر تسليم فرود آورد و بت پرستى براى هميشه از ميان عرب رخت بر بست و شهر مكه ، پايگاه بت پرستى ، جايگاه خدا پرستى گرديد.

پيروزى پيامبر، پيروزى هدف بود، نه پيروزى شخص ، حضرتش بهره اى شخصى از اين پيروزى نداشت . انتقامى از دشمن نكشيد، طاق نصرتى بنا نكرد. كاخ پيروزى نساخت . خود را فاتح و شهريار نخواند. روز فتح را جشن عمومى اعلام نكرد، مجلسى نياراست ، تا شاعران وى را بستايند، دگران تبريك گويند و هدايا بياورند.

اگر از دعوت خود دست بر مى داشت ، شهريار بود، ثروت مند بود، خواسته هاى بى شمار به وى ارزانى مى شد و مَلِك العرب مى گرديد. به خدمتش عرض شد كه دست از دعوت بردارد تا شهريارش سازند، توان گرش گردانند و ثروت مندترين كس اش كنند، ولى نپذيرفت .

قريشيان ، پس از شكست خود، كينه پيامبر را در دل گرفتند و بى رحمانه از حضرتش انتقام عربى كشيدند.

جامه اسلام بر تن كردند و به نام اسلام ، اسلام را كوبيدند! و كردند آن چه كردند!فرزندان پيغمبر را كشتند و دخترانش را اسير كردند!خود خواهى ، جهل و نادانى ، تعصب ، آن قدر در مغزهاى قريش ، جا گرفته بود كه نخواست پيغمبر اسلام را بشناسد. او را حكومت طلب مى خواند و اسلام را دامى براى به دست آوردن قدرت مى گفت .

روزى ، ابوسفيان ، كه از رهبران قريش بود، در مسجد مدينه ، در ميان مسلمانان قرار داشت و با نظر بغض و كينه بر آن ها مى نگريست ، از خود پرسيد:به چه وسيله ، محمد بر من پيروز گرديد؟
پيامبر، از پشت ، دستى بر شانه اش نهاد و گفت :
((به وسيله خدا)).

وقتى كه بنى اميه رهبرى قريش را در اسلام به دست گرفتند،عشاير قريش ‍ در بنى اميه مجسم گرديد و آنان را در به دست آوردن حكومت يارى كردند تا با نام اسلام ، در نابودى اسلام گام بردارند.روزى كه عثمان بر جاى عمر بر حكومت نشست ، ابوسفيان سر مزار حمزه سيدالشهدا رفت و خطاب به قبر شهيد كرده ، چنين گفت :
بر خيز و ببين .آن چه را كه ما و تو بر سر آن مى جنگيديم ، اكنون به دست بچه هاى ما افتاده است !
انتقام جويى قريش ، از رسول خدا (ع) پس از وفات آن حضرت شروع شد، و در سال شصت و يكم هجرى ، به بالاترين اوج خود رسيد.

از على (ع) انتقام گرفتند.از زهرا (ع) دخت پيامبر انتقام گرفتند.از حسن (ع) پسر پيغمبر(ع) انتقام گرفتند.از حسين (ع) انتقام گرفتند.از زينب هم .