نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا

دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

- ۱۳ -


مغيره كه در جريان فتوح ايران با ارتكاب زنا ، از سوى خليفه دوم فاسق ناميده شده بود و خود نيز به گناه خويش اعتراف داشت. (519) طى سالهاى بعد ، چنان به لجه تعلق به رذيلت و حب امارت افتاده بود كه چون خبر تغيير خويش از حكومت كوفه توسط معاويه را شنيد ، كوشيد تا از طريق همراهى با نيت معاويه راى تعيين يزيد به وليعهدى ، و طرح اين پيشنهاد به پسر ابوسفيان ، مردى فاسق چون خويش را به قدرت رساند. روزگار به او فرصت نداد تا در عهد يزيد باقى بماند و در شمار اميران درگاه پسر معاويه هم باقى بماند.
زياد بن ابيه ، نسخه ديگرى از شخصيت مغيره بن شعبه بود ، هم در بى رحمى ، هم در تمايل به فريبكارى و خدعه به مردم براى جلب رضايت معاويه. شكنجه هاى او به مخالفان نظام اموى و سخت گيرى و سخت كشى در ميان افاضل ، در غالب منابع تاريخى منعكس شده است. در توصيف شخصيت رياكار او بسنده مى كنيم به گزارشى درباره پيشنهاد او به معاويه براى توصيه به يزيد براى تغيير اخلاق و رفتارش جهت مشتبه شدن شخصيت واقعى او نزد مردم. يعقوبى نوشته است كه چون معاويه از زياد خواست تا از بصريان براى يزيد بيعت بگيرد ، وى براى معاويه نوشت كه با توجه به شخصيت شرابخوار يزيد و وجود حسين بن على و عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر ، مصلحت در آن است تا يزيد يكى دوسال خويشتن را به اخلاق اين صحابه آرايد تا مردم نسبت به شخصيت وى مشتبه شوند. (520)
از پيش معلوم بود كه معاويه قصد درنگ دراعلام وليعهدى يزيد را ندارد. پس چون دستور مجدد او به زياد رسيد ، پسر سميه كه از جمله اركان استيلاى نظام اموى بر مسلمانان بود ، در چشم پوشيدن بر حقيقت ترديد نكرد و دستور معاويه را به كار بست. عبيدالله بن زياد كه در قتل عام امام حسين (ع) و ياران آن حضرت كمترين ترديدى به خويشتن راه نداد ، فرزند همين زياد بود. جز رفتار شنيع در واقعه كربلا با اتكا به عناصرى چون خويش ، توصيف امام حسين (ع) از او ، گوياترين توصيف از شخصيت عالى مقام ترين امير نظام اموى است. پيش از اين اشاره شد كه چون امام شنيد كه عبيد الله بن زياد هنگام استقرار آن حضرت در كربلا ، امام را ميان بيعت با يزيد و كشته شدن مخير داشته است ، پاسخ داد كه : الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان نؤ ثر طاعه اللئام على مصارع الكرام ، الا و انى زاحف بهذه الاسره مع قله العدد و خذله الناصر.
از گفتگو درباره شخصيت ديگر معتمدان و مقربان نظام اموى : نظام مبتنى بر همراهى اراذل در مى گذريم و با نقل قسمتهايى از سخنان امام حسين (ع) در معرفى ماهيت نظام اموى به معاويه ، سخن را به پايان مى بريم. اما دراين قسمت از سخنان خويش ، آشكارا به ماهيت نظامى انگشت مى گذارد كه در آن نظام افاضل مطرود و مقتول مى گردند و اراذل بر مسند عزت مى نشينند:
اى معاويه مگر تو همان نيستى كه حجر بن عدى را به ناروا كشتى و يارانش را به شهادت رساندى ؟ همان نمازگزارانى كه به ستيز با بيداد برخاسته بودند ، بدعتها را ناروا مى شمردند ، امر به معروف و نهى از منكر مى كردند و از سرزنش سرزنش كنندگان بيمى نداشتند. تو چنين افرادى را به ناروا و ستم كشتى ، آن هم در حاليكه به آنان امان داده و عهد بسته بودى كه اين كار تو عصيان برخدا و سست شمردن پيمان خداوندى بود.
اى معاويه مگر تو عمرو بن حمق خزاعى ، از بزرگ ترين اصحاب رسول خدا را نكشتى ؟ همان صحابى نيكوكارى كه رنج عبادت چهره اش را فرسوده و اندامش را لاغر كرده بود. تو با او نيز پيمان بسته و امان داده بودى. چنان امانى كه اگر به آهوهاى صحرا داده بودى با اطمينان از كوه فرود آمده و نزد تو مى شتافتند.
اى معاويه مگر تو نبودى كه زياد را به پدر نسبت دادى ، در حالى كه او در خانه برده اى از ثقيف متولد شده بود. تو زياد را پسر ابوسفيان و برادر خويش خواندى و سخن پيامبر را متروك داشتى كه فرموده بود: (( فرزند به بستر تعلق دارد و نصيب زناكار سنگ است )).
تو استلحاق زياد بن ابوسفيان را بر اساس هواپرستى انجام دادى و سپس وى را بر مسلمانان مسلط داشتى و اجازه دادى تا ايشان را بكشد ، دستها و پاهاى آنان را قطع كند ، چشمانشان را كور كند و بر شاخه هاى نخلها بياويزد. گويا تو خويشتن را در شمار مسلمانان نمى دانى و بر آنى كه آنان با تو پيوندى ندارند.
اى معاويه ، مگر تو نبودى كه به زياد دستور دادى همه محبان و پيروان على را بكشد و او نيز چنين كرد؛ در حالى كه على به دين پسر عموى خويش ايمان داشت و پدر تو به فرمان رسول خدا نبرد كرده بود. بدان كه اكنون تو پس از انتشار همان دين به اين مقام و اين جايگاه نشسته اى. مگر نه اين است كه پيش از اين تو و پدرانت جز سفرهاى زمستانى و تابستانى هيچ كارى نداشتيد؟
اى معاويه به من نوشته اى كه (( از آسيب زدن به بنياد امت پرهيز كن و اجازه نده تا اين مردم به دست تو به گرفتارى افتند. )) ، اما من به تو متذكر مى شوم كه فتنه اى برتر از حكومت تو بر امت سراغ ندارم و بزرگترين انديشه ام براى خود و امت جدم ستيزه با توست. اگر چنين كردم به خدا تقرب جسته ام و اگر از اين كار تن زدم بايد به پيشگاه الهى استغفار كنم. از خداوند خواستارم تا راه روشن را به من باز نمايد و بر انجام آن توفيق دهد... )).
بخش ششم : شكست توابين و خروج مختار و انتقام از قاتلان امام حسين (ع)
يزيد پس از آنكه در سال نخست سلطنت خويش حسين بن على (ع) را به شهادت رساند ، در سال دوم فرمان غارت و كشتار مردم مدينه را صادر كرد و در سومين سال ، به مكه حمله برد و در اين يورش كعبه به آتش كشيده شد (521) سرانجام در صفر سال 64 در گذشت. پس از انتشار خبر مرگ يزيد در سلطنت اموى ، به دليل كناره گيرى معاويه دوم انحطاط موقت رخ داد ، (522) عراق از دست امويان خارج شد و تحت فرمان (( عبدالله بن زبير)) در آمد. همين دگرگونى قدرت ، بهترين فرصت را براى سليمان بن صرد و يارانش فراهم آورد تا بتوانند شالوده قيام (( توابين )) را پايه ريزى كنند. اينان على رغم نگاشتن نامه دعوت امام حسين (ع) به كوفه ، پس از رسيدن آن حضرت به كربلا از يارى امام خوددارى كرده و اينك از دورنگى خويش سخت شرمسار و نادم بودند.
نشست اوليه براى تدارك قيام با تعيين اهداف و مشخص كردن رهبرى آن در خانه (( سليمان بن صرد)) تشكيل شد. در اين نشست ، چهار رهبر توابين به نامهاى مسيب بن نجبه فزارى ، عبدالله بن سعد بن نفيل ازدى ، عبدالله بن وال تميمى ، رفاعه ابن شداد بجلى ، بر پيشوايى (( سليمان )) اتفاق كردند. (523) و اين صحابى على (ع) را كه در (( جمل )) و (( صفين (524) )) و (( نهروان )) نيز حضور داشته به فرماندهى قيام برگزيد.
(( سليمان )) پس از برگزيده شدن به رهبرى سخنانى گفت كه در قالب آن سخنان هم به اهداف قيام توابين ، هم دوگانگى شخصيت كوفيان و تذبذب خود وى و مردم كوفه نسبت به امام حسين (ع) اشاره شده است. سليمان گفت :
اما بعد ، به خدا سوگند بيم دارم در اين روزگار تنگدستى و بليه بزرگ و ستمگرى رايج و گسترده ، عاقبت ما شيعيان ، فضيلت نباشد ما پيش از اين براى آمدن و ديدار اهل بيت پيامبر سر بلند مى كرديم و در مقابل قدمهايشان گردن فرود مى آورديم و به آنها وعده يارى را مى داديم با (وعده ) همراهى خود آنان را به قيام تشويق و تشجيع مى كرديم. چون آنان به كوفه آمدند ، از يارى آنان باز مانديم و خدعه كرديم و در انتظار پايان كار ايشان نشستيم تا آنكه سرانجام فرزند پيامبر را در ميان ما كشتند و سلاله رسول نسل او پاره تن و گوشت و خون و جگر گوشه او تباه شد. امام حسين (ع) از ما يارى مى خواست و انصاف مى طلبيد. و درباره او انصاف نداديم. قوم فاسق سيه كار او را هدف تير و بازيچه نيزه نمودند تا او را كشتند و بعد از كشتن نيز جامه هاى او را كندند و غارت نمودند. هان اى مردم !برخيزيد كه پروردگار شما بر شما خشم گرفته است. هرگز نزد زن و فرزند خود برنگرديد تا خدا از شما راضى شود. به خدا قسم با اين كار باز گمان نمى كنم كه خدا از ما راضى خواهد شد. با قاتلين امام جنگ كنيد و بكشيد يا آنكه كشته شويد. هان جماعت ، از مرگ نترسيد كه هر كه از مرگ بترسد ، خوار خواهد شد. شما همانند (( بنى اسرائيل )) باشيد كه چگونه پيامبر آنان گفت كه شما به خود ستم نموده ايد ، زيرا گوساله را مى پرستيد ، پس نزد آفريننده خود توبه كنيد و خود را بكشيد. (( بنى اسرائيل )) نيز زانو به زمين زدند گردن كشيدند و چون دانستند هيچ چيز ، جز مرگ آنها را از گناه بزرگشان نجات نخواهد داد ، به مرگ تن در دادند. (525)
با مشخص شدن استراتژى توابين مبنى بر جنگ با قاتلان امام حسين (ع) تا كشتن آنان ، يا كشته شدن در راه اين انتقامجويى ، توابين در (( نخيله )) در نزديكى كوفه اردو زدند تا پس ‍ از فراهم شدن تمام كسانى كه در ديوان سليمان نام خويش را ثبت كرده بودند و فرا رسيدن زمان حركت به سوى شاميان ، به سوى دشمن روانه شوند. (526)
پس از اجماع توابين در نخليه ، معلوم شد كه دوازده هزار تن از شانزده هزار بيعت كننده ، از حضور در اردوگاه خوددارى و به اين ترتيب باز هم پيمان شكنى كرده اند. (527) اين تخلف بار ديگر دوگانگى ميان باور و رفتار شيعيان كوفى را نشان مى داد ، ولى در همان حال و با حضور عده حاضر در نخيله مسلم گرديد كه شهادت امام حسين (ع) توانسته است ، دوگانگى شخصيتى تعداد قابل توجهى از شيعيان را از بين برده و از آنان كه مردانى مرده بودند ، شخصيتهايى يكدست و استوار در راه عقيده بسازد.
برخى از مورخان نوشته اند كه پس از اجماع (( توابين )) در (( نخيله )) ، سليمان ، هزار مرد را كه اسب و سلاح نداشتند ، باز گردانيد. (528) اين مساءله شدت فقر و فشارهاى مالى وارد به شيعيان را نشان داده و جايگاه طبقاتى آنان را در آن ايام مشخص مى كند. همچنين معلوم مى دارد كه شيعيان كوفه ، عمدتا مردمانى بودند كه حقوق مالى آنان طى دهه هاى گذشته غصب شده بود و به شدت تحت فشار اقتصادى قرار داشتند همين فشارهاى اقتصادى بود كه طبعا بر روحيه نظامى و سياسى ايشان اثر نامطلوبى گذاشت و در كنار عوامل ديگر ، بسيارى از آنان را به عناصرى محتاط و محافظه كار تبديل كرد.
با رسيدن روز جمعه پنجم ربيع الاول سال 65 ، سرانجام توابين از نخيله به سوى شاميان رهسپار شدند. به پيشنهاد (( سليمان بن صرد)) قرار شد تا سپاه توابين قبل از عزيمت به سوى شام بر سر قبر امام حسين (ع) گرد آيند و نزد امام در پيشگاه الهى توبه كنند. (529)
سپاه يك روز راه رفت تا به كربلا رسيد. در آنجا چون چشم سپاهيان به قبرها افتاد ، جملگى پياده شدند و با برهنه كردن سر ، از عمق دل به گريه و زارى و شيون پرداختند. اين گريه ، تنها بر شهادت مظلومانه امام و يارانش در كربلا نبود ، بلكه سپاه توابين در همان حال بر حال خويش هم كه امام را اين چنين تنها گذاشته بودند نيز مى گريستند. گريه توابين و ندامت اين مردانى كه اينك سر بر خاك مى ساييدند گريه انسانهايى بود كه با عبور از تضادهاى درونى و غلبه بر جبن و هراس ، اينك به صفهاى باطن و پالايش ضمير رسيده بودند و مى رفتند تا گناه گذشته را در عرصه جنگى نابرابر با خصم بشويند.
اگر چه گزارش مورخانى كه نوشته اند صداى گريه توابين ، آن قدر بلند بود كه تا پنج فرسنگ نيز مى رفت و اين طبعا سخنى مبالغه آميز است ، اما همين گزارش از گستردگى فغان و ناله برخاسته از ندامت و شدت اندوه آنان حكايت دارد. نوشته اند كه سليمان بن صرد خزاعى ، در پيش قبر امام حسين (ع) و سالار شهيدانى كه خود او را در كوفه تنها رها كرده بود ، با شدت ندامت زانو زد و با ريختن مشتى خاك بر سر خود با امام چنين گفت :
خداوندا رحمت خويش را شامل حسين شهيد ، فرزند شهيد ، هدايت يافته پسر هدايت يافته ، صديق پسر صديق فرماى. خداوندا شهادت مى دهيم كه پيرو دين ايشان و رهرو راه آنانيم ، دشمن قاتلان آنانيم و دوستدار ياران ايشان. خداوندا ما درباره فرزند دختر پيامبرت كوتاهى كرديم. اين گناه را بر ما ببخش و توبه ما را درباره آنچه از ما گذشته است بپذير. بر حسين و يارانش درود فرست. آنان شهدا و صديقين بودند. ما شهادت مى دهيم كه بر دين آنانيم و آنچه را كه آنان در راهش كشته شدند ، تصديق مى كنيم. اگر ما را مورد عفو قرار ندهى و نيامرزى ، در شمار زيانكاران خواهيم بود. (530)
اگر امام حسين (ع) پيش از اين نتوانسته بود تا اين دسته از كوفيان را به ارزشهاى وجودى خويش رهنمون گرداند ، اما اكنون با شهادت خويش توانسته بود تا ابتدا از طريق انقلاب روحى توابين ، شيعيان كوفه و سپس بقيه شيعيان عراق را بيدار كند و شمشيرهايشان را به سوى امويان و قاتلان خويش نشانه رود.
پس از يك روز استغاثه توابين و ناله و فرياد ايشان براى پاك كردن آخرين غبارهاى ترديد و دو دلى ، سپاه به سوى شام حركت كردند و با دلى پر كينه از قاتلان امام حسين (ع) كه اينك با تحول اوضاع ، در شام خزيده بودند ، به (( قرقيسا)) ، رسيدند و از آنجا پس از بر گرفتن زاد و توشه و علوفه اسبان به سوى (( عين الورده )) حركت كردند و پس از رسيدن به آنجا ، در اين منطقه اردو زدند. (531) درست در همين زمان كه سپاه توابين در (( عين الورده )) استقرار مى يافتند ، سپاه شام نيز به فرماندهى عبيدالله بن زياد ، به سوى (( عين الورده )) در حركت بود. پيشقراولان سپاه شام را حصين بن نمير فرماندهى مى كرد كه پيش از عبيدالله به عين الورده رسيد.
نوشته اند كه چون (( حصين ))به مقابل سپاه توابين رسيد ، ايشان را مخاطب ساخته گفت :
اى سپاه اكنون مسلمانان دو گروهند ، زبيريان و مروانيان ، شما خارجيان در اين ميان چه كاره ايد؟ شما كه امامتان در ميان شما نيست. پس بى جهت خون خويش را نريزيد.
سليمان فورا به پاسخ در آمد و گفت :
اى حصين ، بهتر است براى نداشتن امام ، خودت و سپاه شام را ملامت كنى. شما كه هر هفته امامى داريد آن هم امامى ناحق ، ناشايسته و ستمگر! اى حصين امام ، از خاندان پيامبر است و خون دختر پيامبر را از شما طلب مى كنيم. اگر مى خواهيد كه خدا ستمگريهايتان را بر شما ببخشايد ، (( عبيدالله بن زياد)) را به ما بسپاريد و (( عبدالملك )) را از خلافت عزل نماييد تا ما يار شما شويم و خليفه اى از فرزندان رسول خدا بر رهبرى بنشانيم. (532)
بديهى است ، هر گونه توافق ميان دوسپاه غير ممكن بود ، اين بود كه ساعتى بعد دو سپاه در هم آويختند. كثرت سپاه امويان و فرماندهى منظم ايشان ، در پايان روز ، جنگ را به نفع سپاه شام پيش برد. سران توابين يكى پس از ديگرى چنان كه عهد كرده بودند ، شربت شهادت نوشيدند تا صداقت توبه خويش را در پيشگاه خداوند اثبات كنند. وقتى (( رفاعه بن شداد)) آخرين فرمانده توابين جنگ را بى نتيجه ديد بر آن شد تا جان سپاه شيعيان را از اين مهلكه نجات دهد و فرصتى دوباره براى هماوردى با دشمن پيدا كند. اين بود كه با جمع ياران خويش به آرامى عقب نشست و به كوفه بازگشت. (533)
قيام مختار و انتقام از قاتلان شهداى كربلا
مختار پسر ابو عبيده جراح ثقفى از جمله كسانى بود كه پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه با او بيعت كرد. بنا به روايت ابو مخنف از نضر بن صالح ، چون مسلم قيام خويش را در شرايطى خاص و براى نجات جان هانى بن عروه پيش از موعد مقرر آغاز كرد ، بنابراين مختار كه در اين زمان در ملك خويش در خطرنيه (لقفا ناميده مى شد) به سر مى برد ، نتوانست در شمار ياران مسلم قرار گرفته و او را يارى كند (534) مختار كه در غروب همان روز قيام مسلم وارد كوفه شده بود ، پس از مدتى توقف در باب الفيل ، سرانجام با گرفتن امان از عمر و بن حريث (535) يكى از فرماندهان عبيدالله كه در مسجد كوفه نشسته و وظيفه داشت تا ضمن مراقبت از حركات كوفيان ، آنان را در زير پرچم امان در آورد ، به جمع كوفيانى پيوست كه خواه ناخواه تسليم عبيدالله شده بودند. نضربن صالح افزوده است كه روز بعد ، چون عبيدالله درب دارالاماره را گشود و مردم را به حضور پذيرفت ، مختار نيز با ديگر مردم به حضور حاكم كوفه شتافت و در اين حال چون پسر يزيد مختار را ديد ، او را پيش خواند و با تندى گفت : (( اين تو بودى كه با كسان آمده بودى تا پسر عقيل را يارى كنى ؟ (536) مختار پاسخ داد من براى يارى او نيامده بودم ، بلكه آمده بودم تا در زير پرچم امان عمرو بن حريث قرار گيرم. پسر حريث شاهد است كه تا صبحگاهان نيز در كنار او بودم. اگر چه عمروبن حريث ادعاى مختار را تاييد كرد ، اما عبيدالله با چوب دستى خويش بر چشم مختار كوبيد و فرياد زد كه : سوگند به خدا اگر نبود شهادت عمرو ، گردنت را مى زدم. پسر زياد آنگاه فرياد زد كه او را روانه زندان كنيد.
خواهر مختار همسر عبدالله بن عمر بود. همين خويشاوندى باعث شد تا مختار كوتاه زمانى پس از زندانى شدن ، زايده بن قدامه را به مدينه گسيل داشته از پسر عمر در خواست كند تا براى آزادى وى از زندان بكوشد. عبدالله بن عمر نيز چون با درخواست مختار رو به رو شد ، نامه اى براى يزيد نگاشت و همراه همان زايده به دمشق فرستاد. اعتبار و مقام عبدالله بن عمر نزد يزيد باعث شد تا يزيد پس از ديدن نامه ، دستور آزادى مختار را صادر كرده و از عبيدالله بن زياد بخواهد كه بى درنگ مختار را از بند برهاند. (537)
بنا به روايت ابومخنف ، مختار كه پس از آزادى از زندان از سوى عبيدالله تنها سه روز اجازه توقف در كوفه را يافته بود ، لاجرم در سومين روز اين شهر را به سوى حجاز ترك كرد و در مكه به ديدار عبدالله بن زبير رفت و با او دست بيعت داد و نوشته اند كه در زمان حمله قواى اموى به مكه سوختن كعبه ، مختار در كنار ابن زبير به دفاع از شهر مى پرداخت.
در كشاكش نبردهاى زبيريان و امويان چون خبر مرگ يزيد به مكه رسيد امويان از محاصره مكه دست برداشتند و به سوى دمشق روانه شدند. (538)
اين آغازى بود براى كوششهاى وسيع ، اما ناموفق عبدالله بن زبير براى رسيدن به خلافت و مبدئى بود براى بروز بحرانى جدى در پايه هاى حكومت اموى. در شرايطى كه امويان با كناره گيرى و مرگ معاويه بن يزيد ، درگير تجديد قدرت خويش در شامات بودند ، عبدالله بن زبير كوشيد تا عراق را تحت كنترل خويش در آورد ، به همين جهت نيز عبدالله مطيع را به حكومت كوفه نصب كرد و به سوى اين شهر فرستاد. مختار كه گويا در اين ايام ، با بى اعتنايى و بى اعتمادى عبدالله بن زبير رو به رو شده بود ، بر آن شد تا در شرايطى كه ديگر عبيدالله بن زياد در عراق حضور نداشت و پس از مرگ يزيد روانه دمشق شده بود ، بار ديگر روانه كوفه گردد.
او كه در آستانه قيام توابين وارد اين شهر شده بود ، تمام تلاش خويش براى ممانعت از همراهى شيعيان تواب با سليمان بن صرد به كار گرفت ، اما چون كارى از پيش نبرد ، طى دوره اى كه توابين روانه نبرد عين الورده شده بودند ، كوشيد تا به نام نماينده امام سجاد و محمد بن حنفيه مردم را در اطراف خويش فراهم آورد. همين تلاش باعث شد تا عبدالله بن يزيد انصارى ، حاكم مكه او را دستگير وروانه زندان كند. (539)
با ناكامى و شهادت توابين به دست سپاه عبيدالله بن زياد و مراجعت بقاياى آنان به رهبرى رفاعه بن شداد ، شرايط براى تجديد مختار ، جهت جذب آنان و ديگر شيعيان كوفه به سوى خويش آماده شد. (540) مختار در ابتدا از زندان به ايشان نامه اى نوشت و آنان را كه گرفتار نوميدى شده بودند ، بار ديگر به ستادن انتقام خون امام حسين (ع) وعده داد و اميدوار كرد. پس از آزادى مختار از زندان با وساطت عبدالله بن عمر نزد حاكم كوفه (541) و در شرايطى كه حاكم جديد كوفه ، (542) يعنى عبدالله ابن مطيع كوفه توانايى كافى براى مقابله با مختار و حاميان جديد او را نداشت ، وى جمعى از بزرگان كوفه را در اطراف خويش گرد آورد و با دعوت آنان براى ستاندن انتقام خون امام حسين (ع) و شهداى كربلا ، نيروى قابل توجهى را فراهم آورد پس از خروج بر اين شهر مسلط شد. (543)
به مرور ايام ، آن دسته از شيعيان عراق نيز كه اينك توسط موالى ايرانى حمايت مى شدند و همچنان انديشه ستادند انتقام از قاتلان امام حسين (ع) را داشتند در اطراف مختار فراهم گشتند. صرف نظر از داوريهاى متفاوتى كه درباره شخصيت ، اهداف و آمال مختار انجام شده است ، نكته پر اهميت در قيام او از منظر تاريخ كربلا ، موفقيت وى در دستگيرى و مجازات قاتلان امام حسين (ع) و شهداى نينوا است ؛ بنابراين بدون آنكه در اين قسمت از بحث بر آن باشيم تا قيام مختار ، ماهيت ، اهداف و سرنوشت نهايى آن را بررسى كنيم ، صرفا با مرور گوشه هايى از اقدامات او عليه قاتلان شهداى كربلا ، گفتگو درباره نهضت حسينى را به پايان مى بريم.
بنا به گزارش مورخان اقدام (( مختار)) در راه گرفتن انتقام خون شهداى كربلا ، قتل (( عبيدالله بن زياد)) ، فاسدترين ، درنده خوترين و اصلى ترين قاتل شهداى كربلا بود. (( مختار)) براى قتل (( عبيدالله )) كه پس از نبرد (( عين الورده )) در انديشه تسلط مجدد برعراق بود ، (( ابراهيم )) پسر (( مالك اشتر نخعى )) يكى از دلاورترين شيعيان كوفه را برگزيد و با سپاهى به جنگ وى فرستاد.
(( دينورى )) تصريح مى كند كه : مختار بيست هزار مرد را همراه ابرهيم به جنگ (( عبيدالله )) و سپاه كوفه فرستاد كه بيشترشان ايرانيان مقيم كوفه معروف به (( حمراء)) بودند ، (544) اين موالى ايرانى ، در جنگ آشنايى كامل داشتند ، يكى از علل اصلى شكست سپاه شام بود.
در اين جنگ چنان كه (( دينورى )) نوشته است ، ابراهيم ، عبيدالله بن زياد را به دست خويش به قتل رساند. (545) گزارش (( طبرى ))و ديگران حاكى است كه ابراهيم علاوه بر عبيدالله ، فرمانده شاميان در واقعه تلخ حمله به خانه خدا و آتش زدن كعبه ، و نبرد (( عين الورده )) ، يعنى حصين بن نمير را نيز به قتل رساند. بعد از كشته شدن عبيدالله بن زياد ، نوبت به ديگران رسيد. (546)
نوشته اند كه به مختار خبر رسيد كه (( شبث بن ربعى )) و (( عمروبن حجاج )) و (( محمد بن اشعث )) ، همراه (( عمربن سعد)) و گروهى از اشراف كوفه ، راه بصره را پيش ‍ گرفته اند. وى توانست عمربن سعد را دستگير كرده نزد مختار بياورد. به دستور مختار بلافاصله عمربن سعد ، مردى كه تمام شرف و حيثيت خود و پدرش را به يزيديان فروخته و حتى به آرزوى خود در حكومت (( رى )) نيز نرسيده بود ، را به قتل رساندند. (547) به دستور مختار سر عمربن سعد را نيز همانند سر عبيدالله به مدينه نزد اهل بيت فرستادند.
افزودن بر گزارش دينورى درباره ابن اشعث ، كه از فرار او به بصره همراه ابن سعد حكايت دارد ، گزارشهاى ديگرى نيز درباره رفتار مختار با وى وجود دارد. طبرى از ابومخنف و او از هشام بن عبدالرحمن روايت كرده است كه آن هنگام كه مختار گرفتن انتقام از قاتلان امام حسين (ع) و شهداى كربلا را آغاز كرد ، محمد بن اشعث در قريه اشعث ، در نزديكى قادسيه پناه گرفته بود. چون مختار حوشب را همراه يك صد نفر براى آوردن وى فرستاد ، ابن اشعث به سوى بصره گريخت و به مصعب بن زبير پيوست. (548) ابن اعثم نيز نوشته است كه مختار پسر محمد بن اشعث را براى احضار او به تكريت فرستاد. چون ابن اشعث به حضور مختار رسيد ، بر وى سلام امارت داد و مختار نيز او را بخشيد. (549)
درباره سرنوشت عمرو بن حجاج زبيدى ، همو كه آب را بر امام و يارانش بست ، طبرى به نقل از ابومخنف و او به روايت مجلد بن سعيد آورده است كه او را پس از آنكه مدتى در كنار مخالفان مختار عليه او جنگيد ، سرانجام به شراف و واقصه گريخت كه تا كنون نيز از وى خبرى در دست نيست. (550) ابن اثير پس از ذكر همين گزارش افزوده است كه : گفته شده است كه به هنگام فرار ، ياران مختار به او رسيدند و در حالى كه از شدت تشنگى پياده شده بود ، سرش را بريدند و پنهان داشتند. (551)
شمر بن ذى الجوشن ، درنده خوترين قاتل شهداى كربلا و مردى كه خود فرمان بريدن سر حسين بن على (ع) از قفا را صادر كرد ، قاتل ديگر بود كه مختار سخت در صدد گرفتن انتقام از او بود. او با جمعى از ياران خويش از كوفه گريخته و به قريه اى به نام كلتانيه در ساحل فرات پناه برده بود. مختار زربى (552) غلام خويش را به سوى او فرستاد ، شمر بر زربى دست يافت و او رابه قتل رساند. او نيز در حالى به شمر رسيد كه پسر ذى الجوشن نامه اى براى مصعب بن زبير نگاشته و از وى پناه خواسته بود. عبدالرحمان كه از طريق همين پيك به نهانگاه شمر واقف شده بود ، بى درنگ به سراغ وى رفت و او و همراهانش را به قتل رساند. (553)
(( خولى بن يزيد)) كه به قولى سر امام حسين (ع) را بريده و به نيزه كرده بود و نزد عبيدالله بن زياد به كوفه آورده بود ، يكى ديگر از كسانى بود كه مختار به جستجوى او برخاست و (( عبدالله بن كامل )) را به دنبال او فرستاد. (( خولى )) چنان در كوفه منفور شده بود كه حتى همسرش از او نفرت داشت. (( طبرى )) مى نويسد كه چون (( بوعمره )) به خانه (( خولى )) رفت ، او را نيافت ، از زنش پرسيد كه خولى كجاست ؟ زن به زبان گفت نمى دانم اما با دست اشارت كرد و جاى وى را نشان داد. (( عبدالله بن كامل )) او را از نهانگاه در آورد و نزد مختار برد و به دستور پسر او در مقابل چشمان خود وى به قتل رسيد و جسدش به آتش كشيده شد. (554)
عبدالله بن اسيد جهنى ، مالك بن بشير البدى ، و حمل بن مالك از ديگر كسانى بودند كه در قادسيه پنهان شده بودند. به دستور مختار آنان را دستگير كردند و به كوفه آوردند. چون آنان را گرفته ، نزد مختار آوردند ، به ايشان گفت : اى دشمنان خدا ، كجاست حسين بن على ؟ شما كسى را كشتيد كه فرمان يافته بوديد تا بر او درود و صلوات بفرستيد. گفتند كه ما را بر قتل او واداشتند. اكنون بر ما منت گذار و ببخش. مختار گفت : چرا شما بر حسين بن على منت نگذاشتيد ، حال آنكه او پسر دختر پيامبر خدا بود؟ چرا به او آب نداديد؟ اى مالك بن بشير! اى ملعون اگر تو را به زور و ستم به كربلا برده بودند ، آيا به ستم هم به تو گفته بودند كه پيراهن حسين را از تنش بيرون كنى ؟ (555)
مختار پس از قتل اين سه تن ، چهار تن ديگر ، يعنى زياد بن مالك الضبعى ، عمران بن خالد قشيرى ، عبدالرحمان بن ابى خشكاره البجلى و عبدالله بن قيس خولانى را دستگير كرده ، به قتل رساند. (556)
اين چهار نفر افتخار مى كردند كه پس از قتل امام حسين (ع) ، خيمه ها و لباسهاى آن حضرت را غارت كرده اند. عبدالله بن وهب عبدالله و عبدالرحمن (دو پسر صلخب ) ، سه تن از ديگر قاتلان شهدا بودند. اينان پس از شهادت شهيدان كربلا بر تن ايشان اسب دوانده و آنان را با عمود آهنين كوفته و بدنهايشان را پاره پاره كرده بودند. عثمان بن ابى خالد دهمانى و ابواسماء و بشر بن شميط القانصى ، قاتلان عبدالرحمان بن عقيل و غارت كننده لباسهاى او بودند. اينان را نيز گرفته گردن زدند و سپس در آتش سوختند. (557)
به دستور مختار صورتى از اسامى قاتلان شهداى كربلا و يا كسانى كه در نبرد كربلا هر كدام گونه اى به پسر پيامبر و يارانش ستم كرده بودند ، حاضر نمودند. ايشان چهار هزار نفر بودند. اين افراد يا به طور مستقيم در قتل شهداى كربلا شركت داشتند ، يا تير انداخته بودند ، يا شمشير كشيده بودند و يا نيزه به كار گرفته بودند.
جمعى از اين مردان نيز چون مختار و سرداران را در طلب خويش ديدند ، هراسان و بيمناك بر جان خويش ، به بصره گريختند و به سپاه مصعب بن زبير ، دشمن و مدعى سرسخت مختار كه از سوى برادرش عبدالله بن زبير به عراق آمده و بر بصره مسلط شده بود ، پيوستند. با تمام اين احوال ، مختار توانست تا تعدادى از اينان را گرفتار كرده و به قتل رساند.
بخش هفتم : شخصيت و نام و نشان شهداى كربلا
با خاتمه گزارش تحليلى از ريشه ها ، شالوده ها و ابعاد تاريخ كربلا و جستار در باب مبانى قيام امام حسين (ع) عليه نظام اموى ، نگاهى داريم به شخصيت و نام و نشان شهداى كربلا. گزارش مشهور و قابل اعتماد درباره تعداد شهداى كربلا ، همان 72 نفر است كه از شهرت ريشه دارى برخوردار است ، اما چنان كه ملاحظه خواهد شد ، تعداد شخصيتهايى كه در منابع مختلف ، اعم از منابع تاريخى ، مقاتل ، كتابهاى انساب و رجال ، به عنوان شهيد كربلا معرفى شده اند ، بسى بيشتر از تعداد مشهور است. عمده ترين منبع تاريخ كربلا ، يعنى كتاب ابو مخنف تنها نام و نشان تعدادى از كسانى را كه بعدها در منابع و مقاتل به شهيد كربلا اشتهار يافتند آورده است . مشخصات اين تعداد از شهيدان ، اگر چه به مرور به غالب كتب رجالى نيز راه يافته است ، اما چنان كه برخى از همين علما متذكر شده اند ، به دليل آنكه برخى از اين نامها در منابع اصلى به چشم نمى خورند در صحت انتساب آنان به شهيد كربلا جاى تامل وجود دارد.
از آنجا كه ثبت نام و نشان افراد در منابع تاريخ و حديث از نظم و قاعده اى ثابت و مشخص پيروى نكرده است ، به اين معنى كه گاه افراد با نام پدر ، گاه با نام مادر و گاه صرفا با مشخصات تيره و تبار معرفى شده اند ، چه بسا بتوان گفت كه نام يك شهيد در يك اثر تارخى و روايتى يا رجالى ، به چند شكل ثبت شده و همين امر موجب تكرار نام و نشان يك نفر شده است. در گزارش زير هر جا چنين احتمالى را داده ايم متذكر آن شده ايم.
نكته پر اهميت ديگر اختلاف گزارشهايى است كه در باب تعداد و مشخصات شهداى بنى هاشم ، خاصه آن تعداد از فرزندان على (ع) و امام حسن و امام حسين (ع) و حتى جعفربن عقيل و مسلم بن عقيل گرفته شده است در كربلا به شهادت رسيده اند وجود دارد. اگر چه در منابع اصلى در اين باب اختلاف گزارشهاى اندكى وجود دارد ، اما اين اختلاف در آثار روايى و رجالى و مقاتل بعدى افزايش پيدا كرده و نام و نشان برخى از بنى هاشم در شمار شهداى كربلا آمده است كه نه تنها در كربلا حضور نداشته اند ، بلكه در اصل وجود آنان نيز جاى ترديد جدى است ؛ براى مثال ، از ابراهيم بن حسين در منابع متاخر به عنوان پسر امام حسين (ع) و شهيد كربلا ياد شده است ، اما اين نام نه در شمار شهداى كربلا در مقتل ابومخنف و منابع تاريخى متقدم به چشم مى خورد و نه در كتابهاى انساب نام و نشان چنين پسرى براى امام حسين (ع) ثبت شده است.
گفتنى است كه كه انتساب فرزندانى كه وجود آنان را كتب انساب تاءييد نكرده اند ، گاه در منابع متقدم نيز به چشم مى خورد. باز هم براى مثال : ابومخنف و به پيروى از وى ، برخى از ديگر مقتل نويسان ، از ابوبكر بن على بن ابيطالب ، به عنوان يكى از شهداى بنى هاشم در كربلا ياد كرده اند ، حال آنكه نويسندگان بعدى و علماى انساب و رجال در وجود پسرى به نام ابوبكر به عنوان پسر حضرت على و برادر امام حسين ترديد كرده اند.
شايان توجه است كه در زيارتنامه هاى شهداى كربلا ، چه در زيارت ناحيه و چه رجبيه نيز هيچ اتفاق نظرى در باب تعداد و نام و نشان شهداى كربلا به چشم نمى خورد. در زيارت رجبيه با اسامى خاصى و در زيارت ناحيه نيز با اسامى و نام و نشان متفاوتى روبه رو هستيم.
بدون آنكه در باب صحت و سقم تعداد شهدا قضاوت كنيم ، تنها به طرح گزارشهاى موجود در منابع عديده پرداخته و براى سهولت مراجعه نيز روش تنظيم الفبايى را برگزيده ايم. علاوه بر اين در پايان شرح حال شهداى كربلا ، با تنظيم جدولى از همه كسانى كه در اين بخش ، به عنوان شهداى كربلا معرفى شده اند ، كوشيده ايم تا تفاوت انعكاس آن نامها را در منابع مختلف نشان دهيم. ترتيب ارائه اين منابع در جدول مذكور را نيز به ترتيب زمانى قرار داده ايم تا معلوم گردد كه در گذر زمان چه تغيير و تفاوتى در اسامى و آمار شهداى كربلا در منابع اتفاق افتاده است. سخن آخر اينكه گزارش زير از نام و نشان شهدا ، مربوط به تمام شهدايى است كه در جريان قيام امام حسين (ع) ، در كوفه ، بصره ، روز عاشورا و پس از آن بر اثر جراحات روز جنگ به شهادت رسيدند ، نه صرفا نام و نشان شهداى روز عاشورا.
1. ابراهيم بن على بن ابيطالب.
خوارزمى در مقتل خود از ابراهيم به عنوان شهيد كربلا ياد مى كند. نوشته اند كه مادر ابراهيم ام ولد بود. در بحارالانوار نيز درباره او آمده است كه محمد بن على بن حمزه گفته است كه ابراهيم در روز عاشورا به شهادت رسيد. مرحوم مجلسى پس از نقل اين روايت افزوده است كه در كتابهاى انساب از ابراهيم ذكرى نشده است. ابن فندق مى نويسد كه ابراهيم بن على بن ابيطالب ، در كربلا كشته شد. از وى تنها محمد بن على بن حمزه ياد كرده و غير از او كسى از ابراهيم نامى ذكرى نكرده است بيهقى نام قاتل ابراهيم را نيز زيد بن دفاف نوشته است. مرحوم علامه تسترى نيز همان گزارش مجلسى را درباره ابراهيم آورده است (خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 53؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 39؛ لباب الانساب ، ج 1 ، ص 400؛قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 247).
2. ابراهيم بن الحصين الاسدى ، ابواسحاق
نام وى را ابن شهر آشوب در شمار شهيدان كربلا آورده و نوشته است كه در اين روز تعداد زيادى را كشت تا به شهادت رسيد. صاحب مناقب آل ابى طالب ، رجزى را نيز به نام وى به شرح ثبت كرده :

 

اضرب منكم مفصلا و ساقا ليهرق اليوم دمى اهراقا  
  و يرزق الموت ابواسحاقا اعنى بنى الفاجره الفساقا

مرحوم محسن الامين نيز او را در شمار اولين ياران امام محسوب داشته است. علامه شوشترى ضمن گزارش نوشته ابن شهر آشوب درباره ابراهيم ، مى افزايد كه : گزارشهاى نادرست در مناقب زياد است (المناقب ، ج 4 ، ص 104؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، 245؛ قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 172؛ نفس المهموم ، ص 135؛ سماوى ، ابصار العين فى انصار الحسين ، ص 112).
3. ابراهيم بن حسين بن على بن ابيطالب
ابن شهر آشوب با تذكر اين نكته كه در شمار و نام و نشان فرزندان امام حسين (ع) اختلاف نظر وجود دارد ، ابراهيم را يكى از فرزندان امام حسين (ع) معرفى مى كند و مى نويسد كه او در كربلا به شهادت رسيد. اگر چه برخى از منابع رجالى شيعه نيز از ابراهيم به عنوان يكى از پسران امام حسين (ع) ، نام برده اند ، ولى در عين حال متذكر شده اند كه در ميان پسران آن حضرت كسى به نام ابراهيم ديده نشده است (المناقب ، ج 4 ، ص 113؛ قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 172؛ نقد الرجال ، ص 7 ، امام حسن و امام حسين (ع) ، ص ‍ 245).
4. ابوبكر بن حسن بن على بن ابيطالب
مادرش كنيزى بود كه به همسرى امام حسن در آمد. شيخ مفيد نوشته است كه عبدالله بن عقبه غنوى ، ابوبكر را هدف تير قرار داد و به شهادت رساند. ابوالفرج اصفهانى نيز همين روايت را به نقل از امام سجاد (ع) آورده است. ابن اثير نوشته است كه قاتل وى حرمله بن الكاهل بود و با تير سمى او را به شهادت رساند (الارشاد ، ص 240 و 248؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 468؛ مقاتل الطالبين ، ص 85؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 92؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الثانى ، ص 53؛ الاخبار الطوال ، ص 257؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 36 و 67؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 189؛نهايه الارب فى فنون الادب ، الجزء العشرون ، ص 642؛ انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 206؛ منتهى الامال ، ص 459 و 482؛ نفس المهموم ، ص 149؛ الاخبار الطوال ، ص 257؛ امام حسن و امام حسين (ع) ، ص 244؛ ابصار العين ، ص 101).
5. ابوبكر بن حسين بن على (ع)
طبرى به نقل از ابومخنف ، ابوبكر بن حسين بن على (ع) را در شمار شهداى كربلا ذكر مى كند. طبرى و به پيروى از وى ، ابن اثير مى نويسد كه عبدالله بن عقبه الغنوى ، ابابكر بن الحسين بن على را با تير سمى زد و به شهادت رساند. در كتب انساب ، از پسرى به نام ابوبكر براى امام حسين (ع) ذكرى نشده است. ابوالفرج اصفهانى نيز براى امام حسين (ع) پسرى با اين نام ثبت نكرده است. به نظر مى رسد كه با توجه به شباهت نام حسن و حسين ، او همان ابوبكر بن حسين بن على ، به تاريخ طبرى راه يافته و از طريق همين كتاب در ديگر آثار تاريخى و برخى مقاتل نيز تكرار شده است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 468؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 75؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 457؛ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 36؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 187).