با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۱۶ -


كسانى كه در مكه مكرمه به كاروان حسينى پيوستند

گـروهـى از بـرگـزيـدگان و نيكان اين امت ، در مكه مكرمه به امامحـسـيـن (ع ) پـيـوسـتـنـد. كاروان حسينى در آن هنگام از كسانى كه ازمـديـنـه مـنـوره بـا امـام (ع ) آمـده بـودنـد،تشكيل مى شد. كسانى كه از مكه به اين كاروان ملحق شدند؛ برخىشـان با امام (ع ) همراه بودند تا آنكه در كربلا و در روز عاشورابه شهادت رسيدند. برخى ديگر را امام (ع ) به ماءموريت فرستادكـه كشته شدند يا بازگشتند. به هر تقدير كسانى را كه در مكهبه امام (ع ) پيوستند به حسب مكانى كه از آنجا آمده بودند به چنددسته زير مى توان تقسيم كرد:

1ـ اهل مدينه

2ـ كـسـانى كه محل زندگى آنها معلوم نيست ؛ و تاريخ در اين بارهچيزى ننوشته است .

3ـ اهل كوفه

4ـ اهل بصره

1ـ كسانى كه از مدينه آمده بودند.

ابن عساكر مى نويسد: حسين (ع ) كس به مدينه فرستاد و نوزده مردو زن و كـودك ، از بـرادران ، دخـتـران و زنان بنى عبدالمطلب ، باشتاب خود را به او رساندند....(649)

نـاگفته نماند كه متن اين روايت نام آن دسته از بنى هاشم را كه ازمـديـنه آمدند، مشخص ‍ نمى كند. همان طور كه در كتاب هاى تاريخىنام هاشميانى كه از مدينه منوره همراه كاروان حسينى به مكه آمدند،بـه طـور مـفـصـل نـيامده است . بلكه در بيشتر اين كتاب ها به ذكراجـمـالى نام هاشميانى كه از مدينه منوره با امام (ع ) بيرون آمدند،بـسـنـده شـده اسـت .(650) از ايـن رو تـعـيـيـن نـامكـامـل هـمـه هـاشـمـيـانـى كه از مدينه با امام بيرون آمدند، به طوركامل دشوار است ؛ وگرنه از اين طريق يافتن نام كسانى كه در مكهبـه آن حـضـرت پـيـوسـتند آسان مى شد. بنابر اين در اين زمينه ،موضوع مجمل و مبهم مى ماند.

آرى ، مـجـموعه اى از دلايل تاريخى اشاره دارد(651) كهامام (ع ) همه فرزندان و برادرزادگان خود، فرزندان امام حسن (ع )،و هـمـه بـرادران پـدرى اش ، بجز محمد حنفيه و عمر اءطرف را ـ آنطـور كـه از سـيـره وى بـرمـى آيـد ـ از مـديـنـه بـا خـودآورد.(652)

ايـن دلايـل هـمـچنين اشاره دارد(653) به اينكه هنگام خروجامام از مدينه ، مسلم بن عقيل نيز با وى همراه بود. اين هم موجب خروجقـضـيـه از اجـمـال بـه تـفـصـيـل نـمـى شـود، زيـرا بـراىمـثـال مـا نـمى توانيم ـ در پرتو اسناد موجود تاريخى ـ درباره آندسـته از آل عقيل كه در مكه همراه امام بودند بگوييم كه چه كسانىدر مكه به ايشان پيوستند و چه كسانى از مدينه با وى آمدند.

آرى ، از بـرخـى مـنـابـع تـاريـخى برمى آيد كه دو پسر عبداللهجـعـفـر يـعـنـى عـون و محمد، همراه پدرشان براى ديدار امام به مكهآمـدنـد و در اوايـل خـروج امـام از مـكـه مـكـرمـه بـه كـاروان حـسـيـنـىپـيـوسـتـند؛(654) و برخى منابع ديگر حاكى از آن استكـه پـدرشـان آن دو را از مدينه همراه نامه اى نزد امام فرستاد؛ كهدر آنجا به امام پيوستند.(655)

ايـن نـهـايت چيزى است كه درباره آن دسته از بنى هاشم كه در مكهمكرمه به امام (ع ) پيوستند روشن است . ولى از غير بنى هاشم هيچكس را نمى شناسيم كه از مدينه آمده و در مكه به امام (ع ) پيوستهبـاشد. به گمان ما تنها جنادة بن كعب بن الحرث انصارى خزرجىبا خانواده اش در مكه به امام (ع ) پيوست . زيرا از تاريخ دانستهنمى شود كه او ساكن مكه ، كوفه ، بصره يا يكى ديگر از مراكزاسـلامـى بـوده بـاشـد. شـايـد همراه خانواده اش جزء عمره گزارانبوده و يا اينكه در سال شصتم هجرى به قصد حج آمده بود و سپسدر مـكه به امام (ع ) پيوست و تا كربلا آن حضرت را همراهى كرد.قـضيه درباره عبدالرحمن بن عبدرب انصارى خزرجى (رضى ) نيزچـنـيـن اسـت . ولى مـا ايـن دو تـن را بـه هـمـراه عـمار بن حسان طائى(رضـى ) زيـر عـنـوان بـعـدى قرار داده ايم . با اينكه گمان قوىداريم كه عمار بن حَسّان طائى از ساكنان كوفه بود.

2ـ كسانى كه از جاهاى نامعلوم آمدند و در مكه به امام پيوستند

جـنـادة بـن كـعـب بن حرث انصارى خزرجى : سماوى گويد: جناده ازكـسـانـى بـود كـه از مكه حسين (ع ) را همراهى كرد و با خانواده اشهمراه آن حضرت آمد. چون روز عاشورا فرا رسيد. گام به ميدان جنگنـهـاد و در حـمـله نـخست كشته شد.(656) برخى از منابعتـاريـخـى از وى بـا نـام جـنـادة بـن حـارث انـصـارى يـاد كـردهانـد،(657) هـمـان گونه كه از پسرش كه پس از وى درعاشورا كشته شد به نام عمرو بن جناده ياد كرده اند. ولى سماوىاز پسرش به نام عمر بن جناده نام مى برد.(658)

ولى سماوى هنگام برشمردن نام كسانى كه با خانواده هاشان بهامـام پـيـوسـتـنـد، جـنـاده يـاد شـده را به نام جنادة بن حرث سلمانىخوانده است .(659)

نـمـازى براين باور است كه جنادة بن حرث انصارى و جنادة بن كعببـن حـارث انـصـارى يـكـى هستند و معتقد است كه وى غير از جنادة بنحـارث سـلمـانـى ازْدى اسـت كـه مـامـقـانـى او را در شـمـار يـارانرسـول خـدا(ص ) و امـيـرالمـؤ منين (ع ) آورده است . نمازى در زيارتنـاحيه مقدسه يا رجبيه ، نامى از جناده نمى يابد ـ به خلاف گفتهمـامـقـانـى (660) ـ بـلكـه در هر دو جا عبارت السلام علىحـيـان بـن حـارث سـلمـانـى ازْدى را(661) مى يابد؛ و متنزيارت نيز همين است .(662)

در برخى كتاب ها آمده است كه جناده در حمله نخست در حضور امام (ع )بـه شـهـادت رسـيـد.(663) چـنـانـكـه در بـرخـى ازمـقـاتـل چـنـيـن آمـده اسـت : پـس از او ـ يـعـنـى پـس از نـافـع بـنهلال ـ جنادة بن حرث انصارى بيرون آمد و اين رجز را مى خواند:

انا جنادة انا ابن الحارث

لست بخوّار ولا بناكث

عن بيعتى حتى يقوم وارثى

من فوق شلوٍ فى الصعيد ماكث

من جناده فرزند حارثم ؛ ترسو و عهد شكن نيستم ؛ تا آن كه

بازماندگانم با افتخار بر سر تربت من بايستند!

وى آنگاه حمله كرد و جنگيد تا كشته شد.

پس از او، عمرو بن جناده بيرون آمد و اين شعر را مى خواند:

اضق الخناق من ابن هند وارمه

فى عقره بفوارس الانصار

ومهاجرين مخضّبين رماحهم

تحت العجاجة من دم الكفار

خضبت على عهد النبى محمد

فاليوم تخضب من دم الفجار

واليوم تخضب من دماء معاشر

رفضوا القرآن لنصرة الاشرار

طلبوا بثاءرهم ببدر وانثنوا

بالمرهفات وبالقنا الخطار

والله ربى لا ازال مضاربا

للفاسقين بمرهف بتّار

هذا على اليوم حق واجب

فى كل يوم تعانق وحوار

گلوى پسر هند را سخت بفشار و با سواران انصار در خانه اش براو تير بيفكن .

و بـا مـهـاجـرانـى كـه نيزه هاشان در زير گرد و خاك از خون كفاررنگين است .

نـيـزه هـايـى كه در روزگار محمد(ص ) رنگين مى شد، امروز ازخونفاجران رنگين مى شود.

امـروز از خـون گـروهـى خـضاب مى شود كه براى يارى اشرار ازقرآن دور شده اند.

آنـان بـه خـونـخـواهـى جـنـگ بدر آمدند و با شمشير تيز و نيزه خمشدند.

بـه خـدا سـوگـند كه من پيوسته تبهكاران را با شمشير برّان مىزنم .

هر روزى كه در آغوش كشيدنى و گفت وگويى است ، اين كار بر منواجب است .

سپس حمله كرد و جنگيد تا كشته شد.(664)

آقاى مقرم مى نويسد: عمرو بن جناده يازده ساله ، پس از كشته شدنپدرش آمد و از حسين (ع ) اجازه خواست . حضرت اجازه نداد و فرمود:پـدر اين جوان در حمله نخست كشته شد، شايد مادرش راضى نباشد.جـوان گـفـت : مـادرم مـرا فـرمـان داده اسـت ! آنـگـاه اجـازه داد و جـوانبـلافـاصـله كـشـتـه و سـرش نـزد حسين انداخته شد، مادرش سر راگـرفـت و خـونـش را پـاك كـرد و آن را بـه مـردى كه نزديكش بودكوفت و او را كشت . سپس به خيمه گاه بازگشت و تير خيمه و بهقولى شمشيرى برداشت و اين شعر را سرود:

انا عجوز فى النساء ضعيفه

خاوية بالية نحيفه

اءضربكم بضربة عنيفة

دون بنى فاطمة الشريفه

پيرزنى هستم ناتوان ، با استخوان هايى سست و لاغر.

بـر شـمـا ضـربـه هـايـى كـشـنـده وارد مـى كـنـم ، در راه دفـاع ازفرزندان فاطمه با شرافت .

پـس از زدن آن دو مـرد با عمود خيمه ، حسين (ع ) او را به خيمه گاهباز گرداند.(665)

شـايـد عمرو بن جناده ، همان جوان مورد نظر روايت بعد باشد ـ بهخاطر اينكه با روايت پيشين مشتركات فراوانى دارد ـ. اين روايت مىگـويـد: سـپـس جـوانـى بـيرون آمد كه پدرش ‍ در ميدان كشته شد ومـادرش هـمـراه او بود. مادرش گفت : فرزندم برو و در حضور پسررسـول خـدا(ص ) بـجنگ . او رفت و حسين (ع ) فرمود: پدر اين جوانكشته شد، شايد مادرش راضى به ميدان رفتن او نباشد. جوان گفت: مادرم مرا به اين كار فرمان داده است !

آنگاه بيرون آمد و مى گفت :

اميرى حسين و نعم الامير

سرور فؤ اد البشير النذير

على و فاطمة والداه

فهل تعلمون له من نظير

له طلعة مثل شمس الضحى

له غرة مثل بدر منير

پـيـشـوايـم حـسـيـن اسـت و چـه خـوب پـيـشـوايـى اسـت ،خوشحال كننده دل و قلب پيامبر بشارت دهنده و هشداردهنده است .

على و فاطمه ، پدر و مادر اويند، آيا براى او همانندى مى شناسيد؟

طـلعـتـش مـانـنـد خـورشـيـد نـيمروز و سيمايش مانند ماه شب چهارده مىدرخشد.

او آن قـدر جـنـگـيـد تا كشته شد. دشمنان سرش را بريدند و سوىسـپـاه حـسـيـن (ع ) انـداخـتـند. مادرش سر را برداشت و گفت : آفرينپـسـرم و اى شـادى قـلب و نـور ديـده ام . سـپس سر پسرش را بهمـردى كـوفـت و او را كـشـت ، آنگاه عمود خيمه را برداشت و به آنانحمله كرد و مى گفت :

انا عجوز سيدى ضعيفه

خاوية بالية نحيفه

اءضربكم بضربة عنيفة

دون بنى فاطمة الشريفه

آنگاه زد و دو مرد را كشت . سپس حسين (ع ) فرمان به بازگرداندنشداد وبرايش ‍ دعاكرد.(666)

عـبـدالرحـمـن بـن عـبـدرب انـصـارى خـزرجـى : سـماوى گويد: او ازصـحـابـه نـامدار و از ياران مخلص اميرالمؤ منين (ع ) بود. ابن عقدهبه نقل از اصبغ بن نباته گويد: اميرالمؤ منين فرمود: هر كس بهگـوش خـود از زبـان رسـول خـدا(ص ) حـديـث غـديـر را شـنيده استبرخيزد و هر كس به گوش خود نشنيده است برنخيزد. آنگاه افرادزيـر يـعـنـى ابـوايـوب انـصـارى ، ابـوعـمرة بن عمرو بن محصن ،ابـوزيـنـب ، سـهـل بـن حـنيف ، خزيمة بن ثابت ، عبدالله بن ثابت ،حبشى بن جناده سلولى ، عبيد بن عاذب ، نعمان بن عجلان انصارى ،ثـابـت بـن وديـعـه انـصارى ، ابوفضاله انصارى ، عبدالرحمن بنعـبـدرب انـصـارى بـرخـاسـتـنـد و گـفـتـند: ما شهادت مى دهيم كه ازرسـول خـدا(ص ) شـنـيـديـم كـه فـرمـود: ((آگـاه بـاشـيد كه خداىعزوجل ولى من است و من ولى مؤ منانم . آگاه باشيد، هر كس من مولاىاو هـسـتـم ، ايـن عـلى مـولاى اوسـت . خـدايا با دوستانش دوستى و بادشمنانش دشمنى كن . دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار ويارى كن هر كس يارى اش كند)).

صـاحـب حـدائق گـويـد: عـلى بـن ابـى طالب كسى بود كه به اينعبدالرحمن قرآن آموخت و تربيتش كرد.(667)

عبدالرحمن از كسانى بود كه از مكه با حسين (ع ) آمد و در حمله نخستدر حضور آن حضرت به شهادت رسيد.(668)

عمار بن حسّان طائى : مامقانى گويد: وى عمار بن حسان بن شريحاسـت . سـيـره نـويسان نوشته اند كه او از شيعيان مخلص و دلاورانمـعـروف بـود. او از مـكـه بـا حـسين (ع ) به راه افتاد و تا آمدن بهكـربـلا هـمراهش بود. در روز عاشورا به ميدان رفت و در حضور آنحضرت به شهادت رسيد. و با نيل به شرف شهادت ، به شرافتتـخـصـيـص درود در زيـارت نـاحـيـه مـقـدسـه نـيـزنايل آمد.(669)

سماوى گويد: عمار از شيعيان مخلص و دلاوران معروف بود. پدرشحـسـّان از يـاران امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) بـود و در جـنـگ هـاىجـمـل و صـفـين در ركاب حضرت جنگيد و در صفين كشته شد. عمار ازمـكـه بـا حـسـين (ع ) به راه افتاد و همراهش بود تا آنكه در ركابشبه شهادت رسيد. سروى گويد: او در حمله نخست كشته شد.

در زيارت ناحيه مقدسه و نيز زيارت رجبيه بر عمار اينگونه درودفـرسـتـاده شـده اسـت : ((السـلام عـلى عـمـار بـن حـسـان بـن شريحالطـائى )).(670) شـوشـتـرى (671)احـتـمـال داده اسـت كـه عـمـار بـن حـسان طائى و عمار بن ابى سلامهدالانـى يـكـى بـاشـنـد. ولى اين احتمال بجا نيست . زيرا در زيارتناحيه مقدسه بر هر كدام آنها با نامى جداگانه درود فرستاده شدهاست .(672)

3 ـ كوفيانى كه در مكه به آن حضرت پيوستند

بـريـر بـن حـضـيـر هـمـدانـى مـشرقى : برير پيرمردى تابعى ،پـارسـا، قارى قرآن ، از قاريان بزرگ و از اصحاب اميرالمؤ منين(ع ) و از اشـراف بـنى هَمْدان كوفه بود. سيره نويسان گفته اند:وى پس از شنيدن خبر حسين (ع ) از كوفه به مكه رفت تا به حسينبـپـيـونـدد. سـپـس هـمـراهـش ‍ آمـد تـا بـه شـهـادت رسـيد. طبرى بهنـقـل از سـروى روايـت مـى كـنـد: پس از آنكه حرّ بر حسين (ع ) سختگرفت ، امام (ع ) يارانش را گرد آورد و در سخنانى خطاب به آنهاگفت : اما بعد، دنيا دگرگون شده است ... آنگاه گروهى از يارانشبـه سـخـن درآمدند و آمادگى و پافشارى خود را بر مرگ در ركابآن حـضـرت اعـلام كـردنـد. بـريـر از جـمـله ايـن سخنرانان بود كهبـرخـاسـت و گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد، اى پـسـررسـول خـدا(ص ) خـداونـد بـه وسيله تو بر ما منت نهاده است كه درركابت بجنگيم و پيكر ما در راه تو پاره پاره شود تا آنكه جد تودر روز قـيـامـت بـيـايـد و از مـا شـفـاعـت كـنـد. مـردمـى كه پسر دخترپـيـامـبـرشـان را نابود سازند رستگار نمى شوند، واى بر اينانبراى ديدار با خداوند چه در دست دارند؟! اف بر اينان از آن روزىكه در آتش جهنم فرياد آه و ناله سر دهند!

ابومخنف گويد: روز نهم محرم امام حسين (ع ) فرمود تا خيمه اى بهپـا كـردند. آنگاه فرمود تا مشك آوردند و آن را درون طشتى بزرگنـرم كـردنـد. سـپـس حـضـرت موى زايد بدن با نوره سترد و در آنحـال عـبدالرحمن بن عبدربه و برير بر در خيمه به يكديگر تنهمـى زدنـد كه كدامشان ، پيش تر از ديگرى ، پس از حسين (ع ) نورهبكشد. برير با عبدالرحمن شوخى مى كرد و او را مى خنداند.

عـبـدالرحـمن گفت : از ما درگذر كه به خدا سوگند، اين لحظه جاىشوخى نيست !

بـريـر گفت : به خدا سوگند. خويشاوندانم مى دانند كه من نه درپـيـرى و يـا در جـوانـى اهل شوخى نبوده ام . ولى به خدا سوگند،اينك مژده آنچه را كه ديدار خواهيم كرد، به گوش ‍ جان مى شنوم .بـه خدا سوگند، فاصله ميان ما و حورالعين همين اندازه است كه بهاين مردم حمله بريم و آنان با شمشيرهاشان بر ما يورش آورند. مندوست دارم كه همين لحظه بر ما يورش آورند.(673)

عـابـس بـن ابـى شـبـيب شاكرى : نام وى در زيارت ناحيه مقدسه وزيـارت رجـبـيـه چـنـيـن آمـده اسـت : عـابـس بـن شـبـيـب شـاكـرى.(674)

عـابـس از سـركـردگـان شـجـاع ، سخنور، پارسا و شب زنده دارانشيعه بود. بنى شاكر از ياران باوفاى اميرالمؤ منين (ع ) بودند.حـضرت در جنگ صفين درباره آنها فرمود: اگر شمار آنان به هزاربـرسـد، خـداونـد آن چـنـانـكه شايسته است عبادت مى شود. اينان ازدلاوران نامدار عرب بودند و لقب فتيان الصباح (جوانمردان سپيده) داشتند.(675)

هنگامى كه مسلم از كوفه براى امام (ع ) نامه نوشت و خواستار آمدنهـر چـه سـريـع تر وى گشت ، نامه را به عابس (رضى ) سپرد وغـلامـش ، شوذب ، را نيز با او همراه ساخت . سپس آن دو در مكه همراهامـام (ع ) ماندند و در سفر به كربلا، وى را همراهى كردند و هر دودر ركـابـش بـه شـهـادت رسـيـدنـد. ابـومـخـنـفنقل مى كند كه چون در روز عاشورا جنگ مغلوبه شد و برخى يارانحسين به شهادت رسيدند، عابس شاكرى همراه شوذب آمدند و عابسپرسيد: اى شوذب مى خواهى چه بكنى ؟ گفت : چه مى كنم !؟ همراهتـو آن قـدر در ركاب پسر دختر رسول خدا(ص ) مى جنگم تا كشتهشوم .

گفت : از تو همين انتظار مى رفت . اينك نزد اباعبدالله برو تا بهتـو نـيـز هـمـانـنـد ديگر يارانش ‍ اجازه ميدان دهد، تا من نيز به تواجـازه دهـم . اگـر ايـنـك كـسـى از خـودم عـزيزتر بود، دوست داشتمبـيايد تا به او اجازه دهم . زيرا امروز روزى است كه بايد تا مىتـوانـيـم در پـى مـزد و پاداش باشيم ، چرا كه فردا عملى در كارنيست ، بلكه حساب است .(676)

عـابـس هـنـگـام گـرفـتـن اجـازه پـيـكـار از امـام (ع ) عـرض كـرد: يااباعبدالله ، به خدا سوگند هيچ دور و نزديكى برايم عزيزتر ومـحـبـوب تر از شما نيست . اگر مى توانستم با چيزى عزيزتر ازجـان و خـونـم سـتـم و قتل را از شما دور كنم هر آينه چنين مى كردم .درود بر تو اى اباعبدالله ، گواه باش كه من بر راه و روش تو وپـدرانـت هـسـتـم . آنگاه در حالى كه زخمى بر جبين داشت با شمشيركـشـيـده بـه سـپـاه دشـمـن حـمـله بـرد.(677) ابومخنف بهنـقـل از ربيع بن تميم همدانى گويد: چون عابس را ديدم كه آمد، اورا شـنـاخـتـم . مـن كـه در جـنـگ هـا شـجاعت و دلاورى او را ديده بودم ،فرياد برآوردم : اى مردم ، اين شير شيران است ! اين ابن ابى شبيباسـت ! مـبـادا يـك تنه به جنگ او رويد!. آنگاه عابس فرياد برآورد:مگر يك مرد برابر يك مرد نيست ؟

عـمـر سـعـد گـفـت : سـنـگـبـارانـش كـنـيـد! و بـهدنبال آن باران سنگ از هر سوى بر او باريدن گرفت . او كه چنينديـد زره و كـلاهـخـودش را به كنارى افكند. سپس به جمعيت حمله ورشـد. بـه خدا سوگند ديدم كه دويست تن را عقب نشاند! و سپس آناناز هـر سو به او روى آوردند؛ و او كشته شد. گويد: سرش را بهدسـت چند تن ديدم كه اين مى گفت من او را كشته ام و آن مى گفت من اورا كـشـتـه ام . سپس نزد عمرسعد رفتند و او گفت : دعوا مكنيد. او بهيك نيزه كشته نشده است ! و آنان را از هم جدا كرد.(678)

شـوذب بـن عـبـدالله همدانى شاكرى (رضى ): وى غلام شاكر است.(679) شـوذب از سـران و بـزرگـان شـيـعـه و از معدودشجاعان نامبردار بود. او حافظ و حامل احاديث اميرالمؤ منين ، على (ع )بود. صاحب حدائق الورديه گويد: شوذب مى نشست و شيعيان براىشـنـيـدن حـديث نزدش مى آمدند. او از پيشگامان (و بزرگان ) شيعهبود.(680)

وى پـس از آمدن مسلم به كوفه ، همراه عابس از آن شهر به مكه آمدو دعوتنامه مسلم از سوى كوفيان را به امام حسين (ع ) رساند و باآن حـضـرت مـانـد تـا بـه كـربـلا آمـد.(681) چـون جـنـگدرگرفت او لختى جنگيد و سپس عابس او را فرا خواند و از آنچه دردل وى مى گذشت جويا شد. او پس از بيان واقعيت امر به ميدان رفتو قهرمانانه جنگيد و سرانجام به شهادت رسيد.(682)

قـيـس بن مسهّر الصيداوى : وى قيس بن مُسَهَّر بن خالد بن جندب بنثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه اسدى صيداوى ؛ و صيدا تيرهاى از اسـد اسـت . قـيـس از مردان شرافتمند و شجاع بنى صيدا و ازدوستان مخلص اهل بيت (ع ) بود. دومين بارى كه كوفيان به امام (ع) نـامـه نـوشـتند او با ارحبى و سلولى به عنوان پيك نزد حضرترسـيـدنـد، كـه داسـتـان و زنـدگـيـنـامـه اش را درفصل اول باز گفتيم .(683)

عبدالرحمن بن عبدالله اءَرحبى : وى عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدنبن ارحب ، و بنى ارحب تيره اى از همدان است . عبدالرحمن از تابعانبزرگ و مردى دلير و پيشگام بود.

سـيـره نـويسان نوشته اند: كوفيان او را همراه قيس بن مسهر و 53نـامـه به مكه نزد حسين (ع ) فرستادند. اينان دومين هياءتى بودندكـه پـس از عـبـدالله بـن سـبـع و عـبـدالله بـنوال بـه مـكـه آمـدند؛ و هياءت سوم از سعيد بن عبدالله حنفى و هانىبن هانى تشكيل مى شد.

ابـومـخـنـف گـويـد: چـون حـسين مسلم را فراخواند و پيش از خود بهكوفه فرستاد، قيس ، عبدالرحمن و عمارة بن عبيد سلولى را نيز بااو هـمـراه كـرد؛ و ايـن يـكـى از هـيـاءت هـا بـود. سپس عبدالرحمن نزدحضرت بازگشت و در زمره يارانش بود.(684)

مـامـقـانى گويد: وى يكى از كسانى بود كه حسين (ع ) با مسلم بهكوفه فرستاد. چون كوفيان بى وفايى كردند و مسلم كشته شد،عبدالرحمن از كوفه نزد حسين (ع ) بازگشت و همراهش بود تا آنكهبـه شـرف شـهـادت و درود امـام (ع ) در دو زيـارت نـاحـيه مقدسه ورجبيه نايل آمد.(685)

بـنـابـرايـن عـبدالرحمن بن ارحبى دو بار به امام (ع ) پيوست . يكبـار در مـكـه و بـار دوم پـس از خـروج از مـكـه . زيـراكـهقتل مسلم در اوايل خروج امام از آن شهر به عراق صورت پذيرفت .

چون روز دهم فرا رسيد، با ديدن اوضاع اجازه ميدان خواست و حسين(ع ) اجازه فرمود. او پيش رفت و شمشير ميان قوم نهاد و اين رجز رامى خواند:

صبرا على الاسياف والاسنه

صبرا عليها لدخول الجنة

بـر شـمـشـيـرهـا و نـيزه ها شكيبايى مى ورزم ، شكيبايى مى ورزم ،براى ورودبه بهشت

او پـيـوسـتـه جـنـگـيـد تـا بـه شـهـادت رسـيـد. خـدايش از او خشنودباد.(686)

در زيـارت نـاحـيـه مـقـدسـه آمـده اسـت : ((السلام على عبدالرحمن بنعبدالله بن الكدر الارحبى ))(687) ولى در زيارت رجبيهسلام اين گونه وارد شده است : ((السلام على عبدالرحمن بن عبداللهالازدى )).(688) ظـاهرا اين دو يكى هستند. زيرا در كربلاجـز يـك تـن كـه نـامـش عـبـدالرحـمـن بـن عـبدالله بوده است ، حضورنداشته است . دقت كنيد!

در ايـن مـيـان تـنـها شيخ مفيد نوشته است ، آنهايى كه كوفيان نزدحسين (ع ) فرستادند اينها بودند: قيس بن مسهّر صيداوى ، عبداللهو عـبـدالرحـمـن پـسـران شداد ارحبى (به جاى عبدالرحمن بن عبداللهارحبى )، عمارة بن عبدالله سلولى . وى همچنين گفته است كه امام (ع) مـسـلم را فـراخـوانـد و هـمـراه ايـنـان بـه كـوفـهفـرسـتـاد؛(689) و ايـن بـه خـلاف آن چـيـزى است كه درتواريخ ديگر و دو زيارتنامه ناحيه و رجبيه آمده است .

حجاج بن مسروق جعفى : وى حجاج بن مسروق بن جعف بن سعد عشيرهمـذحـجـى جعفى است . او از شيعيان و در كوفه از ياران اميرالمؤ منين(ع ) بـود. هـنـگـامـى كـه حسين (ع ) به مكه رفت . وى از كوفه بهديدار آن حضرت شتافت ؛ و با او همراه گشت و در هنگام نماز اذان مىگـفـت . وى كـسـى اسـت كـه امـام (ع ) او را بـه هـمـراه يـزيـد بـنمـغـفـل جـعـفـى در مـنـطـقه قصر بنى مقاتل نزد عبيدالله بن حر جعفىفرستاد تا او را نزد حضرتش ‍ فرابخوانند.

ابن شهرآشوب و ديگران گفته اند: چون روز دهم محرم فرارسيد وجـنـگ روى داد، حـجـاج بـن مـسروق جعفى خدمت حسين (ع ) رسيد و اجازهمـيـدان خـواسـت . حـضـرت اجازه فرمود. اندكى بعد حجاج با بدنىخونين نزد حضرت بازگشت و اين شعر را سرود:

فدتك نفسى هاديا مهديا

اليوم اءلقى جدك النبيا

ثم اباك ذا الندى عليا

ذاك الذى نعرفه الوصيا

جـانـم فدايت كه هدايت كننده و هدايت شده اى ، امروز جدّ تو، پيامبر،را ديدار مى كنم .

سـپس پدرت ، على بزرگوار را ملاقات خواهم كرد كه او را وصىبر حق پيامبر(ص ) مى دانم .

آنـگـاه حـسـيـن (ع ) فـرمـود: آرى ، مـن نـيـز بـهدنـبـال تو با آنان ديدار مى كنم . حجاج بازگشت و جنگيد تا كشتهشد.(690)

يـزيـد بـن مـغـفـل جـعـفـى : وى يـزيـد بـنمـغـفـل بـن جـعـف بـن سـعـد عشيره مذحجى جعفى و پسرعموى حجاج بنمـسـروق اسـت . يـزيـد بـن مـغـفل يكى از شجاعان شيعه و از شاعرانتوانا بود. او از اصحاب على (ع ) بود و در صفين همراه آن حضرتجـنـگـيـد. امـام (ع ) او را به جنگ خرّيت خارجى فرستاد و هنگام كشتهشـدن خـرّيـت فـرمـانـدهـى جـنـاح راسـت سـپـاهمعقل بن قيس را داشت .

عـبـدالقـادر بـغـدادى ، صـاحـب كـتـاب خـزانـة الادبگـويـد:(691) او از كسانى بود كه از مكه با حسين (ع )آمـد و حـضـرت او را در قـصـر بـنـى مـقـاتـل هـمـراه حجاج جعفى نزدعبيدالله بن حر جعفى فرستاد.

مـرزبـانـى در مـعـجـم الشـعـرا گـويـد: او از تـابـعان و پدرش ازصحابه بود.(692)

ولى مـامـقـانـى مـى نـويـسـد: او دوران پـيـامبر(ص ) را درك كرد. درروزگـار عـمـر در قـادسـيـه حـضور داشت ، و در جنگ صفين از يارانامـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) بـود. سـپـس امـام (ع ) او را تـحـت فـرمـانـدهـىمعقل بن قيس ، به جنگ خوارج فرستاد.(693)

مـقـتـل نـگـاران و سـيـره نـويـسان گفته اند كه چون در روز دهم جنگدرگـرفت ، يزيد بن مغفل اجازه مبارزه خواست . پس از آنكه امام (ع )اجازه فرمود، گام پيش نهاد و اين رجز را مى خواند:

انا يزيد واءنا ابن مغفل

وفى يمينى نصل سيف منجل

اءعلو به الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل

مـن يـزيد و پسر مغفل هستم و در كفم شمشيرى است برنده و پيكانىچاك دهنده .

بدان وسيله در ميان گرد و غبار بر مردم حمله مى برم ، در دفاع ازحسين ارجمند و با فضيلت .

سپس آن قدر جنگيد تا كشته شد.(694)

بـنابر اين مجموع خوبانى كه از كوفه در مكه به امام پيوستند ـبر اساس اين تحقيق ـ هفت تن بودند.

شـيـخ بـاقـر شـريـف قـرشـى نـوشـتـه اسـت كـه صـحـابـىجـليـل القـدر، انـس بـن حـارث كاهلى ـ از ساكنان كوفه ـ از مكه باحسين (ع ) همراه شد و ملازم ركاب بود.(695)

شايد شيخ قرشى با استناد به سندى تاريخى اين را گفته استو يـا مـمـكـن اسـت سـهـو قـلم وى بـاشد. زيرا سيره نويسان بر اينبـاورنـد كـه انـس بـن حـارث كاهلى ، پس از خروج از مكه ـ در عراقـ(696) و يـا هـنـگـام فرود آمدن در كربلا به آن حضرتپيوست .(697)

4 ـ بصريانى كه در مكه به امام (ع ) پيوستند

از بـصـريـان يك گروه هفت نفره از نيكان اين امت ، در مكه مكرمه بهامام حسين (ع ) پيوستند؛ كه اينان بودند:

حجاج بن بدر تميمى سعدى : وى اهل بصره و از بنى سعيد بن تيماسـت ؛ و جـوابيه يزيد بن مسعود نهشلى (698) را در مكهبـراى امـام حـسـيـن (ع ) بـرد. چـون بـه خـدمت حضرت رسيد، با وىبـاقـى مـانـد تـا آنـكـه در كـربلا در ركاب آن حضرت به شهادترسيد.(699)

صاحب حدائق مى نويسد:(700) وى در بعد از ظهر عاشوراجـنـگـيـد و كشته شد. ديگران گفته اند كه او پيش از ظهر و در حملهنخست كشته شد.(701)

قعنب بن عمر نمرى : وى از شيعيان بصره بودكه همراه حجاج سعدى، نزد حسين (ع ) آمد و به آن حضرت پيوست ؛ و در كربلا در حضورآن حـضـرت جـنـگـيـد تـا كـشـتـه شـد+++.(702) او درالقـائمـيـات (703) نـام و سـلامـىدارد(704).))(705)

يـزيـد بـن ثـبـيط عبدى و دو پسرش ، عبدالله و عبيدالله (رضى ):يزيد از شيعيان و از ياران ابى الاسود دؤ لى بود. او از بزرگانقـبـيـله خـويـش و از كـسـانى بود كه در اجتماع سرّى شيعه در خانهمـاريـه دخـتـر مـنـقـذ عـبـدى ـ كـه خـانـه اشمحفل انس و محل اجتماع شيعيان بصره بود و در آنجا اخبار رويدادهاىآن روزگـار را بـه گـفـت و گـو مـى گـذاشتند ـ حضور يافت . ابنزيـاد از عـزم امام حسين (ع ) براى رفتن به عراق و مكاتبه كوفيانبـا آن حـضـرت بـاخـبـر شـده بـود. از ايـن رو دسـتـور داد كـهكارگزارانش مراقب بگمارند و راه ها را ببندند.

يـزيـد بـن ثـبـيـط تصميم گرفت كه نزد امام (ع ) برود. او كه دهپسر داشت از آنها خواست كه وى را همراهى كنند؛ و گفت : كدام يك ازشـمـا مـرا هـمـراهـى مـى كـنـد؟ دو تـن از پـسـرانش به نام عبدالله وعبيدالله اعلام آمادگى كردند.

آنـگـاه رو بـه يـاران خـود در خانه ماريه كرد و گفت : من آهنگ رفتندارم و مـى روم ، چـه كـسى با من بيرون مى رود؟ گفتند: ما از يارانابن زياد مى ترسيم !

گـفـت : اگـر هـمـه راه هـا را از سـم اسبان پر كنند، من از تعقيب خودباكى ندارم .

آنـگـاه او و دو پـسـرش به همراه عامر و غلامش ، سيف بن مالك و ادهمبـن امـيـه بيرون آمدند. در راه نيز نيرويشان بيشتر شد تا آنكه درابطح مكه به حسين (ع ) رسيد. پس از مدتى استراحت در منزلگاهش، به منزلگاه امام حسين (ع ) رفت .

امـام (ع ) پـس از شـنيدن خبر آمدنش به جست وجوى او برآمد تا آنكهبـه مـنزلگاهش رسيد. به حضرت گفتند: به منزلگاه شما رفتهاست . امام (ع ) همانجا نشست و در انتظار ماند.

يزيد كه امام حسين (ع ) را در منزلش نديد و شنيد كه به منزلگاهاو رفته است بازگشت . با ديدن امام حسين (ع ) در منزلگاهش گفت :((قـل بـفـضـل الله وبـرحـمته فبذلك فليفرحوا))، درود بر تو اىپسر رسول خدا(ص ).

پـس از سـلام بـر امام (ع )، در حضور حضرت نشست و سبب آمدنش رابـاز گـفـت . امـام حـسـيـن (ع ) در حـق او دعـاى خـيـر كـرد. سـپس يزيدمـنـزلگـاهـش را بـه كـنـار امـام حـسـيـن (ع )انتقال داد و با آن حضرت بود تا آنكه در كربلا جنگيد و كشته شد.پسرانش نيز در حمله نخست كشته شدند.

پسرش ، عامر بن يزيد، در رثاى او و فرزندانش چنين مى گويد:

يا فرْوَ قومى فاندبى

خيرالبرية فى القبور

وابكى الشهيد بعبرة

من فيض دمع ذى درور

وارثِ الحسين مع التفجع والتاءوه والزفير

قتلوا الحرام من الائمة فى الحرام من الشهور

وابكى يزيد مجدلا

وابنيه فى حرالهجير

متزملين ، دماؤ هم

تجرى على لبب النحور

يا لهف نفسى لم تفز

معهم بجنات وحورِ(706)

اى ((فرو)) برخيز و بر بهترين شخص مدفون گريه و زارى كن.

بر شهيدان پياپى اشك بريزيد.

با ناله و آه و زارى بر حسين نوحه سرايى كنيد.

در ماه محرم امام با حرمت را كشتند.

نـيـز بـر يـزيد و دو فرزند بر زمين افتاده اش در گرماى نيمروزبگرييد.

آنان آرميده اند و خون از گلويشان جارى است .

واى بر من كه در بهشت و نزد حورالعين به ايشان ملحق نشوم .

ادهـم بـن امـيـه عبدى : ادهم از شيعيان بصره و از كسانى بود كه درخـانـه مـاريـه دخـتـر مـنـقذ عبدى اجتماع مى كردند. او همراه يزيد بنثـبـيـط آهـنـگ رفـتـن نزد حسين در مكه كرد؛ و در آن شهر به كاروانحـسـينى پيوست . سرانجام در روز عاشورا در ركاب آن حضرت بهشـهـادت رسيد. گويند: وى همراه ديگر ياران حسين (ع ) كه در حملهنخست كشته شدند، به شهادت رسيد.(707)

به اعتقاد نمازى ادهم بن اميه صحابى بوده است .(708)

سـيف بن مالك عبدى : سيف از شيعيان بصره و از كسانى بود كه درخـانـه مـاريـه دخـتـر مـنـقذ عبدى اجتماع مى كردند. او همراه يزيد بنثـبـيط در مكه به حضور امام حسين (ع ) رسيد و با آن حضرت بود،تـا آنـكـه سرانجام در كربلا، پس از نماز ظهر در حين مبارزه كشتهشد.(709)

عـامـر بـن مـسـلم عـبـدى و غـلامـش سـالم : عامر از شيعيان بصره و ازكـسـانـى بـود كـه بـا غـلامش سالم همراه يزيد بن ثبيط و ديگرانآمـدنـد و در مـكـه بـه كـاروان حسينى پيوستند. آن دو از امام (ع ) جدانـشـدند تا آنكه در روز عاشورا در كربلا در ركاب آن حضرت بهشـهـادت رسـيـدنـد. گـفـتـه انـد: آن دو در حـمـله نـخـسـت كـشـتـهشدند.(710)

خـداى را سـپاسگزارم كه مرا توفيق عنايت فرمود تا كتاب ((دورانمكى قيام حسينى )) را به پايان برسانم .

نجم الدين بن علامه الفقيه محمد رضا الطبسى النجفى