گوشه اي از زندگاني امام حسين (ع)

سيد محمد رضا آقاميري

- ۷ -


چون داستان اين پيرمرد به گوش يزيد رسيد، دستور داد او را كشتند .

شايد اين نخستين بارقه آگاهى بود كه بر قلب مردم مى تابيد و مى بايست در نطفه خاموش شود؛ زيرا براى حكومت يزيد، هيچ چيز بدتر از آگاهى مردم نيست! زنان و بازماندگان اهل بيت در حالى كه با ريسمان به هم بسته شده بودند، به مجلس يزيد آورده شدند .

امام سجاد (ع) هنگام ورود، به يزيد فرمودند: تو را به خدا قسم مى دهم اگر رسول خدا (ص) ما را با اين وضع ببيند، فكر مى كنى چه خواهد كرد؟ يزيد دستور داد ريسمانها را بريدند .

سپس زنها راپشت سرش جاى دادند و آنگاه سر بريده امام حسين (ع) را مقابلش نهادند .

چون زينب (س) چشمش به سر برادر افتاد، گريبان خويش را پاره كرد و فرمود: حسين عزيزم! اى محبوب رسول خدا! اى فرزند مكه و منا! اى پسر فاطمه زهرا- بانوى بانوان جهان- اى فرزند دختر مصطفى! و تمام مجلس به گريه افتاد .

يزيد با چوب به لب و دندان امام مى زد و كينه خود را با اشعارى بدن مضمون ابراز مى كرد: اى كاش بزرگان طايفه من كه در جنگ بدر كشته شده بودند، حاضر بودند و مى ديدند كه طايفه خزرج چگونه از شمشير زدن ما به جزع آمده اند و مى نالند تا از ديدن اين منظره، فرياد شادى آنان بلند شود و بگويند: اى يزيد! آفرين برتو ! دستت درد نكند! ما بزرگان بنى هاشم را كشتيم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتيم .

امروز در مقابل آن روز! چون اين سخنان از يزيد شنيده شد، زينب (س) برخاست و خطبه تاريخى خود را آغاز كرد كه خلاصه آن چنين است: خطبه زينب كبرى (س) در شام الحمد لله رب العالمين و صلّى الله على رسوله و آله أجمعين .

خداوند مى فرمايد: ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوآى : عاقبت آنان كه اعمال زشت را با بدترين وضعى مرتكب مى شدند، اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند (سوره روم، آيه 10) .

خداوند راست مى گويد .

اى يزيد! اينكه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردى و ما را مانند اسيران به هر شهر و ديار كشاندى، گمان مى كنى به خاطر بى ارزش بودن ما نزد خدا و احترام تو نزد او است؟ به همين خاطر است كه بر خود مى بالى و ناز مى كنى و شادمانى كه دنيايت آباد شده و كارها بر وفق مراد است و سلطنت همواره براى تو باقى است؟ تند مرو! آهسته باش! مگر سخن خدا را فراموش كرده اى كه مى فرمايد: ،آنان كه به راه كفر بازگشتند، گمان نكنيد كه اين مهلت چند روزه اى كه به آنان داديم، مقدمه سعادت آنهاست؛ هرگز! بلكه اين مهلت براى آن است كه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى خواركننده در پيش است (سوره آل عمران، آيه 178)، اى پسر بردگان آزادشده! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پس پرده جاى دهى و دختران پيامبر را با صورتهاى باز و و بدون پوشش به همراه دشمنانشان در شهرها بگردانى و اهالى منازل، آنان را ببينند و دور و نزديك و پست و شريف، بر آنان كه هيچ ياورى ندارند، بنگرند؟ آرى، چگونه اميد مهربانى مى رود از كسى كه جگر آزادمردان را در دهان مى مكد و بيرون مى اندازد و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟ اكنون مست و مغرور شده اى و خيال مى كنى گناهى مرتكب نشده اى؛ با چوب به دندانهاى ابا عبدالله،- سرور جوانان بهشت- مى زنى و شعر مى خوانى و مى گويى: ،درگذشتگان من در روز بدر خوشى كنند و بگويند: اى يزيد! دستت درد نكند! آفرين بر تو!، آرى؛ چگونه اين حرفها را نزنى و اين شعرها را نخوانى .

در صورتى كه دستت را در خون فرزندان محمد (ص) فرو برده اى و ستارگان درخشان زمين را كه دودمان عبدالمطلب بودند خاموش كرده اى! حالا پيران طايفه خود را صدا مى زنى و خيال مى كنى آنها مى شنوند؛ ولى به همين زودى تو نيز به آنان ملحق خواهى شد و در آنجا آرزو مى كنى اى كاش دستهايم شل و زبانم لال مى بود و اين سخنان را نمى گفتم و مرتكب اين جنايات نمى شدم! خداوندا! انتقام ما را از كسانى كه به ما ظلم كردند بگير و حق ما را از آنان بستان و ايشان را در آتش غضب خود بسوزان! اى يزيد! تو فقط پوست خود را شكافتى و گوشت خودت را پاره كردى .

طولى نمى كشد كه با اين بار سنگينى كه به گردن گرفته اى، بر رسول خدا وارد شوى، در آن روزى كه خداوند فرزندان پيامبر را جمع مى كند و حق آنان را مى گيرد .

هرگز گمان مكن آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند؛ بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزى مى خورند( سوره آل عمران ، آيه 169)

اگر چه فشارهاى روزگار، مرا به سخن گفتن با تو وادار كرده است، ولى من قدر و ارزش تو را كوچك و سرزنشت را بزرگ مى شمارم و توبيخ نمودن تو را كارى ستوده مى دانم .

اما چشمها اشك مى ريزد و سينه ها از آتش غمها مى سوزد! آه! چه شگفت آور است كه سپاه خداوند به دست سپاه شيطان كشته شوند! خون ما از اين دستها مى ريزد و گوشت ما در اين دهانها جويده و مكيده مى شود و آن بدنهاى طيب و طاهر در روى زمين مانده و گرگهاى بيابان، به نوبت آنان را زيارت مى كنند و درندگان، آنها را بر خاك مى مالند! اى يزيد! اگر امروز بر ما غلبه كردى، بزودى مؤاخذه خواهى شد و در آن هنگام چيزى ندارى مگر آنچه پيش فرستاده اى .

خداوند به بندگانش ستم نمى كند و ما به او شكايت مى كنيم . او پناه ما است . تو به كار خودت مشغول باش و تا مى توانى مكر و حيله كن و كوشش نما، ولى به خدا سوگند، نمى توانى نام ما را محو كنى و وحى ما را خاموش گردانى و اين ننگ و عار را از دامن خود بشويى؛ زيرا عقل تو عليل است و ايام زندگانيت اندك و روزى كه منادى فرياد زند: لعنت خدا بر ستمكاران!، در آن روز اجتماع تو پراكنده است! سپاس خداوندى را كه ابتداى كار ما را به سعادت و مغفرت و پايان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود! ما از خداوند درخواست مى كنيم كه نعمت خويش را بر شهيدان ما تكميل كند و به اجر و مزد آنان بيفزايد و براى ما جانشينان نيكويى قرار دهد؛ او خداوندى بخشنده و مهربان است و او به تنهايى ما را بس است .

تنها او وكيل و كارگزار ماست! يزيد به يكى از خطباى دربارى دستور داد بالاى منبر رود و نسبت به امام حسين و پدر گراميش (عليهم السلام) بدگويى كند .

او نيز چنين كرد و يزيد را مدح و ستايش نمود .

حضرت سجاد (ع) فرياد زدند: واى بر تو اى خطيب! خشنودى مخلوق را به بهاى خشم و غضب خالق خريدى! پس جايگاه خود را در آتش جهنم ببين! در بعضى روايات تاريخى آمده است كه امام سجاد (ع) از يزيد خواستند اجازه دهد به منبر روند، يزيد اجازه نداد .

مردم به او گفتند: اجازه بده اين جوان سخن گويد! يزيد گفت: او اگر بالاى منبر رود، پايين نمى آيد مگر اينكه مرا و خاندان ابوسفيان را رسوا كند .

اطرافيان گفتند: اين جوان كه كارى نمى تواند بكند! يزيد گفت: شما او را نمى شناسيد؛ او از اهل بيتى است كه دانش را با پيكر خود آميخته است! با اين حال، اصرار اطرافيان مؤثر واقع شد و امام به منبر رفتند و با فصاحت و شيوايى تمام، خود را معرفى كردند و انتساب خود را به خاندان عصمت و طهارت يادآور شدند تا جايى كه فرياد ناله و گريه بلند شد و جو عمومى كاخ ظلم و ستم دگرگون گرديد .

يزيد كه مى خواست به هر طريق ممكن جلو اين سخنان را بگيرد و نگذارد مردم متوجه حقيقت امر شوند، به مؤذن دستور داد اذان بگويد .

مؤذن شروع به اذان گفتن كرد؛ ولى هر جمله اذان او با پاسخى از طرف امام مواجه شد: - الله أكبر - : تكبير مى گويم، تكبيرى بى قياس؛ تكبيرى كه به حواس انسانى درك نشود؛ چيزى بزرگتر از خداوند نيست! - أشهد أن لا إله إلا الله - مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگى خداوند گواهى مى دهد! - أشهد أن محمدا رسول الله - (رو به يزيد كردند و فرمودند:) اى يزيد! اين محمد، جد من است يا جد تو؟ اگر او را جد خودت بدانى، دروغ گفته اى و اگر او را جد من مى دانى، پس چرا فرزندانش را كشتى؟ هنگام ورود كاروان اهل بيت به شام، مردم نادان و فريب خورده گمان مى كردند با اسراى خارجى روبرو هستند .

ولى معرفى بازماندگان و اهل بيت از خود و اعلام خويشاوندى آنان با رسول خدا (ص) آنان را آگاه كرد و مردم دانستند كه با چه كسانى روبرو هستند و اين اسراى به زنجير كشيده شده، در حقيقت فرزندان خاندان وحى الهى هستند .

حتى درباريان نيز تحت تأثير قرار گرفتند و صداى اعتراض بعضى از آنان بلند شد .

يكى از شاميان در حالى كه به طرف فاطمه، دختر امام حسين (ع) اشاره مى كرد، از يزيد خواست تا او را به كنيزى به وى ببخشد .

فاطمه به زينب (س) گفت: عمه جان! يتيم شديم و حالا مى خواهند ما را به كنيزى نيز ببرند! زينب (س) فرمود: اين فاسق نمى تواند اين كار را بكند! مرد شامى پرسيد: اين دختر كيست؟ يزيد گفت: فاطمه، دختر حسين است و آن زن هم زينب، دختر على بن ابى طالب است .

مرد شامى گفت: خدا تو را لعنت كند! به خدا من فكر مى كردم اينها اسيران روم هستند! يزد گفت: به خدا تو را هم به آنان ملحق مى كنم! سپس دستور داد آن مرد را به قتل برسانند .

همچنين از امام سجاد (ع) روايت شده است كه سفير روم روزى در دربار يزيد به مجلس يزيد آمد و در مقابل او سرى را ديد كه بريده شده بود .

چون فهميد كه آن سر، سر فرزند پيامبر مسلمانان است، يزيد را توبيخ كرد و گفت: ما هر چه از عيسى، پيامبرمان بر جاى بماند، به آن تبرك مى جوييم، با اين كه بين ما و او چندين پشت فاصله است؛ ولى شما پسر رسول خدا را كه فقط به يك واسطه به او مى رسيد كشتيد! يزيد گفت: اين مرد مسيحى را بكشيد كه مرا رسوا خواهد كرد! او نيز فورا شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد و در حالى كه سر بريده امام حسين (ع) را به سينه چسبانده بود و مى گريست، به قتل رسيد .

بازگشت اسرا به مدينه پس از مدتى اسرا را به عراق بازگرداندند .

بنا به درخواست اهل بيت، راهنماى قافله، آنان را از كربلا عبور داد .

اسرا، عده اى از مردان خاندان رسالت را كه براى زيات قبر امام به كربلا آمده بودند، ملاقات كردند و همه در كربلا ماندند چند روز به عزادارى مشغول شدند، سپس به طرف مدينه حركت كردند .

پيش از رسيدن كاروان به مدينه، شاعرى از دوستداران اهل بيت (عهم) خبر ورود آنان را بوسيله اشعار سوزناكى به مردم شهر داد .

زنان مدينه با فرياد واويلاه از شهر خارج شدند و به استقبال كاروان شتافتند .

امام سجاد (ع) نزديك مدينه خطبه اى خواندند و مردم را از ماجراها آگاه كردند .

مدينه غرق ماتم و اندوه شده بود و بذر نارضايتى از حكومت يزيد در دل آنان كاشته شد .

پس از مدتى عليه يزيد قيام كردند و نبرد معروف به حره بين آنان و سپاه يزيد روى داد كه منجر به قتل عام مردم مدينه شد .

بيقين حضور اسرا در كوفه و شام، مؤثرترين عامل رسوايى يزيد و سردمداران حكومت غاصب بود و اگر آنان نبودند، تبليغات مسموم چندين ساله خاندان ابوسفيان كه با گوشت و خون مردم عجين شده بود و اهل بيت را مردمى كافر و خارج از دين مى دانستند، همچنان ريشه مى دوانيد و عميقتر مى شد و اگر چند نسل به همين منوال مى گذشت، اسمى از دين باقى نمى ماند .

ولى حضور اسرا در كوفه و شام و سخنان آنان، پرده از اعمال زشت عمال جور و ستم برداشت و مردم ناآگاهى را كه حتى باور نمى كردند على بن ابى طالب (ع) نماز خوانده باشد، از خواب غفلت بيدار كرد و آنان را از انحراف عظيمى كه پس از رحلت رسول خدا (ص) به وجود آمده بود آگاه ساخت .

به دنبال شهادت امام حسين (ع)، سراسر مملكت اسلامى را قيامهاى خونين فرا گرفت كه اولين آنها قيام توابين بود و با حركات ديگرى همچون قيام مختار بن أبى عبيده ثقفى، قيام شهداى فخ، قيام زيد بن على بن الحسين (عليهماسلام) و پس از او فرزندش يحيى بن زيد ادامه يافت .

امام حسين (ع) در طول تاريخ، همواره به عنوان سمبل مبارزه عليه ظلم و فساد و تباهى شناخته شده اند .

در طول دوران بنى عباس، بارها مرقد مطهر آن حضرت را تخريب و با خاك يكسان كردند و زائرانش را شكنجه مى كردند و يا به قتل مى رساندند .

آنان گمان مى كردند با اين اعمال مى توانند آرمان حسين (ع) را از دلها بيرون كنند و عشق به اسلام و خاندان رسالت را از جانها بزدايند؛ غافل از آنكه اين نور، نور خداوند است و نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و الله متم نوره ولو كره الكافرون: كفار مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند؛ ولى خدا نور خود را تمام و كامل نگاه خواهد داشت، اگر چه كافران اين مطلب را نپسندند )(سوره صف، آيه 8)پروردگارا! همان گونه كه ما را با معرفت خاندان رسالت گرامى داشتى و برائت و بيزارى از دشمنانشان را روزى ما كردى، ما را در دنيا و آخرت در راه آنان ثابت قدم بدار و ما را از كسانى قرار ده كه با حضور در ركاب فرزند آن شهيد مظلوم، امام زمان، حجة بن الحسن العسكرى- ارواحنا فداه- انتقام خونش را مى گيرند! خداوندا! زندگانى ما را همچون زندگانى محمد و آل محمد و مرگ ما را همچون مرگ محمد و آل محمد قرار ده ! آمين! مآخذ: اللهوف على قتلى الطفوف، تأليف مرحوم سيد بن طاووس، ترجمه سيد محمد صحفى .

نفس المهموم و نفثة المصدور، تأليف مرحوم حاج شيخ عباس قمى، ترجمه آيت الله محمدباقر كمره اى .

لمعات الحسين، تأليف مرحوم آيت الله سيد محمدحسين حسينى تهرانى .

قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى

در دوازدهم ربيع الاول سال 66 هجرى قمرى، مختار بن ابى عبيده ثقفى قيام فراگيرى را عليه قاتلان سيدالشهداء، ابا عبدالله الحسين (ع)، آغاز كرد و با اقدامى مسلحانه، افرادى را كه در توطئه كربلا به نحوى شركت داشتند، به قتل رساند، تا پس از گذشت پنج سال از آن فاجعه مولمه، لبخندى بر لبان بنى هاشم و آل پيامبر (ص) بنشيند و قلب پر از درد و محنت آنان اندكى مسرور شود .

مختار در سال اول هجرى، در مدينه طيبه متولد شد .

پدرش مسعود ثقفى مكنى به ابوعبيد و مادرش زنى سخنور و با تدبير به نام دومه بود .

مختار سيزده ساله بود كه در سپاهى عظيم كه تنها چهار روز پس از آغاز خلافت عمر بن الخطاب - خليفه دوم- و به دستور او به طرف مرزهاى ايران و عراق بسيج شده بود، شركت كرد .

در همين جنگ، پدرش را از دست داد .

درباره مختار مى نويسند: او مرد شمشير، عاقلى حاضرجواب و دورانديش، بسيار بافراست و بلندهمت، سخاوتمند و سياستمدارى زيرك بود و او را به زهد و عبادت نيز ستوده اند .

يكى از همسرانش وقتى به دست دشمنان مختار اسير شد و از او خواستند مختار را لعنت كند، در پاسخ گفت: چگونه لعنت كنم كسى را كه فقط به خدا اتكا داشت، روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت و نماز مى گذراند و جان خود را در راه خدا و رسول و محبت و وفادارى و خونخواهى اهل بيت پيامبر فدا كرد! پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع) مركز خلافت خود را از مدينه به كوفه منتقل كردند، مختار با آن حضرت در كوفه ماند و به دنبال قيام امام حسين (ع) عليه حكومت يزيد بن معاويه و فرستادن مسلم بن عقيل به نمايندگى خودشان به كوفه، مختار وارد جرگه مبارزه بر عليه حكومت وقت شد و خانه او نخستين پناهگاه مسلم بن عقيل گرديد؛ اما پس از مدتى مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه نقل مكان كرد .

سپس عبيدالله بن زياد، حاكم كوفه، مختار را به جرم همكارى با مسلم دستگير كرد و او تا پايان واقعه كربلا و شهادت امام حسين (ع) و اهل بيت گراميش در زندان بود .

واقعه حره و قتل عام مردم مدينه به دستور يزيد بن معاويه

در روز 28 ذيحجه سال 63 هجرى، مردم مدينه به دستور يزيد بن معاويه قتل عام شدند و شهر غارت شد .

اين واقعه به واقعه حره موسوم گشت .

پس از به شهادت رسيدن امام حسين- عليه السلام-، ظلم و عداوت يزيد بن معاويه شدت گرفت .

گروهى از مردم كه به شام رفته بودند، مشاهده كردند كه او همواره مشغول عياشى و طرب و خوشگذرانى است و چون برگشتند، مردم مدينه را از حالات يزيد مطلع ساختند .

مردم پس از اطلاع از قضايايى كه در شام مى گذشت، عثمان بن محمد بن ابى سفيان حاكم مدينه و همچنين مروان حكم و ساير امويين را از مدينه بيرون كردند؛ سپس با عبدالله پسر حنظله غسيل الملائكه (از اصحاب پيامبر و شهيد معروف نبرد احد) بيعت كردند و آشكار يزيد را دشنام دادند و برائت و بيزارى خود را از وى آشكار ساختند .

يزيد پس از شنيدن اين خبر، شخصى به نام مسلم بن عقبه را كه به واسطه پليدى و خباثتش به مجرم و مسرف ملقب بود، براى سركوبى مردم مدينه به آن شهر فرستاد .

سپاه وى در نزديكى مدينه، در محلى به نام حره توقف كردند .

به دنبال آن، مردم مدينه از شهر بيرون آمدند تا آنان را دور كنند و اين سبب شد كه بين دو سپاه جنگى سخت درگيرد .

مروان حكم پيوسته سپاه مسلم را به كشتن مردم ترغيب مى كرد تا آنكه بسيارى از مردم شهر دراين نبرد جان خود را ازدست دادند و بقيه نيز كه تاب مقاومت نداشتند، به مدينه برگشتند و به مسجد پيامبر- صلوات الله عليه وآله- پناهنده شدند .

لشكر مسلم وارد مدينه شد و سپاهيانش بدون آنكه رعايت حرمت پيامبر (ص) را كنند، با اسب وارد مسجد شدند و به كشتارى وحشيانه دست زدند .

آنها بقدرى از مخالفين را كشتند كه در مسجد، خون جارى شد و تا قبر پيامبر (ص) رسيد .

بر طبق برخى از نقلها، در اين واقعه بيش از ده هزار نفر كه هفتصد نفر آنان از بزرگان قريش و انصار و مهاجرين و موالى بودند كشته شدند .

بعضى از مورخين تعداد مشهورين از كشته شدگان اين واقعه را چهار هزار نفر ذكر كرده اند و بعضى گفته اند عدد افراد غير معروف كه در اين واقعه كشته شدند، (بجز زنان و كودكان) به ده هزار نفر رسيد .

سپس مسلم بن عقبه، امير لشكر يزيد، سه روز اموال و نواميس مردم را بر لشكر خود مباح نمود و در اين مدت شهر غارت شد و ابروى بسيارى هتك گرديد .

تمامى مردم بجز امام سجاد- عليه السلام- و على بن عبدالله بن عباس، از ترس مجددا با يزيد بيعت كردند و علت اينكه مسلم بن عقبه متعرض امام سجاد- عليه السلام- و على بن عبدالله نشد، اين بود كه بعضى از خويشاوندان آنان در بين لشكر مسلم بن عقبه بودند و وساطت آنها سبب شد كه وى از آنان بگذرد .

مسرف پس از اين واقعه، به منظور مقابله با عبدالله بن زبير، به طرف مكه به راه افتاد؛ ولى به واسطه پيرى و شدت بيماريى كه از قبل بر او چيره شده بود، در بين راه درگذشت .

برگرفته از كتاب منتهى الآمال، تأليف مرحوم حاج شيخ عباس قمى .