بررسى تاريخ عاشورا

دكتر محمدابراهيم آيتى
به كوشش مهدى انصارى

- ۷ -


امپراطور روم و ابو سفيان  
چنانكه در كتاب هاى انسان العيون و سيره هاى نبوى و تاريخ طبرى ، و كامل ابن اثير نوشته شده ، قيصر در مقام كنجكاوى برآمد و دستور داد كه مردى از اهل حجاز پيدا كنند و نزد وى آورند تا درباره پيامبر اسلام از وى تحقيق كند، اتفاقا در اين موقع ابو سفيان و جماعتى از قريش براى تجارت به شام رفته بودند و آنان را در بيت المقدس نزد قيصر روم بردند و در مجلس ‍ رسمى وى بار يافتند، قيصر رو به مردان قريش كرد و گفت كداميك از اينان با اين مردى كه خود را پيامبر خدا مى داند خويش و نزديكتر است ؟ ابو سفيان گفت من از همه با وى خويشتر و نزديكترم .
همين گونه هم بود چرا كه در آن كاروان در ميان مردان قريش كسى جز ابو سفيان از بنى عبد مناف نبود، قيصر گفت با محمد چه نسبتى دارى ؟ ابو سفيان گفت عموزاده من است ، قيصر گفت : نزديك بيا، سپس دستور داد تا همراهان ابو سفيان را پشت سر وى قرار دادند و آنگاه رو به مترجم خود كرد و گفت : به همراهان ابو سفيان بگو اين مرد را پيش روى شما نشاندم تا درباره آن مردى كه خود را پيامبر خدا مى داند از وى پرسش كنم . و شما را هم پشت سر وى نشاندم تا اگر دروغى بگويد روبروى او نباشيد و شرم نكنيد و دروغ او را رد كنيد. ابو سفيان خودش بعدها مى گفت : به خدا قسم اگر بيم آن نداشتم كه دروغ مرا رد كنند. دروغ مى گفتم اما حيا كردم و بر خلاف ميل و مصلحت خود راست گفتم . قيصر از ابو سفيان پرسيد و گفت : اين مرد مدعى نبوت در ميان شما داراى چگونه اصل و نسبى است ؟ ابو سفيان گفت : مردى است در ميان ما داراى اصل و نسب شريف و بزرگوار.
قيصر گفت : پيش از وى ديگران در ميان شما چنين ادعايى كرده است ؟
ابو سفيان گفت : نه قيصر گفت پيش از آنكه خود را پيامبر خدا بداند و چنين سخنى اظهار كند شده بود كه دروغى بر مردم بگويد؟ ابو سفيان گفت : نه . قيصر گفت از پدرانش كسى پادشاه بوده است ؟ ابو سفيان گفت : نه ، قيصر پرسيد در عقل و فهم و درايت چگونه است ؟ ابو سفيان گفت در عقل و فهم و درايت او هرگز نقصى نديده ايم قيصر پرسيد: مردمان اشراف به او ايمان مى آوردند يا مردم متوسط و ضعيف ؟ گفت : مردمان متوسط و ضعيف . قيصر پرسيد: پيروان او رو به فزونى هستند. يا روز به روز كمتر مى شوند؟ ابو سفيان گفت : روز به روز بر شماره آنان افزوده مى شود. قيصر پرسيد: مى شود كسى از ايشان از دين اسلام برگردد و مرتد شود يعنى پس از مسلمان شدن از مسلمانى برگردد؟ ابو سفيان گفت : نه . قيصر گفت آيا محمد عهد شكنى و بى وفايى هم مى كند يا نه ؟ ابو سفيان گفت : تاكنون از وى عهدشكنى و بى وفايى نديده ايم و اكنون هم با وى عهد و پيمانى بسته ايم كه نمى دانيم در آينده چه خواهد كرد (مراد ابو سفيان عهدنامه ده ساله حديبيه بود).
قيصر گفت : تاكنون با وى جنگ هم كرده ايد ابو سفيان گفت : آرى .
قيصر پرسيد، جنگ شما و او چگونه برگزار شده است ؟ ابو سفيان گفت : به نوبت ، گاه ما پيروز مى شديم و گاه او پيروز مى گشت ، در جنگ بدر او بر ما پيروز شد و من در آن جنگ حضور نداشتم ، اما پس از آن در سال بعد يعنى در جنگ احد به شهرشان حمله برديم و شكم ها را شكافتيم و گوش و بينى ها را بريديم ، قيصر گفت : اين مرد شما را به چه كارهايى امر مى كند؟ ابو سفيان گفت به ما دستور مى دهد كه تنها خدا را پرستش كنيم و چيزى را شريك وى قرار ندهيم و ما را از پرستش بتهايى كه پدران ما مى پرستيده اند باز مى دارد و ما را به نماز خواندن و صدقه دادن و به راستگويى و پارسايى و پاكدامنى ، و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى امر مى كند.
قيصر كه همين مقدار سوال و جواب را درباره تحقيق و بررسى و شخصيت رسول اكرم كافى دانست رو به ابو سفيان كرد و گفت : اصل و نسب وى را از تو پرسيدم و گفتى كه او در ميان شما مردى است با اصل و نسب و شريف و بزرگوار و پيامبران خدا كه بايد در ميان قبيله خود اصيل و شريف باشند، و از تو پرسيدم كه آيا پيش از وى كسى در ميان شما چنين ادعايى كردم و دم از نبوت زدم و گفتى كه تاكنون ميان شما چنين كسى و داراى چنين ادعايى نبوده است ، البته اگر كسى از شما پيش از او چنين ادعايى كرده بود مى گفتم اين شخص هم همان چه را پيش از وى گفته اند تقليد مى كند، سپس ‍ پرسيدم كه آيا پيش از آنكه چنين سخنى اظهار كند، و خود را پيامبر بداند شده كه به مردم دروغ بگويد، و تو خود اعتراف كردى كه چنين چيزى نبوده و هرگز بر كسى دروغى نگفته است . و من از همين راه فهميدم كه نمى شود او از دروغ گفتن بر مردم پرهيز كند و آنگاه بر خدا دروغ بگويد، و از تو پرسيدم كه آيا از پدران او كسى پادشاه بوده . تو گفتى كه در ميان پدران او كسى پادشاهى نداشته است ، البته اگر كسى از پدرانش پادشاه مى بود، مى گفتم اين مردى است كه در جستجوى پادشاهى پدرانش قيام كرده است ، آن گاه از تو پرسيدم كه آيا اشراف و زورمندان مردم به وى ايمان مى آوردند، يا ضعفاى مردم . گفتى كه ضعيفان بيشتر به وى ايمان مى آورند، و پيروان پيامبران خدا هميشه همين ضعيفان بوده اند (يعنى طبقه محروم و زحمتكش . نه مردمى كه از وضع موجودى كه بر محور منافع مشروع و نامشروع آنان گردش مى كند كاملا رضايت خاطر دارند و در مقابل هر كس ‍ كه بخواهد از طريق ايجاد انقلاب صحيح چهره اجتماع را عوض كند و قيافه زندگى مردم را تغيير دهد كارشكنى و دشمنى مى كنند).
آنگاه قيصر گفت : باز از تو پرسيدم كه آيا بر شماره پيروان محمد و مسلمانان افزوده مى شود، يا تدريجا كم مى شوند؟ گفتى كه روز به روز بر شماره آنان افزوده مى شود، و ايمان به خدا و پيامبران بر حق همين طور است يعنى روز به روز طرفداران بيشترى پيدا مى كنند تا به حد كمال برسد. و از تو پرسيدم كه آيا كسى مى شود از ايشان از دين اسلام بازگردد و مرتد شود و پس از مسلمانى اسلام را رها كند. تو گفتى كه چنين چيزى پيش نيامده است و راه ايمان اين گونه است زيرا هرگاه دل به وسيله ايمان گشايش يافت و به ايمان خرسند گرديد، ديگر شرح صدر مانع است كه دلتنگى و دلسردى از ايمان پيش آيد.
سپس از تو پرسيدم كه آيا ميان شما و او جنگى روى داده است ؟ گفتى كه چنگ هايى ميان شما و او روى داده و پيروزى شما بر يكديگر به نوبت بوده است گاه او بر شما پيروز مى شود و گاه شما بر او پيروز مى گشته ايد پيامبران خدا هم چنين بوده اند و گاه گرفتار مى شده اند اما سرانجام پيشرفت و پيروزى آنها قطعى است . آن گاه از تو پرسيدم كه شما را به چه چيزهايى امر مى كند؟ و در پاسخ من گفتى كه شما را به نماز خواندن و صدقه دادن و پارسايى و پاكدامنى و وفاى به عهد و امانت دارى امر مى كند و خود اعتراف كردى كه او اهل غدر و مكر و بى وفايى نمى كنند و من از اين پرسش و پاسخ ‌ها يقين كردم و دانستم كه او پيامبر خدا است ، اين بود نمونه اى از بيچارگى و زبونى دشمن در مقابل شخصيتى كه نمى توان آن را تحريف كرد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
7 : بسم الله الرحمن الرحيم 
امام عليه السلام محبوب دلهاى مومنان  
از كلمات قصار امير المومنين عليه السلام كه در نهج البلاغه سيد رضى رضوان الله تعالى عليه روايت شده كه على عليه السلام در مقام دعوت به مكارم اخلاق و حسن معاشرت با مردم فرمود:
خالظوا الناس مخالطه متم معها بكواعليكم و ان عشتم حنوااليكم (54)
يعنى با مردم چنان معاشرت و آميزش كنيد و رفتار و سلوك شما با مردم چنان باشد كه اگر مرديد و از ميان آنان رفتيد بر شما سوگوار و داغدار باشند و بر فقدان شما اشك بريزند و اگر هم زنده مانديد و در ميان مردم بوديد شيفته و علاقمند شما باشند، يعنى با حسن سلوك و معاشرت بر مبناى فضايل اخلاقى مى توان مردم را شيفته و فريفته خويش ساخت .

احسن الى الناس تشتعبد قلوبهم
فطالما استعبد الانسان احسان
نيك رفتارى دلها را تسخير مى كند  
تنها با نيكى و نيك رفتارى است كه مى توان مردم را دلباخته خويش قرار داد و دل هاى آنان را تسخير كرد اين دستور اخلاقى بسيار مهم امير المومنين عليه السلام را چه كسى بهتر از فرزند بزرگوارش امام حسين عليه السلام بكار بست ؟ و چه كسى توفيق پيدا كرد كه مانند ابا عبدالله عليه الصلاه والسلام در زندگى و پس از شهادت مردم را علاقمند و شيفته و فريفته خويش ‍ گرداند. در محرم سال 61 هجرى در سرزمين عراق و در كنار رودخانه فرات حادثه اى روى داد و مردانى بزرگوار و با فضيلت به شهادت رسيدند، و بسيارى از مردم آن روز آن حادثه را بزرگتر از ديگر حوادث تاريخى نمى ديدند و شايد چنان تصور مى كردند كه پس از گذشتن چند سالى اين واقعه تاريخى هم در لابلاى كتاب ها و اسناد تاريخى دفن خواهد شد و در رديف صدها حوادث كهنه و فرسوده تاريخ قرار خواهد گرفت و كسى جز به عنوان قصه و سرگذشتى از آن ياد نخواهد كرد.
امام حسين شخصيتى جاودانه  
اما اينان نمى دانستند كه شخصيت حسين بن على عليه السلام شخصيتى است جاويد و قيام او هم از حوادث زنده و جاويد تاريخ خواهد بود و به گذشت زمان كهنگى و فرسودگى بدان راه نخواهد يافت ، و شايد بيشتر مردم در آن تاريخ جريان حادثه را به نفع كشندگان امام عليه السلام تعبير و تفسير مى كردند، و تصور مى شد كه نه تنها كار اين شهيدان يكسره شد بلكه ديگر كسى را نيروى مخالفت با بنى اميه نخواهد بود و در آينده تاريخ اسلام نام على عليه السلام و اولاد على به عظمت و بزرگى برده نخواهد شد، و دل هاى دوستان اهل بيت كه از شهادت امام ، و ياران بزرگوار وى جريحه دار شده با گذشت زمان التيام خواهد يافت و آرام خواهد گرفت ، و اين مصيبت هم مانند ديگر مصيبتهاى فراموش شده و از ياد رفته تاريخ از ياد خواهند رفت ، و فراموش خواهد شد. اما آينده تاريخ نشان داد كه بيشتر مردم در اشتباه بودند و پيش آمد عاشوراى شصت و يك هجرى را هم يكى از پيشامدهاى عادى و نبردهاى سياسى مى پنداشته اند و فكر آنان به افق مقدس نظرى كه امام عليه السلام در اين قيام داشت نمى رسيد و نمى توانستند با روح اين قيام آشنا شوند.
مردم و تشخيص موضوعهاى مشابه  
مشكلى كه غالبا مردم را گمراه مى كند همين است كه نمى توانند به آسانى كارها و گفتارهاى مشابه را كه در واقع با هم تفاوت بسيار دارند از يكديگر بازشناسند، مردم بسيار ديده اند كه مردمى به نام حق قيام كرده اند و در اين راه فداكارى ها نشان داده اند و سرانجام هم كمتر اثرى بر قيام و اقدام آنان بازنگشته است ، يا مردمى در موعظه و پند دادن و طرفدارى از حق و جانبدارى از مظلوم داد سخن داده اند، و مردم را به ياد خدا و روز حساب و ثواب و عقاب آورده اند، اما نه مردم و نه تاريخ آنان را مردمى پاك و پارسا نشناخته اند و روى همين حساب بسا كه قيام مردان حق و گفتار آنان را بر اساس اغراض شخصى و مادى توجيه مى كنند و نمى توانند به انگيزه هاى خدايى اين قيام ها توجه كنند و حساب كسانى را كه براى خدا مى گويند و براى خدا قيام مى كنند به حساب مردمى كه گرفتار اغراض شخصى و اسير هوا و هوس شده اند اشتباه نكنند.
تاريخ اشتباه نمى كند  
بسيار جاى خوشوقتى است كه اگر مردم اشتباه كند تاريخ اشتباه نمى كند و مرور زمان موجبات اشتباه را از ميان مى برد و همين تاريخ است كه هر جمله كوتاه امير المومنين عليه السلام را به عنوان بهترين پندهاى مذهبى و اندرزهاى دينى ثبت مى كند اما سخنرانى هاى طولانى و بى روح بسيارى از خلفا را در زواياى فراموشى قرار مى دهد براى مثال موعظه هايى كه يكى از خلفاى بنى عباس يعنى منصور دوانيقى به فرزندش مهدى عباسى نوشته و ابن واضح يعقوبى آن را بدين صورت نقل مى كند را مى توان توجه كرد.
يعقوبى مى نويسد كه مهدى يعنى پسر منصور وصيتنامه ابو جعفر منصور را پس از مرگ وى بر مردم خواند و چنين نوشته بود: به نام خداى بخشاينده مهربان اين وصيت نامه بنده خدا امير مومنان است براى پسرش محمد مهدى وليعهد مسلمانان هنگامى كه او را پس از خود وصى و جانشين خود ساخت بر مسلمانان و ذميان و حرم خدا و بيت المال و زمين خدا كه آن را به هر كس از بندگانش بخواهد به ارث مى دهد و حسن عاقبت براى مردم پرهيزكار است . امير مومنان تو را سفارش مى كند كه در هر سرزمين كه باشى نسبت به خدا پرهيزكار باش و فرمان وى را درباره بندگانش اطاعت كن ، و تو را از ندامت و پشيمانى و رسوايى روز رستاخيز بيم مى دهد.
پيش از آنكه مرگ تو فرا رسد و پيش از آنكه بگويى پروردگار من چرا مرا براى مدتى هر چه كم مهلت ندادى ؟ هرگز، كجا تو را مهلت خواهند داد - با آنكه اجلت رسيده باشد - و بگويى پروردگارا مرا به دنيا باز گردان شايد كار شايسته اى انجام دهم ، در آن زمان خانواده ات از تو جدا مى شوند و عملت به تو مى رسد، پس مى بينى آنچه را با دست خويش انجام داده اى ، و با پاى خويش به سوى آن رفته اى و با زبان خود آن را گفته اى ، و اعضايت بر انجام آن هم داستان شده اند، و چشمت بدان نگريسته و هم آنچه به انديشه ات راه يافته است ، پس بر همه اينها پاداش كامل داده مى شوى ، اگر بد باشد به بدى ، و اگر نيك باشد به نيكى . بايد كه پرهيزكارى خدا شان تو باشد، و فرمان بردن او انديشه ات در دين خدا از خدا يارى بخواه و از راه دين به خدا نزديك شو، و نفس خود را مواخذه كن ، و آن را به دست هوا و هوس ‍ مسپار، هرگز بر كار بد اصرار مكن ، چه كسى سنگين بارتر و گنه كارتر و مصيبت زده تر و سوگوارتر از تو نيست ، زيرا كه گناهانت روى هم آمده ، و عمل هايت انباشته شده ، چون خدا تو را سرپرست رعيت ساخته است تا در ميان آنان حتى درباره ذره اى داورى كنى ، پس همگى از تو بازخواست مى كنند، و بر كارهاى كارگزاران ستمگر خود مجازات مى شوى ، خدا مى گويد: تو هم خواهى مرد و ديگران هم خواهند مرد و سپس همه تان نزد پروردگارتان با هم دشمنى مى كنيد گويا مى بينيم كه تو را پيش روى خداى قهار بازداشت كرده اند، و ياران دست از يارى تو كشيده اند، و طرفداران تو را تسليم عذاب و حساب كرده اند، و لغزش ها گردن گير تو گشته است و گناهان تو را گرفتار ساخته است ، ترس تو را فراگرفته و ناتوانى و بيچارگى تو را از پاى درآورده است برهانت تباه گشته و چاره ات از دست رفته است حق ها را از تو گرفته اند، مردم از تو قصاص كشيده اند، در روزى كه هول و هراس آن سخت و محنت آن بزرگ است ، روزى كه ديده ها در آن خيره مى شود، هنگامى كه دل ها آكنده از خشم به گلوگاه رسد، و ستمگران را نه خويشى باشد و نه شفيعى كه حرف او را بشنوند، پس در آن روز حال تو چگونه خواهد بود، آنگاه كه خلق با تو ستيزه كند و حق آنان از تو گرفته شود.
هنگامى كه نه نزديكانى است تا تو را نجات دهند و نه خويشانى تا از تو حمايت كنند، در آن روز است كه كردارها را كيفر دهند، و شفاعت را نپذيرند، و ميزان عدل در ميان باشد، و حكم قطعى صادر شود، خدا گفته كه در آن روز بر كسى ستم نمى شود و خدا زود به حساب ها خواهد رسيد، بر تو باد كه براى نگهدارى و نيت آماده باشى ، و براى نجات خود كوشش ‍ كنى ، گردنت را از بند گناه رها كن ، و فرصت امروزت را غنيمت شمار، و از فرداى قيامت برحذر باش ، و از دنياى خود پرهيز كن ، چه دنيا فريبكار است و تو را هلاك مى كند بايد كه نيت خود را براى خدا راست گردانى و نيازت را نزد وى برى . بايد كه دادگريت گسترش يابد و عدل تو همه را فرا گيرد، و مردم از ستم تو در امان باشند، در ميان رعيت به مساوات داورى كن ، و براى خشنودى خدا كوشش خود را به كار بر، و ياران و همكاران خود را از مردم دين دار برگزين ، و بهره مسلمانان را از بيت المال به ايشان برسان و خراج و غنيمتشان را بى دريغ بپرداز، شهرها و بلاد را با سبك ساختن ماليات و خراج آباد كن ، و مردم را با خوش رفتارى و حسن سياست به صلاح آور، و از همه كارها در نظرت مهمتر آن باشد كه اطراف ، و جوانب خود را حفظ كنى ، و مرزها را تحت مراقبت قرار دهى ، و در فرستادن دسته هاى سپاه شتاب ورزى ، از خداى عزوجل توفيق بخواه در راه جهاد و حمايت دين او، و در راه نابود ساختن دشمنانش . خداست كه مسلمانان را پيروز مى كند و در دين آزاد و آسوده خاطرشان مى سازد در اين راه جان و شرف و دارايى خود را بده و در شب و روز به سپاهيانت رسيدگى كن ، و مراكز سواران و باراندازهاى سپاهيان را بشناس ، و پناهندگى و جنبش و نيرومندى تو به خدا باشد، و اعتماد و زورمندى و توكل تو بر او، چه اوست كه تو را كفايت مى كند، و بى نياز مى سازد، و يارى مى دهد، و در كمك و يارى او كفايت است .
اين نمونه اى از سخنان و نوشته پندآميز يك خليفه عباسى كه از نظر جمله سازى و عبارت پردازى بسيار شيوا و رسا است . اما در عين حال نتوانسته در تاريخ اسلام در رديف مواعظ دينى و حكمت هاى آسمانى قرار گيرد، و حتى زر و زورهاى بنى اميه و بنى عباس نتوانسته از نظاير اين وصيتنامه ها و سخنرانى هاى بى روح ، نهج البلاغه اى بسازند و با صحيفه سجاديه اى ترتيب دهند. و يا كتابى مانند تحف العقول كه از مواعظ رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليه السلام جمع آورى شده فراهم سازند، تاريخ با قدرت و بصيرت مخصوصى كه در تشخيص شخصيت ها و گفتارهاى آنان دارد خطبه ها و گفتارها و نامه هايى را در رديف آثار زنده و جاويد تاريخ ثبت مى كند، و گفتارهايى از نظر صورت مشابه آنها را در فصول مرده تاريخ قرار مى دهد، اين كار از تاريخ ساخته است و از مرور زمان ، نه از مردم معاصر كه غالبا از ادراك حقايق امور قاصرند.
چرا تاريخ عاشورا فراموش شدنى نيست  
در تاريخ وقوع حادثه عاشوراى ابى عبدالله الحسين عليه السلام عده بسيار محدودى از اهل بيت و شيعيان بودند كه مى توانستند اين حادثه را ارزيابى كنند، و از آثارى كه در آينده تاريخ بر آن باز خواهد شد سخن بگويند و مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتار شده بودند تا اندازه اى كه مقدور بود بيرون آورند.
در بررسى تاريخ عاشورا حادثه اى كه هفتاد و سه مرد از جان گذشته آن را به وجود آورده اند و زنان و كودكانى سوگوار و داغدار آن را به نتيجه رسانده اند.
تحريف چهره تاريخى كربلا  
خطبه ها و سخنان اهلبيت عليه السلام و گفتار آن گويندگان شجاع و فصيح و بليغ كه در سينه هاى مردم جا گرفت و دل هاى آنان را تكان داد و پرده هاى گمراه كننده را بالا زد و تشخيص مردم را به كلى تغيير داد و مردم را به ارزش ‍ اين قيام مقدس متوجه ساخت و فرصت تحريف و تغيير چهره اين واقعه تاريخى را از دست دشمن گرفت و هر چه را دشمن گفت و نوشت و هر چه سبكى و هرزگى نشان داد همه را ثبت تاريخ كرد. همان خطبه ها و سخنرانى هاى مسجد الحرام و منازل بين راه حجاز و عراق و روز عاشوراى امام و خطبه هاى بزرگان شهداى عاشورا و خطبه هاى امام چهارم ، و ديگر اسيران اهل بيت در سفر اسيرى بود كه چهره تاريخ عاشورا را تا اين حد صريح و بى پرده به روى صفحات تاريخ آورد، البته در آن روزهايى كه اين سخنان زنده و جاويد گفته مى شد، كمتر مردمى مى توانستند به ارزش و تاثير آن توجه كنند و تنها خود آن گويندگان بودند كه نيك مى دانستند چه مى گويند و چه مى كنند و از اين گفته ها چه نتيجه ها خواهند گرفت ، و چنانكه خود امام عليه السلام از آن ساعتى كه از مدينه حركت كرد نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و نتيجه نهضت و قيام او در عالم اسلام چه خواهد بود مردان و زنان شيعه و اسير اهل بيت هم در كار خود بصيرت كامل داشتند و در هر جا كه احساس لزوم و ضرورت سخن گفتن مى كردند، با همه ناگوارى هاى روحى و افسردگى هاى فراوانى كه داشتند داد سخن مى دادند و حقايق را بى پرده مى گفتند، و راه تحريف جريان تاريخ را به روى دشمنان مى بستند.
اما مسلم است كه بيشتر مردم در آن تاريخ از عمق اين گفتارها و حساب دقيق اين گويندگان آگاه نبودند و بسا كه اگر خطبه زينب كبرى دختر امير المومنين على عليه السلام را در شهر دمشق مى شنيدند، چنان فكر كه زنى سوگوار و داغدار است و عواطف او تحريك شده و از روى ناراحتى و فشار مصيبت سختى مى گويد و فردا كه آرامش خاطرى پيدا كرد و مرور زمان مصيبت ها را از ياد وى برد، خودش هم از اين سخنان و گفته هاى امروز خود بى خبر خواهد بود و گفتار او از فراموش شده هاى تاريخ به حساب خواهد آمد.
اين مردم كوتاه نظر كه نمى توانستند به حقيقت واقع برسند نمى دانستند كه قلم تواناى تاريخ بدون انتظار هيچ گونه اجر و پاداشى براى نوشتن و ثبت كردن هر كلمه اى كه از دهان و زبان اينان درآيد آماده است ، و همه را با كمال امانت ضبط مى كند و با كمال شجاعت در صفحات تاريخ منعكس مى سازد قلم تاريخ نه تنها گفته هاى دختر امير المومنين عليه السلام را ضبط مى كرد بلكه اشعار خليفه وقت را هم ضبط كرد و تحويل تاريخ داد.
چرا دشمنان اهل بيت از قدرت تاريخ نترسيدند  
راستى اگر دشمنان اهل بيت از خدا نمى ترسيدند و از رسول خدا شرمى نداشتند چرا از تاريخ اسلام نمى ترسيدند و چرا از آن بيمناك نبودند كه آنچه مى گويند و انجام مى دهند و مى انديشند، تاريخ همه را خواهد نوشت و به دست آيندگان خواهد سپرد، و در كتاب ها ثبت خواهد كرد، و در كتابخانه هاى دنيا با كمال مراقبت نگهدارى خواهد شد.
و از ميان بردن يك خطبه امام چهارم عليه السلام يا زينب كبرى در صورتى امكان پذير خواهد بود كه تمام كتابخانه هاى دنيا را از بين ببرند و همه كتابها را نابود كنند، تاريخ نامه عمل گذشتگان و آيندگان است ، تاريخ آيينه اى است كه چهره هر كس را چنانكه بوده نشان مى دهد.
تاريخ و نظارت بر ملت ها  
اشخاصى را از ميان مى روند و نيز ملتها جابه جا مى شوند اما تاريخ بر سر جاى خود ايستاده است و با كمال هشيارى بر نيك و بد اشخاص و رفت و آمد ملتها نظارت مى كند و حساب اين را با آن اشتباه نمى كند و گناه آن را به گردن اين نمى گذارد و بر خلاف آنچه شايد بسيارى از مردم تصور كنند كه گذشت زمان حقايق تاريخى را از ياد مى برد و چهره هاى آشكار حوادث را نهفته مى سازد. تاريخ با مرور زمان درست بر عكس اين پندار، حقايق نهفته را آشكار مى سازد، و موانعى را كه براى معاصران حوادث تاريخى پيش ‍ مى آيد براى آيندگان از ميان مى برد تا بهتر از مردمان معاصر بتوانند به حقايق تاريخى آشنا شوند.
گذشت زمان نه تنها مانعى در راه تحقيق و بررسى حوادث به وجود نمى آورد، بلكه موانع موجود را از ميان مى برد، و راه تحقيق و بررسى هاى محققان بى غرضى را كوتاه تر و روشن تر مى سازد، و تحقيقا بررسى تاريخ عاشوراى ابا عبدالله عليه السلام براى ما كه بيش از سيزده قرن با آن فاصله تاريخى داريم ، آسانتر است تا براى كسانى كه معاصر اين حادثه بوده و در سال 61 هجرى زندگى مى كرده اند و مشكلاتى كه آنان در تحقيق و بررسى اين پيشامد داشته اند ما نداريم ، و بعد از اين هم مرور زمان و گذشتن اعصار و قرن ها مانعى در راه تحقيق آن به وجود نخواهد آورد و لا تحسبن الذين فتاوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون .
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
8 : بسم الله الرحمن الرحيم 
نقش زنان در تاريخ عاشورا  
تاريخ عاشورا را هفتاد و سه نفر به وجود آورده اند و رهبرى اين قيام تاريخى در دست ايشان بوده است . اما از اين نكته هم نبايد غافل بود كه در جريان اين واقعه زنده و ارزنده اى كه در سال شصت و يك هجرى روى داد زنانى بزرگ و بزرگوار دست به كار بوده اند و فداكارى كرده اند و حتى برخى در اين راه شهادت رسيده اند و نام پرافتخارشان در تاريخ افتخارآميز نهضت ابا عبدالله عليه السلام به عظمت و ايمان و بزرگوارى ياد شده است ، اكنون به ترتيب تاريخى نام هر يك از اين زنان بزرگ و هر قدمى را كه در اين راه برداشته اند يادآور مى شويم نخستين بانويى كه نام وى شايسته تكريم و تنظيم و يادآورى است همسر زهير بن قين بجلى است ، بانويى كه با يك عمل مثبت خود را از گمنامى درآورد و نام خود را در پرافتخارترين فصل تاريخ اسلام براى هميشه ثبت كرد.
همسر زهير بجلى  
مردى از بنى فزاره مى گويد ما با زهير بن قين بجلى از مكه برگشتيم و رهسپار عراق بوديم ، اما هيچ نمى خواستيم كه با حسين بن على عليه السلام كه او هم رو به عراق مى رفت در يك منزل فرود آييم ، چنانكه هرگاه امام حسين عليه السلام حركت مى كرد ما فرو مى آمديم و هرگاه او در منزلى فرود مى آمد ما حركت مى كرديم اما در عين حال چنان پيش آمد كه در يكى از منازل ناچار با حسين بن على عليه السلام فرود آمديم و ما در كنارى خيمه زديم و او در كنارى ما غذا مى خورديم كه ناگهان فرستاده امام عليه السلام رسيد و سلام كرد و گفت اى زهبر بن قين ابا عبدالله حسين بن على عليه السلام تو را مى خواهد، شنيدن اين پيام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه از دست فرو نهاديم و همگى در حيرت فرو رفتيم ، همسر زهير - دلهم دختر عمرو - به زهير گفت فرزند رسول خدا به دنبال تو مى فرستد و تو را مى طلبد و تو از رفتن نزد وى دريغ دارى ؟ سبحان الله چه مانعى دارد كه نزد وى شرفياب شوى و سخن او را بشنوى و بازآيى . گفتار اين زن كار خود را كرد و نام شوهر خود را در رديف بزرگترين شهداى اسلام قرار داد، زهير تحت تاثير سخنان همسر خويش قرار گرفت و نزد امام شرفياب شد و اندكى بعد با چهره اى كه آثار شادمانى و روشنى ضمير از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد تا خيمه او را به مجموعه خيمه امام عليه السلام ملحق كند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور ، زهير همراه امام رفت و به شهادت رسيد و همسر او نزد كسان و خويشان خود بازگشت .
سرفرازى ديگرى را كه براى اين زن ثبت تاريخ شده است سبط ابن جوزى در كتاب خود آورده كه چون زهير به شهادت رسيد همسر وى به غلام زهير گفت برو و مولاى خود را كفن كن غلام آمد و امام عليه السلام را بى كفن ديد و گفت مولاى خود را كفن كنم و امام را همچنان بگذارم ! به خدا كه اينكار را نخواهم كرد، پس كفنى بر پيكر مقدس امام پوشانيد و سپس آقاى خود زهير را نيز كفن كرد.
همسر عبدالله كلبى :  
ديگر زنى كه بايد به شخصيت و فداكارى او آفرين گفت زن عبدالله بن عمير كلبى است . عبدالله بن عمير از طايفه بنى عليم و ساكن كوفه بود، روزى ديد كه سپاهى عظيم در نخيله كوفه فراهم شده اند، پرسيد كه اين سپاه به كجا و براى چه مى روند؟ گفتند مى روند تا با امام حسين عليه السلام فرزند فاطمه دختر رسول خدا بجنگند، عبدالله گفت خدا مى داند كه من آرزومند بودم كه با مشركان در راه خدا بجنگم و اكنون اميدوارم كه ثواب جنگ با اين مردمى كه براى كشتن دختر زاده رسول خدا بيرون مى روند نزد خدا از ثواب جنگ با مشركان كمتر نباشد عبدالله تصميم حركت گرفت و تصميم خود را با همسر خويش ام وهب دختر عبدالله در ميان گذاشت ، زن گفت چه فكر خوبى كردى خداى تو را در همه حال هدايت كند من نيز همراه تو خواهم بود زن و مرد شبانه از كوفه بيرون آمدند و شايد در شب هشتم محرم وارد كربلا شدند، بامداد عاشورا كه جنگ از طرف دشمن آغاز شد و دو غلام از زياد و عبيدالله براى جنگ تن به تن بيرون آمدند، حبيب بن مظهر اسدى و برير بن خضير همدانى براى جنگ با آن دو بيرون شدند، اما امام عليه السلام آن دو را فرمود شما باشيد در اين موقع عبدالله بن عمير اجازه خواست و يك تنه در مقابل آن دو نفر ايستاد و هر دو را به هلاكت رساند و به گفته مفيد و طبرى اين شعر را مى خواند:
ان تنكرونى فانا اين كلب
حسبى بيتى فى عليم حسبى
انى امرء ذومره و عصب
ولست بالخوار عند النكب
انى زعيم لك اموهب
بالطمن فيهم مقدما والضرب
ضرب غلام مومن بالرب (55)
ام وهب كه همسر خود را در اين حال ديد ستون خيمه اى برداشت و قدم به ميدان كارزار نهاد و مى گفت پدر و مادرم فداى تو باد در راه فرزندان پاك سرشت رسول خدا جان نثارى كن ، امام عليه السلام به او فرمود خدا شما را جزاى خير دهد، خداى تو را رحمت كند، نزد زنان بازگرد و همراهشان در خيمه باش كه جهاد از زنان برداشته است عبدالله دومين شهيدى بود كه روز عاشورا به شهادت رسيد و پيش از او مسلم بن عوسجه به شهادت رسيده بود.
همسر امام عليه السلام  
ديگر بانويى كه نام پرافتخار او در تاريخ عاشورا به ميان آمده ، همسر بزرگوار امام عليه السلام رباب دختر امرء القيس است ، تنها زنى بود از زنان امام عليه السلام كه در سفر كربلا همراه آن بزرگوار بوده است . چه مادر امام چهارم يعنى شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى ايران در حدود 24 سال پيش از واقعه كربلا وفات كرده بود، از مادر على اكبر يعنى ليلى دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى هم نامى در جريان فاجعه كربلا به ميان نيامده است ، و آيا در اين تاريخ زنده بوده يا نه ، از مادر جعفر بن الحسين هم كه زنى از قبيله قضاعه بود نامى برده نمى شود، از مادر فاطمه بنت الحسين يعنى ام اسحاق دختر طلحه بن عبيدالله تيمى كه دخترش ‍ فاطمه در كربلا بود و به كوفه و شام هم رفت نام و نشانى در واقعه عاشورا نيست .
تنها زنى كه در اين سفر همراه امام عليه السلام بوده همين بانوى بزرگوار يعنى رباب دختر امرء القيس كلبى است . امرء القيس مسيحى بود و در زمان خلافت حكومت نزد وى آمد و اسلام آورد، در همان روز اول مسلمانى خليفه او را امير مسلمانان قبيله قضاعه قرار داد، و پس از افتخار مسلمانى و امارت اسلامى افتخار ديگرى به دست آورد و از سه دخترى كه در خانه داشت يكى را به امير المومنين عليه السلام و ديگرى را به امام مجتبى عليه السلام و كوچكتر از همه را كه رباب باشد به امام حسين عليه السلام تزويج كرد.
و پدر زن اين سه امام شد، رباب از امام حسين عليه السلام دخترى داشت به نام سكينه و پسرى به نام عبدالله پسر شيرخوارش روز عاشورا كشته شد و خود با دخترش سكينه به اسيرى رفت و در جريان روز عاشورا از اين زن نامى به ميان نيامده است .
مرثيه سرايى همسر امام حسين عليه السلام  
اما به روايت تذكره سبط ابن جوزى در مجلس ابن زياد فرصتى به دست آورد و هرزگى هاى كشندگان امام را در يك سطر آنهم به عنوان مرثيه سرايى خلاصه كرد و در صفحه تاريخ عاشورا نوشت ، هنگامى كه اهل بيت را به مجلس ابن زياد بردند و سر مقدس امام را پيش ابن زياد نهادند، ابن زن از ميان زنان برخاست و سر مقدس را برداشت و بوسيد و در دامن گذاشت و گفت :
و احسينا فلانسيت حسينا
اقصدته اسنه الادعياء
غادروه بكربلاء صريعا
لا سقى الله جانبى كربلاء
ظاهر امر اين بود كه اين زن داغديده با عاطفه اى جريحه دار مرثيه سرايى مى كند و آهى از دل داغديده برمى آورد، اما حقيقت مطلب گويا غير از اين باشد با همين شعرهاى كوتاه و با همين جمله هاى مختصر، اهلبيت عصمت حوادث روز عاشورا را چنانكه بوده ثبت تاريخ كردند و راه تحريف را بر روى دشمن بستند وگرنه ممكن بود مانند آن مستشرقى كه مى گويد امام حسن عليه السلام بيمارى سل داشت و سينه اش خونريزى كرد و از دنيا رفت در صفحه ديگر تاريخ خود بنويسد كه امام حسين هم سرطان داشت و پيش از آنكه ميان او و دشمن نبردى آغاز شود روز دهم محرم بدرود زندگى گفت و ديگرى كه مى توانست ثابت كند كه اين مستشرق دروغ مى گويد و آن سخن را به نفع معاويه و اين دروغ را به نفع يزيد مى سازد.
رباب همسر بزرگوار امام عليه السلام در مجلس ابن زياد با دو شعر كوتاه مجال اينگونه تحريف هاى ناروا را از دست تحريف كنندگان تاريخ گرفت و گفت امام حسين عليه السلام مبتلا به سل و سرطان نبود و در راه خدا به شهادت رسيد و او را با نيزه ها پاره پاره كردند و رهبرى كشندگان او را مردمى عهده دار بودند كه معلوم نبود پدرشان كيست ، بعد از كشتن هم فردا كسى نگويد كه او را تجليل و احترام به خاك سپردند اين چنين نبود، بدنش ‍ را روى خاك انداختند و نه بر او نماز خواندند و نه او را به خاك سپردند و نه از وى كوچكترين احترامى كردند.
دشمن و تحريف تاريخ شهادت  
بيان اين نكات لازم بود و قطعا اهلبيت در اين گفتار نظر داشتند و مى دانستند كه فردا كه دشمن با عكس العمل اين كارها رو به رو شد اصرار خواهد كرد كه با هر قيمتى شده تاريخ شهادت امام را تحريف كند و فكر مردم را به گمراهى بكشاند، به همين جهت با كمال هوشيارى و مال انديشى در هر انجمنى و هر بازار و كوچه اى در پاسخ هر پرسشى ، در جواب هر فحش و ناسزايى فصلى از آنچه روى داده بود مى گفتند و گوشه اى از تاريخ شهادت امام عليه السلام را روشن مى ساختند از اينروى بود كه در همان روز اول ورود به كوفه سه نفر از بانوان اهل بيت خطبه خواندند و به اين فكر هم نيفتادند كه چون امام چهارم عليه السلام در ميان اسيران است و با مردم كوفه و ابن زياد سخن خواهد گفت ديگر نيازى به سخن گفتن ما نيست ، هر كدام كه فرصتى به دست آورد از هر چند ميان كجاوه ، صدا بلند كرد و مردمى اغفال شده را در جريان صحيح حادثه گذاشت . البته گويندگان اهل بيت از گفتارهاى خود به اين نتيجه نرسيدند كه همان روز و همان ساعت آزاد شوند و راه مدينه را در پيش گيرند و قطعا چنين نتيجه اى را هم در نظر نداشتند و صلاحشان هم نبود كه از آنجا به مدينه بازگردند و بسيار لازم بود كه تا مركز خلافت اسلامى يعنى دمشق به هر وضعى كه هست خود را برسانند. پيمودن اين راه از كوفه تا دمشق هر چند به عنوان اسيرى و هر چند زير زنجير براى امام چهارم عليه السلام قابل تحمل بود، امام تحريف شدن تاريخ عاشورا و بى اثر ماندن شهادت امام حسين را نمى توانست و نمى بايست تحمل كند.
بنظر مى آيد كه امام چهارم عليه السلام و بانوان اهل بيت موقعى كه فكرشان آسوده شد و از پريشانى و اضطراب خاطر بيرون آمدند كه چند روزى در مركز خلافت ماندند و سخنان خود را گفتند و مردم شام را هم از اشتباه در آوردند و كارى كردند كه اگر تاريخ نويسى در شام هم مى خواست جريان واقعه كربلا را بنويسد جز آنچه طبرى و مفيد و ابو الفرج اصفهانى نوشته اند نمى توانست نوشت ، در آن روز بود كه اهل بيت مى توانستند به بازگشت خويش علاقه مند باشند و راه مدينه را با خاطرى آسوده در پيش گيرند، داغدار بودند با گريه و شيون به مدينه درآمدند و شهر مدينه را منقلب كردند، اما از نظر هدف فكرشان آسوده بود و ديگر نگران آن نبودند كه تا فردا جريان عاشورا را به چه صورتى بنويسند، و قيام ابا عبدالله را چگونه توجيه كنند و تاريخ پر افتخار انقلاب و نهضت امام حسين عليه السلام را به چه وضعى تحريف كنند و با چه افسانه ها و دروغ پردازى ها ذهن مردم ساده لوح را مشوب سازند، از اين جهت اهل بيت عصمت و طهارت كاملا آسوده خاطر بودند، و نيك مى دانستند كه گفتنى ها بيان شد و جزئيات واقعه كربلا امروز در سينه هاى مردم و فرداى نزديك در صفحات تاريخ اسلام به صورتى ثبت شد كه هيچ راهى به تحريف و تغيير و پس و پيش ‍ كردن و كم و زياد كردن آن نيست .
فداكارى از سپاه دشمن  
چهارمين بانويى را كه در جريان عصر عاشورا مى توان نام برد و او را هم در نشان دادن قيافه واقعى صحنه عاشورا مقامى داشت شامخ و با سخنى كوتاه توانست فصلى بسيار حساس از ناجوانمردى دشمن را در تاريخ منعكس كند زنى است از قبيله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعد بود، اما هنگامى كه ديد سپاهيان كوفه به خيمه گاه ريخته اند و حتى جامه بانوان را به غارت مى برند شمشيرى برداشت و رو به خيمه گاه ابا عبدالله عليه السلام نهاد و فرياد كرد كه اى آل بكر بن وائل شما زنده ايد و اينان خيمه هاى دختران رسول خدا را غارت مى كنند لا حكم الا لله ، بياييد و به خاطر رسول خدا خونخواهى كنيد اين زن با همين سخنان كوتاه خود نشان داد كه كار هرزگى دشمن به كجا رسيده و گويى هنوز ناله او بر در خيمه هاى ابا عبدالله بلند است .
زينب دختر امير مومنان عليه السلام  
در بررسى تاريخ عاشورا به نام اين گونه زنان بزرگوار كه با كمال اخلاص به يارى حق و اهل حق برخاسته اند مى رسيم و منحصر به اين چهار نفر نيستند، ولى چنان كه مقام هيچ يك از شهداى بنى هاشم و غير بنى هاشم با همه جلالت قدر و بزرگوارى و فداكارى كه از خود نشان داده اند به مقام امام عليه السلام كه رهبر اين انقلاب بود نمى رسد، مقام هيچ يك از اين زنان بزرگوار كه در جريان شهادت يا اسيرى منشاء اثر بوده اند و هر كدام ناحيه اى از اين فاجعه را رهبرى كرده اند به مقام دختر بزرگ امير المومنين زينب عليها السلام نمى رسيد، او است كه توانست به راستى در جريان اسيرى جاى برادر خود را بگيرد و همان برنامه را كه برادرش به جمله زنده هيهات منا الذله يعنى خوارى و زبونى از ما اهل بيت به دور است تا ساعت شهادت دنبال كرد، از عصر عاشورا تا ورود به مدينه به كار برد و حق تربيت هاى مادر خود فاطمه عليها السلام را ادا كرده ، از دختر امير المومنين جز اين انتظار نمى رفت او بايد در راه دين چنان شكيبا باشد كه مادرش ‍ فاطمه و مادر بزرگش خديجه عليهما السلام شكيبا بودند.
خديجه كبرى پيش از همه كس به رسول خدا ايمان آورد و بيش از همه در راه پيشرفت دعوت وى فداكارى كرد و در حدود ده سال تمام يعنى از اول بعثت تا سال دهم كه وفات كرد در همه مشكلات و محنت هاى رسول خدا همدم و همراه وى بود، و زينب كبرى دختر زاده ، همان خديجه و راهى كه حسين بن على عليه السلام در پيش گرفته ، ترويج دين و احياى دعوت رسول خداست ؟ اگر بنا باشد در راه دين مبين اسلام و قرآن مجيد زنان به اسيرى بروند و به اين بهانه در بازارها و معابر با مردم سخن بگويند و تبليغات نارواى دشمنان را بر باد دهند و مردم را به حقيقت امر آشنا سازند، چه كسى سزاوارتر از دختر امير المومنين است كه فداكارى را از بزرگترين بانوى فداكار اسلام ، خديجه كبرى و بزرگترين حامى رسول خدا، حضرت ابو طالب به ميراث برده باشد، هم دختر على بن ابى طالب عليه السلام و هم دختر زاده خديجه كبرى زينب كبرى در بازار كوفه خطبه اى ايراد كرد، و چون پدرش امير المومنين داد سخن داد، گويى با زبان امير المومنين عليه السلام سخن مى گفت ، مردم را با اشاره اى آرام ساخت و نفس ها را در سينه حبس كرد و همهمه را فرو خواباند.
در مجلس ابن زياد  
احمد بن ابى طاهر بغدادى متوفى سال 280 هجرى در كتاب بلاغات النساء براى اين خطبه سه روايت دارد و يكى از آنها به امام جعفر صادق عليه السلام مى رسد خواهرش ام كلثوم (56) نيز در بازار كوفه خطبه اى ايراد كرد و هر دو خواهر اهل كوفه را سخت ملامت كردند و مردم را منقلب و متاثر ساختند اشك ها جارى شد و ناله ها از سينه ها برآمد فاطمه دختر امام نيز در بازار كوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهى كه كردند و بدبختى و بيچارگى كه بدان گرفتار شدند توجه داد، كار اهل بيت در بازار كوفه به انجام رسيد و فرصت سخن گفتن در مجلس ابن زياد به دست ايشان آمد، دختر امير المومنين با لباس بسيار ساده وارد مجلس شد و در حالى كه كنيزان اطراف او را گرفته بودند در گوشه اى از قصر نشست ، ابن زياد پرسيد كه اين زن گوشه گير كه با كنيزان خود به كنارى رفت كيست ؟ كسى به او جواب نداد بار ديگر سوال كرد، يكى از كنيزان حضرت زينب گفت اين زينب است و دختر فاطمه دختر رسول خداست .
اينجا وظيفه اى بسيار سنگين و مهم بر عهده زينب عليهم السلام است ، بايد هم خود را ضبط كند و شكيبايى را از دست ندهد و هم پاسخ ابن زياد را بگويد و به او مجال ندهد كه امر را بر مردم مشتبه سازد، ابن زياد گفت خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ تازه شما را برملا ساخت ، ابن زياد اين سخن كفرآميز را از روى غرور و مستى پيروزى گفت وگرنه بنى هاشم چه دروغ تازه اى گفته بودند، آيا دروغ تازه ايشان اين بود كه مى گفتند محمد رسول الله ؟ يا جز اين دروغى گفته بودند، بهر جهت زينب كبرى بيدرنگ در پاسخ ابن زياد گفت الحمدالله الذى اكرمنا بنيه محمد صلى الله عليه و آله و طهرنا من الرحمن تطهيرا، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا، و الحمدالله يعنى شكر خدا را كه ما را به پيامبر خود محمد سر فراز كرد و ما را از پليدى بركنار داشت ، اينكه گفتى ما رسوا شده ايم رسوايى براى مردم فاسق است ، و اينكه گفتى ما دروغ گفته ايم ، دروغگويى كار مردم نابكار است و فاسق و نابكار ديگرانند نه ما و باز هم خدا را شكر.
پاسخ دندان شكن به ابن زياد  
با اين جواب دندان شكن دختر امير المومنين ، باز ابن زياد گفت ديدى خدا با خانواده شما چه كرد؟ گويا ابن زياد مى خواست با اين سخن دختر امير المومنين را به ياد كشته هاى دو روز پيش آورد و او را منقلب كند باشد كه سخنى مطابق ميل او بگويد يا از در زارى و التماس درآيد، غافل از آنكه اينان در كار خود نيك هشيارند و كلمه اى بر خلاف آنچه شايسته آنها است نگفته اند و نخواهند گفت و آنچه مى گويند روى حساب و در راه تامين همان هدفى است كه دارند.
زينب در جواب ابن زياد كه سوال كرد ديدى خدا با خانواده ات چه كرد، فرمود كتب الله عليهم القتل فبروزا الى مضاجعهم ، و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاجون اليه و تخاصمون عنده (57) يعنى كار تازه اى روى نداده اينان شهداى خانواده ما، كسانى بودند كه خدا شهادت را براى ايشان مقدر كرد و آنها هم به اين سعادت رسيدند و به راه شهادت رفتند، اما به زودى روزى خواهد رسيد كه خدا تو و آنان را براى حسابرسى فرا خواند و آنجا با هم درافتيد و چون و چرا كنيد. ابن زياد چنان ناراحت شد و خشم گرفت كه اگر عمرو بن حريث او را ملامت نمى كرد شايد فرمان قتل خواهر امام عليه السلام را صادر مى كرد، اما چه فايده زينب حرف خود را گفت و كار خود را كرد و فاسق و فاجر را شناساند و اهل بيت عصمت و طهارت را معرفى كرد.