أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ
الطّاهِرينَ
وَلَعْنَه اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْنَ إلَي قِيامِ
يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّه إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
مقدمه:
درود بيكران بر روان پاك خاتم پيمبران محمّد مصطفي، و وصيّ والاتبارش
عليّ مرتضي و يازده فرزند از اولاد امجاد او باد؛ بالاخصّ وليّ دائرة امكان
حضرت امام زمان: محمّد بن الحسن قائم آل محمّد كه كاروان عالم هستي را
با جذبه و عشق در حركت بسوي عالم اطلاق و توحيد حضرت حقّ ـجلّ و علا ـ
رهبري ميكنند.
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ
فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَو'ةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَو'ةِ وَ
كَانُوا لَنَا عَـابِدِينَ. (آية
73، از سورة 21: الانبيآء)
از آنجائي كه دوران امامت حضرت امام حسن مجتبي و حضرت سيّد الشّهداء
عليهما السّلام از سختترين و تاريكترين دورهها از نقطة نظر فشار و غلبة
حكومت جائرة بني اُميّه بوده است، كه اختناق و تدليس و تلبيس و جهل
و ريا و كذب و خدعه بحدّ اعلاي خود رسيده بود، همانطور كه از خطبة حضرت
أميرالمؤمنين عليه السّلام در اواخر عمر شريف مشهود است؛ آنجا كه
ميفرمايد:
وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَهُ! أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَآئِلُ فِيهِ
بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَاللِسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، واللاَزِمُ لِلْحَقِّ
ذَلِيلٌ. أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَي الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَي
الاْءدْهَانِ. فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَآئِبُهُمْ ءَاثِمٌ؛ وَ عَالِمُهُمْ
مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ؛ لاَيُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ،
وَ لاَ يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ. («نهج
البلاغة» خطبة 231؛ و از شرح عبده، طبع مصر: ج 1، ص 462)
«و بدانيد ـ خداي شما را رحمت كند ـ شما در زماني قرار گرفتهايد كه
گويندة حقّ در اين زمان كم است، و زبان از بيان گفتار راست، خسته و
نارسا و ناگوياست.كسيكه ملازمت حقّ كند ذليل است. اهل اين زمان روي
بدنيا آورده، و در آستان معصيت اعتكاف نمودهاند؛ و با تكاهل و سستي،
سازش و آشتي كردهاند.جوان آنها بداخلاق، و پير آنها گنهكار، و عالم آنان
منافق، و قاري قرآن آنها اهل غشّ و آلودگي است.كوچكان به بزرگان وقعي
ننهاده و آنان را محترم نميشمارند، و اغنياء و ثروتمندان امور فقرا را
تكفّل نمينمايند.»
از اين دو امام همام با آنكه علاوه بر طول مدّت حياتشان، تنها مدّت
امامت و ولايت هر يك از آنها در حدود ده سال بطول انجاميد و طبعاً بايد
هزاران روايت و حديث و خطبه و موعظه در تفسير قرآن و غير آن در دست
باشد؛ بيش از يكي دو حديث در فقه و چند حديث در تفسير نرسيده است، و
خُطَب و مواعظ و كلمات آنان نيز در نهايت اختصار و ايجاز و قلّت است.
با آنكه از بازرگانان حديث چون أبوهُرَيره و غير او هزاران حديث مجعول
و كاذب كه مضمون آن حكايت از تطابق با سياست وقت ميكند، كتب و دفاتر
و تاريخ را پُركرده است.معلوم است با وجود آن تاريكي و ابهام و فشار،
يا اصولاً كمتر به آن بزرگواران مراجعه مينموده و از درياي موّاج علوم
آنان بهرهگيري ميشده است؛ و يا روايات مرويّة از آنها به علّت دِهشت
و وحشت و اضطراب راويان، دچار محو و زوال قرار گرفته و طبعاً به طبقات
بَعد منتقل نگرديدهاست.
از حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام اندكي از خُطَب و مواعظ رسيده، كه
معلّم درس آزادگي و فرزانگي و ايمان و ايقان است؛ و معلومست كه از
مصدر ولايت ترشّح گرديده است؛ كه:
وَ إنَّا لاَمَرَآءُ الْكَلاَمِ، وَ
فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ.
(«نهج
البلاغة» خطبة 231؛ و از شرح عبده، طبع مصر: ج 1، ص 461)
«و بدرستيكه ما آفرينندگان و خلاّقان و اميران گفتار هستيم؛ عروق و
ريشههاي سخن گفتن، در ما پنجه افكنده و ثابت شده و رشد كرده، و
شاخههايش نيز در خانة ما آويزان و سرازير شده است.»
بنابراين، آنان داراي اصل و فرع كلام، كه نمايندة اصول و فروع از
معاني و حقائق است ميباشند.و چه خوب بود فرمايشات آن حضرت كه حاوي
يك دنيا عزّت و شرف و سربلندي و استقلال و ايمان و ايقان و صبر و ثبات
و فتوّت و جوانمردي است، در روي تابلوها و پردههائي با ترجمة شيرين و
شيواي آن نوشته ميشد و مانند اشعار محتشم در مجالس عزاداري و تكايا نصب
ميگرديد، تا واردين و شركت كنندگان در مجلس، در عين استفادة سمعي از
خطبا و گويندگان راستين؛ استفادة بصري نيز نموده، و عين آن كلمات را
حفظ و سرمشق زندگي و عمل خود قرار ميدادند.
جزوهاي كه فعلاً از نظر خوانندگان ارجمند ميگذرد، عين برخي از كلمات
حضرت سيّد الشُّهداء عليه السّلام است كه اين حقير با ذكر مدارك، از
كتب معتبره نقل كرده؛ و فقط به ترجمة آن اكتفا شده است، و از شرح و
بسط خودداري شده؛ تا آنكه به واسطة ايجاز و اختصار، قابل آن باشد كه
بر روي پردهها و تابلوها نوشته شده و در مجالس و محافل، در مرآي و منظر
حاضرين قرار گيرد، و در عين حال به واسطة سادگي قابل استفادة عموم
برادران ديني بوده باشد.
از طلاّب علوم دينيّه و دانشجويان متعهّد، مترقّب است كه عين كلمات و
خطب را حفظ كنند و با خطبهها و سخنرانيهاي خود، اذهان عامّة مردم را به
لَمَعات پرفروغ انوار ساطعة حسين عليه السّلام روشن كنند؛ و اين ميراث
پرمايه را كه از مداد علماء و دماء شهداء سَلَف به ما رسيده است، به
نسل خَلَف انتقال دهند. شَكَّرَ اللهُ مَساعيَهُمُ الجَميلةَ و زادَهم
إيمانًا و تقوي و عِلمًا و عمل.
و السّلامُ علَينا و علَيهم و علَيعبادِاللهالصّالحين و رحمةُ الله و
بركاتُه.
سيّد محمّد حسين حسيني طهراني
اذان ظهر روز عاشوراء 1402 هجريّه قمريّه در مشهد مقدّس رضوي عليه
السّلام
متن كتاب
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ
الطّاهِرينَ
وَلَعْنَه اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْنَ إلَي قِيامِ
يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّه إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
خطبه سيّد الشّهداء راجع به معرفت خدا و امام
از جمله فرمايشات حضرت سيّد الشّهداء أبا عبدالله الحسين بن عليّ
بنأبيطالب عليهم السّلام است كه روزي به عنوان خطبه براي اصحاب
خود ايراد نمودند:
أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللَهَ مَا خَلَقَ خَلْقَ اللَهِ إلاَّ لِيَعْرِفُوهُ؛
فَإذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، وَاسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَه مَا
سِواهُ.
فَقَالَ رَجُلٌ: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! مَا مَعْرِفَه اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ؟
فَقَالَ: مَعْرِفَه أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ، إمَامَهُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ
طَاعَتُهُ1
«اي مردم! بدرستيكه خداوند خلق خود را نيافريده است، مگر از براي آنكه
به او معرفت و شناسائي پيدا كنند.
پس زمانيكه او را بشناسند، در مقام بندگي و عبوديّت او برميآيند؛ و به
واسطه عبادت و بندگي او از عبادت و بندگي غير او از جميع ما سِوي
مُستغني ميگردند.
در اينحال مردي گفت: اي پسر رسول خدا! معرفت خداوند عزّوجلّ چيست؟
حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را كه واجب است از
او اطاعت و پيروي نمايند.»
خطبه سيّد الشّهداء راجع به اصلاح مردم و بيان علت قيام خود
و در آخر خطبهاي كه درباره ترك امر به معروف و نهي از منكر، و قيام
ظَلَمه و حكّام جائر ايراد نمودهاند، و مفصّلاً از محروميّت مظلومان و
تفرّق از حقّ بيان ميفرمايند، و در ضمن اينكه گوشزد ميكنند كه: مَجَارِي
الاْمُورِ وَالاْحْكَامِ عَلَي أَيْدِي الْعُلَمَآءِ بِاللَهِ، الاْمَنَاءِ
عَلَي حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ؛ چنين ميگويند كه:
اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُسًا
فِي سُلْطَانٍ، وَلاَ الْتِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ وَلَكِنْ لِنَرَي
الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاْءصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ،
وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَيُعْمَلَ بِفَرَآئِضِكَ
وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِكَ. فَإنْ لَمْ تَنْصُرُونَ2 وَتُنْصِفُونَا قَوِيَ
الظَّلَمَه عَلَيْكُمْ، وَعَمِلُوا فِي إطْفَآءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ؛
وَحَسْبُنَا اللهُ، وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا، وَإلَيْهِ أَنَبْنَا، وَإلَيْهِ
الْمَصِيرُ. 3
«بار پروردگارا! حقّاً تو ميداني كه آنچه از ما تحقّق يافته (از ميل به
قيام و اقدام و امر به معروف و نهي از منكر و نصرت مظلومان و سركوبي
ظالمان) بجهت ميل و رغبت رسيدن به سلطنت و قدرت مفاخرتانگيز و مبارات
آميز نبوده است؛ و نه از جهت درخواست زياديهاي اموال و حُطام دنيا!
بلكه به علّت آنست كه نشانهها و علامتهاي دين تو را ببينيم، و در
بلاد و شهرهاي تو صَلاح و اصلاح ظاهر سازيم؛ و تا اينكه ستمديدگان از
بندگانت در امن و امان بسر برند، و به واجباتِ تو و سنّتهاي تو و احكام
تو رفتار گردد.
پسهان اي مردم! اگر شما ما را ياري ندهيد و از درِ انصاف با ما در
نيائيد؛ اين حاكمان جائر و ستمكار بر شما چيره ميگردند، و قواي خود را
عليه شما بكار ميبندند، و در خاموش نمودن نور پيغمبرتان ميكوشند.
و خدا براي ما كافي است، و بر او توكّل مينمائيم، و به سوي او باز
ميگرديم، و به سوي اوست همه بازگشتها.»
وصيّت حضرت به محمّد بن حنفيّه
و در وقتي كه آن حضرت ميخواستند از مدينه منوّره به مكّه مكرّمه
حركت كنند، وصيّتنامهاي نوشته و آن را به خاتم خود ممهور نمودند؛ و
سپس آن را پيچيده و به برادر خود محمّدبن حنفيّه تسليم نمودند. و پس از
آن با او وداع نموده و در جوف شب سوّم شعبان سنه شصت هجري با جميع
اهل بيت خود به سمت مكّه رهسپارشدند. و آن وصيّت چنين است:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَوْصَي بِهِ الْحُسَيْنُ
بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ إلَي أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ
الْحَنَفِيَّه:
إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ، وَحْدَهُ
لاَ شَرِيكَ لَهُ. وَأَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ
عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَأَنَّ
الْجَنَّه وَالنَّارَ حَقٌّ. وَأَنَّ السَّاعَه ءَاتِيَه لاَ رَيْبَ فِيهَا.
وَأَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. إنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا
وَلاَبَطِرًا وَلاَمُفْسِدًا وَلاَظَالِمًا وَإنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ
الاْءصْلاَحِ فِي أُمَّه جَدِّي مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ
وَءَالِهِ؛ أُرِيدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ،
وَأَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَسِيرَه أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
عليهالسلام. فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَي
بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّي يَقْضِيَ اللَهُ
بَيْنِي وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ. وَ
هَذِهِ وَصِيَّتِي إلَيْكَ يَا أَخِي؛ وَمَا تَوْفِيقِي إلاَّ بِاللَهِ،
عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ أُنِيبُ. وَالسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَعَلَي مَنِ
اتَّبَعَ الْهُدَي. وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ
الْعَظِيمِ. 4
«بسم الله الرّحمن الرّحيم. اينست آن وصيّتي كه حسينبنعليّ بن
أبيطالب به برادرش: محمّد كه معروف به ابن حنفيّه است مينمايد:
حقّاً حسين بن عليّ گواهي ميدهد كه هيچ معبودي جز خداوند نيست؛ اوست
يگانه كه انباز و شريك ندارد. و بدرستيكه محمّد صلّي الله عليه وآله،
بنده او و فرستاده اوست كه به حقّ از جانب حقّ آمده است. و اينكه
بهشت و جهنّم حقّ است، و ساعت قيامت فرا ميرسد و در آن شكّي نيست. و
اينكه خداوند تمام كساني را كه در قبرها هستند برميانگيزاند.
من خروج نكردم از براي تفريح و تفرّج؛ و نه از براي استكبار و
بلندمنشي، و نه از براي فساد و خرابي، و نه از براي ظلم و ستم و
بيدادگري! بلكه خروج من براي اصلاح امّت جدّم محمّد صلّي الله عليه
وآله ميباشد. من ميخواهم امر به معروف نمايم، و نهي از منكر كنم؛ و
به سيره و سنّت جدّم، و آئين و روش پدرم عليّ بن أبي طالب عليه
السّلام رفتار كنم. پس هر كه مرا بپذيرد و به قبولِ حقّ قبول كند، پس
خداوند سزاوارتر است به حقّ. و هر كه مرا در اين امر ردّ كند و قبول
ننمايد، پس من صبر و شكيبائي پيشه ميگيرم، تا آنكه خداوند ميان من و
ميان اين جماعت، حكم به حقّ فرمايد؛ و اوست كه از ميان حكم كنندگان
مورد اختيار است.
و اين وصيّت من است به تو اي برادر! و تأييد و توفيق من نيست مگر از
جانب خدا؛ بر او توكّل كردم، و به سوي او بازگشت مينمايم. و سلام بر
تو و بر هر كه از هدايت پيروي نمايد. و هيچ جنبش و حركتي نيست، و هيچ
قوّه و قدرتي نيست؛ مگر به خداوند بلند مرتبه و بزرگ.»
مواعظ حضرت سيّد الشّهداء در تحريض و تشويق بر كارهاي پسنديده
و از جمله خطبههاي آن حضرت است كه عليّبن عيسي إربلي آورده است:
خَطَبَ الْحُسَيْنُ عليهالسلام، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! نَافِسُوا فِي
الْمَكَارِمِ، وَسَارِعُوا فِي الْمَغَانِمِ، وَلاَتَحْتَسِبُوا بِمَعْرُوفٍ
لَمْ تَعْجَلُوا. وَاكْسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ، وَلاَ تَكْتَسِبُوا
بِالْمَطَلِ ذَمًّا؛ فَمَهْمَا يَكُنْ لاِحَدٍ عِنْدَ أَحَدٍ صَنِيعَه لَهُ
رَأَي أَنَّهُ لاَ يَقُومُ بِشُكْرِهَا فَاللَهُ لَهُ بِمُكَافَأَتِهِ؛
فَإنَّهُ أَجْزَلُ عَطَآءً وَأَعْظَمُ أَجْرًا.5
وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَآئِجَ النَّاسِ إلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَهِ
عَلَيْكُمْ؛ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَمـًا.6
وَاعْلَمُوا أَنَّ الْمَعْرُوفَ مُكْسِبٌ حَمْدًا، وَمُعْقِبٌ أَجْرًا. فَلَوْ
رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً رَأَيْتُمُوهُ حَسَنـًا جَمِيلاً يَسُرُّ
النَّاظِرِينَ؛ وَلَوْ رَأَيْتُمُ اللُؤْمَ رَأَيْتُمُوهُ سَمِجـًا مُشَوَّهـًا
تَنَفَّرُ مِنْهُ الْقُلُوبُ، وَتَغُضُّ دُونَهُ الاْبْصَارُ.7
أَيُّهَاالنَّاسُ! مَنْ جَادَ سَادَ؛ وَمَنْ بَخِلَ رَذِلَ. وَإنَّ أَجْوَدَ
النَّاسِ مَنْ أَعْطَي مَنْ لاَ يَرْجُوهُ. وَإنَّ أَعْفَي النَّاسِ مَنْ
عَفَا عَنْ قُدْرَه. وَإنَّ أَوْصَلَ النَّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.
وَالاْصُولُ عَلَي مَغَارِسِهَا بِفُرُوعِها تَسْمُو؛ فَمَنْ تَعَجَّلَ
لاِخِيهِ خَيْرًا وَجَدَهُ إذَا قَدِمَ عَلَيْهِ غَدًا. وَ مَنْ أَرَادَ اللَهَ
تَبَارَكَ وَ تَعَالَي بِالصَّنِيعَه إلَي أَخِيهِ كَافَأَهُ بِهَا فِي
وَقْتِ حَاجَتِهِ، وَصَرَفَ عَنْهُ مِنْ بَلاَ´ءِ الدُّنْيَا مَا هُوَ أَكْثَرُ
مِنْهُ. وَمَنْ نَفَّسَ كُرْبَه مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَهُ عَنْهُ كُرَبَ
الدُّنْيَا وَالاْ´خِرَه. وَمَنْ أَحْسَنَ أَحْسَنَ اللَهُ إلَيْهِ؛ وَاللَهُ
يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.8
«حسين عليه السّلام خطبهاي انشاء نموده و فرمود:
اي مردم! در صفات حميده بر يكديگر افتخار كنيد! و بر مكارم اخلاق مباهات
نمائيد! و در فراگيري از ثمرات با ارزش روحي و معنوي شتاب ورزيد! كار
نيكي را كه در آن سرعت نداريد، به حساب نياوريد! با ظفر و پيروزي در به
پايان رساندن كار، ستايش و تمجيد براي خود بيافرينيد! و با سستي و كندي
كسب سرزنش و مذمّت نكنيد! و بدانيد كه: در هر شرط و موقعيّتي كه كسي
به ديگري احسان نموده و چنين ميپندارد كه او به شكرش قيام نكرده و
به سپاس برنخاسته است، خداوند خودش براي او جزا و پاداش است؛ چون
بخشش خداوند فراوانتر و سرشارتر، و مزدش بزرگتر است.
و بدانيد كه حوائج مردم به شما از جمله نعمتهاي خداوندي است بر شما؛
پس با اين نيازمنديها با ملال و خستگي مواجه نشويد تا آن نعمتها به
مكافات و انتقام تبديل نشود.
و بدانيد كه كارهاي خوب و پسنديده، ستايش و آفرين را در بر دارد، و اجر و
پاداش نيك را به دنبال ميكشد. و اگر شما خوبي و پسنديدگي را به صورتي
مجسّم ميديديد، هر آينه آن را به صورت مردي زيبا و نيكوروي و جميل
المنظر مييافتيد، كه براي نظاره كنندگان بهجتبخش و مسرّتآميز بود. و
اگر شما زشتي و نكوهيدگي را به صورتي مجسّم ميديديد، هرآينه آن را به
صورت مردي زشت و كريهالمنظر مييافتيد كه دلها از او ميرميد، و در برابر
آن چشمها و نگاهها به زير ميآمد.
اي مردم! كسي كه بخشش كند سرور و بزرگ ميشود؛ و كسي كه بخل ورزد به
پستي ميگرايد. و سخيترين مردم آنكس است كه ببخشد به كسي كه در او
اميد تلافي و پاداش ندارد. و باگذشتترين مردم كسي است كه با وجود قدرت
و توانائي عفو پيشه گيرد. و پيوند كنندهترين مردم كسي است كه با
افرادي كه با او بريدهاند بپيوندد.
تنه درختان و غيرها با وجود اتّكاي آنها به ريشههاي خود، به واسطه
شاخهها بالا ميروند و رشد ميكنند و بهره ميدهند. پس هر كس براي
رسانيدن خيري به برادرش شتاب ورزد؛ شاخهاي از درخت معنويّت آفريده؛
فردا كه بر آن وارد ميشود آن خير را خواهد يافت.
و كسي كه در احساني كه به برادرش كرده است خدا را در نظر داشته و
براي رضاي او انجام داده است، خداوند در وقت نيازمندي ا و، آن خير را
به او ميرساند؛ و بيشتر از آن مقدار، از بلاهاي دنيا را از او ميگرداند و
دور ميكند. و كسي كه غم و اندوه مؤمني را بزدايد، خداوند غم و غصّههاي
دنيا و آخرت را از او ميگرداند. و كسي كه نيكوئي كند، خداوند به او
نيكوئي ميكند. و البتّه خداوند نيكوكاران را دوست دارد.»
موعظه حضرت به مرد گناهكار
و از جمله مواعظ آن حضرت است:
رُوِيَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ جَآءَهُ رَجُلٌ
وَقَالَ: أَنَا رَجُلٌ عَاصٍ، وَلاَ أَصْبِرُعَنِ الْمَعْصِيَه؛ فَعِظْنِي
بِمَوْعِظَه!
فَقَالَ عليهالسلام: افْعَلْ خَمْسَه أَشْيَآءَ؛ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ!
فَأَوَّلُ ذَلِكَ: لاَ تَأْكُلْ رِزْقَ اللَهِ، وَأَذْنِبْ مَاشِئْتَ!
وَالثَّانِي: اخْرُجْ مِنْ وِلاَيَه اللَهِ؛ وَأَذْنِبْ مَاشِئْتَ!
وَالثَّالِثُ: اطْلُبْ مَوْضِعـًا لاَ يَرَاكَ اللَهُ، وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ!
وَالرَّابِعُ: إذَا جَآءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ
عَنْ نَفْسِكَ، وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ!
وَالْخَامِسُ: إذَا أَدْخَلَكَ مَالِكٌ فِي النَّارِ فَلاَ تَدْخُلْ فِي
النَّارِ، وَأَذْنِبْ مَاشِئْتَ! 9
«روايت شده است كه مردي به نزد حضرت حسين بن عليّ عليهما السّلام آمد
و گفت: من مردي هستم اهل گناه، و توانائي شكيبائيِ گذشت از معصيت را
ندارم؛ پس شما مرا موعظهاي بنمائيد!
حضرت در پاسخ او فرمودند: پنج كار بجاي بياور، و سپس هر گناهي بخواهي
بكن!
اوّل آنكه: از روزيِ خدا مخور، و هر گناهي بخواهي بكن!
دوّم آنكه: از تحت قيّوميّت و ولايت خدا خارج شو، و هر گناهي بخواهي
بكن!
سوّم آنكه: براي گناه جائي را بطلب كه خدا در آن ترا نبيند، و هر
گناهي بخواهي بكن!
چهارم آنكه: چون مَلك الموت براي گرفتن جان تو آيد او را از خود دور
گردان، و هر گناهي بخواهي بكن!
پنجم آنكه: چون فرشته پاسدار دوزخ بخواهد ترا در آتش بيفكند تو در آتش
داخل مشو، و هر گناهي بخواهي بكن!»
نامه حضرت درباره خير دنيا و آخرت
و نيز از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه فرمود:
حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ أَنَّ رَجُلاً مِنْ
أَهْلِ الْكُوفَه كَتَبَ إلَي الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا
السَّلاَمُ:
يَا سَيِّدِي! أَخْبِرْنِي بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَالاْ´خِرَه!
فَكَتَبَ عليهالسلام: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. أَمَّا بَعْدُ،
فَإنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَا اللَهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَهُ أُمُورَ
النَّاسِ؛ وَمَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللَهِ وَكَلَهُ اللَهُ إلَي
النَّاسِ؛ وَالسَّلاَمُ. 10
«روايت كرد براي من پدرم، از پدرش ـ كه بر آن دو سلام باد ـ كه مردي
از اهل كوفه، نامهاي به محضر حضرت حسين بن عليّ نوشت بدين مضمون:
اي سيّد من و آقاي من! مرا خبر ده كه خير دنيا و آخرت چيست؟
حضرت براي او چنين نوشتند: بسم الله الرّحمن الرّحيم. امّا بعد، كسيكه
رضاي خدا را طلب كند، گرچه همراه با ناراحتي و غضب مردم باشد، خداوند او
را از امور مردم كفايت ميكند. و كسيكه رضا و پسند مردم را طلب كند به
غضب و سَخط خداوند، خداوند امور او را به مردم ميسپارد؛ والسّلام.»
پند و اندرزهاي امام حسين عليهالسلام درباره: علم، تجربه، شرافت، قناعت،
دوستي، تدبير و مظلوم
و نيز از كتاب «اعلام الدّين» روايتست كه:
قَالَ عليهالسلام: دِرَاسَه الْعِلْمِ لِقَاحُ الْمَعْرِفَه. وَ طُولُ
التَّجَارِبِ زِيَادَه فِي الْعَقْلِ. وَالشَّرَفُ التَّقْوَي. وَالْقُنُوعُ
رَاحَه الاْبْدَانِ. وَمَنْ أَحَبَّكَ نَهَاكَ؛ وَمَنْ أَبْغَضَكَ أَغْرَاكَ.
11
«حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام چنين فرمود: تدريس و تدرّس علم، پيوند
معرفت است، و درازاي مدّت تجربه موجب زيادي عقل است. و شرف انسان
تقواي اوست. و قناعت پيشگي، راحت بدن است. و كسيكه تو را دوست دارد از
ناشايستگي تو را منع ميكند؛ و كسيكه تو را دشمن دارد تو را بكار زشت
ترغيب مينمايد.»
و نيز از مواعظ آن حضرت است كه:
وَ قَالَ عليهالسلام: إيَّاكَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ؛ فَإنَّ الْمُؤْمِنَ
لاَ يُسِي´ءُ وَلاَيَعْتَذِرُ، وَالْمُنَافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسِي´ءُ
وَيَعْتَذِرُ. 12
«و حضرت فرمودند: بپرهيز از انجام كاري كه موجب پوزش و عذرخواهي تو
گردد؛ مؤمن كسي است كه بدي نميكند و عذرخواهي نيز نمينمايد، و امّا
منافق كسي است كه هر روز بدي ميكند و سپس پوزش ميطلبد.»
و نيز از مواعظ آن حضرت است كه:
وَ قَالَ لاِبْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ:اي
بُنَيَّ! إيَّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لاَ يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِرًا إلاَّ اللَهَ
جَلَّ وَعَزَّ. 13
«و به فرزندش حضرت سجّاد، عليّ بن الحسين عليهما السّلام چنين پند
ميدهد: اي نور ديده من! بپرهيز از ستم بر كسيكه غير از خداوند جلَّ و عزّ
يار و ياوري ندارد.»
خطبه حضرت در مِني و دعوت از اصحاب براي تبليغ ولايت
چون حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام در سنه 49 هجري به زهر معاويه
توسّط جُعده، دختر أشعث بن قيس كه زوجه آنحضرت بود مسموم شده و به
شهادت رسيدند14، پيوسته فتنه و بلاء بالا ميرفت و شدّت امر بر شيعه
بيشتر ميشد؛ به طوري كه در هيچ نقطه از اقطار اسلامي يك وليّ خدا نبود
مگر آنكه بر خون خود ترسان و هراسان بود، و طَريد و شَريد و مَنفور بود؛ و
به عكس دشمنان خدا ظاهر و بدون پيرايه و حجاب علناً به بدعت و ضلالت
خود مباهات ميكردند. يك سال15 قبل از آنكه معاويه بميرد، حضرت حسين بن
عليّ سيّد الشّهداء عليه السّلام عازم حجّ بيت الله الحرام شدند، و با
آنحضرت عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عبّاس همراه بودند.
حسين عليه السّلام تمام بنيهاشم را از مردان و زنان، و مَواليان آنها
را (غلامان و پسرخواندگان و هم پيمانان و غيرهم) و نيز از انصار، آن
افرادي را كه آنحضرت ميشناخت، و همچنين اهل بيت خود را جمع كرد. و پس
از آن رسولاني را اعزام كرد و به آنها دستور داد كه: يك نفر از اصحاب
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را كه معروف به زهد و صلاح و
عبادت است فرو مگذاريد مگر آنكه همه آنها را نزد من در سرزمين مِنَي گرد
آوريد.
در سرزمين مِنَي در خيمه بزرگ و افراشته آنحضرت، بيش از هفتصد نفر مرد
مجتمع شدند كه همه از تابعين بودند، و قريب دويست نفر از اصحاب رسول
خدا صلّيالله عليه وآله وسلّم بودند.
فَقَامَ فِيهِمْ خَطِيبـًا، فَحَمِدَ اللَهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ:
أَمَّا بَعْدُ؛ فَإنَّ هَذَا الطَّاغِيَه قَدْ فَعَلَ بِنَا وَبِشِيعَتِنَا مَا
قَدْرَأَيْتُمْ وَعَلِمْتُمْ وَشَهِدْتُمْ! فَإنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ
عَنْ شَيْءٍ؛ فَإنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي، وَإنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي!
وَ أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَهِ عَلَيْكُمْ وَبِحَقِّ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي
اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَ س َلَّمَ وَقَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ، لَمَّا
سَيَّرْتُمْ مَقَامِي هَذَا وَوَصَفْتُمْ مَقَالَتِي، وَدَعَوْتُمْ
أَجْمَعِينَ فِي أَمْصَارِكُمْ مِنْ قَبَآئِلِكُمْ مَنْ ءَامَنْتُمْ
مِنَالنَّاسِ (وَ فِي رِوَايَه أُخْرَي بَعْدَ قَوْلِهِ فَكَذِّبُونِي:
اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَاكْتُبُوا قَوْلِي، ثُمَّ ارْجِعُوا إلَي
أَمْصَارِكُمْ وَقَبَآئِلِكُمْ؛ فَمَنْ ءَامَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ)
وَوَثِقْتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إلَي مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا؛
فَإنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الاْمْرُ وَيَذْهَبَ الْحَقُّ
وَيُغْلَبَ؛ وَاللَهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْكَرِهَ الْكَـ'فِرُونَ. وَ مَا
تَرَكَ شَيْئًا مِمَّا أَنْزَلَ اللَهُ فِيهِمْ مِنَ الْقُرْءَانِ إلاَّ
تَلاَهُ وَفَسَّرَهُ، وَلاَ شَيْئًا مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي
اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فِي أَبِيهِ وَأَخِيهِ وَأُمِّهِ وَفِي
نَفْسِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ إلاَّ رَوَاهُ. وَكُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ
أَصْحَابُهُ: اللَهُمَّ نَعَمْ! وَقَدْ سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا؛ وَيَقُولُ
التَّابِعِيُّ: اللَهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِي بِهِ مَنْ أُصَدِّقُهُ
وَأَءْتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَه. فَقَالَ: أُنْشِدُكُمُ اللَهَ إلاَّ
حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدِينِهِ!
قَالَ سُلَيْمٌ: فَكَانَ فِيمَا نَاشَدَهُمُ الْحُسَيْنُ وَذَكَّرَهُمْ أَنْ
قَالَ:
أُنْشِدُكُمُ اللَهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ كَانَ
أَخَا رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ حِينَ
ءَاخَي بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَـَاخَي بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقَالَ:
أَنْتَ أَخِي وَأَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَالاْ´خِرَه؟
قَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ!
قَالَ: أُنْشِدُكُمُ اللَهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ
عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَي لَهُ
بِالْوِلاَيَه، وَقَالَ: لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَآئِبَ؟!
قَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ!
قَالَ: أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ
وَ سَلَّمَ قَالَ فِي ءَاخِرِ خُطْبَه خَطَبَهَا: إنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ
الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللَهِ وَأَهْلَ بَيْتِي، فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ
تَضِلُّوا؟!
قَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ!
و بعد از فقرات بسياري از مُناشده، كه در ضمن اين مناشده آنحضرت بيان
كردهاست ميگويد:
ثُمَّ نَاشَدَهُمْ أَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ
يُحِبُّنِي وَيُبْغِضُ عَلِيًّا فَقَدْ كَذَبَ؛ لَيْسَ يُحِبُّنِي وَيُبْغِضُ
عَلِيًّا. فَقَالَ لَهُ قَآئِلٌ: يَا رَسُولَ اللَهِ! وَ كَيْفَ ذَلِكَ؟ قَالَ:
لاِنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ؛ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَمَنْ
أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَهَ؛ وَمَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي،
وَمَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَهَ؟!
فَقَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ! قَدْ سَمِعْنَا. وَتَفَرَّقُوا عَلَي ذَلِكَ. 16
«حسين عليه السّلام در ميان آن حضّار براي خواندن خطبه به پا خاست و
حمد و ثناي خدا را بجاي آورد، و پس از آن گفت: اين مرد جبّار متكبّر
متجاوز17 با ما و با شيعيان ما، آن گونه رفتار كرد كه شما همه ديديد و
دانستيد و شاهد بوديد! من ميخواهم از شما چيزي بپرسم؛ اگر راست گفتم مرا
تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب نمائيد!
و از شما به حقّي كه خدا بر شما دارد، و به حقّي كه رسول خدا بر شما
دارد، و به خويشاوندي من كه با پيامبر شما دارم؛ از شما ميخواهم كه
عين اين مجلس و مقام مرا در اينجا به شهرهاي خود ببريد و بازگو كنيد؛ به
قبائل و عشائر خود؛ آنان كه مورد امانت و وثوق شما هستند و از اين جهت
نگران نيستيد! و اين سخنان مرا براي آنها توضيح دهيد! و همه شما آنها را
دعوت كنيد، و بدين امر ولايت فرا خوانيد!
(و در روايت ديگر بعد از آنكه گفت: و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد،
چنين گفت: شما گفتار مرا بشنويد، و سخن مرا بنويسيد؛ و پس از آن به شهرها
و قبيلههاي خود برگرديد، و هر كدام از مردم را كه مورد امانت شما باشند)
و به آنها وثوق داشتيد، آنها را به آنچه از حقّ ما ميدانيد بخوانيد و
دعوت كنيد؛ زيرا من نگران آن هستم كه اين امر، محو و نابود شود و حقّ از
بين برود و مغلوب باطل گردد. و خداوند تمام كننده نورش ميباشد و اگر چه
كافرين كراهت داشته باشند.
حسين عليه السّلام در اين خطبه از بازگو كردن مطالبي كه خداوند در
قرآن مجيد درباره آنان فرموده است فروگذار نكرد مگر آنكه همه را بيان
كرد و تفسير نمود. و از بيان چيزي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله
وسلّم درباره پدرش و برادرش و مادرش و درباره خودش و اهل بيتش فرموده
بود فروگذار نكرد مگر آنكه آنها را روايت نمود، و درباره هر فقره از
فقراتي كه بيان مينمود اصحاب پيامبر ميگفتند: اللَهُمَّ نَعَم!
بارپروردگارا! همينطور است كه حسين ميگويد. ما اينها را از رسول خدا
شنيديم و بر آنها حاضر و ناظر بوديم. و هر يك از تابعين ميگفتند: بار
پروردگارا! اين مطلب را آن صحابهاي كه به آنها وثوق داشتيم و مورد
امانت ما بودند براي ما بيان كردهاند.
و حسين بن عليّ ميگفت: من با سوگند به خدا از شما ميخواهم كه: اين
مطالب را براي كساني كه به آنها و به دين آنها وثوق داريد بازگو كنيد!
سُلَيم ميگويد: و از جمله مطالبي كه حسين عليه السّلام درباره آن،
مناشده و احتجاج نمود و آنها را يادآور شد اين بود كه گفت:
من با سوگند به خدا از شما ميپرسم:اي ميدانيد كه عليّ بن أبيطالب
عليه السّلام برادر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بود؟ در وقتي
كه رسول خدا بين اصحاب خود عقد اخوّت برقرار كرد، او را برادر خود قرار
داد و به او گفت: تو برادر من هستي، و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت؟
گفتند: بار پروردگارا! آري!
من با سوگند به خدا از شما ميپرسم:اي ميدانيد كه رسول خدا صلّي الله
عليه وآله وسلّم او (اميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب پدرم) را در روز
غدير خُمّ نصب نمود، و نداي ولايت او را در داد و گفت: واجب است كه
حضّار، اين مطالب را براي غائبين بازگو كنند؟ گفتند: بار پروردگارا! آري!
من با سوگند به خدا از شما ميپرسم:اي ميدانيد كه: رسول خدا صلّي الله
عليه وآله وسلّم در آخرين خطبهاي كه ايراد نمود گفت: من دو چيز نفيس
و گران قيمت در ميان شما گذاردم، يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت من؛
به آنها تمسّك كنيد گمراه نميشويد؟! گفتند: بار پروردگارا! آري!
و غير از اين چند فقره از مناشده، آنحضرت مناشدههاي ديگري را نيز ذكر
كردهاند و در پايان ميگويند:
با سوگند به خدا ميپرسم:اي كسي از رسول خدا شنيده است كه ميگفت: هر
كس بپندارد كه مرا دوست دارد و عليّ را مبغوض دارد، دروغ ميگويد؛
نميتواند مرا دوست داشته باشد، و عليّ را مبغوض دارد. و يك نفر از حضّار
به رسول خدا گفت: اي رسول خدا: چگونه اين تلازم است؟ رسول خدا گفت:
به علّت اينكه عليّ از من است و من از عليّ هستم. كسي كه عليّ را
دوست بدارد مرا دوست داشته است، و كسي كه مرا دوست داشته است خدا را
دوست داشته است. و كسي كه بغض عليّ را داشته باشد بغض مرا داشته است،
و كسي كه بغض مرا داشته است بغض خدا را داشته است؟
همه گفتند: بار پروردگارا! آري ما شنيديم. و بر اساس همين پيمان (پيماني
كه حسين از مردم گرفت كه در شهرها و قبائل خود اين مطالب را به مردم
مورد وثوق برسانند) مردم متفرّق شدند.
خطبه حضرت در مكّه مكرمه در حين اراده خروج به كربلا
وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليهالسلام لَمَّا عَزَمَ عَلَي الْخُرُوجِ إلَي
الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيبـًا، فَقَال: الْحَمْدُ لِلَّهِ، مَاشَآءَ اللَهُ،
وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ، وَصَلَّي اللَهُ عَلَي رَسُولِهِ. خُطَّ
الْمَوْتُ عَلَي وُلْدِ ءَادَمَ مَخَطَّ الْقِلاَدَه عَلَي جِيدِ الْفَتَه.
وَمَا أَوْلَهَنِي إلَي أَسْلاَفِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إلَي يُوسُفَ.
وَخُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لاَقِيهِ؛ كَأَنِّي بَأَوْصَالِي
تَتَقَطَّعُهَا عُسْلاَنُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَكَرْبَلا´ءَ؛
فَيَمْلاَنَ مِنِّي أَكْرَاشـًا جُوفـًا، وَأَجْرِبَه سُغْبـًا. لاَ مَحِيصَ
عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ. رِضَا اللَهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛
نَصْبِرُ عَلَي بَلاَ´ئِهِ، وَيُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ. لَنْ
تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ لُحْمَتُهُ،
وَهِيَ مَجْمُوعَه لَهُ فِي حَظِيرَه الْقُدْسِ، تَقِرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ،
وَيُنْجَزُ لَهُمْ وَعْدُهُ. مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلاً مُهْجَتَهُ،
وَمُوَطِّنـًا عَلَي لِقَآءِ اللَهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا؛
فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحـًا إنْ شَآءَاللَهُ تَعَالَي. 18
«و روايت شده است كه چون حضرت سيّد الشّهداء عليهالسّلام، آهنگ خروج
به سوي عراق را نمودند در مكّه مكرّمه براي ايراد خطبه ايستاده و چنين
گفتند:
حمد و سپاس سزاوار خداست. آنچه را كه خدا بخواهد خواهد شد. و قوّه و
قدرتي نيست مگر بخدا. و درود بر رسول و فرستاده او باد.
مرگ بر فرزندان آدم به مثابه گردنبند بر گردن دختر جوان كشيده و بسته
شده است. و چه بسيار در آرزو و اشتياق ملاقات و ديدار رفتگان از خاندان
خود هستم، همانند اشتياقي كه يعقوب به ديدار يوسف داشت. و براي من
جائي معيّن و انتخاب شده است كه بايد پيكر من در آنجا بيفتد، و من بايد
به آنجا برسم. گويا من ميبينم كه بند بند مرا گرگان بيابان بين
نَواويس و كربلا از هم جدا ميسازند، و از من شكمبههاي تهي خود را پر
ميكنند و انبانهاي گرسنه خود را سرشار مينمايند. فرارگاهي نيست از
روزيكه در قلم تقدير گذشته است. رضاي خدا رضاي ما اهل بيت است؛ بر
امتحانات و بلاهاي او شكيبائي مينمائيم، و او اجر و مزد شكيبايان را بطور
اتمّ و اكمل به ما عنايت خواهد نمود. از رسول خدا، قرابتش كه به منزله
پودِ جامه با اصل و ريشه آن حضرت بستگي دارد جدا نميشود. و در بهشت
برين گرداگرد او جمع ميشوند، و بدانها چشم رسول خدا تر و تازه ميگردد، و
براي آنها وعده رسول خدا تحقّق ميپذيرد. (وعدهايكه خداوند به رسول
خدا داده است براي اقربايش منجّز و محقّق ميگردد.)
پس كسيكه در ميان ماست، و حاضر است جان خود را ايثار كند، و خون دل خود
را فدا كند، و براي لقاي خدا نفس خود را آماده نموده است؛ با ما كوچ كند
كه من در صبحگاهان عازم رحيل هستم؛ إنشآءالله تعالَي.»
اشعار حضرت در جواب سوال فرزدق در مورد حركت بهسوي كوفه
و چون آن حضرت به صَوب كوفه كوچ ميفرمود، فَرَزْدَق بن غالب كه از
شعراي نامي آن عصر بود، با آن حضرت در راه برخورد نموده و در ضمن
ملاقات معروض داشت: اي پسر رسول خدا! چگونه به اهل كوفه اعتماد
مينمائي؛ و اينان همانهائي هستند كه پسر عمويت مُسلمبن عقيل و پيروان
او را كشتند!؟
حضرت براي مسلم طلب رحمت نمودند و فرمودند: مسلم به سوي رَوح خدا و
رضوان خدا رهسپار شد. آنچه بر عهده داشت انجام داد؛ و آنچه ما بر عهده
داريم هنوز بر ذمّه ماست. و اين اشعار را انشاد فرمود:
وَإنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً فَدَارُ ثَوَابِ اللَهِ أَعْلَي
وَأَنْبَلُ
وَإنْ تَكُنِ الاْبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ امْرِيٍ بِالسَّيْفِ
فِي اللَهِ أَفْضَلُ
وَإنْ تَكُنِ الاْرْزَاقُ قِسْمـًا مُقَدَّرًا فَقِلَّه حِرْصِ الْمَرْءِ
فِيالْكَسْبِأَجْمَلُ
وَإنْ تَكُنِ الاْمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ
الْمَرْءُ يَبْخَلُ19
«و اگر چنين است كه دنيا نفيس به شمار ميآيد، پس بايد دانست كه آخرت
كه خانه ثواب و مُزد الهي است، بس بلندپايهتر و شريفتر است.
و اگر چنين است كه بدنهاي آدميان براي مرگ آفريده و انشاء شده است،
پس بايد دانست كه كشته شدن با شمشير در راه خدا بسي برتر است.
و اگر چنين است كه روزيهاي خلائق به مقدار معيّن تقسيم گرديدهاست،
پس بايد دانست كه كمتر حريص بودن مردم در كسب روزي، جميلتر و نيكوتر
است.
و اگر چنين است كه نتيجه اندوختن اموال، ترك نمودن آنهاست، پس چيزي
كه متروك خواهد شد چه ارزشي دارد كه آدمي بدان بخل ورزد.»
و بسياري از ارباب مقاتل گفتهاند كه چون آن حضرت در روز عاشورا رَجز
ميخواند و شمشير ميزد، در ضمن رجز خود بدين اشعار تكيه ميجست؛ مانند
محدّثقمّي در «نفس المهموم» و شيخ سليمان قندوزي در «ينابيع المودّه».
20
مذمت اهل دنيا
قَالَ الْفَرَزْدَقُ: لَقِيَنِي الْحُسَيْنُ عليهالسلام فِي مُنْصَرَفِي
مِنَ الْكُوفَه. فَقَالَ: مَا وَرَاكَ يَا أَبَا فِرَاسٍ؟!
قُلْتُ: أَصْدُقُكَ؟! قَالَ عليهالسلام: الصِّدْقَ أُرِيدُ!
قُلْتُ: أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَكَ، وَأَمَّا السُّيُوفُ فَمَعَ بَنِي
أُمَيَّه؛ وَالنَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَهِ.
قَالَ: مَا أَرَاكَ إلاَّ صَدَقْتَ! النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَالدِّينُ
لَغْوٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَايِشُهُمْ؛
فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَ´ءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.
«فرزدق ميگويد: چون از درنگ در كوفه انصراف پيدا كرده، باز ميگشتم،
حسين عليه السّلام مرا در راه ديدار كرد و گفت: اي أبوفراس! پشت سرت
چه خبر بود؟
گفتم: راستش را به تو بگويم؟! فرمود: آري، من راستش را ميخواهم!
گفتم: دلهاي كوفيان همه با توست؛ وليكن شمشيرهايشان همه بر كمك و
مساعدت بني اُميّه است؛ و ياري و نصرت هم از جانب خداست! فرمود: آري!
اين سخني است كه تو از روي صدق و راستي گفتي! مردم همگي بردگان و
بندگان مال دنيا هستند؛ و تلفّظ به دينداري فقط كلام لغو و بي محتوائي
است كه بر سر زبانهايشان جاري است. پاسداري از دينشان فقط در
محدودهاي است كه در پرتو آن، معيشتهاي فراوان به دست آورند؛ و چون
با غِربال امتحان و ابتلاء آزمايش شوند معلوم ميشود كه دينداران واقعي
چه بسيار اندكند.»
پاورقي
:
1 اين سخن حضرت را در «ملحقات إحقاق الحقّ» ص 594 از ج 11، از علاّمه
شهير به ابن حسنويه در كتاب «دُرّ بحرِ المناقب» ص 128، مخطوط از حضرت
صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: حسين بن عليّ عليه
السّلام براي ايراد خطبه بسوي اصحابشان خارج شدند و چنين فرمودند.
2 در طبع اوّل «لمعات الحسين» عليه السّلام كه گراور عين خطّ حقير بود،
طبق نسخه وحيده نزد حقير از كتاب «تحف العقول» كه طبع مكتبه صدوق با
تصحيح دانشمند محترم جناب آقاي حاج علي اكبر غفّاري أمدّ اللهُ في
عمرهالشّريف بود، اين كلمه بصورت فإنّكم تنصرونا ضبط شده بود، و ما هم
به همان نهج آورده و ترجمه نموديم؛ ولي همانطور كه پيداست معني سليس
نيست و داراي تعقيد معنوي و نياز به تقدير حذف دارد تا با مراد سازگار
آيد. پس از طبع كتاب باز به چند نسخه خطّي مراجعه شد، در آنها هم با
همين عبارت: فإنّكم تنصرونا بود. و از طرفي چون جناب مصحّح گرامي، با
حقير سابقه دوستي و آشنائي داشتند و حقير پشتكار ايشان را در مراجعه به
مصادر و دقّت تصحيح ميدانستم براي رفع محذور و توضيح مطلب به ايشان
ارجاع شد.
در پاسخ چنين فرموده بودند: ما در حين طبع كتاب «تحفالعقول» به چندين
مصدر خطّي مراجعه نموديم، در همه آنها فإنّكم تنصرونا بود، و چون خود ما
هم معني را غير سليس يافتيم و از طرفي تصرّف در عبارت صاحب كتاب غلط
است، لهذا با همين لفظ طبع نموديم. سپس بطور قطع و يقين از شواهد و
قرائن معلوم شد كه: اصل عبارت فإنْ لَم تنصرونا بوده است، بعداً نسخه
نويسان نون را به لام متّصل نموده، فإنْلَم تنصرونا نوشتهاند؛ و چون
اينگونه كتابت معهود نبوده است نسخه نويسان بعدي تصوّر كردهاند در اصل
فإنّكم تنصرونا بوده است، لهذا سركشي بر روي لام قرار داده و آنرا
بصورت كاف در آوردهاند؛ و بدين ترتيب در سير تحريفات و تصحيفات كتابتي
اينگونه تغيير حاصل شده است. بنابراين عبارت اصل بدون ترديد فإن لم
تنصرونا ميباشد ـ انتهي پيام جناب آقاي غفّاري.
و چون اين پاسخ مورد قبول و امضاي حقير واقع شد، در طبع مجدّد آن كه
به شكل حروفي تحقّق يافت بصورت فإن لم تنصرونا ضبط و به همينگونه
ترجمه شده است.
3 «تُحف العقول» ص 239، از طبع حروفي
4 اين وصيّت را محدّث قمّي در «نفس المهموم» ص 45، از علاّمه مجلسي در
«بحار الانوار» از محمّد بن أبي طالب موسوي آورده. و نيز در «ملحقات
إحقاق الحقّ» ج 11، ص 602، از خوارزمي در كتاب «مقتل الحسين» ج 1، ص
188 طبع نجف آورده است. و در «مقتل علاّمه خوارزمي» ج 1، ص 188 موجود
است.
5 از كلمه مَهْما يَكُنْ تا اينجا را حاجي نوري (قدّه) در «مستدرك
الوسآئل» ج 2، ص 396، در كتاب امر به معروف و نهياز منكر، حديث شماره
6، از «كشف الغمّه» نقل كرده است.
6 از كلمه وَاعْلَموا تا اينجا را از «كشف الغمّه» با عبارت فَتَحولَ
نِقَمًا، و از «بحار الانوار» از «اعلام الدّين» ديلمي با عبارت فتَحوَّلَ
إلي غَيْرَكُمْ، مرحوم نوري در «مستدرك» ج 2، ص 399، به شماره 1 در
باب وجوب حسن جواب النّعم بالشّكر و أدآء الحقوق، از كتاب أمر به
معروف نقل نموده است.
7 از كلمه و اعْلَموا تا اينجا را در «مستدرك» ج 2، ص 394، به شماره 18
در باب استحباب معروف و كراهت ترك آن از كتاب أمر به معروف، حاجي
نوري (قدّه) از «بحار الانوار» از «اعلام الدّين» ديلمي نقل كرده است
با دو كلمه زياده بر آن: اوّل اينكه پس از يَسُرُّ النّاظِرينَ، عبارت و
يَفوقُ الْعالَمينَ را آورده است. دوّم اينكه پس از كلمه سَمِجًا،
قَبيحًا را اضافه نموده است. (براي بازگشت به متن بر روي عدد پاورقي كليك
كنيد.)
8 «كشف الغمّه» طبع سنگي، ص 184
9 در «بحار الانوار» طبع حروفي اسلاميّه ج 78، ص 126، از «جامعالاخبار»
روايت كرده است؛ وليكن در «جامع الاخبار» در فصل 89، در ص 152 طبع
مصطفوي اين روايت را از حضرت عليّبن الحسين عليهما السّلام روايت كرده
است.
10 اين روايت در كتاب «اختصاص» شيخ مفيد در ص 225، از طبع حروفي وارد
است، و مجلسي رضوان الله عليه در جلد دهم «بحار» كمپاني در احوالات
حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام (ج 78، ص 126 از طبع حروفي) و در جلد
پانزدهم كمپاني در باب اداء فرائض و اجتناب از محارم نقل كرده است.
11 اين روايت را مجلسي در «بحار الانوار» ج 78 از طبع حروفي ص 128، از
كتاب «اعلام الدّين» آورده است.
12 «تحف العقول» ص 248؛ و «بحار الانوار» جلد 78، ص 120، از «تحف العقول»
13 «تحف العقول» ص 246 از طبع حروفي؛ و «بحار الانوار» ج 78، ص 118 از
طبع حروفي
14 ابن أثير جزري در «الكامل في التّاريخ» ج 3، ص 460 در حوادث سال
چهل و نهم هجري آورده است كه: در اين سال حسنبن عليّ عليه
السّلاموفات يافتند، و جُعده دختر أشعث بن قيس كِندي او را زهر داد.
15 و در بعضي از نُسخ وارد است: دو سال.
16 «كتاب سليم بن قيس هلالي كوفي» از ص 206 تا ص 209
17 مقصود، معاويه بن أبي سفيان است.
18 چون در اين خطبه شريفه لغاتي استعمال شده است كه در ضبط مختلف
ميباشد، حقير بعضي از لغات را به طريق صحيح و با معناي مناسب ذكر
ميكنم:
قِلاده: گردنبند. فَته: دختر جوان. خُيِّر، مجهول باب تفعيل: اختيار و
انتخاب گرديده شده است. عُسْلان به ضمّ فاء الفعل، جمع عاسل به
معناي گرگ است؛ چون راكب و رُكبان و فارس و فُرسان. أكراش: جمع
كِرْش به معناي شكمبه گوسفند و سائر حيوانات. جُوف: جمع جَوْفاء به
معناي توخالي است. مثل حُمْر و حَمراء، و صُفْر و صفراء. أجْربه: جمع
جِراب به معناي انبان است؛ مثل أنظمه و نظام. و سُغْب: جمع أسْغَب
به معناي گرسنه، مثل حُمْر و أحْمر. لُحْمَه: بالضّم، پود جامه در
مقابل تار، و كنايه از قرابت است. حظيره: به معناي مكان محدود و محصور
به ديوار است، و حظيرهالقدس به معناي بهشت است.
اين خطبه در بسياري از كتب نقل شده است؛ از جمله «لُهوف» ص 53، و
كتاب «نفس المهموم» ص 100، و در «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 5 و 6؛ وليكن
در آن وَ ما أوْلَعَني إلَي أسْلافي وارد است، و نيز كأنـّي أنْظُرُ
إلَي أوْصالي تُقَطِّعُها وُحوشُ الْفَلَواتِ غُبْرًا و عَفْرًا وارد است، و
از جمله لَنْتَشُذَّ عَنْ رَسولِ اللَهِ لُحْمَتُهُ تا آخر در اين نقل وارد
نيست. و در «كشف الغمّه» ص 184 طبق عبارات «لهوف» نيز وارد است، و در
«ملحقات إحقاق الحقّ» ص 598، ج 11 از «مقتل خوارزمي» تا جمله وَ
يُنْجَزُ لَهُم وَعْدُهُ روايت كرده است، و نيز از علاّمه مدوخ در كتاب
«العدل الشّاهد» ص 95، طبق همان عبارات «لهوف» آورده است.
19 «كشف الغمّه» ص 183 و 184
20 «نفس المهموم» ص 219، و «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 647، از
«ينابيع المودّه» ص 346 و 347؛ و مرحوم محدّث قمّي فرموده است كه
محمّد بن أبي طالب گفته است: أبوعلي سلامي در تاريخ خود ذكر كرده است
كه اين اشعار از حضرت امام حسين عليه السّلام است و هيچكس را توان
آن نيست كه مانند آن سرايد.