پرتوئی از عظمت امام حسين (ع)

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۱۲ -


2 ـ امر به معروف و نهى از منكر

(وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (1)

در كتب معتبر تاريخ روايت شده كه حسين عليه السّلام ـ براى برادرش محمد بن على معروف به محمد حنفيه اين وصيت را نگاشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم. اينست آنچه كه وصيت كرد حسين بن على بن ابيطالب به برادرش محمد بن على معروف به ابن الحنفيه»

«همانا حسين گواهى مى دهد به يگانگى خدا و اينكه شريكى براى او نيست و اينكه محمّد، بنده و فرستاده او است، شريعت و دينى را كه آورد به حق از جانب حق آورد، و اينكه بهشت و آتش، حق است، و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست، و اينكه خدا تمام مردگان را برخواهد انگيخت».

«همانا من از براى تجاوز و طغيان و خوددارى از قبول حق و براى فساد و ستم بيرون نشدم، بلكه براى اصلاح امور امت جدم محمّد صلّى الله عليه و آله ـ مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر سيره و روش جدم پيغمبر و پدرم على بن ابيطالب عليه السّلام ـ بروم، پس هركس بپذيرد مرا به پذيرفتن حق، پس خداوند اولى به حق است، و هر كس رد كند بر من، صبر كنم تا خدا ميان من و قوم من به حق حكم كند و خدا بهترين حكم كنندگان است اى برادر! اين وصيت من است بسوى تو

«وَما تَوْفيقي اِلاّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ، وَ اِلَيْهِ اُنيبُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ، وَ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم» (2)

اين وصيت مانند كلمه توحيد مشتمل بر نفى و اثبات است.

اما در جنبه نفى. اگر چه احدى از مسلمانان در حق حسينحسين عليه السّلام ـاحتمال نمى داد كه قصد و نيتش از اين قيام فساد، و تجاوز، و ستم يا خوددارى از قبول حق باشد زيرا در طرف بيعت با يزيد حقى تصور نمى شد كه كسى خوددارى از آن را سرپيچى از قبول حق بشمارد.

حسين عليه السّلام ـ كسى نبود كه مردم او را نشناسند، و بسلامت نفس و پاكى ضمير و طهارت وجدان او آگاه نباشند.

خدا او را بصريح آيه تطهير از هر رجس و آلايشى پاك گردانيده و بر طبق حديث صحيح مشهور ثقلين مصونيت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.

ولى براى اينكه كارگردانان حكومت; و دستگاه تبليغاتى، و قلمها و زبانهاى مزدور دولت اموى چنين تهمتى را در محافل خودشان، بآن حضرت نزنند، و ساده لوحان بى اطلاع را در شبهه نيندازند اين جمله را نوشت:

«اِنِّي لَمْ اَخْرُجْ اَشَراً وَلا بَطَراً، وَلا مُفْسِداً; وَلا ظالِماً»

من از روى خودخواهى و يا خوشگذرانى و ظلم از مدينه خارج نشدم.

اما در جنبه اثبات اين جمله را فرمود:

«اِنَّما خَرَجْتَ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي مُحَمَّد ـ‎صلّي‎الله عليه و آله وسلّم‎ـ اُريدُ اَنْ آمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرُ بِسيرَة جَدّي وَ اَبي عَلِي ابْنِ اَبي طالِب...».

در اين جمله حسين عليه السّلام ـ علت قيام و برنامه كار خود را در چهار ماده اعلام كرد:

1 ـ اصلاح امور امت.

2 ـ امر به معروف.

3 ـ نهى از منكر.

4 ـ پيروى از روش جدش پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و پدرش على عليه السّلام ـ.

يكى از واجبات بزرگ و فرايض مهم اسلامى كه شرعاً و عقلا اهميت آن معلوم گشته و تأكيدات فراوانى نسبت به آن شده و بقاى احكام و شريعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهى از منكر است.

اين حكم، نمونه اى از احكام عالى و ترقى بخش اسلام است و به تمام افراد حق مى دهد كه اجراى احكام را از همه و هركس مطالبه كنند و با معصيت و خلاف قانون شرع مبارزه نمايند و يك فرد عادى را موظف و مأمور مى سازد كه در اجراى حدود و احكام و حسن جريان امور نظارت نمايد و در حقيقت اين حكم ضامن اجراى قوانين اسلام است.

عزت و آبروى مسلمانان در گرو عمل به اين حكم است و ذلت و بيچارگى آنها راجع به ترك اين واجب است.

در صدر اسلام رعايت اين حكم را مسلمانان پشتوانه حفظ حقوق خود و جلوگيرى از ظلم و تجاوز مى دانستند. و كسانى پيدا مى شدند كه بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهى از منكر مى نمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد مى كردند و آنها هم در مقابل عكس العمل سوئى نشان نمى دادند.

بعد از پيغمبر اكرمصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ اگر چه خلافت از مجراى صحيح و اصيل خود منحرف شد ولى در عمل به ساير احكام اسلام و اجراى حدود، چون به زمان پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ نزديك بودند مراقبت مى كردند، و صورت برنامه هاى اسلامى محفوظ و امر به معروف و نهى از منكر معمول بود، و مسلمانها اين حق و آزادى را براى خود نگاه مى داشتند و در اجراى احكام نظارت مى نمودند و كسى هم به آمرين به معروف، و نهى كنندگان از منكر اعتراض نمى كرد. و تا زمان خلافت عثمان كه شكل حكومت از سادگى و بى پيراگى به تدريج خارج شد و نخست معاويه و بعد ساير بنى اميه از روش كسرى ها و قيصرها تقليد نموده و خود و اطرافيان و كسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادرى و برابرى اسلامى را ضعيف ساختند; امر به معروف و نهى از منكر نيز بواسطه عكس العملهاى شديدى كه عمّال آنها نشان مى دادنند متروك شد.

وقتى حكومت بر مجراى عدالت و سعادت جامعه سير كند از امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد ناراحت نمى شود و از آن جلوگيرى نمى كند; ولى حكومتى كه براساس ظلم و زور و بى احترامى به افكار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روى كار باشد از امر به معروف و نهى از منكر و آزادى قلم و زبان مى ترسد.

بنى اميه هم به اين ملاحظه اين آزاديها را از مردم گرفتند هر كس سخن حقى مى گفت، مورد شكنجه و آزار مأمورين واقع مى شد و هر كس اعتراض مى نمود او را حبس يا تبعيد مى كردند، و حقوقش را قطع مى نمودند يا خونش را مى ريختند و يا مثل عبدالرحمن حسان غثرى كه «زياد» به امر معاويه او را زنده دفن نمود (3)، زنده بگور مى ساختند.

حتى فرد يا شخصيتى مثل ابى ذر صحابى جليل به تقاضاى معاويه به جرم امر بمعروف و نهى از منكر به امر عثمان از شام به وضع بسيار زننده و اسفناكى به مدينه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظيفه برنداشت به ربذه تبعيد شد تا در همانجا از دنيا رفت.

شايد نخستين كسى كه علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر عكس العمل و مقاومت بخرج داد عثمان بود كه تذكرات و انتقادات صحابه و سائر مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حكومتى خود ناشنيده گرفت و مانند زمامدارانى كه خود را مسؤول جامعه نمى دانند رفتار كرد.

اگر عثمان به مسؤوليت خود در برابر جامعه مسلمين توجه كرده و تذكرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زياده روى در صرف بيت المال، پذيرفته بود هم بنيان معنوى خلافت به استحكام خود باقى مى ماند و هم باب آنهمه فتنه ها و انقلابات به روى اجتماع مسلمين باز نمى شد.

در حقيقت يورش و شورشى كه بر خليفه شد به علّت توجه نكردن او به امر به معروف و نهى از منكر و سلب آزادى منطق و انتقاد بود كه بالأخره كاسه صبر جامعه لبريز شد تا جائى كه چاره كار را منحصر به انقلاب ديدند.

پس از عثمان اگر چه در مدت خلافت على عليه السّلام ـ در آن قسمت از كشورهاى اسلامى كه در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ تجديد شد، و مردم آزاد شدند، و علىعليه السّلام ـ شخصاً امر به معروف و نهى از منكر مى فرمود و در بازارها و مجامع اين وظيفه را انجام مى داد، اما هم آن روش حكومت ديرى نپائيد و هم همان تربيت شدگان مكتب بنى اميه و حكومت عثمان مانع پيشرفت و تغيير وضع شدند.

بعد از شهادت على عليه السّلام ـ مأموران حكومت معاويه از امر به معروف و نهى از منكر بشدت جلوگيرى كردند و كار به جائى رسيد كه احدى را جرأت چون و چرا در كارهاى دستگاههاى حكومتى نبود و اگر كسى حرفى مى زد به سياهچال زندانهاى زياد و ديگران مى افتاد.

به نظر ما بزرگترين سدى را كه بنى اميه شكستند و بزرگترين خطرى كه آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامى را تهديد مى نمايد، آزاد نبودن امر به معروف و نهى از منكر است.

بنى اميه با بستن زبانها توانستند در داخل كشور اسلام هرگونه مداخله نامشروع بنمايند; و از اين راه رژيم استبداد و خودكامگى آنها بر سر جوامع مسلمين سايه انداخت، و زمامداران ستمكار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده هرگونه تحميلى را بر مردم روا داشتند و كسى نمى توانست در كار آنها چون و چرائى بكند و كار را به جائى رساندند كه به جاى امر به معروف و نهى از منكر عكس آن رايج شد، بلكه در نظر بسيارى معروف، منكر و منكر، معروف گرديد.

حجر بن عدى، رشيد هجرى، عمرو بن حمق و ميثم تمار با آن وضع فجيع به جرم دوستى على عليه السّلام ـ و امر به معروف و نهى از منكر كشته شدند.

فشار ظلم و زور سرنيزه و شمشير بطورى مردم را در وحشت و بيم انداخت كه بعد از شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام ـ بزرگان صحابه جرأت آنكه منكرى را انكار و بر خلاف سياست بنى اميه سخن بگويند نداشتند و جامعه مسلمانان در يك سكوت مرگبار و خفقان عجيب فرو رفت.

در چنين محيط پر از ارعاب و در زير سر نيزه ها و شمشيرهائى كه خون هزاران بيگناه از آن مى چكيد، معاويه زمينه ولايتعهدى يزيد را فراهم كرد و به سربازان جلاد و دژخيمان آدم كش مأموريت داد هر كس مخالفت كند بى درنگ گردنش را بزنند و در حجاز كه پايتخت واقعى اسلام و مقرّ خاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ ، و سائر زعماء و اهل حل و عقد بود، ولايتعهدى يزيد را اعلام كرد و شخصيتهاى درجه اول دينى و سياسى را به دروغ به موافقت با اين بيعت شوم، متهم ساخت.

تشريح وضع اسف بار و رقت انگيزى كه مسلمانان در اثر ترك امر به معروف و نهى از منكر و همكارى نكردن با امثال ابى ذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، بطور وضوح واقعاً دشوار است.

مُنكَر از اين بالاتر چيست كه اميرالمؤمنين عليه السّلام ـ را كه به منزله نفس نفيس پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و پسر عم و داماد و وصى آن حضرت، و اول مجاهد و حامى اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقى و اعبد امت بود، در بالاى منابرى كه به همّت و جانبازى خود على بر پا شده بود، سبّ كنند و كسى جرأت نهى از اين منكر عظيم را نداشته باشد.

منكر از اين بزرگتر كدام است كه به فرمان يزيد سه روز مدينه را قتل عام كنند و مال و عرض و ناموس مسلمين بر سربازان حكومت مباح گردد.

آرى وقتى امر به معروف و نهى از منكر ترك شده و جامعه به قدرتهاى فردى تسليم گرديد و خود را به آنها فروخت، نتيجه همين مى شود كه در حكومت بنى اميه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرفداران مصالح عامه كشته يا زندانى مى شوند. اموال بيت المال صرف عياشى و هرزگى مى گردد، حتى به ناموس افراد تجاوز، و احكام و حدود تعطيل، و شعائر اسلام را تحقير مى نمايند، و كنيزكان و زنها را به كارهاى مختص به مردها مى گمارند، و وليد كنيز خودش را با حال جنابت به مسجد مى فرستد تا بر مردها امامت كند و فرماندار كوفه با حال مستى به مسجد مى رود، و زنا و بى عفتى رايج مى شود.

تمام اين مفاسد از مركز حكومت سرچشمه مى گرفت، و منتهى به يك شخص مى شد كه به نام خليفه و زمامدار، همه قدرت ها را قبضه كرده، آزادى ها را از بين برده و مردم را از حقوق اجتماعى و دينى محروم ساخته بود.

غرض ما اكنون شرح مفاسد حكومت بنى اميه و انتقاد از آن نيست. غرض اينست كه بنى اميه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند كه اگر بخواهند آزادانه به حكومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پليد خود را اجرا نمايند بايد اين آزادى انتقاد را كه اسلام به جامعه داده، بگيرند.

هر تشكيلات و سازمانى در صورتى مى تواند باقى بماند كه نقطه ضعف و محل انتقادى در آن نباشد و يا اگر نقطه ضعفى دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذيرد ولى اگر اينطور نشد ناچار بايد دهن انتقاد كنندگان را با پول و زور ببندد، و اين كارى بود كه معاويه و حكومت اموى انجام داد.

معلوم است وقتى نهى از منكر آزاد نباشد، محيط براى كسانيكه از انتقاد وحشت دارند آماده مى شود، به هر طرف بخواهند حمله مى كنند و هر جنايت و عمل شنيعى را مرتكب مى شوند و به هر كجا خواستند جامعه را مى برند و پول پرستان و كسانى كه دين و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّى فروخته اند نيز آنها را مدح مى كنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر كرسى هاى نطق و خطابه، به رخ مردم مى كشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفى مى كنند.

حسين عليه السّلام ـ كه ناظر اين اوضاع ناهنجار اجتماعى و سياسى مسلمين بود علاوه بر آنكه مانند يك فرد از مسلمانان تكليف داشت امر به معروف و نهى از منكر نمايد، از نظر مقام و موقعيت و محبوبيت خاصى كه در بين مسلمين داشت، تكليفش سنگين تر بود.

چشم همه مسلمين به آن حضرت كه به رهبرى معنوى و اسلامى مسلّم بود، دوخته شده و اكثريت مردم پيش خود مى گفتند در صورتى كه حسين عليه السّلام ـدر برابر اين اوضاع، مصلحت را در سكوت بداند تكليف ديگران معلوم است; زيرا كسى از حسين عليه السّلام ـ بيناتر به اوضاع و داناتر به احكام نيست. چه كس از حسين سزاوارتر به مبارزه با اين همه منكرات بود؟

حسين عليه السّلام ـ وظيفه داشت و مكلف بود كه براى نهى از منكر بپا خيزد و عالم اسلام را بيدار كند و با بذل جان خود و يارانش بزرگترين ضربت كارى را بر پيكر نحس و نجس حكومت بنى اميه وارد سازد.

حسين بشدت مسؤوليتى را كه داشت احساس مى كرد و در ضمن خطبه ها و بياناتى كه مى كرد، اين مسؤوليت بزرگ را براى مردم شرح مى داد.

از جمله به نقل ابى مخنف از عقبة بن ابى عيزار، در بيضه (4)، اين خطبه را براى اصحاب خويش و سپاه حرّ خواند، بعداز حمد و ثناى خدا فرمود:

«اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَ الله ـ‎صلّي‎الله عليه و آله وسلّم‎ـ قالَ: مَنْ رَأي سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ الله ناكِثاً بِعَهْدِ الله، مُخالِفاً لِسُنُّةِ رَسُولِ اللهِ يَعْمَلُ في عِبادِ اللهِ بِالاِْثْمِ، وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل، وَلا قَوْل كانَ حَقّاً عَلَي اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ اَلا وَاِنَّ هؤُلاءِ قَدْلَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالفَيءِ، وَ اَحَلُّوا حَلالَ الله، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...». (5)

در اين خطبه امام عليه السّلام ـ مسؤوليت شديد مسلمانان را در برابر آنهمه منكرات و علت قيام خويش را اعلام كرد، فرمود: اى مردم! رسول خدا صلّى الله عليه و آله وسلّم ـ فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را ـ كه حرام هاى خدا را حلال قرار دهد، و عهد خدا را بشكند، و مخالف سنت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم، كار كند ـ ولى او در برابر اين سلطان، با كار و يا با گفتارش مبارزه نكند، سزاوار است بر خدا كه او را در جايگاهى كه براى عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده واطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل، و فىء و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال ساخته اند، و من سزاوارتر كس هستم كه بر آنان انكار كند (6) شرايط امر به معروف اگر كسى بگويد در چنان وضعى كه براى حسينحسين عليه السّلام ـپيش آمده بود شرايط وجوب امر به معروف موجود نبود; زيرا از جمله شرايط آن احتمال تأثير است كه معلوم بود يزيد و پيروانش نه از (7) حكومت كنار مى روند و نه از روش خود دست بر مى دارند، و شرط ديگر آن نيز امن از ضرر است كه آن هم موجود نبود.

پاسخ اينست كه:

1 ـ ما شرايط احكام و خصوصيات و فروع آن را بايد از حسين عليه السّلام ـ استفاده كنيم و استوارتر دليل بر جواز شرعى هر عمل اينست كه حسين عليه السّلام ـ آن را انجام داده باشد، و به عبارت ديگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احكام شرعيه است.

پس فرضاً اگر دليلى كه دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثير و امن از ضرر دارد، به عموم يا اطلاق شامل اين مورد هم بشود، همان اقدام حسين عليه السلام ـ مخصِّص يا مقيِّد آن خواهد بود، و مى فهميم كه در اين مورد دو شرط نام برده در وجوب دخالت ندارد و بايد امر به معروف و نهى از منكر نمود هرچند احتمال تأثير داده نشود و معرض ترتب ضرر هم باشد.

2 ـ مسلم نيست كه شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهى از منكر، مشروط به امن از ضرر باشد بلكه مى توان گفت در بعضى موارد عكس آن ثابت است و بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهى از منكر را با ضرر و مفسده اى كه از آن متوجه مى شود سنجيد، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم الاستيفا باشد، مثل بقاى دين، تحمل ضرر لازم و ترك امر به معروف جايز نيست.

به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى و معمولى كه غرض بازدارى اشخاص از معصيت و مخالفت، و وادارى آنها به اطاعت و انجام وظيفه است، و بين امر به معروف و نهى از منكرى كه جنبه عمومى و كلى داشته و احياى دين، بقاى احكام و شعائر به آن وابسته باشد و ترك آن موجب خسارتها و مصائب جبران ناپذير و قوّت كفار و تسلط آنان بر مسلمانان شود، مثل آنكه در عصر حكومت يزيد مليّت جامعه اسلام در خطر تغيير و تبديل به مليّت كفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مى داد كه عنقريب دين از اثر و رسميت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مى شود. در صورت اول امر به معروف و نهى از منكر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب، مشروط به امن از ضرر نيست و بايد با احتمال تأثير و عدم ترتب مفسده بزرگتر، دين را يارى كرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر چه به فدا كردن مال و جان برسد.

3 ـ احتمال تأثير بر دو نوع است: گاهى شخصى را كه اكنون آماده يا مشغول معصيتى است مى خواهيم نهى از آن منكر كنيم اگر احتمال تأثير ندهيم، نهى از منكر واجب نيست و گاهى نهى از منكر مى نمائيم و بالفعل احتمال تأثير نمى دهيم ولى مى دانيم در آينده مؤثر واقع مى شود در اين صورت نهى از منكر واجب، و با صورت احتمال تأثير فعلى فرق ندارد.

مثل آنكه احتمال بدهيم اگر با فرق ضاله يا مؤسسات فساد مبارزه كنيم و معايب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به گوش مردم برسانيم و اعلام خطر كنيم پس از مدتى دستگاهشان بى مشترى و بر چيده مى شود يا اثر آنها در فساد اجتماع كمتر و يا حداقل از گسترش بيشتر تبليغات و فسادشان جلوگيرى به عمل مى آيد و اگر كارگردانان آنها دست از خيانت برندارند در اثر نهى از منكر تبليغات سوء آنها باعث گمراهى نخواهد گشت، در اين مورد امر به معروف و نهى از منكر با احتمال تأثير آن در آينده، واجب است.

در دنياى معاصر هم بيشتر مللى كه توانسته اند بندهاى اسارت خويش را پاره كنند و به آزادى و استقلال برسند براى مبارزه همين راه را انتخاب كردند، با فداكارى و تحمل ناملائمات و دشواريها و متاعب و تهييج احساسات، دشمنان خود را در افكار محكوم و پايه هاى تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و بتدريج ساقط مى سازند و در اين مبارزات آن افرادى كه پرچم به دست گرفتند پيروز شدند و خونهايشان بهاى آزادى جامعه و برافتادن نفوذ بيگانه است، و اين پيكار را اگر چه نتيجه اش در آينده ظاهر مى شود، موفقيت آميز و افتخار مى شمارند; زيرا غرض رياست و حكومت نيست بلكه هدف اصلاح و نجات جمعيت است.

مردان خدا نيز براى هدفهاى عالى انسانى و الهى خود، گاهى چنين مبارزاتى دارند. يعنى با اينكه مى دانند دشمنان خدا خونشان را مى ريزند و سرشان را بالاى نيزه مى كنند ولى بازهم براى نجات اسلام و توحيد، پيكار و جهاد مى نمايد تا عكس العمل قيام آنها بتدريج مردم را بيدار، و مسير تاريخ را عوض كند.

حسين عليه السّلام ـ با وضعى كه پيش آمده بود، و احكام قرآن و موجوديت اسلام را شديدترين خطرات تهديد مى كرد، و آينده اسلام تاريك و مبهم، بلكه معلوم بود كه عنقريب خورشيد نورانى اسلام غروب، و دوران شرك و جاهليت بازگشت خواهد كرد، نمى توانست با در نظر گرفتن احتمال يا قطع به ضرر، دست روى دست بگذاررد و در خانه بنشيند و ناظر اين مصيبات براى عالم اسلام شود.

حسين عليه السّلام ـ كاملاً از خطرى كه متوجه دين شده بود آگاه بود لذا در همان آغاز كار كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند، و باصطلاح او محترم و با خاطرى آسوده زندگى نمايد; فرمود:

«اِنّا للهِِ، وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلِ يَزيدَ».

پس از استرجاع فرمود: بايد با اسلام وداع كرد; زيرا امت به راعى و شبانى مانند يزيد مبتلا شده، يعنى وقتى يزيد زمامدار مسلمين شود معلوم است كه اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مى شود آنجا كه يزيد است اسلام نيست، و آنجا كه اسلام است يزيد نيست.

در مقابل چنين خطر و منكرى حسين عليه السّلام ـ بايد بپا خيزد، و دفاع كند و سنگر اسلام را خالى نگذارد هرچند خودش و عزيزانش را بكشند، و خواهرن و دخترانش را اسير كنند; زيرا حسين بقاى اسلام و بقاى احكام اسلام را از بقاى خودش مهمتر مى دانست، پس جان خود را فداى اسلام كرد.

شرط احتمال تاثير هم موجود بود بلكه حسين عليه السّلام ـ يقين به تأثير داشت و مى دانست كه نهضت و قيام او، اسلام را حفظ مى كند و حركت او ضامن بقاى دين خواهد بود، مى دانست كه اگر بنى اميه او را ـ نبيره پيغمبر و مركزى تحقق آمال معنوى و اسلامى مردم، و شريفترين و گراميترين خلق و محبوبترين افراد در قلوب جامعه است ـ بكشند ديگر قدرتشان درهم شكسته مى شود، و چنان سيل خشم و نفرت مردم به سويشان سرازير مى شود كه حال هجوم به اسلام در آنها از ميان مى رود، و بايد موقعيت دفاعى به خود بگيرند تا بتوانند چند صباحى پايه هاى لرزان حكومت كثيف خود را از سقوط نگاه دارند.

مى دانست كه شهادت او و اسارت اهل بيت ماهيّت بنى اميّه و عداوتهاى آنها را با اسلام و شخص پيغمبر آشكار مى سازد و عكس العمل قتل او ريشه هاى اسلام را در دلها استوار كرده و حسّ تمرد و سرپيچى از اوامر امويين را در همه ايجاد مى نمايد و احساسات اسلامى و شعور دينى مردم را بيدار و زنده مى كند.

مى دانست كه وقتى بنى اميه او را كشتند،مردم دستگاه خلافت و حكومت را در مسير خلاف مصالح اسلام و مسلمين مى دانند و آن را نماينده افكار جامعه هاى مسلمان نمى شناسند و معلوم است حكومتى كه دشمن دين و خاندان رسالت شناخته شد، هرچند مدت كوتاهى بر ظاهر مردم فرمانروائى كند، نخواهد توانست با سوء استفاده از مسند رهبرى اسلامى جامعه را گمراه و انديشه ها را منحرف سازد.

فاجعه كربلا دنياى اسلام را تكان داد و مثل آن بود كه شخص پيغمبر شهيد شده باشد، و در تمام شهرها احساسات خشم آگين مردم نسبت به بنى اميه به جوش آمد و انقلابات ضدّ امويين يكى پس از ديگرى شروع شد تا آن حكومتى كه به اسم اسلام، از شرك و كفر ترويج مى كرد ساقط شد و آن خونهاى پاكى كه از اهل بيت ريخته شد بهاى نجات اسلام و شور و هيجان دينى مردم عليه بنى اميّه بود.

پس معلوم شد كه امر به معروف و نهى از منكر حسين عليه السّلام ـ از نظر قواعد عمومى و فقهى نيز لازم و از واجبات بوده است و حسين عليه السّلام ـدر راه اداى اين تكليف از جان خود و عزيزترين و لايقترين جوانان و برادران و ياران چشم پوشيد و همه را فداى مقاصد بزرگ و عالى اسلامى كرد، و با اينكه سيل مصيبات به سوى او هجوم آورد ثابت و پايدار ايستادگى كرد، و از دين و هدف خود دفاع نمود.

و با آنكه اطفالش را در شدت زحمت تشنگى مى ديد، و كودكانش را برابر چشمش به فجيع ترين وضعى كشتند، به قدر يك سرسوزن از برنامه كار و اداى وظيفه منحرف نشد.

آرى قيام حسين امر به معروف و نهى از منكر بود. مبارزه با ظلم و ستم و كفر و ارتجاع واقعى بود.

اما تاريخ امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و كفر نشان نمى دهد كه يك نفر مانند حسين عليه السّلام ـ را با زن و بچه و عائله انبوه، لشكرى ستمگر، احاطه كرده باشد و خواهران و دخترانش را در معرض اسيرى مشاهده كند، و بيش از هفتاد زخم شمشير و نيزه از دشمن خورده باشد و در عين حال عزت و كرامت نفس خود را حفظ كرده و به دين و وظيفه خود وفادار مانده باشد.

اين حسين بود كه در راه امر به معروف و نهى از منكر چنان قوت قلب و شجاعتى در روز عاشورا اظهار كرد كه از عهده آنهمه امتحانات بزرگ برآمد و در بين شهداى راه حق، رتبه اول را حائز شد.

اين حسين بود كه پى در پى علاوه بر آن زخمهائى كه به جسمش مى رسيد، مصيباتى از داغ جوانان و شهادت برادران و برادرزادگان، و طفل شيرخوار كه هر كدام شجاعترين افراد را از پا در مى آورد و ناچار به تسليم مى سازد، بر او وارد مى شد و روح پر از ايمان و دل لبريز از صبر و يقين او را متزلزل نمى كرد.

اين حسين بود كه در اداى وظيفه نهى از منكر، با اينهمه شدائد و سختيها عذرى نياورد و براى ترك آن بهانه جوئى نكرد و مصداق اين حديث مشهور نبوى گرديد:

«سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمّى حَمْزَةُ وَ رَجُلٌ قامَ اِلى اِمام جائِر فَاَمَرَهُ وَ نَهاهُ فَقَتَلَهُ»

سرور شهيدان، عموي من حمزه است و نيز آن مردي است كه عليه پيشوايي ستمگر قيام كند و او را امر به معروف و نهي از منكر نموده و سپس به دست آن ظالم كشته شود».

3 ـ علل قيام از زبان خود امام

«مَا الاِْمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ وَالدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ الله».

(حسين عليه السّلام ـ)

وقتى وليد استاندار مدينه طيبه، امام را به استاندارى دعوت كرد، و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامه اى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد (8) امام در پاسخش فرمود: تو به اينكه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم قناعت نخواهى كرد مگر آنكه آشكارا بيعت كنم كه مردم آگاه شوند. وليد گفت: آرى! فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير!

وليد (با اينكه از كلام امام آشكار بود كه بيعت نمى كند، اما چون مايل بود با آن حضرت شدت و سختى ننمايد)، گفت: باز گرد به نام خدا تا در مجمع مردم تو را ملاقات نمائيم.

مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نكرده از تو جدا شود ديگر بر او قدرت نخواهى يافت، او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن!

حسين عليه السّلام ـ فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آيا تو امر مى كنى به كشتن من يا وليد؟ دروغ گفتى و پستى كردى پس از آن روى به وليد كرد و فرمود:

«اى امير، ما خاندان نبوتيم، و معدن پيغمبرى و رسالتيم، محل آمد و شد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا هستيم. خدا به ما فتح كرده، و به ما ختم كند، و يزيد فاسق و فاجر و شرابخوار و قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بيعت نكند ولى بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».

وقتى امام از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد.

وليد گفت: واى بر تو، تو به من مى گوئى دين و دنياى خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك تمام دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براى اينكه مى گويد من بيعت نمى كنم. به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند ميزان عملش سبك است، و خدا روز قيامت به او نظر نمى كند و به او رحمت ننمايد و براى او عذاب دردناك است. (9)

اين صفحه از تاريخ حسين عليه السّلام ـ براى درك علت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد بسيار حساس و مهم است زيرا موادّى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.

موادى راكه حسين مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داده، موادّى بود كه احدى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود، حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، صحت اين ادله و مواد استناديه را انكار نكرد، و در برابر قوت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسين عليه السّلام ـ هيچ ايراد و اشكالى ننمود.

بهترين كسى كه مى تواند حقايق مستندات و علل اين قيام را بيان كند، شخص حسين عليه السّلام ـ است كه هم در صدق گفتارش كسى ترديد نمى كند و هم وارد به اوضاع سياست اسلامى بود، و از آنچه كه در جوامع اسلامى مى گذشت كاملاً آگاه بود و يزيد و عمال و مأموران و متصديان دستگهاى حكومتى را مى شناخت، و از نيات و مقاصدشان با خبر بود.

پس هرچه حسين عليه السّلام ـ راجع به اين مسائل بيان فرمايد، عين حقيقت، و استوارترين مرجع ما در معرفت مستندات، و ادله لزوم قيام و خوددارى از بيعت است.

هر كلامى كه مطابق حقيقت باشد در نفوس نفوذ مى كند، و دلها را تكان مى دهد، و حتى در اهل باطل نيز اثر مى گذارد كه گاهى در برابر آن سكوت مى كنند، و گاهى بدون رعايت مصلحت دنيا و سياست وقت به حقيقت آن اقرار مى نمايند.

سخنان حق و صريح حسين عليه السّلام ـ چنان با واقع مطابق بود كه نزديكترين مردم به يزيد يعنى وليد هم نتوانست آن را رد كند يا كارهاى يزيد را توجيه نمايد و براى لزوم بيعت او توضيحى بدهد.

اكنون بنگريد: نخست حسين عليه السّلام ـ فرمود:

«اَيُّهَا الاَْميرُ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلئِكَةِ، وَ مَهْبَطُ الرَّحْمَةِ».

دراين قسمت شايستگى علمى و عملى و سوابق درخشان و بى نظير خود را براى رعايت مسلمين و رهبرى عامه، و اظهار رأى در مسائل بزرگ اسلامى، و تعيين خط سير و روش مسلمانان، با چند جمله كوتاه و يك عالم معنا و حقيقت بيان فرمود. و وليد را متوجه شخصيت بى عديل خود در جهان اسلام نمود، و يادآور شد كه كسى مانند او به امور شرعى و هدفها و خواسته هاى اسلام عارف نيست و احدى هم مثل او به حفظ مصالح عاليه مسلمين علاقه مند نمى باشد; زيرا او اهل خانه نبوت و معدن پيغمبرى و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.

براى بيان تمركز شرايط زعامت مسلمانان در آن حضرت كلماتى رساتر از اين چند جمله نيست.

اين كاخ بلند توحيد و بناى عظيم اسلام به معمارى جدش پيغمبر، و دستيارى و پايمردى پدرش على و همت بلند و سخاوت جده اش خديجه و پرستارى هاى مادرش فاطمه از پيغمبر، و فداكارى و كمكهاى بيدريغ عمويش جعفر و عموى پدرش حمزه و ديگر سربازان راه توحيد و فداكاران بنى هاشم، برپا شد و اينك او بعد از برادرش حسن مجتبى عليه السّلام ـ ، يگانه حامى و غمخوار اسلام است.

اگر كسى كه اين قانون و اين شريعت و اين وحى و قرآن در خانه اش نازل شده، از اسلام حمايت نكند، يقيناً ديگران حمايت نخواهند كرد.

اين چند جمله كوتاه و پر معنا، مسؤوليت سنگينى را كه حسين در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامه اى را كه بايد در حوادث و پيشامدها اجرا نمايد روشن مى سازد، و بطور مستدل و قاطع اثبات مى كند كه حسين نمى تواند نسبت به اوضاع و احوالى كه در عالم اسلام جلو آمده بى اعتنا باشد.

حسين بايد نسبت به حكومت يزيد وظيفه اى را كه اگر جدش پيغمبر بود انجام مى داد، انجام دهد. آيا پيغمبر با زمامدارى مثل يزيد روى موافق نشان مى داد؟ آيا پيغمبر در برابر اينكه دستگاه خلافت و جانشينى او اينگونه مسخره شود سكوت مى كرد؟

آيا اين بود آن اجتماع مترقى و ملكوتى كه پيامبر اسلام تأسيس آن را در تحت لواى توحيد و عدالت و آزادى واقعى به بشريت پيشنهاد داد كه يزيد و ابن زيادها بر مردم مسلط شوند و حدود و قوانين و احكام شرع پايمال شود؟

اين همان پيغمبر بود كه گفت: اگر آفتاب را در دست راستم، و ماه رادر دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت.

و اين حسين كه فرزند همان پيغمبر بود گفت: اگر در تمام دنيا محلّى براى ماندن پيدا نكنم، با يزيد بيعت نخواهم كرد.

مبدء و مقصد هر دو (پيامبر و حسين عليه السّلام ـ) يكى است.

اين چند جمله پر ارزش و با روح، برهان موقعيت ارجمند روحانى حسين عليه السّلام ـ و جامعيت تمام شرايط زمامدارى، و نشاندهنده قيافه روحى، و ساختمان شخصيت معنوى، و خصال عالى اوست.

در جمله «بِنا فَتَحَ اللهُ، وَبِنا خَتَمَ» مى فرمايد:

باب هدايت و راهنمايى مردم را خدا به ما گشوده و به ما نيز ختم كرده است. مقصود اينست كه منصب الهى هدايت، و رهبرى و زعامت همواره در خاندان ما است.

جمله ديگر :

«وَيَزيدُ فاسِقٌ فاجِرٌ شارِبُ الخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحْتَرَمةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ».

در اين جمله، امام با كمال صراحت در استاندارى مدينه كه يكى از مراكز قدرت و سلطه يزيد بود، ذمائم اخلاقى و عملى او را ـ كه در هر كس يكى از آنها وجود داشته باشد، لياقت آن كه در يك اجتماع اسلامى كدخداى يك ده يا پاسبان كوچه اى شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمام دارى ـ تذكرداد.

اين اوصاف، و رذائل هر كدام يك ماده و دليل قاطع براى شرعى نبودن حكومت يزيد و حرمت بيعت با او و تمكين از زمامدارى او است.

1 ـ فسق فجور و زنا و گناه.

2 ـ ميگسارى.

3 ـ آدم كشى بدون مجوز شرعى.

4 ـ تجاهر به معصيت.

يكى از صفاتيكه بايد در خليفه باشد اينست كه خليفه بايد در روش، و رفتار، مظهر عدالت و تعاليم اسلام و نمونه تربيت مكتب قرآن باشد، و مانند آينه كه از شخصى كه در برابر آن بايستد حكايت مى كند، از اسلام حكايت كند.

غرض از تعيين خليفه و زمامدار، اجراى حدود و امر به معروف و نهى از منكر و عمل به شريعت و احكام است، پس خليفه و زمامدار بايد خودش بيش از همه به قانون و احكام عمل نمايد و حقوق اسلامى را براى همه افراد محترم شمارد.

كسى كه مى خواهد به حكم شريعت و قانون، زمامدار باشد، بايد رعايت و احترامش از قانون شرع از ديگران بيشتر باشد و اگر خليفه متجاهر به فسق و نابكارى و خيانت گرديد، ضررهائى كه از ناحيه او به ملت مى رسد پايه بقاى ملت را متزلزل و مشرف به انهدام خواهد ساخت.

جامعه علاوه بر آنكه حق ندارد به خلاف مستبدان و نابكاران و تجاهر كنندگان به گناه رأى دهند، بايد آنها را از مناصبى كه دارند عزل كنند.

جمله سوم:

«وَ مِثْلي لا يُبايِعُ مِثْلَهُ».

اين جمله، نتيجه جمله هائى است كه راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود. يعنى: كسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى بحقى كه نسبت بجامعه دارد با كسى مثل يزيد بيعت نمى كند، زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد است به كسى كه مركز تحقق هدفهاى عاليه اسلامى و مصدر عزت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه اسلام و حامى قرآن و آمر به معروف و ناهى از منكر، و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.

معنى بيعت صحيح ابراز آمادگى در فرمانبردن از اوامر خليفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اَطيعُوا اللهَ، وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد هر چند صورتسازى و براى دفع ضرر باشد، امضاء قانونى شدن فسق و فجور و تجاهر به منكرات و معاصى و تضييع حقوق و اتكاى به ظالمين و ستمكاران و فساق و فجار است و صدور آن از مثل حسين عليه السّلام ـ امكان شرعى و عرفى نداشت.

اين بيعت، تعهد همكارى در قتل مردم بيگناه، و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسين به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد.

لذا آن حضرت اين جمله را «مِثْلى لا يُبايِعُ مِثْلَهُ» مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق و مسلّم همه فرمود; زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى گفت شخصيتى مثل حسين با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.

اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه حسين پس از بيان سوابق دينى و روحانى خود و پيشينه هاى پر ننگ يزيد آن را اعلام فرمود.

آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلت و پستى تن در دهند و با مثل يزيدى بيعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند، حسين عليه السّلام ـ كه صاحب آن مكارم و فضايل و مقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعى و كوشش او در نجات دين و برنامه هاى قرآنى دوخته است، با كسى كه مركز شرارت و قساوت و فسق و گناه است، بيعت نمى كند.

حساب حسين از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوّت و معدن رسالت و مركز آمد و شد ملائكه و محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن پسر منحصر بفرد دختر پيغمبر بود، به فرزدق فرمود:

«اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده، و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده اند، شراب مى نوشند و اموال فقراء و مساكين را به خود اختصاص داده اند، و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين، و عزت شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا (10) پس وقتى كار به اينجا كشيد كه كسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمين و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام اعلان شرعى نبودن حكومت، وظيفه اى ديگر نيست; زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، و ابطال حقيقت خلافت و عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى، و جانشينى پيغمبر و القاى جامعه در ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا مانند سلسله ها و زنجيرهاى عذاب است، و سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى كوهها بيشتر است.

حسين عليه السّلام ـ با اين منطق قيام كرد، و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود:

«مَا الاِْمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ اللهِ». (11)

«امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا كند و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاى خدا كند».

و در روز عاشورا كه باران مصيبتها بر سرش مى باريد همان منطق را تكرار مى كرد و مى فرمود:

«اَما وَاللهِ لا اُجيبُهُمْ اِلي شَيء مِمّا يُريدُونَ حَتّي اَلْقَي اللهُ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى» (12)

به خدا سوگند! به خواسته‎هاي اين مردم پاسخ موافق نمي‎دهم تا خدا را ديدار كنم، در حالي كه به خونم رنگين و خضاب باشم.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ سوره آل عمران، آيه 104 .
2 ـ نفس المهموم، ف 9، ص 38. سمو المعنى، ص 112 جمله «السلام عليك» تا آخر وصيت از مقتل خوارزمى ص 189 نقل شده است.
3 ـ المجالس الحسينية ص 143.
4(*)يكى از محلهايى كه امام در مسير حركتشان به كربلاء براى استراحت در آنجا توقف كردند و فرصتى پيش آمد كه امام براى بار دوّم با سپاهيان حرّ سخن بگويد.
5 ـ تاريخ طبرى، ج 4، ص 34. كامل ابن اثير، ج 3، ص 280 ـ قمقام، ص 353.
6 ـ اگر كسى بخواهد بيش از اين به اهميت امر به معروف و نهى از منكر و نكوهش مسامحه در آن از نظر حسين عليه السّلام ـ آگاه شود، به خطبه اى كه حسن بن على بن شعبه حرانى (قدّس سرّه) در تحف العقول (ص 168 تا 170 ط نجف اشرف) از آن حضرت روايت كرده است مراجعه نمايد - اينك ترجمه بعضى از قسمتهاى اين خطبه بطور نقل بمعنا و مضمون:
اى مردم! عبرت بگيريد به آنچه خدا اولياى خود را به آن اندرز داده، و آن نكوهش احبار يهود و نصارى است كه فرمود: «لَوْلا يَنْهيهُمُ الرَبّانِيُّونَ وَالاَْحْبارِ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمْ» و فرمود: «لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني اِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ».
خدا بر آنها عيب گرفت براى آنكه از ستمگران، كردار زشت و فساد مى ديدند و آنان را براى منافعى كه از آنها مى بردند و بيمى كه داشتند، نهى از منكر نمى كردند و حال آنكه خدا مى فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرموده است: مؤمنين و مؤمنات اولياى يكديگرند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.
7خدا به اين علّت، نخست امر به معروف و نهى از منكر را نام برد كه اگر اين فريضه بر پا شود، تمام واجبات آسان و دشوار، برپا مى شوند; زيرا امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ستمكاران است. با آن فىء و غنيمت ها تقسيم و صدقات از موارد معينه گرفته و بجا و بمورد به مصرف مى رسد.
شما اى گروهى كه به دانش مشهور و به نيكوكارى مذكور و به خير خواهى مردم معروفيد! خدا در دل مردم مهابت و احترام شما را قرار داده است. آيا نيست كه به اين همه عزت و بزرگى نايل شده ايد، براى اين كه در قيام به حق خدا، به شما چشم داشت دارند با آنكه شما در بيشتر حقوق خدا كوتاهى مى كنيد! شما نه مالى بذل نموده ايد و نه مردمى هستيد كه در راه خدا فداكارى كرده باشيد، و نه با كسان و نزديكان خود (كه دشمن خدايند) دشمنى كرده ايد، با اين حال تمناى بهشت خدا و همجوارى با پيغمبران خدا و امان از عذاب او را داريد! من از آن مى ترسم كه برخلاف اين آرزو به عقابى از عقابهاى خدا گرفتار شويد براى اينكه شما از مقام خود سوء استفاده مى كنيد.
نه در مقام و منزلتى كه داريد به وظيفه خود رفتار مى كنيد و نه كسانى را كه انجام وظيفه مى نمايند يارى مى كنيد. شمائيد كه اگر بر اذيت شكيبائى كرده و در راه خدا متحمل مؤونه (خرج و زحمت) شديد، مرجع و مصدر امور مى گشتيد، ولى ظلمه را بر منزلت خود تمكين داديد و امور الهى را به آنها واگذاشتيد تا آنها به شبهات و شهوات خود رفتار نمايند، شما با ترس از مرگ و راضى شدن به اين زندگى فانى، آنها را بر خود مسلط نموده و ضعيفان را به دست بيداد آنها سپرديد پس گروهى به قهر و استعباد آنان گرفتار و گروه ديگر براى ضعف امور معيشت مغلوب شده اند. آنان موافق هواها و دل خواه خود رفتار مى نمايند و به اشرار اقتدا كرده و به خداى جبار گستاخ شده اند. بر منبر هر شهرى سخنگوئى زشت گو (مانند آنان كه به امير المؤمنين عليه السّلام ـ ناسزا مى گفتند) گذارده اند.
عجبا و چگونه تعجب نكنم و حال آن كه روى زمين را خيانتكاران و عمال نامهربان گرفته اند خدا حاكم و قاضى است در آنچه در آن نزاع داريم.
خدايا! تو مى دانى آنچه از ما صادر شده نه براى رغبت و طمع در سلطنت است و نه براى داد گرفتن از دشمن، بلكه مى خواهيم معالم دين تو را آشكار كرده و در شهرهاى تو اصلاح را اظهار كنيم، مى خواهيم ستمديدگان در ضمان امان قرار گرفته و سنن و فرائض و احكام تو معمول شود پس شما (اى مردم) اگر ما را يارى نكنيد و انصاف ما را ندهيد ستمكاران بر شما چيره گردند و در خاموش كردن نور پيغمبر شما صلى الله عليه و آله ـ اقدام مى نمايند، وَ حَسْبُنَا الله عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ اِلَيْهِ اَنَبْنا وَ اِلَيْهِ الْمَصيرُ.
8 ـ بنا به نقل بعقوبى و خوارزمى صريحاً به وليد نوشته بود اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15 ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
9 ـ سمو المعنى، ص 113 و 114 ـ مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9 و كتابهاى ديگر.
10 ـ تذكرة الخواص، ص 252.
11 ـ تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
12 ـ سمو المعنى، فىـ سمو الذات، ص 118.