شهادت امام حسین (ع)
تا این لحظه که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را
نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین(ع) شناخته
شوند. بنابراین تا وقتى کسان دیگرى مانند سنان بن انس دیوانه و شمر کثیف و خولى بد
ذات بودند، نوبت به دیگران نمى رسید. چند گزارش را در این باره نقل میکنیم: ابن
سعد میگوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام آمد و آب
به او داد. در همان حال حصین بن نمیر تیرى رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و
خون جارى شد. آن حضرت با دست خون ها را پاک میکرد و در همان حال خدا را ستایش
میکرد، ویحمدالله. آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم
گفت: نگذارید به آب دسترسى پیدا کند. گروهى میان او و آب ایستادند، در حالى که امام
در برابرشان ایستاده بود و درباره آن مرد فرمود: اللهم أظْمِئه. خدایا او را از
تشنگى بمیران. آن مرد ابانى، تیرى به سوى امام رها کرد که به دهان حضرت خورده خون
آلود شد. آن مرد اندکى بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب میخورد باز احساس
تشنگى میکرد تا آن که مرد.
(262)
بلاذرى همین نقل را درباره تیر زدن به دهان مبارک
امام آورده و میافزاید: امام حسین(ع) سر بر آسمان برداشت و فرمود: الّلهم إنّى
أشکو إلیک ما یفعل بى.
(263)
ابن سعد میافزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین
کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمى آمد مگر آن که باز میگشت تا آن که پیاده نظام
اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاعتر از وى نبود و حسین بن على چون یک جنگجوى شجاع
با آنان میجنگید،(264) بر هر طرف یورش میبرد، و افراد مانند بزى از برابر شیر
میگریختند.
ابن سعد در ادامه آن گزارش مینویسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با
حسین بن على بودند؛ اما کسى براى کشتن وى اقدام نمى کرد. دینورى آورده است: در این
وقت امام حسین(ع) نشسته بود و اگر میخواستند میتوانستند او را بکشند، اما هر
قبیلهای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این
کار اقدام کند.
(265)
در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه
هستید، او را بکشید! اولین کسى که به امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى
بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، نقش بر
زمینش کرد. آنگاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربهای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛
سپس نیزه اش را در سینه امام حسین(ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روى زمین
افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند، در حالى که خولى بن
یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد
آورد.
(266)
وى در جاى دیگرى مینویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین(ع) را کشت و
خولى بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد.(267) شیخ مفید مینویسد: زُرْعة بن شریک به
کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزهای بر
آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آنگاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که
دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به
عمر بن سعد برساند.(268) ابن سعد میافزاید: زخمهاى بدن امام حسین(ع) را که شمارش
کردند، 33 مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و
ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو مینویسد: وقتى امام حسین(ع) به شهادت رسید، یک
شمشیر او را قلانس نهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال ـ
شلوار ـ و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند
که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه میگفتند! نعلین امام را اسود بن خالد ازدى، عمامه
ایشان را جابر بن یزید، و برنُس
(269)
آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند.
از حمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت
میکردند ... بعد عمر سعد فریاد زد: کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسى
چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد. عمر سعد عدهای از سپاهش را
به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسى آسیب به آنان نرساند.
(270)
بلاذرى مینویسد: پس از شهادت امام حسین(ع) ، هر آنچه بر تن حسین بود، غارت کردند.
قیس بن اشعث بن قیس کندى قطیفه امام را برداشت که او را قیسِ قطیفه نامیدند. نعلین
او را اسود نامى از بنى اود برداشت؛ شمشیرش را مردى از بنى نهشل بن دارم برد. آنگاه
آنچه از لباس و حلّه و شتر در خیمهگاه بود غارت کردند. بیشتر لباس ها و حلّه را
رحیل بن زهیر جعفى و جریر بن مسعود حضرمى و اسید بن مالک حضرمى بردند. ابوالجنوب
جعفى هم شترى را برده، بعدها از آن آبکشى میکرد و نامش را حسین گذاشته بود! در
این وقت، ملحفههاى زنان را از سر آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن
سعد مینویسد: مردى عراقى در حالى که گریه میکرد لباس فاطمه دختر امام حسین(ع) را
از او میگرفت. فاطمه به او گفت: چرا گریه میکنى؟ گفت: لباس دختر پیامبر(ص) را از
او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: میترسم شخصى دیگرى آن را
بگیرد!)
(271)
(به نقل شیخ مفید، أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانى بود که ضربات
شمشیر بر امام حسین(ع) زد، پس از شهادت امام حسین(ع) بخشى از لباس حضرت را برد.)
(272) آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین(ع) با اسب
آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام
حسین(ع) را خرد کردند.
(273)
گفته شده است که از یاران امام حسین(ع) 72 تن کشته شدند. (274) به نظر میرسد اینها
شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما شمار شهدا بیشتر بود. مردمان غاضریه یک روز
بعد از آن جسد امام حسین(ع) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد 88
نفر کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد.
(275)
تعدادى هم مجروح
گشتند.
بلاذرى مینویسد: عمر بن سعد، سر امام حسین(ع) را همراه خولى بن یزید اصبحى و حمید
بن مسلم ازدى ـ راوى بخشى از اخبار کربلا ـ براى ابن زیاد فرستاد. آنان دیر وقت به
دروازه ورودى شهر رسیدند که بسته بود. خولى سر را به منزلش برده آن را در تنورى جاى
داد. همسرش نوار دختر مالک حضرمى پرسید: چه چیز همراهت آوردى؟ گفت: جئتُ بِغِنَى
الدّهر، بى نیازى دهر را آورده ام. سر حسین اکنون در خانه با توست! زن گفت: مردم
طلا و نقره به خانه میآورند و تو سر فرزند دختر پیامبر(ص) را آورده اى؟ دیگر سر من
و تو روى یک بالش نخواهد بود. عمر سعد روز عاشورا و فرداى آن روز را در کربلا ماند؛
پس از آن به حمید بن بکیر احمرى گفت تا نداى کوچ به سوى کوفه را سر دهد. وى خواهران
و دختران امام حسین(ع) ودیگر بچه ها و همچنین على بن الحسین اصغرِ بیمار را همراه
خود برد. در این وقت، زنان که از کناره بدن امام حسین(ع) میگذشتند، بر سر و صورت
خود میزدند. زینب(س) دختر على(ع) میگفت: یا محمّداه! صلّى علیک ملیک السماء، هذا
حُسَین بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، یا محمّداه و بناتک سبایا و ذرّیتک
مُقتّلة تسفى علیها الصبا.(277) واى محمد! درود خداى آسمان بر تو باد. این حسین
توست، عریان و خونین که اعضاى بدنش قطع شده است. واى محمد! دختران تو اسیرند و ذریه
تو کشته شدهاند و گرد و غبار بر آنان میوزد. در این وقت، دوست و دشمن میگریستند.
بلاذرى میافزاید: سر 72 تن را از تنشان جدا کرده، همراه شمر بن ذى الجوشن و قیس بن
اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس احمسى نزد ابن زیاد بردند.(278)
اسرای کربلا
اسراى کربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر کرده به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد
در کوچههاى مختلف کوفه گرداندند (فَدِیرَ به فى سُکک الکوفة و قبائلها). سپس آن را
به قصر ابنزیاد آوردند.(279) در این وقت مردم کوفه اجتماع کرده گریه میکردند و
امام سجاد(ع) فرمود: هؤلاء یبْکین علینا فمن قَتَلنا؟
(280)
وقتى اسرا بر ابنزیاد
وارد شدند، ابن زیاد گفتگویى با على بن الحسین(ع) داشت. وى از حضرت پرسید: نامت
چیست؟ گفت: على. ابنزیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ گفت: برادرى داشتم
نامش على بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام
سجاد(ع) پاسخ داد: اللّه یتَوَفَّى الأنْفُسَ حین مَوْتِها،(281) خداوند وقت مرگ،
روح آنان را میستاند. و ما کانَ لِنَفْس أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللّه،(282)
ابنزیاد دستور قتل على بن الحسین(ع) را داد که زینب (س) فریاد زد: حسبک من دمائنا،
أسألک باللّه إن قتلته إلاّ قتلنى معه، بس است آنچه از خون ما ریختى؛ تو را به خدا
سوگند میدهم اگر بناى کشتن او را دارى اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن
امام سجاد(ع) منصرف گشت.(283) ابن زیاد گفتگویى هم با زینب (س) داشت. به گزارش
ابومخنف، زینب (س) با کم ارزشترین لباس آمده بود در حالى که کنیزانى در اطرافش
بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسى پاسخش را نداد. عاقبت یکى
از کنیزان گفت: این زینب دختر على(ع) است. ابن زیاد گفت: سپاس خداى را که شما را
رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد، أکذب احدوثتکم؛ زینب (س) پاسخ داد: الحمد
لله الذى أکرمنا بمحمّد(ص) و طهّرنا تطهیرا.
(284)
حکایت خطبه خوانى حضرت زینب (س) در کوفه را منابعى چون ابومخنف، بلاذرى، ابن سعد و
دینورى نیاورده اند؛ اما ابن اعثم به تفصیل آورده و به نظر میرسد منبع اصلى این
خطبه همو باشد. وى با ستایش از سخن گفتن حضرت زینب(س) و این که گویى على سخن
میگوید، سخنان وى را خطاب به مردم کوفه آورده است. ابتدا مردم را ساکت کرد؛ آن گاه
پس از ستایش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم کوفه را به خیانت و
غدر و نقض عهد و پیمان شکنى متهم کرده، به خاطر این که حرمت پسر پیامبر(ص) را
شکستهاند آنان را به غضب و سخط الهى وعده داد. این که کبد پیامبر(ص) را پاره
کردند، و خون (پسر) رسول الله (ص) را ریختند، و حرمت او را شکستند؛ در این شرایط،
اگر از آسمان خون ببارد، نباید در شگفت شوند. در پایان هم فرمود که إنّ ربّک
لبالمرصاد.(285)
همچنین خطبه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق در حضور یزید به اختصار در فتوح آمده است؛
همچنان که برخى از مآخذ دیگر هم آن را آورده اند. خطیبِ مسجد دمشق بر بالاى منبر از
على بن ابى طالب و حسین بن على(ع) بدگویى میکند و به تفصیل در فضائل معاویه و یزید
سخن میسراید. على بن الحسین(ع) همانجا فریاد اعتراض بلند میکند و خطاب به خطیب
میفرماید: اشْتَرَیتَ مرضاة المخلوق بسخط الخالق. سپس از یزید اجازه میخواهد بر
منبر رود. یزید ابتدا طفره میرود، اما اطرافیان میگویند اجازه دهد تا صحبت کند.
آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمى که اهل بیت را نمى شناسند، به معرفى خود
میپردازد. در میانه نه معرفی است که یزید از بروز فتنه ترسیده، به مؤذن گفت اذان
بگوید.
(286)
ابن سعد نوشته است که سر امام حسین(ع) را محفّز بن ثعلبه عائذى نزد یزید آورد.
(287)
اسراء نیز نزد یزید آورده شدند، در حالى که تنها مرد آنان على بن الحسین(ع) بود که
زنجیرى به گردن او بسته وى را وارد شام کردند، فغلّ بغلّ الى عنقه. آن حضرت در طول
راه با هیچ کس صحبتى نکرد تا به شام رسیدند.(288) بلاذرى ضمن اشاره به این که سر
امام حسین(ع) مدتى در کوفه در جایى نصب شده و حتى در شهر گردانده میشد، مینویسد:
زَحْر بن قیس جعفى سر امام حسین(ع) و یاران و اصحاب او را به شام براى یزید بن
معاویه برد.(289) گویا سرها را همین زحر بن قیس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبه
برده است. به نقل ابومخنف: محفّز عائذى و شمر اسرا را به شام منتقل کردند و همان
دمِ در، محفز با صداى بلند گفت: هذا محفّز بن ثعلبة أتى أمیرالمؤمنین باللئام
الفجرة!
(290)
وقتى سرهاى امام حسین(ع) و اهل بیت و اصحابش را نزد یزید گذاشتند،
یزید شعرى خواند و گفت:ای حسین! اگر من با تو روبرو میشدم تو را نمى کشتم!(291)
این هم روشی برای توجیه این ماجرا و تبرئه خودش بود. حال که دشمنش را از سر راه
برداشته بهتر است گناه کشته شدن او را گردن دیگری بیندازد، البته این دیگری،
هیچگاه تنبیه نمیشود و همچنان به حکومت جابرانه خود در عراق ادامه میدهد.
بر اساس همین سیاست، یزید کوشید تا به نوعى به دلجویى از بازماندگان امام حسین(ع)
بپردازد. ابومخنف میگوید: یزید دستور داد تا اسیران را در خانهای جاى دادند. چند
روز بعد آنان را به خانه خود آورد که همه اهل حرم یزید گریه کردند و سه روز مجلس
نوحه و عزا برپا بود! فأقاموا علیه مَناحا ثلاثا. در این مدت، یزید، هر بار سر سفره
خود، على بن الحسین(ع) را حاضر میکرد. در این ملاقات، حضرت درخواست بازگشت به
مدینه را کرد. یزید دستور داد تا آنان را آماده کرده، همراه با نگاهبانانى به مدینه
فرستاد.
(292)
زمانى که خبر شهادت امام حسین(ع) و خویشان و یارانش در مدینه انتشار یافت، فریاد
زنان بنىهاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعید حاکم اموى شهر، خندید و با خواندن بیتى
که حکایت از تلافى و انتقام داشت، گفت: واعیةٌ بمثل واعیة عثمان. این نوحه در
مقابله نوحهای باشد که براى عثمان برپا شد!
(293)
برای امویان، ماجرا کربلا،
انتقام داستان عثمان بود، داستانی که کمترین ارتباطی به اهل بیت و در رأس آنها به
امام علی (ع) نداشت اما با دروغ و تهمت و شایعه، مسوولیت آن را روی دوش امام علی
(ع) گذاشتند تا امورات سیاسی آنان بگذرد.
هدف امام حسین از قیام کربلا چه بود؟
یک پرسش مهم درباره قیام کربلا این است که اساساً حکمت شهادت امام حسین(ع) چه بوده
است؟ آیا این شهادت شهادتی سیاسى است یا روحی و معنوى؟ اگر این حادثه پیروزى سیاسى
را در آغوش میکشید، جاى این پرسش نبود، اما اکنون، امام حسین(ع) در برابر سپاه
اموى شکست خورده و به شهادت رسیده است. بنابراین باید این پرسش را مطرح کرد.
ممکن است گفته شود که خداوند در آفرینش این حادثه براى ولىّ خود، منظور و هدف خاصی
داشته است. به عبارت دیگر خداوند امام حسین(ع) و یارانش را به این مصایب گرفتار کرد
تا در بهشت جایگاه والاترى داشته باشند و برای دیگران شفاعت کنند. تعبیر إنّ الله
شاء أن یراک قتیلا در برخی از نقلها، میتواند کسانى را به این هدایت کرده باشد که
امام حسین(ع) و یارانش طبق یک برنامه الهی به شهادت رسیدند.
برخی بر این باورند که این مسأله اگر درست هم باشد، منافات با اهداف سیاسى ندارد،
اما به هر روی در ظاهر، گویای آن است که کربلا نه یک حادثه سیاسى بلکه یک رخداد
معنوى و شخصى بوده است.
سوال دیگر این که چرا خداوند چنین نقشه ای از شهادت ولی خود داشت. بسا پاسخ این
باشد که آن حضرت به شهادت رسید تا دیگران به نحوى با سوگوارى براى او بتوانند از
وجود او در آخرت براى خود بهره ببرند. مرحوم علامه مجلسى در عین آنکه به نحوى از
ماجراى کربلا برداشت سیاسى کرده و بحثهایی چون رسوایی امویان را یادآور شده است، در
زمینه این برداشت شخصى در ارتباط با ثمرة قیام امام حسین(ع) براى پیروانشان چنین
مینویسد:
و باید دانست که این مذلّتهاى دنیا موجب مزید عزّت ایشان است و دوست خدا به اینها
ذلیل نمى گردد. ... حق تعالى نام آن بزرگواران را بلند گردانیده و علوم و کمالات
ایشان عالم را فرا گرفته و دوست و دشمن بر ایشان در نماز و غیر نماز صلوات
میفرستند و به شفاعت ایشان در درگاه خدا حاجت میطلبند... و هر روز چندین هزار کس
به برکت زیارت ایشان مغفور میگردند و چندین هزار کس به برکت لعنت بر دشمنان ایشان
مستحق بهشت میگردند و چندین هزار کس از برکت گریستن بر ایشان و محزون گردیدن از
مصاب ایشان صحیفه سیئات خود را از لوث گناه میشویند و چندین هزار کس به برکت اخبار
و نشر آثار ایشان به سعادت ابدى فایز میگردند و چندین هزار کس به برکت احادیث
ایشان به درجه معرفت و یقین میرسند و چندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتداى
به سنت ایشان به مکارم اخلاق و محاسن آداب محلى میگردند و چندین هزار کور ظاهر و
باطن در روضات مقدسات ایشان شفا مییابند و آلاف و الوف از مبتلاى به بلاهاى جسمانى
و روحانى از دارالشفاى بیوت رفیعه و علوم منیعه ایشان صحت مییابند.
(294)
باید به این نکته توجه داشت که در جریان بسط نگرش صوفیانه در قرنهای ششم تا دهم،
این نگرش، روی تحلیل حادثه کربلا نیز اثر گذاشت. به طوری که به طور جدی نگاه فقهی ـ
سیاسی درباره عاشورا نبود و به طور عمده، نوعی تحلیل صوفیانه و صرفا قدسی از کربلا
میشد.
آیا امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود؟
مسأله دیگرى که در حل پرسش پیشگفته یعنی هدف امام حسین(ع) از قیام مؤثر است، این
است که آیا امام از قبل، از قیام و شهادت خود آگاه بوده است یا خیر؟
اگر پاسخ منفی باشد، یک اشکال کلامی پیش میآید و آن این که با معتقدات رسمی و غالب
در گفتمان شیعه درباره امامت ناسازگار است. با دادن پاسخ منفی، میتوان تصور کرد که
هدف امام حسین (ع) یک هدف سیاسی بوده و خبری هم از شهادت خود نداشته است.
اما اگر پاسخ مثبت باشد، یعنی مفروض این باشد که امام حسین(ع) آگاهى پیشین از این
رخداد داشته است، در آن صورت این اشکال طرح شده است که چطور ممکن است کسی که از
شهادت خود به طور قطعی اطلاع دارد، انگیزه سیاسی برای ایجاد یک قیام به هدف پیروزی
بر دشمن داشته باشد؟
برخی مشکل پیشگفته را با ارائه دو راه حل پاسخ دادهاند:
راه حل اول این که ما باید مسأله داشتن هدف سیاسی را به گونهای مطرح کنیم که با
آگاهی پیشین منافات نداشته باشد. این هدف سیاسی، اگر «شهادت» باشد، یعنی امام شهادت
را برای رسوا کردن دشمن انتخاب کرده باشد، طبعا با علم به شهادت از قبل سازگار است.
به عبارت دیگر اگر هدف نوعى ایثار براى به راه انداختن یک جنبش انقلابى باشد، در آن
صورت شهادت خود یک هدف سیاسى خواهد بود. به این معنا که امام از شهادت خود به دقت
آگاه بوده و صرفا براى نجات دین دست به این اقدام زده است. این سیره در میان افراد
انقلابى عالم مرسوم و معمول است. اما اگر مقصود امام حسین(ع) یک هدف سیاسی مهمتر
یعنی تصرف حکومت بوده باشد، با آگاهی پیشین سازگار نیست.
راه حل دوم این است که بگوییم تکلیف ظاهر و باطن جدای از یکدیگر بوده است. در ظاهر
امام به دنبال یک هدف سیاسی بوده و بر اساس این نظریه که پیامبران و امامان مأمور
به ظاهر بوده اند، تکلیف باطن را جدا کنیم. اطلاع از شهادت مربوط به تکلیف باطنی
است، و هدف سیاسی هرچه باشد مربوط به تکلیف ظاهری.
در این راه حل، آنچه به بحث ما مربوط میشود آن است که حتى اگر فرض کنیم که هدف
امام حسین(ع) بر پایه اقداماتى که انجام شده، سرنگونى حکومت اموى و تأسیس دولت
جدیدى به رهبرى خودش بوده، بر اساس ظاهر، این میتوانسته معقول باشد. علامه مجلسى
به این راه حل اعتقاد دارد و در حد خود، کوشیده است تا برخورد سیاسى ـ البته نه در
حد اعتقاد به گرفتن حکومت ـ داشته باشد. در واقع او به همان اندازه که برداشت معنوى
دارد، برداشت سیاسى نیز دارد. ابتدا سخن او را در تحلیل و تفکیک ظاهر و باطن نقل
میکنیم:
و باید که ایشان [انبیا و امامان] به علم واقع مکلَّف نباشند، و در تکالیف ظاهره با
سایر ناس شریک باشند، چنانچه ایشان در باب طهارت و نجاست اشیاء و ایمان و کفر عباد
به ظاهر مکلّف بودند و اگر به علم واقع مکلّف میبودند، بایست که با هیچکس معاشرت
نکنند، و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند، و اگر چنین میبود
حضرت رسول(ص) دختر به عثمان نمى داد و عایشه و حفصه را به حباله خود در نمى آورد.
پس حضرت امام حسین(ع) به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و
کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار
نامه از کوفیان بى وفا، اگر تقاعد میورزید و اجابت ایشان نمى نمود، ایشان را به
ظاهر بر حضرت، حجّت بود و حجّت الهى بر ایشان تمام نمى شد.
(295)
هدف سیاسى امام حسین(ع) در چهار مرحله
اگر از باطن کربلا عبور کنیم، و مصمم باشیم بر اساس شواهد تاریخی و آنچه در مقاتل و
تواریخ برجای مانده، هدف سیاسی امام حسین (ع) را از قیام بشناسیم، میباید چهار
دوره تاریخی و زمانی را از یکدیگر تفکیک کنیم و هر کدام را منطبق با شرایط خاص خود،
از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم:
نخستین مرحله، از زمان حرکت از مدینه به سوى مکه است که ویژگى عمده آن «اعتراض» به
حاکمیت یزید است. این که بعدا چه خواهد شد به لحاظ سیاسى روشن نیست و بسته به
تحولاتى است که پس از آن پیش خواهد آمد. این تا زمانى است که امام تصمیم به رفتن به
کوفه نگرفته و هنوز در مکه است.
دومین مرحله از زمان تصمیم به رفتن به کوفه آغاز میشود و تا رسیدن سپاه حر ادامه
دارد. ابتدا نامههاى مردم کوفه میرسد که امام تصمیمى نمى گیرد. پس از آن
نمایندگان مردم کوفه میآیند که موضوع جدىتر میشود و امام نمایندهای را براى
بررسى اوضاع به کوفه اعزام میکند. پس از آمدن نامه مسلم امام که اطمینان سیاسى
پیدا کرده به سمت کوفه حرکت میکند. اینجا هدف تصرف کوفه و عراق است. این مرحله
ادامه دارد تا آنجا که خبر شهادت مسلم به امام میرسد. امام احساس میکند دستیابى
به آن هدف دیگر مقدور نیست اما هنوز احتمال پیروزى هست؛ چون به هر حال، همه چیز که
در مسلم خلاصه نمى شود.
سومین مرحله از زمان رسیدن سپاه حرّ آغاز میشود. این زمانى است که حر میکوشد تا
امام را به کوفه برده، به ابن زیاد تحویل بدهد. در اینجا هدف امام گریز از دست ابن
زیاد و اصرار بر نرفتن به سمت کوفه است. پیشنهاد بازگشت به مکه را مطرح میکند که
همچنان تا زمان آمدن سپاه عمر بن سعد به کربلا ادامه دارد. امام باز میگردد، اما
حر نمى گذارد و در نهایت راهى میانه را انتخاب میکنند که به کربلا میرسد. امام
میکوشد تا هرچه بیشتر از کوفه فاصله بگیرد. در این مرحله، هدف دور شدن از فضاى خشن
کوفه است و تا زمانى ادامه دارد که سپاه کوفه امام را در کربلا متوقف میکند و
اصرار دارد که یا آن حضرت بیعت با یزید کند یا آماده نبرد باشد.
چهارمین مرحله همینجاست. امام در اینجا شهادت را بر میگزیند. در اینجا دیگر نه بحث
حکومت است، نه گریختن مصلحت جویانه از دست دشمن؛ اینجا پاى عزت و شرافت و شهادت در
میان است و امام این را به عنوان یک
هدف میپذیرد.
ما باید هر کدام از مراحل را جداى از یکدیگر مورد بررسى قرار دهیم و شرایط تاریخى
آنها را از یکدیگر تفکیک کنیم.
در این میان، کسانی که خود «شهادت» را یک هدف سیاسی میدانند، چندان نیاز به این
مرحله بندی هم ندارند. در میان نویسندگان معاصر شریعتی و هاشمی نژاد بر این باور
بودند.
تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط امویان
براى زوال و سقوط یک دولت، یک سرى عوامل نزدیک وجود دارد، یک سرى عوامل دور که هر
دو در جاى خود اهمیت دارند. عوامل دور ممکن است از نظر زمانى با زمان سقوط فاصله
داشته باشد، اما بىتردید و به دلایل تاریخى، نقش مهمى در زوال یک دولت دارد. در
سقوط یک دولت عوامل نزدیک، مثل انقلابى فراگیر یا حمله خارجى، وقتى مؤثرند که بنیاد
دولت حاکم ضعیف شده باشد؛ یعنى در جذب پشتوانه مردمى و ملى براى حمایت از خود ضعیف
باشد. اگر این ضعف نباشد، انقلاب فراگیر محقق نمى شود، یا اگر حمله خارجى صورت
گیرد، حمایت مردمى، میتواند دولت را نجات دهد. بنى امیه سال 41 به قدرت رسیدند.
سال 61 انقلاب عاشورا بود، سال 132 یعنى هفتاد و یک سال بعد، امویان سقوط کردند.
اکنون پرسش این است: عاشورا چه تأثیرى بر سقوط امویان داشت؟ به نظر میرسد عاشورا
از دو زاویه در سقوط دولت اموى تأثیر داشت:
جهت اوّل: زیر سؤال بردن اسلامیت دولت بنى امیه؛ این مطلب در سخنان حضرت امام
حسین(ع) آنجا که به معرفى یزید و ویژگىهاى وى میپردازد فراوان است. آن حضرت با
تعبیر و عَلَى الإسلام السّلام اسلامیت دولت یزید و طبعا دولت اموى را زیر سؤال
میبرد. امام، روى سگبازى و مشروبخوارى یزید انگشت میگذارد و از تغییر احکام و
رواج بدعت ها سخن میگوید. دولت اموى که اساس آن با حیلهگرى معاویه آغاز شده بود،
تلاش زیادى داشت تا خود را اسلامى نشان دهد. در اوج فساد اخلاقى حاکم بر دستگاه
اموى، مسجد سازى وجود داشت. عبدالملک در اوج حمله به حجاز و مسلط کردن حجاج بر
مردم، جامع اموى میساخت، مسجد الاقصى و مسجد صخره را در بیت المقدس تعمیر میکرد.
حتى در زمان ولید مسجد پیامبر(ص) در مدینه را بازسازى و طلا کارى کردند. به علاوه
فتوحات را پیش میبردند. به طور مسلّم فتوحات عصر بنى امیه بیشتر از زمان خلفاى اول
و یا زمان عباسیان بوده است. اما آیا اینها اسلامیت بود؟ اسلامیت اهل بیت، اسلامیت
دیگرى بود. اسلام اموى متفاوت با این اسلام بود. این فریبکارى دولت اموى به جاى آن
که در جهت حفظ هویت دینى مردم، حفظ اخلاق اسلامى، زنده نگاه داشتن عرفان حقیقى،
رعایت عدالت اسلامى و رسیدگى به حقوق مردم تلاش کند، براى بدست آوردن غنائم بیشتر
کشورگشایى میکرد و براى فریب مردم مساجد باشکوه میساخت. در قرآن وقتى صحبت از
آبرسانى به حجاج و جهاد فى سبیل الله و مقایسه آنهاست، خداوند به روشنى، جانب جهاد
فى سبیل الله را میگیرد. البته فتوحات، میتوانست جهاد فى سبیل اللّه باشد، اما
بنى امیه در اندیشه منافع مادى آن بودند. همین امویان فاسق، براى گرفتن پول بیشتر،
اسلام آوردن مردم خراسان را نمى پذیرفتند و تا مدتها با این که آنها مسلمان شده
بودند، هنوز آنها را ذمّى دانسته جزیه از آنان میگرفتند.
(296)
البته مسلمانانى که در جبهههاى نبرد میجنگیدند؛ طارق بن زیادها و دیگران، شاید
واقعا مجاهد فى سبیل الله بودند. وقتى ماهیت دولت اموى براى چنین مردمانى آشکار
میشود، فتوحات هم متوقف میشود. چنان که در خراسان چنین شد. در قیام دیرالجماجم
وقتى مردم عراق به فرماندهى عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس در سال 71 براى فتح
سیستان رفته بودند، به خاطر شدت فشار و ستم حجاج، با همان لشکر، به سوى عراق
بازگشتند تا دولت اموى را سرنگون کنند.
جهت دوم تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط دولت اموى آن بود که پس از رحلت رسول خدا
(ص) از همان ابتدا دو گروه براى به دست گرفتن رهبرى جامعه اسلامى مطرح بودند.
بنىهاشم و بنى امیه. این دو گروه به دلایل متفاوتى پس از رحلت آن حضرت نتوانستند
حکومت را در دست بگیرند و در عوض، برخى از گروههاى میانى موفق به تصاحب قدرت سیاسى
شدند. اندکى بعد، بنى امیه، طى حوادث دوران عثمان تا شهادت امام على(ع) بر اوضاع
غلبه کردند. در این وقت، تنها رقیب آنان بنىهاشم بودند که در حکومت امام على(ع) و
فرزندش امام حسن(ع) این مسأله نمودار شد. نهضت کربلا بار دیگر نشان داد که گروه
دیگر، همچنان فعال است و رهبرى جریان مخالف را بر عهده دارد و آماده است تا با ساقط
کردن حکومت اموى، یک دولت هاشمى و علوى تأسیس کند. به لحاظ سیاسى و براى عمق بخشیدن
به ادعاى علویان براى حکومت در دوره بعد، این نکته کمى نبود. به واقع، در اوج فشار
امویان، نهضت کربلا، فعّال بودن بنىهاشم و اهل بیت را نشان داد. براى مثال،
سالهای پایانى دولت اموى شعار الرضا من اهل بیت بود که جوهره رهبرى را در مبارزه
سیاسى بر ضد امویان تعریف کرد. این بنى هاشم بودند که دولت اموى را سرنگون کردند و
در واقع عشق به اهل بیت بود که دولت اموى را برانداخت.
اهل بیت این قداست خود را از کجا آوردند. این احساس سیاسى هواداران بنىهاشم از کجا
آمده است؟ به نظر میرسد یکى از بزنگاههاى اصلى درایجاد این احساس، نهضت کربلا
بوده است. در آن حادثه، شمار زیادى از افراد خاندان پیامبر(ص) بین شانزده تا 25 نفر
به شهادت رسیدند. چطور مردم میتوانستند این ماجرا را فراموش کنند. مظلومیت آنان را
از یاد ببرند و به آن بى توجه باشند.
البته نباید تصور کرد که علت سقوط بنىامیه تنها در همین جهت بوده است. مهم آن است
که وقتى رهبرى ماجرا به دست بنىهاشم میافتد، باید ریشه بخشى از سقوط را در
مظلومیت این خاندان جستجو کرد. البته و مع الاسف، شاخه بنى عباس (از بنى هاشم) از
فرصت استفاده کرد و آنچنان که شرح آن در تواریخ آمده، با توجه به ابهامى که براى
بسیارى از مردم در تعریف اهل بیت و الرضا من آل محمد به وجود آورد و با تلاش برخى
از ایادى خود مانند ابومسلم خراسانى، سوار بر مرکب خلافت شد. هر چند ابومسلم خود
اولین قربانى این دولت بود و پاداشش را خیلى زود گرفت.
قیام امام حسین(ع) یک قیام اسوه
اصولا از یک نگاه، دو نوع قیام قابل تصور است: نخست قیامى که فى حدّنفسه با توجه
به اهداف خود در یک مقطع تاریخى انجام گرفته و پرونده آن همانجا بسته میشود؛ چه
موفق باشد چه ناموفق. البته ممکن است در عبرتهاى تاریخى از آن یاد شود و مورد
بازبینى قرار گیرد و تحلیل شود. دوم نوعى دیگر از قیام ها که تعدادشان واقعا
انگشتشمار است، قیام هایى است که حالت اسوه براى دورههاى بعد پیدا میکند. براى
نمونه در تاریخ ایران، قیام کاوه آهنگر چنین حالتى پیدا کرده است. این تصویرى است
که فردوسى از آن براى ما ارائه کرده و قاعدتا میبایست تا روزگار وى همچنان در
اذهان پابرجا بوده باشد. در ادبیات اسلامى، به ویژه ادبیات شیعى، قیام امام حسین(ع)
حالت نوعى الگو و اسوه را یافته است. یعنى از حالت یک واقعه در یک زمان درآمده،
تعمیم یافته و نوعى بىزمانى یا فرازمانى در آن لحاظ شده است. از این مهمتر، به
صورت عاطفى، با هویت یک فرد شیعه ممزوج شده و به نوعى جزو معتقدات او درآمده است.
روشن است که شمار این قبیل قیامها و شهادت ها اندک است. در شهادت ها، میتوان به
شهادت بسیارى از علما و مجاهدان و سربازان اشاره کرد که شهادتشان فراموش میشود؛
اما عدادى از آنها حالت اسوه پیدا میکنند که این دلایل خاص خود را دارد. براى مثال
شهید فهمیده در تاریخ جنگ ایران و عراق چنین موقعیتى را به دست آورده است. چنان که
در تاریخ شیعه، شهید اول و شهید ثانی تا اندازهای همین موقعیت را دارند. اینها
بسته به نوع شهادت، کیفیت رخداد، دلایل شهادت و شرایطى است که آن حادثه در آنها
اتفاق میافتد.
نهضت امام حسین(ع) از این زاویه، به صورت قیامى درآمد که حالت فرازمانى پیدا کرد.
دلیلش هم این بود که ارزشهایى که در آن مطرح شد، واقعا ارزشهاى زمانى نبود. یعنى
درست است که علیه یزید بود؛ اما به قدرى این ارزشها کلّى و فراگیر بوده و هست، که
مربوط به هیچ زمانى نبوده و نیست. لذاست که در زیارت وارث امام حسین(ع) از زاویه
تاریخى و ارزش فراگیر و فرازمانى، در ادامه مسیر انبیاء مطرح میشود و وارث آنان
تلقّى میگردد. مسائل دیگرى هم در این جاودانگى مؤثر بود. این قیام با کیفیت خاصى
انجام شد. رهبر آن فردى با اهمیت و نواده پیامبر(ص) بود. حالت تسلیم ناپذیرى داشت؛
شمار زیادى از افراد خاندان پیامبر(ص) در حادثه یاد شده به شهادت رسیدند. به علاوه
به دلیل اهمیت مفهوم امام در شیعه، تأکید خاصى روى این قیام صورت گرفت. بعد از آن،
این قیام، الگوى همه قیامهاى بعدى شد؛ در حالى که در دنیاى اسلام، قیامهاى فراوان
دیگرى از سوى علویان و غیر علویان صورت گرفت که هیچ کدام چنین حالتى را در تاریخ
اسلام به خود نگرفته است.
تأثیر مشخص قیام امام حسین(ع) روى قیامهاى پس از آن
باید توجه داشت که قیام امام حسین(ع) جداى از آن که مربوط به عدم اجراى شریعت و
مبارزه با منکر باشد، در اصل خط بطلانى بر مشروعیت سلطنت بنىامیه بود. بنابراین یک
بار دیگر، پس از تلاشهاى امام على(ع) از سوى امام حسین(ع) که نواده پیامبر(ص) بود،
بر این اصل تکیه شد که امامت حق امویان نیست. این نکتهای است که قیام عاشورا آن را
استمرار بخشید و سرلوحه برنامه سایر علویان مانند زید بن على و فرزندش یحیى و
دیگرانى بود که قیام را پیشه خود ساختند.
نکته دیگر شعارهایى بود که امام حسین(ع) مطرح کرد. اگر هدف امام را از قیام در
سخنرانىهاى ایشان مرور کنیم، با آنچه که به عنوان شعار در سایر قیامهاى شیعى آمده،
به مقدار زیادى تطبیق میکند. این اهداف معمولا در بحث بیعت مطرح میشود. یعنى
مردمى که با یک رهبر انقلابى موافقت دارند، بر سر تحقق اهدافى با او بیعت میکنند.
این بیعت از زمان پیغمبر(ص) وجود داشت وبعدها در زمان خلفاى بعد هم تکرار شد چنان
که در کربلا نیز. نخستین رکن بیعت در قیامهاى علوى، دعوت مردم به کتاب خدا و سنّت
رسول بود که به نوعى اشاره به عدم مشروعیت سنت خلفا بود؛ زیرا براى سنیان این ماجرا
از زمان خلافت عثمان آغاز شده بود که مبناى بیعت عمل به کتاب خدا، سنت رسول وسنّت
شیخین باشد؛ چیزى که امام على(ع) نپذیرفته بود.
قیام مسلحانه بر ضد حکومت جور و در جهت امر به معروف و نهى از منکر در شکل فراگیر
آن، در همه این قیامها مورد توجه است. این هدف مهمى بود که امام حسین(ع) در قیامش
مطرح کرد و اصولا مشروعیت به آن داد. میدانیم که در میان جماعت اهل سنت، چنین چیزى
مقبول نیست واصولا قیام مسلحانه پذیرفته نیست. البته درگذشته، مرجیان به قیام
مسلحانه اعتقاد داشتند؛ چنان که روزگارى دستهای از معتزله و خوارج نیز چنین
میاندیشیدند.
نکته دیگر بیعت بر سر پذیرفتن امامت علویان بود که از ارکان نظریه سیاسى شیعه به
حساب میآمد و همه جا گفته میشد امام باید از اهل بیت باشد. تعبیر رایج آن در
اواخر دوره اموى الرضا من آل محمد بود. براى مثال در بیعت حسین بن على معروف به
شهید فخ که در سال 169 قیام کرد آمده است: اُدعوکم إلى الرّضا من آل محمد و على أن
نعمل فیکم بکتاب الله و سنّة نبیه و العدل فى الرعیة، والقسم بالسویة.
(297)
حتى در
قیام توابین هم این نکته را مییابیم که اظهار کردند، اگر پیروز شدیم حکومت را به
دست اهل بیت میسپاریم. عدالت گرایى که با مفهوم تقسیم بالسویه عنوان میشد و از
زمان امام على(ع) رایج گشته بود، در این بیعت ها مورد تأکید قرار میگرفت.
امامان شیعه و مسأله قیام علیه حکومتها
آنچه در این باره میتوان گفت، این است که کربلا در میان شیعیان امامى، بیش از آن
که یک حادثه سیاسى و قابل تقلید در عرصه سیاست باشد، به صورت یک تراژدى و حادثه
خونبار و مقدس مورد توجه قرار گفت. در واقع علویان زیدى، و بیشتر، از نسل امام
حسن(ع) راه قیام انقلابى را پذیرفتند که اصل آن برگرفته از کربلا و تقلیدى از حرکت
امام حسین(ع) بود؛ پیشینه سیاسى آن هم باز به جمل و صفین میرسید؛ زیرا آن دو حرکت
هم به نوعى مبارزه علیه طغیانگرى و ستمگرى حکام داخلى داشت.
با این حال، و به رغم آن که در میان شیعیان امامى، بعد سیاسى انقلابى کربلا کمتر
مطرح گردید، اما به نوعى ارزشهاى سیاسى نهفته در آن بسیار بیش از آنچه میان زیدیان
مطرح بود، به دورههاى بعدى انتقال یافت. در واقع، عدم تقلید از آن حرکت، دلایل
خاصى داشت و بیشتر به دلیل ناهموار بودن شرایط سیاسى جامعه براى تکرار چنان
پدیدهای بود؛ بنابراین در صورتى که شرایط مناسبى فراهم میآمد، همان ارزشهاى
سیاسى نهفته میتوانست به بهترین وجه زنده شود. این تجربه در انقلاب اسلامى صورت
گرفت و از بعدِ سیاسى کربلا به خوبى بهرهگیرى شد.
تأثیر نهضت امام حسین(ع) بر جامعه شیعه
جامعه شیعه، در ابعاد مختلفى تحت تأثیر حادثه عاشورا قرار داشته است. اما این که
تصور شود این تأثیر تنها در بعد سیاسى بوده، صحیح نیست. به عکس، تأثیر حادثه
عاشورا، بیشتر در ابعاد غیر سیاسى بوده است. البته در اینجا مطلب یک پیچیدگى خاصى
پیدا کرده است که نیاز به تبیین دارد. روشن است که ائمه شیعه، تلاش زیادى در
جاودانه کردن حرکت کربلا داشتند و تأثیر آن را در وراى یک اثر سیاسىِ صرف مخصوصا
قیام مسلحانه، بسیار بالاتر بردند. اولا کوشیدند تا کربلا را در میان امت جاودانه
کنند و این با سنت روضهخوانى و زیارت دنبال شد. براى نمونه توصیه امام باقر(ع) به
روضه خوانى در منى در ایام حج، یک نمونه قابل توجه است که مانند آن فراوان است.
همچنین توصیه در رفتن به زیارت کربلا و حتى برابر دانستن آن با حج بلکه افضل بودن
بر آن در ادامه همین جاودانهسازى بود. انشاى زیارت نامه ها، بُعد دیگر این امر را
تشکیل میداد. اینها در اسوهکردن حادثه کربلا اهمیت زیادى داشته است. اکنون پرسش
این است: آیا ائمه از این مسأله اهداف سیاسى داشتهاند یا نه؟ بدون تردید پاسخ مثبت
است. یعنى همه اینها زمینهای براى همراه ساختن یک شیعه با اهداف امام حسین(ع) بوده
است. در زیارت عاشورا که عامترین ابزار برای بیان اهداف نهضت امام حسین(ع) و وسیله
ایجاد ارتباط بین یک شیعه و این قیام است، همین اهداف سیاسى را مییابیم. در آنجا
در یک مورد چنین میخوانیم: بأبى أنت و اُمّى، لقد عَظُم مصابى بک فأسئل اللّه
الّذى أکرم مقامک و أکرمنى بک بأن یرزقنى طلب ثارک مع إمام منصور من أهل بیت محمّد
صلى الله علیه وآله. و در جایى از همین زیارت عاشورا آمده است: وأسئله أن یبلّغنى
المقام المحمود لکم عنداللّه و أن یرزقنى طلب ثارى مع إمام هُدًى ظاهر ناطق بالحقّ
منکم. از این عبارات به دست میآید که حرکت امام حسین(ع) به یک معنا، به صورت یک
ثار دائمى مطرح شده است؛ ثارى که یک شیعه در هر زمان باید در گرفتن آن سهیم باشد.
یعنى در مسیر حق و باطل، حرکت امام حسین(ع) نه تنها یک اسوه و الگوست، بلکه چنان
تصویر شده است که گویى همه چهرههاى باطل در ریختن خون امام حسین(ع) دخالت
داشتهاند و هر بار باید انتقام آن ثار را گرفت.
بُعْد معنوى کربلا
مع الاسف بخش سیاسى کربلا تا اندازهای و در دورههایى به طور کامل در میان شیعیان
مورد غفلت قرار گرفته است. این مسأله ناشى از نوعى برداشت غیر صحیح از متون روایى و
زیارتى ماست. این خلط، خلط میان وسیله و هدف است. در این نگرش، کربلا آئینه مبارزه
حق و باطل نیست، نوعى حالت و وسیلهای براى رسیدن به اهداف والاى انسانى نیست؛
وسیله عبرت نیست. بلکه خودش فى حدّ نفسه بدون این جنبه، اهمیت پیدا میکند. این در
حالى است که در زیارت عاشورا آمده است: الّلهم اجْعل محیاى محیا محمد و آل محمد و
مماتى ممات محمد و آل محمد؛ اما مع الاسف بسیارى از شیعیان ما از طبقات مختلف، وقتى
زیارت عاشورا را میخوانند، به این جمله نظر آینهای دارند بلکه نفس خواندن این
جمله را ثواب میدانند و بس. این گروه از شیعیان، روایاتى را که درباره اهمیت زیارت
است، مشاهده کرده و از آنها برداشت ناقصى کردهاند. طبیعى است که همین خواندن محض
زیارت عاشورا هم ثواب دارد؛ چون سبب تجدید خاطره نهضت امام حسین(ع) و جاودانه شدن
عاشورا میشود که مشتمل بر همان اهداف مقدس است. درست مثل این که بگوییم حتى اگر
کسى معناى آیات قرآن را نمى فهمد، باز خواندن آن ثواب دارد.
به بیان دیگر، وقتى روى زیارت کربلا تکیه میشود، مسأله دو جنبه دارد. یکى نفس
زیارت و ثواب آن؛ دیگرى جهتدار بودن آن براى تأثیرى که این مسأله بر روى زنده نگاه
داشتن شریعت و عدالت دارد. ما این نکته را از فرمایشات خود امام حسین(ع) نیز در
مییابیم. جدا کردن این دو مورد از هم مشکل ایجاد کرده است. مشابه این نوع برخورد
را در برخى دیگر از مسائل مذهبى نیز میتوان مشاهده کرد. ائمه به محض آن که احساس
میکردند حکمى از احکام دین رو به فراموشى است یا بدعتى در حال جایگزین شدن است،
شیعیان را به سوى عمل به آن حکم ترغیب کرده و به مخالفت با بدعت تحریک میکردند.
زمانى که امام باقر(ع) از زیارت امام حسین(ع) سخن میگوید، هنوز بنى امیه بر سریر
قدرت نشستهاند و رفتن به زیارت امام حسین(ع) مبارزه با بنى امیه و زنده نگاه داشتن
اهداف عاشورا است. البته عاشورا باید جاودانه باشد، رسم و رسوم آن هم باید جاودانه
باشد، چرا که ما همیشه به اهداف عاشورا نیازمندیم. نکتهای که باید در تبیین حادثه
عاشورا براى تودههاى مردم تأکید شود، وصل کردن حادثه عاشورا به اهداف عاشورا است.
اگر این ارتباط و اتصال به وجود آید در آن صورت اسوه بودن و عبرت واقع شدن کربلا
میتواند ملموستر باشد. همچنین باید توجه شود که اگر گریه کردن براى امام حسین(ع)
زایلکننده گناهان است، ناشى از تأثیر معنوى کربلا در ایجاد شرایط تحول درونى و
آماده کردن یک شیعه براى دفاع و پاسدارى از دین و احیانا فداکارى و جانبازى در راه
آن است. با این حال باید تأکید کرد که تکیه روى جنبه سیاسى کربلا، نباید توجه ما را
به این رخداد به عنوان یک پدیده کاملا برتر، یک امر جاودانه، یک امر تقدیر شده و
تعریف شده از سوى بارى تعالى، کم رنگ کند. کربلا یک نهضت زمینى صرف نیست؛ بخشى از
وحى مجسم شده و قرآن عینیت یافته است. همانطور که نظریه امامت در شیعه، صرفا مشتمل
بر جنبه سیاسى نیست، قیام عاشورا هم تنها یک حرکت سیاسى نیست.