قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۲۰ -


فصل هفتم: از كوفه تا شام

اعزام اهل بيت به شام

ابن زياد زحر بن قيس(1) را خواند تا سر مبارك امام حسين عليه‏السلام را با سرهاى ساير شهداى كربلا به شمام نزد يزيد بن معاويه ببرد(2) ، و ابوبردة بن عوف ازدى و طارق بن ابى ظبيان ازدى را با او همراه كرد(3).

امام سيد ابن طاووس مى‏گويد: چون يزيد بن معاويه نامه عبيدالله را دريافت كرد و بر مضمون آن اطلاع يافت، پاسخ آن نامه را فرستاد و به عبيدالله بن زياد فرمان داد كه سر امام حسين عليه‏السلام و سرهاى ياران آن حضرت را به همراه زنان و كودكان به شام بفرستد. ابن زياد محفر بن ثعلبه را خواند و آن سرهاى پاك و اهل بيت آن حضرت را به او سپرد، و او آنان را همانند اسيران كفار در حالى كه اهالى شهرها به تماشاى ايشان و سرهاى مبارك مى‏پرداختند، به شام برد(4).

مام محمد باقر عليه‏السلام فرموده است: از پدرم على بن الحسين عليه‏السلام پرسيدم كه چگونه او را از كوفه به شام حركت دادند ؟! فرمود: مرا بر شترى كه عريان بودو جهاز نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسين عليه‏السلام را بر نيزه‏اى نصب كرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهائى كه زير اندازى نداشت سوار كردند، و اطراف و پشت سرما را گروهى با نيزه احاطه كرده بودند، و چون يكى از ما مى‏گريست با نيزه به سر او مى‏زدند! تا آنكه وارد دمشق شديم(5).

و در منتخب آمده است كه: عبيدالله بن زياد، شمر و خولى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج را فراخواند و هزار سوار را همراه آنان كرد و توشه راهشان را فراهم ساخت و دستور داد تا اسيران اهل بيت را به شام برند و به هر شهر و ديارى كه رسيدند، آنان را بگردانند!!(6)

منازل كوفه تا شام

در اينجا به بيان منازلى كه اهل بيت بين كوفه تا شام بر آنها گذشتند مى‏پردازيم:

ترتيب منازلى كه اهل بيت در آن منازل فرود آمدند و يا بر آنها گذشتند درست معلوم نيست و در مصادر معتبر نيامده است و در بيشتر آنها كيفيت مسافرت ايشان مذكور نيست و ابن اثير در كامل بعضى را ذكر نموده و در مقتل ابى مخنف هر يك را مرتبا" نوشته است. و ما در اينجا به حوادثى كه در بعضى از منازل بين راه رخ داده است نيز اشاره مى‏كنيم(7):

1 - منزل اول

در اولين منزلى كه در آن مأموران ابن زياد كه حامل سر مبارك امام حسين عليه‏السلام بودند، از مركبهاى خود فرود آمدند، مشغول ميگسارى و عشرت گرديدند، ناگهان دستى از ديوار پديدار شد و با قلمى از آهن اين چند بيتى را با خون بر ديوار نوشت:

اترجو امة" قتلت حسينا"
شفاعة جده يوم الحساب(8)

با مشاهده اين صحنه عجيب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترك كرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس باز گشتند(9).

و ابن حجر در صواعق به همين كيفيت مطلب فوق را نقل كرده است(10) و باز مى‏گويد كه: اين شعر را سيصد سال قبل از بعثت خاتم النبيين صلَى اللَه عليه و آله و سلم بر سنگى نوشته يافتند، و نيز در يكى از كنيسه‏هاى روميان اين اشعار نوشته شده بود و كس ندانست در چه زمانى نوشته شده است ؟!(11)

و سليمان بن يسار گفته است: سنگى را يافتند كه بر آن نوشته شده بود:

لا بد ان ترد القيامة فاطمه
و قميصها بدم الحسين ملطخ
ويل لمن شفعاؤه خصمائه
و الصور فى يوم القيامة ينقخ(12)

2 - تكريت(13)

در كامل بهائى آمده است: چون سر امام حسين عليه‏السلام را از كوفه بيرون آوردند، مأموران ابن زياد از قبايل عرب بيمناك بودند كه شايد هنوز قدرى از غيرت دينى كه در ايشان باقى مانده، آنان را وادارد كه سر امام عليه‏السلام را از دست ايشان بگيرند، از اين روى، دور از جاده اصلى، و از بيراهه حركت مى‏كردند!

ابو مخنف نقل كرده است كه: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(14) برده و از «تكريت» گذشتند و والى آنجا را از ورود خود آگاه كردند، او افراد بسيارى را با پرچم به استقبال آنان روانه نمود! و اگر كسى از صاحب سر سؤال مى‏كرد، مى‏گفتند: خارجى است!(15)

مردى نصرانى كه آن سر را ديده و آن پاسخ را شنيده بود، با خود گفت: اين چنين نيست كه مى‏گويند، اين سر حسين بن على فرزند فاطمه است و من خود در كوفه بودم كه او را شهيد كردند ؛ ساير نصرانيان از اين واقعه آگاه شدند و به تعظيم و اجلال آن حضرت ناقوسها را شكستند و گفتند: خداوندا! از شومى و عصيان اين قوم كه فرزند پيغمبر خود را كشته‏اند، به تو پناه مى‏بريم.

كوفيان چون اين حال را مشاهده كردند راه بيابان را در پيش گرفته و از آنجا كوچ كردند!(16)

3 - مشهد النقطه

حاملان سر مقدس در اثناى راه به اين مكان رسيدند و سر مقدس را بر روى سنگ بزرگى كه آنجا بود نهادند، ناگهان قطره‏اى خو ن از آن سر مقدس بر آن سنگ چكيد و پس از آن هر ساله در روز عاشورا آن سنگ خون مى‏جوشيد! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع مى‏كردند و مجلس عزا و ماتم براى امام حسين عليه‏السلام برپا مى‏داشتند.

و آن صخره تا ايام عبدالملك بن مروان بجاى بود، و او دستور داد كه آن سنگ را از آنجا منتقل كردند! و ديگر معلوم نشد كه آن را كجا بردند! ولى مردم، بناى يادبودى در محل آن سنگ احداث ‏كردند و بارگاهى بر روى آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» يا «مشهد النقطه» ناميدند(17).

4 - وادى النخله(18)

شب را در «وادى النخله» فرود آمدند و در طول شب صداى نوحه جنيان را مى‏شنيدند(19):

نساء الجن يبكين من الحزن شجيات
و اسعدن بنوح للنساء الهاشميات
و يندبن حسينا عظمت تلك الرزيات
و يلطمن خدودا" كالدنانير نقيات

و يلبسن ثياب السود بعد القصبيات(20)(21)

5 - موصل

صبحگاه از راهى ديگر، قصد «كحيل»(22) كرده جانب «جهينه»(23) را در پيش گرفتند و والى «موصل»(24) را از ورود خود باخبر ساختند، وى دستور داد شهر را زينت نموده و گروهى را به بيرون از شهر فرستاد!

مردم گفتند: بدون ترديد، اين سر حسين بن على عليه‏السلام است كه او را خارجى گويند! چهار هزار كس، آماده جنگ شدند تاسر مطهر را از آنان بستانند و زيارتگاهى برپا كنند و والى خود را از دم شمشير بگذارنند ؛ به روايتى گفتند: «تبا" لقوم كفروا بعد ايمانهم اضلالة بعد هدى ؟ ام شك بعد يقين ؟»(25) ، مأموران چون از قصد مردم باخبر شدند مسير خود را تغيير داده و به قصد «تل اعفر»(26) و «جبل سنجار»(27) حركت كردند تا در «نصيبين» منزل گزيدند(28).

6 - نصيبين(29)

و چون به «نصيبين» رسيدند، منصور بن الياس به آراستن شهر دستور داد! و آينه‏ها را در كار آرايش بكار بردند! و كسى كه سر مقدس امام عليه‏السلام با او بود، خواست كه وارد شهر شود ولى اسب او فرمان او را نبرد اسب ديگر آوردند، آن اسب نيز اطاعت نكرد! تا چند اسب عوض كردند، ناگاه سر مطهر را ديدند كه بر روى زمين است! ابراهيم موصلى، آن سر مقدس را برداشت و نيك در آن نگريست تا اينكه آن را شناخت و آنها را ملامت كرد، اهل شهر چون اين صحنه را مشاهده كردند، آن سر مقدس را از وى گرفته و او را كشتند و سر مطهر را در بيرون شهر گذاردند و به درون شهر نبردند! و گويا بعدها همانجا كه سر شريف افتاده بود زيارتگاه شد(30) .

و در قمقام زخار آمده است: در اينجا سر امام را به مردم نشان داند! زينب كبرى عليها السلام از مشاهده آن صحنه جانخراش، طاقت از دست داد و اين ابيات را زمزمه كرد:

انشهر مابين البرية عنوة
و والدنا اوحى اليه جليل
كفرتم برب العرش ثم نبيه
كان لم يجئكم فى الزمان رسول
لحاكم اله العرش يا شر امة
لكم فى لظى يوم المعاد عويل(31)(32)

7 - عين الورده(33)

كاروان، بامدادان به «عين الورده» رسيد و والى آنجا را خبر كردند، او و اهل آن شهر پذيرفتند كه آن سرها در شهر بگردانند، و مقرر شد كه از باب اربعين داخل گردند، سر منور را در ميدان شهر بر نيزه كردند، و از نيمروز تا عصر در معرض تماشاى مردم قرار دادند، گروهى شادمانى مى‏كردند كه سر خارجى است، و جمعى گريان بودند.

8 - رقه(34)

آنگاه مأموران ابن زياد، سر امام حسين عليه‏السلام و ساير شهدا را از «عين الورده» حركت دادند و طى طريق كردند تا به «رقه» رسيدند.

9 - جوسق(35)

هنگامى كه كاروان از «رقه» عبور كردند، بر مكانى به نام «جوسق» وارد شدند و از آنجا نيز حركت كرده و بسوى فرات ره سپردند تا به نزديكيهاى «بسر»(36) رسيدند و از اين مكان به والى «حلب» نامه‏اى نوشتند و آنان را از جريان كار خود آگاه ساختند و شب را در «دعوات» و يا در «حلب» بسر بردند!

10 - دعوات(37)

مأموران چون به نزديك «دعوات» رسيدند، نامه‏اى به والى آنجا نوشته كه: ما سر حسين را با خود آورده‏ايم.

او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوقها و كرناها بدمند و خود نيز براى استقبال از شهر بيرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نيزه زده و از دروازه‏اى كه آن را اربعين مى‏ناميدند وارد نموده و در يكى از ميدانهاى شهر آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشاى مردم قرار دادند، در اين شهر نيز گروهى گريان بودند و جماعتى شادى مى‏كردند و مى‏گفتند: اين سر خارجى است كه بر يزيد خروج كرده است!

پس شب در آنجا ماندند، و صبح به طرف «حلب» حركت كردند. على بن الحسين عليه‏السلام در آن هنگام گريست و اين شعر را خواند:

ليت شعرى هل عاقل فى الدياجى
بات من فجعة الزمان يناجى
انا نجل الامام ما بال حقى
ضائع بين عصبة الاعلاج(38)(39)

11 - حلب

در سمت غربى «حلب» كوهى است كه آن را «جبل جوشن» مى‏نامند و از آن مس استخراج كرده و به ساير شهرها مى‏فرستادند، و گويند از آن هنگام كه خاندان و اهل بيت حسين بن على عليه‏السلام را بدانجا عبور افتاد، آن معدن از بين رفت، زيرا يكى از همسران امام حسين عليه‏السلام در دامنه ان كوه، فرزند خود را سقط كرد.

نوشته‏اند كه: او از اهالى آن معدن آب و نان خواست ولى آنان مضايقه كرده و دشنام دادند! او آنان را نفرين نمود و پس از آن ديگر كسى از آن كوه سود نبرد. و در قسمت جنوب آن كوه، موضعى است كه آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدكَه» مى‏نامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن حسين عليه‏السلام است(40).

12 - قنسرين(41)

نطنزى در خصائص نقل كرده است كه: مأموران ابن زياد، بهمراه سر امام حسين عليه‏السلام در منزلى به نام «قنسرين» فرود آمدند، مرد راهبى از صومعه خود بيرون آمد و مشاهده كرد كه از آن سر مقدس نورى بسوى آسمان ساطع است !

راهب به نزد حاملان سر آمد و ده هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائى شنيد كه هاتفى مى‏گفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنكه حرمت اين سر را شناخت.

راهب سر برداشت و گفت: يا رب! بحق عيسى، اين سر مقدس را اجازه فرما كه با من سخن بگويد:

در اين هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: اى راهب! چه مى‏خواهى ؟!

راهب گفت: تو كيستى ؟!

آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفى و انا ابن على المرتضى و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از اين جملات سكوت كرد.

آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمى دارم تا اينكه بگويى كه شفيع مي خواهى بود در روز قيامت.

باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: به دين جدَم محمد باز گرد.

پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول كرد.

چون آن گروه صبح كردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حركت كردند، و هنگامى كه به ميان وادى رسيدند ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ مبدل شده است.(42)

- بحار الانوار 45/303.

در صواعق المحرمة 231 اين جريان را به اين شكل نقل كرده است:

راهب در دير خود، آن سر مقدس را ديد كه نورى از آن ساطع است پس به نزد آن لشكر و نگاهبانان آمده و گفت: از كجا آمده‏ايد ؟ گفتند: از عراق، با حسين جنگ كرده‏ايم! راهب گفت: با پسر دختر پيغمبر و فرزند پسر عم رسول و پيغمبر خودتان ؟ گفتند: آرى! گفت: واى بر شما! اگر عسيى بن مريم را فرزندى بود ما او را برچشمان خود مى‏نشانديم! از شما تقاضايى دارم! گفتند: چيست ؟ گفت: به امير خود بگوئيد، ده هزار درهم نزد من است كه از پدرانم به ارث برده‏ام آن را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام رفتن از اين جا در اختيار من بگذارد. و آنان جريان را به امير خود گفتند و او موافقت نمود و درهمها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشك و كافور، معطر كرد و در پارچه يى قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گريتست تا هنگام رفتن ان راهب به سر مقدس گفت: فرداى قيامت مرا نزد جدت شفاعت كن و من به يگانگى خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. آنگاه به آن لشكر گفت: من مى‏خواهم با امير شما صحبت كنم پس نزديك او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند مى‏دهم آنچه با اين سر مقدس تا كنون كرده‏ايد، ديگر مكنيد! و

اين سر مقدس را از صندوق بيرون نياوريد! اميرگفت: چنين خواهيم كرد! پس سر را به آنها تسليم كرد و خود از دير به زير آمد و به يكى از كوهستانها براى عبادت رفت ولى آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل كردند! و چون به دمشق نزديك شدند ديدند كه آن درهمها تبديل به خزف شده است! و هر يك جانب آن نوشته شده (و لا تسحبن

13 - معرة النعمان (43)

چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسيدند، اهالى آنجا به آنان خدمت كرده و خوراك و نوشيدنى در اختيار آنان قرار دادند و پاسى از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شيزر» شدند.

14 - شيزر(44)

چون به «شيزر» رسيدند، پيرمردى گفت: اين سركه به آنان همراه است، سر حسين بن على است. اهالى آنجا با هم سوگند خوردند كه به هيچ روى، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنكه در آنجا توقف كنند، به حركت خود ادامه دادند تا به «كفر طالب» رسيدند.

15 - كفر طالب (45)

اهالى آنجا نيز درها را به روى آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب كردند، گفتند: به شما آب نمى دهيم، چرا كه حسين و اصحاب او را تشنه شهيد كرده‏ايد.

16 - سيبور(46)

آنان بناچار از «كفر طالب» كوچ كرده و به «سيبور» رسيدند. از حضرت امام سجاد عليه‏السلام در اين منزل نيز شعرى چند نقل كرده‏اند.

پير مردى از هواداران عثمان، مردان «سيبور» را گرد آورده و گفت: زينهار! فتنه مكنيد، راه دهيد تا مانند ديگر شهرها از اينجا بگذرند! جوانان امتناع كردند، پل ارتباطى آن منطقه را خراب كردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفين تنى چند كشته شدند. ام كلثوم عليها السلام دعا نمود كه خداوند ارزاق آنها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد.

از امام سجاد عليه‏السلام نقل شده كه اشعارى را در «سيبور» خوانده است كه از آن جمله اين بيت است:

آل الرسول على الاقتاب عارية
و آل مروان يسرى تحتهم نجب(47)

17 - حماة (48)

از «سيبور» رهسپار «حماة» شدند، در آنجا نيز دروازه‏ها را بر روى آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگيرى كردند(49).

18 - حمص (50)

به ناگزير، از «حماة» گذشته تا به «حمص» رسيدند، والى آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به «حمص» وارد شوند، ولى در آنجا نيز با مقاومت مردم روبرو شدند، و با پرتاب سنگ از آنان پذيرايى كردند تا تنى چند از مأموران را كشتند. آنان مسير خود را تغيير دادند تا از دروازه شرقى شهر در آيند! آن دروازه را نيز بستند و گفتند: «لا كفر بعد ايمان و لا ضلال بعد هدى» هرگز اجازه نخواهيم داد كه سر مبارك امام را وارد اين شهر كنيد، و حاملان آن سر مقدس ار از آنجا دور كردند و آنان به جانب «بعلبك» حركت كردند.

19 - بعلبك (51)

چون حاملان سر مقدس امام عليه‏السلام به «بلعبك» رسيدند، والى آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالى آنجا را به پيشواز فرستاد در حالى كه پرچمهايى را با خود حمل مى‏كردند و فرزندان خود را به تماشاى اسيران آورده بودند!(52)

و در بحار آمده است كه: ام كلثوم عليها السلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ايدى الظلمة عنهم»!(53)

چون على بن الحسين عليه‏السلام اين كلمات را شنيد گريست و فرمود:

و هو الزمان فلا تفنى عجائبه
من الكرام و ما تهدى مصائبه
يا ليت شعرى الى كم ذا تجاذبنا
فنونه و ترانا لم نجاذبه
يسرى بنا فوق اقتاب بلا وطا
و سائق العيس يحمى عنه غاربه
كاننا من اسارى الروم بينهم
كان ما قاله المختار كاذبه
كفرتم برسول الله و يحكم
فكنتم مثل ما ضلت مذاهبه(54)(55)

كوفيان آن شب را در «بعلبك» خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزديكى صومعه راهبى فرود آمدند و در آنجا منزل نمودند(56)

انبيا و سر مطهر

ابن لهيعه مى‏گويد: طواف خانه خدا مى‏كردم كه ناگهان مردى را ديدم كه پرده خانه را گرفته و مى‏گويد: «اللهم اغفر لى و لا اراك فاعلا"» «خدآيا مرا بيامرز هر چند مى‏دانم كه از گناهى كه كرده‏ام، نخواهى گذشت!».

به او گفتم: اى بنده خدا! بترس و چنين (با خدا) سخن مگوى! كه اگر گناهان تو بشماره دانه‏هاى باران و برگ درختان هم باشد، خداوند تو را ببخشايد كه او آمرزنده مهربان است.

گفت: نزديك من آى تا داستان خود را براى تو بگويم.

نزديك او رفتم، گفت: ابن زياد مرا با پنجاه نفر بهمراه سر مطهر امام حسين عليه‏السلام به شام فرستاد و ما را عادت چنين بود كه چون در منطقه‏اى فرود مى‏آمديم، آن سر مقدس را در صندوقى مى‏نهاديم و در اطراف آن نشسته و شراب مى‏خورديم!! يكى از شبها، همراهان من شراب نوشيدند و مست شدند ولى من آن شب شراب ننوشيدم، تاريك شب همه جا را گرفت و نيمه شب فرا رسيد، نور شديدى را مشاهده كردم و گويا درهاى آسمان را ديدم كه گشوده شد! حضرت آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و محمَد مصطفى صلى اللَه عليه و آله و سلَم و جبرئيل امين با گروهى از فرشتگان به زمين آمدند، ابتدا" جبرئيل نزديك صندوق آمد و سر مقدس امام را بيرون آورد و در آغوش گرفت و بوسيد و پيامبران نيز چنين كردند، و چون نوبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد بشدت گريست و پيامبران عليه‏م السلام به او تسليت گفتند، سپس جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله! حكم بارى تعالى چنين است كه هر چه درباره اين امت فرمان دهى، اطاعت كنم! اگر خواهى زمين را بلرزانم و همانگونه كه با قوم لوط رفتار كرديم، با اينان نيز چنين كنم!

پيامبر صلَى اللَه عليه و آله و سلم فرمود: نمى خواهم كه كيفر اينان در اين جهان باشد، كه مرا با اينان در پيشگاه عدل خداوندى موقفى ديگر است و در روز رستاخيز با آنان دشمنى خواهم نمود.

آنگاه ديدم كه فرشتگان بسوى ما هجوم آوردند تا ما را بكشند، من فرياد كردم كه: الامان! الامان! يا رسول الله!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اذهب لا عفر الله لك» «برو كه خدا تو را نيامرزد»(58).

20 - دمشق

بهر حال اهل بيت رسول اكرم صلَى اللَه عليه و آله و سلَم را همراه سرهاى نوارنى و پاك به طرف «دمشق» آوردند، چون نزديك دروازه دمشق رسيدند، ام كلثوم عليها السلام، شمر لعنة الله عليه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازه‏اى وارد دمشق كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنان جلب شده به نواميس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگاه نكنند.

شمر ملعون كاملا" بر خلاف خواست ام كلثوم عليها السلام عمل كرد و كاروان اهل بيت را در روز او ماه صفر(59) از دروازه ساعات(60) - كه براى ورود كاروان تزيين شده بود و مردم زيادى در آنجا اجتماع كرده بودند - وارد شهر دمشق نمود، و اهل بيت عصمت عليه‏م السلام و سرهاى مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاى مردم قرار گيرند، سپس آنان را در نزديكى درب مسجد جامع دمشق، در جايگاهى كه اسيران را نگاه مى‏دارند، نگاه داشت!!(61)

در بعضى از نقلها آمده است كه: اهل بيت را سه روز در اين دروازه نگاه داشتند.

پاورقى:‌


1- مشهور بر سر زبانها، زجر بن قيس با جيم است ولى صحيح، زحر بن قيس مى‏باشد.
2- بعيد نيست همانگونه كه عمر بن سعد سر امام حسين عليه‏السلام را زودتر از اهل بيت و در همان روز عاشورا به كوفه فرستاد، عبيدالله نيز قبل از اعزام اهل بيت به شام، ابتدا سر، مقدس امام حسين عليه‏السلام را به نزد يزيد فرستاده و بعد از آن اهل بيت را با ساير سرها روانه شام كرده باشد، همانگونه كه از نقل شيخ مفيد استفاده مى‏شود و زندانى كردن اهل بيت كه طبرى و ديگران نقل آن را تأييد كرده‏اند، صحت اين مطلب را تأييد مى‏كند.
3- تاريخ طبرى 5/232 ؛ ارشاد شيخ مفيد 2/118.
همچنين نقل شده است كه: عبيدالله بن زياد پس از آنكه سر مبارك امام را براى يزيد فرستاد دستور داد تا بانوان و كودكان آن حضرت براى سفر به شام آماده شوند و فرمان داد تا بر گردن على بن الحسين عليه‏السلام زنجير نهادند و مجفر بن ثعلبه و شمر بن ذى الجوشن را به دنبال آنان راونه كرد، تا رفتند و به آن گروهى كه سر امام را برده بودند رسيدند و على بن الحسين عليه‏السلام با كسى سخن نگفت تا به دمشق رسيد. (ارشاد شيخ مفيد 2/119). و در ضبط ارشاد مجفر بن ثعلبه با جيم آمده و در بعضى نقلها مخفر با خاء و در بعضى محفر با حاء ذكر گرديده است.
و از اين نقل چنين استفاده مى‏شود كه سر مقدس امام را عبيدالله قبل از اهل بيت به شام فرستاده است و اين همان چيزى است كه قبلا نيز بدان اشاره كرديم.
4- الملهوف 71.
5- بحار الانوار 45/145.
6- منتخب طريحى 2/480.
7- قمقام زخار 547.
8- آيا امتى كه حسين را كشتند اميد شفاعت جد او را دارند در روز حساب ؟!».
9- بحار الانوار 45/305.
10- صواعق المحرقه 192.
11- قمقام زخار 544. و مجلسى رحمه الله در بحار 45/236 از طبرى نقل كرده است كه حاملان سر مقدس امام، در اولين منزل كه به شام مى‏رفتند صداى نوحه فرشتگان را شنيدند:
ايها القاتلون جهلا" حسينا"
ابشروا بالعذاب و التنكيل
كل اهل السماء يدعوا عليكم
من نبى مرسل و قتيل
قد لعنتم على لسان ابن داود
و موسى و صاحب الانجيل
«اى كسانى كه به نادانى خود، حسين را كشتيد! بشارت باد شما را عذاب و شكنجه ؛ همه اهل آسمان شما را نفرين كنند از پيامبر و فرشته و ديگر طوايف ؛ شما بر زبان سليمان و موسى و عيسى صاحب انجيل لعنت شده‏ايد».
12- بى گمان فاطمه عليها السلام در روز محشر خواهد آمد در حالى كه پيراهن او به خون حسين آغشته است ؛ واى بر كسى كه شفيعان او دشمنانش باشند، هنگامى كه روز قيامت در صور دميده شود».
13- تكريت بلده‏اى است بين بغداد و موصل، به بغداد نزديكتر است و فاصله آن تا بغداد 30 فرسخ مى‏باشد و در غرب دجله واقع شده است. (مراصد الاطلاع 1/268).
14- حصاصه قريه‏اى است نزديك قصر ابن هبيره و از نواحى كوفه است. (معجم البلدان 2/263).
15- از اين نقل چنين بر مى‏آيد كه حاملان سر از معرفى سر مقدس امام عليه‏السلام بيم داشتند، لذا امام عليه‏السلام را خارجى يعنى كسى كه بر يزيد خروج كرده معرفى مى‏كردند.
16- قمقام زخار 2/547.
17- مقتل الحسين مقرم 346.
18- وادى النخله، مكانى را به اين نام در معجم البلدان و ديگر كتب نيافتم، ولى در مراصد الاطلاع موضعى به نام نخلا ذكر كرده است كه از نواحى موصل شرقيه نزديك خازر است و شايد مراد از وادى النخله آن باشد. (مراصد اطلاع 3/1363).
19- قمقار زخار 2/548.
20- زنان جن از غصه و حزن مى‏گريند، و براى زنان هاشمى نوحه مى‏نمايند ؛ بر حسين و بزرگى اين مصيبتها ندبه مى‏كنند و بر چهره خود لطمه مى‏زنند ؛ و جامه‏هاى سياه بعد از لباسهاى كتانى در بر مى‏كنند».
21- بحار الانوار 45/236.
22- كحيل: شهرى بزرگى بوده در كنار دجله و بالاتر از تكريت و در سمت غربى آن واقع شده است، ولى اكنون اثرى از اين شهر نيست. (معجم البلدان 4/439).
23- جهينه، به ضم جيم: منطقه‏اى است از نواحى موصل كه در كنار دجله قرار گرفته و تا موصل يك منزل راه است. (مراصد الاطلاع 1/363).
24- موصل: شهر مشهور و قديمى است كه در كنار دجله قرار گرفته و در وسط آن شهر، قبر جرجيس پيامبر است. (مراصد الاطلاع 3/1333.
25- واى بر گروهى كه بعد از ايمان كافر شدند، آيا گمراهى بعد از هدايت و شك پس از يقين ؟!».
26- يتل اعفر، بعضى آن را تل يعفر مى‏گويند، و آن قلعه‏اى است بين سنجار و موصل، و در آن رودخانه‏اى جارى است. (مراصد الاطلاع 1/268).
27- سنجار: شهر مشهورى است از نواحى جزيره، كه در كنار كوهى واقع است و از آنجا تا موصل سه روز راه است و تا نصيبين نيز همين اندازه. (قمقام زخار 551).
28- قمقام زخار 548.
29- نصيبين: شهر آبادى است از بلاد جزيره، كه در مسير قافله هايى كه از موصل به شام مى‏روند قرار گرفته، و از موصل تا بدانجا شش روز راه است. (معجم البلدان 5/288).
30- نفس المهموم 426.
31- به ستم، ما شهره بين خلائق شويم در حالى كه پرودگار جليل وحى بر جد ما مى‏فرستاد ؛ شما به خداى عرش و پيامبر او كافر شديد گويا كه پيامبرى در اين زمان نيامده است ؛ اى بدترين امت! شما را خداى عرش لعنت كند كه شما را در زبانه آتش روز معاد فغان و فريادى است».
32- قمقام زخار 548.
33- عين الورده: شهر مشهورى است از شهرهاى جزيره، كه بين حران و نصيبين واقع شده است و تا نصيبين پانزده فرسخ فاصله دارد، و واقعه عين الورد كه بين توابين و شاميان رخ داد، در اين منطقه اتفاق افتاده است. (نفس المهموم 566 ؛ معجم البلدان 4/180).
34- رقه اسم شهرى است مشهور در كنار شط فرات، و از بلاد جزيره محسوب مى‏شود و تا حران سه روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/626).
35- جوسق، به مكانهاى بسيارى اطلاق مى‏شود، قريه بزرگى از توابع بغداد و قريه‏اى از قريه‏هاى نهروان و به قريه‏اى از نواحى مصر و به قريه‏اى از قريه‏هاى رى و به قلعه‏اى در رى نيز اطلاق مى‏شود. (مراصد الاطلاع 1/358).
36- بسر - بضم باء و سكون سين - قريه است در شام از اراضى دمشق محسوب مى‏شود و در آنجا مزارى است كه گفته شده قبر يسع است. (مراصد الاطلاع 1/196).
37- در معاجم، موضعى را به اين عنوان يعنى «دعوات» نيافتم، ولى در كتب ،مقتل از آن نام برده شده است.
38- اى كاش مى‏دانستم كه شخص خردمندى هست كه در ظلمتها بيتوته كند و از سختيهاى زمان زمزمه نمايد ؛ من فرزند امام هستم، چه شده است كه حق من ضايع شود بين اين گروه كفار». 39- الدمعة الساكبة 5/65.
40- قمقام زخار 2/549.
41- قنسرين شهرى است در شام بين حلب و حمص واقع شده است، و كوهى در آنجا وجود دارد كه مى‏گويند قبر حضرت صالح پيامبر در آنجاست و در آن آثار پاى شتر ديده مى‏شود. (معجم البلدان 4/403).
42- الله غافلا" عما يعمل الظالمون) و بر جانب ديگر آيه (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون) نفش گرديده است.
43- معرة النعمان: موضعى است بين حماة و حلب، و به نام نعمان بن بشير انصارى نامگذارى شده است چون يكى از فرزندان او در آنجا مدفون است، و گفته شده كه قبر يوشع بن نون عليه‏السلام در آنجاست، ولى صحيح آن است كه قبر او در «نابلس» است. (معجم البلدان 5/165).
44- شيزر: منطقه‏اى است در شام، كه در نزديكى مغزه قرار دارد و از آنجا تا حماة يك روز راه است. (مراصد الاطلاع 2/826).
45- كفر طالب: شهرى است بين مغزه و شهر حلب، در منطقه‏اى قرار گرفته كه آب آشاميدنى آن بوسيله آب باران كه در جاى مخصوصى جمع آورى مى‏گردد تأمين مى‏شود. (معجم البلدان 4/470).
46- سيبور را با اين نام در معاجم بلدان نيافتم ولى مقتل نويسان آن را از جمله منازل بين راه شام ذكر كرده‏اند. (رياض الاحزان 83).
47- آل پيامبر بر شتران بى جهاز سوار شوند، و آل مروان سوار بر مركبهاى نجيب شوند ؟ (الدمعة الساكبة 5/67).
48- حماة بن فتح: شهر بزرگ و داراى خيرات زياد بوده و بازارها و اطراف آن را ديوارى محكم احاطه نموده است، فاصله آن تا شهر حمص يك روز راه و تا دمشق براى قافله‏ها پنچ روز مسافت بوده است. (معجم البلدان 2/300).
49- در رياض الاحزان از يكى از كتب مقاتل روايت كرده است كه مؤلف آن گفته است: به سفر حج رفتم تا به حماة رسيدم، در باغستانهاى آنجا مسجدى بود كه آن را «مسجد العين» مى‏گفتند، وارد مسجد شدم، در يكى از ساختمانهاى آن پرده‏اى از ديوار آويخته ديدم، آن را كنار زدم، سنگى ديدم كه در ديوار مورب كار گذاشته شدهبود و نشانه گردن در آن ديدم! و بر آن خون خشك شده‏اى مشاهده كردم، از يكى از خادمان مسجد پرسيدم كه: آن سنگ و نشانه گردن و آن خون منجمد چيست ؟! گفت: اين سنگ، جاى سر مبارك حسين بن على است كه وقتى آن را به دمشق مى‏بردند، بر اين سنگ نهاده بودند. (رياض الاحزان 83).
50- حمص: شهر بزرگى است بين دمشق و حلب، و( ركنارش قعله‏اى كه بر تلى قرار دارد. و در حمص قبر خالد بن وليد و پسرش عبدالرحمن و عياض بن غنم است. (مراصد الاطلاع 1/425).
51- بعلبك، شهرى است قديمى كه تا دمشق سه روز راه است، و در اين شهر بناهاى عجيب و آثار عظيمى وجود دارد و قصرهايى پر استوانه ازسنگ كه در دنيا نظير ندارد. (مراصد الاطلاع 1/207).
52- قمقام زخار 550.
53- خداوند عمران و آبادانى آنها را نابود و آب آنها را شيرين نگرداند و دست ستمگران را از سر آنها كوتاه نكند».
54- اين، همان زمان است كه شگفتيهايش از نظر بزرگان پايان‏پذير نيست و مصائب آن نامشخص است ؛ اى كاش مى‏دانستم كه مشغله‏هاى زمان تا به كجا ما را به دنبال خود مى‏كشاند و مى‏بينى كه ما او را به خود نمى كشانيم ؛ ما را بر شتران عريان و بى جهاز در هر شهر و ديارى مى‏گردانند و كسانى از دنبال، دارندگان مهار شتران را حمايت مى‏كنند ؛ گويا ما در ميان آنان چون اسيران روميان و گويا آنچه را پيامبر بيان فرموده است، نادرست بود!، واى بر شما، نسبت به رسول خدا كفران پيشه كرديد و شمايان به گم كرده راهى مى‏مانيد كه راهها را نمى شناسد». 55- بحار الانوار 45/126.
56- واقعه راهب و شمردن زر و گرفتن سر مطهر را در اين مرحله مى‏نويسند و مى‏گويند: چون اين كرامات را ديدند، سخت ترسيدند و با شتاب به حركت خود ادامه دادند تا به دمشق رسيدند. 57- ترتيب منازل بين راه از كوفه تا به شام غالبا از قمقام زخار، با تلخيص نقل كرده‏ايم. (قمقام زخار 547).
58- الملهوف 72.
59- صاحب كتاب كامل بهائى و ابوريحان بيرونى در الاثار الباقيه و كفعمى در مصباح، تاريخ ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته‏اند. (مقتل الحسين مقرم 348).
60- وجه تسميه اين دروازه به «باب الساعات» اين بوده است كه در آنجا صورت حيواناتى را از نحاس درست كرده بودند و نطمى در آن ايجاد شده بود كه ساعات روز را تعيين مى‏كرد. و در مقتل خوارزمى آمده است كه: اهل البيت را از باب توما وارد دمشق كرده‏اند و آثار دروازه توما هم اكنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسين مقرم 348).
61- الملهوف 73.