عزادارى امام حسين عليه السلام در ميان اهل سنّت

عبدالمجيد ناصرى

- ۲ -


مورّخان اهل سنت و گزارش عاشورا

در قرن سوم كه فشار و اختناق عباسيان بر ضد شعاير اهل بيت (عليهم السلام)، بخصوص ياد و نام امام حسين (عليه السلام) و عزادارى عاشورا، شدت يافت و متوكل عباسى در سال 236 مرقد مطهر حسينى را تخريب و با خاك يكسان كرد و بر زمين آن آب بست و زايران و عزاداران آن حضرت را به انواع شكنجه و اذيت گرفتار كرد، مورّخان و نويسندگان اهل سنت داستان مصيبت امام حسين (عليه السلام) و ياران او را در قالب تاريخ و قصه بازگويى نمودند و در واقع، حادثه كربلا از سينه ها به كتاب منتقل گرديد و جاودانه گرديد.

مهم ترين دانشمند اسلامى كه روايات متعدد انقلاب عظيم كربلا را از يكى از گزارشگران معروف به نام لوط بن يحيى معروف به ابومخنف ازدى (متوفاى 157 ق) نقل كرده است و در اين نقل تا ميزان تحسين برانگيزى رعايت امانت و صداقت را نموده است، محمدبن جرير الطبرى (224 - 310ق) مى باشد.

طبرى تنها به نقل رويدادهاى حادثه كربلا از زبان ابومخنف اكتفا نمى كند، بلكه به داستان اسارت اهل بيت (عليهم السلام) و رويدادهاى كوفه و عزادارى مردم در مجالس عبيدالله زياد و سپس شام مى پردازد و از تداوم كينه جويى و جسارت يزيد بن معاويه به سرِ بريده امام حسين (عليه السلام) و تنفر برخى از اطرافيان و سوگوارى عده اى از مردم شام و همدردى آنان با اهل بيت (عليهم السلام) خبر مى دهد.(19) پس از طبرى اين شيوه توسط ساير مورّخان اهل سنت پى گيرى شد كه در ادامه مورد اشاره قرار خواهد گرفت. گاهى قصه گويان در كنار مرقد امام حسين (عليه السلام) آمده، عزاها و مصايب او را به زبان قصه مى گفتند.(20)

عزادارى در عصر آل بويه

در قرن چهارم، مرحله سوم خلافت عباسيان (657 - 132 ق) آغاز مى شود و قدرت خلفاى عباسى كه سال ها قبل عملا به تركان جنگجو و متعصب منتقل شده بود، به تدريج و با ضعف عناصر ترك به آل بويه شيعه مذهب انتقال يافت و در واقع، پس از فتح بغداد در سال 334 ق توسط احمد بن بويه معروف به معزالدوله قدرت سياسى و نظامى قسمت اعظم جهان اسلام به آل بويه تعلق گرفت و اين خاندان به اقدامات گوناگون از جمله رفع موانع عزادارى سيدالشهدا پرداخت.

با رفع موانع شديد سياسى، عزادارى امام حسين گسترش فراوانى يافت و در ابعاد گوناگون ادبى و مردمى پيشرفت كرد. در اين عصر افزون بر شاعران عربى زبان، شعراى فارسى سرا نيز به جمع عزاداران پرداخته، مردم فارسى زبان را در فارس، عراق عجم، خراسان، ماوراء النهر و شبه قاره به عزادارى امام حسين تشويق نمودند.

بغداد، كه در زمان آل بويه مركز اهالى تسنن و تشيع به حساب مى آمد و پيروان هر دو مذهب اسلامى در آن زندگى مى كردند، پس از ورود آل بويه و عمدتاً از دهه پنجاه قرن چهارم، در روزهاى عاشورا به صورت شهر تعطيل درمى آمد. گاهى مردم لباس سياه به تن نموده، حتى برخى از اهل سنت همراه شيعيان در قالب دسته عزادارى به خيابان ها مى آمدند و به نوحه خوانى، سينه زنى و عزادارى مى پرداختند.(21) در اين عزادارى ها هرچند گاهى بين اهل سنت و تشيع اختلاف و حتى زد و خورد گزارش شده است، اما: اولا، اين درگيرى بين برخى اهل سنت، از جمله عده اى از حنابله و شيعيان بوده است نه همه حنابله و يا اهل سنت.

ثانياً، در برخى از سنوات درگيرى گزارش شده؛ چنان كه گاهى برخى از اهل سنت دست به شبيه سازى زده، براى مصعب بن زبير مجلس عزا برپا مى كردند و يا عايشه را با سوار كردن زنى بر شتر در يادها زنده مى كردند.(22)

ثالثاً، در شهرهاى ديگر، از جمله مصر، مردم اعم از شيعه و سنى در كنار قبر ام كلثوم و نفيسه اجتماع مى نموده، به عزادارى مى پرداختند و مبالغ هنگفتى براى اطعام و عزادارى هزينه مى كردند. بنا به گفته مقريزى، اين مراسم چنان در ميان مردم عمدتاً سنى مذهب مصر ريشه دواند كه پس از سقوط فاطميان نيز تداوم يافت و ايوبيان با همه ضديت با فاطميان و تشيع نتوانستند آن را متوقف سازند.(23)

رابعاً، در شرق قلمرو خلفاى عباسى نيز پس از سقوط آل بويه (447) از اصفهان و حاكميت سلجوقيان متعصب و سنى مذهب، اهل سنت همراه شيعيان به زيارت على بن ابى طالب (عليه السلام) و حسين بن على (عليه السلام) به نجف و كربلا رفتند و وفادارى خود را به امام حسين (عليه السلام) و انقلاب او نشان دادند.(24) عبدالجليل رازى قزوينى نيز به سوگوارى مردم سنى مذهب اصفهان در آن زمان اشاره مى كند و مى نويسد: «آن گه چون فروتر آيى، معلوم است كه خواجه بومنصور ماشان [اصفهانى]، كه در مذهب سنت در عصر خود مقتدا بوده است، هر سال اين روز [عاشور] اين تعزيت به آشوب و نوحه و غريو داشته اند و هر كه رسيده باشد ديده و دانسته باشد و انكار نكند.»(25) در سال 458 نيز در بغداد مغازه ها تعطيل گرديد و مردان با سينه زنى و نوحه خوانى و زنان با پريشان كردن مو و گريه و زارى براى امام حسين (عليه السلام) سوگوارى نمودند و خليفه عباسى تنها به اين خواسته اكتفا كرد كه برخى شيعيان تندروى نكرده، سبّ صحابه نكنند.(26)

غزنويان و عزادارى سيدالشهدا

سلسله غزنويان (598 - 351 ق) كه تقريباً همزمان آل بويه در شرق جهان اسلام ساليان طولانى حكم راندند و مركزشان شهر غزنين بود، نسبت به شيعيان خصومت مىورزيدند و سلطان محمود غزنوى در كنار حملات متعدد به هند، تهاجمات خونينى را به غور و غرجستان و رى، كه از مراكز تشيع به شمار مى رفت، انجام داد. در اين تهاجمات، باورها و شعاير دينى مناطق مزبور از جمله عزادارى سيدالشهدا را تحت عنوان بدعت كوبيد و مردم را به خاطر انجام آن مورد آزار و شماتت قرار داد. با اين همه، با كاهش فشار غزنويان و پس از مرگ سلطان محمود غزنوى (421 ق) شهر غزنين غزادارى خود را آشكار نمود. همانند كسايى مروزى (متوفاى 348 ق) و حكيم ناصر خسرو قباديانى بلخى (481 - 394ق) كه شاعران پيشقراول در عاشوراسرايى و مرثيه گويى به حساب مى آيند و به مذهب شيعه باور داشتند، ابوالمجيد مجدود سنايى غزنوى (612 - 543 ق) نيز محرم و عاشورا را مورد تأمّل عاشقانه قرار داد و اشعار جانسوزى را در شهادت امام حسين و ساير شهداى اهل بيت (عليهم السلام) سرود.

عزادارى در نظاميه بغداد

با همه سختگيرى هاى سلجوقيان (558 - 427 ق) و اصرار فراوان وزيران متعصب آنان بر لعن و نفرين - به اصطلاح - رافضه، بخصوص اسماعيليه، بر فراز منابر، رويكرد عملى اقشار غيرسياسى اهل سنت به تكريم اهل بيت (عليهم السلام) و بيان مصايب آنان، به ويژه عزادارى امام حسين (عليه السلام)، بود. شواهد تاريخى حاكى از عزادارى اهل سنت و نفوذ اين تفكر در مدرسه نظاميه در عصر سلجوقيان مى باشد. محمد بن عبدالله بلخى (م 596) كه از عالمان و خطيبان بنام در ميان اهل سنت مى باشد و از سفرهاى طولانى متعدد علمى وى به خراسان، عراق، مصر، خوارزم و مكه در منابع گوناگون رجالى و تاريخى آنان، ياد شده است، در مدرسه نظاميه به وعظ و خطابه پرداخت.

وى پس از سخنرانى و وعظ براى عالمان، مسئولان و طلاب نظاميه اهل سنت، روضه مى خواند و از مظلوميت هاى اهل بيت پيامبر ياد مى كرد و مردم از شنيدن مصايب خاندان پيامبر اشك مى ريختند. در يكى از سخنرانى هاى خود گفت: «روزى فاطمه مى گريست. على با مشاهده وى گفت: اى فاطمه چرا نزد من گريه مى كنى؟ آيا دارايى ات راگرفته اند؟ آيا حق شما را غصب كرده اند؟ آيا چنين نموده اند و چنان كرده اند؟ همين طور موارد مختلف را شمرد از چيزهايى كه روافض مى پندارند شيخين در حق فاطمه مرتكب شده اند. مجلس با شنيدن آن سخنان اشك مى ريخت...»(27)

تنها علامه محمدبن عبدالله بلخى نبود كه در زمان حاكميت سلجوقيان در بغداد به عزادارى مى پرداخت، على بن الحسين غزنوى معروف به واعظ، كه از جمله عالمان و خطيبان معروف بغداد بود و در ميان رهبران دينى اهل سنّت، مقام ارجمندى داشت نيز به سوگوارى اهل بيت (عليهم السلام) مى پرداخت. او در ميان دستگاه خلافت و دولتمردان زمان از احترام خاصى برخوردار بود و در منابع اهل سنت به عنوان واعظ و خطيب «ميلح الايراد و لطيف الحركات» معرفى شده است و سلطان سلجوقى و امرا براى زيارت و درك مجالس او حضور به هم مى رساندند.(28) بنا به گفته قزوينى: «خواجه على غزنوى حنيفى دانند كه اين تعزيت چگونه داشتى تا حدى كه به روز عاشورا در لعنت سفيانيان مبالغتى مى كرد. سائلى برخاست و گفت: معاويه را چه مى گويى؟ به آواز بلند گفت: اى مسلمان! از على بپرس كه معاويه را چه گويى؛ آخر دانى كه على معاويه را چه گويد؟ امير عبادى كه علامه روزگار و خواجه معنا و سخن بود، او را در حضرت المقتضى لامر الله پرسيدند: اين روز كه فردا عاشورا خواست بودن كه: چه گويى در معاويه؟ جواب نداد تا سائل سه بار تكرار كرد. بار سوم گفت: اى خواجه سؤال مهم پرسى، نمى دانم كدام معاويه را مى گويى؟ اين معاويه را پدرش دندان مصطفى بشكست و مادرش جگر حمزه بخاييد و او بيست اند بار تيغ در روى على كشيد و پسرش سر حسين ببريد. اى مسلمانان! شما اين معاويه را چه مى گوييد؟ مردم در حضرت خلافت حنفى و سنى و شافعى زبان به لعنت و نفرين برگشودند. مانند اين بسيار است و تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد و با نوحه و فرياد و...»(29)

مقتل نويسى در ميان اهل سنت

چنان كه در تلاش مورّخان اهل سنت نسبت به ثبت جزئيات وقايع كربلا و تثبيت عزادارى امام حسين (عليه السلام) از اين رهگذر از سوى آنان اشاره شد، مسيرى را كه طبرى در اهتمام به كتابت و احياى روايت انقلاب حسينى گشود، توسط مورّخان پس از وى ادامه يافت و در قرن ششم شعبه جديدى در تاريخ اسلام تحت عنوان «مقتل نگارى» به وجود آمد و برخى دانشمندان اهل سنت به گونه مستقل بدين مهم پرداختند. از جمله اين گروه مى توان به ابوالمؤيد خوارزمى (متوفاى 568) اشاره كرد. او اثر ارزشمندى در رخداد عاشورا پديد آورد كه به نام مقتل خوارزمى شهرت يافته است و مورد اعتماد عالمان عامه و خاصه مى باشد.

افزون بر وى، مورّخان نامى اهل سنت همچون ابن اثير در الكامل فى التاريخ، ابوالفرج ابن جوزى در المنتظم و همو در الرد على المتعصب العنيد لمن ذم من لعن اليزيد و سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص روشنگرانه به حادثه عاشورا و عزادارى شهادت امام حسين و يارانش پرداختند و گزارش هاى پيشينيان اهل سنت، از جمله طبرى، را نه تنها حفظ نمودند، بلكه بر تكميل و تفصيل آن همت گماشتند.

ابومظفر سبط ابن جوزى از جدش ابوالفرج ابن الجوزى نقل مى كند كه نامبرده در مجالس خود مى گفت: شگفت انگيز نيست كه ابن زياد با حسين جنگيد و عمر سعد را بر او مسلط نمود تا او را به قتل رساند و شمر را دستور دهد تا سرهاى بريده را برايش حمل كند. همانا شگفت انگيز و حيرت آور [تر] پست گرديدن يزيد است [تا آن حد] كه دندان هاى او را به چوب ببندد و خاندان پيامبر را به عنوان اسير بر شتران بى جهاز سوار نمايد و عزم يزيد بر اين كه فاطمه دختر [امام] حسين را به مردم واگذارد كه او را مى خواست به عنوان كنيز ببرد و تكرار يزيد شعر ابن زبعرى (ليت اشياخى ببدر شهدوا...).(30) ابوالفرج در المنتظم ضمن برشمردن اوصاف گوناگون و برجسته امام حسين (عليه السلام)، واكنش آن حضرت را در برابر سبّ و زبان درازى يكى از فرماندهان يزيد اين گونه نقل مى كند: «آيا به من ناسزا مى گويى و فحش مى دهى؟ نگاه كن من كيستم، آن وقت به خودتان مراجعه كنيد و تأمّل نماييد. آيا جنگ با من و كشتن من براى شما جايز است و هتك حرمت من حلال است؟ آيا من فرزند دختر رسول خدا (پيامبر شما) نيستم؟ آيا من فرزند پسر عموى پيامبر شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدر من نيست؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست؟ شمر در جواب گفت: خدا را جز به حرف عبادت نكرده باشم كه من بفهمم توچه مى گويى!»(31)

اين عزادارى و مقتل نگارى به خوبى عظمت ياد امام حسين (عليه السلام) و جانفشانى هاى او را در ميان اهل سنت نشان مى دهد و مردم مسلمان از جمله اهل سنت با كاهش فشارهاى مختلف سياسى و امنيتى نمى توانستند در مقابل عظمت عاشورا اشك نريزند و براى امام حسين و ياران وى سوگوارى نكنند.

عزادارى در خراسان و ماوراءالنهر

با كاهش فشار مضاعف سلجوقيان و روى كارآمدن خوارزمشاهيان (628 - 521 ق)، كه زمينه هاى تشيع و پيروى از اهل بيت پيامبر را از ادوار نخستين اسلامى داشتند، فضا براى عزادارى حسينى بهتر شد، هرچند هيچ گاه موانع از بين نرفت. در اين فضا شاعران نامورى همچون قوامى رازى (نيمه اول قرن ششم) و سخنور معروف عطار نيشابورى (627 - 537) ياد عاشورا و فداكارى هاى حسين بن على (عليه السلام) را در قالب سوگنامه هاى روشنگر و جانسوز زنده نگه داشتند:

كيست حق را و پيمبر را ولى *** آن حسن سيرت، حسين بن على

قرة العين امام مجتبى *** شاهد زهرا شهيد كربل

تشنه او را دشنه آغشته به خون *** نيم كشته گشته سرگشته به خون

آن چنان بر خود كه برد بى دريغ *** كافتاب از درد آن شد زير ميغ

گيسوى او تا به خون آلوده شد *** خون گردون از شفق پالوده شد...

با جگر گوشه پيمبر اين كنند *** وانگهى دعوى داد و دين كنند

هر كه در رويى چنين آورد تيغ *** لعنتم از حق بدو آيد دريغ.(32)

گريه شام بر حسين (عليه السلام) در آستانه حمله مغول

ابن كثير نقل مى كند: در سال 657 ق، كه بغداد به دست لشكريان چنگيز سقوط كرد و خلافت عباسيان پس از 554 سال براى هميشه از بغداد و جهان اسلام برچيده شد، ابوشامه، يكى از شاعران شام پس از آنكه حملات چنگيزيان به «ميافارقين» و كشته شدن فرمانرواى آن به نام الكامل بن شهاب را شنيد، اندوهگين گرديد و قصيده سوزناك و حزن انگيزى سرود و در آن الكامل را به نام امام حسين تشبيه نمود و مظلوميت امام حسين (عليه السلام) در شام و داستان ورود اسيران و سر بريده امام را به گونه عاطفى مطرح كرد.(33)

افزون بر دمشق، شهرهاى ديگر شام از جمله حلب نيز به ياد امام حسين و شهداى كربلا بى قرار بود. همه ساله در روز عاشورا به سوگ قربانيان كربلا سرشك غم ريخته گريبان چاك مى كردند.

تيموريان و فراگيرى عزادارى (911 - 782 ق)

تيموريان، كه عمدتاً پيرو اهل سنت بودند، پس از روى كار آمدن، به ويژه پس از مرگ تيمور، منشأ آثار فراوان فرهنگى، ادبى و تمدنى در جهان اسلام، بخصوص خراسان، گرديدند. با محبتى كه اين خاندان به اهل بيت پيامبر اسلام داشتند و احترامى كه نسبت به علما، عرفا و سادات نشان دادند، عزادارى امام حسين (عليه السلام)، كه از سال ها قبل در ميان اهل سنت جا باز كرده بود، به تدريج گسترش يافت و حتى درون دربار تيموريان راه يافت.(34)

در عصر تيموريان عزادارى سيدالشهدا در ابعاد گوناگون توسعه يافت؛ به گونه اى كه هم از لحاظ تنوع و هم از نظر كيفيت و كميت سير صعودى پيدا كرد و قابل مقايسه با ادوار سابق نبود. همين فضاى اهل بيت محور و ضد امويان و عباسيان، جامعه را به سوى پذيرش مبانى بيشتر اهل بيت (عليهم السلام) از سوى اهل سنت آماده نمود و به پيش برد، به طورى كه يكى از نويسندگان مى نويسد: «گريه براى امام حسين [در هرات عهد تيموريان ]جانشين مجالس ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغى كرده بودند - شده بود.»(35)

در مقدمه كتاب روضة الشهداء كه يكى از مقتل هاى معروف و تأثيرگذار تاريخ مقتل نگارى و عزادارى امام حسين (عليه السلام) مى باشد، در خصوص وضعيت اجتماعى و شرايط مناسب فرهنگى و دينى مسلمانان، به ويژه خراسان براى عزادارى و فراگير شدن روضه خوانى براى امام حسين (عليه السلام) چنين آمده است: «... جمعى از محبّان اهل بيت (عليهم السلام) هر سال كه ماه محرم درآيد، مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند، همه را دل ها بر آتش حسرت بريان گردد و ديده ها از غايت حيران سرگردان:

زاندوه اين ماتم جان گسل *** روان گردد از ديده ها خون دل.(36)

مردم خراسان و ماوراءالنهر در آن زمان همه ساله در سالگرد قيام عاشورا مراسمى بر پا مى كردند و در آن به بيان حوادث عاشورا و انواع مصيبت هاى خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در كربلا مى پرداختند. سخنوران، مداحان و مرثيه خوانان بزرگ، شاعران و عالمان دينى در اين مجالس به ذكر مصيبت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) مى پرداختند و عواطف پاك و آماده مردم آن سامان را به انواع ستم ها و جنايات روا داشته شده بر حسين بن على در كربلا معطوف كرده، آنان را به عزادارى و اشك افشانى وامى داشتند.

كمال الدين ملاحسين واعظ كاشفى (م 910)

در رأس همه اين واعظان، ملاحسين واعظ كاشفى (م 910 ق) قرار داشت كه در نزد دو فرقه شيعه و سنى از احترام و شهرت فراوان برخوردار بود. او در بيهق (سبزوار)، كه در تشيع معروف بود، به تسنن متهم بود و در نزد اهالى هرات، كه تا آن زمان به تسنن شهرت داشتند، به داشتن عقايد تشيع زبانزد بود، اما به گفته برخى از پژوهشگران «پيداست كه وى از جمله نوادرى كم نظير بود كه تعصب مذهبى يا طريقتى به هيچ وجه در ذهنش راه نداشته و داراى شخصيت غريب از نوع شيخ بهايى بوده كه او نيز به همين صفت بلندنظرى و آسان گيرى مشهور است.»(37)

هرچند روضة الشهداء، تأليف ملاحسين واعظ كاشفى، نخستين مقتل فارسى نيست،(38) اما سبك داستانى و شيرين آن و نيز تسلط روان شناسانه و تجربى و استادانه نويسنده آن در بيان زيبا و جلا داده شده حوادث و حفظ حرمت باورهاى اصلى اهل سنت، موجب شده است تا از مقتل مزبور به عنوان نخستين مقتل فارسى ياد شود و پر تأثيرترين، مشهورترين و ماندگارترين مقتل در ميان مسلمانان، بخصوص فارسى زبانان، شناخته شود.

واعظ كاشفى كه عمدتاً در شهرهاى هرات و سبزوار و اطراف به وعظ و مرثيه خوانى اشتغال داشت و در مدارس آن شهرها، بخصوص هرات، تدريس مى نمود، در ايام محرم و مناسبت هاى ديگر به گونه جذاب و مؤثر مناقب اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) را طرح نموده، مصايب آنان را در قالب داستان، شعر و ذكر روايات بيان مى كرد و مردم را به شدت مى گرياند. وى گاهى اين برنامه ها را در مدارس و يا دربار سلاطين تيمورى انجام مى داد. مستمعين سخنان وى، كه عمدتاً اهل سنت بودند، در تأثر از مرثيه و بيان وى گاهى صحنه هاى بى نظير اشك افشانى و تعزيه دارى را به نمايش مى گذاشتند.

شاگردان ملا كمال الدين حسين كاشفى، كه بيشتر اهل سنت بودند، براى خواندن مرثيه امام حسين نيز به تلمذ مى پرداختند و انواع مهارت ها و ويژگى هاى او را الگو قرار مى دادند. يكى از شاگردان سنى مذهب وى به نام محمود واصفى نقل مى كند كه پس از مرگ استادش به نيشابور، كه تا آن زمان عمدتاً سنى نشين بود، سفر مى كند. مردم آن شهر پس از آنكه متوجه مى شوند وى از شاگردان كاشفى و طلبه است، دلتنگى و حزن خود را از درگذشت كاشفى ابراز داشته، تأكيد مى كنند كه مدت هاست در آرزوى شنيدن روضه كاشفى هستند. از اين رو، از او مى خواهند به ياد كاشفى و به سبك او براى آنان روضه بخواند. واصفى خواسته آنان را اجابت مى كند كه با استقبال فوق العاده مردم مواجه مى شود.(39) هرچند كاشفى در سال 910 درگذشت، روضة الشهداء در سال هاى بعد چنان نقش مهمى در شناسايى اهل بيت (عليهم السلام) و مصايب آنان، بخصوص گسترش و تعميق احساسات به طرفدارى از خاندان پيامبر و فراگيرى مجالس عزادارى، ايفا كرد كه پژوهشگران از آن به شگفتى ياد كرده اند.(40)

فخرالدين على صفى كاشفى

فخرالدين على صفى فرزند ملاحسين كاشفى سبزوارى از ميان شاگردان فراوان شيعه و سنى پدرش بيشترين شباهت را به كاشفى داشت. از اين رو، وى به حق بزرگ ترين تداوم دهنده راه پدرش، بخصوص در وادى سخنورى و روضه خوانى، شناخته شده است. او همانند پدر، متهم به مذهب تشيع از سوى برخى اهل سنت و متمايل به تسنن از سوى عده اى از شيعيان بود.

مهم ترين اثر وى در باب شناسايى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، لطائف الطوايف است كه خواننده را بى اختيار به ياد مذهب، انديشه و قلم ملاحسين كاشفى مى اندازد. او نيز در هرات به تدريس و تبليغ و ذكر مصيبت آل رسول مشغول بود و پس از سقوط تيموريان، مدتى به غرجستان رفت و در آن سامان به تبليغ و ارشاد و عزادارى پرداخت و اثر خود را نيز در آنجا و به نام فرمانرواى وقت غرجستان تأليف كرد.(41)

افزون بر وى، از مرثيه سرايان و سخنوران معروفى كه در دوره تيموريان به نشر عزادارى امام حسين (عليه السلام) پرداختند، به افرادى همچون سيد ابوالحسن كربلايى، حيدرعلى مداح، سيد على (واحد العين) و ديگران مى توان اشاره كرد كه در مساجد مختلف، نمازهاى جمعه، مجامع عمومى، مدارس علميه و حتى چهارراه ها و پل ها به مناقب اهل بيت (عليهم السلام) و مصايب آنان اشتغال داشتند. ايشان گاهى در مراسم رسمى نماز جمعه راه يافته، حتى در مواردى در خطبه هاى جمعه به جاى خلفا، اسماى ائمه اطهار (عليهم السلام) را جايگزين نمودند و از سلاطين تيمورى نيز به طور علنى رسميت اين شيوه را تقاضا مى كردند.(42)

منقبت خوانى و مداحى: در دوران تيموريان حركت مردم براى شناسايى اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) و توسل و تقرب بدان خاندان از راه هاى گوناگون و به شيوه هاى متفاوت شتاب فوق العاده يافت. يكى از اين شيوه ها، ذكر مناقب و فضايل اهل بيت (عليهم السلام) و بيان ابعاد شخصيتى و منزلت دينى و معنوى و نيز گزارش هنرى و ادبى كارنامه و فعاليت هاى آنان بود، كه بدان منقبت خوانى و مداحى گفته مى شود. اين مهم معمولا به زبان شعر و گاهى در قالب قصه و به زبان نثر بيان مى گرديد. اگرچه ورود مناقب در شعر فارسى در قرن هشتم صورت گرفت، اما در قرن نهم توسعه همه جانبه يافته و شكوفا گرديد.(43)

برخلاف مرثيه سرايى، به ويژه روضه خوانى كه عمدتاً در ماه محرم و ايام عاشورا برگزار مى شد، منقبت خوانى نه زمان ويژه مى طلبيد و نه مكان مشخص و محفل آماده، بلكه ميادين عمومى، مساجد، بازار، مدارس و... محل حضور مداحان و هنرنمايى آنان تلقّى مى گرديد. منقبت خوانى و مداحى كه از سال ها پيش از به قدرت رسيدن تيموريان پا به عرصه اجتماعى و حيات دينى مردم گذاشته بود، در عصر اين خاندان شتاب فوق العاده يافت، به گونه اى كه شهر هرات، كه عمدتاً سنى مذهب بود و به عنوان مهم ترين شهر و پايتخت آنان به حساب مى آمد، تقريباً همه روزه شاهد برگزارى مجلس و يا مجالس منقبت خوانى و مداحى از سوى منقبت خوانان و مداحان بود. در اين محافل، اهل سنت و شيعيان با توجه به فرصت و شرايط شركت مى كردند.

مداحان و منقبت خوانان معروف هرچند شيعه بودند، اما مخاطبان آنان بيشتر اهل سنت بودند. هرچند گاهى برخى از اين مداحان در حين اجراى برنامه لب به سبّ خلفا مى گشودند، كه موجب رنجش بعضى از اهل سنت و اعتراض آنان مى گرديد، اما در مجموع مردم از اقشار مختلف و مذاهب گوناگون در اطراف آنان جمع مى شدند و به اشعار و گفتار آنان گوش فرامى دادند.

درخواست ايراد خطبه به نام دوازه امام (عليهم السلام): مجموعه فعاليت هايى كه در قالب عزادارى، منقبت خوانى و مداحى، خطابه و سرايش شعر با محوريت اهل بيت (عليهم السلام) و بازگويى ابعاد فضايل و مصايب خاندان پيامبر، به ويژه امام حسين (عليه السلام)، در قلمرو تيموريان انجام گرفت، تا آنجا پيش رفت كه آخرين سلطان تيمورى، لقب حسينى براى خود برگزيد و براى اهل بيت، سادات و مراقد علويان، به ويژه حرم امام رضا (عليه السلام)، منزلت و جايگاهى تاريخى و بى سابقه پذيرا گرديد. مداحان و سخنوران شيعه كه زمينه را مناسب ديدند، خواستار تغيير خطبه هاى نمازهاى جمعه و سخنرانى ها و آوردن اسامى ائمه اطهار (عليهم السلام) به جاى خلفا گرديدند: «چون حضرت پادشاه خلافت پناه ابوالغازى سلطان حسين ميرزا بر سرير سلطنت خراسان تمكن يافت... جمعى از جاهلان شيعه و باطلان رفضه به مظنه آن كه چون اشعار بلاغت شعار آن حضرت "حسينى" تخلص دارد، شايد ميلى به جانب عقيده باطله ايشان باشد و مذهب سنيه سنت و جماعت مطعون خواهد ماند، غلوى عظيم كردند و سعايت بسيار نمودند كه بر منابر اسلام خطبه به نام دوازده امام خوانند و اسامى خلفاى راشدين را مطرود سازند.»(44)

اين گزارش به خوبى نيروى بى سابقه مردمى و توانايى سياسى و اجتماعى مداحان، سخنوران و مرثيه سرايان را نشان مى دهد. اين جماعت كه در زمانى به گونه مخفيانه در منازل خود هم قادر به عزادارى نبودند، در اواخر عهد تيموريان منبر مصلى را سكوى خطابه و فعاليت فرهنگى خود قرار دادند و از حدود متعارف عزادارى و بيان مناقب پا را فراتر نهاده، مسائل گوناگون ديگر را طرح نمودند.

نورالدين عبدالرحمان جامى (889 - 817 ق)

عبدالرحمن جامى نسبت به اهل بيت پيامبر از جمله منقبت امام حسين (عليه السلام) و عزادارى و زيارت آن حضرت از هيچ كوششى فروگذار نكرد و آن را منافى پيروى خويش از اهل سنت و مذهب جماعت نمى دانست. جامى در سال هاى آخر عمر به عتبات عاليات شتافت و براى زيارت مرقد امام حسين (عليه السلام) به كربلا رفت. وى داستان اين زيارت را اين گونه سروده است:

كردم زديده پاى سوى مشهد حسين *** هست اين سفر به مذهب عشاق فرض عين

خدام مرقدش به سرم گر نهند پاى *** حقا كه بگذرد سرم از فرق فرقدين

كعبه به گرد روضه او مى كند طواف *** ركب الحجيج اين تروجون اَين اَين

از قاف تا به قاف پراست از كرامتش *** آن به كه حيله جوى كند ترك كيد و شين

آن را كه بر عذار بود جعد مشكبار *** از موى مستعار چه حاجت به زيب و زين

جامى گداى حضرت او باش تا شود *** با راحت وصال مبدل عذاب بين

مى ران زديده سيل كه در مشرب كريم *** باشد قضاى حاجت سائل اداى دين.(45)