قصّه كربلا‏

على نظرى ‏منفرد

- ۳ -


خطبه يزيد بعد از مرگ پدرش‏

اى مردم! معاويه بنده‏اى از بندگان خدا بود كه خدا او را نعمت داد سپس جان او را گرفت، و او از آيندگان به مراتب بهتر و از گذشتگان پايين‏تر بود، من قصد ندارم كه پدرم را از صفات زشت تزكيه كنم زيرا خدا به احوال او داناتر است! اگر او را بيامرزد، به رحمتش با او رفتار كرده؛ و اگر او را كيفر دهد، به سبب گناهانش خواهد بود، و من اينك پس از پدرم زمام امور مسلمين را در دست گرفته‏ام و اراده خداوند بر هر چه تعلّق پذيرد همان خواهد شد! اگر پدرم معاويه شما را به جنگهاى دريايى گسيل داشت، بدانيد كه من چنين كارى نخواهم كرد، و اگر هم او شما را در زمستان به كشور روم براى ستيز با دشمن فرستاد، از من چنين چيزى نخواهيد ديد، و اگر پدرم سه نوبت در سال به شما اكرام مى‏كرد و شما را از اموال دنيا بهره‏مند مى‏كرد، من تمامى آن اكرامها را يكجا در حقّ شما انجام خواهم داد!(41).

البته اين وعده‏ها بخاطر آن بود كه دلها را نسبت به خود نرم كند و از مخالفت امّت اسلامى در امان باشد.

يزيد در ماه رجب سال 60 هجرى بر اريكه قدرت تكيه زد و مادر او ميسون بنت بحدل كلبى(42) است(43).

تسليت مردم به يزيد

ابتدا عبداللَّه بن همام سلولى او را به سوگ پدر تسليت گفت و از او خواست كه در اين مصيبت بزرگ! از خود شكيبايى نشان دهد و در سپاس خدا بكوشد كه زمام امور را به او سپرده! و مقام خلافت را به او ارزانى داشته است! همچنين به او گفت كه: اگر مصيبت بزرگى بر تو وارد شده است در عوض به منزلتى دست يافته‏اى كه از دير باز در آرزوى آن بودى، خداوند متعال پدرت معاويه را در جايگاه شادى و سُرور جاى دهد و تو را در انجام اين مسئوليت خطير موفّق بدارد؛ سپس اين بيت را چاشنى سخنان خود كرد:

اصبر يزيد فقد فارقت ذاكرم
واشكر حباء الّذي بالملك اصفاك(44)(45)

بعد از انجام اين مراسم و تشريفات يزيد داخل قصر شد و سه روز به استراحت در قصر پرداخت و بعد بيرون آمد و به منبر رفت در حالى كه آثار حزن در چهره او ظاهر بود. ضحّاك بن قيس آمد و در كنار منبر نشست زيرا مى‏ترسيد كه يزيد نتواند سخن بگويد! يزيد به او گفت: اى ضحّاك! تو آمده‏اى به فرزندان عبد شمس راه و رسم سخن گفتن را بياموزى؟!(46)

رؤياى يزيد

يزيد در حالى كه بر فراز منبر نشسته بود خطاب به مردم گفت: ما از ياوران دين خدا هستيم! و شما اى مردم شام شما را بشارت باد كه آثار خير و خوبى در شما پديدار است، بدانيد كه بزودى ميان من و مردم عراق درگيرى شديدى رخ خواهد داد(47) زيرا من سه شب پيش در خواب ديدم كه ميان من و اهل عراق، رودخانه‏اى از خون بشدّت جريان دارد ومن هر چه تلاش كردم كه از آن بگذرم، نتوانستم، تا اينكه عبيداللَّه بن زياد از آن رود گذشت، و من اين صحنه را در خواب تماشا مى‏كردم!

مردم شام كه از شنيدن سخنان يزيد كاملاً تحريك شده بودند فرياد بر آوردند كه: اى يزيد! ما را به طرف هر كه مى‏خواهى گسيل دار كه ما با همان شمشيرهايى كه در صفّين رو در روى مردم عراق ايستاديم در خدمت تو خواهيم بود! يزيد آنها را دعا كرد و دستور داد به پاس اين وفادارى اموال زيادى را بين آنها تقسيم كردند!

و بعد خبر درگذشت معاويه را به كارگزاران خود در شهرها اطّلاع داد و آنها را در مقام خود باقى گذارد و به اشاره سرجون - غلام معاويه - حكومت كوفه و بصره را كه از حساسيّت زيادى برخوردار بود و مخالفان حكومت اموى بيشتر در آنجا سكونت داشتند به عبيداللَّه بن زياد سپرد.(48)

نامه يزيد به فرمانرواى مدينه‏

يزيد پس از درگذشت معاويه به محض رسيدن به دمشق طىّ نامه‏اى به وليد بن عتبه حاكم مدينه دستور داد كه: حسين بن على و عبداللَّه بن زبير را احضار كن و از آنها براى خلافت من بيعت بگير، و اگر از بيعت خوددارى كردند سرِ آنها را از بدن جدا كن و به دمشق براى من بفرست! و از مردم مدينه نيز بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت حكمى را كه بيان كردم درباره آنها اجرا كن، والسّلام.(49)

و برخى نوشته‏اند كه: نامه كوچكى نيز بدان ضميمه كرد كه در آن نامه آمده بود: حسين و عبداللَّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر(50) و عبداللَّه بن زبير را طلب كرده و از آنها بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت او را گردن بزن و سر او را براى من بفرست!

وليد پس از خواندن نامه يزيد به خود مى‏گفت: اى كاش كه از مادر نزاده بودم زيرا كه مرا به امر بزرگى وادار كرده است و من هرگز آن را انجام نخواهم داد.(51)

مشاوره وليد با مروان‏

پس از آنكه وليد از محتواى نامه يزيد مطلّع شد پريشان گرديد و شبانه به دنبال مروان بن حكم - كه پيش از او حاكم مدينه بود - فرستاد، مروان نزد وليد آمد در حالى كه از اين ديدار در واقع ناخشنود بود، وليد او را در جريان نامه يزيد قرار داد و از او پرسيد كه با اين افراد چگونه برخورد كند؟

مروان گفت: هم اكنون آنها را احضار كن و از آنها براى يزيد بيعت بگير، اگر پذيرفتند دست از آنها بردار و اگر خوددارى كردند سر از بدن آنها جدا كن قبل از آنكه از مرگ معاويه آگاه شوند زيرا اگر اينها از درگذشت معاويه اطّلاع پيدا كنند، هر كدام به طرفى خواهند رفت و مردم را به مخالفت با يزيد ترغيب كرده و آنان را به پيروى از خويش فرا خواهند خواند، و امّا عبداللَّه بن عمر، او اهل جنگ و خونريزى نيست و دوست ندارد كه حاكم بر مردم باشد مگر اينكه از او درخواست كنند.

وليد، فوراً عبداللَّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسين (ع) و ابن زبير فرستاد و آنها را به نزد خود فراخواند.(52)

امام حسين (ع) و ابن زبير در مسجد نشسته بودند كه پيك وليد آمد و پيام او را ابلاغ كرد، آن دو در پاسخ به او گفتند: تو برو، خود نزد او خواهيم آمد؛ پس ابن زبير به حسين (ع) گفت: چرا ما را وليد در اين نيمه شب احضار كرده است در حالى كه زمان جلوس و ساعت ملاقات او نيست؟(53)

حسين (ع) فرمود: گمان مى‏كنم كه معاويه رهسپار ديار عدم شده است(54) و او ما را براى گرفتن بيعت فرا خوانده است پيش از آنكه خبر مرگ معاويه در شهر پخش شود.

عبداللَّه بن زبير گفت: من نيز بر همين گمانم، تصميم شما چيست؟

حسين (ع) فرمود: من هم اكنون جوانان خود را فرا مى‏خوانم و با آنها به طرف دارالاماره خواهم رفت و آنها را بر درب قصر مى‏نشانم و خود به تنهايى داخل قصر خواهم شد.

عبداللَّه بن زبير گفت: من بر جان شما بيمناكم.

امام (ع) فرمود: من در خود قدرت سرپيچى از بيعت با يزيد را مى‏بينم.(55)

سپس امام حسين (ع) با ياران وفادار و آشنايان جان بر كف خود به طرف دارالاماره حركت كرد و به آنان فرمود: من داخل مى‏شوم و هنگامى كه شما را فراخواندم يا صداى فرياد مرا شنيديد وارد دارالاماره شويد، و بر شماست كه از اطراف دارالاماره متفرّق نشويد تا من بيرون آيم. پس بر وليد وارد شد در حالى كه مروان بن حكم نزد او بود.(56)

برخورد امام (ع) و وليد

چون وليد بن عتبه، حاكم مدينه، نامه يزيد را براى امام قرائت كرد، امام (ع) فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد».(57)

مروان كه از اين طرز برخورد امام ناراضى بود گفت: با اميرالمؤمنين بيعت كن!

امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو كه سخن به گزاف گفتى، چه كسى يزيد را بر مؤمنين امير كرده است؟!

مروان - كه از خشم، عنان اختيار را از دست داده بود - برخاست و در حالى كه قبضه شمشير را در مشت مى‏فشرد به وليد گفت كه: فرمان ده تا مأموران حكومتى سر از بدن او جدا كنند پيش از آنكه از خانه بيرون رود و من خون او را به گردن مى‏گيرم!

در اين هنگام نوزده نفر از ياران جان بر كف امام - كه فرياد او را شنيده بودند - با شمشيرهاى برهنه به قصر حكومتى حمله كردند و در حالى كه اطراف امام را گرفته بودن از دارالاماره خارج شدند.(58)

جمعى نوشته‏اند كه: چون حسين (ع) از سخنان مروان در خشم شد به او فرمود: يابن الزرقاء! تو به قتل من فرمان مى‏دهى؟! مائيم كه اهل بيت نبوّتيم و يزيد مرد فاسقى است كه آشكارا شراب مى‏نوشد و فرمان قتل بى‏گناهان را صادر مى‏كند، هرگز كسى چون من با ناكسى چون او بيعت نخواهد كرد، گذشت زمان ثابت خواهد كرد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت گرفتن از مردم سزاوارتر است.

بعد از خروج امام از مقرّ حكومتى، مروان رو به وليد كرد و گفت: تو حرف مرا نپذيرفتى، بخدا سوگند هرگز بر حسين دست پيدا نخواهى كرد.

وليد گفت: پيشنهاد تو براى من تباهى دينم را در پى داشت، بخدا سوگند كه دوست ندارم همه عالم ازآنِ من باشد و من قاتل حسين باشم، به خدا پناه مى‏برم از اينكه دستم به خون او آغشته شود به جرم اينكه او از بيعت با يزيد خوددارى مى‏كند، بخدا سوگند كسى كه به جرم دست داشتن در قتل حسين (ع) در برابر ميزان قرار مى‏گيرد، در نزد خدا بسى ناچيز و سبك سنگ است.

مروان از سخنان وليد ناراضى بود ولى در ظاهر حق را به جانب او داد و گفت: اگر در مورد حسين (ع) چنين نظرى دارى در برخورد با او راه خوبى را انتخاب كرده‏اى!(59)

ملاقات مروان‏

فرداى آن روز، مروان بن حكم در بين راه، امام حسين (ع) را ملاقات كرد و به او عرض كرد: من شما را نصيحت مى‏كنم بشرط آنكه بپذيرى!

و امام در جواب فرمود: نصيحت تو چيست؟

مروان گفت: من شما را امر مى‏كنم كه با اميرالمؤمنين يزيد بيعت كنى، زيرا اين بيعت براى دين و دنياى شما سودمندتر است!

امام (ع) با ناراحتى كلمه استرجاع را بر زبان جارى نمود و چنين فرمود: اسلام را وداع بايد گفت اگر امّت گرفتار اميرى چون يزيد گردد، واى بر تو اى مروان مرا به بيعت يزيد فرمان مى‏دهى در حالى كه او مرد فاسقى است(60) ، اين سخنهاى ناروا و بيهوده را چرا مى‏گويى؟ من تو را بر اين گفتار ملامت نمى‏كنم زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر اكرم (ع) تو را هنگامى كه هنوز در صلب پدرت - حكم بن العاص - بودى لعنت كرد.

سپس رو به او فرموده گفت: دور شو اى دشمن خدا، ما اهل بيت رسول خدا هستيم و حق با ما و در ميان ماست و زبان ما جز به حق سخن نمى‏گويد، من خود از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان و فرزند زادگان و بردگان آنها حرام است»، و فرمود: «اگر معاويه را بر فراز منبر من ديديد بيدرنگ شكم او را پاره كنيد»، بخدا سوگند كه مردم مدينه او را بر فراز منبر جدّم رسول خدا (ع) مشاهده كردند ولى به آنچه مأمور شده بودند عمل نكردند!

در اين هنگام بود كه مروان از روى خشم فرياد برآورد كه: هرگز تو را رها نكنم مگر اينكه با يزيد بيعت كنى! شما فرزندان على (ع) كينه آل ابوسفيان را در سينه داريد و جاى دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنها با شما دشمنى ورزند.

امام (ع) فرياد زد: دور شو اى پليد! كه ما از اهل بيت طهارتيم و خداوند درباره ما به پيامبرش وحى كرده است كه «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا».(61)

بعد از اين بيان امام (ع)، ديگر در مروان قدرت سخن باقى نمانده بود، و امام (ع) در دنباله سخنانش خطاب به او افزود: اى پسر زرقاء! بخاطر آنچه كه از رسول خدا ناخشنودى تو را بشارت مى‏دهم به عذاب دردناك الهى روزى كه نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خدا درباره من و يزيد از تو پرسش خواهد كرد.(62)

چون اين خبر به يزيد رسيد بلافاصله وليد را از حكومت مدينه بر كنار و مروان بن حكم را به جاى او نشاند.(63)

وداع امام (ع) با قبر جدّش رسو اللَّه (ع)

امام (ع) تصميم گرفت كه از حجاز به عراق عزيمت كند و شب هنگام كنار مرقد مطهّر رسول خدا (ع) رفت تا با جدّ بزرگوارش وداع كند، همين كه كنار مزار رسول خدا (ع) رسيد مشاهده كرد كه نورى از قبر رسول خدا (ع) بيرون آمد و بعد به جاى خود برگشت.

شب بعد نيز امام به حرم نبوى آمده به نماز ايستاد و در سجده لحظه‏اى به خواب رفته خود را در آغوش رسول خدا (ع) ديد كه حضرت ميان چشمان او را مى‏بوسد و مى‏فرمايد: پدرم فداى تو باد، تو را مى‏بينم كه در خون خود آغشته مى‏شوى در ميان مردمى كه اميد به شفاعت من دارند ولى براى آنها بهره‏اى از شفاعت من نخواهد بود، اى فرزندم! تو بزودى نزد پدر و مادر و برادرت خواهى آمد و آنها مشتاق ديدار توآند، و خدا براى تو در بهشت مقام و منزلتى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن مقام نخواهى رسيد.(64)

در اين هنگام حضرت بيدار شدند در حالى كه بشدّت مى‏گريستند، و چون به خانه بازگشتند خواب خود را براى خانواده عزيزشان بيان فرمودند.(65)

خداحافظى با مادر و برادر

امام حسين (ع) در تاريكى شب به سراغ قبر مادرش فاطمه زهرا (س) آمد و در برابر تربت پاكش ايستاد و آنهمه بزرگوارى و فداكارى و عواطف مادر را به خاطر آورد، سپس در حالى كه قطرات اشك بر صورت مباركش جارى بود براى آخرين بار با مادر وداع كرد و به سراغ مزار برادرش امام مجتبى (ع) رفت و تربت پاكش را در آغوش گرفت و با قلبى مالامال از اندوه به خانه بازگشت.(66)

شب بود و سكوت مرگبارى كه مپرس
او بود و چشم اشكبارى كه مپرس‏
مى‏رفت و صداى شيون مادر او
مى‏گشت بلند از مزارى كه مپرس(67)

وصيت امام (ع) به محمد بن حنفيّه‏

امام حسين (ع) قبل از حركت، مكتوبى را بعنوان وصيت مرقوم داشت كه در آن آمده بود:

... و انّي لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انّما خرجت لطلب الاصلاح في امّة جدّي (ع) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّي و ابي عليّ بن ابي طالب (ع)، فمن قبلني بقبول الحقّ فاللَّه اولى بالحقّ و من ردّ عليّ هذا اصبر حتّى يقضي اللَّه بيني و بين القوم بالحقّ و هو خير الحاكمين.

اين چيزى است كه حسين بن على به برادرش محمد بن حنفيّه وصيّت نموده است: بدرستى كه حسين گواهى مى‏دهد و بر وحدانيّت خدا و اينكه او شريك ندارد و محمد (ع) بنده و رسول اوست و حق را از جانب خدا آورده است، و بدرستى كه بهشت و دوزخ حق است و روز قيامت خواهد آمد و شكّى در آن نيست و خداى متعال مردگان را زنده خواهد كرد.

امّا بعد، خروج من بر يزيد براى ايجاد فتنه و فساد و يا براى سرگرمى و خودنمائى نيست بلكه خروج من براى اصلاح امور امّت جدّم رسول خدا (ع) است. من اراده كرده‏ام كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و از سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب (ع) پيروى كنم، اگر كسى دعوت به حق را پذيرفت پس خداوند سزاوارتر به قبول آن است و اگر كسى آن را نپذيرفت من صبر خواهم كرد تا خداى متعال ميان من و اين جماعت داورى كند و او بهترين حكم كنندگان است. و اين وصيّت من است به تو، و توفيقى نيست مگر با كمك خدا، توكّل بر او مى‏كنم و بسوى او انابه خواهم كرد.

سپس نامه را پيچيد و آن را مهر نموده به برادرش محمد بن حنفيّه(68) داد.(69)

پيشنهاد محمد بن حنفيّه(70)

محمد بن حنفيّه هنگامى كه از قصد امام حسين (ع) براى بيرون رفتن از مدينه آگاه شد نزد آن حضرت آمد و گفت: اى برادر! تو محبوبترين مردم نزد منى و من از هيچكس نصيحتم را دريغ نمى‏دارم تا چه رسد به تو، كه تو را نيازمند به آن مى‏بينم، از بيعت يزيد كناره‏گير و از سكونت در شهرها تا مى‏توانى پرهيز كن، سپس نمايندگان خود را بسوى مردم گسيل دار و آنها را به خودت دعوت كن، اگر تو را اجابت كردند و به بيعت با تو تن در دادند، خداى را بر اين موهبت سپاسگزار باش، و اگر براى بيعت، ديگرى را برگزيدند، اين انتخابِ بد بهيچوجه مزيّت و موقعيّت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد، اگر به شهرى وارد شوى و مردم آن شهر در بيعت با تو دچار ترديد گردند و گروهى به حمايت تو و جمعى ديگر به مخالفت با تو برخيزند و آتش فتنه زبانه كشد و خون بيگناهان ريخته شود و سرانجام قصد جانت كنند و تو را از ميان بردارند.

امام (ع) فرمود: اى برادر! به كجا روم؟!

محمد بن حنفيّه گفت: بسوى مكه حركت كن، اگر آن شهر را مناسب اقامت ديدى در آنجا سكونت كن، و اگر احساس كردى كه مكه نيز جاى امنى براى تو نيست، به بيابانها و كوهها رو كن، و هميشه از نقطه‏اى به نقطه‏اى در حركت باش تا آنكه سرانجامِ كار را دريابى!

پاسخ امام (ع)

امام (ع) فرمود: اى برادر! تو نصيحت ملاطفت آميز خود را از من دريغ نداشتى، اميدوارم كه پيشنهاد تو مقبول و پسنديده باشد.(71)

بعضى از مورّخان نوشته‏اند كه: امام (ع) در پاسخ برادرش محمد بن حنفيّه فرمود: اى برادر! حتّى اگر در دنيا پناهگاهى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.(72)

محمد بن حنفيّه گريست چرا كه مى‏دانست برادرش امام حسين (ع) اين راه را آگاهانه انتخاب كرده و مصيبت آن را نيز به جان خريده است.

امام (ع) از او تشكّر كرد و فرمود: اى برادر! خداوند تو را جزاى خير دهد كه از سر خير پيشنهاد كردى، من قصد عزيمت به مكه را دارم و خودم و برادرانم و فرزندان آنها و پيروان من نيز بر اين رأيند، و امّا تو اى برادر! پس مى‏توانى در مدينه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى كه مى‏شنوى برايم بفرستى و چيزى را از نظر من پنهان نگاه ندارى.(73)

بعضى روايت كرده‏اند: چون حسين بن على (ع) بسوى عراق حركت كرد، امّ سلمه زوجه رسول خدا را طلب فرمود و كتابها و وصايايى را كه بهمراه داشت به رسم امانت بدو سپرد، هنگامى كه حضرت علىّ بن الحسين (ع) از سفر كربلا بازگشت، امّ سلمه آن كتابها و وصايا را به آن حضرت بازگرداند.(74)

اندوه زنان هاشمى‏

خبر حركت امام (ع) و عزيمت از مدينه به مكه بر زنان هاشمى گران آمد و براى نوحه كردن اجتماع نمودند، امام حسين (ع) نزد آنان رفت و آنها را امر به سكوت كرد و فرمود: شما را بخدا سوگند كه لب به نوحه و زارى باز مكنيد كه نافرمانى خدا و پيامبرش را در پى دارد.

گفتند: چگونه گريه نكنيم و فرياد نزنيم در حالى كه امروز در نظر ما همانند روزى است كه رسول خدا رحلت كرده بود و لحظاتى را تداعى مى‏كند كه على و فاطمه و حسن(ع) ما را تنها گذاردند، اى محبوب پاكان! خدا ما را به فداى تو گرداند.

و نوشته‏اند كه: يكى از عمّه‏هاى امام (ع) براى او بازگو كرد كه: شنيدم هاتفى مى‏گفت:

و انّ قتيل الطّفّ من آل هاشم
اذلّ رقابا من قريش فذلّت(75)

امام (ع) او را امر به صبر و شكيبايى كرد و به او فرمود كه: اين تقدير حتمى خداوند است و مسلّماً بوقوع خواهد پيوست.(76)

آگاهى از شهادت‏

1- عبداللَّه بن عباس نقل مى‏كند: هنگامى كه امام حسين (ع) عازم عراق بود، به ديدنش رفتم و به او گفتم: اى فرزند رسول خدا! تو را بخدا سوگند مى‏دهم كه به عراق نروى و از اين سفر درگذرى.

امام (ع) فرمود: اى پسر عباس! مگر نمى‏دانى كه خاك عراق جايگاه شهادت اصحاب با وفاى من است؟

گفتم كه: اين خبر از كجا به شما رسيده است؟

فرمود: اين رازى است كه من از آن آگاهى دارم و علمى است كه به من عطا شده است.(77)

2- بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبر (ع) به حسين (ع) فرمود: «از براى تو در بهشت درجه‏اى است كه جز به شهادت به آن نمى‏رسى»(78) . پس حسين (ع) هنگامى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت تجهيز شدند مى‏دانست كه كشته مى‏شود، از اين جهت به صبر كوشيد و هرگز بيتابى و ناشكيبايى نكرد تا به سعادت شهادت رسيد، بهترين و والاترين درودها بر او باد.(79)

3- مرحوم علاّمه مجلسى مى‏گويد: امام (ع) هنگامى كه عزم حركت از مدينه را كرد، امّ سلمه نزد امام (ع) آمد و گفت: اى فرزندم! با رفتن خود بسوى عراق مرا اندوهناك مساز، بدرستى كه از جدّت رسول خدا (ع) شنيدم كه مى‏گفت: «فرزندم حسين را در عراق و زمينى كه آن را كربلا مى‏نامند، خواهند كشت».(80)

امام (ع) در جواب فرمود: اى مادر! بخدا سوگند كه من از سرانجام اين كار به نيكى آگاهم ولى چاره‏اى جز ادامه اين راه ندارم، بخدا سوگند مى‏دانم در چه روزى و در كجا كشته مى‏شوم و باز مى‏دانم نام آن كسى را كه مرا خواهد كشت و مى‏دانم مكانى را كه مرا در آن به خاك خواهند سپرد و حتّى مى‏دانم چه كسانى از اهل بيت و شيعيانم با من كشته خواهند شد، و اگر در تو اشتياقى هست كه اين منظره را تماشا كنى ببين!، پس امام (ع) با دست مبارك خود به طرف كربلا اشاره كرد(81) ، و امّ سلمه بيتابيش دو چندان شد و با گريه و زارى او را به خداى بزرگ سپرد.(82)

4- روايت كرده‏اند كه: حسين (ع) چون به كربلا رسيد از اسم آن مكان سؤال كرد، به او گفته شد كه اين وادى كربلا نام دارد، فرمود: كرب و بلا است، وقتى با پدرم به صفّين مى‏رفتيم به اين مكان رسيديم، پدرم ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد، در پاسخش گفتند: كربلايش مى‏نامند، پدرم فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنان و اينجا محلّ ريختن خون آنان است، و هنگامى كه از معناى اين جمله پرسش كردند فرمود: همينجا عدّه‏اى از آل محمد فرود خواهند آمد(83)(84)

5- امام (ع) در جواب عبداللَّه بن زبير فرمود: بخدا سوگند كه اگر من در سوراخى پنهان شوم، آنها مرا بيرون كشند و به كشتن من فرمان دهند، بخدا سوگند آنها ستمى را بر من روا خواهند داشت همانگونه كه قوم يهود در روز شنبه به نافرمانى و طغيان كوشيدند.(85)

6- روايت كرده‏اند كه امام حسين (ع) بارها مى‏فرمود: بخدا سوگند كه اين گروه (بنى‏اميّه) مرا رها نمى‏كنند تا آنكه خونم از رگهاى بريده جارى گردد، و چون چنين كنند خداوند كسى را بر آنها مسلّط خواهد كرد كه خوارشان گرداند.(86)

7- ابراهيم بن سعيد كه از همراهان زهير بن قين بود، زمانى كه در ميان راه به ياران امام حسين (ع) پيوست، شنيد كه امام حسين به زهير مى‏گويد: اى زهير! من از محلّ شهادتم آگاهم - و اشاره به سر مبارك خود كرد - و فرمود: اين را - يعنى سرم را - زحر بن قيس به شام نزد يزيد خواهد برد به اميد آنكه جايزه‏اى از يزيد بگيرد ولى يزيد به او چيزى نخواهد داد.(87)

‏فصل دوم:از مدينه تا مكه

عزيمت امام (ع) از مدينه به مكه‏

امام حسين (ع) روز يكشنبه دو روز قبل از ماه مبارك شعبان سال شصت هجرى از مدينه بسوى مكه حركت كرد و شب جمعه در حالى كه سه شب از ماه شعبان گذشته بود، وارد مكه گرديد. آن حضرت پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مكه معظّمه (از شعبان تا پايان ذيقعده) در روز سه شنبه هشتم ذيحجه مصادف با روز ترويه (همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه قيام كرد) از مكه بسوى عراق حركت كرد(88)(89).

حركت امام حسين (ع) زمانى بود كه به ايشان خبر رسيد يزيد لشكرى را به فرماندهى عمرو بن سعيد بن عاص به مكه گسيل داشته و او را امير الحاج قرار داده و به او تأكيد كرده كه هر جا حسين (ع) را بيابد بى‏درنگ او را به شهادت برساند(90) ؛ و از طرف ديگر امام (ع) مطّلع شده بود كه سى نفر از مزدوران يزيد جهت ترور ايشان به مكه اعزام شده‏اند(91) : در ضمن اين نكته نيز قابل توجه است كه مردم حجاز با اهل بيت(ع) دشمنى ديرينه داشتند و نسبت به ساحت قدس علوى بى‏حرمتى مى‏كردند بطورى كه امام چهارم (ع) مى‏فرمايد: ما در مكه و مدينه حتى بيست نفر دوست و طرفدار هم نداريم(92) . بهر حال وقتى امام (ع) از توطئه شوم يزيد با خبر شد، براى حفظ حرمت خانه خدا، پس از انجام طواف و سعى بين صفا و مروه و تبديل حج به عمره مفرده(93) تصميم به خروج از مكه - آنچه در اين متن آمده و در افواه نيز مشهور است كه امام (ع) حج را تبديل به عمره نمودند، جاى تأمّل و بررسى است و تحقيق بيشترى را مى‏طلبد، زيرا با توجّه به علم امام (ع) از اينكه نمى‏تواند حج را به پايان برساند چگونه در روز هشتم، احرام حج بسته و بعد آن را به عمره تبديل كرده است؟

اولاً: امام، عمره را در ماه شعبان بجاى آورده، و چون عمره در غير ماههاى حج قرار گرفته اگر بخواهد حج تمتع بجاى آورد، آن عمره كافى نيست و بايد از ميقات در ماههاى حج احرام بسته و عمره تمتع بجاى آورد. صاحب جواهر مى‏گويد: كسى كه عمره مفرده را در غير ماههاى حج (شوال و ذيقعده و ذيحجه) بجاى آورد، جايز نيست حج تمتع بجا آورد، زيرا عمره تمتع داخل در حج است و در غير ماههاى حج واقع نمى‏شود (جواهر الكلام 20/462). و اگر كسى احتمال بدهد كه احرام آن حضرت احرام حج اِفراد بوده است و حج اِفراد را تبديل به عمره نموده است، اين نيز خالى از اشكال نيست زيرا اولاً با علم امام (ع) به اينكه نمى‏تواند حج را به پايان ببرد چگونه به احرام حج مُحرم شده است، و ثانياً ميقات حج افراد براى كسى كه وطن او مكه نيست همان ميقاتهاى مشهور است و نمى‏تواند از مكه مُحرم شود.

و ثانياً: از روايات چنين مستفاد است كه امام (ع) عمره بجا آورده و از تبديل حج به عمره يا به تعبير ديگر عدول به عمره مفرده ذكرى نيست كه ما در اينجا برخى از آن روايات را ذكر مى‏كنيم:

عن علي بن ابراهيم عن ابيه و عن محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن حماد بن عيسى عن ابراهيم بن عمر اليمانى عن ابى عبداللَّه (ع) انّه سئل عن رجل خرج في اشهر الحج معتمرا ثم خرج الى بلاده، قال: لابأس و ان حج من عامه ذلك و افرد الحج فليس عليه دم و ان الحسين بن علي (ع) خرج يوم التروية الى العراق و كان معتمرا.

و عنه عن ابيه مكرمه گرفت.(94)

فرزندان و برادران و برادرزادگان و اكثر اهل بيت، بجز محمد بن حنفيّه، امام (ع) را همراهى مى‏كردند.(95)

امام (ع) در حال حركت اين آيه را تلاوت مى‏كرد «فخرج منها خائفا يترقّب قال ربّ نجّني من القوم الظّالمين».(96)

امام حسين (ع) براى رفتن به مكه راه اصلى و عمومى را اختيار كرده بود، و در پاسخ اهل بيت كه به او مى‏گفتند: اگر ما نيز از راهى كه ابن زبير انتخاب كرده بود (بيراهه) مى‏رفتيم، شايد از تعقيب دشمنان در امان بوديم، فرمود: نه! بخدا سوگند از راهى جز اين نخواهم رفت تا مشيّت الهى بوقوع پيوندد.(97)

ملاقات در بين راه‏

عبداللَّه بن مطيع(98) امام را در بين راه ملاقات كرد و عرض كرد: جانم به فداى تو باد! عزم كجا دارى؟

امام (ع) فرمود: در حال حاضر قصد رفتن به مكه را دارم و از خداى متعال طلب خير مى‏كنم.

عبداللَّه بن مطيع عرض كرد: به فدايت گردم، از خداى براى شما طلب خير مى‏كنم، مبادا از مكه بسوى كوفه حركت كنى زيرا كوفه همان شهر بد خاطره‏اى است كه پدرت را در آنجا كشتند و برادرت امام حسن مجتبى (ع) را در چنگ دشمن رها كردند و خود نيز با او از در نيرنگ در آمدند و او را زخم كارى زدند كه نزديك بود او نيز كشته شود. در حرم و خانه خدا بمان زيرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز كسى نيست كه با تو در رتبه و مقام برابر باشد، در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند، بخدا سوگند كه بعد از تو ما را به زنجير بردگى كشند.(99)

پاورقى:‌


40- الاستيعاب 3/1419.
41- البداية و النهاية 8/153.
42- ميسون بنت بحدل از قبيله بنى كلب است كه پيش از اسلام مسيحى بودند. يزيد در چنين قبيله‏اى كه هنوز به افكار و عادات مسيحيّت پايبند بودند، تربيت شد، علاوه بر اين به نظر جمعى از مورّخان، بعضى از استادان يزيد مسيحى بوده‏اند. (پرتوى از عظمت حسين 264).
43- تاريخ يعقوبى 2/241.
44- شكيبا باش اى يزيد كه از كريمى مفارقت نمودى، و آنكس را كه به تو ملك داد، سپاس بگزار».
45- مقتل الحسين مقرّم 127.
46- العقد الفريد 4/164.
47- از اين خبر ظاهر است كه يزيد مى‏دانست مردم عراق با او بيعت نخواهند كرد و بين او و مردم عراق درگيرى و نزاع رخ خواهد داد چه آنكه شيعيان على (ع) در كوفه بودند، و احتمالاً اين خواب ساختگى بر همين اساس و آگاهى طرّاحى شده بود.
48- مقتل الحسين مقرّم 128.
49- تاريخ يعقوبى 2/241.
50- محدّث قمى در نفس المهموم 66 نقل كرده است كه اين روايت كه در آن نام عبدالرحمن بن ابى بكر آمده، صحيح نيست زيرا كه او قبل از معاويه از دنيا رفته بود؛ و لذا بلاذرى در انساب الاشراف 3/155 عبدالرحمن بن ابى بكر را ذكر نكرده است.
51- مثير الاحزان ابن نما 23.
52- البداية و النهاية 8/156.
53- مقتل الحسين مقرّم 129.
54- زيرا من در خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون و خانه او در آتش مى‏سوزد. (مثير الأحزان 24).
55- از اين گفتار امام (ع) كه فرمود: من جوانهايم را جمع مى‏كنم و آنها را بر درب قصر مى‏نشانم، و در خود قدرت سرپيچى از بيعت با يزيد را مى‏بينم پيدا است كه آن بزرگوار هرگز تصميم بر سازش با يزيد نداشته است.
56- كامل ابن اثير 4/14.
57- ما كنت ابايع ليزيد».
58- مناقب ابن شهر آشوب 4/88.
59- ارشاد شيخ مفيد 2/33.
60- على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد، ويحك يا مروان اتأمرني ببيعة يزيد و هو رجل فاسق».
61- سوره احزاب: 33.
62-الفتوح 5/24؛ حياة الامام الحسين 2/256.
63- مناقب ابن شهر آشوب 4/88.
64- و انّ لك في الجنّة درجات لا تنالها الاّ بالشّهادة».
65- امالى شيخ صدوق، مجلس 30، حديث 1؛ عوالم العلوم 17/16.
66- حياة الامام الحسين 2/261.
67- شعر از محمّدعلى مجاهدى .
68- او فرزند اميرالمؤمنين (ع) است، و «حنفيّه» لقب مادر اوست، نام مادرش خوله مى‏باشد.
از حضرت رضا (ع) نقل شده است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: محمّدها ابا دارند كه خدا عصيان شود، سؤال شد: اين محمّدها كيانند؟ فرمود: محمّد بن جعفر و محمّد بن ابى بكر و محمّد بن ابى حذيفه و محمّد بن اميرالمؤمنين ابن حنفيّه.
و امّا تخلّف او از امام حسين (ع) و نيامدن او با آن حضرت شايد به جهت عذرى بوده، علاّمه مامقاني گفته: محمد بن حنفيّه و عبداللَّه بن جعفر و امثال آنها جلالت و شأنشان بالاتر از آن است كه اعتقاد بر خلاف حق داشته باشند. (تنقيح المقال 3/112).
69- بحارالانوار 44/329.
70- حنفيّه لقب مادر اوست، و اسم مادرش خوله دختر جعفر بن قيس است. اميرالمؤمنين (ع) مى‏فرمود: محامده ابا دارند كه خدا عصيان شود كه يكى از آنها محمد بن حنفيّه مى‏باشد. امّا نيامدن او به همراه امام (ع) به عراق شايد به جهت عذر و يا مصلحتى بوده است، و راجع به سال وفات و محل دفن او اختلاف شده است: بعضى وفات او را به سال 80 و محل دفن او را در جبل رضوى و بعضى در طائف دانسته‏اند. (تنقيح المقال 3/112).
71- ارشاد شيخ مفيد 2/34.
72- فقال الحسين (ع): «يا اخي واللَّه لو لم يكن ملجأ و لا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية».
73- بحارالانوار 44/329.
74- كافى 1/304.
75- كشته كربلا كه از آل هاشم است، سران قريش را خوار و ذليل نمود پس آنها ذليل گشتند».
76- مقتل الحسين مقرّم 137. و در «الامام الحسين و اصحابه» 111 از قول عمّات آن حضرت اشعار ديگرى را نيز نقل نموده است.
77- دلائل الامامة 74.
78- انّ لك في الجنّة درجة لا تنالها الاّ بالشّهادة».
79- مقتل الحسين خوارزمى 170.
80- يقتل ولدي الحسين (ع) بارض العراق في ارض يقال لها كربلاء».
81- مسلّماً امام (ع) در اين اشاره براى امّ سلمه پرده از روى كار برداشته و او به چشم خويش آنچه را كه بايد ببيند، ديده است.
82- بحارالأنوار 44/332.
83- نفر من آل محمّد ينزلون هاهنا».
84- الاخبار الطوال 253.
85- كامل ابن اثير 4/38.
86- كامل ابن اثير 4/39.
87- دلائل الامامة 74.
88- سيد ابن طاووس نقل كرده است كه امام حسين (ع) روز سه شنبه سوم ذيحجه از مكه عازم عراق گرديد (الملهوف 25). و سيوطى، خروج امام از مكه به عراق را بدون تعيين روز، عشر ذيحجه ذكر كرده است (تاريخ الخلفاء 207).
89- انساب الاشراف 3/160.
90- مقتل الحسين مقرّم 165.
91- تظلّم الزهراء 153.
92- ما بمكّة و المدينة عشرون رجلا يحبّنا». (شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد 4/104).
93- عن اسماعيل بن مراد عن يونس بن معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبداللَّه (ع): من أين افترق المتمتّع و المعتمر؟ فقال: ان المتمتّع مرتبط بالحج و المعتمر اذا فرغ منها ذهب حي
ث شاء و قد اعتمر الحسين (ع) في ذي الحجة ثم راح يوم التروية الى العراق و الناس يروحون الى منى و لا بأس بالعمرة في ذي الحجة لمن لا يريد الحج (وسائل الشيعة، ج 10، باب 7 من أبواب العمرة، حديث 2 و 3).
همانگونه كه از دو حديث فوق مستفاد است، امام حسين (ع) مُحرم به احرام عمره بوده‏اند و صحبت از تبديل حج به عمره نيست، مضافاً بر اينكه بعضى خروج امام حسين به عراق را در سوم ذيحجه ذكر كرده‏اند (سيد ابن طاووس در ملهوف) و ابى جارود از امام باقر (ع) نقل كرده است كه امام حسين (ع) يك روز قبل از ترويه يعنى روز هفتم ذيحجه از مكه خارج گرديد. (كامل الزيارات 73).
94- حياة الامام الحسين 3/16.
95- ارشاد شيخ مفيد 2/34.
96- سوره قصص: 21.
97- ارشاد شيخ مفيد 2/35.
98- در كامل ابن اثير جريان ملاقات امام (ع) با عبداللَّه بن مطيع را هنگام رفتن به مكه ذكر كرده است ولى خواهد آمد كه ديگر مورخان مثل شيخ مفيد اين ملاقات را هنگام آمدن از مكه بسوى عراق مى‏دانند. بعضى احتمال داده‏اند كه دو ملاقات انجام گرفته با دو نفر متفاوت: هنگام رفتن به مكه با عبداللَّه بن مطيع و هنگام رفتن به عراق با عبداللَّه بن ابى مطيع. (الامام الحسين و اصحابه 163).
99- كامل ابن اثير 4/19.