امام حسین (ع) در سوم شعبان
(1)
سال چهارم
(2)
هجرت در
مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. آن حضرت در تمام
سالهای کودکیش در کنار جدش رسول خدا (ص) و با آن حضرت مأنوس بود. درباره وی و
برادرش روایاتی چون الحَسَنُ و الحُسین سیدا شبابِ أهلِ الجنَّة، مَنْ أحبّنى
فلیحبّ هُذَین،
(3)
من أحبّ الحَسَن و الحسین فقد أحبّنى، و من أبغضهما فقد
أبغضنى،
(4)
، هُما ریحانَى من الدُنیا،
(5)
و درباره امام حسین(ع) روایت حُسَین
منّى و أنا مِن حُسَین
(6)
نقل شده است.
امام حسین (ع) در جنگهاى جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب
میکرد.
(7)
ایشان در همان مراحل مقدماتى صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش
داشت، و لذا امام علی(ع) فرمود: هذا اوّل فتح
ببرکة الحسین.
(8)
این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.
امام حسین (ع) وفادار به صلح برادر
امام حسین(ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وى دفاع میکرد. آن حضرت
در برابر درخواستهاى مکرر مردم عراق براى آمدن آن حضرت به کوفه، حتى پس از شهادت
برادرش، حاضر به قبول رأى آنها نشده و فرمودند: تا وقتى معاویه زنده است، نباید دست
به اقدامى زد. نمود این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه
را تحمّل کردند. رهبرى شیعیان پس از شهادت امام حسن(ع) در اختیار امام حسین(ع) قرار
گرفت و مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبرى و امامت امام حسین(ع) استقبال کرده
وفادارى خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند.
(9)
با این حال، امام در برابر فشار کوفیان فرمود: إنّ بینه و بین معاویة عهدا و عقدا
لایجوز له نقضه.
(10)
زمانی که معاویه اقدام به گرفتن بیعت برای یزید کرد، شماری از فرزندان صحابه،
مخالفت هایی را ابراز کردند. مروان در نامهای به معاویه نوشت: إنّى لسْتُ آمن أن
یکون الحسین مَرْصدًا للفتنة، و أظنّ یومکم من حسین طویلا.(11) من در این باره ایمن
نیستم که حسین منبع فتنه شود و تصور میکنم داستان طولانی با حسین خواهید داشت.
یکبار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را براى فرزندش یزید
خواستگارى کند. عبدالله با امام حسین(ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: أتُزَوِّجه و
سیوفهم تقطر من دمائنا؟ آیا در حالى که از شمشیرهایشان خون ما میچکد، دختر به او
میدهى؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر.
(12)
خبر مخالفتهای امام حسین (ع) به معاویه رسید، اما او به حاکم خود در مدینه تأکید
کرد تا وقتى حسین آرام است، با او کارى نداشته باش و تنها از وى سخت مراقبت کن.
یکبار معاویه ضمن نامه ای به امام حسین (ع) از او خواست تا دست از شقاق و
اختلافافکنى بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند.(13) امام حسین(ع) از نامه معاویه
برآشفت و ضمن نامهای به وی نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عَدى و اصحاب نمازگزار و عابد
او نبودى که با ظلم درافتادند، بدعت ها را انکار کردند و در این راه از چیزى
نهراسیدند؛ ... آیا تو نبودى که زیاد بن سُمیه را که در خانه عبید به دنیا آمده
بود، به ابوسفیان بستى ... و به این ترتیب سنّت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدى
فرمان او را رها ساختى و هواى نفس خود را به رغم هدایت الهى، پیروى کردى. آنگاه وى
را بر عراقَین مسلّط ساختى، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته
و آنان را به شاخههاى نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمى را نکشتى، آن دو نفرى که زیاد
به تو نوشت: آنان بر دین على هستند و تو پاسخ دادى که هر کسى را که بر دین و رأى
على بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد; آیا جز آن است که دین على
همان دین محمد است؟ ...
(14)
انتقادهاى امام به معاویه در قالب این نکته است که معاویه، کسانى را کشته است که
اولا با ستمگرى مخالف بودهاند و ثانیا با بدعت: ینکرون الظلم و یستعظمون البدع. به
خصوص که آنان عابد و زاهد هم بوده اند. سپس نمونههایى از ستمگرىهاى معاویه و زیاد
را در عراق بیان کرده و به ترک سنّت پیامبر(ص) در داستان انتساب زیاد به پدرش
ابوسفیان تصریح میکند.
(15)
گوشهای از اخلاقیات امام حسین (ع)
بی مناسبت نیست اشارتی نیز به فضائل اخلاقی آن حضرت داشته باشیم: یحیى بن سالم
موصلى که از دوستداران امام حسین(ع) بود میگوید: با امام در حرکت بودیم، به در
خانهای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزى با قدحى پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن
آب، انگشتر نقره خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت
بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند.
(16)
ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین(ع) از کنار صفّهای میگذشتند؛ در آن حال
دیدند که گروهى از فقرا مشغول خوردن طعامى هستند. آنها از حضرت خواستند تا
همراهیشان کند. امام فرمودند: خداوند متکبّران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمده با
آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خواندید و من
اجابت کردم; اکنون من شما را به سفره خویش میخوانم و شما اجابت کنید. آن وقت حضرت
روى به رباب کرده و فرمودند: هر چه آماده کردهای حاضر کن.
(17)
از امام باقر(ع) روایت شده است که امام حسین(ع) در سفر حج پیاده حرکت میکرد؛ در
حالى که چهارپایان او پشت سرش حرکت میکردند.
(18)
در نقلى دیگر هم آمده است که کنیزى دسته ریحانى را تقدیم امام حسین(ع) کرد. حضرت در
برابر او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که شما تنها براى یک دسته گل او را آزاد
کردى؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که: و اذا حُییتُم
بِتَحِیة فَحَیوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها، بهتر از دسته گل، آزاد کردن او
بود.
(19)
در نقلى دیگر آمده است: یکى از موالى امام حسین (ع) نقل میکند: کنت مع الحسین بن
على(ع)، فمرّ بباب فاستسقى، فخرجتْ الیه جاریة بقدح مفضّض!(20) فجعل ینزع الفضة
فیرمى بها الیها، قال: اذهبى بها إلى أهلک، ثم شرب.
(21)
روی کار آمدن یزید و آغاز نهضت امام حسین (ع)
پس از آن که یزید به قدرت دست یافت، در نخستین مرحله، از حاکمش ولید بن عُتْبَة بن
ابى سفیان خواست تا از مردم مدینه براى خلافت او بیعت بگیرد و براى این کار از امام
حسین(ع) شروع کند! منابع نوشتهاند که یزید تمام تلاشش آن بود تا از این چند نفر
مخالف بیعت گرفته شود.(22) در برخى از منابع هم آمده است که اگر حسین بیعت نکرد، او
را بکش: إن أبى علیک فاضرب عنقه، و ابعث الىّ رأسه.(23) در خبرى هم ابن اعثم آورده
است که یزید به ولید نوشت، اگر حسین بیعت نکرد، و لیکن جوابک إلىّ رأس الحسین.(24)
ولید، امام حسین(ع) و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا
خواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقى مثل مرگ معاویه رخ داده باشد. امام حسین به
منزل آمد. لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خوانده همراه (نوزده نفر(25) از)
طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتى که اوضاع وخیم شد،
ـ مثلا سر و صدایى بلند شد ـ آماده باشند.(26) وقتى نزد حاکم مدینه سخن از بیعت با
یزید شد، امام فرمود: لا خیر فى بیعة سرٍّ، و الظاهرة خیر.(27) و بدین وسیله خود را
از آن وضعیت بیرون آورد.
امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسین(ع) گفت: إنّى آمرک ببیعة
أمیرالمؤمنین یزید، فانّه خَوّلک فى دینک و دنیاک. در این وقت امام فرمود: إنّا لله
و إنّا الیه راجعون، و على الإسلام السّلام. (إذْ بُلِیت الإسلام براع مثل یزید)
بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پیامبر(ص) شنیده است که حکومت بر آل
ابوسفیان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو میبایست با یزید بیعت کنى، آن هم در حالى
که در حالت تحقیر قراردارى (صاغرًا). پس از آن اشاره به نزاع تاریخى میان بنى هاشم
و بنى امیه کرد. امام فرمود: یا مروان! إلیک عنّى، فإنّک رجسٌ و إنّا أهل بیت
الطهارة.(28)
امام حسین(ع) عزیمت مکه کرد و برای رفتن شب را انتخاب نمود تا مزاحمتی از سوی حکومت
برای او پیش نیاید.
به گزارش ابناعثم، امام حسین(ع) در حین خداحافظى با قبر مادر و پیامبر (ص) آن حضرت
را در عالم رؤیا دید که به امام حسین(ع) فرمود: یا حسین! کأنّک عن قریب أراک مقتولا
مذبوحا بأرض کرب و بلا من عصابة من اُمّتى.(29)
باز هم به نوشته ابن اعثم، وصیتى براى برادرش نوشت و در آنجا بود که هدف اصلى از
قیام خود را یاد کرد: إنّى لَم اَخْرج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفْسدًا و لا
ظالمًا وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فى اُمّة جدّى اُریدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و
أنْهى عن المنکر و اسیرُ بِسیرة جدّى و سیرةِ أبى علىّ بن أبى طالب.(30) این متن
تنها در فتوح ابناعثم آمده است.
امام حسین(ع) در حال خروج از مدینه در شب شنبه 27 رجب سال 60(31) این آیت قرآنى را
که حکایت حضرت موسى و خروج او از میان فرعونیان بود میخواند: فَخَرَجَ مِنْهَا
خَائِفاً یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِین.(32)
امام حسین(ع) در 28 ماه رجب از مدینه به سوى مکه حرکت کرد و سوم شعبان (شب جمعه) ـ
سالروز ولادتش ـ وارد مکه شد. ایشان بیش از چهار ماه ـ از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه
ـ در مکه ماند و وقت ورود، به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.(33) با ورود امام
حسین(ع) به مکه اهالی مکه خوشحال شدند و صبح و شب در اطرافش حاضر میشدند.(34)
شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (ع)
شهر مکه هیچگاه به عنوان یک شهر شیعی سابقه ای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت
به امام حسین (ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود. بنابراین امام نمیتوانست
چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و
بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی میکردند.
بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده
عثمانی بر آن حکمرانی میکرد.
از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه
در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام
حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را
به کوفه بیاورند، اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و
مسیره الى مکّة، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفة.(35) آنان در منزل سلیمان اجتماع
کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مینویسم تا به
کوفه بیاید. پس از آن نامهنگارى آغاز شد. سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا
به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامهنگارى کنند. این
امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا میکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههاى
فراوانى به امام حسین(ع) نوشتند. هر گروهى نامهای را مینوشتند و دستهجمعى آن را
امضا کرده، براى امام میفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى
از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله میتوان به شَبَث بن ربعى، حجّار
بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج و عدهای دیگر(36) اشاره کرد که پس از آشکار شدن
نشانههای فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام
حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند(37) که این نشان از هماهنگى
آنان در یک توطئه دارد.
محتواى این نامه ها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانى است که در نامه
سلیمان بن صرد آمده است: سپاس خداى را که دشمن جبّار تو را شکست؛ کسى که بر این
امّت شورید؛ اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد؛ پس از آن بهترین ها
را کشت و بدترین ها را برجاى گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد
همانگونه که ثمود؛ اما اکنون: لیس علینا إمام، فأقدِم علینا، لعلّ الله یَجمعنا بک
على الحقّ.(38) اکنون امامى نداریم، بیا، شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبرى تو
بر راه حق وحدت بخشد.
پس از آن که شمار نامه ها به حدّی رسید که نشان میداد حدود دوازده هزار نفر آماده
حضور امام در کوفه هستند، امام حسین(ع) که تا این زمان سکوت کرده بود، اقدام به
دادن پاسخ کرد. این پاسخ، همراه با یک اقدام عملى براى سنجش وضعیت کوفه و گرفتن
درصد اطمینان به کوفیان صورت گرفت. در این نامه امام محتوای نامههاى متعدد کوفیان
را با این عبارت بیان فرمودند که: و مقالة جلّکم: انّه لیس علینا إمام، قأقبل لعلّ
الله أنْ یجمعنا بک على الهُدى و الحقّ. بر این اساس، من، برادرم، عموزاده ام و فرد
مورد اعتماد از اهل بیتم را میفرستم. به او گفتهام تا از حال و کار و عقیده شما
مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت که آراى شما همان است که در نامههایتان آمده،
نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فلعمرى ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب،
القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات اللّه و السّلام.(39) امام،
امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند، عدالت را اجرا کند، باور به دین حق داشته
باشد و خود را وقف خداوند کند.
رفتن مسلم به کوفه
مسلم که شجاعترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وى
ـ بنا به نقلى همراه قیس بن مسهّر صیداوى(40) ـ از مکه عازم مدینه شد و از آنجا
همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین(ع) از او خواسته بود تا بر
هانى بن عروه وارد شود.(41) بر اساس برخى اخبار ابتدا نزد هانى آمد.(42) اما اخبار
دیگرى اشاره دارد که بر مختار وارد شد.(43) خبر دیگرى حکایت از آن دارد که بر مسلم
بن عوسجه وارد گردید.(44) قاعدتا براى آن که محل وى چندان مشخص نباشد، ممکن است
چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد.
مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال ـ یعنى بیست روز بعد
ـ وارد کوفه شد و تا هشتم ذى حجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وى، رفت
و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین(ع) بیعت
کردند. مبناى بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از
مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده
هزار
(45)
نفر با مسلم بیعت کردند.
بصره نیز شیعیانی داشت و امام حسین (ع) به همراه غلامش که سلیمان نام داشت، نامه
هایی برای شیعیان بصره نوشت. عبیدالله بن زیاد حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شد؛
او را دستگیر کرده، به دار آویخت.
(46)
مسلم در اوج فعالیت خود، زمانى که شرایط را فراهم دید، براى آن که مبادا امویان
مشکلى براى کوفه ایجاد کنند، نامهای به امام حسین(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا
به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. در این زمان، برخى از
طرفداران بنى امیه ـ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قیس، مسلم بن سعید حضرمى و
عمارة بن عقبه و عبدالله بن مسلم(47) ـ گزارش وضعیت کوفه دائر بر آمدن مسلم و بیعت
شیعیان با او را به یزید نوشتند و از وى خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردى
نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، (رجلاً قویا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل
عملک فى عدوّک) به کوفه بفرستند.
(48)
یزید، عبیدالله را که حاکم بصره بود، مأمور کوفه کرد. سختگیرى ابن زیاد، یکباره
اوضاع کوفه را دگرگون نمود. ابن زیاد با اعمال روش استبدادى و همراهکردن اشراف
توانست کوفه را در مشت خود بگیرد. مردم پراکنده گشتند و مسلم در کوفه تنها ماند. وی
در نهایت در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفته و به شهادت
رسید.
درست روزى که مسلم به شهادت رسید، یعنى روز هشتم ذى حجه یا روز ترویه، امام حسین(ع)
با عجله هرچه تمامتر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده
بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد.(49)
در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه میرفت،
بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی که اموی مسلک بودند، او را به اطاعت امام وقت
و دوری از شقاق دعوت میکردند. برخی با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در
جریان صلح امام مجتبی (ع)، آنان را غیر قابل اعتماد میشمردند. کسانی مردم زمانه را
بنده درهم و دینار دانسته و آن حضرت را از رفتن به عراق بر حذر میداشتند. البته
احتمال تحریکات امویان برای وادار کردن این افراد به این توصیه به امام وجود داشت،
چون واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه زیاد بود. اما این که کسانی از روی ترس یا بر
اساس محاسبات سیاسی خود چنین اظهارنظرهایی کرده باشند، وجود دارد. طبیعی است که
محاسبه امام آن هم پس از نامه مسلم، چیزی متفاوت بود، هرچند به دلیل تغییرات سیاسی
رخ داده در کوفه، به خصوص تعویض امیر آن، اوضاع درهم شد، و به شهادت امام منجر
گردید. در برخی از نقلهای خاص هم امام روی خوابهایی که دیده یا دستوری که به او
داده شده و مطالبی شبیه به این امر تکیه کرده است که نباید آنها را در یک
تصمیمگیری سیاسی دخیل دانست. مسأله بسیار ساده و روشن است. محاسبه امام کاملا درست
بود، اما اوضاع کوفه بهم ریخت.
امام حسین (ع) از کوفه تا کربلا
امام حسین(ع) از مکه حرکت کرد در حالى که همراه وى از بنى عبدالمطلب، نوزده نفر و
قریب شصت نفر از مشایخ و جوانان کوفه حاضر بودند.(50) آن حضرت روز سه شنبه یا
چهارشنبه (نهم ذى حجه ـ یا هشتم) از مکه خارج شد.(51) برخى شمار تمامى افراد همراه
آن حضرت را در وقت خروج از مکه به سمت عراق 82 نفر نوشته اند.(52) روز ترویه که
عمدتا آن را روز خروج امام از مکه نوشته اند، همان روزى است که مسلم در کوفه خروج
کرده و پس از دستگیرى به شهادت رسید.
امام حسین(ع) در تنعیم با کاروانى از یمن روبرو شد که هدایایى را از سوى حاکم
امویان در یمن براى یزید میبرد. حضرت آن را تصرف کرد و از افراد آن خواست اگر
مایلند میتوانند همراه او به کوفه بروند و اگر نمى خواهند، آزاد هستند. چند نفر
همراه امام شدند که در نهایت سه نفر آنها تا کربلا کنار امام ماندند.
(53)
امام در آغاز مسیر به فرزدقِ شاعر که آن زمانى جوانى بیش نبود، برخورد. از وى
درباره وضعیت کوفه پرسش کرد. فرزدق گفت: أنتَ أحبُّ الناس إلى الناس، و القضاء فى
السماء، و السیوف مع بنى امیة.(54) و در نقلى دیگر: قلوبهم معک و سیوفهم علیک،(55)
قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنى امیة.(56) پاسخ امام حسین(ع) به فرزدق این بود: ما
أشکّ فى أنک صادق، الناس عبیدُ الدنیا، و الدّین لغوٌ - لعق - على ألسنتهم، یحوطونه
ما درّت به معایشهم، فاذا استنبطوا ـ محصوا ـ قلّ الدیانون.(57) تردیدى ندارم که تو
راستگو هستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است؛ اطراف آن میگردند
تا وقتى که معیشتان بگذرد، اما در وقت سختى، دیندار واقعى اندک است. این وضعیت کوفه
بود، اما محاسبه سیاسى امام، روى اطمینان صددرصد نبود؛ بلکه روى شیعیان کوفه بود که
گزارش آنها را از طریق نماینده خود مسلم به دست آورده بود.
امام از منازل مختلفى ـ حدود بیست منزل میان مکه و کربلا ـ گذشت که نام آنها و برخى
از رخدادهایى که در هر یک از آنها صورت گرفته، در منابع تاریخى آمده است. دو منزل
از منازل نخستین صفاح و ذات عِرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را براى جذب
افراد و یا روشن کردن اذهان اطرافیان داشت. در ذات عرق، شخصى با نام بِشْر بن غالب
اسدى به امام رسید و اوضاع کوفه را آشفته وصف کرد و حضرت هم سخن او را تأیید کردند.
بعد از آن، آن شخص از امام حسین(ع) درباره این آیه یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاس
بِإِمَامِهِم(58) پرسید. حضرت فرمود: یا أخا بنى اسد! هم امامان: امام هدى، دعا الى
هدى و امام ضلالة دعا الى ضلالة. فهدى من أجابه الى الجنة، و من أجابه الى الضلالة
دخل النار.(59) دو دسته امام وجود دارد. دستهای که مردم را به هدایت میخوانند و
گروهى که به ضلالت دعوت میکنند. کسى که امام هدایت را پیروى کند به بهشت و کسى که
امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛
بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین(ع) گریه میکند و از این که او را نصرت
نکرده پشیمان است.(60)
در راه ـ در منطقه ثعلبیه ـ فردى با نام ابوهرّه ازدى به امام رسید و علت سفر را
جویا شد. حضرت فرمود: امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم.
خواستند خونم را بریزند، گریختم. ای ابوهره! بدان که من به دست فرقهای باغى کشته
خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیرى
برنده بر آنان حاکم خواهد کرد؛ کسى که آنان را ذلیل سازد.(61) این اخبار نگرانىهاى
امام را از وضع بدى که در انتظار کاروان آن حضرت بوده است، نشان میدهد، گرچه هنوز
به طور جدى، خبر ناگوارى از کوفه به دست امام نرسیده بود.
امام حسین(ع) پیش از رسیدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به کوفه فرستاد تا
خبرى از مسلم بیاورند. یکى از اینها عبدالله بن بُقْطُر [یا یقطر] برادر رضاعى امام
حسین(ع) بود و دیگرى قیس بن مسهّر صیداوى. هر دو نفر به دست مأموران ابن زیاد اسیر
شده و به شهادت رسیدند. متن نامه امام به کوفیان آن بود که نامه مسلم که در آن خبر
از اجتماع شما و اشتیاق شما براى ورود ما داده بود، به من رسید. من این نامه را از
بطن الرّمه مینویسم و به سرعت به شما خواهم رسید.(62) امام در این نامه تصریح کرد
که در روز هشتم ذى حجه، یعنى روز ترویه از مکه خارج شده است.
(63)
خبر شهادت مسلم و هانى، مهمترین خبر منفى و ناگوار از وضعیت کوفه بود. این خبر در
منطقه زرود(64) یا قطقطانه(65) یا شراف(66) یا زباله(67) به امام رسید و ناقل آن هم
فردى از بنى اسد بود که گفت: در کوفه شاهد بودم که جنازه این دو نفر را در بازار به
خاک میکشیدند.
پس از رسیدن خبر شهادت مسلم
زمانى که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامهای به ابن زیاد نوشت و با آگاهکردن وى
از این دشوارى که براى شهر او یعنى کوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر
را کنترل کرده و به علاوه، کسانى از مردم که اهل طاعتاند و فرمانبردار، صددر صد بر
بخششهاى بیت المال به آنان بیفزاید.(68) وى ابن زیاد را تهدید کرد، در صورتى که
نتواند از عهده این مسأله برآید، به همان نسب پیشین خود که منسوب به عبید نام
بردهای در ثقیف بود، باز خواهد گرداند.(69) همچنین تأکید کرد که فَضِع المناظر و
المسالح، و احْتَرِس على الظَنّ و خُذْ على التّهمة.(70) محافظان و مراقبان را در
هر جا بگمار، موارد مشکوک را مراقبت کرده، با وجود اتهام افراد را دستگیر کن. بر
اساس نقلهای تاریخی آگاهیم که ابن زیاد توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کرده،
او را دستگیر و به شهادت برساند.
خبر شهادت مسلم که طبعا همراه با اخبار دیگرى از سختگیرى ابن زیاد بود، نشان
میداد که وضعیت کوفه دگرگون شده است. اما هنوز بحث از نامهها و دعوتها و بیعتها
مطرح بود. به هر حال شیعیان فراوانى در این شهر بودند و امید آن میرفت که اگر با
امام حسین(ع) روبرو شوند، به حمایت وى بشتابند. با رسیدن اخبار شهادت مسلم و هانى،
برخى از اصحاب به آن حضرت گفتند: إنّک والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت
الکوفة لکان الناس إلیک أسرع. تو مانند مسلم نیستى. اگر به کوفه درآیى، مردم به سوى
تو خواهند شتافت.
(71)
پس از خبر شهادت مسلم بود که امام حسین(ع) یارانش را گرد آورد و فرمود: میبینید که
وضعیت چگونه است؛ من بر این عقیده ام که این قوم مرا تنها خواهد گذاشت، و ما أرى
القوم الاّ سیخذلوننا، هرکسى اراده رفتن دارد، برود. کسانى که در راه به او ملحق
شده بودند، رفتند و کسانى که از مکه او را همراهى میکردند و شمار اندکى از آنان که
در راه به او پیوسته بودند، نزدش ماندند. در این وقت سى و دو اسب با آنان بود.
(72)
کوفه بعد از شهادت مسلم و هانى، رنگ خشونت و استبداد کامل و کنترل شدید را به خود
گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را با تمام وجود حس کرده بود، دستور داد
همه راههاى ورودى و خروجى کوفه را بسته و بر سر همه پلها محافظانى گماشته و رفت و
آمد افراد را مراقبت کنند. این اقدام به هدف قطع ارتباط میان امام حسین(ع) و شیعیان
کوفه و نیز ممانعت از پیوستن شیعیان به امام حسین(ع) صورت گرفت. همچنین با این
اقدام، آنان از گریختن اشخاص متهم جلوگیرى میکردند. ابن زیاد دستور داد تا فاصله
میان دروازه شام تا دروازه بصره را مراقبت کرده، اجازه ورود و خروج به احدى را
ندهند: فلایترک أحداً یلج و لایخرج.
(73)
همچنین یک سپاه چهارهزار نفرى به فرماندهى حُصَین بن نمیر را براى مراقبت از منطقه
میان قادسیه تا قطقطانه اعزام کرد تا اجازه خروج احدى را به سمت حجاز ـ که ممکن بود
به امام حسین(ع) بپیوندند ـ ندهند، فیمنع من أراد النفوذ من ناحیة الکوفة الى
الحجاز. (74) سپاه یک هزار نفرى حرّ که سر راه امام درآمد، بخشى از همین سپاه حصین
بن نمیر بود. (75) در این سوى، افراد مشکوکى که در کوفه دیده شدند، دستگیر و براى
نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت دیگران شوند. امام حسین(ع) در مسیر آمدن، از
اعراب آن نواحى شنید که حق هیچگونه جابجایى را ندارند. (76) و در خبر دیگر آمده
است که کنترل به حدى شدید بود که فلیس أحد یقدر أن یجوز إلاّ فتش.
(77)
امام حسین(ع) که اوضاع را سخت دید، خطاب به اصحابش فرمود: أیها الناس! قد خذلتنا
شیعتنا ... فمن أراد منکم الإنصراف، فلینصرف. عدهای رفتند؛ اما شمارى که از حجاز
او را همراهى میکردند، کنارش ماندند. (78) افرادى که رفتند، از اعراب بودند که به
تصور موفقیت امام حسین(ع) در راه به او پیوستند. (79) کان الحسین لایمرّ بماء من
میاه العرب ولا بِحَىّ من أحیاءها الاّ تبعه أهله و صحبوه، اما وقتى خبر شهادت
اینان را شنیدند، همه این اعراب متفرق شدند. (80) گویا پیوستن زهیر بن قین به امام
در منطقه زرود و پیش از وقتی بود که خبر شهادت مسلم برسد. با این حال زهیر نزد امام
ماند تا به شهادت رسید. گفتهاند که او خبری از سلمان فارسی شنیده بود که: إذا
أدرکتم سید شباب آل محمّد، فکونوا أشدّ فرحًا بقتالکم مما أصبتکم الیوم من الغنائم.
(81)
امام حسین (ع) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی
نخستین برخورد امام حسین(ع) با سپاه هزار نفرى حرّبن یزید ریاحى بود که بخشى از
نیروى چهارهزار نفرى حصین بن نمیر بود. این سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا
منطقه را کنترل کند. امام این زمان در منطقه ذوجُشَم ]ذى حُسُم[(82) یا وادى السباع
بوده و در حال حرکت به سوى کوفه بود. وقتى سپاه حرّ رسید، امام که امید به حمایت
کوفیان داشت، از حرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنهاست؟ حرّ گفت: بر ضد
شما.
(83)
حرّ گفت که وظیفه او بردن امام به کوفه است. امام حاضر به حرکت به کوفه نشد و به
جدّ، قصد بازگشت کرده، به طرف حجاز به راه افتاد. (84) حرّ با بازگشت امام مخالفت
کرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه میانه را انتخاب میکنیم تا دستور برسد و
چنین تصمیم گرفته شد.
(85)
صحبت از بازگشت به حجاز گفتمان غالب امام در تمامی سخنرانی هایی است که از این پس
تا صبح روز عاشورا دارد. البته امام روی دلیل آمدنش، نامه ها، محکوم کردن روش
امویان و مسائل دیگر تأکید دارد. در مواردی از اصحابش میخواهد که در صورت تمایل،
از او جدا شده راه خود را بروند. یک بار فرمود: ونحن أهل البیت أولى بولایة هذا
الأمر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم، و السائرین فیکم بالجَوْر و العُدْوان،
پس از آن امام فرمود که اگر ما را نمى خواهید و حق ما را نمى شناسید، و رأى شما
برخلاف نامه هایى است که فرستاده اید، از همین جا باز میگردم.
(86)
امام همچنان مسیر را به سمت قادسیه کج میکرد تا هرچه بیشتر از کوفه دور شود. این
مسیر ادامه یافت تا به منطقه بیضه رسیدند. در آنجا امام باز سخنرانى کرد و ضمن آن
مطالبى درباره لزوم مخالفت با حکام ستمگر که حرام خدا را حلال کرده، فساد را ظاهر
ساخته، حدود را تعطیل کرده، و مال بیت المال را غارت میکنند، مطرح کرد.
(87)
از امام حسین(ع) در منطقه ذى حُسُم نیز سخنانى نقل شده است که به صورت خطابه ایراد
گردید. امام در این سخنرانى از این که چهره دنیا عوض شده و از خوبى به بدى گراییده
است، سخن گفتند: إنّه قد نزل من الأمر ما ترون؛ و إنّ الدنیا قد تغیرت و تنکّرت، و
أدبر معروفها ...سپس با اشاره به کوتاه بودن عمر دنیا فرمودند: ألا ترون أنّ الحقّ
لایعْمل به و أنّ الباطل لایتناهى عنه ... إنّى لا أرى الموت الاّ شهادة و لا
الحیاة مع الظالمین إلاّ برما. آیا نمى نگرید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى
نمى شود؟ ... در مبارزه با این وضعیت، مردن چیزى جز شهادت نیست و زندگى با ستمگران
جز مایه رنج نخواهد بود. زهیر به تأیید سخن آن حضرت، از جاى برخاست و گفت: حتى اگر
دنیا براى همیشه باقى باشد، و حمایت از تو، این ابدیت را از ما بگیرد، باز ما ترجیح
میدهیم که با تو باشیم.
(88)
در این فاصله تک تک یا به صورت دستههای کوچک دو سه نفری، شیعیانی از کوفه به امام
میپیوستند. در روز 28 ذى حجه سال 60 که امام در منطقه عُذَیب الهجانات بود، یک
گروه چهارنفرى از مردم کوفه که نافع بن هلال در میان آنان بود، قصد پیوستن به امام
حسین(ع) را داشتند. حرّ خواست تا آنان را حبس کرده مانع از پیوستن آنان به امام
بشود. امام حسین(ع) فرمود: در این صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اینان
از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ابن زیاد، متعرّض من
نشوى.
(89)
آمدن این چهار نفر نویدى بر این بود که کسان دیگرى هم به امام خواهند
پیوست؛ اما مسدود بودن راه ها، مانع از چنین اقدامى بود. عکس آن هم وجود داشت.
طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى که از کوفه آمده بود، به امام حسین(ع) خبر داد که
جمعیت زیادى را در کوفه دیده است که آماده اعزام به کربلا ـ براى جنگ با شما ـ
بودند. وى افزود: بهتر است در همین جا، با سپاه هزار نفری حرّ بجنگید، پیش از آن که
اسیر دست سپاهیان بعدى شوید. امام درخواست او را نپذیرفت و فرمود: ما با حرّ قرارى
داریم که از آن تخلّف نخواهیم کرد. به علاوه روشن نیست که عاقبت کار چه خواهد شد.
(90)
دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت
عبیدالله در نخستین نامهای که به حرّ بن یزید نوشت، از او خواست امام حسین(ع) را
در جایى نگاه دارد که آب و آبادى نباشد.
(91)
زمانى هم که عمر بن سعد را فرستاد به
او گفت: حُلْ بینه و بین الفرات أن یشرب.
(92)
به گونهای نیروهایت را مستقر کن که
اجازه استفاده از آب فرات را به امام حسین(ع) ندهى. سختگیری آغاز شد. با این حال
اگر کسی میخواست از سپاه امام برود، میتوانست. فراس بن جَعده بن هبیره مخزومى
احساس کرد که کار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او
شبانه آنجا را ترک کرد.
(93)
امام حسین (ع) در قصر بنى مقاتل بود که روى اسب خواب کوتاهى کرد و در آن حال، اسب
سوارى را دید که میگفت: القوم یسیرون و المنایا تسرى إلیهم. این قوم در حال حرکت
هستند و مرگ نیز به سوى آنان در حرکت. امام بیدار شد و فرمود: إنّا للّه و إنّا
إلیه راجعون؛
(94)
علىّ اکبر علت تلاوت آیه را پرسید. امام فرمود که خبر از مرگ ما
میدهد. على اکبر گفت: ألَسنا على الحقّ؟ قال: بلى. قال: یا أبت إذًا لانُبالى نموت
محقّین. فقال: جزاک الله من ولد خیر ما جزى ولدًا عن والده.
(95)
برخى گفتهاند که
این میتواند اشاره به سلام بر على اکبر در کنار سلام بر امام حسین(ع) باشد. در این
مسیر بود که امام میکوشید تا از کوفه دور شده به سمت بادیه حرکت کند؛ اما حرّ
ممانعت میکرد تا به کربلا رسیدند؛ جایى که به آن نینوا مى گفتند.
(96)
با رسیدن به این منطقه بود که نامه ابن زیاد به حرّ رسید که لاتنزله إلاّ العراء
على غیر حصن ولا ماء،
(97)
او را در جایى بدون آب و سرپناه فرود آر. در ضمن حامل
نامه را مسؤول کرده بود تا مراقب اجراى فرمان عبیدالله باشد. امام اجازه خواست تا
در قریه نینوا یا غاضریه توقف کند، اما حرّ اجازه نداد.
(98)
بالاخره در جایى که آب
و آبادى نبود توقف کردند؛ زهیر از امام خواست تا جمعیت دشمن اندک است، جنگ را آغاز
کنند؛ اما امام فرمود: تا جنگ را آغاز نکنند، ما شروع کننده نخواهیم بود.
(99)
امام روز پنج شنبه دوّم محرم سال شصت و یکم هجرى، در کربلا فرود آمد. در آنجا
خیمهای براى خود و فرزندانش زد و سایر اهل بیت نیز در اطراف خیمه امام حسین(ع) ،
خیمه زدند.
(100)
هم در اینجا بود که امام حسین(ع) خطاب به یارانش فرمود: النّاس
عبید الدنیا، و الدین لَعِقٌ على ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشُهُم فاذا مُحِّصوا
بالبلاء قلّ الدیانون.
(101)
ام کلثوم گریه میکرد و میگفت: جد و پدر و برادر و
مادرم فاطمه را از دست داده ام و اکنون باید در انتظار از دست دادن برادرم باشم.
امام از اهل بیتش خواست تا پس از کشته شدن وى، گریبان چاک نزنند و به سر و صورت
نکوبند.
(102)
به گزارش ابن سعد، همراه امام حسین(ع) پنجاه نفر به کربلا آمدند؛ بیست نفر از سپاه
کوفه به امام پیوستند؛ و نوزده نفر از اهل بیت همراهش بودند.
(103)
در منابع دیگر
از 45 اسب سوار و یک صد پیاده یاد شده است.
(104)
این روایتى است که از امام
باقر(ع) حکایت شده است.
(105)
گزارش یعقوبى چنان است که در وقتى که عمر بن سعد با
چهارهزار نفر به کربلا آمد، امام حسین(ع) 62 یا 72 نفر همراهش بودند.
(106)
زمانى که ابن زیاد خبر توقف امام حسین(ع) در کربلا را شنید، نامهای به آن حضرت
نوشت و در آن خطاب به امام گفت:ای حسین! امیرالمؤمنین به من دستور داده است خوب
نخوابم و سیر نخورم تا آن که یا تو را بکشم یا تسلیم دستور یزید کنم. وقتى نامه به
امام رسید، آن را دور انداخت و جوابى بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد کسانى که
رضاى مخلوق را به قیمت سخط خالق میخرند.
(107)
عدم پاسخ دادن امام حسین(ع) ، خشم عبیدالله را بیش از پیش برانگیخت و عمر بن سعد را
که قرار بود بر رى و همدان حکومت کند و آماده رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسین(ع)
کرد. وى ابتدا نمى پذیرفت، اما وقتى قرار شد حکم حکومت رى و همدان
(108)
را پس دهد،
به رغم مخالفت طایفه اش ـ بنى زهره که از خاندانهاى قریش بود ـ آن را پذیرفت.
(109)
بحث پیوستن شمارى از شیعیان کوفه به سپاه امام، چیزى است که مورد انتظار امام و
یارانش از قبیل حبیب بن مظاهر و دیگران بود. به گزارش مورخان، ابن زیاد شنید که
برخى از کوفیان، تک تک، دو به دو و یا سه نفره، در حال حرکت به سوى حسین بن على
هستند. در این جا بود که لشکرگاه نُخَیله را آماده کرده، عمرو بن حُرَیث را بر کوفه
گماشت و مردم را به زور عازم میدان نبرد کرد. وى دستور بستن پل را نیز داد تا کسى ـ
براى پیوستن به امام حسین(ع) ـ از آن عبور نکند.
(110)
عبیدالله که اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود که امام حسین(ع) بیعت نخواهد کرد،
فرستادن سپاهیان بیشترى را به کربلا در دستور کار خود قرار داد. وى در کوفه بر منبر
رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاویه آگاه کرده! و گفت که او اجتماع و الفت را به
آنان بازگردانده است. اکنون هم فرزندش یزید آمده که فردى است: حسن السیرة و محمود
الطریقه، مُحْسنٌ الى الرعیة، متعاهد الثغور، یعطى العطاء فى حقّه.
(111)
و بر
سهمیه بیت المال تک تک شما صد در صد افزوده است. بنابراین همه شیوخ قبایل، تجار و
سکنه کوفه میبایست به لشکرگاه بروند؛ در غیر این صورت أیما رجل وجدناه بعد یومنا
هذا مُتَخَلّفا عن العَسْکر برئْتُ منه الذمّة؛ پس از امروز، هر کسى را که دیدیم از
رفتن به لشکرگاه تخلّف ورزیده، ذمّه خود را از او برداشته ایم.
(112)
رقم سپاه کوفه را تا 35 هزار نفر نوشته اند،
(113)
که ممکن است بسیارى از آنان از
نیمه راه گریخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از میان اشراف کوفه و مشایخ
قبایل مختلف بودند که بنى امیه از روز نخست دل به تطمیع آنان بسته و با استفاده از
ایشان، جمعیت قبایل را به دفاع از خود آماده میکردند. ابن زیاد، مبالغ هنگفتى پول
به اهل ریاست، یعنى همین اشراف داد: و وضع لأهل الریاسة العطاء و أعطاهم، و نادى
فیهم أن یتهیأوا للخروج الى عمر بن سعد لیکونوا عَوْنًا له فى قتل الحسین.
(114)
براى اهل ریاست بخشش ها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج براى پیوستن
به سپاه عمر بن سعد و کمک به او براى کشتن حسین باشند. این اشراف نقش مهمى در ایجاد
انحراف در حرکتهاى انقلابى در تمام این دوران داشتند. لشکر کوفه به طور کامل در
روز ششم محرم در کربلا حاضر بود.
(115)
شیعیان کوفه چه میکردند؟
شیعیان کوفه، این زمان که لشکریان ابن زیاد برای اعزام به کربلا عزیمت میکردند، در
چه حالی بودند و چه میکردند؟ این پرسشى است که تاکنون تحقیق جدى درباره آن صورت
نگرفته است. طى پنج روز از زمانى که امام حسین(ع) به کربلا رسید تا روزى که لشکر
عظیم کوفه ـ که شمارش بین 22 تا 28 هزار نفر میرسید ـ به کربلا رسید، شیعیان در یک
حالت بلاتکلیفی مانده، و تشکّل لازم را براى تصمیمگیرى متمرکز نداشتند. این همان
مشکلى بود که در زمان حضور مسلم بن عقیل در کوفه هم داشتند. ترس از شمشیر عبیدالله
هم که بى امان افراد مظنون را به قتل میرساند، آنان را خانه نشین کرده و تنها در
این اندیشه بودند که اولا جان خود را از تهدید حکومت در امان بدانند. و ثانیا آن که
به زور مجبور نشوند در سپاه کوفه حاضر شده، در کربلا برابر امام حسین(ع) قرار
گیرند. شمار زیادى از کسانى که در شرایط عادى میتوانستند در سپاه امام باشند، به
اجبار در سپاه کوفه حاضر شدند. تلاش آنان این بود تا از این سپاه فاصله گرفته
بگریزند. به همین دلیل همراه سپاه از کوفه بیرون آمده و در طول مسیر میگریختند: و
کانَ الرّجل یبْعث فى ألف، فلایصل إلاّ فى ثلاثمائة و أربعمائة و أقلّ من ذلک،
کراهة منهم لهذا الوجه. گاه یک فرمانده با هزار نفر اعزام میشد، اما تنها با سیصد،
چهارصد یا کمتر از آن به کربلا میرسید؛ چرا که مایل به آمدن به این جنگ نبودند.
(116)
هرثمة بن سلیم که از شیعیان على بن ابى طالب(ع) بوده، از کسانى بود که به
کربلا آمد و از آنجا گریخت. وى در این باره یادآور شد که وقتى در مسیر صفین با امام
على(ع) در اینجا آمدند، حضرت مشتى از خاک کربلا برداشت و فرمود: واهًا لک یا تربة!
لیحشرنّ منک قوم یدخلون الجنّة بغیر حساب. وى میگوید: وقتى در سپاه کوفه به کربلا
رسیدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم اکنون نه میخواهم با تو باشم
و نه علیه تو. حضرت فرمود: از اینجا بگریز و شاهد کشته شدن من مباش که هیچ کس شاهد
آن نخواهد بود مگر آن که خداوند او را در آتش خواهد سوزاند. و من هم از آنجا
گریختم.
(117)
پیوستن برخى از شیعیان به طور تک تک در روزهاى آخر ادامه یافت. یکى از آنان عبدالله
بن عمیر کَلْبى مجاهد در جبهههاى جنگ با کفار بود. وقتى دید عدهای در نخیله کوفه
آماده جنگ با امام حسین(ع) میشوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشرکین شرکت
کنم؛ اما اکنون احساس میکنم نبرد با کسانى که به جنگ حسین فرزند فاطمه میروند،
اولى است. آن گاه به خانه آمد و این مطلب را با همسرش در میان گذاشت. همسرش از سخن
وى استقبال کرد و گفت: درست دریافته اى؛ من هم با تو میآیم. ایندو شبانه از کوفه
خارج شده به امام حسین(ع) ملحق شدند، فخَرَج بها لیلاً حتى أتى حُسَینا فاقامَ معه.
(118)
حبیب بن مظاهر از شیعیان برجسته کوفه بود که در همین ایام به امام حسین(ع) پیوست.
وى کوشید تا شمارى از طایفه بنى اسد را که در آن نزدیکى زندگى میکردند به امام
حسین(ع) ملحق سازد؛ آنان را راضى کرد، اما سپاه ابن زیاد از راه رسید و مانع شد.
(119)
نمونه دیگر مسلم بن عَوْسجه بود که وى نیز از شیعیان مقیم کوفه بود که به
امام حسین(ع) پیوست. این نشان میداد که اگر شیعیان کوفه اراده میکردند،
میتوانستند به امام بپیوندند. حتى شمارى از آنان با سپاه کوفه به کربلا آمدند و در
آنجا به امام حسین(ع) پیوستند. عمار بن ابى سلامه دالانى کوشید تا در نخیله
عبیدالله را ترور کند، اما نتوانست. پس از آن به سرعت گریخت تا به امام حسین(ع)
ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قیس که به کربلا میرفت، برخورد کرد. در آنجا با
رشادت جنگیده و در حال جنگ به کربلا رفته، به امام حسین(ع) پیوست.
(120)