ورود كاروان امام حسين (ع) به سرزمين كربلا
كاروان حسينى، روز دوم محرم سال 61 هجرى، در حالى كه سپاه حر بن يزيد رياحى آنان
را همراهى مى كردند، به سرزمين كربلا وارد شدند .
ابا عبدالله الحسين (ع) پرسيدند: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: كربلا .
فرمودند: خداوندا! از غمها و بلاها به تو پناه مى برم! اينجا محل اندوه و مصيبت
است .
پياده شويد! اينجا محل پياده شدن ما و محل ريختن خون ما و محل قبرهاى ما است .
اين خبر را جدم رسول خدا به من داده است .
اصحاب پياده شدند و سپاه حر نيز توقف نمود .
سپس حر بن رياحى طى نامه اى عبيدالله بن زياد را از ماجرا باخبر ساخت .
عبيدالله بن زياد نيز به امام حسين عليه السلام نامه اى به اين مضمون نوشت: اى
حسين! به من خبر رسيده كه در كربلا توقف كرده اى .
يزيد به من نوشته است كه نخوابم و شكم خود را از غذا سير نكنم تا تو را بكشم و
يا تسلم حكم من شوى! والسلام .
امام حسين (ع) پس از قرائت نامه، آن را به دور انداختند و حتى جواب آن را ندادند
.
ابن زياد پس از شنيدن اين خبر، عمر سعد را به عنوان فرمانده سپاه نصب كرد و به
او دستور داد با امام بجنگد و به او وعده داد اگر به اين دستور عمل كند، حكومت رى
را به او واگذار خواهد كرد .
گرچه عمر سعد ابتدا نمى پذيرفت و نمى خواست خون امام را به گردن بگيرد، ولى عشق
و علاقه مفرط به دنيا و حكومت، او را به اطاعت واداشت و حاضر به جنگ با فرزند رسول
خدا (ص) شد .
روز بعد، عمر سعد با چهار هزار سواره نظام وارد سرزمين كربلا مى شود .
پس از ورود به كربلا، عمر سعد نماينده اى را نزد امام حسين (ع) مى فرستد و هدف
حركت حضرت را جويا مى شود .
حضرت در پاسخ فرمودند: شما خودتان به من نامه نوشتيد و خواستيد به كوفه بيايم .
اكنون اگر از سخن خود برگشته ايد، من نيز برخواهم گشت و اينجا را ترك خواهم نمود
.
عمر سعد كه مى خواست تا آنجا كه مقدور كار به مصالحه بيانجامد، پاسخ امام را به
عبيدالله بن زياد نوشت .
عبيدالله در پاسخ نامه عمر سعد چنين گفت: اكنون كه او در چنگال ما گرفتار شده
است، هرگز رهايش نخواهم كرد! سپس به منبر رفت و مردم را به نبرد با پسر رسول خدا
(ص) تشويق كرد و به آنان وعده پاداش و جايزه داد .
پس از آن، سيل نامه نگاران و دعوت كنندگان پسر رسول خدا (ص)، به لشكرى پيوستند
كه مى رفت تا خون او را بريزد! ابن زياد طى چند مرحله، سپاهيانى را براى عمر سعد
فرستاد تا آنكه عدد سپاهيان او به 20 هزار نفر رسيد .
روز هفتم محرم سال 61 هجرى فرا رسيد .
فرستاده ابن زياد نامه اى را به عمر سعد تسليم كرد .
در آن نامه از عمر سعد خواسته شده بود كه هر چه زودتر بين ياران امام و آب فرات
حائل شود و نگذارد حتى يك قطره آب به آنان برسد .
عمر سعد نيز عده اى را به محافظت از شريعه فرات گماشت .
بدين ترتيب، روز هقتم محرم، آب به روى كاروان حسينى بسته شد و تشنگى شديدى بر
زنان و كودكان غلبه نمود .
از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا مسامحه كارى هاى عمر
سعد بر عبيدالله بن زياد پوشيده نبود و بيم آن مى رفت كه او از دستور جنگ با امام
حسين (ع) سرپيچى كند و در زمانى كه بايد نتيجه گيرى كرد، ميدان را ترك نمايد .
لذا عبيد الله بن زياد، شمربن ذى الجوشن را كه مردى خشن و قسى القلب بود، همراه
با نامه اى به كربلا، نزد عمر بن سعد فرستاد .
ابن زياد مجددا از عمر سعد خواست تا به امام پيشنهاد كند همه بدون قيد و شرط
تسليم شوند و در صورت نپذيرفتن اين پيشنهاد، آنها را زنده به كوفه بفرستد و يا با
آنان بجنگد .
ابن زياد شفاها به شمر گفت: اگر عمر سعد فرمان را نپذيرفت، تو فرمانده سپاه
هستى؛ او را گردن بزن و سرش را نزد من بفرست! عمر سعد نامه عبيدالله را خواند و شمر
به او گوشزد كرد كه در صورت نپذيرفتن فرمان، فرماندهى را از دست خواهد داد .
او حاضر به از دست دادن اين سمت نشد و آمادگى خود را براى اجراى دستور اعلام كرد
و شمر را به فرماندهى پياده نظام لشكر منصوب نمود .
جانكاهى متحمّل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست
داد، امّا دنيايى را روشن ساخت و يا مانند ((پاستور))
كه با كشف ميكروب ميليونها انسان را از خطر مرگ رهايى بخشيد و دهها مانند اينها، در
برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، يا نه ؟ و اصولاًوضعيت اينها چگونه
خواهد بود؟
تاسوعا
وقوع جنگ قطعى به نظر مى رسيد . در يك طرف سپاه كفر قرار داشت و در طرف مقابل،
مردانى كه خون على (ع) در رگهاى آنان جارى است و ايمان سرشار آنان، هر حادثه اى را
در نظر آنان كوچك، و حقير جلوه مى دهد، بزرگوارانى كه هر چه بيشتر آنان را از كشته
شدن مى ترساندند، ايمانشان آنان بيشتر مى شود و توكلشان بر پروردگار متعال افزونتر:
الذين قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيمانا و قالوا حسبنا
الله و نعم الوكيل: آنان كه چون مردم به آنها مى گويند همگى عليه شما جمع شده اند،
پس از آنان بترسيد، در عوض، ايمانشان بيشتر مى شود و مى گويند: تنها خداوند ما را
بس است و ما كار خود را به او مى سپريم و او وكيل خوبى است (سوره آل عمران، آيه
173( مردانى چون حسين بن على (ع)، ابوالفضل العباس (ع)، على اكبر (ع) و حبيب بن
مظاهر .
دشمن گرچه از كثرت لشكر بود و كمى ياران امام (ع) بخوبى اطلاع داشت، اما نيك مى
دانست تا سرداران رشيدى چون ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش گرد امام حسين (ع) را
گرفته اند، دسترسى به آن حضرت امكان نخواهد داشت؛ پس بايد چاره اى انديشيد .
شمر بن ذى الجوشن خود را به كاروان حسينى رساند، ايستاد و فرياد زد: خواهرزادگان
ما كجا هستند؟ منظور او حضرت ابوالفضل (ع) و برادران ايشان بود كه همگى از قبيله
بنى كلاب بودند، شمر نيز از همين قبيله بود؛ لذا از خويشاوندان يكديگر به شمار مى
آمدند .
امام حسين (ع) فرياد شمر را شنيدند و به برادران خود فرمودند: جواب او را بدهيد؛
گرچه او مردى فاسق است، ولى با شما خويشاوندى دارد .
ابوالفضل العباس (ع) و جعفر و عبدالله و عثمان، فرزندان على (ع) نزد او رفتند و
به او گفتند: چه كار دارى؟ او پاسخ داد: شما خواهرزادگان من در امان هستيد؛ از حسين
كناره گيرى كنيد و به ما بپيونديد! حضرت عباس (ع) فرمود: لعنت خدا بر تو و بر امان
تو باد! ما را امان مى دهى، ولى فرزند رسول خدا (ص) در امان نيست؟ شمر از اين پاسخ
خشمگين شد و به لشكرگاه پيوست .
فرمانده سپاه دشمن، عمر سعد با اين جمله به سپاه خود دستور حمله داد: اى لشكر
خدا، سوار شويد! بهشت بر شما بشارت باد! عصر روز عاشورا، لشكر كفر به طرف حرم حسينى
هجوم بردند .
چون به خيمه ها نزديك شدند، حضرت زينب (س) نزد برادر دويد .
امام مقابل خيمه نشسته بود و در حالى كه به شميشر تكيه داده بود، به خواب فرو
رفته بود .
زينب (س) برادر را بيدار كرد .
امام (ع) فرمودند: من رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمودند: تو فردا نزد
ما خواهى بود .
زينب (س) به صورت خود سيلى زد و با صداى بلند گريست .
امام فرمودند: خاموش باش؛ مبادا اين مردم ما را سرزنش كنند!سپس به ابوالفضل (ع)
فرمودند: اى عباس؛ جانم به قربان تو! سوار شو و آنان را ملاقات كن و بگو به چه
منظورى مى آيند .
قمر بنى هاشم، ابوالفضل العباس (ع) پيام امام را به آنان رساند .
آنان گفتند: امير دستور داده است يا تسليم شويد و يا با شما خواهيم جنگيد .
عباس (ع) فرمودند: صبر كنيد تا پيام شما را به ابى عبدالله برسانم و برگشتند .
امام حسين (ع) فرمودند: نزد آنها برگرد و از آنان بخواه امشب را به ما مهلت دهند
تا نماز بگذاريم و استغفار كنيم
خدا مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را بسيار دوست دارم!
ابوالفضل العباس (ع) بازگشتند و يك شب مهلت خواستند و عمر سعد نيز پذيرفت .
شب عاشورا
شب فرا رسيد . امام ياران خود را جمع كردند و پس از حمد و ثناى الهى چنين
فرموند: اما بعد ؛ من هيچ اصحابى را صالحتر از شما و هيچ اهل بيتى را نيكوكارتر
و برتر از اهل بيت خود نيافتم .
خداوند از جانب من به شما پاداش نيكو دهد! اكنون شب است كه شما را فرا گرفته
است .
آن را مركب خود قرار دهيد! هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و با
خود ببرد .
در تاريكى شب پراكنده شويد و مرا با اين جمعيت تنها بگذاريد؛ چرا كه آنان با
من كار دارند؛ نه با كسى ديگرى! اهل بيت و ياران باوفاى امام، هر يك با زبانى
ابراز وفادارى نمودند .
ابوالفضل العباس (ع) عرض كرد: براى چه تو را ترك كنيم؟ براى اينكه پس از تو
زنده بمانيم؟ خدا آن روز را نياورد كه ما باشيم و تو نباشى! برادران او و ساير
اهل بيت نيز همين سخن را گفتند .
سپس امام رو به فرزندان عقيل كرده، فرمودند: شهادت مسلم (برادر شما) براى
شما كافى است .
به شما اجازه مى دهم كه برگرديد! آنان عرض كردند: سبحان الله! آن وقت مردم
چه خواهند گفت؟ مى گويند سرور و عموزادگان خود را رها كردند و بدون كوچكترين
نبردى به آنان پشت كردند .
به خدا اين كار را نمى كنيم .
در عوض جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهيم كرد .
همراه با تو مى جنگيم تا مثل تو كشته شويم .
زندگى پس از تو زشت باد! پس از آن، اصحاب امام وفادارى خود را اعلام كردند .
جان سخن همه اين بود كه اگر بدانيم در راه تو كشته مى شويم و دوباره زنده مى
شويم و پس از آن زنده زنده مى سوزيم و اگر هفتاد بار چنين شود از تو دور
نخواهيم شد! پس از آنكه همه اعلام وفادارى كردند، امام (ع) به آنان چنين مژده
دادند: بدانيد كه فردا من و شما همگى كشته خواهيم شد و هيچ يك از ما زنده
نخواهد ماند!
- عموجان! آيا من نيز كشته خواهم شد؟ اين صدا، صداى قاسم بن الحسن است؛
نوجوانى پدر از دست داده كه به همراه عمو در كربلا حاضر است .
در سيماى او عشق به شهادت موج مى زند .
- پسر جانم! مرگ نزد تو چگونه است؟
- از عسل شرينتر!
- آرى، عمويت به قربان تو! به خدا قسم، تو نيز فردا با من كشته مى شوى پس از
آنكه به گرفتارى سختى مبتلا شوى! و قاسم، آسوده خاطر شد .
امشب 32 نفر از لشكر عمر سعد به امام ملحق شدند و در آخرين شب عمر خويش،
بهشت را بر جهنم برگزيدند
امشب، شب زمزمه و مناجات است؛ در آن طرف جمعى در ركوع، عده اى در سجود و
گروهى ديگر به عبادت ايستاده اند .
امشب، شب به خون غلتيدن است .
اين، برير بن خضير است كه از شادى در پوست نمى گنجد؛ مى خندد و شوخى مى كند!
عبدالرحمن به او مى گويد: اى برير! الآن كه وقت خنده و مزاح نيست! و برير چنين
پاسخ مى دهد: طايفه من مى دانند كه من بيهوده گويى را نه در جوانى مى پسنديدم و
نه در پيرى؛ ولى اكنون مى بينم بين ما و حورالعين چيزى حائل نشده است جز اينكه
دست به شمشير بريم و با اين جمعيت روبرو شويم و با آنان بجنگيم! امام حسين (ع)
در دل شب به خيمه خود رفتند و آنجا در حالى كه شمشير خود را آماده مى كردند،
اين اشعار را مى خواندند: يا دهر أف لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل .
(الخ) از اين اشعار بوى مرگ به مشام مى رسيد .
زينب (س) كه مقصود برادر را دريافت، نتوانست جلوى خودش را بگيرد، بى اختيار
به طرف برادر دويد و ناله كنان عرض كرد: اى كاش پيش از اين مرده بودم! امروز
مادرم زهرا و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفتند! اى جانشين گذشتگان و اى
پناه بازماندگان! امام حسين (ع) زينب (س) را دلدارى دادند و فرمودند: خواهرم!
شيطان، حلمت را از تو نگيرد! اگر اين مردم مرا رها مى كردند، به حال خود بودم!
زينب (س) عرض كرد: اى واى! برادر؛ آيا خودت را گرفتار و مقهور يافته اى و از
زندگى مأيوس شده اى؟ اين حرف بيشتر دل مرا مى سوزاند و تحملش بر من بسيار سخت
است! سپس چنان بى تاب شد كه از حال رفت و بر زمين افتاد .
امام (ع) خواهر را به هوش آورد و او را دلدارى داد تا آرام گيرد و سفارش
فرمود تا در مصيبت شهادت برادرش صبر كند و گريبان ندرد و چهره نخراشد .
امشب حضرت على اكبر (ع) با سى سواره به طرف شريعه فرات رهسپار شدند و با
مشكلات بسيار چند مشك آب تهيه كردند .
امام به اهل بيت و اصحاب خود فرمودند: از اين آب بياشاميد كه آخرين توشه شما
است! وضو بگيريد و غسل كنيد و جامه خود را بشوييد كه اين جامه ها، كفنهاى شما
خواهد بود! شب، بسرعت مى گذرد و روزى پر حماسه در پيش است .
روز عاشورا بامداد روز دهم محرم، امام (ع) نماز را با اصحاب خود اقامه فرمود
.
آنگاه پس از حمد و ثناى الهى آنان را با اين سخنان مخاطب قرار داد: امروز
خداوند مى خواهد كه من و شما كشته شويم .
پس بايد شكيبا باشيد! سپس همگى، 32 نفر سواره، 40 نفر پياده و پرچمدار سپاه،
ابوالفضل العباس (ع) .
به دستور امام، هيزمهايى را كه در خندقهاى اطراف خيمه ها (كه از پيش حفر شده
بود و