فرهنگ عاشورا

جواد محدّثى

- ۳ -


امام خمينى و فرهنگ عاشورا
عنوان كنگره اى كه در ششمين سالگرد رحلت امام خمينى كه مقارن با ماه محرّم بود، برگزار شد. در ((كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا)) محققانى از ايران و كشورهاى ديگر شركت داشتند و به ارائه مقالات تحقيقى خويش پيرامون : فرهنگ عاشورا، تاءثير نهضت امام حسين بر فكر و مبارزات امام امّت ، روشهاى احياى عاشورا در فرهنگ و تاريخ اسلام ، ادبيات عاشورا، امام و احياى نگرش سياسى به عاشورا، تربيت يافتگان فرهنگ عاشورا و... پرداختند. اين كنگره در روزهاى 2 و 3 محرم 1416ق (11 و 12 خرداد 74) برگزار شد. برگزارى آن از سوى ((مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى )) بود. مجموعه مقالات كنگره در چند جلد با عنوانِ ((چشمه خورشيد)) منتشر شد.
امام سجاد عليه السّلام
امان نامه
امان دادن يعنى كسى را در كَنَف حمايت خود گرفتن . ((امان نامه )) يا خطّ امان ، نامه اى است كه در ضمن آن زنهار و امان دهند.(103) در فرهنگ عرب ، امان دادن نيز مثل ((جوار)) و پناه دادن ، سبب مصونيت جانى شخص امان يافته مى شد. به امانى كه مى دادند، حتّى نسبت به دشمن خويش ، پايبند بودند و نقض آن را ناجوانمردى و نشانه فرومايگى مى دانستند. به همين خاطر، امام حسين عليه السّلام در نامه اعتراض ‍ آميزى كه به معاويه نوشت و او را بخاطر كشتن ((حجربن عدى )) ملامت كرد، از جمله بر اين نكته تاءكيد داشت كه با آنكه به او امان داده بود، او را كشت .(104) به مسلم بن عقيل نيز پس از درگيرى تن به تن در ميدان و كوچه هاى كوفه امان دادند. امان دهنده محمدبن اشعث بود. امّا به امان وفا نشد و او را نزد ابن زياد برده و سرانجام به قتل رساندند.(105) در كربلا نيز شمر، براى عباس عليه السّلام امان نامه آورد ولى ناكام شد. شمر، پس از آنكه فرمان قتل حسين عليه السّلام و تاختن بر بدن امام را از ابن زياد گرفت تا به كربلا آيد، عبداللّه بن ابى محل (كه از طايفه امّالبنين مادر عباس بود) آنجا بود. براى عباس و برادرانش دستخط امان گرفت و توسّط غلامى نزد آنان فرستاد. آنان با ديدن امان نامه گفتند: ما را به امان شما نيازى نيست ، امان الهى بهتر از امان ابن زياد است : ((لا حاجَةَ لَنا فى اَمانِكُم ، اَمانُ اللّهِ خَيرٌ مِن اَمانِ ابنِ سُمَيَّةَ)).(106) قبل از روز عاشورا هم وقتى شمر پشت خيمه اصحاب امام آمد و عباس و برادرانش را اينگونه صدا زد: خواهر زادگان ما كجايند؟ عباس و جعفر و عثمان (فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام ) بيرون آمدند كه : چه مى خواهى ؟ گفت : ((اءنتُم يا بَنى اُخت ى امِنُون ))؛ شما در امانيد. شمر مى خواست به بهاى رها كردن حسين عليه السّلام به عباس و برادرانش امان دهد. آنان نيز در پاسخ گفتند: لعنت خدا بر تو و امان تو باد. آيا به ما امان مى دهى در حالى كه پسر پيامبر را امانى نيست ؟ ((لَعنَكَ اللّهُ وَلَعَنَ اَمانَكَ، اَتُؤ مِنُنا وَابنُ رَسُولِ اللّهِ لااَمانَ لَه ؟))(107)
اُمّ خَلَف
همسر مسلم بن عوسجه ، از زنان برجسته شيعه كه در كربلا از ياران حضرت سيدالشهدا عليه السّلام بود. پس از شهادت مسلم بن عوسجه ، پسرش خلف آماده جنگ شد. امام حسين از او خواست كه به سرپرستى مادرش بپردازد. ولى مادرش او را تشويق به جنگ كرد و گفت : جز با يارى پسر پيغمبر، از تو راضى نخواهم شد. خلف پس از نبردى دليرانه به شهادت رسيد. پس از شهادتش ، سر او را به طرف مادرش پرتاب كردند. او هم سر را برداشته ، بوسيد و گريست .(108) ماجرايى نظير اين ، درباره ((امّ وهب )) و پسرش وهب بن عبداللّه كلبى نقل شده است . از آنجا كه در ميان شهداى كربلا كسى به نام خلف بن مسلم نيست ، احتمالا اشتباهى در نقل پيش آمده و امّ وهب و پسرش ‍ وهب صحيحتر باشد.
امّسَلَمه
همسر گرامى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از سابقين در اسلام و از مهاجران به حبشه بود. از زنان خردمند عصر خويش به شمار مى رفت . نامش هند بود. پس از بازگشت از حبشه ، به مدينه هجرت كرد. شوهرش ابوسلمه در جنگ احد مجروح و سپس شهيد شد. پيش از جنگ احزاب به همسرى پيامبر درآمد و سرپرستى فاطمه زهرا عليها السّلام را بر عهده گرفت . ((چون حسين عليه السّلام به دنيا آمد، عهده دار نگهدارى او شد)).(109) امّسلمه پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همواره هوادار اهل بيت ماند و سالها بعد، از مخالفان سرسخت معاويه بود و طىّ نامه اى از برنامه هاى معاويه در سبّ و لعن اميرالمؤ منين عليه السّلام انتقاد كرد.(110) اين بانوى بزرگوار، از راويان حديث از پيامبر بود. حسين بن على پيش از سفر به كربلا، عَلَم و سلاح پيامبر و ودايع امامت را به او سپرد تا از بين نرود. درخواست آنها نشانه امامت بود. او هم آنها را به امام سجاد تحويل داد.(111) اين ، مكانت عظيم او را نزد اهل بيت مى رساند.
امّسلمه ، از طريق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيشاپيش ازماجراى كربلا و شهادت امام حسين عليه السّلام خبر داشت . پيامبر، مقدارى از خاك كربلا را به امّسلمه داده بود ودر شيشه اى نگهدارى مى شد. حضرت فرموده بود هرگاه ديدى كه اين خاك ، به خون تبديل شد، بدان كه فرزندم حسين عليه السّلام كشته شده است . روزى امّسلمه در خواب ، رسول خدا را با چهره اى غمگين و لباسى خاك آلود ديد، كه حضرت به او فرمود: از كربلا و از دفن شهدا مى آيم . ناگهان از خواب برخاست ، نگاه به آن شيشه كرد، خاك را خونين يافت ، دانست كه حسين عليه السّلام شهيد شده است و صدايش به صيحه و شيون بلند شد و همسايگان آمدند و ماجرا را بازگفت .(112) آن روز را به ياد سپردند كه دهم عاشورا بود، بعد از بازگشت اهل بيت به مدينه ، روز خواب را با روز شهادت امام ، مطابق يافتند. اين ماجرا در روايات ، به ((حديث قاروره )) معروف است .
پس از واقعه كربلا، وى به عزادارى بر شهيدان كربلا پرداخت و بنى هاشم به تعزيت و تسليت گويى او كه تنها همسر بازمانده پيامبر بود، مى رفتند. ام سلمه در 84 سالگى ، چند سال پس از واقعه كربلا (به نقلى در سال 62) درگذشت و در بقيع ، مدفون شد.(113)
امّكلثوم
دختر اميرالمؤ منين عليه السّلام و خواهر زينب و حسين عليهما السّلام . وى در سالهاى آخر عمر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به دنيا آمد. زنى با فضيلت ، فصيح ، سخنور و دانا بود. نامش را زينب صغرى هم گفته اند. وى در طول زندگى ، شاهد شهادت مظلومانه عترت پيامبر بود. در سال 61 هجرى نيز در ركاب سيّدالشهدا به كربلا آمد و پس از عاشورا، در مدّت اسارت نيز با سخنانش عترت رسول خدا را معرفى و ستمهاى حكّام را افشا مى كرد. از جمله وقتى كاروان اسيران را به كوفه وارد كردند، در جمع انبوه حاضران ، امّ كلثوم به مردم دستور سكوت داد. چون نفسها آرام گرفت و همه ساكت شدند به سخن پرداخت و كوفيان را به خاطر سستى در يارى امام و آلودن دست به خون سيدالشهدا ملامت كرد. آغاز خطبه اش چنين است :
((يا اَهلَ الكُوفَةِ! سَوْاءَةً لَكُم ، ما لَكُم خَذَلْتُم حُسَيْنا وَقَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُم اءموالَهُ وَوَرِثْتُمُوهُ وَسَبَيتُم نِساءَهُ وَ نَكبْتُمُوهُ، فَتَبّا لَكُم وَ سُحقا! وَيلَكُم اَتَدرُونَ اَىَّ دَواهٍ دَهَتْكُم ...))(114) اى كوفيان ! بدا به حال شما. چرا حسين را واگذاشتيد و او را كشتيد و اموالش را غارت كرديد و خانواده اش را به اسارت گرفتيد؟ مرگ بر شما، مى دانيد چه مصيبتى بر شما فرود آمده است ؟ و صداى گريه همه برخاست و زنان صورت خراشيدند و موى كندند و مويه كردند. هنگام ورود به شام نيز شمر را طلبيد و از او خواست كه آنان را از دروازه اى وارد كنند كه اجتماع كمترى باشد و سرهاى شهدا را دورتر نگهدارند تا مردم به تماشاى آنها پرداخته ، كمتر به چهره اهل بيت پيامبر نگاه كنند. شمر دقيقا بر خلاف خواسته او عمل كرد و اسيران را از دروازه ساعات وارد دمشق كردند.(115) در ايام حضور در دمشق نيز هرگز از بيان حقايق و افشاى جنايات امويان كوتاهى نكرد. پس از بازگشت اهل بيت به مدينه نيز، امّ كلثوم از كسانى بود كه گزارش اين سفر خونين را به مردم مى داد. شعر معروف ((مَدينَةَ جَدِّنا لاتَقْبَلينا، فَبِالحَسَراتِ وَالا حزانِ جِئْنا)) كه هنگام ورود به مدينه خوانده شده از ام كلثوم است .(116) البته بعضى معتقدند امّ كلثوم كه دختر حضرت فاطمه عليها السّلام بوده ، در زمان امام مجتبى عليه السّلام از دنيا رفت . اين بانو كه نامش در حادثه كربلا مطرح است ، از يكى ديگر از همسران اميرالمؤ منين است .
امّوَهَب
وى دختر((عبد)) و همسر عبداللّه بن عمير كلبى از طايفه ((بنى عُليم )) بود. چون شوهرش تصميم گرفت از كوفه به يارى حسين عليه السّلام بيرون آيد، امّ وهب نيز اصرار كرد تا او را هم با خود ببرد. شبانه به ياران حسين عليه السّلام در كربلا پيوستند. روز عاشورا وقتى شوهرش عبداللّه بن عمير به ميدان رفت ، او نيز چوبى به دست گرفت و به ميدان شتافت ولى امام حسين عليه السّلام مانع او شد و فرمود: بر زنان جهاد نيست . امّا پس از شهادت شوهرش به بالين او رفت و صورت او را پاك مى كرد كه شمر، غلامى را سراغ او فرستاد. آن غلام ، با گرزى بر سر آن زن كوبيد و او را شهيد كرد.(117)
اُمَويان
اميّة بن سعد طائى
از شهداى كربلا به شمار آمده كه خود را در كربلا به امام حسين عليه السّلام رساند و روز عاشورا، به نقلى در حمله اوّل شهيد شد. سوار كارى نامى و شجاع از كوفيان و از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده است . و در جنگ صفين هم حضور داشته است . گفته اند ساكن كوفه بود، روز هشتم محرّم به سيدالشهدا پيوست .(118)
اَنَس بن حارث كاهلى
از شهداى كربلاست . وى از اصحاب پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ، از طايفه بنى كاهل از بنى اسد بود كه از عربهاى شمال محسوب مى شدند. گفته اند در جنگ بدر و حنين هم شركت داشت . پير مردى سالخورده ، از شيعيان كوفه بود كه موقعيّتى والا داشت . شبانه خود را به كربلا رساند و روز عاشورا در ركاب حسين عليه السّلام به سعادتِ شهادت رسيد. رجزى كه مى خواند، چنين بود:
 

قَد عَلِمتْ كاهِلُهَا وَ دُودان
 
وَالخَندَفِيُّونَ وَقَيْسُ عِيلان
 
بِاءَنَّ قَومى آفَةٌ للاَقْران (119)
 
در برخى منابع ، نام او مالك بن انس كاهلى آمده است .
انقلاب مدينه
انگشت و انگشتر
انيس بن مَعقِل اصبحى
در كتابهاى مقتل ، نام او در عداد شهداى كربلا آمده است . وى در كربلا به ياران امام حسين عليه السّلام پيوست . به نقل مناقب ، بعد از ظهر عاشورا پس از شهادت ((جون )) غلام ابوذر، او به ميدان آمد و در حالى كه رجز زير را مى خواند، پيكار كرد و بيست و چند نفر را گشت و به شهادت رسيد:
 
اءَنَا اَنيسٌ وَاَنَا ابنُ مَعقِلٍ
 
وَ فى يَمينى نَصْلُ سَيفٍ مُصْقَلٍ
 
اَعلُو بِها الهاماتِ وَسْطَ القَسْطَلِ
 
عَنِ الحُسَينِ المَاجِدِ المُفَضَّلِ
 
ابنِ رَسُولِ اللّهِ خَيرِ مُرسَلٍ(120)
 
اوصاف سيّدالشهدا عليه السّلام
در اوصاف ، القاب و عناوينى كه نسبت به حسين بن على عليهما السّلام به كار رفته ، بخصوص آنچه در زيارتنامه هاى آن حضرت ديده مى شود، يك جهان مطلب است . همه ، نشان دهنده مقام والا و جايگاه رفيع او نزد خدا و رسول و ائمّه است . برخى از اين اوصاف ، كه از يك نگاه اجمالى و گذرا به زيارتنامه هاى ((مفاتيح الجنان )) بر مى آيد، چنين است :
امام ، شهيد، رشيد، مظلوم ، مقتول ، مخذول ، مهتضم ، مجاهد، عابد، ذائد، قتيل العبرات ، اسيرالكُربات ، صريع العَبرة الساكبه ، قتيل الكَفَره ، طريح الفَجَره ، قتيل اللّه ، ثاراللّه ، حجة اللّه ، باب اللّه ، خالصة اللّه ، ولى اللّه ، صفىّاللّه ، حبيب اللّه ، سفيراللّه ، امين اللّه ، عبداللّه ، وِتْراللّه ، الدليل على اللّه ، الداعى الى اللّه ، عيبة علم اللّه ، موضع سرّاللّه ، نور، ثائر، طيّب ، صديق ، طُهر، طاهر، مطهّر، عمودِدين ، دليلِ عالِم ، شريكِ قرآن ، وصىّ مُبلّغ ، سبط منتجب ، سفينه نجات ، خامس اصحاب كساء، سبط الرسول ، سيّد شباب اهل الجنّه ، قتيل الظّماء، غريب الغرباء، باب المقام ، باب حكمة ربّ العالمين ، شاهد، وارث ، وِترالموتور، خازن الكتاب المسطور، وارث التوراة والا نجيل و الزّبور، سيدالشهدا، و... بسيارى از القاب و اوصاف ديگر.(121)
در سخنرانيهاى آن حضرت نيز نمونه هايى وجود دارد كه اوصاف و ويژگيهاى خود را بر مى شمارد، از جمله خطبه اى كه روز عاشورا خطاب به كوفيان ايراد كرد و خصوصيات خود را بيان كرد، كه در بخشى از آن است : ((اَمّا بَعدُ، فَانْسِبُونى فَانظُرُوا مَن اَنا؟ ثُمَّ ارجِعُوا اِلى اَنفُسِكُم وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَل يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلى وَ انتِهاكُ حُرمَتى ؟ اَلَسْتُ ابنَ بِنتِ نَبِيِّكُم وَ ابنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنِ عَمِّه ...))(122) به نسب من بنگريد كه من كيستم ؟ آنگاه به وجدان خويش برگرديد و آن را ملامت كنيد ببنيد آيا كشتن من و هتك حرمتم بر شما رواست ؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان و پسر وصىّ پيامبر نيستم ؟
اهداف نهضت عاشورا
مقصود از ((هدف )) امام حسين عليه السّلام در حادثه كربلا، چيزى است كه آن حضرت براى دست يافتن به آنها يا تحقّق آنها هرچند در زمانهاى بعد، دست به آن قيام زد و در اين راه ، شهيد شد. فهرستى از اين اهداف مقدس به اين صورت است :
1 زنده كردن اسلام
2 آگاه ساختن مسلمانان و افشاى ماهيّت واقعى امويان
3 احياى سنّت نبوى و سيره علوى
4 اصلاح جامعه و به حركت در آوردن امّت
5 از بين بردن سلطه استبدادى بنى اميّه بر جهان اسلام
6 آزادسازى اراده ملّت از محكوميّت سلطه و زور
7 حاكم ساختن حق و نيرو بخشيدن به حق پرستان
8 تاءمين قسط و عدل اجتماعى و اجراى قانون شرع
9 از بين بردن بدعتها و كجرويها
10 تاءسيس يك مكتب عالى تربيتى و شخصيّت بخشيدن به جامعه
اين هدفها، هم در انديشه و عمل سيدالشهدا، جلوه گر بود، هم در ياران و سربازانش . از جمله سخنان امام حسين عليه السّلام كه گوياى اهداف اوست ، عبارت است از:
((... اِنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الا صلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى ، اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالمَعرُوفِ وَ اَنهى عَنِ المُنكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ اءبى عَلِىِّبنِ اءبى طالِب )).(123) (اصلاح در امّت پيامبر، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيره پيامبر و على )
و در نامه خود به بزرگان بصره نوشت : ((... اءنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَإ نَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَتْ وَ البِدعَةَ قَد اُحْيِيَتْ فَاِنْ تَسمَعُوا قَولى اَهْدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ)).(124) (دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر)
و در نامه اى كه همراه مسلم بن عقيل به كوفيان نوشت ، رسالت امامت را اينگونه ترسيم فرمود: ((... فَلَعَمْرى مَا الا مامُ إ لاّ العامِلُ بِالكِتابِ وَ الاخِذُ بِالقِسطِ وَالدّائِنُ بِالحَقِّ وَالحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ، وَالسَّلام )).(125) (رسالت عمل به قرآن و اجراى عدالت و حق )
و در كربلا به ياران خويش فرمود: ((اَلاتَرَوْنَ اِلىَ الحَقِّ لايُعْمَلُ بِهِ وَالِىَ الباطِلِ لايُتَناهى عَنْه ، لِيَرغَبِ المُؤ مِنُ فى لِقاءِ اللّهِ، فَإ نّى لا اَرَى المَوتَ إ لاّ سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إ لاّ بَرَما)).(126) (ضرورت قيام شهادت طلبانه در روزگار غربت حق و رواج باطل )
 
از حسين اكتفا به نام حسين
 
نبود در خور مقام حسين
 
بلكه يابد كه خلق دريابند
 
علّت اصلى قيام حسين
 
كشته شد زير بار ظلم نرفت
 
به به از قدرت تمام حسين
 
بهر احياى دين شهادت يافت
 
زنده شد نام دين زنام حسين (127)
 
اهل بيت عليهم السّلام
خاندان ، دودمان ، آل محمّد، عترت . منظور، دودمان پاك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اصحاب كساء و ذرّيه مطهّر پيامبر اسلام است و در حادثه عاشورا، امام حسين عليه السّلام و برادران و خواهران و فرزندان و بستگانش كه از نسل پيامبر اكرم در كربلا حضور داشتند، اهل بيت محسوب مى شوند كه در پى شهادت آن امام ، به اسارت رفتند. محبّت ورزيدن به اهل بيت پيامبر، سفارش خدا و رسول است . در قرآن كريم ، اجر رسالت پيامبر، مودّت با اهل بيت دانسته شده است : ((قُلْ لا اَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجرا اِلاّ المَوَدَّةَ فِى القُربى )).(128) و جايگاهشان در هدايت امّت و نجات پيروان ، چون كشتى نوح به حساب آمده است . ابوذر از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: ((اِنَّما مَثَلُ اَهلِ بَيتى فيكُم كَمثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ مَنْ دَخَلَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ)).(129) مثل خاندانم در ميان شما مثل كشتى نوح است . هر كه داخل آن شود نجات مى يابد، هر كه عقب بماند هلاك مى شود.
طبق روايات ، اطاعت ائمه فرض است و مودّتشان لازم و نافرمانى آنان گناه ، و هر كه با محبّت آنان بميرد، شهيد مرده است . ولايت آنان فريضه است و عامل قبولى اعمال و جواز عبور از صراط. دشمنشان ، دشمن خداست . ابوبصير، از امام صادق عليه السّلام پرسيد: ((آل محمّد)) كيانند؟ فرمود: ذرّيه و نسل او. پرسيد: ((اهل بيت محمّد)) كيانند؟ فرمود: امامانى كه اوصياى اويند. پرسيد: ((عترت )) او چه كسانند؟ فرمود: اصحاب عبا.(130)
اهل بيت ، بمنزله رابطِ حياتبخش بين ما و خدايند، كه اگر اين رابطه قطع شود، ارتباطمان با خدا قطع شده است . در تعليم و تبيين معارف دين هم اين نقش را دارند و شناخت قرآن و درك حقايق آن را بايد از آنان آموخت ، كه علمشان از سوى خداوند است و پرورده خانه وحى و وارثان علوم پيامبرند. شفاعت و توسّل ، به دست آنان و به آنان انجام مى گيرد و زدودن تحريف از چهره دين و مقابله با بدعتها از رسالتهاى آنان است . آنگونه كه دانش آموز، از طريق معلّم با كتاب آشنا مى شود، ائمّه اهل بيت ، معلّمان اين كتابند. اگر از كلاسى معلّم را بردارند، از كتابِ تنها كارى ساخته نيست . تفكّرِ ((حَسْبُنا كتابُ اللّه )) به همين دليل ، اشتباه است . اين دو ((ثقلين ))، از هم جدايى ناپذيرند، تا روزقيامت و حضور در كنار كوثر.
 
شما اى عترت مبعوث خاتم
 
شما اى برترين اولاد آدم
 
شما از اهل بيت آفتابيد
 
گل جان محمّد را گلابيد
 
امير كشور دلها شماييد
 
شما آيينه هاى حق نماييد
 
ديانت بى شما كامل نگردد
 
بجز با عشقتان دل ، دل نگردد
 
شما تفسير ((نور)) و ((والضحى )) ييد
 
شما معناى قرآن و دعاييد
 
اماميد و شهيديد و گواهيد
 
مصون از هر خطا و اشتباهيد
 
شما راه خدا را باز كرديد
 
شهادت را شما آغاز كرديد
 
فدا كرديد جان تادين بماند
 
به خون خفتيد تا آيين بماند
 
شما شيرازه امّالكتابيد
 
شما ميزان حق روز حسابيد
 
تولاّى شما فرض خدايى است
 
قبول و ردّ آن مرز جدايى است
 
هر آنكس را كه در دينِ رسول است
 
ولايت ، مُهر و امضاى قبول است
 
ولايت ، گنج عشقى در دل ماست
 
محبّت هم سرشته با گِل ماست
 
دل و جان جهانى عاشق آباد
 
فداى نام شيرين شما باد(131)
 
((زيارت جامعه ))، از متون معتبرى است كه يك دوره شناخت ائمّه و اهل بيت است .(132)
ايثار
از بارزترين مفاهيم و درسهاى عاشورا، ((ايثار)) است . ايثار يعنى فداكارى و ديگرى را برخود مقدّم داشتن و جان و مال خود را فداى چيزى برتر از خويش كردن . در كربلا، فدا كردنِ جان در راه دين ، فدا كردن خود در راه امام حسين عليه السّلام ، به خاطر حسين ، تشنه جان دادن و... ديده مى شود. امام حسين عليه السّلام جان خود را فداى دين مى كند، اصحاب او، تا زنده اند، نمى گذارند كسى از بنى هاشم به ميدان رود، تا بنى هاشم زنده اند، آسيبى به حسين عليه السّلام نمى رسد. شب عاشورا كه امام ، بيعت را از آنان بر مى دارد كه جان خويش را نجات دهند، يكايك برخاسته ، اعلام فداكارى مى كنند و مى گويند: زندگى پس از تو را نمى خواهيم و خود را فداى تو مى كنيم .(133) وقتى مسلم بن عوسجه بر زمين مى افتد، در آخرين لحظات به حبيب بن مظاهر وصيّت مى كند كه تا زنده اى مبادا دست از يارى حسين بردارى ، جانت را فداى او كن .(134) برخى از ياران امام حسين ، هنگام نماز ظهر، جان خويش را سپر تيرهاى دشمن مى كنند و امام نماز مى خواند. عباس عليه السّلام بالب تشنه وارد فرات مى شود و چون مى خواهد آب بنوشد، ياد لبهاى تشنه حسين و اطفال افتاده ، آب نمى نوشد و به خويش نهيب مى زند كه آيا آب بنوشى ، در حالى كه حسين عليه السّلام تشنه و در آستانه مرگ است ؟(135)
 
آب ، شرمنده ايثار علمدار توشد
 
كه چرا تشنه از او اين همه بى تاب گذشت (136)
 
زينب ، براى نجات جان امام سجاد عليه السّلام ، خويش را به خيمه آتشگرفته مى زند. وقتى هم كه در مجلس يزيد، فرمان مى دهند كه امام سجاد عليه السّلام را بكشند، زينب جان خويش را سپر بلا قرار مى دهد و دهها صحنه ديگر كه هركدام زيباتر از ديگرى الفباى ايثار را به آزادگان مى آموزد. اين كه كسى حاضر باشد جان خويش را فداى جان ديگرى و فداى مكتب كند، نشانه ايمان والا به آخرت و بهشت و پاداش ‍ الهى است . امام حسين نيز در آغاز حركت به كربلا، فرمود هر كه آماده است جان خويش را در راه ما نثار و ايثار كند، با ما حركت كند: ((مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهجَتَهُ... فَلْيَرْحَلْ مَعَنا...)).(137) همين فرهنگ بود كه نوجوانى چون حضرت قاسم را وامى داشت كه روزعاشورا خطاب به امام حسين عليه السّلام بگويد: ((رُوحى لِرُوحِكَ الفِداءُ وَ نَفْسى لِنَفسِكَ الوِقاء))(138) جانم فداى جانت . در زيارت عاشورا نيز به صفت ايثار ياران حسين عليه السّلام تصريح شده است : ((الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُم دُونَ الحُسَينِ عليه السّلام ))(139) آنان كه از جان و خون خويش در راه حسين عليه السّلام گذشتند.


باب الحوائج
باب الصّغير
به معناى در كوچك . مقبره اى است در دمشق كه گويند سر مطهّر حضرت عباس و علىّ اكبر عليهما السّلام و حبيب بن مظاهر در آنجا مدفون است . بعضى هم گفته اند كه مدفن 17 سر از سرهاى شهداى كربلاست . ضريحى بر آن ساخته اند و نام تعدادى از شهداى كربلا بر آن نقش بسته است . برخى قبر عبداللّه بن جعفر (همسر زينب كبرى ) را هم آنجا مى دانند. مؤ لّف ((اعيان الشيعه ))، دفن سرهاى آن سه بزرگوار را در آن محل پذيرفتنى مى داند و مى گويد: چون سرها را به شام برده ، اين طرف و آن طرف گرداندند و هدف يزيد كه اظهار پيروزى و نيز خوار كردن صاحبان آنها بود، چون اين كار انجام شد، طبيعى است كه همان جا دفن شده باشد و محلش محافظت شود.(140)
بارگاه يزيد
بازار شام
بازارى است واقع در شهر دمشق ، كه نزديك مسجد جامع شهر بوده است . بقاياى آن را امروز ((بازار حميديّه )) مى نامند. ((معروف است كه پس از حادثه عاشورا، ابن زياد خاندان حضرت سيدالشهدا را اسير نمود و آنان را از كوفه به شام گسيل داشت . يزيد دستور داد تا شهر شام را آينه بندى و چراغانى كرده ، خاندان امام حسين عليه السّلام را در كوچه و بازار بگردانند. از جمله جاهايى كه اسيران را عبور دادند، همين بازار شام بود كه براى ديدار اسراى خاندان نبوّت صلّى اللّه عليه و آله ، جمعيّت زيادى در دو طرف بازار صف كشيده بودند. اين بازار امروزه حدود پانصد متر طول و ده متر عرض دارد، در دو طبقه و تاريخ بناى آن به عصر عثمانى مى رسد... آغاز بازار شام ، خيابانى عريض ، واقع در غرب بازار و پايان آن محوطه مقابل مسجد اموى است ... فاصله آخرين ستون تا محوطه مقابل در غربى مسجد اموى حدود سى متر است و ظاهرا اسراى خاندان عصمت و نبوت از همين درب اصلى مسجد اموى وارد مسجد گشتند...)) (141)
بالا سر
يا ((بالاى سر)) قسمتى از قبر كه طرف سرميّت قرار مى گيرد، محوطه اى از حرم نزديك به بالاى سر امام ، در مقابل پايين پا. از آداب و مستحبّات زيارت امام حسين عليه السّلام ايستادن بر بالاى سر آن حضرت و زيارت خواندن و نماز گزاردن است .(142)
بانى
پايه گذار، مؤ سّس . در فرهنگ عاشورا و مراسم سوگوارى ، كسى كه بر پاى دارنده مجلس عزا يا تعزيه و روضه و سخنرانى براى امام حسين عليه السّلام و ديگر معصومين است . بانى مجلس معمولا بنابه نذر و نياز يا از روى عشق و علاقه دست به اين كار مى زند و متكفّل خرج و هزينه پذيرايى و اجرت روضه خوان و تعزيه خوان و واعظ و محلّ برگزارى جلسه مى شود. به مؤ سّس ساختن مسجد و حسينيّه هم بانى گفته مى شود. رسم است كه واعظ و مدّاح ، بانى مجلس را ياد و دعا مى كند كه خداوند قبول فرمايد و مورد عنايت و كرم اباعبداللّه عليه السّلام قرار گيرد.
برداشتنِ بيعت
بيعت ، بر عهده بيعت كننده ، تكليف حمايت و يارى مى آورد، مگر آنكه امام و پيشواى بيعت ، اين تعهّد را از دوش بيعتگران بردارد و آنان را در ((حِلّ)) قرار دهد كه اگر رفتند، پيمان شكنى محسوب نگردد. در اينكه آيا با ((حلّ بيعت ))، مسؤ وليّت از دوشِ صاحبانِ بيعت برداشته مى شود، يا آنكه تكليف حمايت و يارى حجّت خدا همچنان بردوش ‍ آنان باقى است ، بحث است .
امام حسين عليه السّلام يك بار در وسط راه ، پس از شنيدن حوادث كوفه و آگاه شدن از دگرگونى اوضاع آن ، بيعت را از همراهان برداشت ، تا هر كه مى خواهد برود. آن هنگام عدّه اى رفتند. يك بار هم شب عاشورا پس از خطبه اى كه به ستايش از وفادارى اصحابش پرداخت ، فرمود: اينها تنها مرا مى خواهند، شما را آزاد مى گذارم كه هركس ‍ مى خواهد برود. از تاريكى شب استفاده كنيد و برويد: ((فَانطَلِقُوا جَميعا فى حِلٍّ، لَيسَ لى عَلَيكُم مِنّى ذِمامٌ، هذا لَيلٌ قَدْ غَشِيَكُم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا))(143) البته آن شب كسى نرفت . برادران و پسران و برادرزادگان عبداللّه جعفر و زينب عليهما السّلام و كسانى چون عباس ، زهيربن قين و ديگران برخاستند و اعلام حمايت و جانبازى تا مرز شهادت نمودند و زندگى بى امام و حيات پس از شهادت حسين عليه السّلام را بى ارزش دانستند.
 
گفت اى گروه ، هر كه ندارد هواى ما
 
سر گيرد و برون رود از كربلاى ما
 
برگردد آنكه باهوس كشور آمده
 
سر ناورد به افسر شاهى گداى ما
 
بررسى تاريخ عاشورا
نام كتابى ارزشمند، حاوى سخنرانيهاى مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى كه در سالهاى 3 1342 از راديو ايران پخش شده است و در باره قيام سيدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است .
بُرَيربن خُضَير همْدانى
از شهداى كربلاست . از اصحاب وفادار امام حسين عليه السّلام و از انسانهاى شايسته و پرهيزگار كه زاهد، قارى قرآن و معلّم قرآن و از شجاعان بزرگوار كوفه ، از قبيله ((همْدان )) بود. بُرير از تابعين به شمار مى رفت و به عنوان ((سيّدالقرّاء)) شناخته مى شد. اهل عبادت و قرائت قرآن بود كه در مسجد جامع كوفه به قرائت مى پرداخت و در ميان قبيله همْدان ارزش و منزلتى داشت . در كوفه مشهور و مورد احترام بود. كوشش ‍ بسيارى داشت كه عمر سعد را از دوستى و همْدلى با حكومت اموى باز دارد كه موفّق نشد.(144) وى در سال 60 هجرى از كوفه به مكّه رفت و به امام حسين عليه السّلام پيوست و همراه او به كوفه آمد. روز تاسوعا از خوشحالى اينكه به شهادت خواهد رسيد، با عبدالرحمن بن عبدربّه شوخى مى كرد. شب عاشورا نيز از كسانى بود كه برخاست و در حمايت و جانبازى براى امام ، سخنانى ايراد كرد.(145)
در كربلا چندين بار خطاب به دشمن سخنرانيها كرد. كلمات وفادارى او نسبت به سيدالشهدا معروف است . روزعاشورا، به ميدان رفت و خطاب به سپاه عمر سعد خطابه اى ايراد كرد و به نكوهش آنان پرداخت . برير، پس از حرّ به ميدان رفت و جنگيد تا شهيد شد.(146) در حمله هاى برق آسايش اينگونه رجز مى خواند:
 
اءَنَا بُرَيرٌ وَ اءبى خُضَيرٌ
 
وَ كُلُّ خَيرٍ فَلَهُ بُرَيرٌ
 
بُستان ((ابن مُعمّر))
نام محلّ و نخلستانى است كه دو وادىِ نخله يمانى و نخله شامى در آنجا به هم مى پيوندد و متعلّق به عمر بن عبيداللّه بن معمّر بوده و مردم آنجا را بستانِ ((ابن عامر)) گويند. نام منزلى است كه امام حسين عليه السّلام هنگام حركت از مكّه به سوى كوفه ، در آنجا فرود آمده ، سپس به تنعيم رفته است .(147)
بستن آب
شيوه ناجوانمردانه تشنه نگهداشتن طرف در جنگ ، براى از پاى در آوردن او. در حادثه كربلا سپاه عمر سعد به دستور ابن زياد، از رسيدن آب به خيمه گاه امام حسين عليه السّلام جلوگيرى كردند. از روز هفتم محرّم ، عمر سعد كسى را به نام عمروبن حجاج با پانصد سوار بر شريعه فرات ماءمور كرد. آنان فرات را در محاصره خويش قرار دادند و از سه روز به شهادت امام حسين عليه السّلام مانده ، مانع آب برداشتن اصحاب او از فرات شدند.(148) اين كار كه به تشنگى امام و اصحاب و فرزندانش در روزعاشورا انجاميد، از سوزناكترين حادثه هاى كربلا بود و امام و ياران و اطفالش لب تشنه ماندند.
بِشر (بشير)بن عَمرو حضرمى
از شهداى كربلاست . نامش در زيارت رجبيّه هم آمده است . وى يكى از دو مردى بود كه پيش از شهادت جوانانِ بنى هاشم ، از ياران حسين عليه السّلام باقى مانده بودند. انسانى پايدار، بصير و با وفا و از مردم ((حَضْرَمُوتِ)) يمن بود. در كربلا خود را به كاروانِ حسين عليه السّلام ملحق ساخت . در همان دوران ، فرزندش در شهر رى اسير بود. با آنكه امام ، بيعت خود را از او برداشت ، ولى حاضر نشد دست از امام بكشد. اغلب مورّخان ، شهادت او را در حمله اوّل دانسته اند. قبر او در بقعه دسته جمعى شهداى كربلا در پايين پاى سيدالشهداست .(149) بشربن عُمر هم نقل شده است .
بشيربن حَذلم
از ياران امام سجاد عليه السّلام بود. وى كه در سفر اهل بيت امام حسين عليه السّلام از شام به مدينه ، همراه آنان بود، هنگام ورود به مدينه ، به دستور امام سجّاد عليه السّلام ماءمور شد زودتر به مدينه برود و خبر شهادت ابا عبداللّه عليه السّلام و آمدن اهل بيت را به اطلاع مردم برساند. او كه همچون پدرش طبع شعر داشت ، در مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر كشته شدن سيدالشهدا و بازگشت قافله حسينى را با اين دو بيت ، به مردم رساند:
 
يا اءهلَ يَثرِبَ لامُقامَ لَكُم بِها
 
قُتِلَ الحُسَينُ فَاءَدْمُعى مِدْرارٌ
 
الجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌ
 
وَالرَّاءسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ(150)
 
اى اهل مدينه ! ديگر در مدينه جاى ماندنتان نيست ، حسين عليه السّلام كشته شده و اشكهايم جارى است . پيكر او در كربلا پاره پاره و سر مطهّرش بر فراز نيزه ، گردانده مى شود. نام او را بشر و نام پدرش را جذلم هم گفته اند.
بصره
يكى از شهرهاى مهمّ و بزرگ و بندرى عراق در كنار اروندرود (شط العرب ) و نزديك خرمشهر است و داراى كشتزارها و نخلستانهاى بسيار.(151) معناى لغوى بصره ، زمين سخت ، سنگلاخ و پر سنگريزه است . نام قديمى آن منطقه ، خريبه ، تَدمُر و مؤ تفكه بوده است . به كوفه و بصره ، عراقين هم مى گفتند. بصره در سال 14 هجرى ، در زمان عمربن خطاب بناشد. بناى آن شش ماه قبل از كوفه بود. مدّتى هم پايتخت امويان شد. لقبهاى قبّة الا سلام و خزانة العرب هم به آن داده اند.
على عليه السّلام در زمان خلافت خويش با شورشيانِ بصره جنگيد و آن درگيرى به جنگ جمل شهرت يافت . در نهج البلاغه ، در موارد متعدّدى اميرالمؤ منين از بصره و مردم آن مَذّمت كرده است ، از جمله : ((لَعَنَكِ اللّهُ، يا اَنْتَنَ الا رضِ تُرابا وَ اَسْرَعَها خَرابا وَ اَشدّها عَذابا، فيكِ الدّاءُ الدّوِىّ. قيل : ما هُو يا اميرَالمُؤ مِنين ؟ قالَ: كَلام القدرُ الذّى فيهِ الفِريَةُ عَلَى اللّهِ سُبحانَهُ وَ بُغْضُنا اَهل البَيتِ وَ فيهِ سَخَطُ اللّهِ وَ سَخَطُ نَبِيِّهِ وَ كِذْبُهُمْ عَلينا اَهلَالبَيتِ وَ اسْتِحْلالِهِمُ الكِذْبَ عَلَينا))(152) كه نشان دهنده تفكرات انحرافى و موضعگيريهاى مخالف با اهل بيت است . بصره در آغاز مركز طرفداران عثمان بود، ولى پس از خلافت على عليه السّلام مركز تشيّع شد، امّا همچنان كسانى در آنجا نسبت به آل على ، عناد داشتند.
امام صادق عليه السّلام در حديثى فرموده است : پس از كشته شدن حسين بن على عليهما السّلام همه چيز و همه كس بر آن حضرت گريست ، مگر سه چيز: بصره ، دمشق و آل حكم بن عاص .(153) و اين كلام على عليه السّلام معروف است كه به ابن عباس ، والى آن حضرت بر بصره ، نوشت : ((اِعْلَمْ اَنَّ البَصرَةَ مَهْبَطُ اِبليسَ وَ مَغْرَسُ الفِتَنِ...))(154) بدان كه بصره ، فرودگاه شيطان و كِشتگاهِ فتنه هاست .
در نهضت عاشورا، امام حسين عليه السّلام به شش نفر از شخصيتهاى بصره نامه نوشت و آنان را به يارى خويش براى گرفتن حق ، دعوت كرد. اين شش نفر كه هركدام ، رئيس گروهى بودند، عبارت بودند از: مالك بن مسمع ، احنف بن قيس ، منذربن جارود، مسعودبن عمرو، قيس بن هيثم و عمربن عبيداللّه . نامه رسان و پيك امام حسين عليه السّلام براى رساندن اين پيام ، غلامش سليمان بود. برخى از اينان ، به امام جواب سرد دادند، برخى فرستاده امام را نزد ابن زياد فرستادند. از شخصيتهاى بصره ، يزيدبن مسعود به نداى امام لبيّك گفت و با تشكيل جلسه ، قبايل عرب را به يارى آن حضرت دعوت كرد، آنان نيز خوشحال شده ، اعلام حمايت كردند. در پى آن نامه اى به امام نوشت و اعلام هرگونه حمايت و يارى كرد. ولى نامه ، روزعاشورا وقتى به دست امام حسين عليه السّلام رسيد كه اصحاب و يارانش شهيد شده بودند. از سوى ديگر، يزيدبن مسعود وقتى آماده يارى امام شده بود كه خبر شهادت آن حضرت به بصره رسيد.(155) يزيدبن نبيط بصرى نيز به اتفّاق دو پسر و غلامش به نداى امام لبيّك گفته ، خود را به مكّه رساندند و از آنجا همراه امام به كربلا آمدند و شهيد شدند.(156) گرچه برخى از شهداى كربلا از شيعيان بصره بودند، امّا بصره در مجموع ، موضع شايسته اى در برابر اباعبداللّه عليه السّلام و نهضت او نداشت . سابقه اش نيز در حمايت از اهل بيت ، خوب نبود.
((امروز، مردم بصره اغلب شيعه اثنى عشرى اند و بخشى هم اخبارى . از غُلات شيعه هم چون شيخيّه و صوفيّه در بصره ساكن هستند. اكثر عشاير نواحى اين منطقه ، ايرانى تبارند و فارسى و تركى را هم مثل عربى مى دانند و با آن تكلّم مى كنند.))(157)
بصيرت
از ويژگيهاى فكرى و عملى ياران سيدالشهدا عليه السّلام در نهضت عاشورا، ((بصيرت )) و بينش بود. در فرهنگ دينى و متون معارف ، از كسانى با عنوان ((اهل البصائر)) ياد شده است ، يعنى صاحبان روشن بينى و بيدار دلى و شناخت عميق نسبت به حقّ و باطل ، امام و حجّت الهى ، راه و برنامه ، دوست و دشمن ، مؤ من و منافق . صاحبان بصيرت ، چشم درونشان بيناست ، نه تنها چشم سر. با آگاهى ، هشيارى و انتخاب گام در راه مى گذارند و عملكرد و موضعگيريهايشان ريشه اعتقادى و مبناى مكتبى و دينى دارد، جهادشان مكتبى و مبارزاتشان مرامى است ؛ نه سودجويانه و دنياپرستانه يا نشاءت گرفته از تعصّبات قومى و جاهلى ، يا تحريك شده تبليغات فريبكارانه جناح باطل و سلطه زور. اهل بصيرت ، راه خود را روشن و بى ابهام و بحقّ مى بينند و باطل بودن دشمن را يقين دارند و با تطميع و تهديد، نه خود را مى فروشند و نه دست از عقيده و جهاد بر مى دارند. شمشيرها و جهادشان پشتوانه عقيدتى دارد. به فرموده على عليه السّلام : ((حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى اَسْيافِهِم )).(158) بصيرتهايشان را بر شمشيرهايشان سوار كردند.
اينگونه مدافعان بينادل و پيروان دل آگاه ، هم در ركاب على عليه السّلام با معاويه مى جنگيدند، هم در همه حال امام مجتبى عليه السّلام را حمايت مى كردند، هم در عاشورا جان خويش را فداى امام خويش و نصرت قرآن مى كردند. اين از سخنرانيها و رجزها و پاسخهايشان روشن بود. سيدالشهدا عليه السّلام را امامى مى دانستند كه بايد ياريش كرد و جان در راهش باخت و دشمنانش را كافردلان نفاق پيشه اى مى شناختند كه جهاد با آنان همچون جهاد با مشركان بود و اجر داشت . سخنان امام حسين عليه السّلام ، امام سجاد عليه السّلام ، حضرت اباالفضل ، على اكبر، جوانان بنى هاشم ، ياران اباعبداللّه عليه السّلام همه گوياى عمق بصيرت آنان است . امام صادق عليه السّلام درباره حضرت عباس ، تعبير ((نافذ البصيرة )) دارد، كه گوياى عمق بينش و استوارى ايمان او در حمايت از سيدالشهداست : ((كانَ عَمُّنَا العَبّاسُبنُ عَلِي نافِذَ البَصيرَةِ صُلْبَ الا يمانِ ...)).(159) در زيارتنامه حضرت عباس است : ((وَ اَنّكَ مَضيْتَ عَلى بَصيرَةٍ مِن اَمرِكَ مُقتَدِيا بِالصّالِحين ...)). سخن على اكبر خطاب به امام كه ((مگر ما برحق نيستيم ؟)) مشهور است . در جبهه مقابل ، كوردلانى دنيا طلب و فريب خوردگانى بى انگيزه و تحريك شدگانى نادان بودند كه تبليغات اموى چشم بصيرتشان را بسته بود و لقمه هاى حرام ، گوش حقيقت نيوش را از آنان گرفته بود.
بِطان
نام منزلى از منزلگاههاى كوفه به طرف مكّه . در اطراف كوفه و از آنِ طايفه اى از بنى اسد است . امام حسين عليه السّلام در مسير خويش به كوفه ، از اين منزلگاه هم گذشته است . در آنجا قصرى و مسجدى و آب و آبادى بوده كه كاروانيان براى استراحت فرود مى آمدند.(160)
بكربن حىّ تميمى
از شهداى كربلاست . وى ابتدا در سپاه عمر سعد بود؛ امّا روزعاشورا به سپاه حسين عليه السّلام پيوست و در حمله اوّل شهيد شد.(161)
بُكيرِبن حَمران احمرى
از كوفيان طرفدار يزيد. وى كسى بود كه در كوچه هاى كوفه با مسلم بن عقيل نبرد تن به تن كرد و ضربت تيغ مسلم او را مجروح ساخت . هم او بود كه به دستور ابن زياد، مسلم را بالاى دارالا ماره برد و سر از بدنش جدا كردن و بدن او را به زمين انداخت .(162)
بلا و كربلا
بلا هم به معناى رنج و محنت و گرفتارى است ، هم به معناى آزمايش و امتحان . اغلب ، رنجها و گرفتاريها مايه آزمون انسانها در زندگى و در طريق ديندارى است . كربلا (كرب و بلا) نيز آميخته اى از عظيمترين رنجها و محنتها بود و هم بزرگترين آزمايش ‍ تاريخى براى اهل حق و باطل ، تا موضع خويش را مشخص سازند. وقتى سيدالشهدا عليه السّلام به اين سرزمين رسيد، پرسيد: اينجا چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، چشمان آن حضرت پر از اشك شد و پيوسته مى فرمود: ((اءللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِن الكَربِ وَ الْبَلاءِ)) خدايا! من از كرب و بلا به تو پناه مى برم . و يقين كرد كه شهادتگاه خود و يارانش همين جاست و فرمود: ((هذا مَوْضِعُ كَربٍ وَ بَلاءٍ، هاهُنا مَناخُ رِكابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ سَفْكُ دِماءِنا)).(163) اينجا سرزمين رنج و گرفتارى و بلاست ، اينجا محلّ فرود آمدن ما و جايگاه ريخته شدن خونهاى ماست .
آميختگى اين سرزمين و اين نام با شدايد و رنجها پيش از آن نيز از زبان اولياء خدا نقل شده است . حضرت عيسى عليه السّلام وقتى بر اين سرزمين گذشت ، اندوه او را فرا گرفت و آن زمين را ((ارضُ كربٍ و بلاءٍ)) دانست .(164) روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السّلام از شهادت حسين عليه السّلام در آينده سخن مى گفت ، در حالى كه حسين عليه السّلام كودكى در آغوش مادر بود. حضرت زهرا عليها السّلام از پدر پرسيد: آن جا كه فرزندم كشته مى شود كجاست ؟ فرمود: كربلاست ، سرزمين محنت و رنج بر ما و بر امّت ... ((مَوضِعٌ يُقالُ لَهُ كَربَلاء وَ هِىَ دارُ كَربٍ وَ بَلاءٍ عَلَينا وَ عَلَى الاُمَّة [الا ئمّة ] ...)).(165)
اگر كربلا را سرزمين آزمايش به حساب آوريم ، هم آزمايش خلوص ، فداكارى و عشق اباعبداللّه عليه السّلام و خاندان و ياران اوست كه در كوره رنجها و شهادتها و داغها و مصيبتها، جوهره ذاتى و بُعد متعالى آنان و ميزان صدق عقيده و ادّعايشان به ظهور رسيد، هم آزمايشگاه كوفيان و مدّعيان نصرت و يارى و نيز حكام اموى بود كه نسبت به فرزند پيامبر و حجّت الهى آنگونه رفتار كردند. اباعبداللّه عليه السّلام نيز در اشاره به جنبه آزمونى بلاها در كشف جوهره ديندارى و ميزان تعهّد، در خطابه اى كه در منزلگاه ((ذو حُسم )) (و بقولى در كربلا) ايراد نمود، فرمود: ((...اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا وَالدّينُ لَعِقٌ عَلى اَلسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُم فَاِذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ)).(166) مردم بنده دنيايند و دين بر زبانشان شيرين است و تا زندگيهاشان بچرخد و آسوده باشند، دم از دين مى زنند. امّا آنگاه كه با ((بلا)) آزموده شوند، دينداران اندك مى شوند.
چه آزمايشى سخت تر از اينكه حجّت خدا را در محاصره دشمنان ببينند و بخاطر دنيا طلبى و بيم از مرگ ، دست از يارى او بردارند! به همين جهت ، وقتى امام در طول راه از بعضى يارى خواست و آنان روحيه فداكارى و جهاد در ركاب امام را نداشتند، حضرت فرمود كه از منطقه دور باشند، چرا كه هركس نداى نصرت خواهى امام را بشنود و يارى نكند، گرفتار عذاب الهى خواهد شد؛ ((فَوَ اللّهِ لايَسْمَعُ واعِيَتَنا اَحَدٌ وَ لايَنْصُرُنا اِلاّ (هَلَكَ) اَلَبَّهُ اللّهُ فى نارِ جَهَنَّمَ)).(167)
به علاوه ، آزمايش بزرگ كربلا، براى اهل بيت و حسين بن على عليهما السّلام نيز وسيله قرب به خدا و ترفيع درجه بود، آنگونه كه حضرت ابراهيم و اسماعيل با فرمانِ ((ذبح ))، آزمايش شدند و نيز، ابراهيم ، به فرمان الهى ماءمور شد خانواده خود را در دشت بى آب و خشك ، تنها بگذارد، و نيز با آتش نمروديان آزمايش شد و در دل شعله ها رفت .
سيدالشهدا عليه السّلام نيز هفتاد و دو قربانى به مسلخ عشق آورد، خودش نيز ((ذبح عظيمِ)) بود و قربانىِ آل اللّه . فرزندان و اهل بيت او نيز در صحراى طَفّ، گرفتار امواج بلا و عطش شدند، و همه در آزمايشگاه كربلا، رو سفيد و پيروز از آزمون بر آمدند و كلام حسين عليه السّلام در واپسين لحظات ، حكايتگر رضا و تسليم بود ((اِلهى رِضىً بِقَضائِكَ وَ تَسليمَا لاِ مْرِكِ)). در سخنرانى فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام نيز اشاره است به اينكه كربلا هم مايه آزمون براى امّت پيغمبر بود و هم براى عترت . ديگران امتحان بدى دادند، امّا اهل بيت از اين امتحان رو سفيد درآمدند: ((فَإ نّا اَهلُبَيتٍ اِبتَلانَا اللّهُ بِكُمْ وَ اِبْتَلاكُم بِنا فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا))(168) اينگونه است كه مى توان به عاشورا، از بعد ((بلا)) هم نگريست و ((ابتلا)) را زمينه جلوه بُعد الهى شهيدان راه خدا دانست . زائر حسين عليه السّلام نيز بايد تمثيلى از شدايد و رنجها و سوز و گدازها و خوف و عطشها را در خويش پديد آورد و كربلايش ((كرب )) و ((بلا)) باشد.
 
دلا خون شو كه خوبان اين پسندند
 
دلا، خوبان دل خونين پسندند