گوشه اي از زندگاني امام حسين (ع)

سيد محمد رضا آقاميري

- ۶ -


هلال بن نافع آخرين دقايق حيات آن مظلوم را چنين توصيف مى كند: من با سپاه عمر سعد ايستاده بودم و حسين جان مى داد .

سوگند به خدا، كه من در تمام عمرم هيچ كشته اى را نديدم كه تمام پيكرش به خون آلوده باشد و چون حسين صورتش نيكو و چهره اش نورانى باشد! به خدا قسم، درخشش نور چهره اش مرا از تفكر در كشته شدنش باز مى داشت! همچنين آخرين لحظه شهادت سيدالشهدا را بدين گونه آورده اند: چون امام (ع) از اسب بر زمين افتاد، اسب آن حضرت با پيشانى خونين، خود را به خيمه ها رسانيد و شيهه مى كشيد .

اهل بيت كه اسب خونين بى سوار را ديدند، دانستند كه چه حادثه عظيمى رخ داده است .

زينب (س) فرياد زد: وا اخاه! وا سيداه! وا اهل بيتاه! اى كاش آسمان بر زمين فرو مى افتاد و كوهها از هم مى پاشيد و بر زمين مى ريخت! و نزد امام آمد و ديد كه برادر در حال جان دادن است و عمر سعد با عده اى ايشان را احاطه كرده اند .

فرياد زد: اى عمر سعد! آيا ابا عبدالله را مى كشند و تو نگاه مى كنى! عمر سعد كه منقلب شده بود و مى گريست، صورت خود را برگرداند .

زينب (س) فرياد زد: آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ و پاسخى نشنيد .

عمر سعد فرياد زد: پياده شويد و حسين را راحت كنيد! شمر مبادرت به اين كار كرد و با پايش به آن حضرت ضربه زد و روى سينه امام نشست و محاسن شريفش را گرفت و سرش را از پيكر جدا ساخت .

پس از شهادت، بدن امام را برهنه كردند و از آن لباسهاى كهنه نيز نگذشتند و حتى براى غارت انگشتر حضرت ، انگشتش را قطع نمودند .

به دستور سركردگان سپاه، خيمه ها را غارت كردند و آنها را آتش زدند .

زنان و دختران، سراسيمه و هراسان و شيون كنان از خيمه ها بيرون مى دويدند، هر يك به سويى مى گريخت .

چون به خيمه امام زين العابدين (ع) كه با حالت بيمارى در بستر افتاده بودند، رسيدند، همراهان شمر گفتند: آيا اين مرد را هم بكشيم؟ حميدبن مسلم گفت: او مريض است و همين بيمارى او را از پاى در خواهد آورد؛ لازم نيست او را بكشيد! و جمعيت را از اين تصميم منصرف كرد .

زينب (س) بر بالين برادر ايستاد و عرض كرد: يا محمداه! اى جد بزرگوار كه فرشتگان بر تو درود مى فرستادند! اين حسين توست كه در خون خويش غلتيده است و اعضاى بدنش از يكديگر جدا شده و اينها دختران تو هستند كه اسير شده- اند! از اين ستمها به خداوند و به محمد مصطفى و على مرتضى و به فاطمه زهرا (عليهم السلام) و به حمزه سيدالشهدا شكايت مى كنم! يا محمداه! اين حسين تو است كه در زمين كربلا برهنه و عريان افتاده و باد صبا خاكها را بر او مى پاشد! اين حسين تو است كه از ستم زنازادگان كشته شده! چه اندوه بزرگى و چه مصيبت جانكاهى! امروز روزى است كه جدم رسول خدا (ص) از دنيا رفت! اى اصحاب محمد! اينها فرزندان پيامبر شما هستند كه آنان را به اسيرى مى برند! عمر سعد فرياد زد: كيست كه بر بدن حسين اسب بتازد؟ ده نفر داوطلب اين كار شدند (كه نام آنها در كتب تاريخى مضبوط است) .

آنان بدن مقدس امام را پايمال سم اسبها كردند و استخوانهايش را شكستند .

عصر روز عاشورا، به دستور عمر سعد، سر مقدس امام حسين (ع) توسط خولى بن يزيد و حميد بن مسلم ازدى نزد عبيدالله بن زياد به كوفه فرستاده شد .

سرهاى بقيه شهيدان را نيز از بدنها جدا كردند و توسط شمر بن ذى الجوشن به كوفه فرستادند.

حركت كاروان اسرا به طرف كوفه

روز يازدهم محرم سال 61 هجرى، عمر سعد بازماندگان را كه اغلب زنان و دختران بودند، با صورتهاى باز بر شترهاى برهنه و بدون جهاز سوار كرد و به طرف كوفه رهسپار شد .

پس از آنكه او كربلا را ترك كرد، جمعى از طايفه بنى اسد آمدند و بر بدنها نماز خواندند و آنها را در همان محل دفن كردند .

كاروان حسينى وارد كوفه مى شود .

كوفيان خود را با اسيرانى مواجه مى ديدند كه خود، آنان را به شهر فراخواندند، سپس به رويشان شمشير كشيدند و اكنون بر آنان مى گريند .

شيون و زارى فضاى كفرآلود شهر را پر كرده است .

امام سجاد (ع) فرمودند: براى ما مى گرييد و نوحه سرايى مى كنيد؟ مگر قاتل ما كيست؟ زينب (س) به مردم گريان اشاره كردند و آنان را به سكوت فرا خواندند، سپس حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول اكرم (ص) درود فرستادند و سخنان مبسوطى بيان فرمودند .

خطبه زينب كبرى (س) در كوفه - اى اهل كوفه! اى اهل مكر و خدعه! آيا بر ما گريه مى كنيد؟ هنوز چشمهاى ما گريان است و ناله هاى ما خاموش نشده! مثل شما مثل آن زنى است كه رشته هاى خود را مى بافد و سپس از هم باز مى كند .

شما ايمان خود را مايه مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشته ايمان را بستيد و دوباره باز كرديد .

در ميان شما جز خودستايى و فساد و سينه هاى پركينه و چاپلوسى و تملق كنيزان و غمازى با دشمنان خصلتى نيست! شما مثل گياهان مزبله ها هستيد كه قابل خوردن نيست و به نقره اى شبيه هستيد كه زينت قبرها شده و مورد استفاده نمى باشد! وه كه چه زاد و توشه اى براى آخرت خود ذخيره كرديد كه موجب غضب خدا شده و عذاب جاويدان براى شما آماده گرديده است! آيا پس از كشتن ما بر ما گريه مى كنيد و خود را سرزنش مى نماييد؟ آرى، به خدا قسم، بايد زياد گريه كنيد و كم بخنديد! شما لكه ننك و عار روزگار را به دامان خود انداختيد كه با هيچ آبى نمى توان آن را شست! چگونه شسته شود، قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت و آن كسى كه در جنگها و گرفتارى ها پناهگاه شما و در مقام احتجاج با دشمن، راهنماى شما بود .

در سختيها به او پناه مى برديد و دين و شريعت را از او مى آموختيد! بدانيد كه وزر و وبال بزرگى را به جاى آورديد! دور باشيد از رحمت خدا و مرگ بر شما! كوششهاى شما به نااميدى منجر شد و دستهاى شما زيانكار گرديد و معامله شما موجب خسران و ضرر شما شد .

به غضب خدا رو كرديد و ذلت و بيچارگى شما را احاطه كرد! واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مى دانيد چه جگرى را از رسول خدا (ص) شكافتيد و چه پرده نشينان عصمتى را از پرده بيرون افكنديد؟ چه خونى را بر زمين ريختيد و چه حرمتى را هتك كرديد؟ آيا مى دانيد چه عمل زشتى را مرتكب شديد و چه گناهى انجام داديد و چه ستم عظيمى به بزرگى زمين و آسمان نموديد؟ آيا تعجب مى كنيد كه آسمان خون ببارد؟ بيقين عذاب آخرت سخت تر و خواركننده تر است و در آن روز شما يار و ياروى نخواهيد داشت .

پس اين مهلت خداوندى، شما را فريب ندهد و از حد خود خارج نكند؛ زيرا خداوند در انتقام تعجيل نمى كند و نمى ترسد از اينكه خونخواهيش فوت شود، پروردگار شما در كمين شما است! خطبه امام زين العابدين (ع) در كوفه امام چهارم، حضرت سجاد (ع) مردم كوفه را كه مى گريستند به سكوت دعوت فرمود؛ آنگاه ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر رسول خدا (ص) چنين فرمود: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد، احتياجى به معرفى ندارد و هر كه نمى شناسد، خودم را به او معرفى مى كنم: من، على بن الحسين بن على بن ابى طالب- عليه السلام- هستم .

من فرزند آن كسى هستم كه به او هتك حرمت كردند . اموالش را به غارت بردند و خانواده اش را اسير كردند .

من فرزند آن كسى هستم كه او را در كنار فرات، بى آنكه از او خونى طلب داشته باشند، كشتند .

من پسر كسى هستم كه بسختى كشته شد و همين افتخار براى ما كافى است! اى مردم! شما را به خدا قسم مى دهم مگر شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد و عهد بستيد كه ياريش خواهيد كرد، با او بيعت كرديد و بعد او را كشتيد؟ مرگ بر شما باد، با اين توشه اى كه پيش فرستاديد! چه افكار بدى داريد! روز قيامت با چه چشمى به رسول خدا (ص) خواهيد نگريست، اگر به شما بگويد: خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد؛ پس شما از امت من نيستيد! در اين هنگام صداى گريه مردم بلند شد .

امام سجاد (ع) فرمود: خداوند رحمت كند كسى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در راه خدا و رسولش و اهل بيتش حفظ كند، چرا كه رسول خدا (ص) براى ما اسوه و الگوى نمونه اى است! مردم گفتند: اى پسر پيامبر! ما همه گوش به فرمان تو هستيم و عهد و پيمان تو را نگاه خواهيم داشت و از تو روى نمى گردانيم با هر كه با تو بجنگد، مى جنگيم و با هر كه با تو از در آشتى برآيد، در صلح و آشتى هستيم؛ از يزيد خونخواهى مى كنيم و از كسانى كه به تو ستم كردند بيزارى مى جوييم! امام سجاد (ع) فرمودند: هيهات! هيهات! اى فريبكاران حيله گر! آيا مى خواهيد همان كارى را كه پيش از اين با پدرانم كرديد، با من بكنيد؟ به خدا قسم، چنين چيزى ممكن نيست! هنوز جراحاتى كه از اهل بيت پدرم بر دل من وارد شده، بهبود نيافته و هنوز مصيبت جدم رسول خدا (ص)، پدرم و برادرانم را فراموش نكرده ام هنوز تلخى آن در كام من هست .

گلويم را گرفته و غصه آن در سينه ام جريان دارد! از شما مى خواهم كه نه ما را يارى كنيد و نه با ما بجنگيد! پس از آن، ابن زياد وارد كاخ خود شد و اذن داد كه مردم وارد شوند .

سر مقدس امام حسين (ع) را در مقابلش گذاشتند و سپس اهل بيت و فرزندان امام را وارد كردند .

عبيدالله بن زياد، حضرت زينب (س) را مخاطب قرار داد و با وقاحت تمام گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را رسوا كرد و دروغهايتان را آشكار ساخت! زينب (س) فرمود: آن كسى كه مفتضح و رسوا مى شود، فاسق است و آنكه دروع مى گويد، شخص فاجر است و آنها غير از ما هستند .

عبيد گفت: آيا ديدى خدا با برادرت چه كرد؟ چطور بود؟ زينب (س) پاسخ داد: من بجز زيبايى و نيكويى چيزى از جانب خدا نديدم! زيرا آنان كسانى بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر كرده بود و به قتلگاههاى خود رفتند .

اما به همين زودى خداوند تو و آنان را با هم براى حساب جمع مى كند و آنان با تو احتجاج خواهند كرد، آن وقت خواهى ديد كه رستگار كيست .

مادرت بر تو بگريد اى پسر مرجانه! ابن زياد بشدت خشمگين شد و خواست زينب كبرى را به قتل برساند؛ ولى اطرافيانش او را از اين كار منصرف كردند .

سپس متوجه امام سجاد (ع) شد و پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او على بن الحسين است .

ابن زياد گفت: مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟ امام (ع) فرمودند: من برادرى داشتم كه نام او نيز على بود .

مردم او را كشتند .

ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت .

امام (ع) پاسخ داد: الله يتوفّى الأنفس حين موتها خداوند است كه جان هر كس را هنگام مرگ مى گيرد و همين طور هنگام خواب (سوره زمر ،آيه 42( ابن زياد بار ديگر گفت: تو جرأت مى كنى كه به من جواب بدهى؟ ببريد او را گردن بزنيد! در اين هنگام زينب (س) به سخن آمد: اى پسر زياد! تو كسى را از ما را باقى نگذاشتى و همه را كشتى؛ اگر مى خواهى اين جوان را نيز بكشى، پس مرا هم با او بكش! امام (ع) گفت: عمه جان خاموش باش كه سخنى دارم - سپس به ابن زياد فرمود: - آيا با كشتن، مرا تهديد مى كنى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و شهادت مايه سرفرازى ماست؟ عبيدالله بن زياد به وسيله نامه، خبر شهادت امام حسين (ع) و اسارت اهل بيت را به اطلاع يزيد رساند يزيد از او خواست سرهاى امام و يارانش را همراه با اهل بيت به شام بفرستد .

ورود كاروان اسرا به شام

روز اول صفر سال 61 هجرى، كاروان اسرا به دمشق نزديك مى شود .

ام كلثوم از شمر خواست كه آنان را از محلى كه جمعيت كمتر دارد وارد شهر كنند تا چشم مردم كمتر به آنان بيفتد؛ ولى شمر دستور داد آنان را از محل پرجمعيت وارد شهر كنند .

سرهاى مقدس شهدا را به نيزه كردند و همه از دروازه دمشق وارد شهر شدند .

ديوارهاى شهر آذين بندى شده بود و زنان خواننده دف مى زدند؛ گويى عيد بزرگى در پيش دارند! مردم شام كه مدتها زير باران تبليغات مسموم معاويه و يزيد بودند، هنوز از عمق فاجعه بى خبرند .

پيرمردى نزد اسرا آمد و گفت: خدا را سپاس مى گويم كه شما را كشت، مردم را از دست شما آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط نمود! امام سجاد (ع) به او فرمود: اى پيرمرد! آيا قرآن خوانده اى؟ او گفت آرى .

امام فرمود: آيا اين آيه را خوانده اى: قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة فى القربى: اى پيامبر! بگو من در مقابل رسالتم از شما مزدى نمى خواهم مگر اينكه خويشاوندانم را دوست داشته باشيد (سوره شورى، آيه 23(؟ گفت: آرى خوانده ام .

امام فرمود: خويشان پيامبر ما هستيم .

آيا در سوره بنى اسرائيل اين آيه را خوانده اى : و آت ذا القربى حقه: به خويشاوند حقش را بده! (آيه 23(،؟ گفت: خوانده ام .

فرمود ذا القربى و خويشاوند رسول خدا ما هستيم .

آيا اين آيه را خوانده اى: و اعلموا أنما غنمتم من شى ء : بدانيد كه هر غنيمتى كه به دست مى آوريد، خمس آن به خدا و رسول و خويشاوند تعلق دارد (سوره انفال ، آيه 41)،؟ گفت: آرى خوانده ام .

امام فرمود: ذا القربى و خويشاوند پيامبر، ما هستيم .

آيا اين آيه را خوانده اى: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا: اراده حتمى خداوند تعلق گرفته است كه هر گونه پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملا پاك كند(سورهاحزاب، آيه 33)؟ پيرمرد گفت: آرى خوانده ام .

امام فرمود: ما هستيم آن اهل بيتى كه خداوند به آيه تطهير مخصوصشان گردانيده است .

پيرمرد ساكت شد و از سخن خود پشيمان گرديد و گريست، عمامه خود را بر زمين زد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! من بيزارى مى جويم به سوى تو از دشمنان جنى و انسى آل محمد (ص) پس از آن به امام عرض كرد: آيا توبه من پذيرفته مى شود؟ امام فرمودند: اگر توبه كنى، خداوند مى پذيرد و تو با ما هستى .

او گفت: من توبه كردم .