عاشورا حماسه جاویدان

سيد محمد شفيعى مازندرانى

- ۹ -


آغاز جنگ و شهداى گروه اول:

صبح عاشورا عمربن سعد در كنار پرچمدار سپاه خود قرار گرفت، تيرى به كمان گذاشت و لشكر امام حسين (عليه السلام) را نشانه رفت و گفت: «اى مردم! گواه باشيد، اوّل كسى كه تير به لشكر حسين انداخت من بودم!»

آنگاه لشكرش به پيروى از وى، ياران اباعبدالله (عليه السلام) را تيرباران كردند كه به قول سيدبن طاووس (رحمه الله) تير مانند باران بر سر ياران آن امام (عليه السلام) مى ريخت. حضرت در آن حال رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «مهيّا شويد و برخيزيد به سوى مرگى كه چاره اى نيست خداوند دراين مقاتله شما را مورد رحمت خود قرار دهد!»

در گزارشى آمده است جمعى از ياران امام حسين (عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند كه مرحوم محدّث قمى نام آنان را بدين ترتيب آورده است:

1 ـ نعيم بن عجلان 2 ـ حمران بن كعب 3 ـ حنظلة بن عمرو شيبانى 4 ـ قاسط بن زهير 5 ـ مقسط 6 ـ كنانة بن عتيق 7 عمرو بن مشيعة تميمى 8 ـ ضرغامة بن مالك تغلبى 9 و 10 ـ عامر بن مسلم عبدى و مولاى او 11 ـ سالم 12 ـ سيف بن مالك نمرى 13 عبدالرحمان ارحبى 14 ـ حباب بن عامر التيمى 15 ـ عمرو الجُنْدُعى 16 حلاس بن عمرو 17 ـ نعمان بن عمرو 18 ـ سوّار بن ابى عُمير فهمى كه مجروح گشت و او را اسير كردند و بعد از مدتى در حالى كه در بند و بيمار بود وفات نمود. 19 ـ عمّاربن ابى سلامه 20 زاهر بن عمرو 21 جبلّة بن على الشيبانى 22 و 23 ـ مسعود ابن الحجاج التّيمى و پسرش 24 ـ زهير بن بشر الخثعمى 25 ـ عمّار بن حسان 26 ـ مسلم بن كثير ازدى 27 زهيربن سليم 28 و 29 ـ عبدالله وعبيدالله (پسران زيدبصرى) 30 جندب بن حجر كِندى خولانى 31 ـ جنادة بن كعب انصارى 32 ـ عمرو بن جناده 33 ـ سالم بن عمرو 34 قاسم بن حبيب ازدى 35 ـ بكر بن حىّ تيمى 36 ـ جُوين ابن مالك التّيمى 37 اميّة بن سعد الطائى 38 ـ عبدالله بن بشر 39 ـ بشر بن عمرو 40 ـ حجاج بن بدر بصرى 41 ـ قعنب بن عمر نمرى بصرى 42 ـ عاذ بن مجمّع بن عبدالله عائذى و ده نفر از غلامانش به نام هاى: اسلم بن عمرو ـ قارب بن عبدالله دئلى منجح بن سهم ـ سعدبن حرث ـ نصربن ابى نيزر ـ حرث بن نبهان و چند تن ديگر، كه نام آنان مشخص نيست.(1)

پيش از شروع جنگ، امام (عليه السلام) در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و به عنوان اتمام حجت، سخن آغاز كرد ولى آنان سر و صدا راه انداختند تا كسى سخن امام را نشنود. امام (عليه السلام) به آنان فرمود: راز اين مسأله كه به سخن من گوش نمى دهيد در آن است كه شكم شما از لقمه حرام پر شده است «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونِكُمْ مِنَ الحَرامِ»; پس از آن كمى آرامش ايجاد شد و امام (عليه السلام) به سخنان مبسوطى پرداختند.(2)

حضرت در حالى كه فرزندش على اكبر، وى را همراهى مى كرد، لشكر كفر را مخاطب ساخت و گفت:

«أتَطْلُبُوني بِقَتيل؟ ـ أوْ بِمال اسْتَهْلَكْتُهُ؟ أوْ بِقصاص مِنْ جَراحَة جَرَحْتُها؟».(3)

«آيا كسى از شما را كشتم كه خون او را طلب مى كنيد، اموالى از شما را نابود كرده ام، جراحاتى بر شما وارد ساخته ام؟»

كسى جواب نداد، امام «شبث» و «قيس» را صدا زد و فرمود: «مگر شما مرا دعوت نكرديد؟» گفتند «خير...». در اين هنگام، ـ طبق نقل بلاذرى ـ حرّ بن يزيد رياحى كه ازجريان دعوت نامه هاى آنان آگاهى داشت، به طور رسمى به سپاه نور پيوست و در برابر لشكر كفر، به ارشاد و نصيحت پرداخت كه ناگهان، عمربن سعد رسماً نبرد را با انداختن تيرى به سوى سپاه نور آغاز كرد.

نماز و عاشورا

انديشمند بزرگ اسلامى، سيّد بن طاووس (متوفاى سال 664) در كتاب معروف خود «اللهوف» مى نويسد: «هنگامى كه نامه هاى مردم كوفه در مكّه نزد امام (عليه السلام) جمع شد، آن حضرت در كنار كعبه، بين ركن و مقام، ابتد نماز گزارد و آنگاه پاسخ نامه كوفيان را داد.(4)

پرسش: چرا امام (عليه السلام) ، به نماز اهميت بسيار مى داد؟

پاسخ: ابراهيم بن طلحه در پايان سفر كربلا، از امام سجاد (عليه السلام) پرسيد: «مَنِ الْغالِب؟»; «پيروز اين ميدان كيست؟»

امام (عليه السلام) پاسخ داد: «هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو تا بشناسى پيروز كيست.»(5)

اين مطلب كنايه از اين است كه نماز اساس اسلام است; «اَشْهَدُ أنّكَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاة...».

نماز در ظهر عاشورا

در، الكامل ابن اثير(6)و تاريخ طبرى(7)آمده است: «در گرماگرم نبرد، ابوثمامه صاعدى (عمروبن كعب) به امام (عليه السلام) گفت: فدايت شوم، دوست دارم تا آخرين نمازم را به امامت شما به جاى آورم».

امام (عليه السلام) سر خود را به طرف آسمان گرفته، نگاهى كرد و گفت: «نماز را به يادم آوردى، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران محسوب بدارد. آرى; اين ساعت، ساعت نماز است، از آنان بخواه كه از جنگ دست بردارند تا نماز اقامه كنيم».(8)

از سوى امام (عليه السلام) «آتش بس موقت» پيشنهاد شد.

«حصين بن نمير» از ميان لشكر كفر پاسخ داد: «إنَّها لا تُقْبَل»; «نماز شما پذيرفته نيست!»حبيب بن مظاهر، پاسخ داد: «نماز پسر پيامبر پذيرفته نيست ولى نماز شما پذيرفته است؟!». بار ديگر درگيرى اوج گرفت. امام لشكر خود را به دو گروه تقسيم كردند; گروهى مشغول نبرد شدند و گروهى ديگر به نماز ايستادند و امام (عليه السلام) نماز ظهر و عصر آن روز را به صورت «نماز خوف» خواندند;(9)چنانكه در تاريخ طبرى آمده است: امام (عليه السلام) در ظهر عاشورا نماز خوف خواند.(10)

برخى نوشته اند: فقط امام (عليه السلام) به نماز ايستادند و ياران پروانه وار با ايما و اشاره نماز گزاردند.

گروهى نيز نوشته اند: چون امام مسافر بود، نماز را شكسته (قصر) به جاى آورد و همراهان گمان بردند كه امام «نماز خوف» خواند.(11)

علامه شوشترى مى نويسد: «امام (عليه السلام) نماز خوف خواند و زهير بن قين و سعيدبن عبدالله انصارى محافظ ايشان بودند و سيزده چوبه تير به سعيد، اصابت كرد، او مثل «طاير عرشى» پَر درآورد. وقتى نماز پايان يافت، برزمين افتاد و گفت: «أوَفَيْتُ؟»ـ امام (عليه السلام) فرمود: «بَلى وَفَيْتَ».(12)سعيد با اين جمله از امام (عليه السلام) رضايت طلبيد و امام (عليه السلام) نه تنها از او اعلام رضايت كرد كه فرمود: «أنْتَ اَمامِي فِي الجَنّة»; «تو در بهشت پيش روى من خواهى بود.»

پس از نماز، جنگ سنگين در گرفت، امام (عليه السلام) از فرط تشنگى بانگ برآورد: «اُسْقُونا ماءً»; «به ما آب بدهيد.»

مردى در جواب درخواست امام (عليه السلام) تيرى به سوى آن حضرت رها كرد. آن تير به قسمت زاويه دهان مبارك آن حضرت اصابت كرد و آن قسمت را دريد.

امام (عليه السلام) در حق وى نفرين كرد، عطش برآن مرد غلبه كرد كه از فرط تشنگى خود را به شط فرات انداخت و به هلاكت رسيد.(13)

* * *

پيش از اين اشاره شد كه نخستين شهيد از اهل بيت، عبدالله بن مسلم بن عقيل است و پس از او، دو عمويش جعفر و عبدالرحمان پسران عقيل و بعد از آن دو، عبدالله جعفر و سپس برادرش عون و آنگاه، ديگر اهل بيت; همچون عباس بن على (عليهما السلام) . آنگاه على اكبر (عليه السلام) به سوى ميدان رفت و پس از آنكه تشنگى بر وى سخت شد، حضور پدر آمد و تقاضاى آب كرد، امام زبان خود را به دهان پسر نهاد و انگشترى خود را در كام او نهاد...

على اكبر آخرين رزمنده اى بود كه شهيد شد و ديگر جز حضرت سجاد و حضرت محمد باقر (عليهما السلام)باقى نماندند. امام حسين (عليه السلام) على اصغر، كودك شيرخوارش را به ميدان برد تا سيرابش كند كه گلوى آن سرباز شيرخوار توسط حرمله دريده شد و بدين وسيله وى نيز به شهادت رسيد.

پس از شهادت قمر بنى هاشم، عباس، نداى استنصار و كمك خواهى امام (عليه السلام) براى چندمين بار شنيده شد.

نوشته اند در اين هنگام بود كه حضرت سجاد (عليه السلام) عصايى به دست گرفت و براى يارى امام از خيمه بيرون آمد. امام حسين (عليه السلام) به امّ كلثوم (عليه السلام) فرمودند: «فرزندم را از حركت به سوى دشمن بازدار، تا زمين از نسل آل محمّد (صلى الله عليه وآله) خالى نماند».

امام (عليه السلام) اهل و عيال خود را امر به سكوت كردند و از خواهرش زينب پيراهن كهنه اى خواستند. زينب پيراهنى آورد، امام چند جاى آن را با شمشير پاره كردند و شلوار كهنه اى نيز آوردند و آن را زير لباس هاى خود پوشيدند.(14)

بعد از شهادت «على اصغر» بود كه امام ديگر بار بر آن قوم حمله برد و اين چنين رجز خواند:

اَلمَوْتُ أَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ *** وَالْعارُ أَوْلى مِنْ دُخُولِ النّارِ»(15)

«مرگ بهتر از ننگ بيعت با شما است و شكست ظاهرى بهتراز ورود در جهنم است.»

شعار امام(عليه السلام)

امام (عليه السلام) در روز عاشورا، به شعار و تأثير آن عنايت داشتند، و شعار او عبارت بود از: «يا مُحَمَّد».(16)

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

«شعارُ الحُسينِ، يا مُحَمَّد، وَ شِعارُنا يا مُحَمَّد».(17)

«شعار امام حسين هنگام نبرد، يا محمّد بود و شعار ما نيز يا محمّد است.»

وداع با امام سجاد (عليه السلام) و اهل حرم

امام حسين (عليه السلام) جهت وداع با فرزندش على بن الحسين (عليهم السلام) ، پسر ارشد و وصىّ خود، كه در كربلا مريض بود (و ناتوانى جسمى و ضعف عمومى داشت)، به خيمه او آمد. زين العابدين (عليه السلام) با كمك عمه گرامى اش از جاى برخاست و نشست و سخنانى ميان او با پدرش به رسم وداع به ميان آمد و سرانجام، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست، امام حسين (عليه السلام) فرمود:

«لَيْسَ عَلَيْكَ جِهادٌ وَ أَنْتَ الحُجّةُ وَ الإِمامُ عَلى شِيعَتي وَ أَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة...».

«شركت در جهاد، بر شما واجب نيست; زيرا تو امام و حجت خدايى. تو پس از من خليفه و ولىّ بر شيعيانى و تفسير و ترويج حقايق دينى با تو است.»

امام (عليه السلام) وصيت ها را با فرزندش در ميان نهاد و مواريث انبيا را تسليم او نمود(18)سپس وداع كرد و از خيمه خارج شد. راوى گويد:

امام (عليه السلام) سرى به خيمه هاى برادران پدر و عموهاى خود زد و آن ها را خالى يافت. پس از آن، سرى به خيمه هاى فرزندان عقيل (بنى عقيل) زد و ديد آن خيمه ها نيز خالى است و آنگاه به خيمه ياران رفت و همواره مى گفت: «لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِيّ العَظِيمْ».

امام (عليه السلام) سپس به سوى خيمه هاى اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خيمه حضرت سجاد (عليه السلام) آمد، در حالى كه زينب پرستار ايشان بود: «فَدَخَلَ عَلَيهِ وَ عِنْدَهُ زَينَب تمرّضه»حضرت سجاد (عليه السلام) نشست و پرسيد: «پدر! با منافقان چه كردى؟» و امام (عليه السلام) پاسخ داد: «فرزندم ! شيطان بر آنان چيره شده است».(19)

پس پرسيد: اى پدر، عمويم عباس كجاست؟ اين پرسش، زينب (عليه السلام) را منقلب كرد و منتظر بود كه امام چه پاسخى مى دهد. امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم ! عمويت را كشتند و دو دست وى را در كنار فرات ازتن جدا كردند»(20)على بن الحسين (عليهم السلام) گريست و از هوش رفت.(21)او را به هوش آوردند. پرسش هايش را ادامه داد و امام حسين (عليه السلام) در هر مورد پاسخ مى داد: «قَدْ قُتِلَ». در اين هنگام امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم ! در خيمه، جز من و تو از مردان كسى باقى نيست». حضرت سجاد (عليه السلام) باز به شدّت گريست(22)و سپس گفت: «عمه جان، زينب! عصا و شمشيرى بياور تا در اين جهاد شركت كنم» در اين لحظه امام حسين (عليه السلام) ايشان را از اين كار نهى كردند.(23)

مى توان گفت سه مسأله موجب گريه امام سجاد (عليه السلام) شد:

1 ـ بى كسى، تنهايى و غربت پدر (مظلوميت حسين (عليه السلام) ) 2 ـ مصيبت وارده بر ياران، به ويژه داغ عباس 3 ـ نداشتن توان براى شركت در جهاد و يارى پدر.

* * *

گروهى از مقتل نويسان نوشته اند: امام در آخرين لحظات وداع با اهل حرم، دستور داد عمود خيمه عباس را كشيدند (شايد امام مى خواست با اين كار به اهل حرم بفهماند كه خود را براى اسارت آماده كنند). همچنين در آخرين لحظات، امام به عنوان وداع، در كنار خيمه ها ايستاد و بانگ برآورد:

«يا سُكَينة، يا فاطِمَة، يا زَينَب، يا اُمُّ كُلثوم، عَلَيكُنَّ مِنِّي السَّلام».

سكينه (عليه السلام) پرسيد:

«يا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟»;

«پدرم! تسليم مرگ شده اى؟»

امام (عليه السلام) پاسخ دادند:

«كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعِين»;

«چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد؟»

سكينه (عليه السلام) گفت: «پدر جان! پس ما را به مدينه جدّمان بازگردان»; (رُدَّنا إلى حَرَم جَدِّنا).

امام (عليه السلام) فرمود:

«لَوْ تُرِكَ القَطا لَنامَ»;

«اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مى گيرد و مى خوابد.»(24)

آنگاه امام (عليه السلام) ، سكينه را به آغوش كشيد و فرمود:

لا تَحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً *** ما دَام مِنِّي الروحُ فِي جُثْماني

فإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلى بِالَّذي *** تَأتِينَهُ يا خِيْرَةَ النِسْوانِ (25)

«با اشك حسرت بارِ خود، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنين نكن.

هنگامى كه كشته شدم تو نخستين كسى هستى كه بر من اشك خواهى ريخت، اى بهترين زنان !».

امام (عليه السلام) به اهل خيام توصيه كردند: «چادرها را به سر كنيد»;«وَتَغَطّينَ بِإزارِكُنَّ».(26)

و بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده، فرمودند:

«إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَمُوا أنّ اللهَ تعالى حافظكُمْ وَ حاميكُمْ، وَسَيُنَجّيكُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء... فَلا تَشْكُوا، وَ لا تَقُولُوا بِألْسِنَتِكُمْ مَا يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ».(27)

«خود را براى رويارويى با مشكلات مهيّا سازيد و بدانيد كه خدا حافظ و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نگه مى دارد. هرگز فرياد گله و شكايت سر ندهيد و سخنى را بر زبان نياوريد كه از شأن شما كاسته شود.»

به خواهرش زينب (عليه السلام) خطاب كرد:

«يا اُخْتِي لا تَنْسِينِي فِي نَافِلَةِ الَّليل»;(28)

«خواهرم! در نماز شبت فراموشم نكن.»

هنگامى كه امام (عليه السلام) عازم ميدان شد، احساس كرد كه صداى «مَهْلاً، مَهْلاً»دخترش به گوش مى رسد، از اسب پياده شد و او را تسلّى داد. او با خود مى گفت: «پدر ! آيا بار ديگر به خيمه باز مى گردى؟»(29)

صدوق در «امالى»(30)آورده است: روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به شمشير خود تكيه كرد و با صدايى رسا خطاب به لشكر دشمن گفت: آيا مى دانيد جدم پيامبر خدا، پدرم على مرتضى، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خديجه، عموى پدرم حمزه و عمويم جعفر طيار است؟

همگى پاسخ دادند: آرى.

امام (عليه السلام) افزود: آيا مى دانيد عمامه اى كه بر سر دارم، عمامه پيامبر (صلى الله عليه وآله) و شمشيرى كه به دست گرفته ام شمشير اوست؟

پاسخ دادند: آرى.

امام (عليه السلام) بار ديگر پرسيد: آيا مى دانيد كه على، نخستين مسلمان است؟ و او عالم ترين، با حلم ترين و ولىّ همه مؤمنان است؟

گفتند: آرى، مى دانيم.

فرمود: چرا خون مرا مباح مى دانيد، در صورتى كه در قيامت در كنار حوض كوثر جمع شويد ولواء الحمد در دست پدر من است؟!

گفتند: هرچه گفتى، صحيح است ولى تا تو را به قتل نرسانيم رهايت نمى سازيم.

پيراهن كهنه (قديمى)

از وديعه هاى رسالت، كه از ابراهيم (عليه السلام) به خاندان اسماعيل، عبدالمطّلب، ابوطالب، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و سرانجام به فاطمه (عليه السلام) رسيد، پيراهنى بود كه ميان بسته اى قرار داشت. فاطمه در آستانه ارتحال، آن را به زينب سپرد و فرمود: دخترم ! هرگاه برادرت اين پيراهن را از تو طلب كرد، بدان كه ساعتى پس از آن كشته خواهد شد.

سال ها گذشت، (پنجاه سال، از آن وصيت سپرى شد) روز عاشورا فرا رسيد، امام چندين نوبت به ميدان رفت تا ناگهان زينب را صدا كرد و فرمود: «إِيتيني بِثَوب عَتِيق»; «خواهرم ! پيراهنى قديمى (و به ظاهر كم قيمت، كه كسى را بدان رغبتى نباشد) برايم بياور.»با شنيدن اين سخن، قلب زينب دگرگون شد.

راوى گويد: امام (عليه السلام) آن را در زير لباس رزم پوشيد; درحالى كه از چند جاى بدنش خون جارى بود. آنگاه به زينب فرمود: خواهرم ! اين خون كه به زمين ريخته شد، فوران خواهد كرد و زنده خواهد ماند. هرگز احساس خسارت نمى كنم; زيرا طبق وظيفه ام عمل كرده ام .(31)شاعر مى گويد:

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش *** كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنش

ولى ز جور عدو كز جفاى سُمّ ستور *** تنى نماند كه پوشند خرقه يا كفنش

بوسه بر گلوى حسين (عليه السلام) وصيّت مادر

در برخى از تواريخ آمده است: هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) چند قدمى از خيمه ها دور شد، حضرت زينب (عليه السلام) از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم! لحظه اى درنگ كن تا وصيّت مادرم فاطمه (عليه السلام) را نسبت به تو عمل كنم».

امام (عليه السلام) توقّف كرد و پرسيد: آن وصيت چيست؟

زينب (عليه السلام) فرمود: مادرم به من وصيّت كرده بود: هنگامى كه نور چشمم حسين روانه ميدان جنگ با دشمن شد، عوض من گلويش را ببوس. آنگاه زينب گلوى برادر را بوسيد و به خيمه بازگشت.(32)

برادر به قربان خُلق نكويت *** اجازه بفرما ببوسم گلويت

* * *

سكينه در كربلا

سكينه دختر حسين بن على (عليهم السلام) و مادر ايشان و على اصغر رباب است.(33)سكينه (عليه السلام) در كربلا شش سال داشته است.

به نوشته برخى از مورخان فاطمه بنت الحسين، همان سكينه است.(34)نام وى در اصل امينه يا اميمه بود. ابو الفرج اصفهانى نيز نام سكينه را امينه و همچنين اميمه ثبت كرده است.(35)

روز عاشورا، آنگاه كه امام (عليه السلام) چند قدم به سوى ميدان برداشت. ناگاه صداى ضعيفى از پشت سر شنيد كه كسى مى گويد: اى پدر، اندكى تأمّل كن، حاجتى دارم.

امام (عليه السلام) وقتى به پشت سر نگريست، ديد سكينه با سرعت مى آيد. عنان اسب را كشيد و ايستاد. سكينه سر رسيد و ركاب امام را گرفت و گفت: حاجتم اين است كه بار ديگر از اسب فرود آيى و مرا در كنار خود بگيرى و مانند يتيمان نوازشم كنى.

امام (عليه السلام) پياده شد و روى خاك نشست و سكينه را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر وى كشيد و اشك هايش را پاك كرد و او را دلدارى داد و به خيمه بازگردانيد.(36)

سيدبن طاووس در لهوف مى نويسد: در روز يازدهم عاشورا كه كاروان اسيران را به سوى كوفه حركت دادند، مسيرشان از قتلگاه بود. خواهران و دختران امام وقتى چشمشان به قتلگاه افتاد، خود را از بالاى شتر به زمين افكندند. سكينه در قتلگاه جسد پدر را چنان در آغوش گرفت كه هنگام حركت كاروان، جمعى از ستم پيشگان وى را با ضرب و شتم از جسد پدر جدا كردند!(37)

فاطمه بنت الحسين

فاطمه دختر حسين بن على (عليهم السلام) و نام مادرش امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله بوده است.(38)وى مى گويد: هنگامى كه غارتگران به خيمه ما هجوم آوردند، يكى از آنان، خلخال را كه به عنوان زينت در پايم بود، به زور گرفت. او در آن حال اشك مى ريخت. خطاب به وى گفتم: چرا اشك مى ريزى؟

گفت: چگونه نگريم كه وسايل زينتى دختر پيامبر را به غارت مى برم.

گفتم: پس چنين نكن.

گفت: اگر من غارت نكنم ديگران آن را مى ربانيد !(39)

مصيبت وداع به سفارش زهرا(عليها السلام)

ميرزا يحيى ابهرى مى نويسد: در عالم خواب، علامه مجلسى(رحمه الله)را ديدم كه در صحن مطهّر سيدالشهدا (عليه السلام) و در طرف پايين پاى آن حضرت ـ در طاق الصفا ـ نشسته و مشغول تدريس است. علاّمه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثيه و مصيبت بخواند، شخصى آمد و گفت: حضرت زهرا (عليه السلام) مى فرمايد:

«أذْكُرِ الْمَصائِبَ الْمُشْتَمِلَة عَلى وِداعِ وَلَدي الشَّهِيد»;

«مصيبت وداع فرزند شهيدم را بخوان.»

در آن هنگام، علامه مجلسى مصيبت وداع را خواند و شيون از جمعيت برخاست; به طورى كه مانند آن را در عمر خود نديده بودم و در همان رؤياست كه امام حسين (عليه السلام) به علامه مجلسى فرمود:

«قُولُوا لاَِولِيائِنَا وَ أُمَنائِنا يَهْتَمُّونَ بِإِقامَةِ مَصائِبِنا»;

«به دوستان ما بگوييد كه در برپاداشتن جلسه هاى مصيبت براى ما كوشش كنند.»

امام حسين (عليه السلام) پس از حمله هاى كارى و حماسه اى، لحظاتى به استراحت پرداخت كه ناگهان يكى از دشمنان سنگى به سويش انداخت و به پيشانى مباركش خورد و خون بر صورت نازنينش جارى شد. حضرت جامه اى برداشت تا چشم و صورت خود را از خون پاك كند كه تيرى زهرآلود و سه شعبه بر سينه ـ و به گفته اى بر قلب مباركش ـ اصابت كرد و از پشت بيرون آمد.(40)در اين حال بود كه فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) ».

در آخرين لحظات

امام حسين (عليه السلام) در آخرين لحظات، آنگاه كه تير سه شعبه بر سينه اش اصابت كرد، بر آسمان نگريست و فرمود: خداى من! تو مى دانى اين گروه مردى را به قتل مى رسانند كه برروى زمين پسر پيغمبرى جز او نيست. سپس با دست خويش آن تير را از پشت بيرون كشيد و از جاى آن تير، خون مانند ناودان سرازير شد. دستش را جاى جراحت گرفت، چون از خون پُر شد، آن را به سوى آسمان پاشيد (و از آن خونِ شريف قطره اى به سوى زمين برنگشت).(41)

كف دستش را بار ديگر پر از خون كرد و به سر و صورت و محاسنش كشيد و فرمود: «با سر و صورت خون آلود، همچنان خواهم ماند تا جدّم پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را ديدار كنم و نام قاتلان خود را به او بگويم.»

در اين هنگام ضعف و ناتوانى بر آن حضرت چيره شد و از كارزار باز ايستاد، تا آن كه مالك بن يسر به حضرت دشنام داد و با شمشير ضربه اى برسر مباركش زد; چنانكه راوى مى گويد:

«كانَ عَلَيْهِ قُلُنْسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّى وَصَلَ السَّيْفُ إلى رَأْسِهِ فَأدْماهُ، فَامْتَلاََتْ القُلُنْسُوَةُ دَماً»;

«به گونه اى كه كلاه آن حضرت شكافته شد و شمشير به سر مقدسش رسيد و خون از آن جارى گشت، و آن كلاه پُر از خون شد»

امام (عليه السلام) در حق او نفرين كرد و سپس آن كلاه پُر از خون را از سر مبارك انداخت و با دستمالى زخم سر را بست و عمامه اى برآن نهاد.

لشكر دشمن لحظاتى از جنگ با حضرت درنگ نمود، ليكن دوباره پيرامونش را گرفتند. زينب كبرى وقتى مشاهده كرد كه جمعى امام را در ميان گرفته اند، به طرف خيمه عمربن سعد شتافت و به او گفت:

«وَيْحَكَ يا عُمَر! أيُقْتَلُ أَبُو عَبْد اللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إلَيْهِ؟»;

«اى عمر(بن سعد)، حسين را مى كشند و تو تماشا مى كنى؟!»

* * *

راوى مى گويد: «هنگامى كه دشمن ديد، امام (عليه السلام) همچنان حمله مى كند، به گروه تيرانداز دستور دادند تا همگان يكباره به سوى او يورش ببرند و اين دستور عملى شد».(42)

هلال بن نافع مى گويد: در كنار عمربن سعد بودم كه ناگهان بانگ برآمد حسين كشته شد، من به پيش دويدم، ديدم جمال حسين همچون آفتاب، مى درخشد به گونه اى كه مجذوب درخشش سيماى او شدم»; «وَ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَجَمالُ هَيْأَتِهِ».(43)

سرهاى مبارك شهدا

علاّمه مجلسى در «جلاءالعيون» مى نويسد: «همان روزى كه حسين (عليه السلام) كشته شد، سرهاى شهدا را از بدن هايشان جدا كردند.(44)

يكى از مورّخان مى نويسد: «هفتاد سر را ميان رؤساى قبايل تقسيم كردند (بنا به نقلى سر حرّ و على اصغر را از بدن جدا نكردند).

يكى ديگر از مورّخان مى نويسد: «تعداد سرها به 78 مى رسيد».(45)

همچنين در قمقام آمده است: «نخستين سرى كه در اسلام بر نيزه شد، سر حسين (عليه السلام) بود.»; «أوَّلَ رَأْس حُمِلَ عَلَى الرُّمْحِ]على رُمْح[فِي «اْلإِسْلامِ رَأْسُ الحُسَينِ».(46)

ابن اثير تعداد سرهاى شهدا را هيجده سر از اهل بيت و شصت سر از ديگر شهدا مى داند.(47)

رخدادهاى غم انگيز، پس از شهادت

1 ـ حضور ذوالجناح كنار خيام

آنگاه كه حضرت سيد الشهد (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت رسيد، اسب آن حضرت خود را به خون امام آغشته كرد و به سوى خيمه ها شتافت. آن حيوان در حالى كه شيهه مى كشيد، دست هاى خود را بر زمين مى كوبيد.

وقتى خواهران و دختران و اهل بيت حضرت، صداى اين حيوان را شنيدند، از خيمه بيرون آمدند و آن را بى صاحب و بى سوار و غرق خون ديدند و فهميدند كه امام (عليه السلام) را كشته اند. در اين حال بود كه با صوتى حزين، فرياد به گريه و شيون بلند كردند. امّ كلثوم (عليه السلام) دستانش را بر سرگذاشت و گفت:

«يا محمدا!، يا جداه! اى پيامبر! اى ابوالقاسم! اى على! اى جعفر! اى حمزه! اى حسن!... اين حسين شماست كه در خاك كربلا افتاده و كشته شد. سر او را از پشت گردن بريدند و عمامه و لباسش را به غارت بردند.»(48)

2 ـ غارت و تاراج خيمه ها

لشكر عمربن سعد براى تاراج خيمه هاى خاندان پيامبر و نور چشم زهرا (عليه السلام) ، بريكديگر پيشى مى گرفتند. آنان در شقاوت تا آنجا پيش رفتند كه حتى چادرها را از سر زنان و دختران خاندان حرم پيامبر (صلى الله عليه وآله) كشيدند، درحالى كه آنان در فراق حاميان و عزيزان خود شيون سرداده بودند.(49)

3 ـ خيمه ها در آتش

راوى گويد: بانوان در حالى كه حتى جامه هايشان به تاراج رفته، پاهاى مباركشان برهنه شده، اشك چشمشان جارى بود، از خيمه ها بيرون شده، با حالت تحقير به اسارت رفتند.(50)

4 ـ تاخت و تاز بر روى اجساد شهيدان

حدود ده تن از دشمنان، اسب هاى خود را مهيّا كرده، به قولى نعل جديد زدند و روى اجساد شهدا به اسب تازى پرداختند: به گونه اى كه اجساد شريف شهيدان، از پا در آمدند.

راوى در اين باره مى گويد: «...فَداسُوا الحُسَيْنَ (عليه السلام) بِحَوافِرِ خَيْلِهِمْ حَتّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَظَهْرَهُ...».(51)

اين ده تن، پس از اسب تازى، در برابر پسر زياد ايستادند و از كردار شوم خود (دركوفه) چنين گزارش دادند:

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِكُلِّ يَعْبُوب شَديدِ الاَْسْرِ(52)

«ما همانهاييم كه ابتدا پشت حسين و سپس سينه اش را با اسبان تيزرو، بلند قامت و قوى هيكل در هم شكستيم.»

ابوعَمرو زاهدى مى گويد: وقتى در زندگى نامه اين ده تن، بررسى كردم، مشخص شد كه همه آنان، زنازاده بوده اند. و همه آنان توسط مختار گرفتار شدند و به كيفر اعمال خود رسيدند.(53)

جانبازان كربلا

اين پرسش همواره مطرح است كه آيا از ميان ياران سيد الشهدا و اهل بيت، در روز عاشورا، كسى يا كسانى بودند كه زخمى شده، جان سالم به در برند؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: نمى توان انكار كرد كه بعضى زخمى شدگانِ از ياران امام حسين (عليه السلام) در كربلا، شفا يافتند، ليكن اينان از نظر تعداد، مورد اتفاق صاحب نظران نيستند.

در منابع تاريخى آمده است كه هفت تن از فرزندان امام مجتبى (عليه السلام) در ركاب امام حسين (عليه السلام) در كربلا حضور داشتند كه پنج تن از آنان به شهادت رسيدند و دو تن ديگر در شمار زخمى ها بودند و نجات يافتند;(54)يكى از آن دو «حسن مثنّى» است كه دايى وى اسماء خارجه (كه در ميان لشكر يزيد بود) او را از ميدان جنگ به كوفه برد، تحت درمان قرار داد و به مدينه روانه ساخت.(55)

پاورقى:‌


1 . بحارالأنوار، ج45، ص64 . ابن شهرآشوب نيز نامهاى شهداى كربلا را اينگونه آورده است:
نعيم بن عجلان، عمران بن كعب بن حارث الأشجعى، حنظلة بن عمرو الشيبانى، قاسط بن زهير، كنانة بن عتيق، عمرو بن مشيعة، ضرغامة بن مالك، عامر بن مسلم، سيف بن مالك النميرى، عبدالرحمن الأرحبى، مجمع العائذى، حباب بن حارث، عمرو الجندى، الجلاس بن عمرو الراسبى، سواربن أبى حمير الفهمى، عمار بن أبي سلامة الدالانى، النعمان بن عمرو الراسبى، زاهر بن عمرو مولى ابن الحمق، جبلة بن على، مسعود بن الحجاج، عبد الله بن عروة الغفارى، زهير بن بشير الخثعمى، عمار بن حسان، عبد الله بن عمير، مسلم بن كثير، زهير بن سليم، عبد الله، عبيد الله ابنا زيد البصرى، عشرة من موالى الحسين (عليه السلام) ، اثنان من موالى أمير المؤمنين (عليه السلام) .
2 . اعيان الشيعه، ج 1، ص 602
3 . بلاذرى، انساب الأشراف، ص 193
4 . اللهوف، ص16، چاپ مطبعة الحيدريه، نجف . «...فَعِنْدَها قامَ الحُسَيْنُ (عليه السلام) فَصَلّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالمَقامِ وَسَأَلَ اللهَ الخِيَرَةَ في ذلِكَ، ثُمَّ طَلِبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيل وَأَطْلَعَهُ عَلى الحالِ وَكَتَبَ مَعَهُ جَوابَ كُتُبُهِمْ...»
5 . مقتل الحسين، ص 357 . «اِذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ أذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفْ مِنْ الغالِبُ»
6 . ج 3، ص 39
7 . ج 7، ص 347
8 . «ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ المُصَلِّينَ الذّاكِرِينَ. نَعَمْ، هَذا أوّلُ وَقْتِها، سَلُوهُمْ أنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّي»
9 . كامل، ج 4، ص 71 و انساب الأشراف، ص 195
10 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 326
11 . نك : علامه حلى، المختلف، ج 3، ص 34 فصل سوم، طبع جديد.
نماز خوف دو ركعت است. در صورتى كه نيروهاى اسلام در وقت اداى نماز، در عمليات رزمى باشند مى توانند «نماز خوف» به جاى آورند و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در برخى از غزوه ها از جمله غزوه «ذى قرد». سال ششم ه (تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص400) و غزوه «ذات الرقاع» در سال چهارم هجرى نماز خوف خواند. (مُروج الذهب، ج 2، ص 288)
12 . مواعظ، مجلس ششم.
13 . ذخائر العقبى، طبرى، ص 144. «عن رجل من كليب قال: صاح الحسين بن على(عليهما السلام)اسقونا ماءً فرماه رجل بسهم فشقّ شدقه. فقال: لا أرواك الله، فعطش الرجل إلى أن رمى نفسه في الفرات حتى مات»، (نك : مجمع الزوائد، هيثمى، ج 9، ص 193). بعضى از محقّقين بر اين عقيده اند كه امام حسين (عليه السلام) هرگز از دشمن درخواست آب نكرده است.
14 . مقرم، مقتل الحسين، ص 271
15 . همان، ص 274
16 . نك : وسايل الشيعه، ج 11، ص 105، موسوعه، ص 497
17 . معالى السبطين، ج 2، ص 17
18 . در برخى از احاديث آمده است كه امام وصاياى خود را با زينب (عليه السلام) در ميان نهاد ـ به فصل «زينب كبرى» مراجعه شود.
19 . «يَا وَلَدِي قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ».
20 . «يَا بُنَيّ إنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ وَ قَطعُوا يَدَيْهِ عَلى شاطِئ الفُراتِ»
21 . «فَبَكَى عَلِي بن الحسين بكاءً شديداً حتّى غُشي عَلَيْه».
22 . «فَبَكى عَليُّ بْنِ الحُسَيْنِ بُكاءً شديداً».
23 . نك : معالى السبطين، ج 2، صص 12 ـ 10
24 . ميان عرب ضرب المثل است.
25 . نفس المهموم، فصل عاشورا، ص 184
26 . مواعظ، مجلس دهم، ص 143
27 . نفس المهموم، ص 246 و 255 ـ مقرم، مقتل الحسين، ص 276
28 . نقدى، زينب كبرى.
29 . مواعظ، علامه شوشترى، مجلس دهم، ص 140
30 . امالى، ص 159
31 . بيرجندى، كبريت احمر، بخش روز عاشورا و نك : در كتاب وقايع الأيام همين فصل.
32 . ملاّ حبيب الله كاشانى، تذكرة الشهدا، ص 311
33 . بحارالأنوار، ج45، ص330 . «...سكينة أمّها رباب بنت إمرئ القيس الكندية...».
34 . حبيب السير، ج2، ص61
35 . مقاتل الطالبيين، ص59
36 .
37 . لهوف، ص 59 . «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِ (عليه السلام) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّى جَرُّوه عَنْهُ».
38 . بحارالأنوار، ج45، ص330 .«...فاطمة أمّها أمّ إسحاق، بنت طلحة بن عبيد الله...»
39 . قالت فاطمة بنت الحسين: دخلت الغارة علينا و أنا جارية صغيرة و في رجلي خلخالان من ذهب، فجعل رجل يفضّ الخلخالين من رجلي و هو يبكي، فقلنا: ما يبكيك يا عدوّالله؟ فقال: كيف لا أبكي و أنا أسلب بنت رسول الله(صلى الله عليه وآله)فقلت: لا تسلبني، قال: أخاف أن يجيء غيري فيأخذه، قالت: وانتهبوا ما في الأفنية حتّى كانوا ينزعون الملاحف عن ظهورنا; (انوار نعمانيه، ج3، ص247، چاپ سوق المسجد الجامع).
40 . «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَقَدْ ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَيْنَمَا هُوَ واقِفٌ إذا أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ في جَبْهَتِهِ، فَأخَذَ الثَّوبُ لِيَمْسح الدَّمُ عَنْ وَجْهِهِ فَأتَاهُ سَهْمٌ مَحَدَّدٌ مَسْمُومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَب، فَوَقَعَ السَّهْمُ في صَدْرِهِ، وفى بعض الروايات: عَلى قَلْبِهِ...».
41 . «فانْبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرْحِ، فَلَمّا امْتَلاََتْ رَمى بِهِ إلى السَّماء».
42 . انساب الأشراف، ص 203
43 . اعيان الشيعه، ج 1، ص 610
44 . جلاءالعيون، ص 377
45 . قمقام، ج 2، ص 473
46 . همان.
47 . الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 83
48 . نك : منتهى الآمال، ص 468 و 469 و نفس المهموم، ص 375 ـ 372، «وا مُحمّداه! وا جَدّاه! وا نَبيّاه! وا أب القاسماه! وا عَليّاه! وا جَعْفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حُسينٌ بِالْعراء، صَريعٌ بِكَربلاء، مَحْزُوز الرَّأسِ مِنَ القفاء، مَسْلوبُ العِمامةِ والرّداء».
49 . نك : سيد بن طاووس، لهوف 59 ، «تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بيوتِ آلِ الرَّسول، وَقُرَّةِ عَيْنِ البَتُولِ، حتّى جَعَلُوا ينزعون مَلْحَفَةَ المَرْأَةَ عن ظهرها، وخرجْنَ بناتُ آلِ الرسولِ وَحَرِيمُهُ يَتَساعَدْنَ عَلى البُكاءِ، ويَنْدُبْنَ لِفراقِ الحُماةِ والأحبّاء».
50 . نك : سيد بن طاووس، لهوف 59 ، «قال الراوى: ثمّ أَخْرِجُوا النّساء مِنَ الخَيْمَةِ، وَأَشْعَلوا فِيها النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٌ حافياتٌ باكياتٌ، يَمْشِينَ سَبايَا في أسْرِ الذلّة».
51 . نك : سيد بن طاووس، لهوف 59
52 . نك : سيد بن طاووس، لهوف 59
53 . نك : سيد بن طاووس، لهوف 59
54 . نك : مبحث حضرت قاسم (عليه السلام) .
55 . نك : خراسانى، منتخب التواريخ، ص 382