چهره درخشان حسين بن على (ع)

على ربانى خلخالى

- ۱۷ -


در آتش رفتن هندوها در روز عاشورا 
در بندى در اسرار الشهاده مى فرمايد: اكثر اهل چين بت پرستند و قريب به چهار صد خانه سنى هستند و قريب به سى يا چهل خانه شيعه امامى هستند و اين جمعيت شيعه از اول محرم تا روز هفتم در ميدان وسيعى هيزم جمع مى كنند و روز هفتم آنها را آتش مى زنند و تا روز دهم آن هيزم ها مانند كوره آهنگرى مى سوزد و روز عاشورا مانند درياى آتش موج مى زند و مومنان جمع مى شوند در مسجدى كه قريب به آن ميدان واقع است و پاى برهنه حلقه مى زنند و نوحه مى كنند و به سر و سينه مى زنند تا آن كه براى ايشان حالت عجيبى روى مى دهد و به آن حال ميان آتش مى روند. بعضى تا كمر ميان آتش فرو مى روند و بعضى تا زانو در ميان آتش راه مى روند. و نيز نقل نموده است كه در دكن كه از توابع حيدر آباد هند است ، گودال مدور بزرگى حفر مى كنند. پس درختان بسيار بزرگ تمرهندى كه آتش آن به غايت سوزنده است از ريشه قطع مى كنند و ميان گودال مى اندازند و آنها را از شب هفتم تا شب عاشورا مى سوزانند تا آن كه آن گودال مانند درياى آتش شعله و موج مى زند.
چون نيمه شب عاشورا بشود اهل آن شهر از پير و جوان و طفل از منزل هاى خود بيرون مى شوند. از آب چاهى كه نزديك آن مكان است غسل مى كنند و برهنه مى شوند و لنگى به جهت ستر عورت به كمر مى بندند. پس عريان و پا برهنه و صيحه زنان و نوحه خوانان و شاه حسين گويان مى آيند و علم ها را جلو آنها مى كشند، و به جانب ميدان آتش روانه مى شوند در حالتى كه در اطراف گودى جمعى ايستاده اند و آتش را باد مى زنند و تا خاكستر آن برود. پس اول بزرگ ايشان با نيزه بلندى كه در دست دارد داخل آتش مى گردد و ديگران شاه حسين گويان و سينه زنان او را متابعت مى كنند و همه در ميان آتش روى زمين راه مى روند. (664)
خاك شفا  
خانه پر نور از نور خدا دارد حسين
جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين
آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست
در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين
هر كسى را بنگرى مجذوب عشق روى اوست
دل اگر تابد به وى كهربا دارد حسين
تا شفا بخشد تمام روح هر بيمار را
در ديار كربلا خاك شفا دارد حسين
خيمه گاهش كعبه و آب فراتش زمزم است
قتگاهى برتر از كوه منا دارد حسين
بهر اسكات سكينه در وداع آخرين
بين قتلا و حرم سعى و صفا دارد حسين
حسان
زينبش مى گفت كه اى شمع سراپرده ناز
مى كشم من قدم ناز تو بر چشم نياز
بود اميدم كه تو ما را برسانى به حجاز
رشته عمر تو كوته شد و اميد دراز
عقل را گفتم چه مى گويى تو در حق حسين
گفت من خود مات و حيرانم خدا داناستى
عشق را گفتم تو بر گو گفت با بانگ بلند
من حسين اللهيم نى از كسم پرواستى
صغير اصفهانى
گويا داغى نديده  
امام حسين عليه السلام پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند، خويشاوندانش در برابر چشمش چون برگ درخت به زمين ريخته ، برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورش جان دادند از خاندان عصمت تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود، آن گاه قدم به ميدان جنگ گذاشت و مانند شير غران بر سپاه دشمن مى تاخت ، گويى ابدا مصيبتى نكشيده ، داغى نديده ، تشنگى در آن حضرت يافت نمى شود، با صداى بلند فرياد مى زند:
الموت اولى من ركوب العار
و العار اولى من دخول النار
مرگ از زندگى با ننگ بهتر است ، و عار بهتر از داخل شدن در آتش است . آنگاه بر ميسره حمله ور مى شد و مى فرمود:
انا الحسين بن على
اليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى
امضى على دين النبى
آن گاه چنان به جنگ مى پردازد كه گويى آن حضرت يكه و تنها نيست ، مصيبتى نكشيده ، داغى نديده ، تشنگى و سوزش جگر در آن حضرت راه ندارد. (665)
نوشته اند: امام عليه السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان به قتل رسانيد تا اينكه عمر بن سد فرياد بر آورد: واى برشما! مى دانيد با چه كسى مبارزه مى كنيد؟ اين فرزند على بن ابيطالب كشنده عرب است ! پس ، از همه سوى بر او بتازيد، پس از صدور اين فرمان صدو و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفر با تير به آن حضرت حمله ور شدند. (666)
مناجات امام حسين عليه السلام  
الهى اكبر از تو اصعر از تو
به خون آعشته گانم يكسر از تو
اگر صد بار ديگر بايدم كشت
حسين از تو سر از تو خنجر از تو
قضاى تو چو بر وفق تقاضاست
به زشت و خوب دادى آنچه خود خواست
الهى حنجر از من خنجر از شمر
نصيب خود برد از تو كج و راست
چسان سرگرم صهباى الستم
كه سر از پا ندانم بس كه مستم
همين دانم كه از بهر نثارت
به دست انگشترى مانده است و دستم
بلايى كز توام اى داور آيد
مرا از نكهت جان خوش تر آيد
به ميدان وفا من بى سر آيم
به سويت عاشقان گر با سر آيند
تماشا پاى شوقم برده از جا
سر اپا گشته ام غرق تجلى
در اثباتت ز نفى و لا گذشتم
شدم خود عين استثناى الا
براى قتل من خصم كج انديش
كشيده لشكر كين از پس و پيش
يكى سر مى برد از من يكى دست
من از ذوق تجلى رفته از خويش
به دل تا سر خط مهرت نوشتم
همه بود و نبود از دست هشتم
ز تو بود آنچه در راه تو دادم
كه من از خويشتن تخمى نكشتم
الهى با تو آن عهدى كه راندم
بحمدالله به سر منزل رساندم
هر آن درى كه در گنجينه ام بود
يكايك بر سر راهت فشاندم
صبا از من برو سوى مدينه
بگو با مادرم كى به قرينه
بيا يكدم به بالين حسينت
تسلى ده به كلثوم و سكينه (667)
مبارزه سالار شهيدان  
شيخ مفيد رحمه الله فرموده : كه رجاله حمله كردند از يمين و شمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با امام حسين عليه السلام ، پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهار نفر.
سيد بن طاووس رحمه الله وديگران فرموده اند كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيرون نكند. پس جامه اى برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتاد آن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلت است جامه از اين گشادتر بياوريد، پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد. و به روايت سيد رحمه الله جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاى خود پوشيد فلما جردوه منه چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.
لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش
كه تا برون نكند خص بد منش ز تنش
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور
تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش
شيخ مفيد رحمه الله فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به يمين و شمال متفرق مى نمود شمر (ملعون ) كه خمير مايه هر شر و بدى بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تيرباران كنند، پس تيرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرش زينب سلام الله عليها كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:
و يحك ! يا عمر ايقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه ؟
عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش ‍ نحسش جارى گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد، پس جناب زينب عليه السلام رو به لشكر كرد و فرمود واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟
احدى او را جواب نداد
سيد بن طاووس (ره ) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش ‍ سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خار پشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهب المزنى (لعين ) وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوى مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد و روى مباركش از طرف راست بر زمين آمد و در اين حال فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله
پس برخاست و ايستاد
حضرت زينب سلام الله عليها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وا اخاه و اسيداه وا اهل بيتاه اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و بر روى بيابانها پراكنده مى شد.
راوى گفت كه شم بن ذى الجوشن (ملعون ) لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد و انتظار چه مى برديد؟ چرا كار حسين را تمام نمى كنيد؟ پس ‍ همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم (لعين ) تيرى بر دهان مباركش زد ابو ايوب غنوى (ملعون ) تيرى بر حلقوم شريفش زد و زرعه بن شريك (لعين ) بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بر دوش مباركش زخمى زد كه آن حضرت بروى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد بر مى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سنان ملعون نيزه بر گلوى مباركش فرو برد، پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد، آگاه كمان بگرفت و تيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد.
در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباكش رسيد پس آن حضرت بر زمين واقع شد (668)، و خون مقدسش را با كفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون ) گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو و به سوى حسين رو واو را راحت كن خولى بن يزيد لعين چون اين بشنيد به سوى قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كهسر مبارك آن حضرت را جدا كند رعده و لرزشى او را گرفت و نتوانست شمر ملعون با وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.
سيد بن طاوس رحمه الله فرموده كه سنان بن انس لعنه الله پياده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشيرش را بر حلقوم شريفش زد و مى گفت و الله كه من سر تو را جدا مى كنم و مى دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى پس سر مقدسش را بريد.
در روايت طبرى است كه هنگام شهادت جناب امام حسين عليه السلام هر كه نزديك او مى آمد سنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آن كه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولى سپرد. پس در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادى سرخ وزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تار شد كه هيچكس عين و اثرى از ديگرى نمى ديد، مردمان منتظر عذاب و متر صد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گرديد.
ابن قولويه قمى (ره ) روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود در آن هنگامى كه حضرت امام حسين عليه السلام شهيد گشت لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى زند گفتندبس كن اى مرد اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفت چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد از آن مى ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر با هم گفتند كه اين مردى است ديوانه و سخن سفيهانه مى گويد، و گروهى ديگر كه توابون آنها را گويند از اين كلام منتبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سميه سيد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همانجاتوبه كردند و بر ابن زياد خروج كردندو واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد. راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمود ما او را جز جبرئيل ندانيم
شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد فرموده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حاليكه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود بهنحوى كه به شرح رفت و سن شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و سى و هفت سال با پدرش اميرالمومنين عليه السلام و با برادرش ‍ امام حسن عليه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسن عليه السلام يازده سال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود. روايات بسيار در فضيلت زيارت آن حضرت بلكه در وجوب آن وارد شده چنانكه از حضرت صداق عليه السلام مرويست كه فرمودند زيارت حسين بن على عليه السلام واجب است بر هر كه اعتقاد و اقرار به امامت حسين عليه السلام دارد و نيز فرموده زيارت حسين عليه السلام معادل است با صد حج مبرور و صد عمره مقبوله . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده كه هر كه زيارت كند حسين عليه السلام را بعد از شهادت او بهشت براى او لازم است و اخبار در باب فضيلت زيارت آن حضرت بسيار است . (669)
مرحوم كفعمى در مصباح (670) از حضرت سكينه عليه السلام روايت مى كند كه چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم و حالت اغما و بيهوشى برايم روى داد، در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:
شيعتى ما ان شربتم ما عذب فاذكرونى
او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى
و انا السبط الذى من غير جرم قتلونى
و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقونى
ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى
كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى
و سقوه بغى عوض الماء المعين
يا لرزه و مصاب هد اركان الحجون
و يلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين
فالعنوهم ما استطعتم شيعتى فى كل حين (671)
اى پيروان من ! هرگاه آب گوارا نوشيديد، مرا ياد كنيد و هرگاه داستان غربت غريبى يا شهادت شهيدى را شنيديد، بر من بگرييد.
من نبيره رسول خدا هستم ، مرا بى گناه كشتند و سپس با تاختن اسب عمدا بدنم را خرد كردند.
اى كاش همه شما در روز عاشورا بوديد و مى ديديد كه چگونه براى طفل صغيرم آب طلبيدم و آنان از ترحم به من خوددارى كردند.
به جاى آب گوارا تير ستم را به كودك كوچكم چشانيدند.
واى از اين مصيبت بزرگ و دردناكى كه پايه هاى كوه بلند حجون (در مكه ) را به لرزه در آورد
واى بر آن ان كه قلب رسول جن و انس را جريحه دار كردند! پس اى شيعيان من ! هميشه و هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد
آفتاب آسمان  
اى دريغ از پيكر عريان او
پيكر در خاك و خون غلطان او
سر به روى نيزه همچون آفتاب
آفتاب از روى او شد در حجاب
آفتابى كرد او تير و سنان
چون شعاع آفتاب آسمان
محشرى اندر قتلش جلوه گر
آفتابش نيزه بالاى سر
گر بگويم آفتاب است آن جناب
كى بود صد پاره جسم آفتاب
يا بگويم ماه تابان ، كى قمر
زخم ها دارد انجم بيشتر
نيست مهر و مه ، ولى از يك نگاه
نوربخشد هر زمان بر مهر و ماه
نور عينين و ضياء نيرين
شهيد مظلوم ، ابى عبدالله الحسين (672)
سفارش امام حسين به امام سجاد عليه السلام  
از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: پدرم در روز شهادتش ‍ مرا به سينه چسبانيد در حالى كه خون از سراپايش مى جوشيد و به من فرمود: اى فرزندم ! اين دعا را كه تعليم مى كنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليه السلام به من تعليم كرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كرده اند. هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمى بزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو: بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم ،
يامن يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منقسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يامن لايحتاج الى التفسير صل على محمد و ال محمد وافعل بى كذا و كذا
(673)
نامه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام 
روايت شده كه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دختر بزرگ تر خود فاطمه عليه السلام را خواست . نامه اى به او داد و او را مامور كرد كه آن را به برادرش على بن الحسين عليه السلام تسليم نمايد. از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله پرسيدند كه در آن نامه چه چيز نوشته بود؟ فرمود: به خدا قسم آنچه را كه مردم تا فناى دنيا و روز قيامت احتياج داشته اند در آن نامه نوشته بود. (674)
فصل دوم : وداع امام حسين عليه السلام  
در اين هنگام امام عليه السلام براى وداع به سوى خيام آمد و فرمود: يا سكينه ! يا فاطمه ! يا زينب ! يا ام كلثوم ! عليكن منى السلام !
سكينه فرياد برآورد: اى پدر! آيا تن به مرگ داده اى ؟
امام عليه السلام فرمود: چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كننده اى دارد و نه ياورى ؟
سكينه گفت : اى پدر! ما را به حرم جدمان باز گردان !
امام عليه السلام فرمود: اگر مرغ قطا رارها مى كردند مى خوابيد
خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند، اما عليه السلام آنها را ساكت فرمود و روى به ام كلثوم نمود و گفت : اى خواهر! تو را وصيت مى كنم كه خود دار باشيگ آنگاه سكينه فرياد كنان به سوى امام آمد، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مى داشت ، او را به سينه چسبايند و اشك او را پاك كرد و گفت :
سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى
منك البكاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسره
ما دام منى الروح فى جثمانى
فاذا قتلت فانت اولى بالذى
تاتيننى يا خيره النسوان (675)
مقتل منسوب به ابو مخنلف مطابق نقل قندوزى (ينابع الموده : ص 346) و احقاق الحق : 11/633) پسر از شرح كيفيت شهادت طفل شش ماه مى گويد:
ثم نادى : يا ام كلثوم ، و يا سكينه ، و يا رقيه ، و يا عاتكه و يا زينب يا اهل بيتى عليكن منى السلام

آنگاه فرياد برآورد: اى ام كلثوم ! اى سكينه ! اى رقيه ! اى عاتكه ! اى زينب ! اى اهل بيت من ! من نيز رفتم ، خداحافظ
غيرتمندى امام حسين عليه السلام  
سيدالشهدا عليه السلام در حالى كه صدها زخم شمشير و نيزه و تير بر پيكر دارد بر زمين افتاده آن قدر خون از بدن مباركش رفته كه توانايى حركت ندارد. آفتاب گرم عربستان بر تن پاره پاره اش مى تابد و سوزش زخم ها را چندين برابر مى كند. تشنگى و عطش جگر او را مى گدازد و رمقى در پيكر ناتوانش نمانده ، از ضعف (676) و ناتوانى نمى تواند چشم باز كند. ناگاه صداى سم ستوران و هلهله دشمن و ضجه نواميس خود را مى شنود. چشم باز مى كند، مى بيند دشمن به خيمه هاى او حمله كرده تمام كوش خود را به كار مى برد كه از جاى برخيزد و از حرم خود دفاع كند، هنوز مقدارى از زمين بلند نشده كه در اثر ضعف بر زمين مى خورد، ديگر توانايى حركت ندارد. در آن بى حالى فرياد مى زند و مى فرمايد: يا شيعه آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (677)
گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست
لااقل مردم آزاده به دنيا باشيد
يعنى از فدائيان خاندان ابوسفيان ، اگر دين و ايمان نداريد اقلا در دنيا آزاده باشيد. من با شما جنگ دارم و شما با من كار داريد. زنان چه كرده اند كه بر آنان مى تازيد، آن قدر مى كوشد تا آنها را از حمله بر خيمه ها باز مى دارد و تا موقعى كه زنده بود حتى در چنين حالى نگذاشت احدى از سپاه دشمن به خيمه هاى حرمش نزديك شود.
اى شه به خون غرقه به خون بين دل ما را
سوى ما بين كه به سوى تو ببينيم خدا را
توشه كشور ايجاد و شهانند گدايت
چشم اميد به سوى تو بود شاه و گدا را
آب مهريه زهرا و تو لب تشنه دهى جان
مصلحت بود ندانم چه در اين كار قضا را
از ناصر الدين شاه
دختر سه ساله  
هنگامى كه امام عليه السلام با اهل حرم وداع كرد و اراده ميدان فرمود، دختر سه ساله خود را بوسيد و آن طفل از شدت تشنگى فرياد بر آورد: يا ابتاه ! العطش آن حضرت فرمود: اى دختر كوچك من ! صبر كن تا برايت آبى بياورم
پس آن حضرت روانه ميدان شد و به سوى فرات رفت ، در اين زمان مردى از سپاه كوفه آمد و گفت : اى حسين ! لشكر به خيمه ها رفتند.
آن حضرت از فرات بيرون آمد و خود را به سرعت به خميه ها رسانيد. آن دختر كوچك به استقبال پدر آمد و گفت : اى پدر مهربان ! براى من آب آورده اى ؟ امام از شنيدن اين سخن ، اشك از ديدگانش جارى شد و فرمود: عزيزم به خدا سوگند كه تحمل تشنگى و بيقرارى تو بر من دشوار است ، پس انگشت خود را در دهان آن طفل گذارد و دست بر پيشانى او كشيد و او را تسلى داد، و چون اما خواست از خيمه ها بيرون رود آن طفل به سوى امام دويد و دامان امام را گرفت ، امام فرمود: اى فرزندم ! نزد تو خواهم آمد. (678)
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد. در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتادكه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
يا ابه ! انظر الى فانى عطشان
بابا جان به من بنگر، من تشنه ام
شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .
هلال گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است .
ميوه باغ رسول
من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم
بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم
ميوه باغ رسولم پاره قلب بتولم
دست پرورده حسينم نور چشم مصطفايم
كعبه صاحب دلانم قبله اهل نيازم
مستمندان را پناهم دردمندان را دوايم
من يتيمم من اسيرم كودكى شوريده حالم
طايرى بشكسته بالم رهروى آزرده پايم
زهره ايوان عصمت ميوه بستان رحمت
منبع فيض و عنايت مطلع نور خدايم
گلبنى از شاخسار قدس و تقوا و فضيلت
كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم
شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم
لرزه بر اركان عرش افتاد از شور و نوايم
گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهانم
دستگير مردم افتاده پا و بينوايم
من گلابم بوى گل جوئيد از من زانكه آيد
بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم
اى (رسا) ز آستانش هر چه خواهى آرزو كن
عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم .
فصل سوم : وقايع بعد از شهادت  
به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!  
عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها رفتند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند.
به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند
عمر سعد اجازه دد به آن ها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد. يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم . او گفت : آب را خودت بخور پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!
حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم . (679)
كنار سجاده ، چشم به راه پدر بود!  
از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان شمر وارد خيمه شد.
رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن ! غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد
سيلى مزن به صورتم  
اى خصم بد منش ، مزن تازيانه ام
من از كنار كشته بابا نمى روم
من با على اكبر و عباس آمده ام
از اين ديار، بيكس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنين در بيابان و بى كفن
من سوى شام همره سرها نمى روم
سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا
من بى على اكبر و ليلا نمى روم (680)
اسب امام حسين عليه السلام  
اسب امام حسين عليه السلام در اطراف جسد نيمه جان آن حضرت گردش ‍ مى كرد و پيشانى خود را به خون آن جناب آلوده مى ساخت . ابن سعد فرياد زد: اين اسب را بگيريد، اين از اسبان پيغمبر صلى الله عليه و آله است .
سواران پيرامون او را گرفتند. اسب بر آنها تاخت و گروهى از مردم و چند اسب را هلاك كرد. ابن سعد گفت : صبر كنيد ببينيم چه مى كند. هنگامى كه از او دست برداشتند بار ديگر به طرف سيدالشهدا عليه السلام رفت و صورت خود را به خون هاى آن حضرت آغشته كرد و فرياد زد.
اسب امام حسين عليه السلام بعد از اين به طرف خيام طاهرات آمد و با فرياد خود زنان را از خيمه ها بيرون كرد. هنگامى كه زنان اسب را به حال غير عادى و زين واژگون ديدند از خيمه ها بيرون ريختند و به سر و صورت خود مى زدند و فرياد برآوردند و با حال پريشان به طرف ميدان دويدند و فرياد وامحمدا و يا عليا! از هر طرف بلند بود.
به ناگه رفرف معراج آن شاه
كه با زين نگون شد سوى خرگاه
بر و بالش پر از خون ديده گريان
تن عاشق كشش آماج پيكان
به رويش صيحه زد دخت پيمبر
كه چون شد شهسوار روز محشر
كجا افكنديش چون است حالش
چه با او كرد خصم بد سگالش
مر آن آدم وش پيكر بهيمه
همى گفت الظليمه الظليمه
سوى ميدان شد آن خاتون محشر
كه جويا گردد از حال برادر
ندانم چون بدى حالش در آن حال
نداند كس بجز داناى احوال
راوى گفت : پس ام كلثوم عليه السلام دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مى گفت :
وا محمداه و اجداه و انبياه وا ابا القاسماه واعلياه واجعفرا واحمزتاه واحسناه هذا حسين بالعراء صريع بكربلا محزوز الراس من القفا مسلوب العمامه و الراد
و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست .
و فى الزياره المرويه عن الناحيه المقدسه :
و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النسا جوادك مخزيا و نظرن سرجك عليه ملويا برزن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات و عن الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك مولع سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنده قد سكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع على القناه راسك

راوى گفت چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روى آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق (لعين ) ابن حيوه حضرمى برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و موى سر و رويش ريخت ، و در آن پيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود. عمامه آن حضرت را اخنس بن مرثد (لعين ) و به روايت ديگر جابر بن يزيد از دى برداشت و بر سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود بن خالد (لعين ) ربود. و انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم لعين با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.
مختار بسزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث لعين برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.
روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهل بيت او از كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند.
زره آن حضرت را عمر سعد ملعون بر گرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشيد، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اند كه زره ديگرش را مالك بن بسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودى ، و به قولى اسود بن حنظله تميمى ، و به روايتى فلافس نهشلى برداشت ، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است .
محدث قمى رحمه الله گويد كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهدا رضوان الله عليهم نشده ، لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقا بر احدى نكردند و آن چه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته كه حكيم بن طفيل لعين جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.
در زيارت مرويه صادقيه شهدا است و سلبو كم لابن سميه و ابن آكله الاكباد. در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستى كه قاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسيكه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد (681)
زينب عليه السلام در حالى كه فرياد و شيون مى كرد گفت : كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد و كاش كوه ها از هم پراكنده مى شد و سپس خود را به طرف امام حسين عليه السلام كشانيد. در اين هنگام عمر بن سعد با گروهى از يارانش به او نزديك شدند. زينب عليه السلام فرياد زد: اى فرزند سعد، حسين كشته مى شود و تو به آن منظره نگاه مى كنى . ابن سعد روى خود را برگردانيد و اشك از چشمش جارى شد.
زينب فرياد بر آورد: آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست ؟ كسى جواب او را نداد در اين هنگام ابن سعد فرياد زد: برويد حسين با راحت كنيد. شمر جلو دويد و بر سينه آن حضرت نشست و با شمشير خود چند ضربه بر بدن آن جناب زد و سپس سر مباركش را بريد. (682)
ديدن عجايب مرد اسدى  
مردى از بنى اسد كه پس از حركت لشكر كوفه از ميدان جنگ كربلا ديدن كرده بود مى گفت : من در پيرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى ديدم كه از هر طرف روشنى داشت و ارواح پاكى كه پيرامون آن ابدان پاك را گرفته بودند.
در آن ميان شيرى مهيب را ديدم كه در ميان بدن هاى متلاشى شده حركت مى كند. خود را به بدن مقدس امام عليه السلام رسانيد و خود را به خون او آغشته كرد و بدنش چسبيد.
اين حيوان فرياد مى زد و ناله ها داشت . من از اين وضع ترسيدم ، زيرا هرگز چنين منظره اى را نديده بودم كه حيوان درنده اى بابدن هاى پاره پاره شده اين گونه رفتار كند. و مى گويد: در گوشه اى خود را مخفى كردم تا بنگرم عاقبت چه كارى انجام خواهد داد. هر چه نگريستم از شير درنده جز فرياد و ناله چيزى نديدم . اين مرد گويد: چيزى كه موجب تعجب من شد اين بود كه در هنگام نيمه شب شمع هاى فروزانى ديدم كه زمين را فراگرفته و فرياد و ناله از هر سو به گوش مى رسيد. (683)
زينب عليه السلام كنار پيكر بى سر امام حسين عليه السلام  
خورشيد روز دهم محرم سال 61 هجرى غروب كرد و زمين كربلا در خون غرق و شريف ترين و پاكيزه ترين پيكرها پاره پاره پراكنده روى زمين افتاده بود. ماه بى نور پريده رنگ از زير ابرها بيرون آمد.
در روشنايى بى رنگ ماه ، زينب با دسته اى از كودكان و گروهى از زنان بيوه شده و داغديده در ميان قطعات پراكنده پيكرهاى پاره پاره مى گشتند. يكى در پى دست عزيزش مى گشت ، ديگرى بازوى شوهر بزرگوارش را مى جست ، سومى پاى برادر والامقامش را پيدا مى كرد .
و زينب با دلى سوزان و جگرى گدازان مى ناليد و جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله را به كمك مى طلبيد و مى گفت : اين امام حسين است كه آغشته به خون بر زمين كربلا افتاده ، اعضايش قطعه قطعه ، سرش از تن جدا، عمامه و ردايش به تاراج رفته . پدرم به فداى سردارى كه لشكرگاهش غارت شده ، و خيمه هايش در بيابان تكه تكه و پاره پاره افتاده . پدرم به فداى غريبى كه غايب نيست تا اميد بازگشتش را داشته باشم و بيمار نيست تا اميد بهبودى اش را بدارم . بلكه پيكر پاره پاره اش در برابر چشمم روى زمين افتاده . جانم به فداى غمديده اى كه با غم جان داد و تشنه كامى كه با لب تشنه سرش را بريدند، جانم به فداى كسى كه محاسنش خون چكان بود:
پرچم حق روز عاشوراى حق
نصب شد بر مركز شوراى حق
صف كشيده عده اى پروانه وار
دور آن خورشيد نور افزاى حق
مى دهد استاد دانشگاه دين
درس قرآن ، درس استيفاى حق
هر فداكارى براى ثبت نام
مى كند با خون خود امضاى حق
پيرو قرآن گروهى حق پرست
جان به كف سوداگر سوداى حق
(كهنموئى ) هر مسلمان غيور
مرد حق باشد كند اجراى حق
لشكر ابن زياد در جايى كه چندان دور نبود شب نشينى داشتند و باده گسارى مى كردند و در پرتو روشنايى مشعل ها سرهاى جدا شده و اموال به يغما گرفته را مى شمردند.
صدايى شنيده مى شد كه به كسى كه سر امام را جدا كرده بود مى گفت : حسين بن على پسر فاطمه دخت رسول خدا را كشتى ، كسى را كشتى كه بزرگوارترين مرد عرب بود. او خواست سلطنت اينان را براندازد. اكنون نزد اميران خود شو و پاداش بگير كه اگر همه خزينه هاى خود را به پاداش كشتن او به تو بدهند كم داده اند. جواب او اين كه برفت و بر در خيمه عمر سعد بايستاد و فرياد برآورد:
اوقر ركابى فضه و ذهبا
انى قتلت السيد المحجبا
قتلت خير الناس اما و ابا
و خيرهم اذ ينسبون نسبا (684)
بايد كه خورجين اسبم را از زر و سيم پر كنى ، زيرا كه من آن سرور عالى مقام را كشتم . كشتم كسى را كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند، و بهترين و پاكيزه ترين نسب ها را داشت .
مى گويند در اين جا داستان به پايان مى رسد. داستان هفتاد و سه تن شهيدى كه ساعت هاى بسيارى در برابر چهار هزار تن پايدارى كردند و تا آخرين فردشان كشته شد. زمانى گذشت و پيش از آن كه براى آنها قبرى بسازند كه اعضاى پراكنده آنها را جمع كنند، دلسوخته اى برايشان گذر كرد و گفت :
وقف على اجدائمهم و مجالهم
فكان الحشى ينفض و العين سماجه
لعمرى لقد كانوا مصاليت فى الوغى
سراعا الى الهيجا حماه خصارمه
تاسوا على نصر ابن بنت نبيهم
باسيافهم اساد غيل ضراغمه
و ما ان راى الراوون افضل منهم
لدى الموت سادات و زهرا قمامه
بر سر مزار شهدا و ميدان جنگ بايستادم . دل از غم پاره پاره مى شد و ديده اشك مى ريخت . به جان خودم كه آنها در ميدان جنگ دلاورانى بودند كه با جوان مردى براى جانبازى مى دويدند و با شرافت ، در يارى پسر پيغمبر استقامت كردند، و شيران بيشه اى بودند كه شمشير به دست گرفته بودند. هنوز ديده بينندگان برتر از آنها نديده ، چرا كه با سرورى و بزرگوارى و جوانمردى به سوى مرگ رفتند.
از كسانى كه در اين صحنه نمايان شدند به جز زينب عليه السلام كسى نماند. زينبى كه در سراسر اين مصيبت دردناك آنى از ديده ما پنهان نبود، او به تنهايى با رفتار جاويدانش در تاريخ باقى است ، زينب بانوى كربلا. زينب در كنار برادر بود كه نخستين غريو دشمن را شنيد، آن دم كه برادرش به خواب رفته بود. ولى زينب بيدار بود و خواب نداشت . زينب از بيمار پرستارى مى كرد و محتضر را دلدارى مى داد و براى مى گريست .
زينب كسى است كه از آغاز كشتار تا اننجام آن در كنار برادرش حسين عليه السلام ديده شد. (685) زينب ناله از دل كشيد و گفت : حسين جان ما را به چه كسى سپردى
اى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن
احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن
اى وارث سرير امامت به پاى خيز
بر كشتگان بى كفن خود نماز كن
طفلان خود به لجه بحر بلا نگر
دستى به دستگيرى آنان دراز كن
برخيز صبح شام شد اى مير كاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز كن
يا دست ما بگير از اين دشت پر هراس
بار ديگر روانه به سوى حجاز كن
يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته  
اى يك جهان برادر وى نور هر دو ديده
چون حال زار خواهر چشم فلك نديده
خورشيد برج عصمت شد در حجاب ظلمت
پشت سپهر حشمت از بار غم خميده
در دانه بانوى دهر بى پرده شهره شهر
دوران چه كرده از قهر با ناز پروريده
اى لاله دل ما اى شمع محفل ما
برنى مقابل ما سر بر فلك كشيده
بنگر به حال اطفال در دست خصم پامال
چون مرغ بى پر و بال كز آشيان پريده
يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته
يك حلقه زار و خسته خارش به پا خليده
گردون شو نگر نسر ديوانه عقل رهبر
ليلى اسير و اكبر در خاك و خون تپيده
دست سكينه بر دل پاى رباب در گل
كافتاده در مقابل اصغر گلو دريده
بر بسته دست تقدير بيمار را به زنجير
عنقاى قاف و نخجير هرگز كسى شنيده
آهش زند زبانه روزانه و شبانه
از ساغر زمانه زهر الم چشيده
رفتم به كام دشمن در بزم عام دشمن
داد از كلام دشمن خون از دلم چكيده
كردند مجلس آرا ناموس كبريا را
صاحبدلان خدا را دل از كفم رميده
گر مو به مو ببويم آرام دل نجويم
از آنچه شد نگويم با آن سر بريده
زان لعل عيسوى دم حاشا اگر زنم دم
كز جان و دل دمادم ختم رسل مكيده
علامه غروى كمپانى

next page

fehrest page

back page