انوار حسينى

آية الله العظمى سید صادق حسينى شيرازى

- ۸ -


تأثير مجالس عزادارى در پيشبرد اهداف اسلامى

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين

احياى مؤمن

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم روايت شده است كه فرمود:

«من ورّخ مؤمنا فقد أحياه [1]؛ كسى كه تاريخ مؤمنى را [با نوشتن يا گفتن] بيان كند، او را زنده كرده است».

مثلاً اگر شما احوالات و اخلاقيات مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى[2] ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ را براى مردم بگوييد يا به نگارش در آوريد، در واقع نام مؤمنى زنده شده است و از ثواب احياى يك انسان مؤمن برخوردار خواهيد شد و خداى متعال در نامه عمل شما ثواب احياء يك مؤمن را ثبت مى نمايد.

اگر كسى انسانى را با نجات دادن از مرگ زنده كند پاداش بسيار بزرگى دارد. خداى ـ عزوجل ـ در اين باره مى فرمايد: «وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا [3]؛ كسى كه يك نفر را زنده كند مانند آن است كه تمام مردم را زنده كرده» در مقابل، اگر كسى انسانى را بكشد: «فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا [4]؛ چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد». پس حسب اين روايت، كسى كه تاريخ مؤمنى را بگويد يا بنويسيد آن مؤمن را زنده كرده است؛ و اين كار به نص آيه شريفه «فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا؛ همانند زنده كردن تمام مردم مى باشد».

روشن است كه هرچه مقام فرد مؤمن بالاتر باشد، پاداشى كه نصيب زنده كننده نام و ياد او مى شود نيز بالاتر و والاتر است؛ اما اگر اين فرد يكى از معصومان عليهم السلام يا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم باشد، نه تنها نام او را زنده كرده بلكه مكتب او را نيز استحكام بخشيده است. مثلاً اگر كسى تاريخ زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام را بنويسد يا براى ديگران باز گويد، مثل آن است كه حضرت زهرا عليهاالسلام را زنده كرده است. ممكن است كه گفته شود: چگونه آن حضرت را زنده كرده است؟

پاسخ چنين است: از آن جا كه انسان به اعتبارى داراى دو بُعدِ جسمى و شخصيتى است، بيان تاريخ و سيره زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام پرتويى از شخصيت آن حضرت را در يادها زنده مى كند.

البته روشن است گاهى جسم يك انسان را زنده مى كند، زمانى هم ياد و هم شخصيت انسانى را زنده مى كند، و احياى شخصيت مهم تر از احياى جسم است، زيرا جسم قيمت خاك را دارد. جسم همان خاك است كه خداوند متعال صورت خاك را عوض كرده و به شكل جسم در آورده است.

نه تنها حضرت آدم عليه السلام از خاك خلق شده، ما نيز از خاك خلق شده ايم. اگر ما قدرى به عقب باز گرديم مى بينيم ما همان خاك بوديم؛ باران باريده، بذر با مقدارى خاك و آب بصورت علف از دل خاك بيرون آمده، علف را گوسفند خورده، گوشت شده، پدر گوشت گوسفند را خورده در بدنش خون شده، خون تغيير ماهيت داده و به صورت نطفه درون رحم مادر قرار گرفته، به جنين تبديل و پس از زمانى زاده شده و روزگارى را سپرى كرده و چند صباحى ديگر نيز مى ميرد و باز زير خاك مى رود و به خاك تبديل خواهد شد.

اصولاً خدا، دستگاه دنيا را يك دستگاه چرخ و فلك قرار داده كه در حال چرخش است. همين محلى كه ما در آن هستيم صدها هزار آدم قبل از ما در آن بوده اند و حالا خاك شده اند؛ همين ديوار اين خانه را چه كسى مى تواند با قاطعيت بگويد قبلاً يك انسان نبوده؟ ممكن است اجزاى تشكيل دهنده جزئى از اين ديوار انسانى بوده در قبرستان و خاك شده، پس از مدتى خاك به خشت و گِل مبدّل شده و امروز ديوار شده است؛ كه در روايتى به همين مطلب اشاره شده است.

پس انسان يك بُعد جسمى دارد و يك بُعد شخصيتى و تاريخى. همان طور كه اگر طبيب يك انسان مريض را مداوا كند تا جسم او سالم شود، اگر شما هم بالاى منبر يا در كتابى از حاج شيخ عبدالكريم حائرى، ميرزاى قمى، شيخ مفيد و... ياد كرديد و نوشتيد كه مثلاً هزار سال قبل چنين مردى بوده به نام شيخ مفيد و كتاب هايى از خود بر جاى گذاشته و...، نام او را زنده كرده ايد.

درخواست حضرت ابراهيم (عليه السلام )

حضرت ابراهيم عليه السلام هم بنا به فرموده قرآن كريم به همين بُعد اشاره دارد و خطاب به پروردگار متعال عرضه مى دارد:

«وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ[5]؛ و براى من در [ميان] آيندگان آوازه نيكو قرار ده».

يعنى مرا بر زبان آيندگان در بعد تاريخى و شخصيتى، نيكو بگردان تا سخنم را پذيرا باشند.

البته اين دعا و خواسته حضرت ابراهيم عليه السلام از روى تكبر و خودخواهى نبوده، بلكه مى خواست مردم به دور او جمع شوند و سخن او را بشنوند و هدايت شوند.

پس ما اگر مجلس مصيبت حضرت زهراء عليهاالسلام برپا كرديم و يا در آن شركت كرديم؛ اگر مجلس عزادارى امام حسين عليه السلام رفتيم؛ اگر جشن ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم رفتيم؛ اگر در جشن عيد غدير شركت كرديم؛ اگر در كتابهاى خود تاريخ أئمه طاهرين عليهم السلام را نوشتيم و از فضائل و مناقب آنان ياد كرديم، آنها را زنده كرده ايم و روايت (من ورّخ مؤمنا فقد أحياه) بر ما قابل تطبيق خواهد بود. لذا بر ما لازم است تا با بپا داشتن مجالس سوگوارى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و همچنين ميلادهاى آن بزرگواران، فضائل آنان و ظلم هايى كه بر آن ها شده است را بيان كنيم تا مشمول آن روايت بشويم.

انگيزه ستيز با مجالس حسينى

طاغوت ها و ظالمين هميشه مخالف برگزارى مجالس سوگوارى و عزادارى براى اهل بيت عليهم السلام بوده اند و به هر وسيله و با هر توجيه و مكر و حيله اى كوشيده اند تا اين مجالس را از بين ببرند. ملت ايران ديده و شنيده اند كه چگونه پهلوى اول بر ضدّ مجالس روضه[6] و عزادارى سيدالشهداء عليه السلام اقدام كرد.

او در ابتدا به دروغ در روز عاشورا به پيشانيش گِل مى ماليد و در جلوى دسته عزادارى، حسين، حسين مى گفت و مى دويد، اما بعدها مجالس عزادارى را منع كرد، منبرى ها و روضه خوان ها را شكنجه مى كرد و صاحبان مجالس را زندان مى نمود و در روز عاشورا جشن گرفت و تمام مجالس عزادارى را به شدّت منع كرد.

اولش او سربرهنه در عزاها مى دويد *** عاقبت جشنى به پا در ليله عاشورا كرد

واقع آن است كه هر جايى طاغوت و ظالمى پيدا شده، ضدّ روضه خوانى و منبر بوده و همواره كوشيده اند اين دستگاه كه رمز تشيّع و نشانه محبّت به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است برچيده شود. در عراق نيز شخصى در رأس قدرت قرار گرفت به نام «ياسين هاشمى» كه همين كارها را كرد.

در تركيه نيز «مصطفى كمال آتاتورك» پيدا شد و مجالس سيدالشهداء عليه السلام را تعطيل كرد. اين سه برادر فكرى، يعنى رضاخان پهلوى در ايران، مصطفى كمال آتاترك در تركيه و ياسين الهاشمى در عراق، با هم مشغول مبارزه با مجالس عزادارى شدند، و هر سه توسط انگليس و در يك زمان بر سر كار آمدند.

آنان هيچ منطقى نداشتند، منطق آن ها زور و سعيشان هم جلب رضايت اربابانشان بود، گرچه تمام ملّت ناراضى باشد.

كشور تركيه يك مملكت اسلامى است و بيش از دو سوم جمعيت آن شيعه هستند[7].

وقتى كه انگليس، آتاتورك را در تركيه به حكومت رساند، او روضه خوانى و عزادارى را ممنوع كرد، و هركس روضه مى خواند شكنجه مى شد. در عراق و ايران هم وضع به همين صورت بود. در كشور هند، هم حدود صدوپنجاه سال قبل و در حالى كه مسلمانان فراوانى داشت، همين طور بود.

فراموش نشود كه هند از جمله بلاد اسلامى است كه در دوران معاصر با امام زين العابدين عليه السلام فتح شد و بيش از هزار سال در دست مسلمانان بود، تا سيصد سال قبل كه انگليسى ها هند را مستعمره خود كردند. آن ها ابتدا با دروغ و فريب به عنوان تاجر و بازرگان وارد هند شدند و شركتى به نام «كمپانى هند شرقى» را تأسيس كردند و فعاليت هاى خود را تحت پوشش تجارت، گسترش دادند، تا اين كه ناگهان ملّت هند خود را تحت استعمار نيروهاى انگليس يافت.

در آن هنگام سلطان مسلمان و غيورى بنام «سلطان تيپو» به دور از چشم انگليسى ها، ارتشى تشكيل داد و آن ها را مسلّح كرد و عليه قواى استعمارگر به مبارزه پرداخت و سرانجام او و نيروهايش كشته شدند.

انگليسى ها به منظور نابود كردن كانون خطر و نابودى معارضان احتمالى در تمام مناطق تحت سلطه سلطان تيپو دستور قتل عام دادند و در پى اين فرمان، زن، مرد، پير، جوان، كودك، همه و همه را كشتند تا جايى كه جنبده اى در شهر به چشم نمى خورد. اجساد در كوچه ها و خيابان ها رها و طعمه حيوانات درنده و لاشه خوار شده بود.

در اين جا مناسب است اين داستان ظريف را بگويم:

وقتى ما در كربلاء بوديم يكروز سفير هند پيش من آمد؛ ضمن گفت وگو، به مناسبتى قصه سلطان تيپو را به او گفتم و او گوش داد، و بعد گفت: من داستان رشادت هاى سلطان تيپو را مفصلاً خوانده ام، و بعد كلمه اى گفت بسيار عجيب كه من اين را نمى دانستم و نخوانده بودم، گفت: مى دانيد چرا سلطان تيپو اين گونه بر ضد انگلستان قيام كرد؟ و با شهامت و رشادت تا پاى جان، خود و خانواده اش از كشور اسلامى دفاع نمودند؟

گفتم: چرا؟

گفت: سلطان تيپو سيد بود و از اولاد حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ؛ نام او على و نام همسرش فاطمه بود و روح آن بزرگواران در اين ها اثر كرده بود.

اين، عين گفتار سفير هند بود.

بعد از سركوب انقلاب «سلطان تيپو» حاكم جديدى از انگلستان وارد هند شد و دو كار را ممنوع نموده و بر آن ها جريمه قرار داد:

1. خواندن و آموختن قرآن.

2. روضه خواندن و حاضر شدن در مجالس روضه خوانى.

در فرمان او آمده بود: هر كس كه قرآن بخواند يا فرزند خود را مكتب خانه و نزد معلم قرآن بفرستد يا اگر شيخى قرآن درس بدهد و همچنين اگر كسى روضه بخواند به ده سال زندان محكوم خواهد شد.

پايندگى دستگاه سيدالشهداء (عليه السلام )

به هر حال طاغيان و جنايتكاران هميشه عمرشان كوتاه است، اين يك قاعده كلى است:

«حبل الظالم قصير وإن طال؛ ريسمان [عمر] ظالم كوتاه است گرچه به درازا بكشد».

البته ممانعت از برپايى روضه خوانى، ممانعت از تدريس قرآن و... چند سالى بيش طول نكشيد و باز مسلمانان به حالت أوليّه خود بازگشتند و روضه خوان ها و همان طلبه هاى شيخ و سيّد مخلص به ارشاد و هدايت مردم پرداختند.

پايدارى در برابر بيگانه

در آن زمان مردى روحانى از جامعه خود برخاست و با خود انديشيد كه حاكم با من چه مى كند؟ غير از اين است كه مرا حبس مى كند يا نهايتا مى كُشد؟! پس، من به وظيفه خود عمل مى كنم و او هرچه مى خواهد بكند. آن گاه نزد يكى از مردم آن سامان رفت و گفت: آيا شما حاضريد فرزند خود را پيش من بگذاريد تا مجانا به او قرآن بياموزم؟

گفت: ابدا، زندان در كار است.

پيش نفر ديگرى رفت و گفت: آيا شما حاضريد فرزندانتان را نزد من بفرستيد تا به آنها قرآن ياد بدهم؟

گفت: هرگز.

خلاصه به هر كس پيشنهاد تدريس رايگانى قرآن مى داد از ترس رد مى كرد. سرانجام بچه يتيمى را كه پدر و مادرش مُرده بودند و سرپرستى نداشت، پيدا كرد و به او گفت: آيا تو حاضر هستى پيش من درس قرآن بخوانى؟ بچه گفت: بله.

اما مسجدى نبود تا شيخ در آنجا درس بدهد، زيرا انگليسى ها مساجد را خراب كرده بودند و اصولاً يكى از كارهاى استعمار خراب كردن مساجد است؛ يا درب مسجد را به بهانه هاى مختلف مى بندند، يا مسجد را تبديل به موزه مى كنند، يا براى آن كه كسى مسجد نسازد قوانين دست و پاگير وضع مى كنند: مثلاً مى گويند زمين مسجد كمتر از هزار متر نباشد؛ بايد در بهترين نقطه شهر باشد، كه به ظاهر حرف زيبائى است ولى در باطن نقشه جلوگيرى از ساختن مسجد است.

مثلاً «مائو» در چين هفده هزار مسجد را خراب كرد؛ استالين و لنين در شوروى [سابق] هزارها مسجد را يا ويران يا به مقرّ حزب كمونيست و يا به مركز فساد تبديل كردند.

خلاصه آن شيخ يك مسجد ويران شده اى پيدا كرد و خودش داخل مسجد رو به طرف درب مسجد نشست و بچه را مقابل خود به طورى كه پشت او به طرف درب مسجد بود نشاند تا حواس بچه جمع درس باشد و مشغول درس دادن شد. كم كم چند تا بچه ديگر پيدا شدند و تا حدّى دور شيخ شلوغ شد.

خبر به حاكم شهر رسيد و او شيخ را طلبيد و گفت: ما به يك كاتب [منشى] نياز داريم و شنيده ام تو خط خوبى دارى، اگر حاضرى بيا نزد ما كاتب و نويسنده [منشى] بشو، ما هم هر ماه بيست روپيه به تو مى دهيم.

شيخ گفت: بيست روپيه كم است.

حاكم گفت: ماهى چهل روپيه مى دهيم.

گفت: كم است.

گفت: ماهى هشتاد روپيه مى دهيم.

گفت: كم است.

گفت: ماهى صدوهشتاد روپيه مى دهيم.

گفت: كم است.

گفت: دويست روپيه مى دهيم...، تا رسيد به سيصد روپيه.

باز شيخ گفت: كم است.

حاكم گفت: صاف بگو مى خواهم به بچه ها قرآن درس بدهم!

واقع اين است كه يكى از علائم ايمان، بى علاقه بودن به پول است. شيخ آن جا خوب امتحان پس داد و ايمانش را با پول از دست نداد. در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم آمده است:

«انّ الدّينار والدّرهم قد أهلكا من كان قبلكم وهما مهلكاكم[8]؛ دينار و درهم، مردمان پيش از شما را به هلاكت رساند و گمراه كرد و شما را هم هلاك خواهد كرد».

آدم ضعيف و علاقمند به مال دنيا، به محض اين كه صحبت از پول به ميان بيايد، همه چيز را كنار مى گذارد. ضرب المثل ظريفى در فارسى است كه مى گويد:

«اگر از پول گذشتى از پل گذشتى».

انسانى كه به پول بى توجه باشد راحت مى تواند ايمان خودش را حفظ كند.

شيخ به حاكم گفت: من به صد بچه، قرآن درس مى دهم و تو هر كارى مى خواهى بكن. من از روز اول كه مشغول درس دادن شدم، فكر همه اين ها را كرده ام و تا آخر هم ايستاده ام.

حاكم گفت: ما ديگر نمى خواهيم به اين شهر و به تو آزار برسانيم، ولى ميدانى كه طبق قانون، كار تو ممنوع است و من از طرف مركز، تحت مراقبت هستم. تو تدريس قرآن را ادامه بده اما يك پرده جلوى درب مسجد آويزان كن تا اگر روزى مأمور بازرسى انگلستان، از مركز آمد و ديد تو قرآن درس مى دهى، من مجرم شناخته نشوم و بگويم به دور از چشم من دست به اين كار زده است.

شيخ هم قبول كرد و درب مسجد را پرده اى زد و مشغول به تدريس قرآن شد. مردم هم كه فهميدند ديگر خطرى از سوى حاكم متوجه شيخ و فرزندانشان نيست، فرزندان خود را پيش شيخ آوردند و كم كم مسجد پر شد، تا اين كه فرد خيّرى پيدا شد و خانه مجاور مسجد را خريد و ضميمه مسجد كرد. آن قسمت جديد هم پر شد.

خانه طرف ديگر مسجد را خيّر ديگرى خريد و جزء مسجد كرد كه آن جا نيز پر شد. يك نفر يك مدرسه بسيار بزرگ و مفصّلى در كنار مسجد ساخت و كم كم مسجد وسعت يافت و مدارسى در اطراف اين مسجد ساخته شد، و امروز آن مسجد و اضافات آن به صورت مجموعه اى اسلامى به نام «مدارس العلوم الديوبنديه» همچنان پابرجاست و تمام آن به همت همين شيخ مخلص مى باشد[9].

خدا شخص مخلص را آبرومند مى كند و عمل مخلص را نگه مى دارد.

خدا با قدرتش آن شيخ را كه در آن وضع، در يك مسجد خرابه شروع به تدريس قرآن نمود، صاحب مؤسسات و مدارس كرد.

احياگران دين

معلوم باشد كه هميشه طلبه هاى شيخ و سيد و روضه خوان ها بودند كه با اخلاص كار كردند و فقط خدا را در نظر داشتند و چون تنها خدا را رزّاق مى دانستند هيچ گاه براى سردمداران ستمگر سر فرود نياوردند و هميشه راه حق را پيمودند و از باطل هراسى نداشتند.

در واقع همين علماء، فضلاء، طلاب و منبرى ها هستند كه متخصّص در اسلام هستند و اسلام شناس مى باشند.

اگر بگوييم دكترها متخصص در علم طبّ نيستند، مهندسين متخصّص در علم هندسه نيستند، و... پذيرفته نمى شود و حق هم همين است. بنابراين همان طور همين علما، فضلا، و منبرى ها و مبلّغين هم متخصّص در دين هستند.

البته درس خواندن انحصارى و محدود به افراد خاصّى نيست. هر كس دلش مى خواهد مى تواند بيايد طلبه شود و درس طلبگى بخواند. شما مى توانيد برويد دانشگاه تهران درس بخوانيد؛ مى توانيد دنبال كسب و تجارت، اگر هم قدرت داريد بياييد قم و درس بخوانيد، البته بايد با زحماتش و با فقر و گرسنگى اش بسازيد؟

اين كلام خداست و كلام خدا هيچ گاه عوض نمى شود؛ خداى متعال در قالب حديث قدسى مى فرمايد:

«إنى جعلت العلم فى الجوع والغربة والنّاس يطلبونه فى الشّبع والوطن فلا يجدوه؛ من دستيابى به علم را در گرسنگى و غربت قرار دادم، امّا بنى آدم در سيرى و وطن به دنبال آن است، كه البته آن را نمى يابند».

علت اين هم واضح است؛ چون آدمِ سير نمى تواند درس بخواند. اگر من شب شام مفصّل خوردم كه نمى توانم شب را درس بخوانم و تا اذان صبح مى خوابم.

پس راه قم باز است، هر كس كه توان آن را دارد و مى خواهد، مى تواند بيايد درس بخواند، به قول شاعر فارسى زبان:

اى كه از كوچه معشوقه ما مى گذرى *** با خبر باش كه سر مى شكند ديوارش

علم، انحصارى نيست و در اختيار شخص خاصى هم نيست. براى تحصيل آن، جنابعالى هستيد و گرسنگى و تشنگى و به قول شاعر:

صمت جوع سهر عزلت ذكر بدوام *** ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام

صمت: زياد حرف نزدن، پشت سر مردم حرف نزدن.

جوع: با گرسنگى ساختن.

سهر: تحمل بى خوابى و مطالعه كردن.

عزلت: گوشه نشينى.

ذكر بدوام: دائما به ياد خدا بودن.

پنج اصل ياد شده، لازمه طلبگى است؛ پس هركس مى خواهد بفرمايد.

جلسات دينى، مانع پيش روى استعمارگران و ظالمان

ما بايد بدانيم كه استعمار و طاغوت ها هيچگاه قرآن نمى خواهند؛ هيچگاه مسجد و حسينيه نمى خواهند؛ مجالس روضه خوانى و عزادارى نمى خواهند. آن ها مجالسى كه ياد اهل بيت عليهم السلام را در ذهن ها زنده كند نمى خواهند، آن ها مجالسى كه از خدا و پيغمبر و خدا و قيامت در آن ها صحبت شود نمى خواهند، آن ها نمى خواهند كه مردم احكام خدا و مسائل حلال و حرام را بدانند. آن ها فساد، شراب، قمار، موسيقى، فحشاء، و امثال اين ها را مى خواهند، چرا كه اين ها براى حكومتشان خطرى ندارد، ولى خدا و پيغمبر و اهل بيت و امام حسين عليهم السلام و مجالس عزادارى را بزرگ ترين خطر براى حكومت خود مى دانند.

گاهى از بعضى افراد ساده لوح شنيده مى شود كه مى گويند: فلان شخص، روضه خوان پير زن هاست و اين ها نبايد باشند. اين عقيده اشتباه است؛ همين روضه خوان پيرزن ها نيز بايد باشد، اما بايد به او گفت آقا برو درس بخوان و بيشتر مطالعه كن تا در منبر مطالب بهترى بگويى، نه آن كه به او بگوييم: روضه نخوان.

همين روضه خوان پيرزن ها مطالبى مى گويند كه به كام ستمگران خوش نيامده، آنان را رسوا مى كنند. همين ها در منبرهاى مختصر خود امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و مسائل شرعى را به مردم ياد مى دهند.

اين ها هستند كه با هشدار به مردم، آنان را از شراب، فساد و اعمال زشت نهى مى كنند. اساس و بناى دستورات و قوانين اسلامى را همين ها حفظ كرده اند. همين روضه خوان وقتى مى گويد: شراب حرام است اين بچه كوچكى كه همراه مادر يا پدر خود در مجلس حاضر شده، مى فهمد كه شراب يك چيز بدى است و همين در ذهن بچه مى ماند.

سلاّمه موسى نويسنده مصرى در كتاب خود مى نويسد:

«ذهن بچه از روز تولد مانند يك نوار هرچه را كه گفتيد مى گيرد و در ذهن خود ضبط مى كند، وقتى هم كه بزرگ شد، يادش نيست كه اين مطلب از چه زمانى در ذهنش جا گرفته، و يا چه كسى به او گفته است، ولى همان مطالب را پس مى دهد و تأثير آن مطالب در رفتار و عقائد او ديده مى شود».

روضه خوان مى گويد: يزيد شرابخوار؛ يعنى شراب بد است.

عفت دخترهايتان را حفظ كنيد؛ يعنى عفت خوب است، يعنى مراكز فحشا كه استعمارگران در كشورهاى اسلامى داير كرده و آن را ترويج مى كنند بد است.

او با شنيدن «يزيد قمار باز» در مى يابد كه قمار بد است. خوب اين مطالب را چه كسى به اين بچه ها و پير زن ها گفته؟ همين روضه خوان ها؛ و استعمارگران از همين ها مى ترسند.

هراس از بيان حقايق

واعظى در يكى از كشورهاى اسلامى بالاى منبر مى گويد: وقتى كه سر مبارك حضرت امام حسين عليه السلام را مقابل يزيد آوردند، آن پليد مشغول شرابخورى بود؛ آن گاه در مذمت شراب و شرابخورى صحبت مى كند. سازمان امنيت آن كشور واعظ را خواسته، به او گفت: شما امروز به شاه اين مملكت جسارت كردى.

واعظ گفت: من اسمى از شاه نبردم.

بازجو به او گفت: مگر شما بالاى منبر در مذمت شراب و شرابخورى صحبت نكردى؟

پاسخ داد: بله.

بازجو گفت: خوب اين جسارت به شاه است! چون شاه شراب مى خورد.

واعظ گفت: آقا هزار و چهارصد سال است ما شراب و شرابخورى را بالاى منبرها مذمت مى كنيم، اين ربطى به شخص شاه ندارد و مقصود من او نبوده است.

اما پاسخى كه شنيد اين بود: اگر دفعه ديگر چنين جسارتى به شاه بكنى زندان مى شوى.

روز ديگر واعظ در بالاى منبر گفت: يزيد آدم بسيار پليدى بود، هنگام تقسيم بيت المال كه مال همه مسلمين است، تنها به دار و دسته اش پول مى داد و حق فقرا و مستمندان را از بيت المال نمى داد.

از منبر كه پائين مى آيد سازمان امنيت آن كشور او را دستگير و در محل بازجويى به او گفتند: باز امروز به شاه مملكت اهانت كردى؟

واعظ: كجا اهانت كردم، امروز كه من اصلاً اسمى از شراب و شرابخوارى نياوردم؟

بازجو گفت: شما گفتى يزيد پول ها را به دار و دسته اش مى داد، اين حرف يعنى شاه! پول ها را به اطرافيانش مى دهد و به فقرا و محرومين كمكى نمى كند.

واعظ قسم مى خورد كه من اصلاً چنين قصدى نداشتم، اما بازجو با تهديد به اين كه در صورت تكرار اهانت به شاه مملكت او را زندانى خواهد كرد، آزادش نمود.

واعظ در نوبت ديگر بر فراز منبر گفت: ديشب تاريخى را مطالعه مى كردم كه امام حسين عليه السلام يك روز جمعه در مدينه سرما خوردند و زكام شدند. زكام به سينه حضرت سرايت كرد و سينه حضرت درد گرفت و به طبيب مراجعه نكردند. درد سينه و زكام شدت گرفت، لذا طبيبى بر بالين حضرت آوردند. طبيب گفت ناراحتى شما علاج ندارد مگر آن كه با علم امامت آن را علاج كنيد، حضرت هم از علم امامت خود استفاده نكردند و در مدينه از دار دنيا رفتند.

امام زين العابدين عليه السلام هم پدر خود را غسل دادند و كفن كردند و يك تشييع بسيار مفصل از آن حضرت شد و حضرت امام حسين عليه السلام را در كنار قبر برادر بزرگوارشان امام حسن عليه السلام در بقيع دفن كردند و اين كه گفته مى شود امام حسين عليه السلام در كربلا هستند دروغ است!!

جمعيتى كه پاى منبر بودند به همديگر نگاه كردند و بسيار تعجب كردند كه اين منبرى چه مى گويد!! تا به حال حرف هاى خوبى مى زد، امروز چه شده كه حرف هاى عجيبى مى زند.

در مجلس سر و صداى زيادى به راه افتاد و اين خبر به سرعت در همه جا پخش شد. باز مأموران امنيتى او را دستگير مى كنند و به او مى گويند: اين ديگر چه كارى بود كه كردى؟

شيخ گفت: چكار كردم؟ من كه امروز اصلاً اسمى از يزيد نبردم تا بگوييد يعنى شاه.

مى گويند: اين سر و صدايى كه در شهر به راه انداختى چيست؟

شيخ گفت: تقصير شما است؛ يك روز گفتم يزيد شراب مى خورد، گفتيد يعنى شاه؛ يكروز گفتم يزيد پول ها را بين دار و دسته اش تقسيم مى كرد و به فقرا و محرومين نمى داد، گفتيد يعنى شاه؛ با خود فكر كردم اگر بگويم زن و بچه امام عليه السلام را به اسارت بردند و در بيابان ها تازيانه زدند و اذيّت كردند، اما زن و بچه يزيد پليد در قصرها در ناز و نعمت بودند، شما حتما مى گفتيد يعنى شاه. گفتم بهتر آن است كه امام حسين عليه السلام را در مدينه بكُشم، كه هم منبرم را رفته باشم و هم شما متعرض من نشويد.

اين قصه كوچك ولى صد درصد واقع است، زيرا استعمارگران و ظالمان از روضه خوان ها مى ترسند، حتى از روضه خوان پير زن ها. سرّش هم همين است؛ روضه خوان ها مى گويند شراب بد است؛ قمار بدست است، فساد و فحشا بد است، امام حسين عليه السلام بر ضد يزيد ظالم قيام كرد، آن حضرت و ياران با وفايش تا پاى جان از دين خدا دفاع كردند كه تمام اين مطالب بر ضد آنان است و آرامش آنان را برهم مى زند.

پس به نظر استعمار و طاغوت ها، بهتر آن است كه اصلاً روضه نباشد.

پهلوى اول در ايران، انگلستان در هند، ياسين هاشمى در عراق و آتاتورك در تركيه هم همين را گفتند.

بايد توجه داشت كه مجالس روضه خيلى قدرت دارند و مى توانند ريشه استعمار را بركنده، از انحراف جوانان جلوگيرى كند. همين روضه هفتگى كه فلان آقا در خانه خود گذاشته و حداكثر بيست نفر در آن شركت مى كنند، فوق العاده قيمت دارد.

در كويت غير از ايام محرّم و ماه مبارك رمضان مجالس بسيار كم بود، ما مردم را تشويق كرديم كه روضه هفتگى، چه در منازل خود و چه در حسينه ها برگزار كنند. در نتيجه، شبى حدود پنجاه روضه هفتگى در كويت برگزار مى شد. رهاورد مجالس ياد شده اين بود كه جوانان شيعه گرفتار كفّار و وهاّبى هايى كه در آن جا فعاليت گسترده دارند نشدند، مسائل شرعى مورد نياز را ياد گرفتند و از آلوده شدن به فحشا، شراب، قمار و... در امان ماندند. آيا اين كم قيمت دارد؟

با اندك تأملى در كشورهايى كه شيعه در آن نيست، يا شيعيان تحت مراقبت و فشار شديد حكومت هستند، يا شيعه آن كشور كم تحرك هستند، در مى يابيد كه بى بندوبارى رواج بيشترى دارد و چندان خبرى هم از دين و خدا و پيغمبر در آن جا نيست.

به اعتقاد من، ما بايد در قم و در تمام ايران همين كار را انجام بدهيم. بايد روضه هاى هفتگى زياد بشود، اگر چه جمعيت كمى در مجلس حاضر شوند و حتى اگر فقط زن و بچه صاحب خانه در آن شركت كنند.

در اين صورت خواهيم ديد كه نتيجه اش جلوگيرى از انحراف فرزندانمان و سلامت فكرى و دينى آنان خواهد بود.

فراموش نكنيم كه زن و فرزندان ما مسائل دين و احكام شرعى را در اين مجالس فرا گرفته و با فضائل و مناقب اهل بيت عليهم السلام و ظلم هايى كه بر آن ها وارد شده آشنا شده، از ستمگرى حاكمان غاصب اموى و عباسى آگاه مى شوند.

بعضى مرتب مى گويند: اين آخوند بى سواد است! مگر ما معلّم بى سواد نداريم؟ مگر ما دكتر بى سواد نداريم؟ مگر ما مهندس بى سواد نداريم؟ چرا بر آن ها فشارى نيست، فقط بر آخوند بى سواد فشار است و مورد تعرض قرار مى گيرد؟ همين طلبه بى سواد يا كم سواد در روضه ها مسائل شرعى را حتى از روى رساله به زن و فرزندان ما ياد مى دهد.

در ميان اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم ، هم با سواد بود هم بى سواد، هم مؤمن بود، هم منافق. حالا كسى بگويد: تمام اصحاب پيغمبر بد بودند، چون ده تا منافق در بين آن ها بود.

بايد به او گفت چرا شما ده تا منافق را مى بينى اما صدها مؤمن و مخلص از اصحاب پيغمبر را نمى بينيد؟

چرا چند تا روضه خوان كم سواد را مى بينى، ولى ده هزار عالم، روحانى و طلبه فاضل را ناديده مى انگارى؟ اين ها خوراك فكرى است كه استعمار به خورد بعضى افراد ساده لوح مى دهد. البته گاهى يك ظاهر زيبا هم براى آن درست مى كند تا به نظر افراد، خوب جلوه كند.

ما بايد روضه ها را زياد كنيم و فريب اين حرف هاى به ظاهر زيبا را نخوريم. اگر در ايران دويست هزار مجلس روضه هفتگى برقرار باشد مى دانيد چه قيمت فوق العاده اى دارد؟

رسالت وعّاظ

بايد چند مطلب را در منبرهايمان رعايت كنيم:

1. هميشه در كارهايمان اخلاص داشته باشيم؛ كارى كه با اخلاص همراه باشد پيش مى رود و واعظ اگر با اخلاص باشد حرف او خيلى در مردم تأثير مى گذارد.

2. كوشش كنيم از بيان مطالب تكرارى بپرهيزيم، زيرا مطالب تكرارى مردم را خسته مى كند و در نتيجه، تأثير مطلوب را ندارد. پس بايد مطالعه كرد، زحمت كشيد و مطالب نو براى مردم بيان كرد، كه نتيجه آن تلاش و كوشش، جذب جوانان و هدايت آنان است.

3. بايد هميشه از مظلوم دفاع كرد، چرا كه هرگز مردم گرد شخصى كه از ظالم دفاع مى كند، حتى اگر حرف هاى زيبا و خوبى هم بزند جمع نمى شوند.

اظهارات ميسيونر مسيحى

يكى از مراجع تقليد در قم براى من نقل كرد كه: در زمانى كه در عراق درس مى خواندم، شنيدم يك مبشر و روحانى مسيحى به نام «انستاس كرمل» هر هفته يك روز در بغداد در منزل خود تبليغ مى كند. سؤال كردم كه او چه روزهايى جلسه تبليغى دارد؟ معلوم شد او در روزهاى شنبه صحبت مى كند.

ايشان مى گفت: به هر زحمتى بود يك لباس به سبك بغدادى ها تهيّه كردم و به مجلس اين مبشّر مسيحى در بغداد رفتم. جمعيت كمى در آن جا گردآمده بود. مبشر آمد و شروع به صحبت و تبليغ از دين مسيحيّت نمود، اما در بين صحبت هايش توجّه خاصّى به من داشت.

پس از اين كه صحبت هايش تمام شد و من خواستم از منزلش خارج شوم، مرا صدا زد و از من پرسيد: اهل كجا هستى؟ گفتم از لباسهايم پيدا است.

گفت: خير، قيافه تو نشان مى دهد اهل اين شهر نيستى.

گفتم: من طلبه هستم.

پرسيد: سيد هستى يا شيخ؟

گفتم: سيد هستم.

گفت: من امروز يك حقيقتى را به تو مى گويم كه از غير من اين حرف را نمى شنوى، سپس ادامه داد: من مردى مسيحى هستم و براى مسيحيّت تبليغ مى كنم، و كارى به اسلام ندارم، ولى به شما بگويم كه اين پيغمبر شما انسان بسيار فهميده اى بوده است.

گفتم: چطور؟

گفت: چند چيز در بين شما باقى گذاشته كه آن چند چيز سبب شده دين شما مدام در حال گسترش باشد و هيچ توقّف نكند.

گفتم آنها چيست؟

گفت:

1. قرآن؛

2. سيدها؛

حضرت عيسى با آن عظمت يك يادگار هم برجاى نگذاشته است، امّا در بين شما مسلمان ها به هر مجلسى كه مى روى مى بينى سيدى حضور دارد و اين يعنى يادگار پيغمبر اسلام. همين امر موجب شده تا همواره مردم به ياد پيغمبر باشند و ياد او در ذهن ها زنده باشد.

3. حرم امام هاى شما؛ كه همواره مردم براى زيارت حرم آن ها به آن جا مى روند و در آن اماكن جمع مى شوند كه اين كار هم موجب زنده بودن ياد پيغمبرتان مى باشد.

4. مجالس عزادارى و روضه هايتان است؛ ببين من چقدر ميوه و شيرينى گذاشته ام و دعوت عمومى كرده و اعلام كرده ام: هر كس بخواهد مى تواند بيايد، درب خانه ام باز است، اما چند نفر بيشتر نمى آيند، ولى شما يك پرچم سياه بر درب خانه مى زنيد كه روى آن نوشته «يا حسين» و معمولا فقط با چاى از مردم پذيرايى مى كنيد و مردم هم آن را براى تبرّك مى خورند، اما مجلستان پر مى شود. اين هم مسئله بسيار مهمّى است كه هميشه ياد پيغمبر شما در ذهن مردم باقى است.

وظيفه ما

بر همه ما به عنوان مسلمان ـ چه روحانى چه كاسب و... ـ لازم است در حد توان و به دور از هر گونه تشريفات، مجالس هفتگى در منزل خود برقرار كنيم و ديگران را نيز به برگزارى مجالس هفتگى تشويق كنيم، چرا كه از يك سو موجب هدايت جوانان و فرزندانمان خواهد بود و آن ها از گرفتار شدن در دام استعمارگران كه به وسايل مختلف در كشورهاى اسلامى دام هاى رنگارنگ و فريبنده گسترانده، در صدد انحراف جوانان از اسلام و دستورات الهى هستند نجات مى يابند و از سوى ديگر با ذكر فضايل و مناقب اهل بيت طاهرين عليهم السلام و مصائب آن بزرگواران و همچنين بيان وظايف دينى و احكام شرعى، وظيفه خويش را در زنده كردن ياد و نام اهل بيت به انجام خواهيم رساند.

در حديث است كه امام صادق عليه السلام به فضيل بن يسار فرمودند:

«أما إنّى اُحب تلك المجالس فأحيُوا أمرنا فإن مَن جلس مجلسا يحيى فيه أمرنا لم يَمُت قلبه يوم تموت القلوب[10]؛ من مجالسى را كه از ما ياد مى شود دوست دارم پس [با بيان فضايل و مناقب و حقانيت اهل بيت طاهرين عليهم السلام] ياد ما را زنده بداريد كه هر كس در مجلسى حضور يابد كه ياد ما در آن زنده مى شود آن روز كه قلب ها مى ميرد قلب او زنده خواهد بود».

و انشاءاللّه مشمول روايت شريف: «من ورّخ مؤمنا فقد احياه» نيز باشيم.

وصلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرين

پاورقى:‌


(1). حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ماده «ورّخ».
(2). حاج شيخ عبدالكريم حائرى، مؤسس حوزه علميه قم.
(3) سوره مائده، آيه 32.
(4) سوره مائده، آيه 32.
(5) سوره شعراء، آيه 84.
(6) از آن رو مجالس عزادارى «روضه» بوستان ناميده شده است كه شخصى به نام ملاّحسين كاشفى در صدها سال قبل كتابى نوشت و اسم آنرا «روضة الشهداء» گذاشت. ملاحسين كاشفى كه ظاهرا از سنّى ها است، چون من در كتابش ديده ام از امام حسين عليه السلام تعبير مى كند به اميرالمؤمنين و مى گويد اميرالمؤمنين حسين بن على وقتى كه به كربلا رسيد... كه اين رسم سنى ها است، ولى شيعه ها فقط به حضرت على (عليه السلام) اميرالمؤمنين مى گويند. اين كتاب اولين اثر در اين موضوع بود و خيلى مشهور شد و كم كم اين اسم براى افرادى كه در مجالس، ذكر مصائب اهل بيت (عليهم السلام) مى نمودند، علَم شد، و گويا چون اين آدم مخلص بوده، خدا خواسته است اسم او باقى بماند، زيرا آدم مخلص در هر دين و مذهبى كه باشد خدا به مقدار اخلاصش به او آبرو مى دهد.
(7) البته شيعه هاى تركيه دو قسم مى باشند: الف) شيعه هاى با اعتقادات صحيح. ب) علوى ها، كه اين ها شيعه هاى واقعى بودند و هيچ اشكالى در اعتقاداتشان نبود، فقط «سلطان سليم قانونى» كه يكى از حكّام ظالم عثمانى بود، شيعه را تنها به جرم شيعه بودن مى كشت و تنها در يك منطقه چهل هزار شيعه را كُشت. آن ها هم كه ملاهايشان كشته شدند، مسجدهايشان خراب شد، از ترس ظلم هاى بسيار وحشتناك عثمانى ها مجبور شدند دين و اعتقادات خود را مخفى كنند و وقتى كه دينشان مخفى شد، مسجد نداشتند، اجتماعات نداشتند، يك مشت خرافات در اعتقاداتشان وارد شد و از حقايق تشيع دور شدند و متأسفانه هنوز كسى به فكر نجات آن ها نيفتاده است. حدود بيست ميليون شيعه با اعتقادات صحيح و يا اعتقادات تحريف شده در تركيه وجود دارد؛ حتى روزنامه اى در تركيه منتشر مى شود كه در بالاى آن عكس خيالى حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار دارد.
(8) كافى، ج3، ص 316، باب حب الدنيا والحرص عليها.
(9) ديوبند، يكى از شهرهاى هند است.
(10)وسائل الشيعه، ج 14، ص 502. با اندك اختلاف.