دعاى امام عليه السلام در
واپسين لحظات زندگى
26 - شيخ طوسى روايت كرده است :
آن حضرت گفت : (خدايا! اى بلند مرتبه ! اى بزر
شوكت ! اى سخت انتقام گيرنده ! اى بى نياز از آفريده ها! اى گسترده
كبرياء! اى كه به هر چيز كه بخواهى توانايى ! رحمتت نزديك ، وعده ات
راست ، نعمتت فراوان ، آزمايشت نيكوست . آنگاه كه بخوانندت نزديكى ، به
آنچه آفريده اى احاطه دارى ، توبه كنندگان را مى پذيرى ، اگر يادت كنند
ياد مى كنى . تو را از روى نياز مى خوانم و با تهيدستى به درگاهت
مشتاقم و خائفانه به آستانه روى مى آورم و با اندوه ، به درگاهت مى
گريم و از روى ناتوانى از تو يارى مى خواهم و بسنده كنان بر تو تكيه مى
كنم . بين ما و اين گروه داورى كن .
اينان ما را فريب دادند و يارى مان نكردند. با ما از در نيرنگ در آمدند
و ما را كشتند. ما عترت پيامبر تو و فرزندان حبيب تو محمد بن عبدالله
صلى الله عليه و آله هستيم ؛ آنكه او را به رسالت برگزيدى و او را امين
وحى خويش قرار دادى . پس براى ما از كارمان گشايش و رهايش قرار بده ،
به رحمت خودت ، اى مهربانترين مهربانان .
فاجعه بزرگ
27 - سيد بن طاوس گويد:
هلال بن نافع گويد: من با اصحاب عمر سعد ايستاده بودم كه فرياد گرى صدا
زد: اى امير! مژده بده اين شمر است كه حسين عليه السلام را كشت . من از
ميان دو صف بيرون آمده ، كنار حسين عليه السلام آمدم ، در حالى كه جان
مى داد. به خدا سوگند هرگز مغلوب به خون آغشته اى زيباتر و روشن چهره
تر از او نديده ام . فروغ رخسارش و شكوه هيبتش مرا از انديشيدن درباره
شهادتش باز داشت . در آن حالت آب خواست . شنيدم مردى مى گفت : هرگز آب
نخواهى نوشيد تا به دوزخ در آيى و از چركابه هاى آن بنوشى ! شنيدم كه
آن حضرت مى گفت : من به دوزخ نخواهم رفت و از چركابه هاى دوزخ نخواهم
نوشيد. من بر جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شوم و در خانه
او در جايگاه صدق و راستى و در جوار پروردگار توانا ساكن مى شوم و از
آب خوشگوارى كه هرگز بدبو نمى شود خواهم نوشيد. به جدم رسول خدا صلى
الله عليه و آله از دست شما و كارى كه با من كرديد، شكايت خواهم كرد.
گويد: هم خشمگين شدند، آنچنان كه گويى خداوند در دل هيچ يك از آنان هيچ
رحمى قرار نداد است . سر آن حضرت را در حالى كه با آنان مشغول گفتگو
بود از پيكرش بريدند و من از بى رحمى آنان بسيار تعجب كردم و گفتم : به
خدا قسم كه هرگز با شما همراه و همكارى نخواهم شد.
28 - محمد بن سعد گويد:
مدتى دراز از روز درنگ كردم و مردم نسبت به او وقت گذارنى مى كردند و
خوش نداشتند كه عليه او اقدام كنند. شمر بن ذى الجوشن بر آنان فرياد
كشيدن مادرتان به عزايتان بنشيند! منتظر چه هستيد؟ كار او را بسيازيد.
نخستين كسى كه سراغ آن حضرت رفت زرعه بن شريك تميمى بود كه بر كتف چپ
او ضربه اى زد. حصين هم بر شانه او زد و حضرت را بر زمين افكند. سنان
بن انس بر گلوگاهش ضربه اى زد. آنگاه نيز بر آورد و بر سينه او زد و
حسين عليه السلام فرو افتاد. آنگاه فرود آمد تا سر آن حضرت را جدا كند.
همراه او خولى بن يزيد نيز فرود آمد؛ سر او را جدا كرد و نزد عبيدالله
بن زياد برد. (2)
29 - طبرى گويد:
عمر سعد نزديك حسين عليه السلام آمد. زينب عليهاالسلام به او گفت : اى
پسر سعد! آيا ابا عبدالله را مى كشند و تو به او نگاه مى كنى ؟ گويد:
گويا اشكهاى عمر سعد را مى بينم كه بر صورت و محاسنتش جارى است . آنگاه
عمر سعد روى خود را از زينب برگرداند...
زمانى طولانى از روز گذاشت كه اگر مردم مى خواستند آن حضرت را بكشند،
چنان مى كردند ولى گويا از يكديگر پروا داشتند و هر گروه دوست داشتند
كه ديگران كار حضرت را به پايان برسانند. شمر در ميان مردم ندا داد:
واى بر شما! منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد. مادرانتان به عزايتان
بنشينند! از هر طرف بر او حمله كردند. زرعه بن شريك ضربتى بر كتف (كف )
چپ او زد، ضربتى نيز به شانه اش ، سپس برگشتند، در حالى كه امام مى
نشست و بر مى خاست . در آن حال سنان بر او حمله كرد و نيزه اى بر حضرت
زد و او افتاد. آنگاه به خولى گفت : سرش را جدا كن .
خواست چنان كند ولى لرزيد و نتوانست . سنان به او گفت : دستانت شكسته
باد! آنگاه خودش فرود آمد و امام را سر بريد و سرش را جدا كرد و نزد
خولى بن يزيد آوردند، در حالى كه پيش از سر بريدن ، با شمشيرها ضربت
خورده بود. (3)
قاتل تبهكار
30 - ابن شهر آشوب گويد:
عمر سعد نزديك آمد و گفت : سرش را جدا كنيد. نصر بن خرشه جلو آمد.
همچنان با شمشيرش بر آن حضرت مى زد. عمر سعد خشمگين شد و به خولى گفت :
فرود آى و سرش را جدا كن . فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا كرد.
31 - دينورى گويد:
سنان بر آن حضرت حمله كرد و نيزه اى بر وى زد. حضرت افتاد. خولى فرود
آمد تا سر او را جدا كند، دستانش لرزيد. برادرش شبل بن يزيد فرود آمد و
سر او را جدا كرد و نزد برادرش حولى (2) آورد.
32 - بلاذرى گويد:
در آن حال ، سنان بن انس بر او حمله كرد و با نيزه بر او ضربتى زد و او
افتاد. به خولى گفت : سرش را جدا كن . خولى خواست چنان كند، ناتوان شد
و لرزيد. سنان به او گفت : دست و بازويت شكسته باد! خودش فرود آمد و سر
او را جدا كرد و نزد خولى آورد.
در نقل ديگرى است كه خولى به اذن سنان سر او را جدا كرد.
33 - خوارزمى گويد:
در آن حال سنان بر او حمله كرد و نيزه اى زد و او را به خاك افكند و به
خولى گفت : سرش را جدا كن . او نتوانست و دستانش لرزيد. سنان به او گفت
: دست و بازويت شكسته باد! نصر بن خرشه يا شمر (كه پيسى داشت ) فرود
آمد و با پايش بر او زد و به پشت افكند. آنگاه محاسن او را گرفت . حسين
عليه السلام به او فرمود: تو همان سگ لك و پيس دارى كه در خواب ديدم ؟
شمر گفت : اى پسر فاطمه ! مرا به سگها تشبيه مى كنى ؟ آنگاه با شمشيرش
بر گلوگاه حسين عليه السلام مى زد و اين گونه مى خواند:
امروز تو را مى كشم و يقين دارم و هيچ مجالى براى پرده پوشسى نيست كه
پدرت بهترين سخنور بود.
ابوالحسن احمد بن على عاصمى با سند خويش نقل كرده است از عمرو بن حسن
كه گويد: با حسين عليه السلام در نهر كربلا بوديم . آن حضرت به شمر
نگاه كرد و فرمود: الله اكبر! الله اكبر! خداو رسولش راست گفته اند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: گويا سگ لك و پيس دار را مى
بينمكه خون خاندان مرا مى ليسد. عمر سعد خشمگين شد و به آنكه سمت راست
او بود گفت : واى بر تو! فرود آى و حسين را راحت كن . گفته اند كه خولى
بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت . گفته اند: او شمر بود.
نقل شده كه شمر و سنان در آخرين رمقهاى امام حسين عليه السلام كه از
تشنگى زبانش را بيرون آورده بود. نزد حسين عليه السلام آمدند. شمر لگدى
بر آن حضرت زد و گفت : اى پسر ابوتراب ! آيا تو نمى گفتى كه پدرت كنار
حوض كوثر، هر كه را بخواهد سيراب مى كند؟ پس صبر كن تا از دست او آب
بنوشى .
آنگاه به سنان گفت : سرش را از پشت جدا كن . گفت : به خدا چننى نمى كنم
كه جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانى شد. خودش روى سينه حسين
عليه السلام نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بكشد. حسين عليه
السلام خنديد و گفت : آيا مرا مى كشى ؟ آيا نمى دانى من كيستم ؟ گفت :
تو را خوب مى شناسم . مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد
مصطفى و كين خواهت خداى على اعلاست . تو را مى كشم و باكى ندارم . با
شمشير دوازده ضربت به حضرت زد. سپس سر او را جدا كرد. آنگاه اسود بن
حنظله آمد و شمشير او را برداشت . جعونه حضر مى آمد و پيراهن حضرت را
برداشت و پوشيد و در نتيجه ، پيس شد و موهايش ريخت .
34 - ابن نما گويد:
چون زخمهاى حضرت افزون گشت و حركتى در او نماند، شمر دستور داد تا او
را تير باران كنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستيد؟ و به سنان
دستور داد سرش را جدا كند. سنان فرود آمد، در حالى كه به سوى آن حضرت
مى رفت و مى گفت : پيش تو مى آيم و مى دانم كه تو سرور گروه و از نظر
پدر و مادر، بهترين مردمى . سر او را جدا كرد و نزد عمر سعد برد. او هم
گرفت و سر را از گردن اسبش آويخت .
35 - شيخ مفيد گويد:
شمر فرود آمد و سر او را بريد و سرش را نزد خولى برد. او هم گفت : نزد
امير، عمر سعد ببر.
36 - سبط بن جوزى گويد:
در قاتل او اختلاف كرده اند. يك قول آن است كه قاتلش سنان است (گفته
هشام بن محمد).
قول ديگر آنكه حصين بن نمير است كه ابتدا به او تير زد، سپس فرود آمد و
سرش را جدا كرد و سر را از گردن اسبش آويخت تا بدين وسيله نزد ابن
زياد، تقرب جويد. مهاجر بن اوس ، كثير بن عبدالله و شمر بن ذى الجوشن
را هم گفته اند، ولى درست تر آن است كه قاتلش سنان بود با مشاركت
شمر.(1)
دفاع اسب از آن حضرت
37 - ابن شهر آشوب به نقل از ابى مخنف گويد:
حسين عليه السلام بر زمين افتاد اسبش از او دفاع مى كرد و بر سواران
دشمن مى جهيد و آنان را از زين بر زمين افكند و لگد كوب مى كرد. چهل
نفر از دشمن را كشت ، سپس خود را به خون حسين عليه السلام آغشته كرد و
به طرف خيمه امام روان شد، در حالى كه با صداى بلند شيهه مى كشيد و سم
بر زمين مى كوبيد.
38 - طبرى از ابى مخنف نقل كرده است كه :
وقتى حسين عليه السلام كشته شد، 33، ضربه نيزه و 34 ضربت شمشير بر بدنش
يافت شد.
39 - ابن شهر آشوب از قول امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه :
حضرت ، سيصد و بيست و چند ضربه نيزه با شمشير و تير بر بدن داشت . نيز
360 جراحت هم روايت شده است . نيز 33 ضربت ، غير از تيرها. نيز 1900
زخم هم گفته اند. تيرها در زره حضرت مثل تيرها در پشت خارپشت بود و
گفته اند: همه آن تيرها در جلو بدن بود.
40 - طبرى شيعى گفته است :
امام صادق عليه السلام فرمودن حسين عليه السلام را چنان يافتند كه 33
ضربت نيزه و 44 ضربت شمشير خورده بود و در جبه آن حضرت بيش از 110
پارگى يافتند كه اثر ضربت نيزه و تير بود و 120 هم روايت شده است .
فصل هفتم : دفن آن حضرت و يارانش
1 - شيخ مفيد گفته است :
چون عمر سعد كوچيد، گروهى از بنى اسد كه در غاضريه ساكن بودند، نزد جسد
امام حسين عليه السلام و اصحاب او آمدند و بر آنان نماز خواندند و حسين
عليه السلام را در جايى كه اكنون قبر اوست به خاك سپردند، پسرش على
اكبر را پايين پاى او دفن كردند و براى شهداى ديگر از اهل بيت و يارانش
كه با او شهيد شده بودند، جايى نزديك پاى حضرت قبر كندند و همه را يكجا
به خاك سپردند. عباس بن على عليه السلام را نيز همان جا كه شهيد شده
بود، سر راه غاضريه كه اكنون قبر اوست به خاك سپردند.
2 - ابن نما گويد:
چون مردم از كربلا برگشتند، گروهى از بنى اسد كه در غاضريه سكونت
داشتند آمدند و بر آن اجساد پاك نماز خواندند و در آن تربت اطهر دفنشان
كردند.
3 - محدث قمى گويد:
حر بن يزيد در همان جا كه كشته شد دفن شد. خويشاوندانش او را به خاك
سپردند. بنى اسد بر قبايل عرب افتخار مى كردند كه : ما بر حسين عليه
السلام نماز خوانديم و او و يارانش را به خاك سپرديم .
4 - ابن شهر آشوب گويد:
اجساد آنان را مردم غاضريه از بنى اسد، يك روز پس از شهادتش در تف به
خاك سپردند.
براى بيشتر آنان قبرهايى مى يافتند و پرندگان سفيدى را آنجا مى ديدند.
5 - محمد بن سعد گويد:
زهير بن قين با امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. همسرش به غلامشان
به نام شجره گفت : برو و مولاى حضرت را دفن كن . گويد: آمدم و حسين
عليه السلام را ديدم كه بر روى خاك افتاده است .
گفتم : آيا من صاحب خودم را كفن كنم و حسين را رها كنم ؟ حسين را كفن
كردم و برگشتم و به همسر زهير گفتم : گفت : آفرين ! كفن ديگرى داد و
گفت : برو صاحب را كفن كن و چنان كردم .
امام سجاد عليه السلام و
دفن امام عليه السلام
6 - محدث قمى گويد:
در جاى خود ثابت است كه امام معصوم را جز معصوم به خاك نمى سپارد، امام
را جز امام غسل نمى دهد و اگر امامى در مشرق فوت كند و وصى او در مغرب
باشد، خدا بين آن دو را جمع مى كند.
7 - مجلسى گويد:
از برخى راويان نقل شده كه نزد امام رضا عليه السلام بودم . على بن ابى
حمزه و ابن سراج و ابن مكاره وارد شدند. پس از سخنانى كه ميان آنان و
امام درباره امامتش گذشت ، على بن ابى حمزه گفت : از پدرانت براى ما
روايت شده كه عهده دار امر دفن امام ، جز امام نمى شود. امام پرسيد: پس
بگو حسين بن على عليه السلام امام بود يا نه ؟ گفت : امام بود.
پرسيد: چه كسى عهده دار كار او شد؟ گفت : على بن الحسين عليه السلام .
پرسيد: او كجا بود؟ او كه دست ابن زياد اسير بود! گفت : بى آنكه بفهمند
بيرون آمد و پدرش را دفن كرد و برگشت . امام رضا عليه السلام فرمود:
خدايى كه مى تواند امام سجاد عليه السلام را به كوفه ببرد تا پدرش را
دفن كند، مى توان صاحب امر امامت را به بغداد برساند تا عهده دار كفن و
دفن پدرش شود و برگردد ، در حالى كه نه در زندان است نه اسير. (3)
8 - صفار قمى با سند خويش از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت ، جبرئيل همراه فرشتگان و
روح كه در شب قدر فرود مى آيند. فرود آمد، على عليه السلام چشم خود را
گشود و آنان را در منتهاى آسمانها تا زمين ديد كه همراه وى ، پيامبر را
غسل مى دهند او بر آن حضرت نماز مى خوانند و برايش قبر مى كنند. به خدا
كه جز فرشتگان براى پيامبر خدا قبر نكندند تا آنكه چون در قبر نهاده
شد، همراه آنكه وارد قبر شد وارد شدند و او را در گور نهادند. پس سخن
گفت و گوش على عليه السلام به سخنان آنان گشوده شد. شنيد كه آنان را به
حضرت سفارش مى كرد پس گريست ، و شنيد كه مى گويند: ديگر زخمى به او نمى
رسانند. پس از تو اكنون ديگر او همنشين ماست ، جز آنكه پس از حالا ديگر
ما را به چشم خود نمى بيند. تا آنكه امير المومنين عليه السلام در گذشت
. حسن و حسين عليهاالسلام همان صحنه را مشاهده كردند؛ پيامبر را ديدند
كه فرشتگان را يارى مى كند، آن گونه كه نسبت به پيامبر رفتار كردند تا
آنكه امام مجتبى عليه السلام در گذشت . حسين عليه السلام همان صحنه ها
را ديد؛ پيامبر و على را ديد كه فرشتگان را يارى مى كنند تا آنكه حسين
عليه السلام شهيد شد. امام سجاد مثل آن صحنه ها را ديد؛ پيامبر، على و
حسن را ديد كه فرشتگان را كمك مى كنند. چون امام سجاد در گذشت ؛ امام
باقر عليه السلام آن صحنه ها را ديد؛ پيامبر، على ، امام حسن و امام
حسين را ديد كه يارى فرشتگان مى كنند. امام باقر كه وفات يافت ، امام
صادق اين صحنه ها را ديد؛ پيامبر، على ، امام حسن و حسين و امام سجاد
را ديد كه فرشتگان را يارى مى كنند تا آنكه امام صادق وفات يافت ، موسى
بن جعفر عليه السلام اين صحنه ها را ديد. همين گونه تا آخرين ما جريان
مى يابد.
9- مقرم گويد:
چون امام سجاد عليه السلام آمد، بنى اسد را ديد كه كنار كشتگان گرد
آمده اند و سر گردانند؛ نمى دانند چه كنند و كشته ها را نمى شناسند،
چون بين بدنها و سرهاى مقدس جدايى انداخته بودند و گاهى از بستگان آنان
مى پرسيدند.
امام سجاد به آنان خبر داد كه براى دفن اين اجساد پاك آمده است . آنان
را با نام و مشخصات معرفى كرد. هاشميان را از ديگران شناسدند. ناله و
شيون برخاست و اشكها جارى شد و زنان بنى اسد مو پريشان كردند و سيلى به
صورت بلند گريه كرد. به محل قبر آمد، كمى از خاكها را كنار زدت قبر
حاضر و آماده و صندوقى شكافته آشكار شد. آن حضرت دستان خود را زير كمر
امام حسين عليه السلام گشود و گفت : بسم الله و
بالله و على مله رسول الله ، صدق الله و رسوله ، ماشاء الله ولا حول
ولا قوه الا بالله العظيم و به تنهايى بى آنكه بنى اسد در اين
كار همراهى اش كنند پيكر مطهر را وارد قبر كرد و به آنان همراه من كسى
هست كه يارى مى كند. چون او را در قبر نهاد، صورت بر آن رگهاى بريده
نهاد و گفت : (خوشا سرزمينى كه پيكر پاك تو را
در بر گرفت ! دنيا پس از تو نيزه و تاريك است و آخرت با فروغ جمالت
روشن است . اما شب ، بيدارى و غم است و اندوهگين هميشگى تا آنكه خداوند
براى خاندان تو سراى آخرت را برگزيند كه تو در آنى . سلام و رحمت و
بركات الهى بر تو باد از من ، اى فرزند رسول خدا! و بر قبر نوشت
: (اين قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او
را لب تشنه و غريب شهيد كردند. آنگاه به طرف عمويش عباس رفت و
او را در همان حال ديد كه فرشتگان آسمانها را دهشت زده ، و حوريان
بهشتى را گريان ساخته بود. خود را روى بدن مقدس او انداخت و رگهاى
بريده اش را مى بوس و مى گفت : پس از تو خاك بر سر دنيا اى قمر بنى
هاشم ! از من سلام بر تو باد اى شهدى خدايى ! رحمت و بركات الهى بر تو
باد!
براى او نيز قبرى گشود و به تنهايى او را وارد قبر كرد، همان گونه كه
با پدرش كرد و به بنى اسد فرمود: با من كسانى اند كه يارى ام مى
كنند. آرى ، براى بنى اسد مجالى گذاشت تا در دفن شهداى ديگر مشاركت
كنند. دو جا را براى آنان تعيين كرد و فرمود دو گودال كندند؛ در اولى
بنى هاشم را و در ديگرى اصحاب را قرار دادند. اما حر رياحى را قبيله اش
بردند، به جايى كه هم اينك قبر اوست . گويند: مادرش حاضر بود. چون ديد
كه اجساد ديگر را چه مى كنند (دفن همه در يك جا) حر را به اين مكان
برد.
اثر انبان برگرده امام
عليه السلام
10 - ابن شهر آشوب به نقل از شعيب بن عبدالرحمان خزاعى گويد:
روز عاشورا بر پشت امام حسين عليه السلام اثر و نشانه اى ديدند. از
امام زين العابدين پرسيدند، فرمود: اين ، اثر انبانهاى غذاست كه حضرت
بر دوش مى كشيد و به خانه هاى بيوه زنان و يتيمان و بينوايان مى برد.
خريدن محل دفن
11 - طريحى گويد:
روايت است كه امام حسين عليه السلام اطراف محلى را كه قبر شريفش
آنجاست از مردم نينوا و غاضريه به 60 هزار درهم خريد و به خود آنان
بخشيد و بر آنان شرط كرد كه زائران قبرش را به قبر او راهنمايى كنند و
سه روز مهمان كنند.
محل دفن سر مطهر
12 - ابن نما گويد:
درباره مدفن سر مطهر اختلاف است . برخى گويند عمرو بن سعيد آن را در
مدينه دفن كرد. از منصور بن جمهور نقل شده كه وارد خزانه يزيد شد. وقتى
كه گشودند، سر مطهر را آنجا ديد. به غلامش سليم گفت : اين كيسه چرمين
را نگهدارى كن كه از گنجهاى بنى اميه است چون آن را گشود، سر امام حسين
عليه السلام در آن بود كه به رنگ مشكى خضاب شده بود. به غلامش گفت
پارچه اى بياور. پارچه اى آورد و آن را در آن پيچيد و در دمشق ، كنار
(باب الفراديس ، نزديك برج سوم از سمت
مشرق دفن كرد.
گروهى از مردم مصر به من گفته اند: مدفن سر مطهر نزد آنان است و به نام
(مشهد الكريم ناميده مى شود؛ بقعه اى
طلايى است و در مناسبتها به زيارت آن مى روند و معتقدند كه آن سر مطهر
آنجا دفن شده است . ولى قول مورد اعتماد آن است كه آن سر را پس از
گرداندن در شهرها برگردانده و به بدن ملحق ساختند و با جسد دفن شد.
13 - ابن جوزى گويد:
درباره محل دفن سر مطهر اقوالى است . معروفترين آنها آن است كه به
كربلا برگردانده ، با بدن دفن كردند. قول ديگر آن است كه در مدينه ،
كنار قبر مادرش فاطمه عليهاالسلام مدفون است . ابن سعد گويد: چون سر به
مدينه رسيد، سعيد بن عاص والى مدينه بود. آن را جلو او گذاشتند. او از
بينى سر گرفت ، بعد دستور داد كفن كردند و كنار مادرش فاطمه
عليهاالسلام به خاك سپردند.
شعبى گويد: مروان حكم در مدينه بود. آن سر را گرفت و در مقابل خود نهاد
و با بينى آن ور مى رفت و خطاب به آن حرفهايى اهانت آميز داشت و مى گفت
به ياد دوران عثمان مى افتم . سعيد بن عاص يا عمرو بن سعيد كه از خانه
هاى هاشميان صداى شيون شنيد، با خواندن شعرى طنزآميز، از گذشته ياد
كرد.
قول ديگر آن است كه در دمشق مدفون است . ابن ابى الدنيا حكايت كند: در
خزانه يزيد در دمشق سرى پيدا شد، آن را كفن كرده و در
(باب الفراديس به خاك سپردند. بلاذرى هم
گويد كه سر او در دارالاماره دمشق است . واقدى نيز چنين گفته است .
قول چهارم آنكه در مسجد رقه ، كنار فرات ، در شهرى مشهور دفن شده است .
اين گفته عبدالله بن عمر وراق در كتاب (مقتل
است . گويد: چون سر مطهر را پيش يزيد آوردند، گفت : آن را به
تلافى سر عثمان ، نزد خاندان (ابى معيط
مى فرستم كه در رقه بودند. سر را پيش آنان فرستاد. آنان سر را در يكى
از خانه هاى خود دفن كردند. بعدها آن خانه جزو مسجد جامع شد، نزديك
درخت سدرى كه آنجاست و برگهايى شبيه برگ نيل دارد و زمستان و تابستان
سبز است .
قول پنجم آن است كه خلفاى فاطمى آن سر را از باب الفراديس به عسقلان و
از آنجا به قاهره بردند و هم اكنون آنجاست و مزار بزرگى دارد.
به هر حال ، آن سر مطهر هر جا كه باشد، در دلها و وجدانهاست و در رازها
و خاطره هاست و قلب دوستداران ، جايگاه اوست . (1)
فصل هشتم : حوادث پس از شهادت امام
برخاستن غبار هنگام شهادتش و نداى آسمانى
1 - سيد بن طاووس روايت كند:
در هنگام شهادت امام حسين عليه السلام ، غبارى تيره و سياه همراه بادى
سرخ به آسمان بلند شد كه چيزى ديده نمى شد. حتى مردم پنداشته بودند بر
آنان عذاب نازل شده است . ساعتى اين وضع ادامه داشت . سپس گرد و غبار
برطرف شد. (1)
2 - سيد بن طاووس با سند خويش از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
چون حسين بن على عليه السلام با شمشير كشته شد و خواستند سر از پيكرش
جدا كنند، از عرش الهى ندايى رسيد: (اى امت
سرگردان و ستمكار پس از پيامبرش ! خداوند براى نماز عيد قربان و فطر
موفقتان ندارد! سپس امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا آنان
موفق نشدند و نخواهند شد تا آنكه خونخواه حسين عليه السلام قيام كند.
(2)
علامه مجلسى گويد:
موفق نشدنشان براى فطر و قربان يا براى آن است كه بيشتر اوقات در اين
دو ماه ، هلال اشتباه مى شود (آن گونه كه اغلب چنين فهميده اند) يا
بدان جهت كه چون امامان حق ظاهر و حاكم نيستند، آنان موفق با اداى نماز
عيد فطر و قربان نمى شوند، يا اداى كامل ، يا مطلق ، بنابر اينكه امام
را شرط بر پايى آن بدانيم يا آنكه حكم ، مخصوص اهل سنت است و اين
احتمال پيش من قويتر است والله العالم . (3)
اسب امام حسين عليه
السلام
3 - صدوق گويد:
اسب امام حسين عليه السلام كاكل و پيشانى خود را به خون آن حضرت آغشته
كرد، پا بر زمين مى كوبيد و شيهه مى كشيد دختر پيامبر با صداى شيهه او
بيرون آمدند، اسب بى سوار را ديدند، فهميدند كه حسين عليه السلام كشته
شده است . ام كلثوم دختر امام حسين عليه السلام دست بر سر نهاده فرياد
مى زد. وا محمداه ! اين حسين است كه عريان و بى لباس بر صحرا افتاده
است . (1)
4 - محمد بن طالب گويد:
اسب ، سم كوبان و شيهه زنان به طرف خيمه بانوان آمد؛ سر بر زمين مى زد
تا آنكه مرد. (2)
آمدن اسب به طرف خيمه گاه ، در زيارت ناحيه مقدسه نيز آمده است .
5 - علامه مجلسى گويد:
چون خواستى آن حضرت را در اين روز با اين زيارت (ناحيه مقدسه ) زيارت
كنى كنار آن بايست و بگو: اسب تو شتابان و شيهه زنان و گرين به طرف
خيمه گاه تو آمد. زنان چون اسب تو را خجالت زده و با زين واژگون ديدند،
از خيمه ها بيرون آمدند. گيسو پريشان و بر صورت زنان و گريان و عزت از
دست داده ، به طرف قتلگاه تو روى آوردند. شمر بر سينه تو نشسته بود؛
خنجر بر گلوى تو گذاشت و محاسن تو را در دست گرفته و خنجر بر حنجرت
نهاده بود. حواس تو از حس افتاد، نفسهايت پايان گرفت ، سرت بر فراز نى
رفت ، خاندانت هچون بردگان اسير شدند و بر شترهاى بى كجاوه با غل و
زنجير بسته شدند، چهره هايشان در گرماى سوزان مى گداخت ، در صحراها و
دشتها برده مى شدند، دستهاشان به گردنها بسته بود و در بازارها چرخانده
مى شدند.
پس واى بر آن گنهكاران فاسق ! با كشتن تو اسلام را كشتند، نماز و روزه
را تعطيل كردند، سنن و احكام الهى را نقض كردند، پايه هاى ايمان را
ويران ساختند، آيات قرآن را تحريف كردند و در طغيان و سركشى تاختند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله داغدار و صاحب خون شد، كتاب خدا مهجور
گشت ، و چون تو مقهور شدى حق كنار گذاشته شد. با فقدان تو تكبير و
تهليل و حلال و حرام و تنزيل و تاويل از دست رفت و پس از تو تغيير و
تبديل و كفر و وا نهادن احكام و هوسها و گمراهيها و فتنه ها و باطلها
آشكار گشت .
آنكه خبر شهادتت را كنار قبر جدت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اعلام
كرد، اشكريزان مى گفت : اى رسول خدا! خانواده ات كشته شد، خاندان و
حرمت هتك شد. پس از تو فرزندانت به اسارت گرفته شدند و خويشاوندانت را
حريم شكستند. رسول خدا در آزرده شد و دل داغدارش گريست و فرشتگان و
پيامبران تسليتش گفتند و مادر فاطمه زهرا عليهاالسلام داغدار گشت .
فرشتگان مقرب براى تسليت گويى به پدرت امير مومنان و در رفت و آمد
شدند، در ملكوت اعلا براى تو عزا بر پا شد ت حوريان بر خود سيلى زدند،
آسمان و آسمانيان و بهشت و خازنان آن ، كوهها و دره ها، درياها و
ماهيانش ، كعبه و مقام و مشعر و حلال و حرام همه بر تو گريستند.
غارت جامه هاى امام
6 - شيخ مفيد گويد:
چون حسين بن على عليه السلام شهيد شد، ابحر بن كعب آمد و شلوار از تن
حضرت در آورد. از آن پست دستانش در تابستان مثل دو چوب خشك مى شد و در
زمستان از آن ، چرك و خون مى آمد تا آنكه خدا هلاكش كرد.
7 - سيد بن طاووس گويد:
سپس براى عريان كردن امام روى آوردند. اسحاق بن حويه (حوبه ) پيراهنش
را بيرون آورد و آن را پوشيد و به پيسى مبتلا شد و موهايش ريخت .
گويند در پيراهن حضرت صد و اندى اثير تير و نيزه و شمشيربود. امام صادق
عليه السلام فرمايد: در پيكر حسين عليه السلام اثر سى و سه نيزه و سى و
چهار ضربت شمشير يافتند.
شلوار آن حضرت را بحر بن كعب برد. گويند زمينگير و فلج شد. عمامه اش
را اخنس بن مرثد برد و گويند جابر بن يزيد اودى برد و آن را بر سر
گذاشت و دچار سفاهت گشت . كفش حضرت را اسود بن خالد برداشت . انگشتر او
را بجدل بن سليم كليم در آورد، انگشت او را با انگشتر بريد. هم او بود
كه مختار دستگيرش كرد و دستها و پاهايش را بريد و همان طور رهايش كرد
تا در خون خويش غلتيد و مرد. قطيفه اى از خز داشت كه قيس بن اشعث غارت
كرد. زره حضرت را كه كوتاه و بى دامن بود، عمر سعد برداشت . چون عمر
سعد كشته شد، مختار آن زره را به كشنده عمر سعد يعنى ابى عمره بخشيد.
شمشير آن حضرت را جميع بن خلق ازدى برداشت و گويند مردى از بنى تميم به
نام اسود بن حنظله . در روايت ابن سعد است كه فلافش نهشلى شمشير او را
برداشت . محمد بن زكريا افزوده است كه پس از آن به دختر حبيب بن بديل
رسيد. اين شمشير غارت شده غير از ذوالفقار است ، چرا كه آن شمشير،
محفوظ و ذخيره شده است ، همراه اشياى ديگرى از ذخاير نبوت و امامت .
روايات هم حكايت از درستى آنچه گفتيم دارد.
8 - صدوق گويد:
از محمد بن مسلم روايت شده كه گويد از امام صادق عليه السلام درباره
انگشتر حسين بن على عليه السلام پرسيدم كه چه شد؟ و گفتم كه شنيده ام
از انگشتش در آورده اند. فرمود: آن گونه نيست كه مى گويند. حسين عليه
السلام فرزندش امام سجاد عليه السلام را وصى خود قرار داد و انگشتر خود
را در انگشت او نهاد و امامت را به او سپرد، همان سان كه پيامبر با على
عليه السلام رفتار كرد و امير مومنان و امام حسن و امام حسين عليه
السلام انجام دادند. سپس آن انگشتر به دست پدرم رسيد و پس از او به من
و اكنون پيش من است و هر جمعه آن را به دست مى كنم و با آن نماز مى
خوانم .
محمد بن مسلم گويد: روز جمعه خدمت آن حضرت رسيدم ، در حالى كه نماز مى
خواند. پس از نماز دستش را به سوى من دراز كرد. در انگشتش انگشترى
ديدم كه نقش نگين آن چنين بود:
(لا اله الله عده للقاء الله و فرمود:
اين انگشتر جدم ابا عبدالله الحسين عليه السلام است .
9- خوارزمى گويد:
كندى آمد و شبكلاه را كه از جنس خز بود برداشت و چون آن را نزد همسرش
ام عبدالله برد تا خونش را بشويد زنش گفت : آيا جامه پسر دختر پيامبر
را غارت مى كنى و به خانه ام مى آورى ؟
برو بيرون ! خدا قبرت را پر از آتش كند! گويند: دستانش خشك شد و تا
زنده بود فقير و بدحال ماند.
10 - ابو مخنف گويد:
كندى كلاهخود امام را برداشت و پيش همسرش برد و گفت : اين كلاهخود حسين
عليه السلام است ؛ خونش را بشوى . زنش گريست و گفت : واى بر تو! حسين
را كشتى و سلاحش را غارت كردى !؟ به خدا ديگر تو شوهر من نيستى و نه من
اهل تو هستم و ديگر من و تو زير يك سقف نخواهيم زيست . شوهرش جست كه بر
او سيلى بزند، او از چنگش گريخت و دست كندى به ميخ در خورد.
زنش بر او حمله كرد و دستش را از مچ قطع كرد و پيوسته فقير بود تا از
دنيا رفت . (4)
11 - سيد بن طاووس از ابن رباح نقل مى كند:
مرد نابينايى را ديدم كه شاهد شهادت حسين عليه السلام بود. علت
نابينايى اش را پرسيدم ، گفت : من روز عاشورا شاهد شهادتش بودم ولى نه
نيزه اى زدم و نه شمشيرى و نه تير افكندم . چون كشته شد، به خانه ام
برگشتم و نماز عشا را خواندم و خوابيدم . در خواب ، كسى سراغ من آمد و
گفت : رسول خدا را اجابت كن . گفتم : مرا با او چه كار؟ مرا كشان كشان
نزد او برد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در صحرايى نشسته ، آستينها
را بالا زده بود و حربه اى در دست داشت . فرشته اى هم در برابرش بود،
با شمشيرش آتشين در دستش كه ياران نه گانه مرا مى كشت . يك ضربت كه
مى زد، وجود آنان را پر از آتش مى كرد. نزديك او رفتم و زانو زده گفتم
: سلام بر تو اى رسول خدا! جوابم نداد و سكوتى طولانى داشت . سر برداشت
و گفت : اى دشمن خدا! حرمتم را شكستى ، عترتم را كشتى ، حق مرا مراعات
نكردى و كردى آنچه كردى !
گفتم : يا رسول الله ! به خدا نه شمشير و نيزه اى زده ام و نه تيرى
افكنده ام . فرمود: راست مى گويى ولى سياهى لشكر آنان بودى . نزديك
بيا. نزديك رفتم . تشتى پر از خون بود. فرمود: اين خون فرزندم حسين
عليه السلام است . از آن خون بر چشمم سرمه كشيد. بيدار شدم و تا كنون
چيزى را نمى بينم . (1)
12 - خوارزمى گويد:
مردى نابينا و بى دست و پا را ديدند كه مى گفت : خدايا از جهنم نجاتم
بخش . گفتند: عقوبتى بر تو نمانده است ؛ تو در نجات از آتش را مى خواهى
؟ گفت : من در زمره كسانى بودم كه در كربلا با حسين عليه السلام
جنگيدند. چون وى كشته شود، شلوار و بند خوبى بر وى ديدم . اين پسر از
آن بود كه مردم غارتش كرده بودند. خواستم آن بند را بگشايم ، دست راست
خود را بالا آورد و روى آن گذاشت . نتوانستم آن را بردارم ، آن دست را
هم بريدم . خواستم شلوارش را در آوردم ، صداى زلزله اى شنيدم . ترسيدم
و رها كردم . خوابم ربود. ميان كشته ها خوابيدم . پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله را ديدم كه همراه على و فاطمه و حسن عليهم السلام آمدند. سر
حسين عليه السلام را بر گرفتند. فاطمه آن سر را بوسيد و گفت : پسرم !
خدا بكشدشان كه تو را كشتند. گويا آن جسد مى گفت : مرا شمر سر بريد و
دستم را اين خفته (به من اشاره كرد) قطع كرد. فاطمه عليهاالسلام گفت :
خدا دستها و پاهايت را قطع كند و چشمت را كور سازد و به دوزخت افكند.
از خواب بيدار شدم . ديدم كه چيز را نمى بينم ، دستها و پاهايم هم از
كار افتاد. و به دوزخت افكند. از خواب بيدار شدم . ديدم كه چيزى را نمى
بينم ، دستها و پاهايم هم از كار افتاد. از نفرين او جز دوزخ نمانده
است .(2)
13 - علامه مجلسى به نقل از برخى منابع ، از سعيد! مسيب چنين آورده است
: چون سرور و مولايم حسين عليه السلام شهيد شد و مردم سال بعد به حج
رفتند، خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم و پرسيدم : ايام حج نزديك است
، چه فرمان مى دهيد؟ فرمود: با نيت خود بروو حج بگزار. حج انجام دادم .
در حال طواف ، مردى را ديدم كه دو پايش قطع شده بود و چهره اش سياه
داشت ، به پرده كعبه آويخته و چنين دعا مى كرد: اى خداى اين خانه ! مرا
ببخش ، هر چند فكر نمى كنم اگر همه آسمانيان و زمينيان و همه آفريدگانت
هم شفاعت كنند، به سبب بزرگى گناهم مرا نمى بخشى .
سعيد بن مسيب گويد: طواف من و ديگران تمام شد. همه دور او جمع شديم و
گفتيم : واى بر تو! اگر شيطان هم بودى نمى بايد از رحمت خدا مايوس باشى
. تو كيستى و گناهانت چيست ؟ گريست و گفت : اى مردم ! من خودم و گناه و
جنايتم را بهتر مى دانم . گفتيم : برايمان باز گو. گفت : من شتربان
امام حسين عليه السلام بودم ، در سفرى كه از مدينه به سوى عراق بيرون
شد. هنگام وضو لباسهايش را پيش من مى گذاشت . بند شلوارى داشت كه چشم
را خيره مى كرد و دوست داشتم كه كاش مال من بود. به كربلا رسيديم و او
و همراهانش كشته شدند. من خود را جايى پنهان كردم . شب كه فرا رسيد از
جايم برآمدم . ميدان جنگ را نورانى ديدم ؛ كشتگان روى زمين افتاده
بودند. از سرشت پليد خودم ياد آن بند افتادم . گفتم به خدا حسين عليه
السلام را مى يابم و اميدوارم كه آن بند شلوار همراهش باشد و آن را
بردارم . پيوسته به چهره كشته ها نگاه مى كردم تا به حسين رسيدم كه
پيكرى بى سرو به رو افتاده بود. نورش تابان بود و در خون خود آغشته و
بادها بر او مى ورزيدند. گفتم به خدا اين حسين است . به شلوارش نگاه
كردمو دست بردم تا بند آن را بردارم ، ديدم گرههاى زيادى بر آن زده است
. گرهى از آن را گشودم . نفس ملعون مرا واداشت تا شمشير شكسه اى پيدا
كنم و با آن دست او را از مچ جدا كرده از بند كنار بزنم . دست به سوى
بند دراز كردم ، دست چپش را آورد و روى آن گذاشت او را از مچ جدا كرده
از بند كنار بزنم . دست به سوى بند دراز كردم ، دست چپشت را آورد و روى
آن گذاشت و نتوانستم آن را بردارم . با آن پاره شمشير دست چپش را هم از
بند جدا كردم . دست به طرف بند دراز كردمكه برادرم ، زمين و آسمان به
لرزه در آمد و صداى شيون و گريه اى بلند شد و كسى مى گفت : واى فرزندم
! واى كشته سر بريده ! واى حسين غريب ! پسرم ! تو را كشتند و نشناختندت
و تو را از آب منع كردند.
چون چنين ديدم بيهوش شده خود را ميانن كشته ها انداختم . سه مرد و يك
زن كه پشت سر آنان گروهايى بودند آمدند. آن سرزمين پر از آدمها و
بالهاى فرشتگان شد. يكى مى گفت فرزندم حسين ! جد و پدر و برادر و مادرت
فدات ! حسين عليه السلام نشست ، در حالى كه سر در بدن داشت و مى گفت :
لبيك يا جدا يا رسول الله ! پدر جان يا امير المومنين ! مادر جان فاطمه
زهرا! برادر شهيد مسمومم ! سلام بر همه شما! آنگاه گريست و گفت : يا
جدا! به خدا مردانمان را كشتند، زنانمان را و خيمه هايمان را غارت
كردند. كودكانمان را كشتند. بر تو بسيار ناگوار است كه ما را در اين
حال ببينى كه كافران با ما چه كردند.
همه دور او نشسته بودند و گريه مى كرند. فاطمه عليهاالسلام مى گفت :
پدر جان يا رسول الله ! مى بينى امت تو با فرزندم چه كردند؟ اجازه مى
دهى از خون محاسنش به پيشانى خود بمالم و خدا را با حالت خضاب كرده به
خون فرزندم حسين ملاقات كنم ؟ فرمود: چنان كن ؛ ما هم چنين مى كنيم .
همه از خون چهره آبر گرفتند: فاطمه از آن خون به پيشانى اش و پيامبر و
على و حسن عليهم السلام به گردن و سينه ها و دستهايشان ماليدند. پيامبر
مى گفت : فدايت شوم حسين ! به خدا بر من سخت است تو را سر بريده و
خونين چهره و با گلويى خونين و به رو افتاده ببينم كه شنهاى بيابان تو
را بپوشاند و تو كشته افتاده بر زمين باشى با دستانى بريده . فرزندم !
چه كسى دست راست و چپ تو را بريد؟
گفت : اى جد بزرگوار! شتربانى از مدينه همراهم بود. هرگاه براى وضو
جامه بر مى آوردم ، علاقه داشت كه بند شلوارم از آن او باشد. چون مى
دانستم او چنين خواهد كرد، دلم نمى آمد به او بدهم . چون كشته شدم ، او
در بين كشته ها دنبال من بود. پيكر بى سر مرا يافت و ديد كه آن بند بر
شلوار من است . من گرههاى زياديزده بودم . دست به سوى بند دراز كرد و
يك گره را گشود.
دست راست خود را برده آن را گرفتم . شمشير شكسته اى از ميدان يافت و
دستم را بريد و گره ديگر را باز كرد. با دست چپم بند را گرفتم تا باز
نكند و عورتم نمايان نگردد. دست چپم را هم بريد. چون خواست بند را
بگشايد وجود تو را حس كرد خود را ميان كشته ها انداخت .
چون پيامبر كلام حسين عليه السلام را شنيدت بشدت گريستو بين كشته ها
نزد من آمد و گفت : اى شتربان ! مرا با تو چه كار؟ دستانى را مى برى كه
چه بسيارجبرئيل و فرشتگان خدا آنها را بوسيده اند و آسمانيان و زمينيان
به آن تبرك جسته اند. آيا آن ذلت و اهانتى كه اين معلونها روا داشتند،
كافى نيست ؟ حرمت زنانش را شكستند. خدا چهره ات را در دنيا آخرت سياه
كند و دستها و پاهايت را قطع نمايد و تو را در گروه كسانى قرار دهد كه
خونها ما را ريختند و بر خدا گستاخى كردند. هنوز نفرين او تمام نشده
بود كه دستانم فلج شد و احساس كردم چهره ام مانند شب تيره ، سياه شده و
بر همان حال باقى مانده ام . اكنون به خانه خدا آمده ام كه شفاعت بطلبم
و من مى دانم كه خدا هرگز مرا نخواهد بخشود.
كسى در مكه نماند مگر آنكه ماجراى او را شنيد، و با لعن بر او، خدا
تقرب مى جست ، همه مى گفتند: جنايتى كه كرده اى برايت بس است اى ملعون
! (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون
غارت و آتش زدن خيمه ها
14 - خوارزمى مى گويد:
دشمنان آمدند و خيمه گاه را محاصره كردند. شعر هم با آنان بود. گفت :
وارد شويد و لباسهايشان را غارت كنيد. آن گروه وارد شده و هر چه در
خيمه بود برداشتند. حتى گوشواره از گوش ام كلثوم خواهر امام حسين عليه
السلام هم در آوردند و گوش او را زخمى كردند. بر سر لباسهايى كه بر تن
زنان بود نزاع بود نزاع مى كردند. قيس بن اشعث ، قطيفه اى را كه حسين
عليه السلام ، روى آن مى نشست برداشت . از اين رو به
(قيس قطيفه معروف شد. مردى از ازد به نام
اسود، كفش آن حضرت را برداشت . آنگاه آن مردم به دنبال جامه ها و اسبها
و شترها رفتند و آنها را غارت كردند.
16 - ابن نما گويد:
آنگاه به غارت خانواده و همسران امام حسين پرداخت ، روسرى از سرها و
انگشتر از انگشتها، گوشواره از گشوها و خلخال از پاها در مى آوردند.
مردى از سبس پيش دختر امام حسين عليه السلام آمد و دچار از سرش بر گرفت
و آنان بى لباس ماندند، دستخوش باد حوادث و بازيچه دستهاى تقدير و
اندوهها بزرگ (آنگاه وى اشعارى از حسن بن ضحاك مى آورد كه به غمنامه
عزيزان اهل بيت مرتبط مى شود.)
يكى از زنان بنى بكر بن وائل كه ديد وسايل غارت شده زنان را تقسيم مى
كنند، گفت : اى آل بكر! آيا دختران پيامبر را غارت مى كنيد؟! حكمى جز
از آن خدا نيست ، هلا اى خونخواهان مصطفى ...! همسرش او را برگرداند.
دختران پيامبر و نور چشمهاى حضرت زهرا عليهاالسلام بيرون آمدند، حسرت
زده و نوحه گر و گريان بر آن جوانان و پيران . به خيمه ها آتش زدند.
آنان گريزان از خيمه ها بيرون آمدند. (2)
آتش به آشيانه مرغى نمى زنند
|
گيرم كه خيمه ، خيمه آل عبا نبود
|
17 - محمد بن سعد گويد:
مردى از اهل عراق ، با حالت گريه زينتهاى دختر امام حسين ، فاطمه را مى
گرفت ، وى گفت : چرا گريه مى كنى ؟ گفت : دختر پيامبر خدا را غارت مى
كنم ، گريه نكنم ؟ گفت : پس واگذار گفت : مى ترسم ديگرى آن را بردارد.
18 - صدوق با سند خود از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت مى
كند:
غانمه وارد خيمه ما شد. من دختر كوچكى بودم كه دو خلخال طلايى در
پاهايم بود. او خدا!؟ گفت : چرا گريه نكنم ، در حالى كه دختر پيامبر را
غارت مى كنم ! گفتم : خوب غارتم نكن .
گفت : مى ترسم ديگرى بيايد و آن را ببرد. گويد: هر چه در خيمه ها بود
غارت كردند، حتى جامه هايى كه بر تنمان بود.
19 - ابن جوزى گويد:
يكى از آنان جامه فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را برداشت . ديگرى
زيورهايش را و زنان و دختران را لخت كردند.
20 - سيد بن طاووس از قول راوى نقل مى كند:
دختر از طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام آمد. مردى به او گفت :
دختر! سرورت كشته شد! آن دختر گويد: شيون كنان پيش زنان رفتم . آنان هم
رو در روى من ايستاده به فغان پرداختند.
راوى گويد: آن گروه در غارت خيمه هاى خاندان رسالت به مسابقه پرداختند،
حتى جامه ها از زنان مى گرفتند. دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله و
حريم رسالت ، گريان و نالان در فراق حاميان و دوستان از خيمه ها بيرون
آمدند. حميد بن مسلم گويد: زنى از بنى بكر بن وائل را كه با شوهرش در
سپاه عمر سعد بود ديدم كه چون حمله به خيمه هاى خانواده امام و غارت
آنها را ديد، شمشيرى برداشت و به سوى خيمه ها شتافت و گفت : اى آل بكر!
آيا دختران پيامبر غارت مى شوند؟! جز براى خدا حكومت نيست . اى
خونخواهان پيامبر! شوهرش او را گرفت و برگرداند.
راوى گويد: آنگاه زنان را از خيمه ها بيرون آوردند و در خيمه ها آتش
افروختند.
21 - نيز گويد:
بدان كه اواخر روز عاشورا اهل بيت امام حسين عليه السلام و دختران و
كودكان به اسارت دشمنان در آمدند. اندوهگين و گريان بودند و تا آخر آن
روز در چنان خوارى و شكستگى بودند كه به قلم نمى آيد. آن شب را به صبح
آوردند، در حالى كه حاميان و مردان خود را از دست داده بودند و غريبانه
كوچ مى كردند. دشمنان سعى مى كردند هر چه بيشتر با آنان بدرفتارى كنند
تا نزد عمر سعد بى دين و ابن زياد كافر و يزيد بن معاويه ، سر كرده
الحاد و عناد تقرب جويند. (4)
22 - شيخ مفيد از حميد بن مسلم نقل مى كند:
به خدا قسم برخى از زنان و دختران را مى ديدم كه بر سر غارت لباسهايش
نزاع بود. به على بن الحسين عليه السلام رسيديم كه بشدت بيمار بود و
روى فرشى نشسته بود. گروهى با شمر بودند. به او گفتند: آيا اين بيمار
را نمى كشى ؟ پيش خود گفتم : سبحان الله ! آيا كودكان را هم مى كشند؟
اين يك كودك است و بيمار. آنان را از اطراف او كنار زدم . عمر سعد آمد.
زنان بر سر او فرياد كشيدند و گريستند. به همراهانش گفت : كسى از شما
وارد خيمه زنان نشود و متعرض اين پسر بيمار نگردد.
زنان از او خواستند: اموال غارت شده را بر گردانند تا خود را بپوشانند.
گفت : هر كه از اينا چيزى برده بياورد. به خدا قسم هيچ كس چيزى بر
نگرداند. گروهى از همراهانش را مامور خيمه هاى زنان و على بن الحسين
عليه السلام ساخت تاكسى از آنان جايى نرود و با آنان بد رفتارى نشود.
23 - ابن كثير به سند خود از جعفر بن محمد نقل مى كند:
شمر مى خواست امام زين العابدين عليه السلام را كه كوچك و بيمار بود
بكشد، حميد بن مسلم نگذاشت . عمر سعد آمد و گفت : كسى وارد خيمه زنان
نشود و كسى اين نوجوان را نكشد و هر كه هر چه برده بر گرداند. به خدا
هيچ كس چيزى بر نگرداند.