خطبه حضرت در وقت ممانعت حُرّ
و چون حرّ بن يزيد رياحي از حركت آن حضرت به كوفه و يا مراجعت به
مدينه بشدّت منع كرد، آن حضرت در ذِي حَسَم بپاخاست، و طبق روايت
طبري در «تاريخ» از عَقَبه بن أبي العيزاز:
فَحَمِدَ اللَهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ؛ إنَّهُ قَدْ
نَزَلَ مِنَ الاْمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ. وَإنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ
وَتَنَكَّرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَاسْتَمَرَّتْ حَذَّآءَ، فَلَمْ يَبْقَ
مِنْهَا إلاَّ صُبَابَه كَصُبَابَه الاْءنَآءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَي
الْوَبِيلِ. أَلاَ تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لاَيُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ
الْبَاطِلَ لاَيُتَنَاهَي عَنْهُ!؟ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَآءِ
اللَهِ مُحِقًّا؛ فَإنِّي لاَأَرَي الْمَوْتَ إلاَّ سَعَادَه، وَلاَ
الْحَيَوه مَعَ الظَّالِمِينَ إلاَّ بَرَمـًا.21
«پس حمد خداوند را بجاي آورد و ثناي او بگفت، و سپس فرمود:
امّا بعد، اين شدّت و بلائي كه بر ما فرود آمده است، شما در مرأي و
مَسمع خود ميبينيد؛ دنيا و جريان امور روزگار واژگونه شده و چهره زشت و
كريه خود را نشان داده است. نيكوئيهاي دنيا همه پشت كردهاند، و دنيا بر
همين روش شتابان ميگذرد؛ و چيزي از آن نمانده است مگر اندكي كه مانند
قطراتِ آب در ته ظرف جمع شود؛ يا زندگي پست و ناچيزي كه چون چراگاه
دِرو شده، خراب و درهم باشد. آيا نميبينيد كه به حقّ عمل نميشود؟! و از
باطل جلوگيري به عمل نميآيد؟! و در اين صورت حتماً بايد مؤمن حقّ جو،
طالب ديدار خدا و لقاي حقّ بوده باشد. من مرگ را جز سعادت نميبينم، و
زندگي با ستمكاران را جز ملالت و خستگي و كسالت نمينگرم.»
در كتاب «تحف العقول» پس از ذكر اين جملات از خطبه، اين جمله را نيز
افزوده است كه حضرت فرمودند:
إنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ،
يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَ´ءِ قَلَّ
الدَّيَّانُونَ.22
«مردم بندگان دنيا هستند، و دين چون آب دهانيست كه بر روي زبانهاي
آنان جاري است، و تا جائيكه معيشتهاي آنان فراوان است، متعهّد و حافظ
دين هستند؛ امّا زمانيكه به بلايا و مشكلات آزمايش شوند، دينداران حقيقي
به شماره اندك خواهند بود.»
و در اين حال زُهَير بن القَين و نافِع بن هِلال و بُرَير بن خُضَير
هريك جداگانه برخاستند و مراتب تأييد و تثبيت خود را به آن حضرت ابراز
داشتند.
بازگشت به فهرست
گفتار حضرت در پاسخ تهديد حُرّ و بيان آمادگي براي شهادت
حرّ بن يزيد با آن حضرت همراه بود؛ و در راه و حركت جدا نميشد و
ميگفت:
اي حسين! من با اين گفتارم خدا را درباره خودت به يادت ميآورم، كه
من گواهي ميدهم كه اگر جنگ كني كشته خواهي شد!
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليهالسلام: أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟!
وَهَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ إنْ تَقْتُلُونِي؟! وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ
أَخُو الاْوْسِ لاِبْنِ عَمِّهِ وَهُوَ يُرِيدُ نُصْرَه رَسُولِ اللَهِ صَلَّي
اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَقَالَ: أَيْنَ
تَذْهَبُ؟ فَإنَّكَ مَقْتُولٌ.
فَقَالَ:
سَأَمْضِيوَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَي الْفَتَي
إذَا مَا نَوَي حَقًّا وَجَاهَدَ مُسْلِمَا
وَ وَاسَي الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ
وَ فَارَقَ مَثْبُورًا وَخَالَفَ مُجْرِمَا
فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ
كَفَي بِكَ ذُلاًّ أَنْ تَعِيشَ وَتُرْغَمَ23]
«حضرت در پاسخ حرّ فرمود:اي از مرگ مرا ميترساني؟! واي اگر مرا بكشيد
ديگر مشكل شما حلّ ميشود؟!24
من همان كلامي را ميگويم كه برادر أوسيِ ما به پسر عموي خود گفت در
وقتيكه ميخواست براي نصرتِ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم برود؛
و پسر عمويش او را ميترسانيد و ميگفت: كجا ميروي؟ تو حتماً كشته خواهي
شد! او در جواب گفت: من حتماً ميروم و جوانمرد را از مرگ ننگ و عاري
نيست؛ اگر عملش براي حقّ باشد و از روي حال تسليم و رضا مجاهدت كند. و
با بذل جان و نفس خود با مردمان صالح و نيكوكار مواسات كند؛ و از مردم
مَطرود و ملعون جدا شود، و با مُجرم و گناهكار، طريق ستيز و مخالفت پيشه
سازد. پس اگر من زنده بمانم پشيمان نگشتهام؛ و اگر بميرم مردم مرا
ملامت نكنند، و اين خواري و ذلّت براي تو بس است كه زنده بماني، و
مورد ظلم و تعدّي و تجاوز قرار گيري و نتواني از حقّ خود دفاع كني!»
و شايد آن كلمات دُرَربار كه علاّمه معاصر توفيق أبوعلم در كتاب خود
موسوم به «أهل البيت» آورده است، پاسخ حضرت سيّدالشّهداء عليه
السّلام در همين جا به حُرّ بن يزيد رياحي بوده است؛ آنجا كه فرمايد:
لَيْسَ شَأْنِي شَأْنَ مَنْ يَخَافُ الْمَوْتَ. مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَي
سَبِيلِ نَيْلِ الْعِزِّ وَإحْيَآءِ الْحَقِّ. لَيْسَ الْمَوْتُ فِي سَبِيلِ
الْعِزِّ إلاَّ حَيَوه خَالِدَه؛ وَلَيْسَتِ الْحَيَوه مَعَ الذُّلِّ إلاَّ
الْمَوْتَ الَّذِي لاَ حَيَوه مَعَهُ. أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟!
هَيْهَاتَ؛ طَاشَ سَهْمُكَ، وَخَابَ ظَنُّكَ! لَسْتُ أَخَافُ الْمَوْتَ. إنَّ
نَفْسِي لاَكْبَرُ مِنْ ذَلِكَ، وَهِمَّتِي لاَعْلَي مِنْ أَنْ أَحْمِلَ
الضَّيْمَ خَوْفـًا مِنَ الْمَوتِ؛ وَهَلْ تَقْدِرُونَ عَلَي أَكْثَرَ مِنْ
قَتْلِي؟! مَرْحَبـًا بِالْقَتْلِ فِي سَبِيلِ اللَهِ! وَلَكِنَّكُمْ
لاَتَقْدِرُونَ عَلَي هَدْمِ مَجْدِي وَمَحْوِ عِزَّتِي وَشَرَفِي؛ فَإذًا
لاَ أُبَالِي مِنَ الْقَتْلِ. 25
«شأنِ من شأن كسي نيست كه از مرگ بترسد! چقدر مرگ در راه وصول به
عزّت و احياي حقّ، سبك و راحت است. نيست مرگ در راه عزّت مگر زندگاني
جاويدان؛ و نيست زندگاني با ذلّت مگر مرگي كه با او حياتي نيست. آيا
مرا از مرگ ميترساني؟! هيهات؛ تيرت به خطا رفت! و گمانت واهي و تباه
شد! من آن كسي نيستم كه از مرگ بترسم! نفس من از اين بزرگتر است، و
همّت من عاليتر است از آنكه از ترسِ مرگ، بار ستم و ظلم را بدوش
بكشم؛ واي شما بر بيشتر از كشتن من توانائي داريد؟! مرحبا و آفرين به
كشته شدن در راه خدا! وليكن شما توانائي بر نابودي مَجد من، و محو و
نيستي عزّت و شرف من نداريد! پس در اين صورت، من باكي از كشته شدن
ندارم»
و سيّد الشّهداء عليه السّلام همان كسي است كه ميفرمود:
مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَوه فِي ذُلٍّ. 26
«مردن در راه عزّت وبا عزّت بهتر است از زندگي با ذلّت.»
و همان كسي است كه در موقع جنگ نمودن، و حملهور شدن بر سپاه دشمن
رَجَز ميخواند و ميفرمود:
الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ وَالْعَارُ أَوْلَي مِنْ دُخُولِ
النَّارِ 27
«مرگ بهتر است از مرتكب عار و ننگ شدن؛ و عار بهتر است از دخول در
آتش.»28
بازگشت به فهرست
خطبه حضرت در مكاني بهنام"بي ضه"، در بيان علت قيام، توصيف خود و توصيف اهل
كوفه
از طبري نقل است كه أبو مِخْنَف از عَقَبه بن أبيالعِيزاز روايت كرده
است كه حسين عليه السّلام اصحاب خود و اصحاب حرّ را در بيضَه مخاطب
قرار داده و بدين خطبه مشغول شد:
فَحَمِدَ اللَهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ
رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ قَالَ: مَنْ رَأَي
سُلْطَانـًا جَآئِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَهِ، نَاكِثـًا لِعَهْدِ
اللَهِ، مُخَالِفـًا لِسُنَّه رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ
وَءَالِهِ؛ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَهِ بِالاْءثْمِ وَالْعُدْوَانِ؛ فَلَمْ
يُعَيِّرْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلاَ قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَي
اللَهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ.
أَلاَ وَإنَّ هَؤُلاَ´ءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَه الشَّيْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَه
الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ؛
وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ؛ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَهِ، وَحَرَّمُوا
حَلاَلَهُ؛ وَأَنَا أَحَقُّ مِنْ غَيْرٍ مَنْ غَيَّرَ ـ مَنْ عَيَّرَ. وَقَدْ
أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ، وَقَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ
أَنَّكُمْ لاَ تُسَلِّمُونِي وَلاَ تَخْذُلُونِي؛ فَإنْ تَمَمْتُمْ عَلَي
بَيْعَتِكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ.
فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَابْنُ فَاطِمَه بِنْتِ رَسُولِاللَهِ
صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلِي
مَعَ أَهْلِيكُمْ؛ فَلَكُمْ فِيَّ أُسْوَه. وَ إنْ لَمْ تَفْعَلُوا
وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أَعْنَاقِكُمْ؛
فَلَعَمْرِي مَا هِيَ لَكُمْ بِنُكْرٍ؛ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي
وَأَخِي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِمٍ. فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ.
فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَنَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ؛ وَمَنْ نَكَثَ فَإنَّمَا
يَنْكُثُ عَلَي نَفْسِهِ. وَسَيُغْنِي اللَهُ عَنْكُمْ. وَالسَّلاَمُ
عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَه اللَهِ وَبَرَكَاتُهُ. 29
«پس حمد خداوند را بجاي آورد و ثنا بر او فرستاد، و سپس فرمود:
اي مردم! رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: هر كسي ببيند
سلطان ستمگري را كه حرام خدا را حلال شمرد، و عهد خدا را بشكند، و خلاف
سنّت رسول خدا صلّي الله عليه وآله رفتار كند، و در ميان بندگان خدا
به گناه و ستم عمل كند؛ و آن شخص بيننده سكوت اختيار كند، ونه از راه
كردار و نه از راه گفتار، او را سرزنش نكند و در مقام انكار و عيب گوئي
بر نيايد؛ بر خداوند واجب است كه او را به همان جائي ببرد كه آن سلطان
جائر را ميبرد.
آگاه باشيد كه اين طائفه ستمگر و حكّام جائر بني اُميّه، پيوسته از
شيطان پيروي نموده و طاعت او را بر خود لازم دانستند، و اطاعت خداوند
رحمن را ترك گفتند، و زشتي و فساد را ظاهر نمودند، و حدود خدا را تعطيل
كردند، و غنائم و فَيْء را كه متعلّق به همه مسلمين است اختصاص به خود
دادند، و حرام خدا را حلال شمردند؛ و حلال خدا را حرام شمردند. و من از
غير خودم سزاوارترم (به جلوگيري از اين امور و نهي كردن از آنها و زمام
امور مسلمانان را به دست گرفتن، تا به احكام قرآن و سنّت رسول الله
عمل شود).
نامههاي شما به من رسيد! و رسولان شما نزد من آمدند! كه شما همه با من
بيعت كردهايد كه مرا تسليم دشمن نكنيد، و مرا تنها و بي ياور نگذاريد و
مخذول و منكوب ننمائيد! اگر حال بر بيعت خود پايداري ميكنيد، راه رشد و
صواب همين است!
من حسين فرزند عليّ هستم. من پسر فاطمه دختر رسول الله صلّي الله
عليه وآله هستم. جان من با جانهاي شماست! و اهل من با اهل شماست!
(از نقطه نظر تعيّن و تشخّص زندگي، براي خود مزيّتي قائل نشدم، و در
جاه و مال چيزي را به خود منحصر ننمودم! خودم و اهلم مانند شما و اهل
شماست.) ليكن من اُسْوه و الگو و سرمشق شما هستم (كه بايد از من پيروي
كنيد و مرا امام و مقتداي خود بدانيد! و در دور بودن از زندگاني
متجمّلانه، و ترك تبذير و اسراف، و دست نبردن به فَيْء و غنيمت، به من
تأسّي كنيد!) و اگر اين كار را نكنيد، و عهد و پيمان خود را بشكنيد، و بيعت
را از ذمّههاي خود برداريد؛ به جان خودم سوگند كه اين عمل از شما بديع
و تازه نيست!شما با پدر من، و برادر من، و پسر عمّ من مسلمبن عقيل نيز
چنين كرديد. پس شخص مغرور و گول خورده، كسي است كه به اقبال شما و
توجّه شما فريب خورد! چون شما از بهره خود روي گردانيده و بخت خود را
واژگون نمودهايد! و نصيب خود را ضايع و تباه ساختهايد!
و بدانيد: هر كس كه پيمان بشكند، عواقب وخيم و عكس العمل پيمان شكني
بر عهده خود اوست. و البتّه خداوند بزودي از شما بينياز ميگرداند. و
سلام خداوند و رحمت و بركات خداوند بر شما باد!»
و چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام به كربلا وارد شدند، دوات و كاغذ
طلبيده و نظير همين خطبهاي را كه بيان شد، براي بزرگان و اشراف كوفه،
آنانكه گمان ميرفت در خطّ مشي آن حضرت هستند نوشتند.30 و پايان نامه
را به خاتَم شريف مُهر زده و نامه را پيچيدند و به قَيس ابن مُسْهر
صَيداوي دادند تا به كوفه برساند.
بازگشت به فهرست
خطبه حضرت در شب عاشورا در جمع اصحاب و برداشتن بيعت از آنها
حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام روز تاسوعا نزديك غروب آفتاب اصحاب خود
را جمع نمودند. و حضرت عليّ بن الحسين زينالعابدين عليه السّلام
ميفرمايد: من نزديك رفتم تا ببينم به آنها چه ميگويد؛ و من در آن
وقت مريض بودم. پس شنيدم كه پدرم به اصحاب خود چنين فرمود:
أُثْنِي عَلَي اللَهِ أَحْسَنَ الثَّنَآءِ. وَأَحْمَدُهُ عَلَي السَّرَّآءِ
والضَّرَّآءِ. اللَهُمَّ إنِّي أَحْمَدُكَ عَلَي أَنْ أَكْرَمْتَنَا
بِالنُّبُوَّه، وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْءَانَ؛ وَفَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ.
أَمَّا بَعْدُ، فَإنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَابـًا أَوْفَي وَلاَ خَيْرًا مِنْ
أَصْحَابِي، وَلاَأَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَلاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي؛
فَجَزَاكُمُ اللَهُ عَنِّي خَيْرَ الْجَزَآءِ.
أَلاَ وَإنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَمِيعـًا فِي حِلٍّ؛
لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ. هَذَا اللَيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ
فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. 31
«ثنا و ستايش خداوند را بجا ميآورم به بهترين ستايش، و او را در دو حال
مسرّت و خوشي و گرفتاري حمد ميكنم.
بار پروردگارا! من حقّاً حمد و سپاس تو را بجاي ميآورم كه ما را به
نبوّت بزرگوار و مكرّم داشتي! و قرآن را به ما تعليم كردي! و در دين،
ما را فقيه و دانا نمودي! امّا بعد، من حقّاً اصحابي باوفاتر و بهتر از
اصحاب خودم، و نه اهل بيتي نيكوكارتر و با صِله و پيوندتر از اهل بيت
خودم سراغ ندارم؛ پس خداوند شما را از طرف من به بهترين جزائي پاداش
دهد! آگاه باشيد كه من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم؛ پس همگي
برويد كه عقد بيعت را از شما بگسستم و نسبت به خود، بر شما عهده و
ذِمامي ندارم. اينك شب در رسيده است و پوشش آن شما را در بر گرفته
است؛ آن را چون شتر راهواري بگيريد و متفرّق شويد!»
برادران، و فرزندان، و پسران برادر، و پسران عبدالله بن جعفر، و مسلم
بن عَوسجه، و زهير بن القَيْن، و جماعتي ديگر از اصحاب برخاستند و هر يك
با زباني اعتذار آميز گفتند كه: ما بعد از تو باقي نباشيم! و خداوند ما را
پس از تو زنده نگذارد! ابداً ابداً چنين كاري نخواهيم كرد؛ بلكه آرزو
داشتيم چندين جان داشتيم و همه را در راه تو فدا ميكرديم!
بازگشت به فهرست
دعاي حضرت در صبح عاشورا
از حضرت سيّد السّاجدين و زين العابدين عليه السّلام روايتست كه:
لَمَّا صَبَّحَتِ الْخَيْلُ الْحُسَيْنَ عليهالسلام، رَفَعَ يَدَيْهِ وَ
قَالَ:
اللَهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ، وَأَنْتَ رَجَآئِي فِي كُلِّ
شِدَّه، وَأَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَه وَعُدَّه. كَمْ
مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ، وَتَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَه، وَيَخْذُلُ
فِيهِ الصَّدِيقُ، وَيَشْمُتُ فِيهِ الْعَدُوُّ؛ أَنْزَلْتُهُ بِكَ،
وَشَكَوْتُهُ إلَيْكَ، رَغْبَه مِنِّي إلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ؛ فَفَرَّجْتَهُ
عَنِّي، وَكَشَفْتَهُ، وَكَفَيْتَهُ. فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَه،
وَصَاحِبُ كُلِّ حَسَنَه، وَمُنْتَهَي كُلِّ رَغْبَه.32
«و چون صبحگاهان لشكر به نزد حسين عليه السّلام آمدند، دستهاي خود را
بلند نموده و عرضه داشت:
بار پروردگارا! در تمام غصّهها و اندوهها، تو محلّ اتّكاء و اعتماد من
ميباشي! و در هر گرفتاري و شدّت، تو محلّ اميد من هستي! و در هر
حادثهاي كه بر من فرود آيد و هر نازلهاي كه بر من وارد شود، تو محلّ
اطمينان و استعداد من ميباشي! چه بسيار از هموم و غموم خود را كه دل
در آن ناتوان ميشد، و حيله و چاره براي رفع آن كوتاه ميآمد، و دوست،
انسان را تنها ميگذاشت، و دشمن زبان به شماتت ميگشود؛ من بارِ آن
حوادث و هموم را بسوي تو آوردم، و شِكوه آن را به تو نمودم؛ به جهت
ميل و رغبتي كه به تو داشتم و به غير از تو نداشتم؛ پس خداوندا تو همه
آنها را برطرف نمودي! و امر مرا كفايت كردي! بنابراين اي خداي من! تو
وليّ تمام نعمتها هستي! و صاحب هر نيكوئي! و منتهاي تمام رغبتها
ميباشي!»
بازگشت به فهرست
خطبه حضرت در صبح عاشورا و اتمام حجّت بر كوفيان
و آنگاه حضرت مركب خود را طلبيده و سوار شدند، و با صداي بلند بطوريكه
همگي ميشنيدند چنين خطبهاي ايراد نمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ! اسْمَعُوا قَوْلِي، وَلاَ تَعْجَلُوا حَتَّي أَعِظَكُمْ
بِمَا يَحِقُّ عَلَيَّ لَكُمْ؛ وَحَتَّي أُعْذِرَ إلَيْكُمْ! فَإنْ
أَعْطَيْتُمُونِي النِّصْفَ كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ! وَإنْ لَمْ
تُعْطُونِي النِّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا رَأْيَكُمْ
وَشُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّه ثُمَّ اقْضُو´ا
إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ! إِنَّ وَلـِّـِيَ اللَهُ الَّذِي نَزَّلَ
الْكِتَـ'بَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّـ'لِحِينَ.
«اي مردم! گفتار مرا بشنويد! و شتاب نكنيد تا آنچه حقّ شماست بر من از
اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم؛ و عذر خود را در حركت از مكّه بسوي
شما براي شما بيان كنم! پس اگر از درِ انصاف در آئيد و عذر مرا بپذيريد
كه البتّه نيكبخت باشيد! و ديگر راه مقاتله و جنگ با من بر روي شما
بسته ميگردد! و اگر عذر مرا نپذيريد و حجّت مرا كافي ندانيد، پس در آن
هنگام رأي خود و شريكان خود را رويهم گرد آورده، تا اينكه كار شما و امر
شما بر شما پوشيده نماند؛ و سپس بدون هيچ مهلتي به من بپردازيد و كار
خود را يكسره كنيد! بدانيد كه صاحب اختيار و وليّ من خداست كه قرآن
كريم را بفرستاد؛ و او زمام امور مردمان صالح را در دست دارد.»
پس حمد خداي را بجا آورد، و ثناي او بگفت، و درود بر پيغمبر بفرستاد، و
هيچ خطيبي ديده نشد نه قبل از او و نه بعد از او كه چنين با بلاغت در
گفتار خود مطالب را ادا كند.
و پس از آن فرمود: اوّل نَسَب مرا در نظر آوريد! و ببينيد من كيستم؟ و
سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد عتاب و سرزنش قرار دهيد!
ببينيداي كشتن من براي شما سزاوار است؟! واي پاره كردن حرمت من بر
شما جائز است؟! مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر من پسر وصيّ پيغمبر
و پسر عموي او كه اوّل مؤمن و تصديق آورنده به رسول الله و به آنچه
از جانب خدا بر او نازل شده بود نيستم؟ مگر حمزه سيّد الشّهداء عموي پدر
من نيست؟ مگر جعفر كه به دو بال خود در بهشت پرواز ميكند، عموي من
نيست؟ آيا مگر به شما نرسيده است گفتار رسول خدا كه درباره من و
برادرم فرمود: هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه. «اين دو نفر دو
سيّد و آقاي جوانان بهشتند.»؟
پس اگر مرا در اين گفتار تصديق داريد و بدانيد كه من راست ميگويم؛ و
سوگند به خدا از وقتي كه دانستهام خداوند دروغگو را دشمنِ مبغوض شمرده
است، سخن دروغي را بر زبان نياوردهام (از كشتن من صرف نظر كنيد)! و
اگر گفتار مرا باور نداريد و اين كلام را تكذيب ميكنيد، اينك در ميان شما
كسي هست كه شما را خبر دهد! از جابربن عبدالله أنصاري و أبوسعيد خُدري و
سَهْلبن سَعد ساعديّ و زيد بن أرقَم و أنس بن مالك سؤال كنيد! آنان
به شما خبر ميدهند كه رسول خدا درباره من و برادرم چنين فرموده
است.اي اين معني مانع و حاجز از ريختن خون من نميشود؟
شمر گفت: آن كسيكه بفهمد تو چه ميگوئي، خدا را بر يك جانب عبادت كرده
است!
حبيب بن مظاهر در پاسخ شمر گفت: سوگند به خدا كه من ميبينم تو را كه
خدا را بر هفتاد جانب (از شكّ و شبهه) عبادت ميكني! خداوند بر دل تو مُهر
زده است. (و ديگر ياراي فهم و ادراك ندارد.)
حضرت سيّد الشّهداء فرمود: اگر در اين امر شكّ داريد،اي در اين هم شكّ
داريد كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم؟! سوگند به خدا در ميان مشرق و
مغرب عالم، پسر دختر پيغمبري غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان
غير شما نيست! واي بر شما!اي كسي را از شما كشتهام كه به طلب قصاص
گرد آمدهايد؟ يا مالي را از شما تملّك نمودهام، يا جراحتي و زخمي
زدهام كه براي تلافي آمدهايد؟!
هيچيك از آنان سخني نگفت!
حضرت ندا در داد: اي شَبَث بن رِبْعِيّ! و اي حجّار بن أبْجُر! و اي
قَيس بن أشعَث! و اي يزيد بن حارِث!اي شما به من در نامه ننوشتيد
كه: ميوههاي درختان رسيده است! و اطراف زمين سرسبز گرديدهاست! اگر
به سوي ما بيائي، به سوي لشكري آماده معاونت و كمك در تحت فرمان خود
خواهي آمد؟!
قيس بن اشعث گفت: ما نميدانيم تو چه ميگوئي! وليكن براي حكم و
فرمان پسر عمويت (يزيد) تنازل كن؛ آنان براي تو نميخواهند مگر آنچه را
كه تو بپسندي!
فَقَالَ الْحُسَيْنُ عليهالسلام: لاَ وَاللَهِ! لاَ أُعْطِيكُمْ بِيَدِي
إِعْطَآءَ الذَّلِيلِ، وَ لاَ أَقِرُّ لَكُمْ قَرَارَ الْعَبِيدِ.33 ثُمَّ
نَادَي: يَا عِبَادَ اللَهِ! إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن
تَرْجُمُونِ؛ وَأَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ
لاَيُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ. 34
«حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام در اينحال فرمود: نه سوگند به خدا!
چون ذليلان دست ذلّت به شما ندهم! و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما
را به دوش نميكشم!
و پس از آن فرمود: اي بندگان خدا! من پناه ميبرم به پروردگار خودم و
پروردگار شما از اينكه مرا سنگباران كنيد! من پناه ميبرم به پروردگارم
و پروردگار شما از هر متكبّري كه بروز پاداش و حساب ايمان ندارد.»
پاورقي:
21 اين خطبه را بزرگان و اعاظم حديث و تاريخ از شيعه و سنّي نقل
كردهاند از جمله: ابن طاووس در «لهوف» ص 69؛ و محدّث قمّي در «نفس
المهموم» ص 116؛ و عليّ بن عيسي اربلي در «كشف الغمّه» ص 185، و ابن
شعبه حرّاني در كتاب «تحف العقول» ص 245، و مجلسي در «بحار الانوار» ج
78، ص 116 و 117 از طبع حروفي، از «تحف العقول»؛ و در «ملحقات إحقاق
الحقّ» ج 11، ص 596، از علاّمه معاصر توفيق أبوعلم در كتاب «أهلالبيت»
ص 438، و نيز در «ملحقات إحقاق الحقّ» در همين جلد در ص 605، از محمّد بن
جَرير طبري در «تاريخ الاُمم والملوك» (ج 4، ص 305، طبع مطبعه استقامت
در مصر) و نيز از ابن عبد ربّه اندلسي در «عقدالفريد» (ج 2، ص 218، طبع
مطبعه شرقيّه در مصر) و نيز از طبراني در كتاب «المعجم الكبير» (ص 146
خطّي) و نيز از أبونعيم اصفهاني در «حليه الاوليآء» (ج 2، ص 39، طبع
مطبعه سعادت در مصر) و از علاّمه خوارزمي در «مقتل» (ج 2، طبع نجف
اشرف) و نيز از ابن عساكر دمشقي در «تاريخ دمشق» بنا بر آنچه در منتخب
اين تاريخ در ج 4، ص 333، مطبعه روضه الشّام ذكر شده است. و نيز از
ذهبي در «تاريخ إسلام» (ج 2، ص 345، طبع مصر) و نيز از ذهبي در «سير
أعلام النُّبلا´ء» (ج 3، ص 209، طبع مصر) و نيز از محبّ الدّين طبري در
«ذخآئر العقبَي» (ص 149، طبع قدسي قاهره) و نيز از علاّمه باكثير
الحضرميّ در كتاب «وسيله المَـَال» (ص 198، نسخه خطّي كتابخانه ظاهريّه
دمشق) و نيز از زبيدي در «الاءتحاف» ج 10، ص 320، طبع مطبع سمينيّه در
مصر.
22 «تحف العقول» ص 245؛ و «مقتل خوارزمي» ص 237
23 «إرشاد» مفيد، ص 243؛ و «إعلام الوري» ص 230؛ و «نفسالمهموم» ص 116
24 بهتر است اينطور ترجمه شود: «واي اگر مرا بكشيد، از پديدهها و عواقب
ناپسند آن رها ميشويد؟!»
ما در طبع اوّل كتاب عبارت وَ هَلْ يَعْدو بِكُمُ الْخَطْبُ إن
تَقْتُلوني را به اين عبارت ترجمه كرديم كه: «واي اگر مرا بكشيد، ديگر
مرگ از شما ميگذرد؟» و در طبع دوّم حروفي همينطور كه در متن مشاهده
ميشود ترجمه كرديم كه: «واي اگر مرا بكشيد، ديگر مشكل شما حلّ ميشود؟!»
و اينك ميبينيم: اگر با عبارت: «واي اگر مرا بكشيد، از پديدهها و عواقب
ناپسند آن رهاميشويد؟!» ترجمه شود بهتر و سليستر است. زيرا كه خَطْب را
غالباً در أمر مكروه و ناگوار استعمال ميكنند. و عَدَا يَعْدو به معني
تجاوز است، و معني آن لازم است. و در اينجا بايد گفت: باء در بِكُمْ
براي تعديه است، و در اينصورت معني چنين ميشود كه: واي اگر مرا بكشيد،
عواقب وخيم و مكروه آن شما را عبور ميدهد و ميگذراند؟! يا نه بلكه در
آن نتائج و عواقب مكروه و لوازم ناپسنديده آن گير ميكنيد و ميمانيد و
نميتوانيد از آن عبور كنيد؟! يعني مشكلات و توابع آن دامنگيرتان خواهد
شد!
25 توفيق أبوعلم در كتاب «أهل البيت» ص 448، مطبعه سعادت مصر، بنا بر
نقل «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 601
26 كتاب «أهل البيت» بنا بر نقل «ملحقات إحقاق الحقّ»
27 «نفس المهموم» ص 219؛ و «بحار الانوار» ج 78، ص 128، از طبع حروفي از
«اعلام الدّين» حكايت كرده است. و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص
634، از «البيان و التبيين» ج 3، ص 255، و از «أهل البيت» ص 448 آورده
است؛ و «كشف الغمّه» ص 185
28 يعني آنچه مرا به آن امر ميكنيد كه تسليم شدن به حكم يزيد و
عبيدالله بن زياد باشد، براي من عار است؛ و مرگ براي من بهتر از مرتكب
عار شدن من است. و اينكه شما دست از جنگ بر نميداريد و آن را عار
ميپنداريد، غلط است؛ زيرا اين مرتكب عار شدن بهتر از دخول در آتش
جهنّم است. و اين فرمايش حضرت در مقابل كلام عمر است كه در وقت مردن
چون أميرالمؤمنين عليهالسّلام به او فرمودند: اعتراف كن بر غصب خلافت
من، در پاسخ گفت: اين اقرار و اعتراف براي من عار است؛ النّارُ وَ لا
الْعارُ؛ من راضي دارم داخل آتش جهنّم گردم و چنين اعترافي را كه
براي من عار است نكنم.
29 «تاريخ طبري» طبع 1358، ج 4، ص 304؛ و از طبع دوّم محمّد أبوالفضل
إبراهيم: ج 5، ص 403؛ «نفس المهموم» ص 115؛ و«ملحقات إحقاق الحقّ» ج
11، ص 609؛ و ابن أثير در «كامل» ج 3، ص 280
اين خطبه را به عنوان نامهاي كه آنحضرت در بدء ورود به كربلا به أهل
كوفه نوشتند، مجلسي (ره) در عاشر «بحار الانوار» طبع كمپاني ص 188 و 189،
از سيّد ابن طاووس نقل كرده است. و در نسخه طبري و مجلسي فَلَمْ
يُغَيِّرْ با غين معجمه ضبط شده است.
30 «مقتل خوارزمي» ج 1، ص 234؛ و در «ملحقات إحقاقالحقّ» ج 11، ص 603،
از «مقتل خوارزمي» نقل ميكند.
31 «إرشاد» مفيد ص 250؛ و «إعلام الورَي» ص 234؛ و «نفس المهموم» ص 137؛
و «مقتل مقرّم» ص 233، از طبري ج 6، ص 238 و 239، و از «كامل» ابن أثير
ج 4، ص 24؛ و «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 611، از «كامل» ابن أثير و
طبري، و از خوارزمي در «مقتل» ج 1، ص 246، و از قندوزي در «ينابيع
المودّه» ص 239 طبع اسلامبول
32 «إرشاد» مفيد ص 253؛ و «نفس المهموم» ص 144؛ و ملحقات إحقاق الحقّ» ج
11، ص 613،. از طبري در «تاريخ» ج 4،ص 321؛ و ابن كثير در «البدايه و
النّهايه» ج 8، ص 199، و «مقتل مقرّم» ص 253، از ابن أثير در «كامل» ج
4، ص 25، و از «تاريخ ابن عساكر» ج 4، ص 333؛ و ذَكَرَ الكَفْعميُّ در
«مصباح» ص 158، طبع هند كه رسول الله اين دعا را در روز بَدر خواندهاند
ـ انتهي. در «أمالي شيخ طوسي» (ره) طبع نجف ج 1، ص 33، با إسناد خود
از ريّان بن صَلت روايت كرده است كه او ميگويد: شنيدم عليّ بن
موسيالرضا عليه السّلام با كلماتي خدا را ميخواندند، من آن كلمات را
حفظ كردم و در هر گرفتاري و بلائي و شدّتي كه براي من پيش آمد،
خواندم، آن شدّت گشايش يافت. و آن كلمات اينست: آنگاه همين دعا را
نقل ميكند ودر آخرش اين كلمات را اضافه دارد كه: فَلَكَ الْحَمْدُ
كَثيرًا، وَ لَكَ الْمَنُّ فاضِلاً. بِنِعْمَتِكَ تَتِمُّ الصّالِحاتُ. يا
مَعْروفًا بِالْمَعْروفِ مَعْروفٌ، يا مَنْ هُوَ بِالْمَعْروفِ مَوْصوفٌ!
أنِلْني مِنْ مَعْروفِكَ مَعْروفًا تُغنِني بِهِ عَنْ مَعْروفِ مَنْ سِواكَ؛
بِرَحْمَتِكَ يَا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.
و اين دعا را تا وَ لَكَ المنُّ فاضِلاً با مختصر اختلافي در لفظ از حضرت
صادق عليه السّلام محدّث قمّي در «الباقيات الصّالحات» كه در حاشيه
«مفاتيح الجنان» مطبوع است در ص 381، ذكر كرده است. و نيز تا همين
موضع از آن را سيّد در «مُهَج الدّعوات» ص 97، از رسول الله روايت
كرده كه در روز بدر خواندهاند. و نيز تا همين جا را در «مهج الدّعوات» ص
269، از حضرت صادق، و تا آخر دعا را در ص 270، از حضرت رضا آورده است.
33 وَ لا أقِرُّ لَكُمْ قَرارَ الْعَبيدِ يعني من مانند بندگان، تحمّل بار
عبوديّت شما را نمي كنم و خود را متمكّن براي تمكين شما نمينمايم. و
بنابراين لفظ أقرّ و لفظ قرار هر دو با قاف است. مرحوم ميرزا محمّد تقي
سپهر در «ناسخ التّواريخ» در جلد حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام (طبع
حروفي ج 2، ص 234) با فاء ذكر كرده است: وَ لا أفِرُّ لَكُمْ فِرارَ
الْعَبيدِ و چنين ترجمه كرده است كه «من از شما نگريزم»؛ و اين صحيح
نيست. چون لفظ لَكُمْ غلط است و بايد به جاي آن لفظ مِنْكُمْ باشد، در
حاليكه ميدانيم در تمام مقاتل لفظ لَكُمْ آمده است و لذا بعضي براي
فرار از اين اشكال إقْرارَ الْعَبيد ِ از باب إفعال خواندهاند؛ يعني
«مانند بندگان اقرار و اعتراف به بندگي شما نميكنم.»
و مرحوم سيّد عبدالرّزّاق مقرّم در مقتل خود در ص 256، لفظ لَكُمْ را
حذف نموده و با فاء اينچنين خوانده است: و لاَ أفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ. و
گفته است: ابن نما در «مُثير الاحزان» ص 26 اينطور آورده است و سپس
گفته است كه با فاء بهتر است از آنچه در زبانها جاري است كه با قاف
ميخوانند، چون اگر با قاف خوانده شود همان معناي جمله اوّل را ميرساند
كه فرمود: لا أُعْطيكُمْ بِيَدي إعْطآءَ الذَّليلِ (يعني من دست ذلّت به
شما نميدهم). وليكن بنا بر روايت فاء معناي جديدي را ميرساند كه من
فرار هم نميكنم.
أقول: با وجود آنكه در «مقاتل» لفظ لَكُمْ وارد شده است ما نميتوانيم
آنرا ناديده انگاشته و به روايت ابن نما اكتفا كنيم. و در صورتي كه با
قاف بخوانيم باز تكرار معناي اوّل نيست، بلكه آن حالت تمكين عبوديّت
را از خود نفي ميفرمايد. و علي كلّ تقدير چون در «مقاتل» با قاف است و
لفظ لَكُمْ نيز دارد همان معنائي را ï ïكه ما نموديم بهتر است كه «من
مانند بردگان تمكين نميكنم و بار ستم شما را به دوش نميكشم».
34 اين خطبه را مفيد در «إرشاد» از ص 253 تا ص 255 آورده است. و محدّث
قمّي در «نفس المهموم» از ص 144 تا ص 146، و خوارزمي در «مقتل» در ج 1،
ص 253، و سيّد عبدالرّزّاق مقرّم در «مقتل» از ص 254 تا ص 257 از طبري
ج 6، ص 242، و از «مقتل» محمّد بن أبيطالب، و از «مثير الاحزان» ابن
نما ص 26 آورده است. و شيخ طبرسي در «إعلام الوري» از ص 237 تا 238، و
در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 615 و 616، و از ابن كثير در «البدايه و
النّهايه» ج 8، ص 178 طبع مصر، و در ص 621 و 622، از شيباني، و ابن أثير
در «كامل» ج 3، ص 287، طبع منيريّه مصر آورده است.