على بن موسى بن جعفر معروف
به ابن طاوس
- ۵ -
ترجمه :
به تعجيل به سوى بهشت مى برد. در اين هنگام فرزند دلبندش حضرت على اكبر عرض
نمود: اى پدر، مگر ما بر حق نيستيم ؟
امام عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند، آن خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى
اوست ، ما بر حق هستيم .
حضرت على اكبر عرض كرد: حال كه چنين است باك از مردن نداريم .
حضرت امام عليه السّلام فرمود: اى فرزند، خدا تو را جزاى خير دهد، جزايى كه
فرزندان را در عوض نيكى ، نسبت به پدر خويش مى دهد. پس قرة العين
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آن شب را در
منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه ديد كه از طرف كوفه مردى كه مُكَنّى به
اباهرّه اَزْدى بود، مى آيد و به خدمت امام آمد عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! چه چيز تو
را از حرم خدا و حرم جدّت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بيرون آورد؟
امام عليه السّلام فرمود: وَيْحَكَ! اى اباهرّه ، به درستى كه بنى اُميّه - لَعَنَهُمُ اللّهُ -
مال مرا گرفتند صبر نمودم و عِرْض مرا ضايع نمودند صبر كردم و خواستند كه خون مرا
بريزند فرار كردم و به خدا، اين گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداى متعال لباس ذلّتى
كه ايشان را فرا گيرد به ايشان خواهد پوشانيد و هم شمشير برنده را بر آنها فرود
خواهد آورد و خدا مسلّط خواهد نمود بر ايشان كسى را كه آنها را خوار و
ذليل گرداند تا در مذلّت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام كه زنى بر ايشان پادشاه
شد، پس حكمرانى در مالها و خونهاى آنها، مى نمود.
متن عربى :
مَلَكَتْهُمْ إِمْرَاءَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ فى اءَمْوالِهِمْ وَدِمائِهِمْ.
ثُمَّ سارَ عليه السّلام ، وَحَدَّثَ جَماعَةٌ مِنْ بَنِى فَزارَةَ وَبَجيلَةَ قالُوا: كُنّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ
الْقَيْنِ لَمّا اءَقْبَلْنا مِنْ مَكَّةَ، فَكُنّا نُسايِرُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام حَتّى لَحِقْناهُ فَكانَ
إِذا اءَرادَ النُّزُولَ اعْتَزَلْناهُ فَنَزَلْنا ناحِيَةً.
فَلَمّا كانَ فى بَعْضِ الاَْيّامِ نَزَلَ فى مَكانٍ، فَلَمْ نَجِدْ بُدّا مِنْ اءَنْ نُنازِلَهُ فيهِ، فَبَيْنَما
نَحْنُ نَتَغَدّى مِنْ طَعامٍ لَنا إِذْ اءَقْبَلَ رَسُولُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى سَلَّمَ عَلَيْنا.
ثُمَّ قالَ: يا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ إِنَّ اءَبا عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام بَعَثَنى إِلَيْكَ لِتَاءْتِيَهُ،
فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسانٍ مِنّا ما فى يَدِهِ حَتّى كَاءَنَّما عَلى رُؤُوسِنَا الطَّيْرُ.
فَقالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ - وَهِيَ دَيْلَمُ بِنْتُ عَمْروٍ-: سُبْحانَ اللّهِ، اءَيَبْعَثُ إِلَيْكَ إِبْنُ رَسُولُ
اللّهِ ثُمَّ لا تَاءْتيهِ، فَلَوْ اءَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ مِنْ كَلامِهِ.
فَمَضى إِلَيْهِ زُهَيْرُ، فَما لَبِثَ اءَنْ جاءَ مُسْتَبْشِرا قَدْ اءَشْرَقَ وَجْهُهُ، فَاءَمَرَ بِفُسْطاطِهِ
وَثَقَلِهِ وَمَتاعِهِ فَحُوِّلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
ترجمه :
پس از اين فرمايش ، از آن منزل نيز كوچ نموده و روانه راه شد.
روايت كرده اند: جماعتى از بنى فَزاره و طائفه بَجيله گفتند: ما با زُهَيْر از مكه معظّمه
بيرون آمديم و در راه بر اثر و دنبال امام حسين راه مى رفتيم تا آنكه به آن جناب ملحق
نگرديم . و چون به منزلى مى رسيديم كه امام عليه السّلام اراده
نزول مى فرمود ما از اردوى آن جناب كناره گيرى مى نموديم و در گوشه اى دور از ديد
آنها مى گزيدم . تا اينكه اردوى همايونى آن حضرت در يكى از منزلها فرود آمد و ما نيز
چاره اى نداشتيم جز آنكه با آنها هم منزل شويم . پس از مدّتى ، هنگامى كه طعام براى
خود ترتيب نموده و مشغول خوردن چاشت بوديم ناگهان ديديم فرستاده اى از جانب امام
حسين عليه السّلام به سوى ما آمد و سلام كرد و خطاب به زُهير بن قين نمود و گفت : اى
زُهير! امام عليه السّلام مرا به نزد تو فرستاده كه به خدمتش آيى . پس هر كس از ما كه
لقمه اى در دست داشت (از وحشت اين پيام ) آن را بينداخت كه گويا پرنده بر سر ما
نشسته بود (كه هيچ حركتى نمى توانستيم بكنيم ).(16) زوجه زهير كه نامش ((ديلم ))
دختر عمرو بود به او گفت : سُبْحانَ اللّه ! فرزند
رسول خدا تو را دعوت مى كند و تو به خدمتش نمى شتابى !؟ سپس زوجه اش گفت : اى
كاش به خدمت آن جناب مى رفتى و فرمايش ايشان را مى شنيدى . زُهير بن قين روانه خدمت
آن جناب شد. اندكى بيش نگذشت كه زهير با بشارت و شادمان و روى درخشان باز آمد.
آنگاه امر نمود كه خيمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزديك به خيمه هاى
متن عربى :
وَقالَ لاِِمْرَأَتِهِ: اءَنْتِ طالِقٌ، فَإِنِّى لا اُحِبُّ اءَنْ يُصيبَكِ بِسَبَبى إِلاّ خَيْرٌ، وَقَدْ عَزَمْتُ عَلى
صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام لاُِفْديهِ بِرُوحى وَ اءَقيهِ بِنَفْسى .
ثُمَّ اءَعْطاها مالَها وَسَلَّمَها إِلى بَعْضِ بَنى عَمِّها لِيُوصِلَها إِلى اءَهْلِها.
فَقامَتْ إِلَيْهِ وَبَكَتْ وَوَدَّعَتْهُ.
وَقالَتْ: كانَ اللّهُ عَوْنا وَمُعينا، خارَ اللّهُ لَكَ، اءَسْاءَلُكَ اءَنْ تَذْكُرَنى فِى الْقِيامَةِ عِنْدَ جَدِّ
الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
ثُمَّ قالَ لاَِصْحابِهِ: مَنْ اءَحَبَّ مِنْكُمْ اءَنْ يَصْحَبَنى ، وَإِلاّ فَهُوَ آخِرُ الْعَهْدِ مِنّى بِهِ.
ثُمَّ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى بَلَغَ زُبالَةَ، فَاءَتاهُ فيها خَبَرُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ،
فَعَرَفَ بِذلِكَ جَماعَةٌ مِمَّنْ تَبِعَهُ، فَتَفَرَّقَ عَنْهُ اءَهْلُ الاَْطْماعِ وَالاِْرْتِيابِ، وَبَقِيَ مَعَهُ اءَهْلُهُ
وَخِيارُ الاَْصْحابِ.
قالَ الرّاوى : وَارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكاءِ وَالْعَويلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، وَسالَتِ الدُّمُوعُ
عَلَيْهِ كُلُّ مَسيلٍ.
ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام سارَ قاصِدا لِما دَعاهُ اللّهُ إِلَيْهِ،
ترجمه :
فلك احتشام حضرت امام حسين عليه السّلام زدند و به زوجه خود گفت : من تو را طلاق دادم ؛
زيرا دوست نمى دارم كه از جهت من جز خير و خوبى به تو رسد و من عازم شده ام كه
مصاحبت امام حسين عليه السّلام را اختيار نمايم تا آنكه جان خود را فداى او كنم و روح را
سپر بلا گردانش نمايم . سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضى عموزاده
هايش سپرد كه به اهلش رسانند. آن زن مؤ منه برخاست و گريه كرد و او را وداع نمود و
گفت : خدا يار و معين تو باد و خيرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم كه مرا روز قيامت در
نزد جدِّ حسين عليه السّلام ، ياد نمايى . سپس زهير به اصحاب خويش گفت : هر كس خواهد
به همراه من بيايد و اگر نه اين آخرين عهد من است با او. امام حسين عليه السّلام از آن
منزل كوچ نمود و روانه راه گرديد تا آنكه به
منزل ((زُباله )) رسيد و در ((زباله )) خبر شهادت مسلم بن
عقيل رحمه اللّه مسموع امام عليه السّلام گرديد. گروهى كه از
اهل طمع و ريبه و دنيا پرستان كه از حقيقت حال مطّلع گرديدند اختيار مفارقت نموده از او
جدا شدند و كسى در ركاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمى مآب باقى نماند مگر
اهل بيت و عشيره و خويشان آن جناب و گروهى از اَخيار كه در سلك اصحاب كِبار منخرط
بودند. راوى گفت : از شدت گريه و ناله كه در مصيبت جناب مسلم رضى اللّهُ عنه و
فرياد و افغان كه واقع شد، آن مكان به تزلزل در آمد و اشكها چون رود جيحون از چشمان
جارى شد. پس از آن ، آن امام انس و جن با نيّت صادق و اعتقاد
كامل و به قصد اجابت
متن عربى :
فَلَقِيَهُ الْفَرَزْدَقُ الشّاعِرُ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَقالَ:
يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، كَيْفَ تَرْكَنُ إِلى اءَهْلِ الْكُوفَةِ وَهُمُ الَّذينَ قَتَلُوا ابْنَ عَمِّكَ مُسْلِمَ بْنَ
عَقيلٍ وَشيعَتَهُ؟
قالَ: فَاءَسْتَعْبَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام باكِيا، ثُمَّ قالَ:
((رَحِمَ اللّهُ مُسْلِما، فَلَقَدْ صارَ إِلى رَوْحِ اللّهِ وَرَيْحانِهِ وَجَنَّتِهِ وَرِضْوانِهِ، اءَما اءَنَّهُ قَدْ
قَضى ما عَلَيْهِ وَبَقِيَ ما عَلَيْنا)).
ثُمَّ اءَنْشَاءَ يَقُولُ:
1 - ((فَإِنْ تُكُنِ الدُّنْيا تُعَدَّ نَفيسَةً
|
فَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ اءَعْلا وَ اءَنْبَلُ
|
2 - وَإِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ اءُنْشِئَتْ
|
فَقَتْلُ امْرَءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّهِ اءَفْضَلُ
|
3 - وَإِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْما مُقَدَّرا
|
فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى السَّعْى اءَجْمَلُ
|
4 - وَإِنْ تَكُنِ الاَْمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها
|
فَما بالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ
|
قالَ الرّاوى : وَكَتَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام كِتابا إِلى
ترجمه :
داعى حق جلّ و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گرديد. فرزذق شاعر به شرف
خدمتش فايز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، چگونه
اعتماد به سخن اهل كوفه نمودى و حال آنكه ايشان پسر عمويت جناب مسلم بن
عقيل و ياران او را مقتول ساختند؟!
راوى گفت : سيلاب اشك از ديده مبارك آن جناب روان گرديد و فرمود: خدا رحمت كناد مسلم
را، به درستى كه رفت به سوى روح و ريحان و جَنّت و رضوان پروردگار و به
درستى كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدّر گرديده بود و باقى مانده است
بر ما كه به جا آوريم . سپس اين ابيات را انشاء فرمود:
1 - يعنى اگر دنيا متاع نفيس شمرده شده باشد، ثواب الهى از آن برتر و اَعلى خواهد
بود.
2 - و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه رضاى
الهى افضل است .
3 - و اگر روزى ها در تقدير پروردگار در ميان خلق قسمت گرديده ، پس حرص كم
داشتن درطلب رزق نيكوتر است .
4 - و اگر جمع كردن مالهاى دنيا از براى گذاشتن است ، پس چه شده است كه مرد در
انفاق كرد بخيل باشد مالى را كه آن را در اين دنيا باز خواهد گذاشت . راوى گويد: پس
از آن ، از جانب امام حسين عليه السّلام نامه اى به جمعى از شيعيان كوفه شرف صدور
يافت از جمله :
متن عربى :
سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ وَالْمُسَيِّبِ بْنِ نَجْبَةَ وَرَفاعَةَ بْنَ شَدّادٍ وَجَماعَةٍ مِنَ الشّيعَةِ بِالْكُوفَةِ،
وَبَعَثَ بِهِ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهَرِ الصَّيْداوى .
فَلَمّا قارَبَ دُخُولَ الْكُوفَةِ إِعْتَرَضَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَير صاحِبُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ
لِيُفَتِّشَهُ، فَاءَخْرَجَ الْكِتابَ وَمَزَّقَهُ، فَحَمَلَهُ الْحُصَيْنُ إِلَى ابْنِ زِيادٍ.
فَلَمّا مُثِلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ لَهُ: مَنْ اءَنْتَ؟
قالَ: اءَنَا رَجُلٌ مِنْ شيعَةِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اءَبي طالِبٍ وَإِبْنَهِ عليهماالسّلام .
قالَ: فَلِماذا خَرَقْتَ الْكِتابَ؟
قالَ: لِئَلاّ تَعْلَمَ ما فيهِ!
قالَ: مِمَّنِ الْكِتابُ وَإِلى مَنْ؟
قالَ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلى جَماعَةٍ مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لا اءَعْرِفُ اءَسْماءَهُمْ.
فَغَضِبَ ابْنُ زِيادٍ وَقالَ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنى حَتّى تُخْبِرَنى بِاءَسْماءِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، اءَوْ
تَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَتَلْعَنَ الْحُسَيْنَ وَاءَباهُ وَاءَخاهُ، وَإِلاّ قَطَّعْتُكَ إِرْبا إِرْبا.
ترجمه :
سُليمان بن صُرَد خُزاعى ، مُسيّب بن نَجَبَه ، رِفاعة بن شَدّاد و عدّه اى ديگر از گروه
شيعه و محبّان و آن فرمان را به وسيله قيس بن مصهر ( مسهر در نسخه
بدل ) صيداوى به كوفه ارسال فرمود؛ قيس به حوالى شهر كوفه رسيد حُصَيْن بن
نُمير - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - گماشته ابن زياد - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - به او برخورد تا از
حال او تفتيش نمايد.
قيس پس از اطلاع از غرض حُصَين ، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.
حُصين لعين ، آن مؤ من پاك دين را گرفته در حضور ابن زياد بد نهاد آورد؛ چون در
حضور آن لعين بايستاد، آن شقى از او سؤ ال نمود: تو كيستى ؟
قيس در جواب فرمود: مردى از شيعيان و اخلاص كيشان مولاى متّقيان امير مؤ منان على بن
ابى طالب عليه السّلام و پيرو فرزند دلبند آن جناب ، ابى عبداللّه الحسين عليه
السّلام هستم .
آن لعين گفت : چرا نامه را پاره نمودى ؟
قيس فرمود: آن نامه از ناحيه مقدّسه امامت صادر گرديده به سوى جماعتى از
اهل كوفه كه نامهاى ايشان را نمى دانم .
ابن زياد گفت : به خدا قسم ، از دست من رهايى نخواهى يافت مگر آنكه خبر دهى به نام
جماعتى كه نامه براى ايشان ارسال شده و يا آنكه بر منبر بالا روى و حسين بن على و
پدر و برادر او را ناسزا گويى و اگر چنين نكنى بدنت را پاره پاره نمايم .
متن عربى :
فَقالَ قَيْسُ: اءَمَّا الْقَوْمُ فَلا اءُخْبِرُكَ بِاءَسْمائِهِمْ، وَاءَمّا لَعْنُ الْحُسَيْنِ وَاءَبيهِ وَاءَخيهِ
فَاءَفْعَلُ.
فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَصَلّى عَلَى النَّبِيِّصلّى اللّه عليه و آله ،
وَاءَكْثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلى عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَ
اللّهِ بْنَ زِيادٍ وَاءَباهُ، وَلَعَنَ عُتاةَ بَنى اءُمَيَّةَ عَنْ آخِرِهِمْ.
ثُمَّ قالَ: اءَيُّهَا النّاسُ، اءَنَا رَسُولُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلَيْكُمْ، وَ قَدْ خَلَّفْتُهُ
بِمَوْضِعٍ كَذا وَكَذا، فَاءَجيبُوهُ.
فَاءُخْبِرَ ابْنُ زِيادٍ بِذلِكَ، فَاءَمَرَ بِإِلْقائِهِ مِنْ اءَعْلا الْقَصْرِ، فَاءُلْقِى مَنْ هُناكَ، فَماتَ
رحمه اللّه .
فَبَلَغَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام مَوْتُهُ، فَاسْتَعْبَرَ بِالْبُكاءِ، ثُمَّ قالَ: ((اءَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا
وَلِشيعَتِنا مَنْزِلا كَريما وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ
شَيْءٍ قَديرٍ)).
وَرُوِيَ اءَنَّ ه ذَا الْكِتابَ كَتَبَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام مِنَ الْحاجِزِ.
ترجمه :
قيس فرمود: امّا نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسين و پدر و
برادر او، مضايقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤ من ممتحن بر منبر بالا رفت
شرايط حمد و ثناى الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله را
به جاى آورد، پس از آن ، از خداى متعال طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان اَنْوَر بر
گزيده داور، جناب اميرالمؤ منان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن ، عبيداللّه و پدر
آن لعين و عُتاة و باغيان بنى اميه را به لعن بسيار ياد نمود و آنچه را كه شرط مَطاعن
ايشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اى گروه مردم ! منم فرستاده و
رسول امام انام حضرت حسين عليه السّلام به سوى شما، آن حضرت را در فلان
منزل گذاردم و به اينجا آمدم ، اينك فرمانش را اجابت و به خدمتش مسارعت نماييد.
شهادت قيس بن مسهر
پس چون ابن زياد از اين واقعه اطلاع يافت ، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاى
قصر دار الاماره به زير انداختند و طاير روح پاكش به ذُرْوه افلاك پرواز نمود رضى
اللّهُ عنه . و چون خبر شهادت قيس بن مصهر به سَمْع شريف امام عليه السّلام رسيد،
چشمان آن جناب گريان شد دست به دعا برداشت و گفت : خداوند، از براى شيعيان ما
منزلى كريم در آخرت بگزين و ميانه ما و ايشان در قرارگاه رحمت خويش جمع فرما، به
درستى كه تويى بر هر چيزى قادر.
در روايتى ديگر چنين وارد است كه صدور آن فرمان هدايت ترجمان از امام اِنس و جان از
منزل ((حاجز)) بود و به غير از اين خبر.
متن عربى :
وَقيلَ: غَيْرُ ذلِكَ.
قالَ الرّاوى : وَ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى صارَ عَلى مَرْحَلَتَيْنِ مِنَ الْكُوفَةِ، فَإِذا
بِالْحُرِّ بْنِ يَزيدَ فِى اءَلْفِ فارِسٍ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَلَنا اءَمْ عَلَيْنا؟)).
فَقالَ: بَلْ عَلَيْكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ.
فَقالَ: ((لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ)).
ثُمَّ تَرَدَّدَ الْكَلامُ بَيْنَهُما، حَتّى قالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((فَإِذا كُنْتُمْ عَلى خِلافِ
ما اءَتَتْنى بِهِ كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، فَإِنّي اءَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذى
اءَتَيْتُ مِنْهُ)).
فَمَنَعَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ مِنْ ذلِكَ، وَقالَ: لا، بل خُذْ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ طَريقا لايُدْخِلَكَ
الْكُوفَةَ وَلا يُوصِلُكَ إِلَى الْمَدينَةِ لاَِعْتَذَرَ اءَنَا إِلى ابْنِ زِيادٍ بِاءَنَّكَ خالَفْتَنى فِى
الطَّريقِ.
فَتَياسَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، حَتّى وَصَلَ إِلى عُذَيْبِ الْهَجاناتِ.
ترجمه :
روايات ديگر نيز وارد است .
راوى چنين گويد: حضرت امام عليه السّلام از آن
منزل كوچ فرموده روانه راه گرديد تا آنكه به دو منزلى شهر كوفه رسيد. در آن مكان
حُرّ بن يزيد رياحى را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حُرّ به خدمتش رسيد امام حسين
عليه السّلام فرمود: آيا به يارى ما آمده اى يا براى دشمنى با ما؟ حرّ عرضه داشت كه
بر ضرر و عداوت شما ماءمورم . آن حضرت فرمود: ((لا حَوْلَ...))! بين آن جناب و حرّ
سخنان بسيارى ردّ و بدل گرديد تا آنكه خطاب به حرّ نموده و فرمود: اكنون كه شما
بر آنيد كه خلاف آنچه نامه ها و عرايض شما مُشْعر و متضمّن آن است و فرستادگان و
رسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نيز از آن مكان كه آمده ام عنان عزيمت به
مقام خويش منعطف نموده مراجعت را اختيار خواهم نمود. حرّ و اصحابش بر اين مدّعى راضى
نگرديده حضرتش را از مراحعت منع نمودند و عرضه داشتند: اى فرزند
رسول صلّى اللّه عليه و آله ! و نور ديده بتول ! صلاح چنان است كه راهى را پيش
گيرى كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوى مدينه باشد تا به اين جهت توانم به
نزد ابن زياد اين عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم ، شايد به اين اعتذار
از سَخَط آن كافر غدّار در امان مانم و از خدمتش تخلّف ورزم . حضرت امام به اين خاطر،
سمت چپ را مسير قرار داد و از آن طريق مسافت را طىّ فرمود تا آنكه بر سرابى رسيد كه
موسوم بود به ((عُذَيْب الْهِجانات )) يعنى آبى مشرعه مَرْكبها و اشتران بود.
متن عربى :
قالَ: فَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إِلَى الْحُرِّ يَلُومُهُ فى اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام
، وَيَاءْمُرُهُ بِالتَّضْييقِ عَلَيْهِ.
فَعَرَضَ لَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ وَمَنَعُوهُ مِنَ الْمَسيرِ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَلَمْ تَاءْمُرْنا بِالْعُدُولِ عَنِ الطَّريقِ؟)).
فَقالَ الْحُرُّ: بَلى ، وَلكِنْ كِتابُ الاَْميرِ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ قَدْ وَصَلَ يَاءْمُرُنى فيهِ
بِالتَّضْييقِ عَلَيْكَ، وَقَدْ جَعَلَ عَلَيَّ عَيْنا يُطالِبُني بِذلِكَ.
قالَ الرّاوى : فَقامَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام خَطيبا فى اءَصْحابِهِ، فَحَمَدَ اللّهُ وَاءَثْنى
عَلَيْهِ وَذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلّى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ:
((إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ وَاءَدْبَرَ
مَعْرُوفُها وَاسْتَمَرَّتْ حِذاءً، وَلَمْ تَبْقَ مِنْها إِلاّ صَبابَةٌ كَصَبابَةِ الاِْناءِ، وَخَسْيسِ عَيْشٍ
كَالْمَرعْى الْوَبيلِ.
اءَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى
لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّا، فَإِنّى
ترجمه :
راوى گويد: در آن هنگام نامه ابن زياد بد فرجام به حرّ بن يزيد رياحى رسيد و اين
نامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حرّ كه در امر فرزند امام عليه السّلام ، مسامحه نموده
و در آن نامه ، لعنت ضميمه ، امر اكيد نموده كه كار را بر فرزند سيّد ابرار سخت و
مجال را بر او دشوار گيرد. پس حُرّ با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور ديده حيدر
كرّار گرفتند و او را از رفتن مانع گرديدند. امام عليه السّلام فرمود: مگر نه اين است
كه ما را امر كردى از راه مرسوم عدول نماييم ؟! حُرّ عرضه داشت : بلى ! و لكن اينك نامه
عبيداللّه به من رسيده و ماءمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گيرم و جاسوس بر من
گماشته تا از فرمانش تخلّف نورزم .
سخنرانى امام عليه السّلام بعد از گفتگو با حُرّ
راوى چنين گفته كه پس از مكالمه امام عليه السّلام با حُرّ بن يزيد، آن جناب برخاست در
ميان اصحاب سعادت انتساب خطبه اى ادا نمود و شرايط حمد و ثناء الهى را به جاى آورد
و جدّ بزرگوار خويش را بستود و درود نامحدود بر روان پاك حضرتش نثار نمود سپس
فرمود: اى گروه مردم ! به تحقيق مشاهده مى نماييد آنچه را كه بر ما
نازل گرديده و به راستى كه روزگار تغيير پذيرفته و بدى خود را آشكار نموده و
نيكى و معرفت آن باز پس رفته و در مقابل ، شيوه تلخ كامى و نامرادى شتابان و بر
استمرار است و از كاءس روزگار باقى نمانده مگر دُردى از آن درته پيمانه حيات و از
گلستان عيش بجز خار و زمين شوره زار بى آب و گياه ؛ آيا نمى بينيد كه حق را كسى
معمول نمى دارد و اَحَدى از باطل نهى نمى نمايد؟!
متن عربى :
لا اءَرى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَما)).
فَقامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ، فَقالَ:
لَقَدْ سَمِعْنا - هَداكَ اللّهُ- يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ مَقالَتَكَ، وَلَوْ كانَتِ الدُّنْيا باقِيَةً وَكُنّا فيها
مُخَلَّدينَ لاََّثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الاِْقامَةِ فيها.
قالَ الرّاوى : وَقامَ هِلالُ بْنُ نافِعِ الْبَجَلّى ، فَقالَ:
وَاللّهِ ما كَرِهْنا لِقاءَ رَبِّنا، وَإِنّا عَلى نِيّاتِنا وَبَصائِرِنا، نُوالى مَنْ والاكَ وَنُعادى مَنْ
عاداكَ.
قالَ: وَقامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ، فَقالَ:
وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ بِكَ عَلَيْنا اءَنْ نُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَتَقَطَّعَ فيكَ
اءَعْضاؤُنا، ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفيعُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ.
قالَ: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قامَ وَرَكِبَ وَسارَ.
كُلَّما اءَرادَ الْمَسيرَ يَمْنَعُونَهُ تارَةً وَيُسايِرُونَهُ اءُخْرى ، حَتّى بَلَغَ كَرْبَلاءَ.
وَ كانَ ذلِكَ فِى الْيَوْمِ الثّانى مِنَ الْمُحَرَّمِ.
ترجمه :
نتيجه اين وضعيّت ، اين است كه مؤ من راغب گردد به ملاقات پروردگارش به طريق حق
و به درستى كه من مرگ را نمى بينم مگر سعادت و نيكبختى و زندگانى را با ستمكاران
إ لاّ دلتنگى و سستى .
سخنرانى زُهير و جمعى از اصحاب امام عليه السّلام
در اين هنگام زُهير بن قين از جاى برخاست و عرضه داشت : اى فرزند
رسول ! ما همه فرمايشات شما را شنيديم و گوش
دل به آن سپرديم . خدا تو را بر جاده هدايت مستقيم دارد. اگر كه دنيا از براى ما پاينده
بودى و ما در آن جاويدان ، البته كشته شدن را با تو بر زندگانى هميشگى دنيا،
ترجيح مى داديم ، چه جاى آنكه دنيا را بقايى نيست . همچنين راوى گفته كه
هلال بن نافع بجلّى هم برخاست و عرض نمود: به خدا سوگند كه ما ملاقات پروردگار
خود را ناخوشايند نمى دانيم و بر نيّت هاى صادق و بصيرت مخلصانه خويش ثابت و
پاينده ايم ؛ دوستيم با دوستانت و دشمنيم با دشمنانت . آنگاه برير بن خُضَيْر از جاى
برخاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ...! به تحقيق كه خداى متعال بر ما منّت گذارده است كه در
مقابل تو كشته گرديم و اعضاى ما پاره پاره شود و در عوض جدّ بزرگوار تو در روز
قيامت شفيع ما بوده باشد. راوى گفت : آن جناب پس از استماع اين كلمات از ياران و
جانثاران ، برپاخاست و قامت زيبا بياراست و بر مَرْكَب خويش سوار گرديد و از هر
طرفى كه خواست مركب براند، حُرّ و اصحابش ، آن جناب را ممانعت مى كردند و گاهى
ديگر ملازم ركابت مى بودند و به همين منوال بود تا آنكه به زمين كربلا رسيدند و آن ،
روز دوم محرّم
متن عربى :
فَلَمّا وَصَلَها قالَ: ((مَا اسْمُ هذِهِ الاَْرْضِ؟)).
فَقيلَ: كَرْبَلاءَ.
فَقالَ عليه السّلام : اءَللّهُمَّ إِنّى اءَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ.
ثُمَّ قالَ: هذا مَوْضِعُ كَرْبِ وَبَلاءٍ اءَنْزِلُوا، هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَمَسْفَكُ دِمائِنا، وَهاهُنا وَاللّهِ
مَحَلُّ قُبُورِنا، وَهاهُنا وَاللّهِ، بِهذا حَدَّثَنى جَدّى رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
فَنَزَلُوا جَميعا، وَنَزَلَ الْحُرُّ وَاءَصْح ابُهُ ناحِيَةً، وَجَلَسَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَصْلِحُ
سَيْفَهُ وَيَقُولُ:
يا دَهْرُ اءُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ
|
كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِ
|
مِنْ طالِبٍ وَصاحِبٍ قَتيلِ
|
وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ
|
وَكُلُّ حَيٍّ سالِكُ سَبيلِ
|
ما اءَقْرَبَ الْوَعْدَ إِلَى الرَّحيلِ
|
وَإِنَّمَا الاَْمْرُ إِلَى الْجَليلِ
ترجمه :
بود و چون به كربلا رسيد، فرمود: نام اين زمين چيست ؟
عرضه داشتند كه اين زمين كربلا است .
فرمود: خداوندا! به تو پناه مى برم از ((كَرْب )) و ((بلاء)).
پس از آن فرمود: اين كرب و بلا است .
((انْزِلُوا، هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَمَسْفَكُ دِمائِنا))؛ پياده شويد كه اينجاست
محل افتادن بارهاى ما و مكان ريخته شدن خونهاى ما؛ اينجاست آرامگاه ما.
جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا از اين واقعه آگاه ساخته ...
ياران امام حسين عليه السّلام پس از شنيدن اين سخنان همگى از مَرْكَبهاى خود فرود آمدند
و حُرّ با اصحابش نيز در كنارى منزل گرفتند و جناب سيّد مظلومان - عَلَيْهِ الصَّلاةُ
وَالسَّلامُ - بر روى زمين بنشست كه شمشير خود را اصلاح و آماده نمايد و اين اشعار را
زمزمه فرمود:
((يا دَهْرُ اءُفٍّ لَكَ مِن خَليلِ...))؛ اى روزگار! اُفّ باد مر تو را، چه بد دوستى هستى چه
بسيار كه تو در صبحگاهان و شامگاهان كه طالبان و مصاحبان خويش را به
قتل رسانيدى و روزگار در بلاهايى كه بر شخص
نازل مى شود به بدلى قانع و راضى نيست و هر زنده
سبيل مرگ را رهسپار است چه بسيار وعده كوچ نمودن از اين دار فنا نزديك شده و بجز اين
نيست كه نهايت امر هر كسى به سوى خداوند
جليل است .
متن عربى :
قالَ الرّاوى : فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَةَ عليهماالسّلام ذلِكَ، فَقالَتْ: يا اءَخى هذا كَلامُ
مَنْ قَدْ اءَيْقَنَ بِالْقَتْلِ.
فَقالَ: ((نَعَمْ يا اءُخْتاهُ)).
فَقالَتْ زَيْنَبُ: واثَكْلاهُ، يَنْعى إِلَيَّ الْحُسَيْنُ نَفْسَهُ.
قالَ: وَبَكَى النِّسْوَةُ، وَلَطَمْنَ الْخُدُودَ، وَشَقَقْنَ الْجُيُوبَ.
وَجَعَلَتْ اءُمُّ كُلْثُومُ تُنادى : وامُحَمَّداهُ واعَلِيّاهُ وااءُمّاهُ وااءَخاهُ واحُسَيْناهُ واضيعَتاهُ بَعْدَكَ يا
اءَبا عَبْدِ اللّهِ.
قالَ: فَعَزّاهُنَّ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ لَها: ((يا اءُخْتاهُ! تَعَزَّيْ بِعَزاءِ اللّهِ، فَإِنَّ
سُكّانَ السَّمواتِ يَفْنُونَ، وَاءَهْلَ الاَْرْضِ كُلُّهُمْ يَمُوتُونَ، وَجَميعِ الْبَرِيَّةِ يَهْلِكُونَ)).
ثُمَّ قالَ: ((يا اءُخْتاهُ يا اُمَّ كُلْثُومٍ، وَاءَنْتِ يا زَيْنَبُ، وَاءَنْتِ يا فاطِمَةُ، وَاءَنْتِ يا رُبابُ،
اءُنْظُرْنَ إِذا اءَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْبا وَلا تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْها وَلا تَقُلْنَ عَلَيَّ
هَجْرا)).
ترجمه :
راوى گفته كه عليا مكرّمه زينب خاتون دختر فاطمه زهرا عليهاالسّلام ، اين كلمات را از
برادر خود شنيد، عرضه داشت : اين سخنان از آنِ كسى است كه يقين به كشته شدن خويش
دارد.
امام حسين عليه السّلام فرمود: بلى چنين است ! اى خواهر، من هم در
قتل خود بر يقينم .
آن مخدره فرياد و اثَكْلاهُ بر آورد كه حسين عليه السّلام
دل از زندگانى برگرفته و خبر مرگ خويشتن را به من مى دهد.
راوى گويد: زنان حرم يك مرتبه همگى به گريه و الم افتادند و لطمه به صورت
زدند و گريبانها پاره نمودند و جناب اُمّكلثوم فرياد برآورد ((وا مُحَمَّداهُ، وا عَليّاهُ،
واحَسَناهُ)) كه ما بعد از تو اى اباعبداللّه به خوارى اندر خاك مذلّت برگيريم . و اين
گونه سخنان مى گفتند.
راوى گويد: امام حسين عليه السّلام خواهر خويش را دلدارى مى داد و مى فرمود:
اى خواهر! به آداب خدايى آراسته باش و پيراسته بردبارى را شعار خويش ساز؛ به
درستى كه ساكنان ملكوت اعلى ، فانى مى گردند و
اهل زمين همه مى ميرند و جميع خلق و همه مخلوقات جهان هستى در معرض هلاك خواهند بود.
سپس فرمود: اى خواهرم اُمّكلثوم ، و تو زينب و هم تو اى فاطمه و تو اى رَباب ! نظر
نماييد كه چون من كشته شوم ، زنهار كه گريبان پاره نكنيد و صورت بر مرگ من
مخراشيد و سخن بيهوده نگوئيد.
متن عربى :
وَرُوِيَ مِنْ طَريقٍ آخَرَ: اءَنَّ زَيْنَبَ لَمّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ الاَْبْياتِ - وَكانَتْ في مَوْضِعٍ آخَرَ
مُنْفَرِدَةً مَعَ النِّساءِ وَالْبَناتِ- خَرَجَتْ حاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَها، حَتّى وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَقالَتْ:
واثَكْلاهُ، لَيْتَ الْمَوْتَ اءَعْدِمَنى الْحَياةَ، الْيَوْمَ ماتَتْ اءُمّى فاطِمَةُ الزَّهْراءِ، وَاءَبى عَلِيُّ
الْمُرْتَضى ، وَاءَخِي الْحَسَنُ الزَّكِيُّ، يا خَليفَةَ الْماضِينَ وَثِمالَ الْباقينَ.
فَنَظَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام إِلَيْها وَقالَ: ((يا اءُخْتاهُ لا يَذْهَبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطانُ)).
فَقالَتْ: بِاءَبى اءَنْتَ وَاءُمّى اءَسَتُقْتَلُ؟ نَفْسى لَكَ الْفِداءُ.
فَرَدَّ غُصَّتَهُ وَتَرْقَرَقَتْ عَيْناهُ بِالدُّمُوعِ، ثُمَّ قالَ: ((لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ)).
فَقالَتْ: يا وَيْلَتاهُ، اءَفَتَغْتَصِبُ نَفْسَكَ إِغْتِصابا، فَذلِكَ اءَقْرَحُ لِقَلْبى وَاءَشَدُّ
عَلى نَفْسى ، ثُمَّ اءَهْوَتْ إِلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ وَخَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْها.
فَقامَ عليه السّلام فَصَبَّ عَلى وَجْهِهَا الْماءَ حَتّى اءَفاقَتْ،
ترجمه :
و در روايت ديگر به اين طريق وارد شده كه عليا مكرمه زينب خاتون با ساير زنان و
دختران در گوشه اى نشسته بودند و چون آن مخدره مضمون اين ابيات را از برادر خود
شنيد بى اختيار بيرون آمد در حالتى كه مقنعه بر سر نداشت لباس خود را بر روى
زمين مى كشيد تا آنكه بر بالاى سر امام عليه السّلام بايستاد و فرياد برآورد:
((واثَكْلاهُ لَيْتَ...))؛ يعنى اى كاش مرگ من مى رسيد و زندگانى من تمام مى شد! امروز
است كه احساس مى كنم مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى عليه
السّلام از دنيا رفتند؛ اى جانشين رفتگان و پناه باقى ماندگان ! چون امام حسين عليه
السّلام خواهر خود را به اين حال مشاهده فرمود: نظرى به جانب آن مخدّره نمود و فرمود:
اى خواهر عزيز! مراقب باش شيطان ، حلم و بردبارى تو را نبرد. آن مكرّمه عرضه داشت
: جانم به فدايت ، آيا كشته خواهى شد؟ پس آن امام مظلوم با همه غم و اندوه ، دم از اندوه
در كشيد و چشمان مبارك او پر از اشك گرديد و اين
مثل را فرمود: ((لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ))؛ يعنى اگر ((مرغ قطا)) را به
حال خويش مى گذاردند البته به خواب مى رفت . زينب خاتون وقتى اين كلام از امام عليه
السّلام شنيد به گريه در آمد و فرياد برآورد كه يا وَيْلَتاهُ! برادر، همانا خود را به
چنگ خصم چيره مقهور يافتى و روز خويش را تيره ؛ همانا از زندگانى خويش ماءيوس شده
اى . اينك اين سخن بيشتر دل مرا مى خراشد و نمك بر زخم افزون مى پاشد. سپس دست در
آورده گريبان شق نمود تا بى هوش بر روى در افتاد.
متن عربى :
ثُمَّ عَزّاها عليه السّلام بِجُهْدِهِ وَذَكَّرَهَا الْمُصيبَةَ بِمَوْتِ اءَبيهِ وَجَدِّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ
اءَجْمَعينَ.
وَمِمّ ا يُمْكِنُ اءَنْ يَكُونَ سَبَبا لِحَمْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام لِحَرَمِهِ مَعَهُ وَلِعِيالِهِ:
اءَنَّهُ لَوْ تَرَكَهُنَّ بِالْحِجازِ اءَوْ غَيْرِها مِنَ الْبِلادِ كانَ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ - لَعَنَهُ اللّهُ- قَدْ
اءَنْفَذَتْ لِيَاءْخُذَهُنَّ إِلَيْهِ، وَصَنَعَ بِهِنَّ مِنَ الاِْسْتيصالِ وَسَيِّئَ الاَْعْمالِ ما يَمْنَعُ الْحُسَيْنَ
عليه السّلام مِنَ الْجِهادِ وَالشَّهادَةِ، وَيُمْتَنَعُ عليه السّلام - بِاءَخْذِ يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ لَهُنَّ-
عَنْ مَقاماتِ السَّعادَةِ.
ترجمه :
پس امام عليه السّلام برخاست كه خواهر را به هوش آورد و آب بر صورت او پاشيد تا
به حال افاقه برگرديد و با كمال جهد و كوشش خواهر را تسلّى مى داد و او را موعظه
فرمود و پند داد و مصيبت شهادت پدر بزرگوار و وفات جد عالى مقدار را به ياد او آورد
تا تسلى يابد. صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اءَجْمَعينَ.
از جمله امورى كه مى توان سبب بوده باشد از براى آنكه حضرت سيدالشهداء عليه
السّلام و سرور اتقياء امام مظلوم عليه السّلام حرم مُطهّر و عترت اءَطْهَر خود را باخود به
كربلاى پر بلا آورده باشد يكى آن است كه اگر آن جناب
اهل بيت را در حجاز يا در غير حجاز از ساير بلاد باز مى گذاشت و خود متوجه عراق
پرنفاق مى گرديد، يزيد پليد گماشتگان خود را مقرّر مى نمود كه استيصالشان
نمايند و صدمات بى نهايات و سوء رفتار و كردار با عترت سيّد اَبرار، به جاى آورند
و سراپرده حرم محترم و اهل بيت سيّد اُمَم را ماءخوذ مى داشت و به اين واسطه فوز جهاد و
درك سعادت شهادت از براى آن امام عِباد غير ميسور و آن حضرت را رسيدن به اين مقام
عاليه غير مقدور بود.
الْمَسْلَكُ الثّانى فى وَصْفِ حَالِ الْقِتالِ وَما يَقْرُبُ مِنْ تِلْكَ الْحالِ
متن عربى :
قالَ الرّاوى :
وَنَدَبَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ اءَصْحابَهُ إِلى قِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ،
وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَرى مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَدَعاهُ إِلى وَلا يَةِ
الْحَرْبِ فَلَبّاهُ.
وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام فى اءَرْبَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِيادٍ
بِالْعَساكِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّى تَكامَلَتْ عِنْدَهُ إِلى سِتِّ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ
اءَلْفَ فارِسٍ.
فَضَيَّقُوا عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ.
مسلك دوم :گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام عليه السّلام و ياران با
وفايش
ترجمه :
راوى گويد: عبيداللّه زبان به دعوت اصحاب خويش برگشود كه با نور چشم
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، ستيزند وخون آن مظلوم را بريزند. آن بدنهادان نيز
متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شيطان مردود از قوم خود طلب نمود
كه در طاعتش در آيند و زنگ غبار از خاطر بزدايند. آن بى دينان نيز انگشت اطاعت بر ديده
نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زيانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنياى خود
خريدار شد. آن غَدّار نابكار هم دين به دنيا فروخت و فرمان ايالت رى را بياندوخت
خواستش كه امير لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله را بشكند، عمر سعد
نيز لبيّكى بگفت و كفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه
بيرون آمد و جنگ فرزند سيّد ابرار و نور ديده حيدر كرّار را مصمّم گرديد. پس از آن ،
عبيداللّه بن زياد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنياد روانه نمود تا آنكه در روز
ششم محرّم الحرام بيست هزار سواره لشكر بى دين بد آئين در كربلا جمع آمدند و كار را
بر حسين مظلوم عليه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّى كه تشنگى بر خود و اصحابش
استيلا يافت .
متن عربى :
فَقامَ عليه السّلام وَاءَتَّكى عَلى قائِمِ سَيْفِهِ وَنادى بِاءَعْلى صَوْتِهِ، فَقالَ:
((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّى فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبى عَلِيَ بْنَ اءَبي طالِبٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتى خَديجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ
إِسْلاما؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
ترجمه :
نخستين سخنرانى امام عليه السلام در كربلا
پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكيه بر قائمه شمشير خود نمود و به آواز بلند اين
كلمات را ادا فرمود:
اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد و عارف به حق من هستيد؟ در
جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسيم ، تويى فرزند
رسول صلّى اللّه عليه و آله و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است . پس تويى سِبْط
آن جناب .
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه جدّ بزرگوار
من رسولِ پروردگار عالميان است ؟
گفتند: خدا شاهد است كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه جدّه من خديجه بنت
خُوَيْلد است و او اوّل زنى بود در اين اُمّت كه اسلام را اختيار و تصديق احمد مختار صلّى
اللّه عليه و آله نمود؟
گفتند: خدايا تو گواهى كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه حمزه سيدالشهداء
عموى پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است ؟
گفتند: خدايا شاهدى كه اين را هم مى دانيم !
متن عربى :
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّيّارَ فِى الْجَنَّةِ عَمّى ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَيْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَنَا
مُتَقَلِّدُهُ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَنَا
لابِسُها؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِيّا عليه السّلام كانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْ
عِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِيُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟)).
قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.
قالَ: ((فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمى وَاءَبى صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، يَذُودُ عَنْهُ
رِجالا كَما يُذادُ الْبَعيرُ الصّادِرُ عَلَى الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِيَدِ اءَبى يَوْمَ الْقِيامَةِ؟!!)).
ترجمه :
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانيد كه جعفر طيّار در
بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟
گفتند: خداوندا ما مى دانيم كه چنين است !
باز آن امام برگزيده خداوند بى نياز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا
سوگند كه مى دانيد اين شمشيرى كه در ميان بسته ام همان شمشير سيّد اَبرار است ؟
گفتند: بلى ، به خدا اين را هم مى دانيم !
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع داريد كه عمامه اى كه بر سر
من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله و
رسول پروردگار است ؟
گفتند: به خدا كه اين را هم مى دانيم !
حضرت فرمود: به خدا كه مى دانيد شاه ولايت على عليه السّلام
اول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سيّد اَنام نمود و او است آن كس كه پايه علمش والا
و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟
گفتند: به خدا كه اين فضيلت را هم مى دانيم !
اباعبداللّه عليه السّلام فرمود: پس به چه جهت ريختن خون مرا
حلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد
نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .
متن عربى :
قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّهُ وَنَحْنُ غَيْرُ تارِك يكَ حَتّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!!
فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَةَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلامَهُ بَكَيْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ
وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ.
فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِيّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: ((سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَيَكْثُرَنَّ
بُكاؤُهُنَّ)).
قالَ الرّاوى : وَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يَحِثُّهُ عَلى تَعْجيلِ الْقِتالِ،
وَيَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخيرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَكِبُوا نَحْوَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .
وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادى : اءَيْنَ بَنُو اءُخْتى عَبْدُ اللّهِ
وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَجيبُوهُ وَإِنْ كانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِكُمْ)).
فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُكَ؟
فَقالَ: يا بَنى اءُخْتى اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَكُمْ مَعَ اءَخيكُمُ الْحُسَيْنِ،
وَاءَلْزِمُوا طاعَةَ اءَمِيرِالْمُؤْمِنينَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ.
ترجمه :
گفتند: همه اين فضايل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از تو
بر نمى داريم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سيّد مظلومان و آن امام
انس و جان ، خطبه خويش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها
به گريه و ندبه برآوردند و سيلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند
نمودند. امام عليه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر عليهماالسّلام را
به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنها
گريه هاى بسيار در پيش دارند.
|