دانستنيهاى عاشورا براى نوجوانان

عباس صالح مدرسه اى

- ۱ -


مقدمه

از آن زمانى كه بشر قدم بر كره خاكى گذاشته است، هيچ حادثه اى مانند حادثه كربلا نديده است; حادثه اى كه در يك طرف آن پاك ترين و نيكوترين انسان ها قرار داشتند و در سويى ديگر، ناپاك ترين و زشت ترين انسان ها. حادثه اى كه بعد از گذشت هزار و سيصد سال هنوز شور مى آفريند، تحرّك ايجاد مى كند و ملّت ها را به خروش در مى آورد. حادثه اى كه در آن زن و مرد، كودك، جوان و پير سهم دارند: كودكى شش ماهه در آن به شهادت مى رسد، نوجوان به قربانگاه مى رود، و حسين (عليه السلام) اسماعيلش، على اكبر را به ميدان شهادت مى فرستد، علمدارى و جوانمردى چون عباس، پرچم رشادت و مردانگى بر مى افرازد، پيرمردى چون حبيب بن مظاهر، حماسه مى سرايد و حسين (عليه السلام) سرسلسله عاشقان و آقاى شهيدان، جان بر كف به قتلگاه گام مى گذارد و از همه كس مى بُرد و رو به سوى دشمن مى آيد و سرانجام حادثه اى مى آفريند كه از آن، هنوز فرياد زينب و امام سجاد و ناله هاى كودكان و زنان به گوش مى رسد. زينب بر يزيد و يزيديان مى خروشد و امام چهارم (عليه السلام) ، كاخ نشينان را رسوا مى سازد.

اكنون آنچه در دست شماست، گوشه اى از اين حادثه غم بارترين تاريخ است. در اين كتاب سعى كرده ايم اين واقعه مهم تاريخى را كه سراسر درس شهادت و از خودگذشتگى در راه آرمان مقدس الهى است، به زبانى ساده براى نوجوانان بيان كنيم. چرا كه كتاب هاى مقتل كه در مورد اين ماجرا نوشته شده، بسيار سنگين است و نوجوانان نمى توانند از آن استفاده كنند. از اين رو گزيده مطالب مقتل هاى معتبر را براى شما با عبارتى ساده و روان گردآورديم تا روشنگر راه شما عزيزان باشد.

تا كنون صدها كتاب در باره حادثه عاشورا نوشته شده كه در ميان آنها كتابهاى معتبر بسيارى به چشم مى خورد. كتابهاى مقتل و تاريخ كربلا از نظر اعتبار و نزديكى به اصل واقعه به چند صورت نوشته شده است:

1ـ اخبار و رواياتى كه از زبان اسيران كربلا و دوستان و طرفداران اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است.

2ـ روايات و سخنان ارزشمندى كه از ائمه اطهار (عليهم السلام) در سالهاى بعد از واقعه عاشورا، از طريق افراد موثق و معتبر در تاريخ ثبت شده است.

3ـ نقل قول ها و حكاياتى كه بصورت پراكنده و سينه به سينه به ما رسيده است.

4ـ مشاهدات و اظهارات افرادى كه در سپاه دشمن ـ در روز حادثه ـ شركت داشتند. كه در اين موارد احتمال زيادى وجود دارد كه در حوادث و سخنان تغييراتى داده باشند.

نكته آخر اينكه در كتابهاى «مقتل» رَجَزهاى (اشعار حماسى) بسيارى نقل شده است كه به علت رعايت اختصار، از ذكر متن عربى و يا ترجمه فارسى آن خوددارى و فقط به مطالب مهمّ پرداخته ايم. به طور كلى، كوشيده ايم مطالب را با ايجاز و اختصار بيان كنيم.

اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد، و مماتى ممات محمّد و آل محمّد.

عباس صالح مدرسه اى
تهران، بهار 75 ـ تابستان 77

تا هميشه...

به نظر شما چرا حركت تاريخ ساز امام حسين (عليه السلام) فراموش نمى شود؟ مگر در تاريخ بشريّت قهرمانان ديگرى نداريم؟ اگر داريم، پس چرا مثل امام حسين (عليه السلام) از آنها ياد نمى كنيم؟ به راستى چرا مراسم عزادارى امام حسين (عليه السلام) هر سال با شكوهتر و گرمتر از سال قبل برگزار مى شود؟ چرا خاندان «بنى اُميّه» به فراموشى سپرده شده اند و قيام «امام حسين (عليه السلام) » جهانى شده است؟

براى رسيدن به پاسخ، لازم است از علّت هاى اصلى «نهضت عاشورا» آگاه شويم. نبرد خونين عاشورا، جنگ بين دو طايفه براى به دست آوردن قدرت يا سرزمينهاى مختلف نيست. هر چند كه عدّه اى گمان مى كنند دو خاندان، از قبيله اى بزرگ و كهن بر سر امتيازاتِ قبيله اى جنگيده اند. حادثه تاريخى كربلا تصوير واضحى از جنگ دو عقيده و فكر است. اين جنگ، ادامه جنگ همه پيامبران الهى با جبهه باطل براى اصلاح مردم جهان بود. بهتر است براى روشن شدن ماجرا، كمى به عقب برگرديم و به صدر اسلام نگاه كنيم; يعنى وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) براى نجات انسان ها از شرك و بت پرستى و نادانى و ستم به پا خاست: آن زمان، پيامبر، مردم ستمديده و حق جو را دور خود جمع كرد، ولى مخالفان حركت پيامبر ـ كه ثروتمندان و بت پرستان مكّه بودند ـ با يكديگر متّحد شده و براى خاموش كردنِ صداى پيامبر، همه امكانات و نيروهاى خود را به كار گرفتند. رئيس مخالفان «ابوسفيان»، بزرگ بنى اُمَيّه، بود.

پس از آن كه مسلمانان، مكه را فتح كردند، بزرگان آن و در رأس آنان، ابوسفيان، به ظاهر، اسلام آوردند و نفاق و دورويى را پيشه كردند. آنان در اين انديشه بودند: اكنون كه نمى توان اسلام را با شمشير و زور از بين برد، پس بهتر است مخفيانه و با حيله و تفرقه به آن ضربه وارد سازيم و آن را از مسير اصلى خود خارج كنيم.

پس از رحلت حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ، اين فرصت مناسب به دست منافقان افتاد. آنان با غَصب حكومت اسلامى ـ كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در غدير خم آن را مخصوص على (عليه السلام) دانسته بود ـ اسلام را از مسير اصلى خود منحرف كردند و به دنبال آن، ارزش هاى اسلامى را زيرپا گذاشتند و بسيارى از آداب و رسوم جاهلى (= زمان پيش از اسلام) را زنده كردند.

معاويه، پسر ابوسفيان، در زمان خليفه دوم، استاندار «شام» شد. او از ابتدا كينه اسلام را در دل داشت و اكنون فرصت مناسبى بدست آورده بود كه با نقشه هاى شيطانى خويش، اسلام را وارونه جلوه دهد و ارزش هاى آن را پايمال سازد. او در ظاهر خود را مسلمان جلوه مى داد، اما در موارد مناسب، آشكارا به مخالفت با اسلام و على (عليه السلام) مى پرداخت. او قسم خورده بود كه نام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را از صحنه روزگار محو كند. پس از خُلَفاى سه گانه، مردم كه از كارهاى غيراسلامى و تبعيضات آنان به تنگ آمده بودند، با اصرار فراوان، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را به خلافت برگزيدند.

حضرت على (عليه السلام) با اين شرايط خلافت را پذيرفت كه دنباله رو خُلَفاى قبلى نباشد و اسلام واقعى را اجرا كند. امام در طول خلافت كوتاه خود، تمام وقت و نيرويش را در اين راه صرف كرد. او كوشيد اسلام واقعى را ـ كه از مسير اصلى خود خارج شده بود ـ به مردم بشناساند و پرده از چهره منافقان بردارد. از اولين كارهاى آن حضرت، بركنارى معاويه از استاندارى شام بود. اما معاويه ـ كه در آنجا ريشه دوانده بود و مال و ثروت زيادى از بيت المال مسلمانان به دست آورده بود ـ با امام على (عليه السلام) مخالفت كرد و سرانجام كار به جنگ كشيد.

در جنگى كه «صفّين» نام گرفت، با اينكه در ابتداى كار امام على (عليه السلام) در آستانه پيروزى بود، معاويه با حيله گرى و تظاهر به مسلمانى [1]، نتيجه جنگ را عوض كرد: به دستور او سپاهيانش قرآن ها را بر سر نيزه زدند و گفتند: ما پيرو قرآن هستيم. با اين كار، گروه زيادى از لشكر اميرالمؤمنين (عليه السلام) ـ كه بعدها به «خوارج» مشهور شدند ـ فريب خوردند و حتى قصد كشتن امام را داشتند، تا سرانجام بين لشكر امام جدايى افتاد و كار به صُلحى يك ساله كشيد.

يك سال بعد، در حالى كه لشكر على (عليه السلام) بيرون كوفه خود را براى جنگ با لشكر معاويه آماده مى ساخت، حضرت على (عليه السلام) در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد. كمى بعد، امام حسن (عليه السلام) به دنبال اهداف اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت. امّا معاويه با وعده و وعيدهاى گوناگون، بيشتر فرماندهان لشكر امام حسن (عليه السلام) را فريب داد و آنها دست از امام (عليه السلام) كشيدند تا جايى كه ياران خاصّ آن حضرت به بيست نفر هم نمى رسيد.

امام حسن (عليه السلام) براى اين جهات: حفظ اسلام راستين; پايمال نشدن خون آن عدّه كم از شيعيان وفادار; جوّ سياسى زمان معاويه كه صريح و آشكار نبود (چون معاويه تظاهر به اسلام مى كرد و با اين كار مردم را فريب مى داد) و مصالحِ مهمِّ ديگر، ناچار شد صلح كند. آن امام بزرگوار (عليه السلام) با اين كار خويش، زمينه را براى نهضت خونين كربلا آماده كرد. بعضى از موادّ صُلح نامه چنين بود: 1ـ معاويه به كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عمل كند; 2ـ براى خود جانشينى انتخاب نكند و پس از مرگ وى، امام حسن (عليه السلام) يا امام حسين (عليه السلام) حكومت مسلمانان را به عهده گيرند.

پس از آنكه امام حسن (عليه السلام) به دستور معاويه به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) امامت مسلمانان را عهده دار شد. امام حسين (عليه السلام) مانند برادرش، امام حسن (عليه السلام) ، طبق صُلح نامه عمل كرد و ده سال از امامتش در زمان حكومت معاويه با سكوت سپرى شد، امّا معاويه صُلح نامه را زير پا گذاشت و پسرش «يزيد» را جانشين خود كرد.

معاويه بسيار زيركانه ـ با ظاهرسازى ـ تيشه به ريشه اسلام مى زد و ادّعاى مسلمانى هم مى كرد; امّا فرزند شرابخوار و قماربازش، «يزيد»، آشكارا به مخالفت با اسلام مى پرداخت. او مانند پدر خود مخفيانه و پشت پرده عمل نمى كرد. براى همين حتى بر خلاف سفارش پدرش در باره امام حسين (عليه السلام) كه گفته بود با حسين بن على (عليه السلام) كارى نداشته باش، اما بر اثر كينه اى كه نسبت به خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) داشت به حاكم مدينه دستور داد از امام حسين (عليه السلام) براى او بيعت بگيرد و در صورتى كه امام، يزيد را تأييد نكرد، او را به قتل برساند. امّا امام حسين (عليه السلام) هرگز نپذيرفت و در مقابل حاكم مدينه كه از او براى يزيد بيعت مى خواست فرمود: «مائيم كه اهل بيت نبوّتيم و يزيد مرد فاسقى است كه آشكارا شراب مى نوشد و فرمان قتل بى گناهان را صادر مى كند هرگز كسى چون من با ناكسى چون او بيعت نخواهد كرد...» سپس امام مدينه را ترك كرد و به مكه رفت.

مردم بىوفاىِ كوفه ـ كه بىوفايى و جَفاى خود را در زمان حضرت على (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) نشان داده بودند ـ با ارسال هزاران نامه از امام حسين (عليه السلام) دعوت كردند به كوفه بيايد تا به كمك آنها يزيد را سرنگون كند. امام هم «براى اصلاحِ اوضاع نابسامان دينِ جَدّش و براى عمل به تكليف الهى» با همه خاندان و ياران خود به طرف  كوفه حركت كرد; زيرا جدّش را در خواب ديد كه مى فرمايد: «اِنَّ اللّهَ شآءَ اَنْ يَراكَ قَتيلاً; خدا مى خواهد ترا كشته ببيند».

امام حسين (عليه السلام) ، جانشين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و همه پيامبران الهى، با فداكارى عجيبى، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه انداخته بود، در هم شكست و قيافه زشت حركت جاهلى يزيد را آشكار كرد. امام با خون پاك خود، بزرگترين حماسه را در قلب تاريخ بشريّت نوشت و به نسلهاى آينده درسى فراموش نشدنى داد.

امام حسين (عليه السلام) مسير اسلام واقعى را به مسلمانان نشان داد و دسيسه هاى بنى اُميّه را در هم كوبيد و آخرين تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى كرد.

بعضى به اشتباه فكر مى كنند كه امام حسين (عليه السلام) شكست خورد، ولى اين ظاهر كار بود و باطن امر رسوايى يزيد و لياقت نداشتن او براى جانشينى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بود.

بنابراين بايد در معناى واقعى «شكست» و «پيروزى» دقت كنيم: پيروزى اين نيست كه انسان، هميشه از ميدان جنگ سالم بيرون آيد، يا دشمن خود را به هلاكت برساند، بلكه پيروزى اين است كه انسان «هدف» خود را پيش ببرد و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد.

با توجّه به معناى صحيح پيروزى، نتيجه نهايى جنگ خونين كربلا روشن مى شود. امام و ياران وفادارش به شهادت رسيدند، امّا با شهادت افتخار آميزشان، كاملاً به هدف مقدّس خود رسيدند; زيرا هدف اين بود كه دين الهى اسلام از خطر نجات يابد، چهره دشمنان مسلمان نما آشكار شود، افكار عمومى مسلمانان بيدار شود و مردم از توطئه هاى بازماندگانِ دوران جاهليّت آگاه شوند.

شهداى كربلا باعث شدند تا سايه شوم و ننگين بنى اُمَيّه از سر مسلمانان كوتاه شود. حكومت يزيد با كشتن امام حسين (عليه السلام) ، قيافه واقعى خود را به همه نشان داد و مدّعيان جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را رسوا كرد. هنگامى كه سرهاى بُريده شهداى كربلا را نزد يزيد آوردند گفت: «اى كاش، نياكان من، كه در جنگ بَدر كشته شدند، در اين جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا مى ديدند!» پدرش، «معاويه»، سال ها پيش گفته بود: «من براى اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم، هر كس با من مخالفت كند او را نابود خواهم كرد!»

حديث لوح چيست؟

روزى كه امام حسين (عليه السلام) متولّد شد، جابِرِبن عبداللهِ اَنْصارى براى عرض تبريك به خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) رفت.در آنجا لوحِ سبز رنگى ديد و از فاطمه زهرا (عليها السلام) پرسيد: «اين چيست؟» حضرت فاطمه فرمود: «هديه الهى است، كه نام پدر و شوهر و فرزندانم، يعنى جانشينان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از نسل من، در آن است.» جابر اجازه گرفته و نسخه اى از روى آن نوشت.

در اين لوحِ الهى از قدرت و عظمت خداوند متعال سخن گفته شده و دستورهاى بسيار مهمّى براى زندگى ذكر شده است. سپس مقام و درجه معنوى چهارده معصوم (عليهم السلام) آمده و به قيامت و روز حساب پرداخته است.

امام حسين (عليه السلام) در اين لوح شريف اين گونه توصيف شده است: «... حسين را مخزن وحى خود قرار دادم و او را شهادت بزرگى بخشيدم و زندگى اش را با سعادت پايان دادم كه او برترين شهيدان است و بالاترين مقام در بين شهدا را دارد... .»

طلوع خورشيد

امام حسين (عليه السلام) در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) اين فرزند فاطمه (عليها السلام) را «حُسَين» ناميد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) علاقه شديدى به او داشت و درباره اش فرمود: «حسين از من است و من از حُسينم... .» او در آغوش پيامبر پرورش يافت و موقع رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ، شش ساله بود. در زمان پدرش، حضرت على (عليه السلام) موقعيت والايى داشت. علم، شجاعت، تواضع، بخشش، بزرگوارى، فصاحت، عفو، حلم، دستگيرى از بينوايان و... از صفات برجسته اين امام بزرگوار بود.

در جنگ هاى مختلف، همراه پدرش بود و با دشمنان اسلام جنگيد. بعد از شهادت حضرت على (عليه السلام) امامت به حضرت امام حسن (عليه السلام) رسيد و امام حسين (عليه السلام) همواره مطيع و همراه برادرش بود. با شهادت امام حسن (عليه السلام) مسئوليت امامت به او رسيد. در اين هنگام حكومت در دست معاويه بود. و او ياران وفادار حضرت على (عليه السلام) را مى كشت و امام حسين (عليه السلام) نيز به اين كار و به ساير اعمال ناپسند معاويه اعتراض مى كرد. بنى اميّه امام حسين (عليه السلام) را محور وحدت شيعه مى دانست و از نفوذ شخصيت امام بيم داشت.

محرم الحرام يعنى چه؟

قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) قبيله هاى مختلف عرب، همواره با هم مى جنگيدند به طورى كه سراسر زندگى آنان جنگ و خون ريزى بود. بنابراين، براى كم كردن از جنگ و هم چنين براى به وجود آوردن وقت مناسبى براى همه قبيله ها ـ كه به مسائل شخصى و قبيله اى خود رسيدگى كنند ـ در سال، چهار ماه را «ماه حرام» نامگذارى كردند كه هرگونه جنگ و ستيز در آنها حرام بوده است. اين ماه ها عبارت است از: ذوالقعده، ذوالحجّه، محرّم، رجب.

كربلا يعنى چه؟

«كربلا» يكى از شهرهاى كشور عراق است. در مورد لغت «كربلا» و ريشه آن، بحث هاى مُفصّلى صورت گرفته است. طبق بعضى از نَقل ها، اين نام از «كرب» و «اِل» تركيب شده است. يعنى حرم الله، يا مقدّس الله، «كرب» در لغت سامى به معناى «قُرْب» (= نزديكى) در عربى است. اگر «اِل» هم به معناى «اللّه» باشد، كربلا به معناى محلّى است كه نزد خدا، مُقَدّس و مُقَرَّب، يا «حَرَم خدا» است.

البته بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) ، از كربلا با نام هاى ديگرى ياد شده است: «مَشْهَدُالحسين»، «مَدينَةُ الحسين»، «مَوْضِعُ البَلاءُ»، «مَحَلُّ الوَفاء».

وضعيت جغرافيايى كربلا

كربلا در جنوب غربى رود فرات قرار دارد و فاصله اش تا بغداد 105 كيلومتر است. در زمان يكى از خلفا، مسلمان ها عراق را فتح كردند و ابتدا «كربلا» را مركز سپاه قرار دادند، اما به علت هواى بد و نامناسب آن، كوفه، اردوگاه سپاه شد.

بعد از آن كه مسلمان ها، منطقه كربلا را خالى كردند در اين زمين ها كسى زندگى نكرد و متروك بود. تا آن كه در سال 36 يا 37 هجرى، هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) با لشكريانش به طرف صفِّين حركت مى كرد، يك شب در زمين كربلا توقف كرد. در آن شب حضرت على (عليه السلام) به برخى از حوادث آينده اشاره فرمود و براى ياران آن حضرت روشن شد كه اين سرزمين در انتظار حادثه بسيار سختى است.

در اطراف كربلا، «قبيله بنى اسد» زندگى مى كردند، اما خودِ كربلا جاى زندگى كردن و ماندن نبود، تا آن كه امام حسين (عليه السلام) با خاندان و اصحابش، در روز دوّم ماه محرّم وارد اين سرزمين خشك و سوزان شدند.

وضعيت جغرافيايى كربلا، بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) تغيير كرد و كربلا به شهرى تاريخى تبديل شد. از آن به بعد، كربلا مورد توجّه جهانيان ـ به خصوص شيعيان ـ قرار گرفت و كعبه آرزوها شد.

يزيد كيست؟

مادر يزيد «ميسون» بود و در بسيارى از كتاب هاى تاريخى از يزيد به عنوان فردى «حرام زاده» نام برده اند ] اما به هر علّت، معاويه را پدر يزيد مى دانند [ . معاويه ناچار شد از مادر يزيد جدا شود، به همين جهت او را به منطقه اى كه قبيله پدر ميسون در آنجا زندگى مى كرد فرستاد و يزيد در آن محل متولّد شد.

افراد قبيله مادرِ يزيد قبلاً مسيحى بودند، از اين رو همه افراد قبيله مسلمان نشده بودند. تاريخ نويسان نوشته اند: بيشتر مربيان و استادان يزيد مسيحى بودند.

يزيد در آن محيط مسيحى بزرگ شد و تربيت خاص آنان بر او آنچنان اثر گذارد كه بعدها مسيحيان را از مسلمان ها به خود نزديك تر مى دانست و حتى تربيت فرزندش، «خالد» را به يك مسيحى سپرد.

همه تاريخ نويسان گواهى مى دهند كه يزيد از تربيت اسلامى محروم بود و به شدت از آداب و رسوم بيگانگان پيروى مى كرد و به كارهاى زشت، مثل: خوش گذرانى، شراب خوارى، رقص و غنا و سگ بازى مشهور بود.

اولين سخنرانى امام حسين (عليه السلام) در كربلا

وقتى امام حسين (عليه السلام) در روز دوم محرم سال 61 هجرى با همراهانش به سرزمين كربلا رسيدند. امام، فرزندان، خانواده، برادران و ياران خويش را جمع كرد، آن گاه نگاهى به آنها كرد و فرمود: «بار خدايا، ما خاندان پيامبر تو، محمّد  ـ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ـ  هستيم، كه ما را بيرون راندند، از حرم جدّمان آواره ساختند و بنى اُميّه بر ما ستم كردند. بار خدايا، حقّ ما را بگير و ما را بر گروه ستمگران يارى ده.»

لحظاتى بعد، امام رو به ياران خود كرد و فرمود: «مَردم، بردگان دنيا هستند و دين ] مثل چيزى [ ليسيدنى است بر روى زبانشان، تا مزّه از آن مى تراود آن را نگه مى دارند و چون هنگام آزمايش شود دينداران اندك هستند.»

همه سراپا گوش بودند. كمى بعد، امام بعد از حمد و ستايش خداوند بزرگ و درود بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كارى بر ما پيش آمد كه خود مى بينيد و به راستى كه دنيا دگرگون و وارونه گشته و خوبى هايش پشت كرده و چيزى از آن باقى نمانده جز ته مانده اى، مانند آن آبى كه در تَه ظرف بماند و آن را دور ريزند و مانند چراگاهِ ناگوار و خطرناكى. مگر نمى بينيد به حقّ  ـ كه غريب مانده ـ عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود، در اين جا است كه مؤمن بايد دوستدار ديدار خداى سبحان باشد و به راستى كه من مرگ را جز سعادت نمى بينيم و زندگى با ستمگران را جز رنج دل و ستوه... .»

مأموريت عمربن سعد

وقتى كه امام حسين (عليه السلام) با همراهانش به كربلا رسيد، «حُرّ» نامه اى براى «عُبَيدالله بن زياد»، حاكم كوفه، نوشت و به او اطلاع داد كه امام وارد كربلا شده است. عُبيدالله در نامه اى ـ كه متن آن بسيار شرم آور است ـ به او دستور داد، به هر شكلى مى تواند امام را وادار به تسليم كند.

حرّ نامه عبيدالله را به امام داد. امام پس از آن كه نامه را خواند فرمود: «رستگار نشوند مردمى كه خشنودى مخلوق را به غضب خالق خريدند.» و در پاسخ نامه رسان فرمود: «اين نامه پاسخ ندارد; زيرا فرمان عذاب الهى براى نويسنده آن حتمى است.»

پيك مخصوص نزد عبيدالله برگشت و پاسخ امام را به اطلاع او رساند، عبيدالله خشمگين شد و به «عُمَربنِ سَعْد اَبى وَقّاص» دستور داد به كربلا برود.

البته عبيدالله قبل از اينكه امام حسين به كربلا برود، به عمربن سعد دستور داده بود به همراه چهار هزار جنگجو براى باز پس گيرى شهر «دشتبه» ـ كه در دست «ديلميان» بود ـ راهى آنجا شود. جايزه عمربن سعد هم «حكومت رِى» بود.

عمربن سعد، در اطراف كوفه اردو زده و آماده حركت بود، اما عبيدالله او را فراخواند و مأموريت قبلى را لغو كرد، سپس به عمربن سعد دستور داد با امام حسين (عليه السلام) بجنگد. عمربن سعد، ابتدا نپذيرفت; به همين جهت عبيدالله گفت: پس حُكم حكومت رى را به ما پس بده!

عمربن سعد كه نمى خواست حكومت رى را از دست بدهد، از عبيدالله مهلت خواست تا شب را در مورد پيشنهاد جديد فكر كند. او با هر كس كه مشورت مى كرد، او را از رفتن به كربلا باز مى داشت.

عمربن سعد تا صبح در ترديد و دودلى بود. اما سرانجام «علاقه به دنيا» بر او پيروز شد و نزد عبيدالله آمد و آمادگى خود را براى جنگ با امام حسين (عليه السلام) اعلان كرد.

عمربن سعد با چهار هزار جنگجو وارد كربلا شد. اولين كارش اين بود كه به شخصى كه «عَرزَة بن قَيْس» نام داشت گفت: «نزد امام برو و هدف آن حضرت را از آمدن به كربلا بپرس.» اما عرزه شرم داشت كه نزد امام بيايد، چون او يكى از دعوت كنندگان امام بود. عمربن سعد به هر كس كه اين پيشنهاد را كرد، نپذيرفت، چون همه سران لشكر او از امام حسين دعوت كرده بودند!

مأموريت پيكهاى عمربن سعد

«قرة بن قَيْس» نزد امام حسين (عليه السلام) آمد و هدف امام را از آمدن به كربلا پرسيد. امام فرمود: «مردم شهر شما (كوفه) به من نوشتند به اين جا بيايم، پس ] حالا [ اگر از آمدن من راضى نيستيد، من باز مى گردم.»

قرة بن قيس بازگشت و پيام امام را به او رساند. عمربن سعد هم نامه اى به عبيدالله نوشت و سخنان امام را ذكر كرد.

وقتى نامه عمربن سعد به دست عبيدالله رسيد و آن را خواند گفت: «حالا كه در چنگال ماست مى خواهد فرار كند، ولى رهايى براى او نيست.» سپس نامه اى براى عمربن سعد نوشت و گفت: «نامه تو را خواندم، به حسين و همراهانش بگو با يزيد بيعت كنند. بعد از آن كه بيت كردند من درباره آنها فكرى خواهم كرد.»

به دنبال نامه قبلى، عبيدالله نامه ديگرى نوشت و براى عمربن سعد فرستاد: «راه رسيدن به آب را بر حسين و يارانش ببند، حتى يك قطره هم نبايد بچشند.»

راه رسيدن به آب بسته شد

عمربن سعد با خواندن نامه عبيدالله بن زياد به «عَمْرِوبْنِ حَجّاج» دستور داد با پانصد سوار جنگى كنار رود فرات بروند و راه رسيدن به آب را بر امام حسين و يارانش ببندند.

در روز هفتم محرم يكى از جنگجويان عمربن سعد، كه «عبدالله بن حصين اَزْدى» نام داشت، با صداى بلند فرياد زد: «اى حسين، آيا اين آب را نمى بينى كه زلال و شفّاف است، به خدا قطره اى از آن را نچشى تا از تشنگى بميرى!» امام حسين فرمود: «بار خدايا، او را تشنه كام بميران و هرگز او را نيامرز.»

بعد از واقعه كربلا او به نفرين امام گرفتار شد; هر چقدر آب مى نوشيد، سيراب نمى شد. مرتّب فرياد مى زد: تشنه ام; تشنه ام! به همين وضع زندگى كرد تا هلاك شد.

عبيدالله و وسوسه شمر

عبيدالله به پيشنهاد عمربن سعد فكر مى كرد; كه به هر شكلى كه ممكن است با امام حسين (عليه السلام) نجنگد. ولى شمر كه پيش او نشسته بود، بلند شد و گفت: «حسين در حال حاضر در سرزمين تو و كنار تو است، اگر او را رها كنى، قوى تر مى شود و تو ناتوان تر خواهى شد. سخن حسين را نپذير و او را مجبور كن به دستور تو عمل كند. تو حق دارى كه حسين و يارانش را مجازات كنى و اگر آنها را ببخشى آنها حقّ دارند تو را مجازات كنند.»

عبيدالله بن زياد با شنيدن سخنان وسوسه انگيز و شيطانى «شِمْربن ذِى الْجَوْشَن» به فكر فرو رفت و گفت: «پيشنهاد خوبى كردى، همان كارى را مى كنيم كه تو گفتى!»

خنده رضايت بخشى بر لبان شمر ظاهر شد و موذيانه، تصميم عبيدالله بن زياد را تأييد كرد.

همزمان با كربلا در كوفه

عبيدالله بن زياد بعد از اينكه عمربن سعد را به كربلا فرستاد، مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و آنها را براى رفتن به جنگ با امام حسين (عليه السلام) تشويق كرد. او در سخنرانى اش درباره خوبى هاى(!) يزيد و معاويه صحبت كرد و در پايان هم «حُصَيْن بن نُمَيْر»، «حجّاربن اَبْجَر» و «شمربن ذى الجَوْشن» را به فرماندهى چند هزار جنگجو برگزيد و دستور داد به طرف كربلا بروند.

عده اى از افرادِ خودفروخته، مردم را براى رفتن به جنگ; با امام حسين تشويق مى كردند و بعضى هم بر سر دوراهى بودند; به همين جهت خود را به بيمارى زدند و يا از كوفه فرار كردند. اما وسوسه عبيدالله بن زياد آنقدر زياد بود كه بيشتر مردم را راضى كرد.

البته عبيدالله براى نظارت بيشتر بر كارها و ترساندن مردم، «عَمْرِوبن حريث» را در كوفه جانشين خود كرد و خود به منطقه «نُخَيْلَه» رفت تا از نزديك آماده شدن نيروها را ببيند. عبيدالله دستور داد: «هر كس قدرتِ حمل سلاح دارد، نبايد در كوفه بماند و اگر كسى بماند خونش حلال است و كشته خواهد شد.»

عبيدالله دستور داد از رساندن كمك به امام حسين (عليه السلام) جلوگيرى كنند. به همين علّت، «عبدالله بن يَسار» را ـ كه مردم را به رفتن و كمك به امام و يارى نكردن عبيدالله بن زياد تشويق مى كرد ـ دستگير كردند و به دستور عبيدالله او را كشتند.

به اين ترتيب، همه راه هاى خشكى و آبى را ـ كه به كربلا مى رسيد ـ شديداً زير نظر گرفتند.

فرار سپاهيان دشمن

با وجود همه فشارهايى كه عبيدالله بن زياد بر مردم وارد كرد، افرادى كه به ظاهر به سپاهيان او پيوسته بودند، بعد از آن كه از كوفه خارج مى شدند، به بهانه هاى مختلف فرار مى كردند و به راهى ديگر مى رفتند. به عنوان نمونه: فرماندهى با هزار نفر جنگجو از كوفه خارج مى شد، ولى هنوز به كربلا نرسيده بود كه حدود سيصد يا چهارصد نفر همراه او بودند. البته بعضى از سپاهيان عبيدالله به كربلا آمدند و در صف ياران امام حسين (عليه السلام) قرار گرفتند.

نيروها و امكانات سپاه دشمن

بيشتر تاريخ نويسان تعداد افراد سپاه دشمن را در شب عاشورا، سى هزار نفر ذكر كرده اند و در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نيز همين تعداد آمده است.

فرماندهان سپاه دشمن عبارت بودند از: عمربن سعد (فرمانده كل)، حرّبن يزيد، شَبَث بن رِبْعى، شمربن ذى الجوشن، حُصَيْنِ بن نُمَيْر، حَجّاربن اَبْجَر، عَمروبن حَجّاج و چند تن ديگر.

عبيدالله بن زياد تلاش كرده بود تا بهترين و بيشترين اسلحه هاى روز را براى سپاه خود تهيه كند. تاريخ نگاران نوشته اند بيشتر از ده روز، همه اسلحه سازان شهر كوفه، براى تهيه اسلحه سپاهيان عبيدالله بن زياد، شبانه روز كار مى كردند.

نيروى كمكى براى امام

«حَبيب بن مَظاهِر» ـ يكى از ياران باوفاى امام حسين (عليه السلام) ـ كه مى ديد هر روز گروه هاى مختلف به كربلا مى آيند و بر نيروهاى دشمن افزوده مى شود و ياران امام هم چنان اندك هستند. نزد امام حسين (عليه السلام) آمد و گفت: «در اين نزديكى قبيله هايى از بنى اسد زندگى مى كنند و يك شب راهِ ما با آنها فاصله دارد، اگر اجازه دهيد به سراغشان بروم و به يارى شما دعوتشان كنم، شايد بيايند.»

امام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر راه افتاد.

حبيب آنها را به يارى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دعوت كرد و حدود هفتاد يا نود نفر دعوت او را پذيرفتند و به سوى كربلا راه افتادند.

يكى از كسانى كه نان را به قيمت روز مى خورد، ماجرا را به اطلاع عبيدالله بن زياد رساند و او نيز چهارصد نفر را به جنگ بنى اسد فرستاد. پيش از رسيدن آنان به كربلا، نيروهاى عبيدالله بن زياد با آن افراد درگير شدند و تعدادى از بنى اسد را كشتند و بقيه را مجبور كردند به قبيله هاى خود بازگردند.

حبيب بن مظاهر نيز مأيوسانه نزد امام برگشت و موضوع را به امام اطلاع داد.

رساندن آب به خيمه هاى امام حسين

عبيدالله بن زياد دستور داده بود كه به هيچ وجه نگذارند امام و يارانش آب بنوشند و به هر شكل كه امكان دارد بين امام و آب جدايى بيندازند. عمربن سعد همين كار را كرد و در حالى كه حيوانات از آب «رود فرات» مى نوشيدند، اجازه نداد خاندان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به آب دسترسى پيدا كنند.

تشنگى بر ياران و همراهان امام فشار مى آورد، «حضرت عباس (عليه السلام) »، برادر امام حسين و «نافِع بن هِلال» شبانه به همراه سى نفر اسب سوار و بيست نفر پياده، در حالى كه بيست مَشك در دست داشتند، به دستور امام براى آوردن آب به طرف رود فرات رفتند.

نافع بن هلال جلو رفت و با عمروبن حَجّاج گفتگو كرد. عمروبن حَجّاج فقط به نافع اجازه داد كه آب بنوشد. ولى او گفت: «تا حسين و اصحاب او تشنه باشند، به خدا سوگند آب نمى نوشم.» عمروبن حجاج گفت: «نمى گذاريم آب ببريد.» سربازان دشمن آنها را محاصره كردند، حضرت عبّاس و نافع با آنان درگير شدند و از حمله نيروهاى دشمن به نيروهاى امام جلوگيرى كردند. نيروهاى پياده امام، مَشكها را پُر كردند و از صحنه دور شدند، سى اسب سوار محافظ آنها بودند و تا رسيدن به خيمه ها از آنها مراقبت مى كردند.

شمر به كربلا رسيد

عبيدالله بن زياد آخرين نامه اش را براى عمربن سعد به شمربن ذى الجوش داد تا به كربلا ببرد. شمر نامه را به عمربن سعد داد و وى شروع به خواندن كرد: «من تو را نزد حسين نفرستادم كه خود را از جنگ با او دور كنى و با او به ملايمت رفتاركنى و نه براى اينكه آرزوى سلامت و زندگى براى حسين داشته باشى، يا عذر براى او بتراشى و درباره او نزد من واسطه شوى. ببين اگر حسين و همراهانش پيشنهاد مرا قبول كردند، آنان را پيش من بياور و اگر قبول نكردند، حمله كن و آنان را به قتل برسان و تكّه تكّه كن و وقتى حسين كشته شد، بر بدن او اسب بتاز; چون من با خود عهد كرده ام كه اگر او را بكشم اين كار را انجام دهم. پس اگر دستور مرا اطاعت كردى پاداش مى گيرى و اگر آن را قبول نكنى دست از كار ما بردار و لشكر را به شمر واگذار كن; چون ما او را با اختيارات كامل فرستاده ايم.»

شمر دستور داشت اگر عمربن سعد فرمان عبيدالله را انجام ندهد، او را بكشد و سرش را براى عبيدالله بفرستد. عمربن سعد بى درنگ به شمر گفت: «خودم اين كار را انجام مى دهم و نمى گذارم كه تو انجام دهى. اما تو كار مرا خراب كردى!»

عمربن سعد، شمر را فرمانده پيادگان كرد و در روز پنج شنبه نهم محرّم براى جنگ با امام حسين آماده شد.

امان نامه شمر براى ياران امام

حضرت عباس و برادرانش «جعفر»، «عبدالله» و «عثمان» فرزندان «اُمّ البنين» بودند و امّ البنين از قبيله بنى كِلاب بود. شمر نيز از همين قبيله بود و خود را با حضرت عباس و برادرانش خويشاوند مى دانست. به همين جهت «امان نامه اى» نوشت و به سوى ياران امام آمد و با خواندن امان نامه از حضرت عباس و برادرانش خواست تا از امام جدا شوند. ولى آنها قبول نكردند و شمر با ناراحتى برگشت.

حمله دشمن به لشكريان امام

خون جلو چشم عمربن سعد را گرفته بود و لحظه شمارى مى كرد تا به «حكومت رى» برسد. غروب روز نهم محرم بود كه عمربن سعد فرياد زد: «اى لشكر خدا، سوار شويد و به بهشت مژده گيريد!» سپس سپاهيانش به طرف خيمه هاى امام حسين (عليه السلام) حركت كردند.

امام، جلو خيمه خود سر بر زانو گذاشته و خوابيده بود. حضرت زينب، خواهر امام حسين (عليه السلام) كه صداى حمله دشمنان را شنيد، نزديك امام آمد و گفت: «برادر، هياهوى لشكر را نمى شنوى كه نزديك مى شوند؟» امام سر برداشت و فرمود: «همانا رسول خدا را خواب ديدم كه به من فرمود: تو نزد ما خواهى آمد.» در اين لحظه حضرت زينب شيون كرد، اما امام از او خواست سكوت كند و آن گاه به حضرت عباس فرمود: «جانم به قربانت اى برادر، سوار شو و از اينها علّت حركتشان را بپرس.»

حضرت عباس به همراه بيست نفر سوار، نزد سپاهيان عمر سعد رفت و علت حركت آنها را پرسيد. آنها گفتند: «از امير دستور رسيده يا تسليم شويد و يا اينكه آماده جنگ شويد.» حضرت عباس گفت: «شتاب نكنيد تا گفته شما را به امام عرض كنم.» بعد تنها نزد امام برگشت و ماجرا را گفت. مدتى بعد حضرت عباس برگشت و به سپاهيان دشمن گفت: «امام امشب را از شما مهلت خواست تا نماز و دعا بخواند; چون اين اعمال را دوست دارد.» دشمن قبول كرد و به امام مهلت داد.

غروب تاسوعا

امام سجّاد (عليه السلام) ماجرا را اين گونه تعريف مى كند: شنيدم امام حسين (عليه السلام) پس از حمد و ثناى الهى... به ياران خود فرمود: «اما بعد، همانا من يارانى با  وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و بهتر از ايشان نمى دانم و خاندانى نيكوكارتر و مهربان تر از خاندان خود نديدم. خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد. آگاه باشيد همانا من ديگر گمان يارى كردن از اين مردم ندارم، آگاه باشيد من به همه شما رخصت رفتن دادم، پس همه شما آزادانه برويد و بيعتى از من به گردن شما نيست و اين شب ـ كه شما را فرا  گرفته ـ فرصتى قرار داده ] پس [ آن را شُتر ] وسيله [ خويش كنيد ] به هر سو كه مى خواهيد برويد [ .»

در اين حال برادران، برادرزاده ها و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: «براى چه اين كار را بكنيم، براى اينكه پس از تو زنده باشيم؟ هرگز! خدا آن روز را براى ما پيش نياورد.» و اولين كسى كه اين جمله را گفت حضرت عباس بود و ديگران بعد از او اعلام آمادگى و يارى آن حضرت را كردند.

پسران عقيل هم به امام گفتند: «مال و جان و زن و فرزند خود را در راه تو فدا مى كنيم و در ركاب تو مى جنگيم. هر كجا بروى ما هم مى آييم. خدا زندگانى بعد از تو را زشت گرداند.»

سپس «مُسْلِم بن عَوْسَجَه» و «زُهَيْربن قَيْن» مطالبى را به امام گفتند و ياران ديگر هم يكى پس از ديگرى، پايدارى و فداكارى خود را به اطلاع امام رساندند. آن گاه امام از همه سپاسگزارى كرد و پاداش ايشان را از خداوند متعال خواست. در پايان هم، با معجزه اى پرده را از جلو چشمشان برداشت تا جاى خود را در بهشت ببينند و خبرهاى ديگرى از آينده به آنان داد.

امام و آخرين شب

امام به ياران خود دستور داد خيمه ها را نزديك و متصّل به هم برپا كنند و طناب هاى آنها را به هم گره بزنند و نيز فرمان داد خيمه ها به شكلى باشد كه پشت سر آنان قرار گيرد تا دشمن از يك طرف بيشتر نتواند حمله كند.

سپس امام به خيمه اش بازگشت. ياران اطراف خيمه ها را كندند و داخل گودى ها هيزم ريختند، تا در وقت نياز آن را آتش بزنند و دشمن نتواند از آن قسمت حمله كند.

در بين ياران امام، جنب و جوش و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد. شب مهمّى بود. امام و يارانش، آن شب را به دعا و قرآن و نماز به پايان بردند. در اين لحظات بود كه ملائكه بر ايشان درود مى فرستادند و يكى از حسّاس ترين لحظات تاريخ بشريّت را ثبت مى كردند.

روز عاشورا

امام پس از نماز صبح براى ياران خود سخنرانى كرد و آنها را به صبر و پايدارى در برابر دشمنان سفارش فرمود. آنگاه نيروهاى خود را صف آرايى كرد و پرچم را به دست برادرش عباس داد. عمربن سعد هم ـ كه لشكرش سى هزار نفر بود ـ صف آرايى كرد و پرچم را به دست غلامش داد.

وقتى كه دو لشكر مقابل هم قرار گرفتند، امام حسين (عليه السلام) دستان خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا، تو در هر اندوهى تكيه گاه منى و در هر سختى اميد من و در هر مشكلى كه پيش آيد مورد اعتماد من،... از غير تو ديده بسته ام... پس تويى صاحب اختيار هر نعمت، و دارنده هر نيكى و پايان هر آرزو و اميدى.»

در اين موقع، دشمن اطراف خيمه هاى امام را محاصره كرد، امام دستور داد خندق هاى اطراف را آتش بزنند. شمر با ديدن اين صحنه فرياد زد: «اى حسين، قبل از رسيدن روز قيامت براى آتش شتاب كرده اى!» امام پرسيد: «كيست؟» گفتند: «شمربن ذى الجوشن است.» امام فرمود: «اى پس زن بُز چران، تو به آتش جهنّم سزاوارتر هستى.»

مُسلِمِ بن عَوْسَجَه ـ يكى از ياران امام ـ خواست شمر را با تير بزند، ولى امام از اين كار جلوگيرى كرد و فرمود: «خوش ندارم كه جنگ را آغاز كنم.» سپس امام براى حاضران در ميدان جنگ سخنانى تكان دهنده ايراد فرمود.

دشمن كه نگران بود صحبت هاى امام سپاهيان را متفرق كند، چند بار تلاش كرد تا سخنان امام را قطع كند.

پُل رهايى

وقتى كه روز عاشورا، همه حاضران آرامش و راحتى امام و همراهانش را ديدند، شگفت زده شدند. لرزه بر اندام دشمن افتاده و رنگ از چهره هاشان پريده بود. در اين حال بعضى از افراد به يكديگر گفتند: «نگاه كنيد امام از مرگ باكى ندارد!» در آن لحظه حسّاس و تاريخى امام فرمود: «...  راستى مرگ جز پلى نيست كه شما را از سختى ها و فشارها به سوى باغ هاى فرحناك و نعمت هاى جاويدان عبور دهد. كدام يك از شما نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل شود. امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نيست كه از قصرى به زندان و عذاب منتقل شوند. پدرم از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) براى من حديث كرد كه: "همانا دنيا زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ پُل آنها ] مؤمنان [ است به سوى بهشت هايشان، و پل آنها ] كافران [ است به سوى دوزخشان..."».

«حُرّ» به يارى امام آمد

حُرّبن يَزيد رِياحى ـ كه از فرماندهان لشكر عمربن سعد بود ـ با شنيدن سخنان امام حسين (عليه السلام) از لشكر جدا شد و به بهانه اينكه اسب خود را آب بدهد، به كنارى آمد. چند دقيقه بعد راه خود را كج كرد و در حالى كه به شدّت مى لرزيد به سوى امام رفت. يكى از افراد دشمن پرسيد: اى حرّ، مى خواهى چه كار كنى؟ آيا قصد دارى حمله كنى؟» حرّ جوابش را نداد. مرد ادامه داد: «تو را در هيچ جنگى لرزان نديده بودم. اگر از من مى پرسيدند: شجاعترين مرد كوفه چه كسى است؟ مى گفتم: حرّبن يزيد است. پس حالا چه كار مى خواهى بكنى؟» حرّ گفت: «به خدا سوگند خودم را بين بهشت و جهنّم آزاد و با اختيار مى بينم. اما هيچ چيز را با بهشت عوض نمى كنم اگرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»

آن گاه خود را به امام رساند و گفت: «اى پسر رسول خدا، من باعث توقّف شما شدم و به اين صحراى خشك آوردمتان، اما فكر نمى كردم با شما چنين رفتار ظالمانه اى داشته باشند. و الاّ هرگز با شما اين رفتار را نمى كردم. حالا از آنچه انجام داده ام به سوى خدا توبه مى كنم، آيا توبه من پذيرفته است؟» امام فرمود: «آرى، خدا توبه ات را مى پذيرد.» سپس حرّ از امام اجازه گرفت تا با لشكريان دشمن صحبت كند و امام اجازه داد.

حرّ به وسط ميدان جنگ آمد و در برابر لشكر دشمن گفت: «شما كه امام را دعوت كرديد تا يارى اش كنيد، آيا امروز مى خواهيد او را بكشيد؟ جان او را در دست گرفته ايد و راه نفس كشيدن را بر او بسته ايد و از هر طرف محاصره اش كرده ايد و از رفتنش به طرف سرزمينها و شهرهاى ديگر جلوگيرى مى كنيد; يعنى مثل اسيرى در دست شما است كه نه مى تواند سودى به خود برساند و نه زيانى را از خود دور كند. آب فُرات را ـ كه يهوديان و مسيحيان از آن مى نوشند ـ بر روى امام و خاندانش بسته ايد. چقدر بد رعايتِ سفارشِ پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را در مورد فرزندانش انجام داديد! خدا شما را در روز قيامت تشنه نگه دارد!»

در اين وقت تيراندازان دشمن، او را هدف تيرهاى خود قرار دادند. حرّ نزد امام برگشت. حدود سى نفر از سپاهيان عمربن سعد، تحت تأثير حرفهاى حرّ، به لشكر امام پيوستند.

اولين حمله

عمربن سعد كه از رفتار حرّ تكان خورده بود، براى اينكه كسى ديگر به لشكر امام نپيوندد، به غلام خود دستور داد كه پرچم را جلو ببرد. سپس عمربن سعد تيرى در كمان گذاشت و به طرف خيمه امام حسين (عليه السلام) رها كرد.

با علامت عمربن سعد، بقيه لشكرش تيراندازى را شروع كردند و ياران امام را هدف قرار دادند. سپس حمله عمومى شروع شد و عده اى از ياران امام به شهادت رسيدند. كمى بعد عَمْرِوبنِ حَجّاج با لشكريان عمربن سعد به خيمه امام حمله كرد ولى با دفاع سرسخت ياران امام مواجه شد. در اين نبرد تعدادى از دشمنان به هلاكت رسيدند و تعدادى هم زخمى شدند.

جنگ تن به تن

روز عاشورا، اصحاب امام حسين (عليه السلام) تا زنده بودند، نگذاشتند از بنى هاشم كسى به ميدان برود. وقتى كه ياران امام ديدند عدّه زيادى از همراهانشان به شهادت رسيدند، دو يا سه نفرى خدمت امام مى آمدند و اجازه جنگ تن به تن گرفتند.

ياران امام با تمام توان خود يك به يك مى جنگيدند و با حمله هاى شديد دشمن به شهادت مى رسيدند. ياران امام كه دست از دنيا شسته بودند و براى يارى دين خدا نبرد مى كردند، تا آخرين نفس شمشير مى زدند و تا جايى كه مى توانستند دشمنان را روانه دوزخ مى كردند. جنگ، جنگى نابرابر بود اما ايمانِ ياران امام باعث مى شد تا هركدام به تنهايى بر چندين نفر از دشمنان پيروز شوند.

آخرين نماز

جنگ ادامه داشت و خورشيد. بر زمين كربلا آتش مى ريخت. عده اى از ياران امام به شهادت رسيده بودند. ظهر عاشورا بود و وقت نماز رسيده بود. امام به يارانش فرمود: «از اينها ] دشمنان [ بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانيم.»

درخواست امام به اطلاع دشمن رسيد. حصين بن تَميم از لشكر عمربن سعد فرياد زد: «نماز شما قبول نيست!» در اين حال حبيب بن مظاهر به او گفت: «تو خيال مى كنى نماز خواندنِ پسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قبول نيست ولى نماز تو قبول است، اى الاغ؟!»

دقايقى بعد «حبيب بن مَظاهر» و «حربن يزيد رياحى» به شهادت رسيدند. سپس امام با بقيه يارانش به نماز ايستادند. دشمن مهلت نمى داد و باران تير بر سر امام و يارانش مى ريخت. «زُهَيْرِبن قَيْن» و «سَعيدبن عبدالله حَنَفى» جلو امام قرار گرفتند و از آن حضرت دفاع كردند. آن دو يار با وفا خود را سپر امام كردند تا امام و يارانش نماز بخوانند.

نماز جماعت به پايان رسيد و روح از بدنِ آن دو يار فداكار پرواز كرد. اين آخرين نماز امام حسين و يارانش بود. صداى طبل و شيپور سپاه دشمن صحراى كربلا را پر كرده بود.


پى‏نوشتها:

[1] ـ مقدّس نمايى و تظاهر به مظلوميّت .