قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۲۲ -


بارتاب خطبه امام سجاد على السلام

هنگامى كه اما سجاد عليه‏السلام آن خطبه رسا را ايراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثير قرار داد و انگيزه بيدارى را در آنان بر انگيخت و به آنان جرأت و حسارت بخشيد، يكى از علماى بزرگ يهود كه در مجلس يزيد حضور داشت از يزير پرسيد: اين نوجوان كيست ؟!

يزيد گفت: على بن الحسين است.

سؤال كرد: حسين كيست ؟

يزيد گفت: فرزند على بن ابى طالب است.

باز پرسيد: مادر او كيست ؟

يزيد گفت: دختر محمد.

يهودى گفت: سبحان الله!! اين فرزند دختر پيامبر است كه او را كشته‏ايد ؟! شما چه جانشين بدى براى فرزندان رسول خدا بوديد ؟! بخدا سوگند كه اگر پيامبر ما موسى بن عمران در ميان ما فرزندى مى‏گذاشت، ما گمان مى‏كرديم كه او را تا سرحد پرستش بايد احترام كنيم، و شما ديروز پيامبرتان از دنيا رفت و امروز بر فرزند او شوريده و او را از دم شمشير خود گذرانديد ؟! واى بر شما امت!!

يزيد در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ يهودى بپاى خاست در حالى كه مى‏گفت: اگر مى‏خواهيد مرا بكشيد، باكى ندارم! من در تورات يافته‏ام كسى كه فرزند پيامبر را مى‏كشد او هميشه ملعون خواهد بود و جايگاه او در آتش جهنم است(77).

سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه‏السلام را بر سر درب كاخ خود بياويزند.

هند - دختر عبدالله بن عامر - همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين عليه‏السلام را بر سر در خانه‏اش آويخته است، پرده‏اى ك يزيد را از حرمسراى او جدا مى‏كرد، پاره كرد و بدون روسرى بسوى يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در مجلس عمومى نشسته بود، هند به يزيد گفت: اى يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود ؟! يزيد از جاى خود برخاست و او را پوشاند و گفت: آرى براى حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك بريز! كه همه قريش بر او گريه مى‏كنند! عبيدالله بن زياد در كشتن او شتاب كرد كه خدا او را بكشد!(78) - بحار الانوار 45/142.

اينگونه امور باعث گرديد كه يزيد از آن غرور و شادى كه در آغاز كار داشت و بر لبان امام حسين چوب مى‏زد و شعر مى‏خواند دست بردارد و با نسبت دادن قتل امام حسين عليه‏السلام به عبيدالله بن زياد خود را تبرئه كند! هم در كتاب تذكره سبط ابن جوزى و هم در كامل ابن اثير نقل شده است كه: چون سر امام را به شام آوردند، نخست يزيد شاد شد و از كار ابن زياد اظهار خشنودى نمود و براى ابن زياد جوايز و هدايايى فرستاد، اندكى كه از ماجرا گذشت، نفرت و خشم مردم را از اين عمل زشت احساس كرد و ديد كه مردم به او دشنام مى‏دهند، از كرده و گفته خود پيشمان شد و مى‏گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت كند كه كار را آنچنان بر حسين سخت گرفت كه راه مرگ را آسانتر شمرد و شهيد گرديد! و مى‏گفت: مگر در ميان من و ابن زياد چه بود كه مرا چنين مورد خشم مردم قرار دادو تخم دشمنى مرا در دل نيكوكار و بزهكار كاشت ؟! (قمقام زخار 577).

سيوطى مى‏گويد: «فسر بقتلهم اولا ثم ندم لما مقته المسلمون على ذلك و ابغضه الناس و حق لهم ان يبغضوه!». (تاريخ الخلفاء 208).

البته اين امر در تاريخ سابقه دارد كه اميران و فرمانروايان و پادشاهان چون عملى انجام مى‏دادند كه مردم را به خشم مى‏آرود، تلاش مى‏كردند كه براى تثبيت اقتدار خود انجام آن عمل زشت را به ديگران نسبت داده و خود را تبرئه كنند! و در همين راستا يزيد پس از خطبه عقيله زينب عليها السلام و خطبه على بن الحسين عليه‏السلام و اعتراض ابو برزه اسلمى و همسر خود هند دختر عبدالله بن عامر و ديگران، به ناگهان مشى سياسى خود را تغيير داد و قتل امام حسين عليه‏السلام را به عبيدالله بن زياد نسبت داد! و مى‏گفت: «لعن الله ابن مرجانة!»، در حالى كه پس از ماجراى عاشورا عبيدالله بن ز منهال بن عمرو

امام سجاد عليه‏السلام روزى در بازار شام با منهال بن عمرو ملاقات كرد. منهال به خدمت امام آمد و سؤال كرد: «كيف امسيت يابن رسول الله ؟!» «اى پسر رسول خدا! شب را چگونه سپرى كردى ؟!»، امام سجاد عليه‏السلام فرمود: در اين امت، ما همانند بنى اسرائيل گرفتار و فرعونيانيم! مردان را كشتند! و زنان را بيوه كردند! اى منهال! عرب بر عجم مى‏بالد كه محمد مصطفى از ماست! و قبيله قريش بر ديگر قبايل مباهات مى‏كند كه رسول خدا قرشى است! و اينك ما فرزندان اوئيم كه حق ما غصب گرديده و خون ما به ناحق ريخته شده! و ما را از خانمان خود آواره كرده‏اند! فانالله و انا اليه راجعون از اين مصيبت كه بر ما گذشت(79)

حرث بن كعب نيز از فاطمه دختر امام حسين عليه‏السلام نقل كرده كه مى‏گفت: يزيد ما را در مكانى جاى داد كه آفتاب بطور مستقيم به ما مى‏تابيد به حدى كه پوست بدن ما سوخته و ريخته مى‏شد(80).

نفرت مردم شام از يزيد

مردم شام چون از ستمهاى نارواى يزيد نسبت به خاندان پيامبر آگاه شدند، از او متفر شده و او را دشنام مى‏دادند! و يزيد چون چنين ديد، دفتار خود را نسبت به اهل بيت تغيير داد(81) ، بطورى كه طبرى نقل مى‏كند: يزيد بر سر سفره غذا نمى نشست مگر اينكه على بن الحسين عليه‏السلام را فرا مى‏خواند! و او را بر سر همان سفره مى‏نشاند كه با او غذا بخورد!!(82)

يزيد به على بن الحسين عليه‏السلام گفت: من از پدرت حسين در شگفتم كه چرا فرزندان خود را على نام نهاده است ؟!

حضرت سجاد عليه‏السلام فرمود: پدرم حسين، پدرش را بسيار دوست مى‏داشت و بدين علت فرزندانش را على نام نهاد(83).

رؤياى هند

هند - همسر يزيد - مى‏گويد: شبى در خواب ديدم كه درى از آسمان گشوده شد و فرشتگان گروه گروه فرود آمده و در كنار سر مقدس امام حسين عليه‏السلام گرد آمدند و زمزمه مى‏كردند كه: «السلام عليك يا ابا عبدالله! السلام عليك يا بن رسول الله!» در اين حال پاره ابرى را ديدم كه گويا از آسمان فرود آمد كه مردان زيادى بر آن سوار بودند و در ميان آنان مردى را ديدم نورانى، با چهره‏اى همانند قرص ماه كه خود را بر روى سر مبارك امام انداخت و لب دندانهاى حسين عليه‏السلام را مى‏بوسيد و مى‏گفت: اى فرزندم! تو را كشتند، و تو را نشناختند، و تو را از خوردن آب بازداشتند ؟ اى فرزندم! من جد تو رسول خدايم، و اين پدرت على مرتضى، و اين برادرت حسن، و اين عمويت جعفر، و اين عقيل و اينان حمزه و عباس هستند، سپس نام ساير اهل بيت را يكى پس از ديگرى بر شمرد(84).

هند گويد: از خواب وحشت زده بيدار شدم و متوجه سر مقدس حسين عليه‏السلام شدم، ديدم اطراف آن سر مقدس را هاله نورى احاطه كرده است، به سراغ يزيد رفتم و او به اطاقى تاريك رفته بود و صورت خود را به جانب ديوار نموده و مى‏گفت: «ما لى و للحسين» ؟ «مرا با حسين چكار ؟!» چون در چهره او نگاه كردم، آثار اندوه و ناراحتى را در آن آشكار ديدم و خواب خود را براى او تعريف كردم، و او در حالى كه سر به زير انداخته بوده و به حرفهاى من گوش مى‏كرد!(85)

ماجراى دخترك خردسال و سر مبارك امام عليه‏السلام

بعضى گفته‏اند: يزيد اهل بيت را در محلى خرابه گونه جاى داد در حالى كه زنان خاندان نبوت و اهل بيت طهارت، جريان شهادت حسين عليه‏السلام و اهل بيت و يارانش را از كودكان مخفى نگاهداشته و مى‏گفتند پدرانشان به مسافرت رفته‏اند، و اين جريان ادامه داشت تا اينكه يزيد اهل بيت را در سراى خويش جاى داد(86).

حسين عليه‏السلام دخترى خردسال داشت كه چهار سال از عمر مباركش مى‏گذشت(87) ، شبى از خواب پريد در حالى كه سخت پريشان به نظر مى‏رسيد و جوياى پدر شد! و پرسيد: پدرم كجاست كه من هم اكنون او را ديدم ؟!(88)

بانوان حرم چون اين سخن از او شنيدند، گريستند و كودكان ديگر نيز ناله و زارى سر دادند.

چون صداى شيوه و گريه آنان بلند شد، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد: اين گريه و زارى از كجاست ؟

پس از جستجو، يزيد را از جريان باخبر كردند، يزيد گفت: سر پدرش را نزد او ببريد!

آن سر مقدس را در زير سر پوشى قرار داده در مقابل او نهادند.

كودك پرسيد: اين چيست ؟

گفتند: سر پدرت حسين است.

دختر امام حسين عليه‏السلام سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارك پدر افتاد ناله‏اى از دل كشيد و بيتاب شد و گفت: اى پدر! چه كسى تو را به خونت زنگين كرد ؟!

چه كسى رگهاى تو را بريد ؟! اى پدر! چه كسى مرا در كودكى يتيم كرد ؟! اى پدر! بعد از تو به چه كسى دل ببندم ؟! او چه كسى يتيم تو را بزرگ خواهد كرد ؟! اى پدر! انيس اين زنان و اسيران كيست ؟! اى كاش من فدايت شده بودم! اى كاش من نابينا شده بودم! اى كاش من در خاك آرميده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى ديدم!

آنگاه لب كوچك خود را بر لبهاى پدر نهاد و گريه شديدى كرد و از هوش رفت! هر چه تلاش كردند، به هوش نيامد، و اين عزيز حسين عليه‏السلام در شام به شهادت رسيد(89).

سوگوارى در شام

در كامل بهائى آمده است كه: ام كلثوم(90) كسى را به نزد يزيد فرستاد تا اجازه دهد براى حسين عليه‏السلام سوگوارى كنند، يزيد هم موافقت كرد و دستور داد كه اهل بيت را به دار الحجاره ببرند تا در آنجا به سوگوارى بپردازند! اهل بيت عليه‏السلام در آن مكان هفت روز عزادارى نمودند و هر روز گروه زيادى از زنان شام، گرد آن جمع مى‏شدند و عزادارى مى‏كردند.

مروان(91) به نزد يزيد رفت و او را از اجتماع مردم در آن محل آگاه كرد و گفت: روحيه مردم شام دگرگون شده است و ماندن اهل بيت در شام به صلاح پادشاهى تو نيست! بايد كه مقدمات سفر ايشان را فراهم سازى و آنان را به مدينه گسيل دارى كه اگر اينان در اينجا بمانند كار حكوكت تو تمام است(92).

يزيد و سه خواسته امام سجاد عليه‏السلام

وقتى يزيد تصميم گرفت اهل بيت را به مدينه باز گرداند، امام سجاد عليه‏السلام سه چيز را از يزيد خواست.

يزيد گفت: آن سه خواسته‏اى كه انجام آنها را وعده داده‏ام براى من بازگو تا آنها را برآورده سازم.

حضرت سجاد عليه‏السلام فرمود:

اول آنكه يك بار ديگر مى‏خواهم صورت مبارك پدرم را ببينم.

دوم آنكه بگويى هر چه از ما به يغما برده‏اند به ما باز گردانند.

سوم آنكه اگر تصميم، به كشتن من گرفته‏اى، فردى مطمئن را با اين زنان همراه كن تا آنان را به حرم جدشان برساند.

يزيد گفت: خواسته اول تو هرگز بر آورده نخواهد شد ؛ و اما خواسته دوم را چندين برابر جبران مى‏كنم ؛ و در مورد سوم، كسى جز تو همراه زنان نخواهد بود.

امام عليه‏السلام فرمود: اموال تو را نخواهيم و مال تو بر تو ارزانى باد، و آنچه را از ما به غارت برده‏اند به ما باز گردان، چون در ميان آنها مغزل و مقنعه و گردن بند و پيراهن فاطمه عليها السلام قرار دارد.

يزيد فرمان داد تا آنها را باز گردانيدند و خود دويست دينار بر آنها افزود و امام سجاد عليه‏السلام آن دينارها را به مستمندان بخشيد و يزيد دستور داد كه اسيران اهل بيت را به وطن خود مدينه باز گردانند(93).

باز گرداندن اهل بيت به مدينه به خواست خودشان صورت گرفت، و يزيد به هنگام حركت آنان مقدار زيادى از اموال را همراه كاروان كرد و به‏ام كلثوم گفت: اينها عوض مصائبى است كه به شما وارد شده است.

ام كلثوم فرياد زد: چقدر تو بى حيا و بى شرمى برادرم حسين و اهل بيت او را مى‏كشى و در مقابل مال و منال به ما مى‏دهى ؟! هرگز اين اموال را قبول نمى كنيم(94).

فصل نهم: از شام تا مدينه

حركت از شام

بهر حال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(95) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد(96).

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه‏السلام را فراخواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقت كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس!(97)

آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد بر آورده سازد ؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت ؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد(98).

و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گرداگرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

اربعين

اهل بيت عليهم ‏السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را بسوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى(99) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت امام حسين عليه‏السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند(100) ، زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحه دار مى‏كرد مي گفت: «وااخاه! و احسيناه! و احبيب رسول الله و ابن مكة و منى! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند ؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.

سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وامحمداه! واجداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!(101)

عطيه عوفى(102) مى‏گويد: با جابر بن عبدالله بن عزم زيارت قبر حسين عليه‏السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس

گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!»، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است!! و گفت:

فاشهد انك ابن خير النبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيد المرسلين و ربيت فى حجر المتقين و رضعت من ثدى الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا و طبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طبية لفراقك و لا شاكة فى الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا.

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيد المرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

السلام عيكم ايتها الارواح التى حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين.

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.

عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند.

گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»(103) «هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود».

اربعين و اختلاف اقوال

در تاريخ حبيب السير آمده است:يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليه‏السلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد(104).

ابو ريحان بيرونى در آثار الباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليه‏السلام به بدن مطهرش بازگردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه‏السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند(105).

سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد(106).

آنگاه سيد مى‏گويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليه‏السلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديد لذا روز عاشورا را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: خاندان امام حسين عليه‏السلام در روز بيستم ماه صفر بهمراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند(107).

همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد - سال 61 - پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اينكه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند ؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا" آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مى‏كنيم:

قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الاثار الباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در الملهوف هم همين مطلب را مى‏رساند(108) و ابن نما در مثير الاحزان نيز همين قول را نقل كرده است(109).

قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالي است كه ثبوتا" مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست(110).

قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيد الشهداء عليه‏السلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است ؛ زيرا امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا به درجه رفيعة شهادت نائل آمد و عمر بن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم تخيمنا" هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه پردگيان حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صدو هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با پردگيان حرم به مدينه باز گردد، پس چگونه اينهمه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است(111) كه سال شصت و دو هجرى باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه نگار را تصديق خواهد كرد، و جابر بن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است از صحابه كبار و مخلصين سوگوار كه شد رحال كرده و به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه نگار در اين قول منفرد است: مى‏گويم و مى‏آيمش از عهده برون! والله ولى التوفيق(112).

قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليه‏السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليه‏السلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است(113).

و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليه‏السلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابر بن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهرا" زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اينكه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود(114).

توقف در كربلا

خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلاى براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در الملهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد»(115) «ماتمهاى جگر خراش بپا داشتند»، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد(116).

حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسين عليه‏السلام فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليها السلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا" گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:

الا يا كربلا نودعك جسما"
بلا كفن و لا غسل دفينا
الا يا كربلا نودعك روحا"
لا حمد و الوصى مع الامينا(117)(118)

بازگشت به مدينه

ام كلثوم عليها السلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مى‏گريست و اين اشعار را مى‏خواند(119)

اين اشعار را صاحب قمقام نقل كرده است و مى‏گويد: نسبت دادن اين اشعار به آن حضرت با روايت كامل بهائى كه گفته‏ام كلثوم در دمشق وفات يافت خالى از اشكال نيست.

ولى ما در همين كتاب از مسعودى - مؤلف مروج الذهب - نقل كرديم كه امام على بن ابى طالب دو فرزند به نام ام كلثوم داشته و كنيت زينب عقيله نيز ام كلثوم بوده است ؛ بنابر اين ممكن است مراد از ام كلثوم بر فرض صحت نقل كامل بهائى، زينب عليها السلام باشد، بعلاوه ممكن است كه مراد همان ام كلثوم باشد كه همراه اهل بيت به مدينه آمده و سپس به شام مراجعت كرده و در آنجا وفات يافته است. و بعضى بر اين عقيده‏اند.

مدينة جدنا لاتقبلينا
فبالحسرات و الاحزان جينا
خرجنا منك بالاهلين جمعا
رجعنا لا رجال و لا بنينا
و كنا فى الخروج بجمع شمل
رجعنا حاسرين مسلبينا
و كنا فى امان الله جهرا
رجعنا بالقطيعة خائفينا
و مولانا الحسين لنا انيس
رجعنا و الحسين به رهينا
فنحن الضائعات بلا كفيل
و نحن النائحات على اخينا
و نحن السائرات على المطايا
نشال على الجمال المبغضينا ؟
و نحن بنات يس وطه
و نحن الباكيات على ابينا
و نحن الطاهرات بلا خفاء
و نحن المخلصون المصطفونا
و نحن الصابرات على البلايا
و نحن الصادقون الناصحونا
الا يا جدنا بلغت اعدانا
مناها و اشقى الاعداه فينا
لقد هتكوا النساء و حملوها
على الافتاب قهرا" جمينا"(120)

مدينه! كاروانى سوى تو با شيون آوردم
ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم
مدينه! در به رويم وامكن! چون يك جهان ماتم
نياورد ارمغان با خود كسى، تنها من آوردم!
مدينه! يك گلستان گل اگر در كربلا بردم
ولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!
اگر موى سياهم شد سپيد از غم، ولى شادم
كه مظلوميت خود را گواهى روشن آوردم
اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم
به پايان خدمت خود را به نحو احسن آوردم
مدينه! يوسف آل على را بردم و، اكنون
اگر او را نياوردم، از و پيراهن آرودم!
مدينه! از بنى هاشم نگردد با خبر يك تن ؟!
كه من از كوفه، پيغام سر دور از تن آوردم!
مدينه اگر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم
كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!
مدينه! اين اسيريها نشد سد رهم، بنگر!
چها با خطبه‏هاى خود به روز دشمن آوردم(121)

پاداش همراهى خوب

حارث بن كعب مى‏گويد: فاطمه دختر على بن ابى طالب عليها السلام به من گفت: به خواهرم زينب عليها السلام گفتم: اين مرد شامى كه از شام به همراه ما آمد، شرائط خدمت را نيكو بجاى آورد، بجاست كه او صلتى و يا پاداشى دهيم.

زينب عليها السلام گفت: بخدا سوگند چيزى نداريم كه به او هديه كنيم بجز همين زيورها!

گفتم: همين‏ها را به او خواهيم داد!

فاطمه دختر على عليهاالسلام مى‏گويد: من دست بند و بازوبند خود را بيرون آوردم و خواهرم نيز چنين كرد! و آنها را براى آن مرد شامى فرستاديم و عذر خواسته و براى او پيغام فرستاديم كه اين پاداش همراهى خوب تو با ما است.

آن مرد شامى زيورهاى ما را باز پس فرستاد گفت: اگر من براى دنيا هم اين خدمت را كرده بودم پاداشى كمتر از اين نيز سزاور من بود، ولى بخدا سوگند كه آنچه كرده‏ام براى خشنودى خدا بوده و به پاس خويشاوندى شما با رسول خدا بوده است(122).

پاورقى:‌


77- حياة الامام الحسين 3/395.
78- ياد به شام آمد و يزيد به او مال فراوانى بخشيد! و در نزد خود نشانيد و او را به حرمسراى خود برده و شراب خوردند و در حال مستى مى‏گفت:

اسقنى شربة تروى مشاشى
ثم مل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السر و الامانة عندى
و لتسديد مغنمى و جهادى
قاتل الخارجى اعنى حسينا
و مبيد الاعداء و لاضداد
طبرى مى‏گويد: «فسر بقتلهم اولا و حسنت بذلك منزلة عبيدالله عنده ثم لم يلبث الا قليلا حتى ندم على قتل الحسين»، تا آنجا كه مى‏گويد يزيد گفت: «لعن الله ابن مرجانة! فبتغضنى الى المسلمين و زرع لى فى قلوبهم العداوة فبغضنى البرو الفاجر بما استعظم الناس من قتلى حسينا!»، از اين نقل واضح است كه تزلزل موقعيت اجتماعى و خشم مردم نسبت به او، يزيد را وادار به تغيير روش كرد. (تاريخ طبرى 5/255).

79- الملهوف 81، ولى در الاحتجاج 2/134 همين قضيه را از مكحول كه از اصحاب پيامبر مى‏باشد نقل كرده است.
80- امالى شيخ صدوق، مجلس 31، حديث 4.
81- بدون ترديد، اين تغيير رفتار بجهت حفظ موقعيت اجتماعى بود.
82- تاريخ طبرى 5/233.
83- رياض الاحزان 125.
84- بحار الانوار 45/196.
85- بحار الانوار 45/196.
86- از اين نقل چننى مستفاد مى‏شود كه اين واقعه در سراى يزيد رخ داده است. از عبارت شيخ مفيد در ارشاد چنين بر مى‏آيد كه اهل بيت را در سرايى جداگانه فرود آوردند و آن منزلگاه به سراى يزيد پيوسته بود و چند روزى اله بيت در آنجا ماندند و سپس در باب الصغير دمشق مكانى است كه مى‏گويند يزيد اله بيت را در اين موضع جاى داده است.
87- در نفس المهموم و الدمعة الساكبة و ديگر كتابها نام اين كودك خردسال را نيافتم، ولى در رياض الاحزان 144 به نقل از بعضى مؤلفات اصحاب آمده است كه نام او فاطمه صغرى است، و در رياحين الشريعه 3/309 تحت عنوان «بانوان دشت كربلا» او را رقيه بنت الحسين ذكر كرده است.
88- در حوادث روز عاشوار ذكر شد كه امام حسين عليه‏السلام هنگامى كه براى وداع آمد، دختركى از آن حضرت در خيمه بود كه مطالبه آب مى‏كرد و حضرت به او فرمود كه: به نزد تو بار خواهم گشت! و شايد مراد از بازگشت، سر مقدس آن حضرت بوده است ؛ والله العالم.
89- نفس المهموم 456 ؛ الدمعة الساكبة 5/141.
90- در مصدر، بحاى ام كلثوم نام زينب ذكر شده است.
91- اينكه همزمان با حضور اهل بيت در شام، مروان نيز در شام بوده است معلوم نيست زيرا بلاذرى نقل كرده است كه چون سر مقدس حسين عليه‏السلام را به مدينه آوردند از هر طرف صداى شيون و ناله بلند شد و مروان بن حكم در مدينه بود ؛ ولى صاحب قمقام زخار مى‏گويد: صحيح آن است كه مروان در آن زمان حاكم مدينه نبوده، بلكه امير عمرو بن سعيد بن العاص بوده است. (قمقام زخار 588).
92- قمقام زخار 579.
93- الملهوف 82 و قمقام زخار 579 باكمى اختلاف.
94- بحار الانوار 45/197.
95- نعمان بن بشير همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقيل به كوفه از طرف يزيد امير كوفه بود، يزيد او را بركنار و به جاى او عبيدالله بن زياد را به امارت كوفه برگزيد. نعمان بن شام آمد و از هواداران معاويه و يزيد بود. پس از هلاكت يزيد، مردم را به بيعت عبدالله بن زبير فراخواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستيعاب 4/1496).
96- قمقام زخار 579.
97- تاريخ طبرى 5/233.
98- قمقام زخار 579.
99- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسيبه دختر عقبه مى‏باشد، در بيعت عقبة ثانيه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است ؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كرده‏اند ؛ او با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفين در خدمت على عليه‏السلام بوده و از كسانى است كه سنت پيامبر بسيار از او نقل شده است ؛ او در آخر عمر نابينا گرديد ؛ در سال 74 يا 78 و يا 79 در سن 94 سالگى در مدينه رحلت نمود. (الاستيعاب 1/219).
100- الملهوف 82.
101- الدمعة الساكبة 5/162.
102- عطيه عوفى را شيخ طوسى در رجال خود از اصحاب امير المؤمنين ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبيله‏اى از همدان مى‏باشد، و او داراى تفسير قرآنى بوده است در پنج قسمت و خود او مى‏گويد: قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقيح المقال 2/253).
103- بحار الانوار 65/130.
104- نفس المهموم 466.
105- مقتل الحسين مقرم 371.
106- مسار الشيعه 62. و مرحوم شيخ بهائى رحمه الله بر اساس همين احتمال روز اربعين را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضيح المقاصد 6).
107- قمقام زخار 585.
108- الملهوف 82.
109- مثير الاحزان 107.
110- ناسخ التوايخ احوالات امام حسين 3/176.
111- از اين مقدمات، نمى توان نيتجه گرفت كه اهل بيت عليهم السلام در اربعين سال شصت و دو به كربلا آمده‏اند ؛ زيرا اولا" نگاه داشتن اهل بيت در كوفه به مدت زياد، قطعى نيست باتوجه به اينكه بعضى ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كرده‏اند - چنانچه گذشت - و آن مقدمات چون قطعى نيست بنابراين نتيجه قطعى هم بدست نمى دهد ؛ ثانيا" احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفته‏اند اهل بيت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسير كربلا عبور كرده و بر قبور شهيدان عزادارى كرده باشند - چنانچه مرحوم سپهر - مؤلف ناسخ التواريخ - گفته است، مضافا بر اينكه مرحوم قاضى طباطبايى رحمه الله كتابى به نام «تحقيق در روز اربعين امام حسين عليه‏السلام» تأليف نموده و تمام ايرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بيت در اربعين سال 61 را پاسخ داده است، بنابراين به صرف استبعاد نمى توان به نتيجه قطعى رسيد و آمدن اهل بيت را به كربلا مانند بعضى در اربعين اول انكار كرد.
112- قمقام زخار 586.
113- تذكرة الخواص 150. ولى در اين نقل مذكور نيست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آيا اهل بيت همراه سر مقدس به كربلا آمده‏اند يا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است ؟
114- قمقام زخار 586. ولى اين احتمال با تصريح بزرگانى همانند سيد ابن طاووس و ابن نما و شيخ بهائى گفته اند كه جابر بن عبدالله و اهل بيت در روز اربعين همزمان در كربلا بوده‏اند منافات دارد.
115- الملهوف 82.
116- ذريعة النجاة 271.
117- اى كربلا! بدنى را در تو به و ديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد ؛ اى كربلا! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست».
118- الدمعة الساكبة 5/165.
119- قمقام زخار 583.
120- اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه با حسرت و اندوه‏ها بازگشتيم ؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست ؛ در هنگان خروج جمع ما كامل بود و اكنون در باز گشت برهنه و غارت شده‏ايم ؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم ؛ انيس مامولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذاريم ؛ خود گريستيم ؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصين و برگزيدگان مائيم ؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم ؛ اى جد ما! دشمنان ما به آزرويشان رسيدند، و تشفى ياقتند به سبب قتل ما ؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند». *** *** )2( مرحوم مجلسى اين اشعار را زياده بر آنچه ما آورديم، ذكر كرده است ؛ به بحار الانوار 45/197 مراجعه شود.
121- شعر از محمد جواد غفورزاده كاشانى (شفق) است.
122- تاريخ طبرى 5/233.