گوشه اي از زندگاني امام حسين (ع)

سيد محمد رضا آقاميري

- ۴ -


با هيزم پر شده بود)، آتش زدند تا دشمن مجبور شود از مقابل حمله كند و به خيمه ها دست نيابد .

پيش از آغاز نبرد، برير بن خضير به فرمان مولايش با سخنانى سپاه دشمن را موعظه كرد و آنان را از آغاز جنگ برحذر داشت؛ ولى آنان به سخنان وى توجهى نكردند .

پس از آن خود امام (ع) مقابل سپاه قرار گرفتند و لشكر عمر سعد را به سكوت فراخواندند؛ آنگاه حمد و ثناى الهى را به جاى آورده، پس از صلوات بر رسول خدا (ص) و فرشتگان و انبياء (عهم) فرمودند: مرگ و نيستى بر شما باد كه در حال سرگردانى از ما كمك خواستيد و ما با شتاب به كمك شما آمديم؛ ولى شما با شمشيرى كه سوگند خورده بوديد در يارى ما بكار بريد، به جنگ ما آمديد و آتشى را كه مى خواستيم با آن دشمن خود و دشمن شما را بسوزانيم، براى سوزاندن ما روشن كرديد! شما با دشمنان خود همدست شديد تا دوستانتان را از پاى درآوريد با اينكه آنها عدل و داد را بين شما رواج ندادند و در يارى آنان نيز اميد خيرى نيست .

واى بر شما! چرا در حالى كه شمشيرها در غلاف بود و دلها مطمئن و رأيها محكم شده بود، دست از يارى ما كشيديد؟ شما در افروختن آتش فتنه مانند ملخها شتاب كرديد و ديوانه وار خود را مانند پروانه به آتش افكنديد .

اى مخالفين حق و اى نامسلمانان، اى ترك كنندگان قرآن و تحريف كنندگان كلمات، اى جمعيت گناهكار و پيروان وساوس شيطان و اى خاموش كنندگان شريعت و سنت پيغمبر! رحمت خداوند از شما دور باد! آيا اين ناپاكان را يارى مى كنيد و از يارى ما دست بر مى داريد؟ به خدا قسم، مكر و حيله از زمان قديم در ميان شما وجود داشته و اصل و فرع شما با آب تزوير و فريب به هم آميخته و فكر شما با آن تقويت شده است! شما پليدترين ميوه اين درخت هستيد كه در گلوى هر كه ناظر آن است مانده ايد و آزارش مى دهيد و در كام غاصبان، لقمه گوارايى هستيد! آگاه باشيد كه اين مرد زنازاده فرزند زنازاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز مخير كرده است: يا شمشير و شهادت و يا تن به ذلت دادن ولى بدانيد كه ذلت از ما بدور است! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاى پاكى كه ما را پرورده اند و سرهاى پرحميت و جانهايى كه هيچ گاه زير بار ظلم و تعدى نمى روند، هرگز بر ما نمى پسندند كه تسليم شويم و ذلت را بر شهادت ترجيح دهيم! .

به خدا قسم، شما پس از كشتن من مدت زيادى زندگى نخواهيد كرد! زندگى شما بيش از مدت سوار شدن شخص پياده بر مركبش نخواهد بود .

روزگار، همچون سنگ آسيا كه بر محور خود بسرعت مى گردد، شما را به اضطراب و تشويش خواهد افكند .

اين خبر را پدرم على (ع) از جدم به من رسانده است؛ حال، خود و همدستانتان با هم بنشينيد و فكر كنيد تا امر بر شما پوشيده نمانده باشد و دچار حسرت نشويد؛ آنگاه بدون شتابزدگى و با تأمل حمله كنيد و مهلتم ندهيد .

من بر خداوند توكل نموده ام كه او پروردگار من و شماست .

هيچ جنبنده اى در روى زمين نمى جنبد مگر آنكه مقدرات او به دست خداوند است و او در راه راست و صواب است .

خداوندا! باران رحمتت را از ايشان قطع كن و سالهاى قحطى زمان يوسف را براى آنان مقدر فرما و جوان ثقفى را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند؛ زيرا آنان ما را تكذيب كردند و فريب دادند .

تو پروردگار ما هستى و بر تو توكل مى كنيم و به سوى تو انابه مى نماييم! (منظور از جوان ثقفى ممكن است حجاج بن يوسف ثقفى باشد كه از خونريزترين دست نشاندگان خلفاى بنى اميه بود و ممكن است مراد امام مختار بن ابى عبيده ثقفى باشد كه به خونخواهى شهادت امام حسين (ع) قيام كرد و تمامى كسانى را كه در حادثه كربلا نقش داشتند، كشت .

خطبه ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است كه ظاهرا در همين لحظات ايراد شده است .

صبحگاهان پس از آنكه سپاه كفر، هجوم خود را آغاز كرد، فرزند پيامبر خدا (ص) به درگاه الهى دعا كردند و به او شكايت بردند، آنگاه خطاب به جمعيت چنين فرمودند: اى مردم، سخنم را بشنويد و در كشتنم عجله نكنيد تا شما را با آنچه كه سزاوار است موعظه كنم و عذر خود را بيان نمايم! پس اگر با من منصفانه رفتار كرديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذر مرا كافى نداستيد و از در انصاف برنيامديد، آن وقت افكار خود را روى هم بريزيد و با هم تفكر كنيد تا امر بر شما مشتبه نماند، سپس بدون هيچ تأخيرى كار خود را يكسره كنيد .

بدانيد كه صاحب اختيار و ولى من خداوند است كه قرآن را فرستاده است و او سرپرست صالحان است .

آنگاه حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول خدا (ص) درود فرستادند و فرمودند: ابتدا نسب مرا در نظر بگيريد و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد سؤال و بازخواست قرار دهيد، ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد؟ آيا هتك حرمت من بر شما جايز است؟ مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ مگر من پسر وصى پيامبر و پسر عموى او كه اولين مؤمن و تصديق كننده رسول خدا و اولين تأييدكننده آنچه به او نازل شده است نيستم؟ مگر حمزه سيدالشهدا .

عموى پدر من نيست؟ مگر جعفر طيار عموى من نيست؟ مگر سخن رسول خدا (ص) را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه مى فرمايد: هذان سيّدا شباب أهل الجنة: حسن و حسين دو سرور و آقاى جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا تأييد مى كنيد و مى دانيد كه راست مى گويم، پس از كشتن من صرف نظر كنيد! سوگند به خدا، از وقتى كه دانسته ام خداوند دروغگو را دشمن خود قرار داده است، سخن دروغى بر زبان نياورده ام! و اگر گفتار مرا باور نداريد و تكذيبم مى كنيد، در ميان شما كسى هست كه خبر دهد و صدق سخنان مرا تأييد كند .

برويد از جابر بن عبدالله انصارى و ابو سعيد خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك سؤال كنيد .

آنان به شما خبر خواهند داد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چنين سخنى را فرموده است .

آيا اين براى جلوگيرى شما از ريختن خونم كافى نيست؟ در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: :من خدا را زبانى مى پرستم و نمى دانم تو چه مى گويى! حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: تو خدا را به هفتاد زبان مى پرستى و من گواهى مى دهم كه راست مى گويى و نمى دانى كه حسين چه مى گويد .

خداوند دلت را سياه كرده است! امام فرمودند: اگر در اين امر شك داريد، آيا در اين نيز كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم شك داريد؟ سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيامبرى غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان كس ديگرى نيست! واى بر شما! آيا من كسى از شما را كشته ام كه به طلب قصاص آمده ايد؟ آيا مالى را از شما تصاحب كرده ام و آيا زخمى بر شما وارد كرده ام كه مى خواهيد تلافى كنيد؟ هيچ يك از آنان پاسخى نداد .

مجددا امام فرمودند: اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث! مگر شما نبوديد كه در نامه نوشتيد: ميوه هاى درختان رسيده است و زمين سرسبز شده، اگر به سوى ما بيايى، به سوى لشكرى آمده اى كه آماده كمك به تو و تحت فرمان تو است؟ قيس بن اشعث گفت: ما نمى دانيم تو چه مى گويى .

بايد تسليم حكم پسر عمويت (يزيد) شوى تا او هر طور خواست با تو رفتار كند و آنان براى تو چيزى نمى خواهند مگر آنچه را كه تو بپسندى! امام (ع) در مقابل اين سخن فرمودند: نه، به خدا سوگند، مانند ذليلان دست بيعت به شما نخواهم داد و همچون بردگان در مقابل شما آرام نخواهم نشست و تمكين نخواهم كرد! اى بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگارتان، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد پناه مى برم! آغاز نبرد و توبه حر بن يزيد رياحى عمر سعد (فرمانده سپاه كوفه) تيرى در كمان گذاشت و گفت: گواه باشيد كه من اولين تير را زدم! و تير را پرتاب كرد .

جنگ رسما آغاز شد .

حر بن يزيد رياحى، همان كسى كه براى نخستين بار راه را بر امام بست و از رسيدن آب به آن حضرت جلوگيرى نمود، به عمر سعد گفت: آيا واقعا با حسين خواهى جنگيد؟! عمر سعد پاسخ داد: آرى؛ به خدا قسم، با او چنان مى جنگم كه آسانترين صحنه اش اين باشد كه سرها از بدنها جدا شود و دستها از پيكرها قطع گردد! حر از او جدا شد و به گوشه اى رفت .

بدنش بشدت مى لرزيد؛ اضطراب عجيبى سراسر وجود او را فرا گرفته بود .

مهاجر بن اوس، از سربازان لشكر كوفه، به او گفت: اى حر! من از حالت تو تعجب مى كنم! اگر از من بپرسند كه شجاعترين مرد كوفه كيست، حتما تو را نام مى برم، ولى الآن مى بينم كه مى لرزى! حر گفت: به خدا قسم، خود را ميان بهشت و دوزخ مخير مى بينم! ولى به خدا سوگند، چيزى را بر بهشت ترجيح نخواهم داد، اگرچه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند! حر راه خود را به طرف خيمه هاى حرم حسينى كج كرد؛ دستها را بر سر گذاشت و مى گفت: خداوندا! به سوى تو انابه مى كنم؛ توبه ام را بپذير! زيرا من دوستان تو و فرزندان دختر پيامبرت را ترساندم! و خود را به امام حسين (ع) رساند و آنگاه عرض كرد: جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه بر تو سخت گرفت و نگذاشت به مدينه بازگردى؛ فكر نمى كردم كار به اينجا بكشد .

الآن توبه كرده ام؛ آيا توبه من پذيرفته است؟ امام- آن مظهر لطف و رحمت الهى- فرمود: آرى؛ خداوند توبه تو را قبول خواهد كرد .

اكنون پياده شو! حر عرض كرد: سواره در راه تو بجنگم بهتر است؛ زيرا بالأخره از اسب سرنگون خواهم شد! آنگاه روبروى سپاه كفر ايستاد و آنان را موعظه كرد؛ ولى دشمن او را هدف تيرهاى خود قرار داد .

حر بازگشت و مقابل امام ايستاد .

مجددا به ميدان رفت و پس از نبردى شجاعانه به شهادت رسيد .

بدن مطهر او را نزد امام بردند .

حضرت در حالى كه خاك از چهره او مى زدود، فرمود: تو در دنيا و آخرت آزاده اى، همان گونه كه مادرت تو را حر ناميد! اصحاب وفادار امام (ع)، خود را سپر بلاى آن حضرت ساخته بودند و يكى يكى جان خود را فداى اهل بيت مى كردند و حاضر نبودند تا زنده هستند كسى از خاندان پيامبر به ميدان بيايد .

در ميان اين مردان، كسانى بودند كه با خانواده خود در خدمت امام حسين (ع) حاضر بودند و اگر يكى از آنان به شهادت مى رسيد، فرزند او به جاى پدر به ميدان مى شتافت .

همچون عمرو بن جناده كه پس از شهادت پدرش، جنادة بن كعب، به دستور مادرش به ميدان رفت و به شهادت رسيد .

پيش از آنكه ظهر شود، عده زيادى از سپاه امام حسين (ع) به درجه رفيع شهادت نائل آمدند؛ مردانى همچون برير بن خضير (كه مردى عابد و زاهد و از قراء قرآن بود)، مسلم بن عوسجه و نافع بن هلال .

نماز ظهر روز عاشورا

يكى از ياران امام حسين (ع) به نام عمرو بن عبدالله كه كنيه اش ابوثمامه بود خدمت امام (ع) شرفياب شد و عرض كرد: يا ابا عبدالله! جانم فداى تو باد! مى بينم كه نزديك است اين لشكر به جنگ تو بيايند؛ ولى به خدا قسم كه پيش از آنكه تو كشته شوى، من در ركابت كشته خواهم شد و در خون خود خواهم غلتيد؛ ولى دوست دارم اين نماز ظهر را با تو بخوانم، سپس خداى خود را ملاقات كنم! ابا عبدالله الحسين (ع) فرمودند: ياد كردى نماز را؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد! بلى؛ اكنون اول وقت نماز است .

نيمى از باقيمانده اصحاب، در مقابل سرورشان حسين(ع) صف كشيدند و بدنهاى خود را سپر امام قرار دادند و فرزند پيامبر (ص) با بقيه اصحاب، نماز خوف خواندند .

تيرها بر بدن ياران امام مى نشست؛ ولى آنان تا انتهاى نماز پابرجا بودند و پس از آن، عده اى جان به جان آفرين تسليم نمودند .

پس از اقامه نماز، باقيمانده اصحاب به ميدان رفتند؛ بزرگانى همچون زهير بن قين، جون - آزادشده ابوذر غفارى- و حبيب بن مظاهر . با شهادت آنان نوبت به اهل بيت مى رسد .

شهادت على اكبر (ع)

از خاندان امام حسين (ع) نخستين كسى كه خدمت حضرت آمده، اجازه به ميدان رفتن گرفت، فرزندش على اكبر (ع) بود .

پدر، بى درنگ به او اذن جهاد داد و چون على اكبر به سوى ميدان روانه شد، سرور شهيدان نگاه مأيوسانه اى به قامت فرزند كرد و بى اختيار قطرات اشك بر چهره مباركش روان شد و به درگاه الهى عرض كرد: اللهم اشهد! فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا إذا اشتقنا إلى نبيك نظرنا إليه: پروردگارا! گواه باش كه جوانى به سوى اين جمعيت مى رود كه از جهت خلقت و اخلاق و گفتار ، شبيه ترين مردم به رسول تو است و هرگاه ما مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم، به او مى نگريستيم! سپس فرياد زدند: اى پسر سعد! خداوند نسلت را منقطع كند همان طور كه فرزندم را از من گرفتى! على اكبر (ع) به ميدان شتافت و در نبردى شجاعانه عده اى را به خاك افكند .

پس از جنگى طولانى، خسته و تشنه نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورده و سنگينى زره، مرا به سختى افكنده است؛ آيا ممكن است جرعه اى آب بنوشم؟ امام (ع) گريست و فرمود: فرزند عزيزم! برگرد و اندكى جنگ كن؛ زيرا وقت آن نزديك شده است كه جدت محمد (ص) را ملاقات كنى و از دست او جام سرشارى بنوشى و پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد! على اكبر به عزم شهادت پا به ميدان نهاد و نبرد را مجددا آغاز كرد .

پس از مدتى كوتاه، مردى به نام منقذ بن مره عبدى- لعنة الله عليه- فرزند امام را هدف تير قرار داد .

على اكبر (ع) بر زمين افتاد .

در آخرين لحظات حيات، پدر را صدا زد و عرض كرد: پدر جان! سلام من بر تو باد! اين، جدم رسول خدا است كه به تو سلام مى رساند و به تو مى گويد: زود نزد ما بيا! امام حسين (ع) خود را به بالين فرزند رساند، صورت خود را بر صورتش نهاد و فرمود: خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند! چقدر بر خدا گستاخى نمودند و حرمت رسول خدا را هتك كردند! و در حالى كه سيل اشك بر گونه هاى مباركش روان بود، فرمود: على الدنيا بعدك العفا: على جان! پس از تو خاك بر اين دنيا باد! زينب (س) كه صداى گريه برادر را شنيد، خود را به او رساند؛ ولى با پيكر پاره پاره على اكبر روبرو شد .

خود را بر روى بدن افكند و شروع به ناله و زارى كرد .

امام حسين (ع) خواهر را به خيمه زنان بازگرداند و به جوانان اهل بيت دستور داد پيكر على اكبر را به خيمه شهدا منتقل كنند .

پس از شهادت على اكبر (ع)، جوانان اهل بيت يكى يكى به ميدان مى آمدند و جان خود را فداى مولايشان مى كردند .

سيدالشهدا (ع) اهل بيت خود را مخاطب قرار دادند و فرمودند: اى پسر عموها و اى اهل بيت من! شكيبا باشيد! به خدا قسم، پس از امروز هرگز روى خوارى و ذلت را نخواهيد ديد!

شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

فرزند امام مجتبى (ع)، قاسم بن الحسن، كه شب پيش مژده شهادت خويش را از عموى عزيزش دريافت كرده بود، نزد عمو آمد و اجازه ميدان خواست .

امام بشدت گريستند و از اينكه يادگار برادر را به كام مرگ بفرستند، ابا مى نمودند؛ ولى اين نوگل عاشق شهادت، به دست و پاى عمو افتاد و آن قدر او را بوسيد و گريست كه اذن ميدان گرفت و در حالى كه اشك بر صورتش جارى بود، به ميدان آمد: إن تنكرونى فأنا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن يعنى اگر مرا نمى شناسيد، بدانيد كه من، فرزند حسن مجتبى، نواده رسول خدا هستم .

اين حسين است كه به دست شما مردم اسير شده است .

اميدوارم خداوند باران رحمتش را از شما دريغ كند! با اين رجز، قاسم بن الحسن خود را معرفى نمود .

او در حالى به ميدان آمده بود كه پيراهن بلندى بر تن و كفشى بر پا داشت .

او هنوز بند كفش پاى چپ خود را نبسته بود كه پا به ميدان نهاد .

قاسم به دشمن يورش برد و 35 نفر از آنان را به هلاكت رساند .

ابن فضيل ازدى- لعنة الله عليه- فرزند امام حسن مجتبى (ع) را هدف ضربه شمشير قرار داد و سر مباركش را شكافت .

قاسم فرياد زد: يا عماه: عموجان به فريادم برس! بى درنگ امام حسين (ع) به طرف قاسم آمد تا او را برهاند و شمشير خود را بر ابن فضيل فرود آورد .

او دست خود را سپر قرار داد و دستش قطع شد و فريادى كشيد و از لشكر كمك طلبيد .

ياران ابن فضيل حمله كردند تا او را نجات دهند؛ ولى او زير دست و پاى اسبها افتاد و به هلاكت رسيد .

گرد و غبار زيادى فضاى ميدان را پر كرده بود و چيزى ديده نمى شد .

پس از مدتى مشاهده كردند كه امام حسين (ع) بالاى سر نوجوان دلاور ايستاده است .

قاسم در حال جان دادن است و پاهاى خود را به زمين مى سايد .

امام فرمودند: خداوند قاتلان تو را از رحمتش دور كند! روز قيامت كسى كه با آنان به مخاصمه خواهد پرداخت، جدت رسول خدا و پدرت حسن مجتبى است .