مجلس چهل وچهارم
سخن امام حسين (ع ) خطاب به عبيداللّه بن حر جعفى
ومـا كـنـت متخذ المضلين عضدا وانصحك كما نصحتني , ان استطعت ان لا تسمع صراخنا
ولا تشهد وقعتنا فافعل فواللّه لا يسمع واعيتنا احد ولا ينصرنا الا اكبه اللّه في
نار جهنم (400) . يـكـى از مـلاقـاتهاى سيدالشهدا(ع ) ملاقاتى
است كه با عبيداللّه بن حر جعفى داشته اند (401) كـاروان كـربـلا طـبـق
نـقـل شيخ مفيد در ارشاد , وقتى به قطقطانيه ويا به قصر
مـقـاتـل (402) طـبـق نـقـل شـيـخ صـدوق در امـالـى رسيد, امام (ع ) خيمه
اى را مـشـاهـده فرمودند كه نيزه اى جلو خيمه نصب شده واين نشانگر شجاعت صاحب
خيمه است ودر كنار خيمه هم اسبى بسته شده , سؤال كردند خيمه از آن كيست ؟
گفتند: عبيداللّه حر جعفى .
حـضـرت مـؤذنان خودرا به نامهاى حجاج بن مسروق جعفى
ويزيد بن مغفل جعفى كه هر دو نامشان در فهرست شهداى كربلا جاودانه شده است ـ
به نزد عبيداللّه فرستادند واورا دعوت به نـصـرت ويـارى خويش نمودند اين دو
نفر آمدندوپيام امام (ع ) را رساندند, ولى عبيداللّه پاسخ گـفـت : مـن
از كـوفـه بيرون آمده ام تادستم به خون حسين (ع ) واهل بيتش آغشته نشود ودر
كوفه , شيعه وناصرى براى حضرت نمانده وهمه به دنيا رو آورده اند . پـيـام
آوران وقـتـى پاسخ عبيداللّه را به عرض حضرت رساندند,سيدالشهدا(ع ) شخصا
همراه عده اى از اصحاب وياران واطفال , به طرف خيمه عبيداللّه حركت كردند. عـبيداللّه جعفى مى گويد: در خيمه نشسته بودم كه ناگاه حسين (ع ) به همراه
كودكان وارد شدند:. مـا رايـت قـط احـسن من الحسين ولا املا للعين ولا رققت
على احد قط رقتى عليه حين رايته يمشي والصبيان حوله ونظرت الى لحيته فرايتها
كانها جناح غراب فقلت له : اسواد ام خضاب ؟
قال : يابن الحر عجل علي الشيب فعرفت انه خضاب . در عـمـرم كـسـى را به
زيبايى حسين (ع ) نديدم كه اين چنين چشم را پر كند,هنگامى كه ديدم كـودكـان
اطـرافـش حـلقه زده اند ونگاه به محاسنش نمودم كه مانند بال غراب سياه شده بودم
, پـرسـيـدم ايـن سياهى , طبيعى است يا خضاب كرده ايد؟
فرمود:پسر حر! پيرى زود به سراغم آمد, فهميدم كه محاسن سفيد شده وحضرت خضاب
كرده است . بعد از نشستن در خيمه , امام (ع ) خطاب به عبيداللّه فرمود:. ان
عليك ذنوبا كثيرة , فهل لك من توبة تمحى بها ذنوبك ؟
گـناهان زيادى مرتكب شده اى , اكنون مى توانى با نصرت ما, گذشته
خودراجبران كنى وتوبه نمايى . عبيداللّه گفت : مرا معذور داريد ! اما
اسبى تيزرو دارم به نام ملحقه كه آن راتقديم شما مى كنم . امام (ع )
فرمود: لا حاجة لنا فيك ولا في فرسك . ما نه به تو احتياجى داريم
ونه به اسب تو وطبق بيان قرآن كريم , انسانهاى ظالم را تكيه گاه خود قرار نمى دهم
اكنون كه مارا يارى نمى كنى , زودتر از اينجا خارج شو, زيرا هركس فرياد استغاثه
مارا بشنود ومارا يارى نكند, خداوند متعال اورا به صورت , به آتش جهنم مى اندازد
(403) . پاسخ به يك سؤال . در جريان اين ملاقات وآمدن امام (ع ) به
خيمه عبيداللّه سؤالى مطرح مى شودوآن اينكه چطور امـام (ع ) از طـرفى عبيداللّه حر جعفى وعبداللّه بن عمر را دعوت مى كند واز سويى هم افرادرا
آزاد مى گذارد كه بروند وامام را تنها بگذارند؟
پـاسـخ ايـن اشـكـال از بيان سيدالشهدا(ع ) روشن است كه فرمود: عبيداللّه
حرجعفى ! گذشته تاريكى دارى , تو در صفين , معاويه را كمك كردى , تو قطع طرق
كردى , اكنون مى توانى از فرصت استفاده كنى وتوبه نمايى . ودر واقـع , آمـدن
امـام (ع ) بـه خـيـمـه عـبيداللّه براى نجات غريق است , هرچندبعضى آمدن
حضرت را به خيمه عبيداللّه مستبعد شمرده اند ولى گاهى طبيب بايد به سراغ
مريض برود.
ندامت عبيداللّه
بعد از واقعه جانسوز كربلا, عبيداللّه هميشه تاسف مى خورد كه چرا حسين بن على
(ع )را يارى نكرد واشعارى را هم سروده كه چند بيت آن را از كتاب نفس المهموم
, باب مراثى نقل مى كنيم :. فيا ندمى الا اكون نصرته ـــــ الا كل نفس لا
تسدد نادمة . وان ي على ان لم اكن من حماته ـــــ لذو حسرة ما ان تفارق لازمة .
سقى اللّه ارواح الذين تازروا ـــــ على نصره سقيا من الغيث دائمة . وقفت على
اطلالهم ومحالهم ـــــ فكاد الحشى ينفض والعين ساجمه . چـقـدر تـاسـف مـى
خـورم كـه حـسـين را يارى نكردم ! آرى هر انسان نادرست ,روزى پشيمان مى شود . به خاطر نصرت نكردن او, تا زنده هستم حسرت مى خورم . خداوند, ارواح
ناصرين اورا از باران رحمتش سيراب كند . در كنار قبورشان ايستادم در حالى كه
نزديك بود قلبم پاره واشك چشمم خشك شود .
استخدام وسيله
استشهاد امام حسين (ع ) به آيه شريفه : (وما كنت متخذ المضلين عضدا),
بيانگرموضوع مهم دنياى امـروزاسـت كـه آيـا براى رسيدن به اهداف حق , مى توان
از راههاى باطل استفاده كرد مى توان از اشخاص گمراه , استمداد كرد؟
مى توان دروغ گفت وتهمت زد ووعده دروغ داد يا خير؟
در مـكـتـب دنـيـا پرستان , همه چيز مباح وحلال وروا شمرده شده است , ولى
درمنطق مسلمان معتقد به مبدا ومعاد, نمى توان به اين راهها متمسك شد وهمه
چيزراحلال شمرد. سـيـره پـيامبر(ص ) براين استوار بود كه از انسانهاى مشرك
وگمراه در اهداف حق استفاده نكند اكنون به جريانى از تاريخ عنايت كنيد تا كلام
سيدالشهدا(ع )بهترروشن شود:.
پيامبر از كفار كمك نمى گيرد
در حركت پيامبر(ص ) به طرف بدر , دوتن از مشركين به نامهاى خبيب بن يساف
وقيس بن مـحـرث هـمراه مسلمانان حركت كردند خبيب در حالى كه غرق
دراسلحه بود وزره به تن وكـلاه خـود بـر سر داشت , رسول خدا(ص ) اورا شناخت وبه سعد بن معاذ كه در كنار حضرت حركت مى كرد, فرمود: آيا او خبيب نيست .
سعد عرض كرد بلى , آنگاه پيامبر(ص ) متوجه آن دو نفر شد وفرمود:. ما اخرجكما
معنا؟
, چه چيز باعث شد كه همراه ما حركت كنيد؟
گـفتند به خاطر اينكه شما فاميل وهمسايه ما بوديد وبراى رسيدن به غنايم
مى خواهيم در اين نبرد شركت كنيم . حـضـرت فرمود: لا يخرجن معنا رجل ليس
على ديننا, هركس به دين ومرام مانيست , همراه ما نيايد . خبيب گفت : قد
علم قومي اني عظيم الغنا في الحرب , شديد النكاية , فاقاتل معك للغنيمه ولن
اسلم . بـستگانم مى دانند كه در جنگ , وجود من مؤثراست ومى توانم غنايم
زيادى رابه دست آورم وبر دشـمـن بـتازم , اكنون هم حاضرم بدون اينكه مسلمان شوم
, براى به دست آوردن غنيمت , همراه شما بجنگم . پيامبر(ص ) فرمود:
اسلم ثم قاتل , ابتدا اسلام بياور, آنگاه عازم ميدان نبردشو (404) هميشه , هم هدف
بايد مقدس باشد هم وسيله وبراى رسيدن به مقاصد عالى ,نبايد از وسيله باطل
استفاده كرد. قـبيله ثقيف خدمت پيامبر(ص ) رسيدند وعرض كردند به شرطى
حاضريم ايمان بياوريم كه : لا نـنـحني ولا نكسر الها بايدينا وتمتعنا باللا ت
سنة ! فقال (ص ): لاخير في دين ليس فيه ركوع وسجود, فاما كسر اصنامكم بايديكم فذلك
لكم اما الطاغية اللا ت فاني غير ممتعكم به (405) . نـمـاز
نـخوانيم , بتهارا هم با دست خود نشكنيم واجازه بدهيد يك سال ديگر,اين بتهارا
عبادت كنيم !! رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: دينى كه در آن نماز نباشد,در آن
خيرى نيست , اما بتهارا مى توانيد خودتان بشكنيد واما عبادت بتهارا هم به
شمااجازه نخواهم داد . در حـالـى كـه اگـر كـسى قائل به هدف ووسيله مقدس
نباشد, مى گويد: هر نحووهر زمانى كه مى خواهند ايمان بياورند, مانعى ندارد.
روضه
اهل بيت از قتلگاه عبور كردند, زينب آنچنان ناله كرد كه دوست ودشمن را به گريه
در آورد, آنگاه سكينه بدن آغشته به خون پدررا در بغل گرفت : ثم ان سكينه
اعتنقت جسد ابيها الحسين (ع ) . بابا چرا سر از خاك يك لحظه برندارى ـــــ حق
دارى اى پدر جان ! زيرا كه سرندارى . مارا سوار كردند با ضرب تازيانه ـــــ
بابا مگر تو با ما عزم سفر ندارى . فاجتمعت عدة من الا عراب حتى جروها عنه (406) . مزنيدم كه در اين دشت مرا كارى هست ـــــ گرچه گل نيست ولى صفحه
گلزارى هست . ساربانا تو مزن اين همه آواز رحيل ـــــ آخر اين قافله را قافله
سالارى هست .
مجلس چهل وپنجم
كلام امام حسين (ع )به عمروبن قيس مشرقى وپسر عمويش
انـطـلـقـا فـلا تـسمعا لي واعية ولا تريا لي سوادا, فانه من سمع واعيتنا اوراى
سوادنا فلم يجبنا واعيتنا, كان حقا على اللّه ان يكبه على منخريه في نار جهنم (407) . يـكـى از ملاقاتهاى سيدالشهدا(ع ) در قصر مقاتل (408)
, ملاقاتى است كه حضرت با عمرو بـن قـيـس مـشـرقى وپسر عمويش داشته اند
پسر عموى عمرو,نگاهى به محاسن سياه حضرت انداخت وعرض كرد هذا الذي ارى خضاب
اوشعرك ؟
فقال خضاب . اين سياهى , طبيعى است يا خضاب كرده ايد!؟
امام (ع ) فرمود: خضاب است وپيرى زود به سراغ ما بنى هاشم مى آيد . بعد,
حضرت از اين دو پسر عمو سؤال فرمود كه آيا براى نصرت من آمده ايد؟
عمرو بن قيس گفت : انا رجل كبير السن ! كثير العيال ! وفي يدى بضايع للناس
! . سـن مـن بـالا رفـته وعايله زياد دارم وامانتهاى مردم هم دردست من است
ونمى خواهم امانتها دردست من ضايع شود!! . پـسـر عموى او هم مثل او عذر تراشى
كرد آنگاه حضرت فرمود: پس اكنون كه آماده همكارى با مـن نيستيد, هرچه زودتر
از اينجا خارج شويد,زيرا هركس جميعت مارا ببيند ويا فرياد استغاثه مارا بشنود,
ولى مارا يارى نكند, سزاواراست كه خداونداورا با بينى , به آتش جهنم بيندازد .
شـبيه اين تعبيررا امام (ع ) به هرثمة بن سليم وعبيداللّه حر جعفى فرموده
اندكه در محل خود ذكر گرديد.
مجرمين چگونه به آتش وارد مى شوند
1 ـ (فادخلوا ابواب جهنم ) (409) , از
درهاى جهنم وارد شويد.
2 ـ (فتلقى في جهنم ) (410) , اينان را به آتش مى اندازند. 3 ـ (ونسوق
المجرمين الى جهنم وردا) (411) , مجرمين را به آتش مى كشانيم . 4 ـ (ومـن جـا
بـالـسـيـئة فـكـبـت وجـوههم في النار) (412) , گناهكاران را با صورت به آتش
مـى اندازند, كه با صورت انداختن , نشانه ذلت وخوارى بيشتراست , وكلام
سيدالشهدا(ع ) اشاره به ايـن آيـه شـريـفـه دارد كه سرپيچى زدن از دعوت امام
معصوم (ع ) نه تنها موجب دخول در آتش مـى گـردد, بـلـكـه بـا صـورت بـه آتـش
انداخته مى شدند, چنانچه اين تعبير در مورد دشمنان امـيـرالـمـؤمنين (ع ) هم
وارد شده است حسكانى از رسول خدا(ص ) نقل مى كند كه دشمنان على (ع )
راخداوند متعال بابينى به آتش مى اندازد (اكبهم اللّه على مناخرهم في النار)
(413) .
رؤياى عجيب
هـمانطور كه دشمنان اميرالمؤمنين (ع ) به آتش مى افتند, همانطور آنانى كه علقه
محبت خودرا با ايـن خـانـدان قـطـع نـكـرده انـد ولـى گناهكار بودند, مولى
الموحدين اميرالمؤمنين (ع ) از آنها دسـتـگـيـرى مـى كند علامه نحرير,
بهاالدين على نيلى نجفى در كتاب انوار المضيئة از والـدش نـقـل مـى كند
در قريه نيله كه قريه خودشان است ,شخصى بود كه توليت مسجد آن قريه را داشت
, روزى از خانه بيرون نيامد, لذا مردم به دنبالش رفتند, عذر آورد كه نمى توانم
بيرون بـيـايـم , وقـتى تحقيق كردند, معلوم شدكه بدنش به آتش سوخته مگر دو طرف
ورك او تا طرف زانوها كه آسيب نديده ودردوالم , اورا بى قرار كرده , علت را
جويا شدند گفت :. در خـواب ديـدم كـه قـيامت برپا شده ومردم در حرج عظيم
هستند وبسيارى به آتش مى روند وانـدكـى به بهشت ومرا به بهشت فرستادند, همينكه
به طرف بهشت مى رفتم , به پلى رسيدم كه عـرض وطول آن بزرگ بود, گفتند اين صراط است , پس ازروى آن عبور كرديم وهرچه از آن طى مـى كـرديم , عرضش كم
وطولش زياد مى شد تابه جايى رسيد كه مثل تيزى شمشير شد, در زير آن ديد كه وادى
بسيار بزرگى است ودر آن آتش سياهى است ومى جهد, در آن جمره هايى مثل قله كوهها
ومردم بعضى نجات مى يابند وبعضى در آتش مى افتند ومن طورى مى رفتم كه نيفتم تا
آخـر بـه جـايـى رسـيـدم كـه نـتـوانـستم خودرا حفظ كنم , ناچار در آتش افتادم
وخودرا به كنار وادى رسـانـدم وهـرچـه دسـت مى انداختم , دستم به جايى بند نمى
شد وآتش مرا پايين مى كشيد وعقل از من پريده بود, پس ملهم شدم به اينكه گفتم : يا علي بن ابيطالب ! پس ديدم مردى در كنار وادى ايستاده ودر دلم افتاد كه او
اميرالمؤمنين (ع )است فرمود: دست خودرا نزديك بيار پس دسـت خـودرا بـه جانب آن
حضرت كشيدم دست مرا گرفت وبيرون افكند, آنگاه آتش را به دست شريف خود از دو طرف
ورك من دور كرد كه وحشت زده از خواب بيدار شدم واكنون در اين حال هـسـتـم كه مى
بينيدوتمام بدن من سوخته مگر آن قسمتى را كه امام (ع ) دست ماليده است , پس
مـدت سـه مـاه مـرهـم كـارى كـردند تا بهتر شد وبعد كم اتفاق مى افتاده كه اين
حكايت را براى كسى نقل كند وتب ننمايد (414) .
روضه
حموى در معجم الادبا از خالع نقل مى كند كه در سال 346 كه من كودكى بودم با
پدرم در مجلس كبودى در بغداد نشسته بوديم ومجلس از جمعيت موج مى زد,ناگاه مردى
غبار آلود, عصا بدست وارد شـد وگـفـت : انا رسول فاطمة الزهرا(س )اتعرفون لي
احمد المزوق النائح من فرستاده حضرت زهرا(س )هستم ,آيا مى توانيد احمد مزوق
نوحه خوان را به من معرفى كنيد؟
گفتند: در همين مجلس نشسته است . آنگاه خطاب به احمد نوحه خوان گفت : من
فاطمه (س )را در عالم رؤيا ديدم كه به من فرمود, به بـغـداد بـرو واز احـمـد
مـزوق جويا شو وبگو شعر ناشى را كه در آن گفته : بني احمد قلبي لكم يتقطع را براى فرزندم نوحه سرائى كن . تصادفا خود شاعرهم يعنى : علي بن عبداللّه
بن وصيف معروف به ناشى متوفاى 365 در آن مجلس حاضر بود, چون اين سخن را
شنيد, او واحمد وسايرين سيلى به صورت خود زدند وآنگاه تا ظهر همچنان به نوحى
سرائى مشغول بودند. واما اشعار ناشى كه مورد عنايت صديقه كبرى (س ) بوده عبارت
است از:. بني احمد قلبي لكم يتقطع ـــــ بمثل مصابي فيكم ليس يسمع . فما بقعة
في الا رض شرقا ومغربا ـــــ وليس لكم فيها قتيل ومصرع . جسوم على البوغا ترمى
وارؤس ـــــ على ارؤس اللدن الذوابل ترفع . كان رسول اللّه اوصى بقتلكم ـــــ
واجسامكم في كل ارض توزع (415) . اى فرزندان احمد, دلم در مصيبت شما خونست
ومانند مصيبت شما شنيده نشده است . در مشرق ومغرب , سرزمينى نيست مگر آنكه از
شما كشته ويا بخاك وخون آغشته اى در آنجا نباشد . بدنهائى را بر خاك نرم تيره
گذاشتند وسرهائى را بر نوك نيزه ها برافراشتند. گويا پيامبر(ص ) چنين وصيت كرده
بود كه شمارا بكشند وهيچ سرزمينى را ازبدنهاى شما خالى نگذارند.
مجلس چهل وششم
كلام امام حسين (ع ) در بيابـان به يك رهگذر
هـذه كـتـب اهـل الكوفة الي , ولا اراهم الا قاتلي , فاذا فعلوا ذلك , لم
يدعوا للّه حرمة الا انتهكوها فيسلط اللّه عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من
فرام الامة . شـخـصـى بـه نـام يـزيد الرشك (416) از كسى نقل مى كند
كه خيمه اى را در بيابان ديده , مـى گـويـد جلو خيمه آمدم وپرسيدم خيمه از آن
كيست ؟
گفتند: از حسين بن على (ع ) است به جـلـو خـيـمه رسيدم فاذا شيخ يقرا القرآن
, والدموع تسيل على خديه ولحيته , قلت له : بابي انت وامي يابن بنت رسول اللّه
(ص ) ما انزلك هذه البلاد والفلاة التي ليس بها احد؟
پير مردى را ديدم كه مشغول خواندن قرآن است واشك برگونه ها ومحاسنش جارى
است , عرض كـردم پدر ومادرم فداى شما اى پسر پيامبر(ص ) ! چه شده كه آواره
بيابانها وسرزمينهايى شده اى كه احدى در آن زندگى نمى كند . امام (ع ) فرمود: اينها نامه هاى مردم كوفه است كه براى من فرستاده اند وكسى هم جز اينان قاتل مـن
نـيـسـت , وهرگاه اين عمل را انجام دادند وهيچ حريمى از حرمات الهى نماند مگر آنكه
آن را شـكـسـتـنـد خـداونـد مـتـعال شخصى را بر آنان مسلط مى كند كه از كهنه پاره
كنيزان , خوارتر شوند (417) . در ايـن ملاقات , نكاتى قابل
توجه است , از جمله نامه هاى مردم كوفه , قرآن خواندن امام حسين (ع ) وهتك
حرمات الهى وانتقام خداوند از مردم .
اهتمام به قرآن
اولين توصيه رسول خدا(ص ) به قرآن كريم است كه قرآن را بخوانيد وبه آن عمل كنيد
ودر حوادث وفـتـنـه هـا به قرآن پناه آوريد, قرآن ميزان است كه امور بايد با آن
سنجيده شود درجات بهشت به مقدار خواندن آيات قرآن كريم است كه خطاب آيد: اقر
وارق . امـام حـسـين (ع ) مى فرمايد: كتاب خداوند بر چهار قسم است :
عبادات ,اشارات , لطايف وحقايق عبارات , براى عوام , اشارات , براى خواص , لطايف ,
براى اوليا وحقايق , براى انبيااست (418) . شـخـصـى از پيامبر(ص ) تقاضا
كرد كه مقدارى برايش قرآن بخواند, حضرت سوره زلزال را قرائت فرمود, وقتى به آيه
: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ) رسيد,گفت : يكفيني هذه وانصرف , فقال رسول
اللّه (ص ) انصرف الرجل وهو فقيه . همين آيه براى من كافى است واز
همانجا برگشت , رسول خدا(ص )فرمود:در حالى برگشت كه در امر دين فقيه وبيناشد
(419)
. مـحدث نورى نقل مى كند كه : ابو عبدالرحمن سلمى , سوره حمدرا به
يكى از فرزندان امام حسين (ع ) تعليم كرد, حضرت دستور فرمود مقدارهزار اشرفى وهزار
جامه به او بدهند ودهانش را پـر از مـرواريد نمايند بعضى به اين مقدار عطيه زياد,
اعتراض كردند, فرمود: عطاى من در مقابل تعليم قرآن اوكم است (420) .
احتجاج به قرآن در عاشور
در عـصـر تـاسوعا وقتى كه امام (ع ) حضرت عباس را فرستاد تا آن شب را هم مهلت
بگيرد, حضرت چنين دليل آورد: فهو يعلم اني كنت احب الصلاة وتلاوة كتابه . خداى متعال مى داند كه من نماز وتلاوت قرآن را دوست دارم (421) . صبح
عاشورا هم مواعظ خودرا با كلام الهى آغاز كرد: فاجمعوا امركم وشركاكم ثم لا
يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي ولا تنظرون ان وليي اللّه الذي نزل الكتاب وهو
يتولى الصالحين (422) . در لـحظات آخر هم وقتى حضرت اصرار ولجاجت آن
قوم را بركشتن خودملاحظه فرمود, قرآن را در مـقابل آنان باز كرد وروى سرقرار
داد وبا صداى بلندفرمود: بين من وشما كتاب الهى وجدم پـيـامـبـر(ص ) حـاكم باشد
اى مردم ! چرا خون مرامباح شمرده ايد, مگر من پسر پيامبر(ص ) شما نيستم . لـمـا رآهـم الـحسين (ع ) مصرين على قتله , اخذ المصحف ونشره وجعله على راسه
ونادى بيني وبينكم كتاب اللّه وجدي محمد(ص ) يا قوم بم تستحلون دمي الست ابن بنت
نبيكم (423) .
حرمات الهى چه كسانى هستند؟
در روايـات اسـلامـى از حـضـرات ائمـه معصومين (ع ) تعبير به حرمات شده است
, در ذيل آيه شريفه : ومن يعظم حرمات اللّه فهو خير له عند ربه از حرمات چند تفسير شده است :. 1 ـ حرمة الاسلام . 2 ـ كتاب اللّه . 3 ـ بيته الذى
جعل قبلة للناس . 4 ـ حرمة الرسول (ص ). 5 ـ حرمة عترة الرسول (ص ). 6 ـ حرمة
المؤمن (424) . حـفـظ حـرمت وحريم اشخاص براى همه لازم است وترك آن موجب
آثاروضعى وتكليفى مى شود خـداى مـتعال براى خودش حريمى دارد,پيامبر(ص )وائمه (ع
) هم براى خود حريمى دارند, علما ومراجع ووالدين واستاد,هريك در نوبه خود,
حريمى دارند. در عصر رسول خدا(ص ) شخصى در ضمن سخنان خود چنين گفت :. مـن
اطـاع اللّه ورسوله فقد فاز ومن عصاهما فقد غوى , فقال (ص ): بئس الخطيب انت ؟
هلا قلت من عصى رسوله . هـركـس طـاعت خدا وپيامبر(ص )را نمايد, رستگار مى
شود وهركس آنان رامعصيت كند, همانا گـمـراه شـده اسـت پـيـامبر(ص ) فرمود:
گوينده بدى هستى ؟
چرانگفتى هركس معصيت خدا ورسول را نمايد گمراه مى شود . يـعـنى چرا نام خداى
متعال وپيامبر(ص )را با ضمير تثنيه ودر كنارهم ذكركردى , بلكه مى بايست اينهارا
جدا ـ جدا ذكر مى كردى (425) .
روضه
سر مبارك ابى عبداللّه (ع ) در مواردى تكلم كرده وقرآن خوانده است :.
1 ـ زيـد بـن ارقم مى گويد سر مبارك را ديدم كه در حال خواندن قرآن است
:(ام حسبت ان اصـحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا), موى بر تنم راست
شدوگفتم : اين ماجرا عجيبت تر از جريان اصحاب كهف ورقيم است . 2 ـ وقـتـى
سررا به درختى آويزان مى كنند ونورى از آن ساطع مى شود, قرآن مى خواند: (وسيعلم
الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون ). 3 ـ هـلال بـن نـافـع مـى گـويـد: مـردى را ديدم كه سررا حمل مى كند وسر مقدس به او مى گويد: بين سر وبدنم
جدايى انداختى , خداوند بين سر وبدنت جدايى بيندازد . 4 ـ سلمة بن كهيل
مى گويد: از زبان مقدس سر شنيدم كه مى خواند:(فسيكفيكهم اللّه وهو السميع
العليم ). 5 ـ ابـن وكيده صدايى مى شنود اما نمى داند كه از سر مقدس است
يا ازديگرى , سر, اورا مورد خطاب قرار مى دهد كه : يابن وكيده ! اما علمت انا
معشر الائمة احيا عند ربهم يرزقون . 6 ـ منهال بن عمر مى گويد: سررا در
دمشق ديدم ومردى سوره كهف ميخواند زبان مقدس به سخن آمد وگفت : اعجب من اصحاب
الكهف قتلي وحملي (426) . الـبـتـه ايـن اسـتـبـعادى ندارد, زيرا حضرت
موسى (ع ) از درختى شنيد كه : (ياموسى اني انا رب العالمين ) (427) . يـا در
خـيـبـر, زن يـهوديه گوسفندى را مسموم كرد وجلو پيامبر(ص )گذاشت ,حضرت فرمود:
كفوا ايديكم فان هذه الذراع تخبرني انها مسمومة (428) . اين پاچه
گوسفند به من خبر مى دهد كه مسموم است . تـذكـرة الشهد نقل مى كند كه از شيخ مفيد سؤال كردند آيا خواندن قرآن ازبالاى نى در مـورد سـر مـبـارك
حـسين (ع ) صحيح است ؟
مى فرمايد: روايتى از ائمه نرسيده ولى من منكر هم نيستم در جايى كه در قيامت
دست وپاى گنهكاران شهادت بدهد. گفتم سر پر خون ز كه دارى تو شكايت ـــــ از
سوره كهف است ترا از چه حكايت ؟
اى قرص قمر از چه پر از خون شده رويت ـــــ بينم زپس پرده چه مه روى نكويت .
اندر عقب قافله دارى نظر اى سر ـــــ در كوفه مگر هست تورا همسفر اى سر.
مجلس چهل وهفتم
كـلام امـام حسيـن (ع )به هرثمة بن سليم
فـول هـربـا حـتى لا ترى لنا مقتلا فوالذي نفس محمد(ص ) بيده , لا يرى
مقتلنااليوم رجل ولا يغيثنا الا ادخله اللّه النار . از كـسـانـى كه در كربلا
با امام (ع ) ملاقات داشته وازنصرت وهمراهى آن حضرت خوددارى كرده هرثمة بن
سليم است . جـريـان او در حادثه كربلا به جنگ صفين بر مى گردد, هنگامى كه جز
سربازان اميرالمؤمنين (ع ) بـود, گـويـد وقـتـى امـيـرالمؤمنين (ع ) به سرزمين
كربلا رسيد, پياده شدونمازرا با آن حضرت خوانديم , بعد از نماز, مقدارى از خاك
كربلارا برداشت وبوييدوفرمود:. واها لك ايتها التربة ! ليحشرن منك قوم يدخلون
الجنة بغير حساب . اى خاك ! جميعتى از اينجا محشور مى شوند كه بدون حساب
وارد بهشت مى گردند . هرثمة كه اين خبر غيبى را شنيد, چون اعتقاد كاملى
به امام (ع ) نداشت , درمراجعت از صفين , بـه هـمـسـرش جردا بنت سمير كه از
شيعيان مخلص اميرالمؤمنين (ع ) بود, مى گويد: الا اعـجـبك من صديقك ابي الحسن
؟
, مى خواهى مطلب عجيبى را از امامت على (ع ) برايت نقل كنم وآن اين است كه
درباره آينده كربلا خبرغيبى را فرمود ولى او از غيب چه خبردارد؟
جرد گفت : ان اميرالمؤمنين لم يقل الا حقا, حضرت , هرچه مى گويدحق
است . بـيش از 23 سال از اين خبر غيبى گذشت تا هنگامى كه عبيداللّه بن
زياد سپاهى را براى جنگ با حسين (ع ) به كربلا فرستاد ويكى از سربازان اين
سپاه همين هرثمه است . هـرثـمـه مـى گـويد چون به كربلا رسيديم وحسين
(ع ) را ديدم به ياد آن خبرغيبى على (ع ) افـتادم , ومتاسف وناراحت شدم كه چرا
براى جنگ با حسين (ع )به اينجا كشيده شده ام لذا سوار بر اسـب , شـرفـياب محضر
مقدس سيدالشهدا(ع ) شدوسلام كرد وآنچه را از پدر بزرگوارش در اين مكان ديده
وشنيده بود, براى حضرت عرض كرد. فـقـال الحسين : معنا انت او علينا؟
فقلت : يابن رسول اللّه ! لا معك ولا عليك ,تركت اهلي وولدي اخاف عليهم من ابن
زياد . حضرت فرمود: اكنون با ما هستى يا در مقابل ما؟
عرض كردم , باهيچكدام ,چون زن وبچه ام را در كوفه گذاشته ام وآمده ام واز ابن
زياد بر جان آنان مى ترسم . ايـنـجـا بـود كه حضرت فرمود: پس زود از اين
منطقه فرار كن ودور شو تا جنگ مارا نبينى , به خـدايـى كـه جـان پيامبر(ص ) در
دست اوست , سوگند كه هركس مقاتله مارا شاهد باشد اما مارا كمك نكند, خداوند
اورا وارد آتش مى كند لذا هرثمة مخفيانه از كربلا خارج شد (429) .
نكات قابل توجه در اين جريان
1 ـ خـبـر غـيبى اميرالمؤمنين (ع ) از حادثه كربلا, چنانچه حضرت در مسجدكوفه هم
, خالد بن عـرفـطه را امير لشكر و حبيب بن حمار را پرچمدار سپاه ابن
زياددر فاجعه طف معرفى كرد و ابن ابى الحديد اين خبررا در فهرست اخبار غيبيه
اميرالمؤمنين (ع ) آورده است (430) . 2 ـ اعـتقاد قلبى جرد همسر هرثمه
به اميرالمؤمنين (ع ) واينكه اين خبر, لامحاله واقع خواهد شد واينكه در آن عصر
هم چه بسا شوهر, شيعه نبوده ولى زن ازطرفداران جدى تشيع بوده است . 3 ـ
بـهـانـه هـرثمه كه گفت : تركت اهلي وولدي اخاف عليهم من ابن زياد
بهانه تازه اى نـيست ومشابه آن در غزوه احزاب است عده اى خدمت رسول خدا(ص
)رسيدند وبراى شركت نـكـردن در جنگ گفتند خانه هاى ما درب وپيكر ندارد وايمن
ازدزد ودشمن نيست , اما در واقع قصد فرار از جنگ داشتند: (ان بيوتنا عورة وماهي
بع ورة ان يريدون الا فرارا) (431) . بـهـانـه ديـگـر در غـزوه تـبوك
بود, هنگامى كه پيامبر(ص ) مسلمانان را آماده نبردبا روميان مـى كـرد, جـد
بـن قـيس از بنى سلمه گفت : يا رسول اللّه (ص )! اجازه دهيدمن در مدينه
بـمـانـم , زيـرا اگـر به تبوك بيايم ونگاهم به دختران رومى بيفتد, دچار فتنه
وفساد مى شوم !! پيامبر(ص ) هم اجازه فرمود تا در مدينه بماند اما آيه 49
سوره برائت در مذمت او نازل شد كه شما الان هم در فتنه واقع شده ايد (432) .
(ومنهم من يقول ائذن لي ولا تفتنى الا في الفتنة سقطوا وان جهنم لمحيطة
بالكافرين ) (433) . ولـى هـرثـمة هرچند سعادت شركت در واقعه كربلارا
پيدا نكرد,ولى سپاه دشمن را هم كمك نكرد. 4 ـ شـبـيـه عبارت لا يغيثنا الا
ادخله اللّه النار را خطاب به عبيداللّه بن حرجعفى وعمرو بن قيس مشرقي هم
تكرار شده است وتكرار آن دليل اهميت مساله است كه تمام كسانى كه در كربلا
واطراف آن فرياد استغاثه سيدالشهدا(ع ) راشنيدند ولى بى تفاوت ماندند ويا به
كمك سپاه مقابل شـتافتند, همه آنان اهل آتش هستند واين مساله , شدت وجوب اطاعت
امام معصوم (ع )را ميرساند ومـخـالـفـت بـاآنـان مـوجب عذاب الهى مى شود,
چنانچه وقتى عروة بن داوود دمشقى در نبردصفين در مقابل اميرالمؤمنين (ع )
قرار گرفت گفت :. اى ابـو الـحـسـن ! اگـر معاويه از جنگ با تو اكراه دارد,
من مشتاق جنگيدن باشماهستم !!! , حضرت ضربه اى به او زدند كه نيمى از بدنش به
سمت راست ونيمى ديگر به سمت چپ افتاد آنگاه امام (ع ) فرمود:. اذهـب يـا
عـروة ! فـاخـبـر قـومك , اما والذي بعث محمدا بالحق لقد عاينت النارواصبحت من
النادمين (434) . اى عـروه ! بـه دوسـتانت خبر ده , به خدايى كه
پيامبر(ص ) را بر گزيد سوگند!آتش را ديدى و پشيمان شدى .
روضه
هـلال بـن نافع مى گويد: من بدنبال خبر كشته شدن حسين (ع ) به طرف آن حضرت
حركت كـردم : وانـه لـيجود بنفسه , فواللّه ما رايت قط قتيلا مضرجا بدمه احسن
منه ولا انور وجها ولقد شغلني نور وجهه وجمال هيئته عن الفكرة في قتله فاستسقى في
تلك الحال م (435) . در حـالـى كـه حـسين (ع ) در حال جان دادن بود,
به خدا قسم تاكنون كشته اى نديدم در خون خودش غلطان باشد كه نيكوتر ونورانى تر
از حسين (ع ) باشدونورانيت چهره وزيبايى هيئت , مرا از فكر كردن در كشته شدن او
مشغول كرده بودودر همين حال تقاضاى آب مى گيرد . از حرم تاقتلگاه زينب صدا مى
زد حسين ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . غوطه در گرداب خون مى زد
شهيد كربلا ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . از دم خنجر صدا مى زد
ايا قوم العطش ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . يك طرف زهرا ز غم
مويه كنان , صيحه زنان ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .