درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۱۴ -


كارهائى كه موجب شرمسارى است .

سوگوارى براى حسين بن على عليه السلام و ياد نمودن از فاجعه ى خونين نينوا (اگر با طرز صحيح و معقولى انجام گيرد) علاوه بر ارزشهاى اسلامى و معنوى كه دارد اصولا خود يك عمل منطقى و معقولى است كه از عواطف انسانيت و حس حمايت از مظلوم سرچشمه مى گيرد اما با كمال تاءسف گاهى به نام عرض ارادت به پيشگاه مقدس حسين عليه السلام و سوگوارى براى آن حضرت كارهائى انجام مى شود كه در برابر دنياى روز موجب شرمسارى و سر افكندگى است .

كارهائى كه نه با مقررات اسلامى سازش دارد و نه از نظر منطق صحيح و قابل درك است ؛ براى نمونه بايد موضوع قمه زدن را ياد كرد، اين عمل ناراحت كننده و چندش آور (كه خوشبختانه چند سالى است كه تقريبا متروك شده ) نه تنها با هيچ اصلى قابل تفسير نيست بلكه مخالفين و دشمنان اسلام در داخل و خارج كشور از آن به صورت يك حربه ى مؤ ثر و قاطع عليه آئين مقدس ما استفاده مى كنند.

نويسندگان دغل و قلمهاى شومى كه ساليانى در اين كشور مشغول سمپاشى و آلوده ساختن افكار بى خبران از اسلام و نظام عالى و جهانى آن بودند اكثرا از اين نمونه كارها كه جمعى مى كردند و در نوشته هاى خود (كه سراپا تهمت و اقتراء به اسلام و تشيع است ) آنها را به نام يكى از دستورات مذهبى شيعه معرفى كرده و از مظاهر شعيه گرى مى شمرده اند سپس ‍ (در پناه اين حربه هاى مؤ ثر) فحشها و ناسزاهاى خود را نثار اسلام و مكتب آسمانى آن نموده و با اين قبيل تهمتها (كه اين كارها جزء دستورات اسلامى است ) اين آئين مقدس را ناصحيح و غير معقول معرفى مى كردند.

ماهيت اين تبليغات سوء هر چند براى افراد با خبر و مطلع از اسلام روشن بود، اما براى بى خبرانى كه از اسلام و مقررات آسمانى آن كمتر اطلاع دارند قطعا مؤ ثر و كوبنده است .

خواننده ى عزيز، وقتى در داخل يك كشور اسلامى موضوع قمه زدن و مانند آن اين گونه مورد بهره بردارى و سرء استفاده ى دشمنان اسلام قرار گيرد درباره قدرتهاى بزرگ و مذاهبى كه به نيروهاى استعمارى تكيه دارند مى توان به خوبى استنباط كرد كه چگونه در خارج از كشور از اين حربه هاى مؤ ثر عليه اسلام و مكتب آسمانى آن از يك طرف و تحقير نمودن و كوچك شمردن مردم مشرق زمين از سوى ديگر استفاده مى كنند.

يكى از دوستانم كه دانشجوئى است و در آلمان غربى مشغول تحصيل است سال گذشته برايم حكايت كرد كه در آنجا ما به ديدن فيلمى رفتيم كه در آن قسمتى از عادات و اعمال مردم مشرق زمين نشان داده مى شد، اعمالى كه نشان دهنده ى انحطاط فكرى آنها است (ما در اينجا به اين حقيقت كارى نداريم كه غربيها همواره در صدد تحقير مردم مشرق زمين و ملل آن هستند و اكنون در صدد آن هم نيستيم كه ببينيم آيا آنها حق دارند شرقيها را اين گونه تحقير كنند يا نه ؟ و اينكه اعمال خرافى و اعتقادات نامعقولى كه با هيچ اصلى قابل سازش نيست در بين آنها هم فراوان يافت مى شود) در آن فيلم از كشور هندوستان مثلا داستان گاوهاى مقدس و احترماتى كه مردم آنجا در برابر آنها انجام مى داند نشان داده شد، ولى هنگامى كه نوبت به ايران رسيد منظره ى قمه زدن با همان وضع چندش آور در فيلم منعكس گرديده بود.

دوستم مى گفت در بين مظاهر گوناگونى كه از كشورهاى مختلف نشان داده شد منظره قمه زدن آن چنان حس نفرت و انزجار را در بينندگان تحريك كرد كه غير قابل وصف است .

باز داستان ديگرى در اين باره دارم كه يك دانشجوى آلمانى به علت آنكه منظره قمه زدن را در يك فيلم تلويزيون ديده بود و دشمنان اسلام آن را به عنوان يكى از دستورات اسلامى كه بايد يك مسلمان واقعى آن را اجزاء كند به او معرفى كرده بودند از اين نظر حاضر نبود.

مسلمان گردد و آئين اسلام را بپذيرد (با آنكه به اصالت اين آئين و عظمت آن اطلاع يافته بود) تا بالاخره براى او روشن شد كه اين عمل هيچ گونه ارتباطى با اسلام و دستورات رهبران و پيشوايان بزرگ اين دين ندارد.

در اين جا تذكر اين نكته لازم است كه ما قمه زدن و مانند آن را نه از اين نظر مورد انتقاد قرار مى دهيم كه تنها از ديده ى مردم اروپا نفرت آور و غير قابل هضم است بلكه ما موضوع فوق را (علاوه بر آنكه غير منطقى و ناصحيح است ) از آن جهت طرد مى كنيم كه ارتباطى با اسلام ندارد، عملى است نادرست كه نه با مقررات اسلامى سازش دارد و نه خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله مانند اين عمال را به نام سوگوارى انجام داده اند و نه در عصر امامت پيشوايان بزرگ دين اينگونه كارها را ديگران به نام عزادارى حسين عليه السلام انجام مى دادند و از اينجا است كه بايد ديد چگونه شد كه ساليانى دراز اين عمل نادرست به نام حسين عليه السلام در بين جمعى از دوستان ساده دل آن حضرت شايع بوده است ؟

و حيرت انگيزتر اينكه جمعى در برابر پرسشى كه از نظر اسلام از آنان درباره ى اين عمل و مانند آن مى شود بلادرنگ به عنوان اولى اينگونه اعمال مى نگرند و اگر از نظر اسلامى جايزه بود پاسخ مثبت مى دهند بدون آنكه به عكس العمل آن كار و عناوين ثانويه اى كه بر آنها بار است توجه كنند!!!

آيا اين صحيح است كه ما هر عملى را كه به عنوان اولى جايزه بود اجازه بدهيم تا مردم مسلمان مراسم پاك اسلامى را به آن صورت و در آن قالب انجام دهند؟

آيا اگر اين باب فتح شود (همانگونه كه متاءسفانه فتح شد) و هر كسى بخواهد با رعايت عدم حرمت عنوان اولى ، مراسم سوگوارى را با سليقه ى خام و خاص خود انجام دهد آهسته آهسته داستان بهره بردارى از نهضت حسين عليه السلام و مراسم سوگوارى آن بزرگوار به صورت بازيچه و مسخره اى در نخواهد آمد؟! و نتايج سوء آن مستقيما متوجه آئين مقدس اسلام در اساس پاك نهضت نخواهد شد؟!

درست به خاطر دارم كه در ايام سوگوارى حسين بن على عليه السلام مرحوم آيت الله العظمى آقاى بروجردى رضوان الله تعالى عليه يكى از رؤ ساى هيئتهاى قم را كه براى عرض تسليت به منزل معظم له شرفياب شده بودند به حضور طلبيدند و به ايشان فرمودند كه در آن اجتماع عظيم از زبان ايشان اعلام كند كه من نمى خواهم در شهرى كه هستم هيئت هاى عزادارى با شبيه و كارهائى مانند آن بيرون آيند آرى اين بود طرز فكر آن مرجع بيدارى كه شرائط عصر خود را به خوبى درك مى كرد و در راه عظمت مكتب تشيع و مظاهر بزرگ آن سخت كوشا بود.

طرحى عالى براى تظاهرات آرام در ايام سوگوارى

ما معتقديم كه نهضت مقدس حسين عليه السلام يك وسيله ى مهم و موثر است كه مى توان در پرتو آن در راه نشر معارف عاليه اسلام و آشنا با عزت و ايمان براى اجتماع بهترين و ارزنده ترين قدمها را برداشت اما بايد سعى كرد كه ياد بودهائى كه به نام مقدس سالار شهيدان انجام مى گيرد هم مطابق با موازين اسلامى بوده و هم از نظر روز جالب توجه و داراى جاذبيت باشد. ولى متاءسفانه سالها است اجتماعاتى كه به نام حسين بن على عليه السلام به تظاهراتى آرام در خيابانها و بازار دست مى زنند گاهى تواءم با عملى است كه از نظر معرفى هدف اصلى نهضت نه تنها مفيد است ، بلكه بسيار زننده و مخصوصا در عصر حاضر هيچ گونه قابل هضم نمى باشد.

اين گونه تظاهرات خيابانى كه جنبه ى مذهبى و دينى دارد چون در برابر ديدگان مسلمان و غير مسلمان ، دوست و دشمن قرار دارد گاهى سخت عليه اسلام مورد استفاده قرار مى گيرد و از اين راه مردم شيعه و مذهب تشيع مورد تمسخر و ريشخند واقع مى شوند (همانگونه كه متاءسفانه قرار گرفته است ) پس چه بهتر كه ما اين مراسم را به صورتى انجام دهيم كه نه تنها دشمنان مكار اسلام نتوانند از آن استفاده سوئى بكنند بلكه براى همه كس و تمام طبقات قابل درك بوده و براى شناساندن مقاصد عاليه حسين بن على عليه السلام هم كاملا مفيد و مؤ ثر باشد.

قرآن مجيد درباره ى انتخاب راهائى كه به توان با استفاده ى از آنها مردم را به سوى خدا دعوت كرد مى فرمايد:

ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (233)

يعنى مردم را با حكمت و اندرزهاى عالى و با استفاده ى از بهترين راه به سوى خدا دعوت كن

ما بايد از اين دستور بزرگ آسمانى در راه شناساندن تمام شئون مذهبى و اسلامى استفاده كنيم .

راه حسين راه خدا است و هدف آن حضرت دعوت انسانيت به حق است پس ما بايد براى شناساندن حسين بن على عليه السلام و مقصد و مقصود آن حضرت به همگان و معرفى اهداف عالى و انسانى آن بزرگوار و عواملى كه آن نهضت مقدس را ايجاب كرد راهى را در پيش بگيريم كه هم با موازين اسلامى منطبق باشد و هم در جهان ما و در شرائط حاضر جالب توجه و قابل درك باشد.

طرحى كه ما براى تظاهرات آرام در خيابانها و بازار در ايام سوگوارى حسين بن على عليه السلام داريم اين است كه جمعيت با لباسهاى صياد در صفوفى منظم به حركت در آيند بدون آنكه هيچ گونه پيرايه و علم و كتل با خود حمل كنند تنها چيزى كه با اين جمعيت حمل مى شود پرده ها و پرچمهائى باشد كه در آن گفتارهاى حسين عليه السلام و سخنانى كه آن حضرت درباره ى هدف هاى بزرگ خود بيان فرمودند نوشته شده باشد و در طول راه آياتى از كلام الله مجيد بوسيله بلند گوهاى بسيار سيار تلاوت گردد آنگاه جمعيت در مكانهاى حساسى كه در مسير آنها است توقف كند و خطيبى توانا تاريخى كوتاه در باره ى حادثه ى كربلا و پيرامون همان كلمات و شعارهائى كه از خطبه هاى حسين عليه السلام اقتباس گرديده و بر پرده ها و پرچمها نوشته شده و همچنين پيرامون عواملى كه قيام آن حضرت را ايجاب كرد سخن بگويد و مقاصد بزرگ آن رهبر آزادگان را شرح دهد و شنوندگان را به آن مقاصد انسانى دعوت نمايد.

اين طرح كه به ظاهر بسيار عادى و ساده است اگر به طرزى صحيح اجراء گردد و به خوبى پياده شود مى تواند در راه شناساندن حسين ابن على عليه السلام و اهداف بزرگى كه به خاطر آنها فاجعه ى خونين كربلا به وجود آمد نقش بزرگى را ايفا كند. با اجراى اين طرح ما مى توانيم به مردم غير مسلمان هم به خوبى تفهيم كنيم كه حسين كيست و چرا آن مصائب فوق طاقت بشرى را تحمل كرد.

ما انتظار داريم اين طرح با حسن نيت مورد توجه كارگردانان و سردمداران اينگونه اجتماعات قرار گيرد و با دست آنها عملا بكار بسته شود، ما از آنهائى كه داراى حسن نيتتند و مى توانند در تعيين مسير صحيح براى اجتماع نقشى را دارا باشند و بالاخره از كسانى كه صميمانه خواستار طرحهاى اصلاحى و مفيد هستند جدا مى خواهيم كه با احترام حسين و به احترام آن آزاد مردانى كه در تحت لواى آن حضرت در راه حق و عدالت فداكارى كردند و به احترام آن هدفهاى بزرگ و حياتى كه فرزند پيغمبر براى دست يافتن به آنها آن نهضت عظيم را به وجود آورد و خلاصه به احترام تمام مقدسات اسلامى كه در راه حفظ و بقاى آنها خون پاكترين و عزيزترين مردان اسلام ريخته شد قدرى درباره بعضى از اين دسته رويها و تظاهرات آرامى كه اكنون در ايام سوگوارى در بازارها و خيابانها انجام مى شود و عكس العمل آنها و طرحى كه ما براى اينگونه تظاهرات آرام داده ايم عميق تر فكر كنند و شرائط خاص عصر ما را در نظر بگيرند و توجه داشته باشند كه چگونه كوچكترين عملى كه ما امروز به نام مذهب و دين انجام مى دهيم از نظر دشمنان اسلام مخفى نيست و از ديدگان آنها پوشيده نمى باشد؟ تا شايد در برنامه اين كار و طرز به راه انداختن اينگونه اجتماعات مذهبى تجديد نظر كنند و در نتيجه عملى انجام نشود كه به جاى خدمت بدين و معرفى عظمت حسين عليه السلام ضربه هاى كوبنده اى بر پيكر اسلام و نهضت مقدس كربلا وارد آيد.

ان اريد الاالاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .

آيا حسين عليه السلام خود را به هلاكت انداخت ؟

از مسائلى كه درباره حسين بن على عليه السلام از نظر محققين و متفكرين اسلامى مورد بحث قرار گرفته اين است كه آيا آن حضرت از ابتداء مى دانست كه كشته مى شود و پايان سفر او به سوى عراق شهادت است ؟

اگر مى دانست پس چرا به جانب كوفه حركت نمود؟ با آنكه خداوند مى فرمايد:

ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة (234)

يعنى با دست خود خويشتن را به هلاكت نيفكنيد.

آنگاه براى حل اين مشكل مطالبى گفته شد كه متاءسفانه قسمتى از آنها با واقع كمترين ارتباطى ندارد، اكنون ما به خواست خداوند درباره ى ابن موضوع به طور تفصيل بحث مى كنيم و به بعضى از پاسخهائى كه در اين باره داده شد و سپس انتقاداتى كه بر آنها داريم اشاره مى نمائيم . ما براى حل اين مشكل و پاسخ اين پرسش از دو راه استفاده مى كنيم :

يك - طبق تفاسير اسلامى و با در نظر گرفتن سياق آيات مقصود از هلاكت در اين آيه چيست ؟ آيا منظور انجام كارى است كه به مرگ و از دست دادن جان منتهى شود؟

دو - بر فرض آنكه مراد از هلاكت از دست دادن جان و استقبال از مرگ باشد آيا مقصود اين است كه انتخاب راهى كه به مرگ منتهى شود در هر صورت و در تمام شرائط غير جايز است يا آنكه اين حكم در موارد عادى و در صورتى است كه مصالح بزرگى ضرورت آن را ايجاب نكرده باشد؟

راه اول - طبق تفاسيرى كه در مدارك مذهبى درباره ى اين آيه موجود است مقصود از هلاكت . از دست دادن جان و انتخاب راهى كه به مردن و يا كشته شدن پايان يابد نيست بلكه منظور هلاكتى است كه از ترك انفاق مال در راه پيكار با كفار ناشى مى گردد. شخصيت بزرگ اسلامى على بن طاوس ‍ ضمن دادن پاسخ به كسانى كه گمان مى كنند عمل حسين بن على عليه السلام وقوع در هلاكت است (!!!) و با آيه (ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة ) آن را منطبق مى توانند مى نويسد: آنها گمان كردند كه مقصود از هلاكت در اين آيه قتل است در حالى كه اين چنين نيست .

آنگاه حديثى را در تاءييد نظر خود بدين گونه نقل مى كند:

عن اسلم قال غزو نانها و ندا و قال غيرها و اصطفينا و العدو صفين لم اراءطول منهما و لااعرض و القوم قدالصقوا ظهورهم بحائط مدينتهم فحمل رجل منا على العدو، فقال الناس لااله الله القى نفسه الى التهلكة فقال ابوايوب الانصارى انما تؤ ولون هذه الاية على اءن حمل هذاالرجل يلتمس ‍ الشهادة و ليس كذلك ، انما نزلت هذه الاية فينالانا كنا قد اشتغلنا بنصرة رسول الله صلى الله عليه و آله و تركنا اهالينا و اموالنا ان نقيم فيها و نصلح مافسد منها فقد ضاعت بتشا غلنا عنهافا نزل الله انكارا لماوقع فى نفوسنا من التخلف عن نصرة رسول الله صلى الله عليه و آله لاصلاح اموالنا ( و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ) معناه ان تخلفتم عن رسول الله واقمتم فى بيوتكم القيتم بايديكم الى التهلكة فسخط الله عليكم فهلكتم و ذلك رد علينا فيما قلنا و عزمنا عليه من الاقامة و تحريص لنا على الغزووما انزلت هذه الاية فى رجل حمل العدو و يحرص اصحابه ان يفعلوا كفعله او يطلب الشهادة بالجهاد فى سبيل الله رجائا لثواب الاخرة (235)

يعنى اسلم روايت مى كند كه ما در جنگ نهاوند يا جنگ ديگرى بود كه شركت داشتيم . مسلمين صفوف خود را منظم ساختند و دشمن هم در برابر ما صف آرائى كرده بود، صفوف دشمن از نظر عرض و طول آن چنان بود كه من در هيچ جنگى مانند آن را نديده بودم ، آنها پشت به ديوار شهر خويش ‍ داده بودند، در اين هنگام مردى از صف ما به آنها حمله برد ولى مسلمانان گفتند اين مرد با دست خود خويشتن را به هلاكت افكند.

ابوايوب انصارى كه صحابه پيغمبر بود در آنجا حضور داشت و خطاب به آنان فرمود: شما اين آيه را درباره اين مرد تاءويل مى كنيد كه به دشمن حمله كرد و خواستار شهادت شد؟ در صورتى كه چنين نيست : اين آيه درباره ى ما اهل مدينه نازل گرديد زيرا ما به يارى پيغمبر سر گرم بوديم و از اصلاح اموال خود چشم پوشيديم و در نتيجه امور زندگى ما ( نسبت بگذشته ) فاسد شد از آن پس تصميم گرفتيم از يارى پيغمبر سر بر تابيم و به امور مادى و زندگى خود بيشتر بپردازيم در اينجا بود كه خداوند اراده ما را مورد انكار قرار داد و اين آيه را نازل كرد تا ما با ترك يارى پيغمبر خود با به هلاكت نيفكنيم و معناى آيه اين است كه اگر از يارى رسول خدا تخلف كنيد و در خانه هاى خود بنشينيد با دست خود خويشتن را به هلاكت افكنديد و غضب خداى را بر خود روا داشتيد.

پس اين گفتار خداوند رد بر ما است در آنچه كه گفته بوديم و تصميم داشتيم عملى سازيم تحريك ما است به سوى جنگ و پيكار با دشمن نه آنكه نازل گرديده باشد درباره ى مردى كه خود شجاعانه به دشمن حمله مى كند و ياران خود را هم به جنگ با آنان تشويق مى نمايد و با جهاد كردن در راه خدا آرزوى شهادت دارد تا به نعمتهاى خداوند و رحمت او در آخرت برسد.

طبق اين حديث كه اسلم آن را از ابى ايوب انصارى نقل مى كند نه تنها مقصود از هلاكت در آيه فوق رفتن به سوى مرگ و كشته شدن نيست و هيچ گونه ارتباطى با اين فكر ندارد بلكه درست در عكس اين تصور است و نازل شده تا مردم مدينه را به يارى پيغمبر و فداكارى در راه آن حضرت و هدف آن بزرگوار تشويق نمايد و به آنان اعلام كند و كه پيكار نكردن با كفار و استقبال ننمودن از مرگ در راه خدا و جهاد با دشمن واقع شدن در هلاكت و نابودى است .

مرحوم شيخ طبرسى مفسر بزرگ اسلامى در تفسير و توضيح اين آيه (ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة ) چهار احتمال نقل مى كند كه اول آن با سياق آيات قبل هم موافق است .او مى نويسد:

احدها انه اراد لاتهلكوا انفسكم بايديكم بترك الانفاق فى سبيل الله فيغلت عليكم الهدو...(236)

يعنى مقصود خداوند اين است كه شما خود را با سختگيرى در بذل مال و انفاق نكردن آن در راه خود با كفار به هلاكت نيفكنيد تا دشمن بر شما چيره نشود.

در اينجا مراد از هلاكت را غلبه كفار بر مسلمين دانسته كه علت آن سختگيرى در بذل مال و انفاق نكردن آن در راه جنگ با آنها است ، اين معنا با جمله ى اول آيه و سياق آيات پيش مطابق است زيرا آيات قبلى همگى درباره ى جنگ و جهاد با كفار است و اينگونه شروع مى شود.

وقاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ....و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوكم ...و قاتلو هم حتى لاتكون فتنه و يكون الدين كله الله ... فمن اعتدى عليكم فاعتدو اعليه بمثل ما اعتدى عليكم .(237)

در اين آيات خداوند دستور پيكار با دشمن و جهاد در راه خود را مى دهد آنگاه بالافاصله مى فرمايد:

وانفقوا فى سبيل الله و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين .

يعنى در راه خدا انفاق كنيد و با دست خود خويشتن را به هلاكت نيفكنيد.

و با در نظر گرفتن اينكه آيات گذشته همواره تحريص به جهاد با كفار بوده است و در صدر اين آيه هم سخن از انفاق فى سبيل الله به ميان آورده و سيبل الله را هم در بسيارى از موارد به جهاد در راه خدا تفسير كرده اند به خوبى روشن مى شود كه معناى اول كه طبرسى آن را نقل مى كند با صدر آيه و سياق آيات ديگر كاملا قابل تطبيق است به خصوص آنكه نامبرده اين معنا را از ابن عباس و جماعتى از مفسرين حكايت مى كند و ابن عباس تفسير قرآن را در مكتب على عليه السلام آموخته است از اين نظر آراء او مى تواند نشان دهنده ى نظرات خاندان پيغمبر و راسخين در علم باشد و از سوى ديگر خوشبختانه اين نقل با آن حديثى هم كه سيد بن طاوس از ابى ايوب انصارى روايت كرده بى شباهت نيست و با آن قابل انطباق است ، با اين حساب آيه ولاتلقوا بايديكم الى التهلكه هيچ گونه ارتباطى با دست زدن بكارى كه در آن خطر مرگ باشد و رفتن در راهى كه پايان آن كشته شدن است ندارد.

فداكاريهائى كه به خاطر مصالح بزرگ انجام مى شود.

با در نظر گرفتن مطالبى كه ما در تفسير آيه ولاتلقوا.. از مدارك اسلامى نقل كرديم روشن مى شود كه اصولا مقصود خداوند چيزى است كه با داستان انتخاب راهى كه به هلاكت و مرگ منجر شود هيچ گونه ارتباطى ندارد، اما اكنون (با استفاده از راه دوم ) مى خواهيم ببينيم كه اگر فرضا منظور از آيه فوق اين باشد كه عمل و راهى كه پايان آن مرگ است نبايد انتخاب گردد آيا ابن دستور در هر صورت و در تمام شرائط است يا آنكه ممكن است عواملى پيش آيد كه تن دادن به مرگ و استقبال از حوادث نه تنها عملى جايز بلكه لازم و حتمى باشد؟ ترديدى نيست كه از دست دادن جان و استقبال از مرگ در تمام شرائط ناروا نيست بلكه در موارد خاصى كه دست يافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى ضرورت آن را ايجاب مى كند موضوعى است كه نه تنها در اسلام جايز و گاهى هم واجب شمرده شد بلكه از نظر تمام مكتب ها و ملت هاى جهان بدون استثناء لازم و حتمى است .

قرآن با آنكه خود صريحا مى گويد: ولاتلقوا بايديكم الى التهلكه با اين حال براى پيشرفت اسلام و نشر كلمه توحيد در برابر كفار دستور جهاد مى دهد و به فداكارى و جانبازى در راه نشر معارف آسمانى اين آئين سخت تحريص و ترغيب مى كند و بديهى است كه شركت در جهاد و جنگ با كفار (بخصوص در بعضى از شرائط سختى كه مردم مسلمان در صدر اسلام دارا بودند) خطر مرگ را حتما در بر دارد نه تنها در آن شرائط بلكه بلكه به طور كلى در همه ى جنگهائى كه اسلام آن را تجويز كرده ( مانند جنگهائى كه ديگران تجويز مى كنند بدون آنكه بخواهيم در ماهيت اين نمونه پيكارها بررسى كنيم ) حداقل شركت كننده 50 . احتمال خطر مى دهد ولى آيا استقبال از اين گونه خطرها هم از نظر اسلام وقوع در هلاكت است ؟ قطعا نه . زيرا در مورد جهاد ( كه اساس آن بر فداكارى و جانبازى است ) مصالح واقعى و حقيقى بزرگى وجود دارد كه دست يافتن به آنها جز از راه استقبال از مرگ عملى نيست .

دست زدن بكارى كه پايان آن كشته شدن و يا مردن است هنگامى مصداق وقوع در هلاكت و خود كشى است كه منافع عظيمى از نظر عقل و منطق ضرورت آن را ايجاب ننمايد.

در قرآن در موضوع جهاد و پيكار با كفار دو دسته از آيات يافت مى شود.

دسته اول - آيات فراوانى است كه در آن از كسانى كه براى حفظ جان خود و زيستن در اين جهان از حمايت اسلام و پيامبر بزرگ آن خوددارى مى كنند و با عذرهاى غير واقعى و تراشيدن بهانه هائى از شركت در نبرد با كفار سر بر مى تابند سخت نكوهش گرديده و وعده ى عذاب داده شده است .

خداوند درباره آنهائى كه در علاقه به جهاد تظاهر مى كردند ولى پس از آنكه دستور الهى در اين باره نازل مى گرديد دچار اضطراب و نگرانى شديدى مى شدند و براى ترس از مرگ آن حكم را مورد اعتراض قرار مى دادند مى فرمايد:

الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله اءواءشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل فريب قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا (238)

در مورد ديگر خداوند هنگام مقايسه مسلمانانى كه تخلف آنها از جنگ هيچ گونه ضررى را براى اسلام و اجتماع اسلامى ببار نمى آورد با آنهائى كه مردانه از خطر مرگ استقبال مى كردند و با جان و مال خود در راه پيشرفت تعاليم عاليه ى اسلام و كلمه توحيد فداكارى مى نمودند مى گويد:

لايستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله باموالهم و اءنفسهم فضل الله المجاهدين باموالهم و اءنفسهم على القاعدين درجة وكلا و عدالله الحسنى و فضل الله المجاهدين على القاعدين اءجرا عظيما (239)

باز قرآن در باره ى كسانى كه با آوردن عذرهاى ناصحيح و غير واقعى از شركت در جنگ و از فداكارى در راه خدا خوددارى مى كردند و با اين حال از عمل خود مسرور بودند مى فرمايد:

فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان بجاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل الله و قالوا لاتنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لوكانوا يفقهون (240)

همين كتاب آسمانى در مورد چهارم آنهائى را كه وظيفه جهاد را براى خود بسيار ناگوار مى ديدند و در انجام آن كندى و سنگينى مى نمودند سخت مورد عتاب قرار داده و مى گويد:

يا ايها الذين آمنوا مالكم اذاقيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض اءرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الاقليل (241)

در مورد پنجم قرآن مردمى را كه نسبت به پدران و فرزندان و برادران و زنان و خويشاوندان و اموال و تجارتها و خانه هاى خود بيش از خدا و پيامبر او و جهاد در راه وى علاقه داشتند سخت تهديد نموده و مى فرمايد:

قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اءحب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياءتى الله بامره و الله لايهدى القوم الفاسقين .(242)

در انديشه از آيات كه نقل كرديم خداوند كسانى را كه در راه جهاد با كفار تعلل مى ورزند و يا آنكه بر جان خود خائف بودند و به زندگى بيشتر در اين جهان علاقه داشتند و بالاخره آنهائى كه از فداكارى و جانبازى در راه نشر توحيد و حمايت از پيغمبر دريغ مى نمودند سخت مورد نكوهش قرار مى دهد با آنكه جهاد و پيكار با دشمن چيزى جز استقبال از خطر مرگ نيست ، اما آيا مرگ در راه خداوند و شهادت در هنگام جهاد با كفار هم وقوع نفس در هلاكت است ؟!

و قرآن آنها را توبيخ مى كند كه چرا نفس خود را به هلاكت نيفكنديد؟!

دسته دوم - آياتى است كه خداوند مسلمانى را كه از جانبازى و فداكارى در راه او استقبال مى كنند كاملا ستايش كرده و با آنها وعده پاداشهاى اخروى و بهشت مى دهد.

ما براى نمونه در اينجا به قسمتى از اين آيات اشاره مى كنيم :

يك - الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئك هم الفائزون (243)

يعنى آنهائى كه به خدا ايمان آوردند و به مدينه هجرت كردند و در راه خداوند (با كفار) با مال و جان خود جهاد نمودند آنها در پيشگاه او داراى منزلت بيشترى هستند و آنها هستند كه رستگارند.

در مورد دوم - قرآن به مردم مسلمان دستور مى دهد تا به كفار بگويند كه ما دو راه خوب در پيش داريم يكى زنديگ در اين جهان است با ايمان و ديگرى شهادت در راه خدا است : قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنين . (244)

در مورد سوم - قرآن مى گويد:

ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا بييعكم الذى بايعتم به وذلك هوالفوز العظيم .(245)

يعنى خداوند از مؤ منين مال و جان آنها را خريدارى نمود كه در برابر به آنان بهشت عنايت فرمايد آنها در راه خدا (فا كفار) پيكار مى كنند آنان را مى كشند و خود هم كشته مى شوند. اين وعده ى حقى است كه خداوند در تورات و انجيل و قرآن داده است و آن كس كه به عهد خود وفا نمايد ( و در راه خدا با مال و جان خويش فداكارى كند) او را با اين معامله اى كه انجام داده بشارت دهيد و رستگارى بزرگ همين است .

در اين دسته از آيات خداوند از كسانى كه با جان و مال خود در راه وى و نشر كلمه ى توحيد با كفار پيكار مى كنند تشويق كرده و آنها را به بهشت و زندگى جاويدان آن مژده مى دهد.

خوانندگان عزيز - اكنون شما قدرت قضاوت كنيد آيا با در نظر گرفتن اين نمونه از آيات ممكن است كسى تصور كند كه خداوند مردم را به وقوع در هلاكت و خود كشى و يا به چيزى مانند آن تشويق كرده است ؟ قطعا نه . زيرا وقوع در هلاكت و استقبال از حوادث و مرگ هنگامى تحريم گرديده كه مصالح حياتى منطقى و معقولى آن را ايجاب نكرده باشد ولى در مورد جهاد كه موضوع نشر كلمه توحيد و نجات اجتماع از كفر و شرك و الحاد و بالاخره تاءمين سعادت مادى و معنوى آنها در پيش است بدون ترديد نه تنها استقبال از مرگ و حوادث مورد نكوهش نيست بلكه خود موجب فضيلت و برترى است .

امتياز اين دو ( وقوع نفس در هلاكت و فداكارى در راه اهداف مقدسى و بزرگ ) از يكديگر حقيقتى است كه مورد اعتراف همه ى ملتها و مكتب ها است در بين هر اجتماع و امت خود كشى و استقبال از خطر مرگ در شرائط عادى غير معقول و ناروا است ، اما آن روزى كه مصالح بزرگى از نظر آنها (هر چند در نظر ما موهوم باشد) مانند دفاع از استقلال كشور و يا مقدسات ملى خويش ايجاب كند كه با دشمن پيكار نمايند در آن روز نه تنها استقبال از حادثه و خطرها و خويشتن را در معرض هلاكت قرار دادن در نظر آن مصداق خود كشى و هلاكت نفس نيست بلكه بلكه خود موجب افتخار و سر افرازى است و نام آن جانبازان در شمار قهرمانان بزرگ آن اجتماع ثبت مى گردد، بنا بر اين بايد موضوع خودكشى و يا وقوع نفس در هلاكت را از حساب فداكارى و جان باختن براى دست يافتن به مصالحى بزرگ و هدفهائى عالى و مقدس جدا كرد، زيرا وقوع نفس در هلاكت در شرائط عادى است و اين در تمام مكتب ها نامعقول و ناروا است ، ولى فداكارى و جانبازى براى مقاصد انسانى و منطقى حقيقى است كه از نظر همه ى ملت ها مورد ستايش است و موجب افتخار شمرده مى شود.

با اين توضيح به خوبى روشن مى شود كه نهضت حسين بن على عليه السلام و حركت آن بزرگوار به سوى عراق - با آنكه مى دانست كه در آنجا كشته مى شود و به شهادت خواهد رسيد نه تنها هيچ گونه ارتباطى با

ولاتلقوا بايديكم الى التهلكه ندارد بلكه مصداق عالى ترين نمونه ى فداكارى و جانبازى در راه هدفهاى آسمانى و انسانى است كه در جهان اسلام انجام گرديد.

حسين بن على (ع ) و ياران پاك آن حضرت از بهترين و كاملترين نمونه ى آن آزاد مردانى هستند كه خداوند درباره ى آنها فرمود:

ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ... و ذلك هو الفوز العظيم .

فرزند پيغمبر و زاده ى اميرالمؤ منين در شرائط دردناكى قرار گرفته بود كه اسلام و موجوديت آن و زحمات طاقت فرساى پيامبر بزرگ و خونهاى پاك و مقدسى كه در راه پيشرفت آن آئين ريخته شده بود و بالاخره حق و عدالت و آزادى در برابر حكومت بيداد گر دودمان بنى اميه و پسر معاويه در معرض خطر حتمى و سقوط هميشگى قرار داشت خطرى كه حسين عليه السلام خود فرمود:

وعلى الاسلام اذ قدبليت الامة براع مثل يزيد

يعنى بر اسلام سلام باد ( و بايد با آن وداع كرد) زيرا امت به زمامدارى مانند يزيد دچار گرديده است .

در چنين شرائط حياتى و حساس آيا نهضت حسين بن على عليه السلام و فداكارى فوق طاقت بشرى آن حضرت را ( كه با انجام آن اساس توحيد و عدالت و آزادى را از نيستى و سقوط نجات بخشيد) مى توان مصداق (وقوع نفس در هلاكت دانست ؟ آيا راستى اين عمل بزرگ و گذشت بى سابقه اى كه سالار شهيدان از خود نشان داد مصداق آيه است كه قرآن درباره ى هلاكت نفس مى گويد: و الاتلقوا بايديكم الى التهلكه ؟!

آيا واقعا جمعى اينگونه فكر مى كنند كه فرزند پيغمبر براى آنكه جان خود را در معرض هلاكت قرار ندهد مى بايست در آن عصر تاريك و شرائط ضد اسلامى در مدينه همچنان بنشيند و ناظر باشد تا اسلام و قرآن و زحمات انبياء و جد بزرگوارش و خونهاى پاكى كه در راه حمايت از آنها ريخته شد در معرض هلاكت و سقوط و نابودى هميشگى قرار گيرد؟!

على بن طاوس آن محقق و شخصيت بزرگ اسلامى با توجه به اين حقيقت است كه ضمن بحث در اين باره مى نويسد:

والذين تخققناه ان الحسين عليه السلام كان عالما بما انتهت حاله اليه و كان تكليفه ما اعتمد عليه (246)

يعنى تا آنجا كه ما جستجو و تحقيق كرديم اين حقيقت را به دست آورديم كه حسين عليه السلام پايان كار خود را به خوبى مى دانست و وظيفه او در آن شرائط همان بود كه بر طبق آن عمل كرده است .

آرى سيد بن طاوس به اين حقيقت كاملا واقف است و در اين جمله كوتاه به آن اشاره مى كند اما راستى موجب كمال حيرت است كه چگونه شخصيتى مانند طبرسى كه از مفسرين بزرگ اسلامى است اين حقيقت را آن چنان ناديده گرفته و عمل حسين بن على عليه السلام را آن گونه توجيه مى كند كه با واقع كمترين ارتباطى ندارد!!! نام برده بعد از آنكه احتمالاتى را در معناى آيه و لاتلقوا و بايديكم الى التهلكة نقل مى كند مى نويسد:

و فى هذه الاية دلالة على تحريم و الاقدام على ما يخاف منه على النفس ‍ و على جواز ترك الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلك القاء النفس الى التهلكة و فيها دلالة على جواز الصلح مع الكفار و البغاة اذاخاف الامام على نفسه او على المسلمين كمافعله رسول الله عام الحديبية و فعله اميرالمؤ منين بصفين و فعله الحسن مع معاويه من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه و شيعته فان عورضنا بان الحسين عليه السلام قاتل وحده فالجواب ان فعله يحتمل و جهين : احدهما انه ظن انهم لاتقتلو نه لمكانه من رسول الله و الاخرانه غلب على ظنه لوترك قتالهم قتله الملعون ابن زياد صبرا كما فعل بابن عمه مسلم فكان القتل مع عز النفس و الجهاد اءهون عليه (247)

يعنى در آن آيه دلالت است بر حرمت اقدام به عملى كه ممكن است ضررى را براى نفس انسان ببار آورد و همچنين آيه فوق دلالت دارد كه در هنگام خوف جايز است امر به معروف ترك شود زيرا امر به معروف در آن هنگام القاء نفس در هلاكت است و باز آيه دلالت دارد كه صلح با كفار و ستمگران جايز است در آن وقتى كه خوفى باى نفس امام يا مسلمين در بين باشد چنانكه رسول خدا در حديبيه با كفار قريش صلح نمود و اميرالمؤ منين و حسن بن على عليه السلام هم با معاويه صلح كردند در هنگامى كه حسن بن على عليه السلام بر جان خود و شيعيان خويش خائف گرديد و اگر به ما اعتراض كنند كه چرا حسين عليه السلام تنها با دشمن پيكار كرد ( با آنكه بر نفس خود خائف بود؟) در پاسخ مى گوئيم درباره عمل حسين عليه السلام دو احتمال است يكى آنكه آن حضرت گمان مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند زيرا او فرزند دختر پيغمبر است .

احتمال دوم - اينكه ديد اگر با آنها پيكار نكند فرزند زياد او را مانند پسر عمش مسلم با شكنجه خواهد كشت از اين نظر جنگ با آنان را اختيار كرد زيرا كشته شدن با عزت نفس و در هنگام جهاد براى وى آسان تر بود.

باره ى نهضت مقدس حسين عليه السلام نگاشته است ! ولى راستى شگفت آور است ! كه چگونه فردى مانند او در توجيه يك اقدام حياتى و ضرورى فرزند پيغمبر اين گونه دچار اشتباه شود كه واقعيات را يكباره ناديده بگيرد.

نام برده ابتداء نجات نفس را از هلاكت مجوز ترك هر واجبى قرار داده بدون آنكه حتى يك مورد هم براى آن استثنائى قائل شود، سپس به دنبال آن صلح حديبيه را تنها براى نجات نفس پيغمبر و يا مردم مسلمان از هلاكت دانست در حاليكه اگر تنها موضوع حفظ جان در آنجا مطرح بود پس چرا آن همه غزوات را پيغمبر انجام داد و چرا اصولا در قرآن اين همه از مقابله و جهاد با كفار دم مى زند با آنكه در تمام غزوات و جنگها بدون ترديد جان بسيارى از مردم مسلمان در معرض هلاكت قرار داشت ؟

صلح حديبيه انجام شد، اما نه تنها براى حفظ جان و عدم وقوع در هلاكت ، بلكه مصالح سياسى بزرگى از نظر حكومت اسلام لزوم انعقاد آن را در آن شرائط ايجاب مى نمود، چنانكه تن دادن اجبارى اميرالمؤ منين عليه السلام به آن حكميت لعنتى در صفين و همچنين صلح اضطرارى حضرت امام مجتبى عليه السلام با معاويه در شرائطى انجام شد كه مصلحت جهان اسلام ضرورت آن را اثبات مى كرد.

امام على بن ابيطالب و فرزند معصومش حضرت حسن عليه السلام به حكومت و صلح در برابر معاويه تن در دارند، اما نه تنها براى حفظ جان خود و يا خون مسلمين بلكه به اين علت كه در شرائط خاصى قرار گرفته بودند كه اگر كشته مى شدند پيروزى باطل بر حق و ظلم و ستم بر عدالت و آزادى حتمى بود.

شرائطى كه از ريختن خون آنها در آن شرائط چيزى جز سقوط قطعى اسلام و هموار كردن راه را براى حكومت دائمى كفر و الحاد بنى اميه و مانند آنها ثمر ديگرى براى جهان اسلام به دست نمى آمد، اين يك حقيقتى است غير قابل انكار و ما آن را ( با استفاده از شواهد قطعى و مدارك مسلم ) در بحث مربوط به اسرار صلح امام مجتبى عليه السلام در صفحات 39 تا صفحه ى 62 اين كتاب به خوبى روشن ساختيم و اما آن دو احتمالى كه اين مفسر بزرگ پس از اين مطالب براى حل اين مشكل و پاسخ از اين پرسش كه چرا حسين عليه السلام به سوى كوفه رفت با آنكه مى دانست كشته مى شود داد بسيار بهت انگيزتر و حيرت آور تر از توجيهاتى است كه نام برده درباره ى صلح حديبيه و موضوع حكميت و مصالحه امام مجتبى عليه السلام نموده است .

اين مرد بزرگ پاسخ و راه حل اول خود را اينگونه بيان مى كند كه :

حسين بن على عليه السلام فكر مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند زيرا او پسر پيغمبر است .

ما نمى دانيم چگونه مرحوم شيخ طبرسى با آن عظمت و مقامى كه دارند به خود اجازه دادند كه چنين احتمالى را بدهند با آنكه سالار شهيدان و رهبر آزادگان از همان ابتداى كار باره ها از شهادت خود دم مى زد و از مرگ خويش خبر مى داد.

فرزند معصوم اميرالمؤ منين عليه السلام هنگامى كه در مدينه كنار قبر پيغمبر، از خدا مى خواهد راهى كه خشنودى او در آن راه است در برابر وى قرار دهد جد بزرگوار خود را در خواب مى بيند كه به او مى گويد: حبيبى يا حسين ، كانى اءراك عن قريب مرملا بدمائك ، مذبوحا بارض كرب و بلا.. آن بزرگوار از خواب بر مى خيزد و آن را براى خاندان خود باز گو مى كند در حاليكه طبق آن به آينده كار خود اطمينان دارد.

دومين موردى كه حسين عليه السلام در آن از شهادت خود خبر مى دهد هنگامى است كه مى خواهد از مدينه حركت كند، در آنجا ام سلمه به او مى گويد از مدينه خارج مشو! زيرا من از پيغمبر خدا شنيدم كه مى فرمود: فرزندم حسين را در عراق مى كشند.

حضرت در پاسخ وى چنين گفت :

يا اما و انا الله اعلم ذلك و انى مقتول لامحالة و ليس لى من هذا بدوانى و الله لاعرف اليوم الذى اقتل من اهل بيتى و قرابتى و شيعتى

مورد سوم - كه حسين بن على عليه السلام در آن باز از پايان كار خود سخن گفت هنگام وداع با قبر پيغمبر بود در آنجا ضمن خطابى كه به جد برزگوارش دارد چنين مى گويد:

واخذت بالعنف قهرا ان ابايع يزيد بن معاويه شارب الخمور و راكب الفجور فان فعلت كفرت و ان ابيت قتلت .

و از همه عجيب تر خطبه اى است كه آن بزرگوار در روز هفتم ذى الحجة در مكه مى خواند، در آنجا از همان ابتداء سخن از مرگ مى گويد.

خط الموت على ولد آدم تا آنجا كه اضافه مى كند كانى باوصالى يتقطعها عسلان الفلوات بين النوا و يس و كربلا فيملان منى اكرا شاجوفا و اجربة سغبا.

حسين بن على در اين خطبه نه تنها از مرگ و شهادت خويش با روشن بينى خاصى خبر مى دهد بلكه در پايان آن آزاد مردان اجتماع را هم به جانبازى و فداكارى در راه خويش و اهداف آسمانى و بزرگى كه دارد صريحا دعوت مى كند و مى گويد:

من كان باذلا فينا و موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا.

جالب توجه اين جا است كه فرزند پيغمبر هنگامى اين خطبه را ايراد كرد و از شهادت خود خبر داد كه ظواهر كار خلاف آن را اثبات مى نمود، آرى اينها مواردى است كه فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنجا با صراحت از شهادت و مرگ خود خبر مى دهد با اين حال آيا جاى شگفت نيست كه گفته شود: حسين عليه السلام تصور مى كرد مردم كوفه او را نمى كشند چون او فرزند دختر پيغمبر است ؟! مطلب ديگرى كه اين جا قابل توجه است اين است كه اگر از تمام اين مدارك چشم بپوشيم و بر فرض محال بگوئيم كه حضرت حسين عليه السلام هنگام حركت به سوى كوفه گمان مى كرد كه مردم او را نمى كشند!!! ولى آيا تا شب عاشوراء و يا صبح آن روز هم حسين همچنان به گمان خود باقى بود؟! و ديدن آن همه شواهد و حوادث در آن سرزمين كافى نبود كه آن حضرت را به شهادت مطمئن سازد؟! و اگر حركت حسين عليه السلام از مدينه و مكه به سوى عراق با آنكه مى دانست كه كشته مى شود مصداق وقوع نفس در هلاكت باشد پس مى بايست حداكثر آن حضرت در روز عاشوراء كه تمام قرائن به طور قطع به مرگ او و ياران وى گواهى مى داد در برابر يزيد تسليم گردد تا جان خود را از وقوع در هلاكت حفظ كند در حاليكه حسين بن على عليه السلام در آن روز هم تسليم نشد و در آن شرائط هم براى بيعت با يزيد آماده نگرديد.

و اما احتمال دومى كه علامه طبرسى درباره ى حسين عليه السلام و حركت آن بزرگوار به سوى عراق داده اند متاءسفانه آن هم با واقع كمترين تماسى ندارد، نام برده در اين احتمال مى گويد حسين عليه السلام به كوفه رفت زيرا ديد در هر حال او را خواهند كشت و براى آنكه از قتل صبر بگريزد اين راه را انتخاب نمود. آيا واقعا ممكن است چنين تفسيرى را درباره ى نهضت حسين عليه السلام و فاجعه ى خونين طف پذيرفت با آنكه در موارد زيادى آن حضرت خود از هدف نهضت سخن گفت و حركت خويش را به سوى عراق براى دست يافتن به آن اهداف مقدس معرفى نمود؟!

حسين بن على عليه السلام هنگام خروج از مكه ضمن وصيت نامه اى كه به برادر بزرگوارى محمد حنفيه تسليم مى كند مى نويسد:

وانى اخرج اشرا و الابطرا و لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاطلاح فى امة جدى صلى الله عليه و آله اريدان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.

و در روز عاشوراء مى فرمود:

والله اعطيهم عطاء الذليل و لا اقراقرار العبيد.

و باز در همان روز در ميان آتش و خون فرياد مى زد:

..الا و ان الدعى ابن الدعى قدر كزنى بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات من الذلة ...

اينها گفتار شخص حسين است كه علت انتخاب راه نهضت را در آن ها بيان مى كند، نه تنها آن حضرت بلكه فرزند معصومش امام صادق عليه السلام هم نهضت جد بزرگوار خود را بر خلاف تصور اين مفسر بزرگ عملى اختيارى مى دادند و آن را ناشى از تصميم و اراده و هدف مى شمرد و از اين نظر اينگونه تعبير مى كند: و بذل مهجته فيك ، آنگاه هدف از انجام اين عمل اختيارى را آشكارا شرح داده و مى گويد: ليستنقذ عبادك من الضلالة و حيرة الجهالة . با اين حساب بدون كار او شهادت است و هم در انتخاب اين راه هدف بزرگ و مقدسى را در نظر داشت كه براى دست يافتن به آن جز دست زدن به آن نهضت راهى نداشت نه آنكه غافل گير شده و يا آنكه براى نجات از يك مرگ سخت تر جهاد و شهادت را پذيرفته باشد.

خوانندگان عزيز - با در نظر گرفتن مطالبى كه مادر اين بحث نگاشتيم به خوبى روشن شد كه حركت حسين عليه السلام از مكه به سوى عراق با آنكه مى دانست كه كشته مى شود نه تنها القاء نفس در هلاكت نبود و از دو نظر هيچ گونه ارتباطى با اين موضوع و آيه و لاتلقوا بايديكم الى التهلكه نداشت بلكه مصداق عاليترين و كاملترين نمونه آن فداكارى و جانبازى است كه خداوند درباره آن مى گويد:

ان الله اشترى من اميرالمؤ منين اموالهم و انفسهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون و عدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هوالغفور العظيم .