و
الانتباه فى الاخرة ؛ انسان زمانى بيدار مى شود كه از اين عالم
مى رود. آخرت ، عالم بيدارى است ، و آنجا در خواهيم يافت كه همه آنچه
در اين دنيا گذشت ، در قياس با حقايق آن عالم ، همانند خواب بوده است .
آنجاست كه انسان مى گويد:
يا
ليتنى قدمت لحياتى ؛(273)
كاش براى حيات خود چاره اى انديشيده بودم . در آن دنياست كه انسان با
خود مى گويد زندگى دنيا مرگ تدريجى بود؛ كاش براى حيات خود فكرى كرده
بودم . حضرت سيدالشهدا عليه السلام ، در شب عاشورا با بهترين سخن ياران
خود را براى شهادت آماده مى كرد. ايشان در آخرين ساعات به ياران خود
فرمود: عزيزان من ! بدانيد كه تلخ و شيرين اين دنيا خوابى بيش نيست .
بيدارى در آخرت است . خوشبخت كسى است كه آنجا سعادتمند باشد، و بدبخت
كسى است كه در آنجا محروم باشد.(274)
همچنين امام حسين عليه السلام در روز عاشورا بارها براى نصيحت مردم به
ميدان مى آمد و ايشان را نصيحت مى كرد. اما آنان همهمه و هلهله مى
كردند تا صداى حضرت به گوش نرسد، ولى غالبا امام عليه السلام با اشاره
اى سكوت را بر ميدان حاكم مى كردند. مى گويند اين امر كرامتى از امام
عليه السلام بوده است كه با تصرف ولايى آنان را ساكت مى كردند. سزاوار
است دقت شود كه امام عليه السلام ، با آن همه عطش ، براى سى هزار نفر
لشگرى كه با همهمه مانع سخن گفتن او مى شوند، چه خواهد گفت . او مى
فرمايد: بندگان خدا تقوا داشته باشيد، از دنيا برحذر باشيد. اگر قرار
بود دنيا براى كسى باقى بماند يا كسى در دنيا باقى بماند، سزاوارترين
مردم ، انبيا بودند.(275)
اگر امام حسين عليه السلام در اين شرايط مى توانست براى مردم كوفه
دارويى شفابخش تر از اين ارائه دهد، دريغ نمى ورزيد. اگر ممكن بود
كلامى در مردم تاءثير گذارد و آنان را از مسير نادرست بازگرداند، همين
كلام شفابخش بود. اما مراد امام عليه السلام از دنيا چيست ؟ دنيا همين
دلبستگيهاى انسان به خورن و خوابيدن ، پست و مقام ، شهوت و شهرت ، و
فزون طلبى در زندگى روزمره است . دلبستگى به اين امور شما را از
انسانيت ساقط مى كند و از سعادت ابدى بازمى دارد. پس سزاوار است انسان
مؤمن به قدر ضرورت و در حدى كه بتواند به سير معنوى نايل شود، از اين
امور استفاده كند. اگر دنيا ارزشى داشت و ماندن در آن مطلوب بود، خدا
آن را به انبيا و بندگان شايسته خود مى بخشيد. اينكه دنيا در اختيار
انبيا و دوستان خدا قرار نگرفته و ايشان غالبا از آن محروم بوده اند،
بدين دليل است كه دنيا ارزش ذاتى ندارد. ارزش اصيل و حقيقى به امر
ديگرى باز مى گردد. هر چند آنان كار و تلاش مى كردند و درآمدى داشتند،
اما به آن دل نمى بستند. امام عليه السلام در سخنرانى ديگرى فرمود: حمد
خدايى را كه دنيا را دار فنا و زوال قرار داد. فريب خورده كسى است كه
دنيا او را فريب داده باشد، و بدبخت كسى است كه فريفته دنيا شود.(276)
سخنان نافذ و ملايم امام حسين عليه السلام در آن مردم هيچ اثر نكرد و
آنان فرمايشهاى او را با حرفهاى زشت و بى ادبانه پاسخ دادند. گويا اين
آخرين سخنرانى بوده است كه امام عليه السلام آنان را نفرين كرد و براى
اتمام حجت فرمود: شما ما را براى فريادرسى و نجات از ظلم بنى اميه دعوت
كرديد؛ گفتيد كه در معرض گم راهى هستيد و ما را براى نجات خود فرا
خوانديد؛ شما در حالى كه متحير و سرگردان بوديد و راه حق و باطل را از
هم تميز نمى داديد، فريادرس خواستيد و ما به فريادرسى شما آمديم .
پاداش ما اين بود كه شمشيرهايى را كه ما به دست شما داده بوديم ، به
روى ما كشيديد. اين شمشيرهايى كه اكنون در دست شماست ، به بركت اسلام
به دست شما رسيده است . اما امروز شما همين شمشيرها را عليه ما به كار
مى بريد. آيا اين پاداش كسى است كه به فريادرسى شما آمده است ؟! امام
مى فرمايد: اى مردم ، شما با يكديگر متحد شديد، ائتلاف كرديد، گروهها و
حزبهاى مختلف ، همه براى دشمنى با ما متحد شديد؛ همه شما از شامى و
كوفى ، تا بصرى و اهل ديگر بلاد، با ما اهل بيت دشمنى مى ورزيد. آيا ما
گناهى مرتكب شده ايم ؟ آيا مالى از شما تصرف كرده ايم ؟ آيا خونى از
شما بر زمين ريخته ايم ؟ كسانى كه به يارشان آمده ايد و به خاطر آنان
با ما مى جنگيد در حق شما چه خدمتى كرده اند؟ آيا عدالتى بين شما حكم
كرده اند و ظلمى از شما برطرف ساخته اند؟ شما مى دانيد كه بنى اميه اهل
عدالت خواهى نيستند و جز ظلم بر شما روا نمى دارند. پس چه امرى موجب
شده است كه از ظالمان حمايت كنيد و به كشتن ما كمر بنديد؟ علت اينكه به
ارتكاب اين بدترين گناه تن داده ايد، چيزى نيست جز مال حرامى كه به شما
داده اند. مال حرام موجب شده كه شما از آنان حمايت كنيد و ايشان را
براى جنگ با ما يارى رسانيد. افزون بر اين ، آرزو داريد كه بعد از كشته
شدن ما و گسترش سلطنت آنان ، زندگى شما رفاه بيشترى داشته باشد. اين
طمعى است كه هرگز به آن نخواهيد رسيد. مال حرامى كه به شما داده اند، و
آرزوى رسيدن به ما بيشتر، موجب شده است كه از حق دست برداريد و خون پسر
پيغمبر صلى الله عليه و اله را بريزيد. اين موعظه ها ديگر در شما
تاءثيرى نمى گذارد.(277)
پيام مهم امام حسين عليه
السلام در شب و روز عاشورا
محور فرمايشهاى امام عليه السلام در تمام سخنانشان ، تحذير از
دنيا، مال حرام و لذتهاى حرام دنياست . هر كس كه بخواهد به سعادت برسد،
مى بايد از اين كلام بهره گيرد. درد و درمان يا دشمنان امام حسين عليه
السلام يكى است ، و براى رسيدن به سعادت ، همه بايد از اين درمان
استفاده كنند و از عشق به دنيا و دلبستگى به لذتهاى آن بپرهيزند؛ به
ويژه دوست داران امام حسين عليه السلام كه بايد بكوشند ايمان خود را به
آخرت تقويت كنند، به دنيا دل نبندند و باور كنند كه زندگى واقعى در
عالم آخرت صورت مى گيرد و اين دنيا همچون دوران جنينى است . همچنان كه
جنين پس از مدتى با تولد قدم به اين دنيا مى گذارد، انسان نيز با مرگ
از اين دنيا خارج مى شود و قدم در عالم ابدى مى گذارد؛ اما براى اينكه
در عالم ابدى به سعادت جاودانى نايل شود، بايد به اين دنيا دل نبندد،
تا به گناه كشيده نشود. ريشه همه گناهان و بدبختيها علاقه به دنياست ،
و علاقه به دنيا در تمام گناهان دخالت دارد. بنابراين اگر سيدالشهدا
عليه السلام را امام خود مى دانيم و دوست مى داريم به ياران او ملحق
شويم ، و نگرانيم كه مبادا جزو مخالفان آن حضرت يا جزو كسانى باشيم كه
از امام عليه السلام كناره گرفتند، و اگر در اين گفته خود صادق هستيم
كه
يا ليتنى كنت معكم فافوز معكم ، ابتدا بايد بكوشيم ايمان به
آخرت را در خود تقويت كنيم . البته اين امر نيازمند بحث و مطالعه است ،
تا شبهاتى كه در اين باره مطرح است ، حل شود. مؤمنان كسانى هستند كه به
آخرت يقين دارند:
بلاخرة هم يوقنون .(278)
رسيدن به يقين ، آن هم در دورانى كه اكثريت انديشمندان و فيلسوفان عالم
ادعا مى كنند كه هيچ امر يقينى در عالم وجود ندارد، امرى ساده نيست .
اما قرآن مى گويد بايد به آخرت يقين داشته باشيد. بايد كوشيد تا با بحث
، مطالعه ، تشكيل جلسات مذهبى و پاسخ به شبهات ، به يقين رسيد. در
مرحله دوم بايد خودسازى كرده و از حرام دنيا و گناه بپرهيزيم ، و نيز
توجه داشته باشيم كه امام حسين عليه السلام فرمود: همه لذتهاى دنيا و
ثروتهاى آن براى اولياى خدا به قدر سايه اى ارزش دارد. رسيدن به چنين
مقامى بسيار دشوار است ، اما دست كم بايد بكوشيم مرتكب حرام نشويم ، كم
كارى نكنيم ، از بيت المال در جهت منافع شخصى خود استفاده نكنيم و به
فكر خويشاوندان و همسايگان فقير خود باشيم .
آنچه عشق به دنيا را از دل انسان بيرون مى كند، انفاق است . خداى تعالى
در قرآن مى فرمايد:
لن
تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ؛(279)
چيزهايى را كه دوست داريد، انفاق كنيد تا عشق آن در دل شما نماند. اگر
عشق به مال ، مقام ، حيثيت اجتماعى و امورى از اين قبيل در دل كسى رسوخ
كرد، به طور قطع او در ورطه خطر خواهد افكند و روزى كه وى مى بايد بين
لذت دنيا و انجام وظايف الاهى نظير جهاد كردن ، زندان رفتن يا كشته شدن
يكى را برگزيند، اين عشق مانع انجام وظيفه خواهد شد و فرد رفتار
دنياپرستانه خود را به صورتهاى مختلف توجيه مى كند.(280)
آيا مردم امام حسين عليه
السلام را نمى شناختند؟
آيا مسلمانان آن عصر، امام حسين عليه السلام را نمى شناختند؟
اگر مى شناختند چرا عده اى به جنگ با او آمدند و عده اى ديگر سكوت
كردند؟! و اگر نمى شناختند، مگر هنوز كسانى در بين آنان نبودند كه
روايات پيغمبر صلى الله عليه و اله را درباره امام حسين عليه السلام
نقل كنند يا رفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله را با ايشان براى
مردم بازگويند؟ چنان كه امام حسين عليه السلام نزديك ظهر عاشورا به
مردم فرمود: اگر من را نمى شناسيد و نمى دانيد پيامبر اكرم صلى الله
عليه و اله درباره من چه فرموده ، در بين شما هنوز برخى اصحاب پيغمبر،
مانند جابر بن عبدالله انصارى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك هستند؛
برويد از آنان بپرسيد.(281)و(282)
اگر مى دانيد و مى شنويد، پس چگونه بر ما شمشير كشيده ايد و كمر به قتل
ما بسته ايد؟!
معناى سخن حضرت اين است كه آنان به خوبى مى دانستند پدر و مادر و جد
امام عليه السلام چه كسانى بودند، و حتى شناخت آنان بيش از اين بود و
روايات و فرمايشهاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله را درباره امام
حسين عليه السلام و مقامات او مى دانستند و خبر داشتند كه پيامبر
فرموده است :
الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة و انهما امامان قاما اءو قعدا؛(283)
امام حسن و امام حسين عليهما السلام سيد و سرور جوانان اهل بهشت اند،
اين دو برادر، امام هستند، چه قيام و چه قعود كنند. اما اين شناخت نيز
براى آنان بهره اى نداشت ؛ زيرا شناختى كارساز است كه با ايمان ، پذيرش
، تسليم و انقياد همراه باشد. به عبارت ديگر اگر مى پذيريم كه حسين بن
على عليهما السلام امام ، و فرمان او مطاع است ، بايد اطاعتش كنيم ؛
چنان كه در زيارت عاشورا آمده است : ((آن خدايى
كه به ما اين كرامت را عطا كرد كه امام حسين عليه السلام را بشناسيم
)). امروز نيز كسانى هستند كه دم از اسلام و
تشيع مى زنند و ادعا مى كنند امام حسين عليه السلام را مى شناسند، ولى
با امام حسين عليه السلام بيگانه اند؛ چنان كه در آن زمان نيز جز گروهى
اندك ، كه طبق روايات معروف
(284) هفتاد و دو نفر بودند، ديگران امام حسين عليه
السلام را تنها گذاشتند.
مسلمانان ظاهرى
گروهى از مردم عصر امام حسين عليه السلام ، مانند خاندان
ابوسفيان ، به خدا، دين و پيغمبر اعتقادى نداشتند و فقط تظاهر به اسلام
مى كردند؛ چنان كه اوايل حكومت عثمان ، ابوسفيان روزى كنار قبرستان احد
آمد و صد زد:
((يا اهل القبور الذى كنتم تقاتلونا عليه صار
باءيدينا و انتم رميم ))؛ اى اهل قبور،
آنچه به خاطر آن با ما مى جنگيديد، امروز در دست ماست و شما زير خاك
پوسيديد. او معتقد بود پيغمبر اسلام صلى الله عليه و اله و بنى هاشم بر
سر حكومت مى جنگيدند، و خدا، وحى و قيامتى در كار نبود.
همچنين همان روزى كه با عثمان بيعت مى كردند، ابوسفيان در خانه او، به
بنى اميه گفت : خويشاوندان من ! اى بنى اميه ! خلافتى را كه امروز به
دست ما افتاده به شدت نگاه داريد. قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او
سوگند مى خورد، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى . حكومت تنها چند روز
در دست بنى هاشم بود و اكنون به دست ما افتاده است . همچنين هنگامى كه
سر بريده امام حسين عليه السلام را مقابل تخت يزيد گذاشتند، در حال
مستى اشعار كفرآميزى سرود.
درباره بنى اميه در زيارت عاشورا آمده است :
اللهم لعن بنى امية قاطبة ؛ ((بار خدايا
بر تمامى بنى اميه لعنت فرست ))؛ زيرا آنان تيره
اى بودند كه به خدا و قيامت اعتقادى نداشتند؛ بلكه اظهار اسلام مى
كردند تا جانشان سالم بماند و بعدها بتوانند با نام اسلام بر مردم حكم
برانند. گروهى اين گونه بودند، اما شمارشان چندان زياد نبود.
گروه ديگرى نيز بودند كه اهل بيت عليهم السلام را مى شناختند و به
اسلام ايمان آورده بودند و احكام آن را اجرا مى كردند. آنان در جنگها و
جهادها مشاركت داشتند و مالشان را براى اسلام انفاق مى كردند، اما
اشكالى در كارشان بود، و آن اينكه ايمان و علاقه آنان به اسلام ، شرط
داشت . قرآن كريم درباره اين گروه مى فرمايد:
و من
الناس من يعبد الله على حرف فإ ن اءصابة خير اطماءن و إ ن اءصابته فتنة
انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخرة ؛(285)
و از ميان مردم كسى است كه خدا را فقط بر يك حال مى پرستند. پس اگر
خيرى به او برسد، بدان اطمينان يابد، و چون فتنه اى بدو رسد، روى بر
تابد. در دنيا و آخرت زيان ديده است .
شمار اين مردم در هر زمانى اندك نيست . خدا را عبادت مى كنند؛ چه بسا
نماز مى خوانند روزه مى گيرند؛ ولى عبادت كردن اينها تنها در يك حالت
است كه اگر آن حالت تغيير كند، ديگر آنان خداپرست نيستند. ايشان تنها
در صورتى خدا را مى پرستند ك دين با دنيايشان همسو باشد. اينان مانند
كسى هستند كه لب پرتگاهى ايستاده و در حال افتادن است ؛ تا اوضاع آرام
و بر وفق مراد است ، و باد و طوفانى در كار نيست دين دار، مسلمان و
انقلابى اند؛ اما اگر اوضاع دگرگون شد، و فتنه اى درگرفت و آسايش و
رفاه از بين رفت ، سقوط مى كنند. به نظر قرآن اين افراد هم دنيايشان را
از دست مى دهند و هم آخرتشان را: دنيايشان را از دست مى دهند چون كه
بخشى از عمرشان صرف عبادت خدا و عمل به دستورات دين شده ، ولى اين
اعمال فايده اى به حال آنان نداشته است ؛ و آخرتشان را از دست مى دهند،
چون كه ايمان وقتى نداشته اند و هنگام فتنه دست از پرستش خدا برداشته
اند. كسانى كه در كوفه با مسلم بيعت كردند ابتدا در خود بسيار جدى
بودند. آنان پيش تر نيز براى امام حسين عليه السلام - طبق روايت معروف
- دوازده هزار نامه نوشته و حقيقتا خواستار آمدن امام حسين عليه السلام
به كوفه بودند؛ اگرچه بيشتر ايشان به حكومت حضرت على عليه السلام هم
راضى نبودند، ولى در مقايسه با حكومت معاويه و ظلمهاى بى شمار او در حق
خودشان به حكومت فرزندان حضرت على عليه السلام راضى شدند. در حالى كه
مردم مدينه ، مكه و ديگر شهرهاى مهم اسلامى همه با يزيد بيعت كرده
بودند، مردم كوفه مى خواستند امام حسين عليه السلام بيايد و با او بيعت
كنند؛ اما به اين شرط كه جنگى در كار نباشد، كُشت و كشتارى رخ ندهد و
موقعيت آنان به خطر نيفتد. اما آن گاه كه عبيدالله بن زياد ياران امام
حسين عليه السلام را يكى پس از ديگرى دست گير كرد و عده اى را به زندان
انداخت و گروهى را كشت ، و آنچه ايشان مى خواستند، صورت نگرفت ، از
دعوت خود منصرف شدند. چنان كه عمر بن سعد نيز به كشتن امام حسين عليه
السلام چندان علاقه اى نداشت ، ولى مدتى بود كه سخن از انتساب وى به
حكومت رى مطرح شده بود. از اين روى ، وقتى اين اوضاع پديد آمد با او
شرط كردند كه براى رسيدن به حكومت رى بايد با حسين بن على عليه السلام
بجنگى . او حتى پس از آنكه شرط را پذيرفت مطمئن نبود كه كار به جنگ با
حسين بن على عليه السلام بكشد. او مى پنداشت هنگامى كه با سى هزار نفر
جمعيت
(286) مقابل جمع صد يا صد و پنجاه يا دويست نفرى امام
حسين عليه السلام صف بكشد، آنان تسليم خواهند شد، و بعد امام عليه
السلام را نزد يزيد مى فرستد. از اين روى ، در دهه اول محرم ملاقاتهايى
با امام حسين عليه السلام ترتيب داد و كوشيد تا چنين كند. او براى
عبيدالله بن زياد نوشت كه حسين بن على را به كوفه مى آوريم و دستش را
در دست امير مى گذاريم . بسيارى از لشكريان عمر بن سعد نيز با همين نيت
آمده بودند، نه به قصد كشتن امام حسين عليه السلام .
بدين ترتيب وقتى انسان را راهى نادرست گام نهاد و به گناه و سازش با
دشمنان خدا تن داد، رفته رفته به ورطه هايى مى افتد كه هرگز گمان نمى
كرد.
ياران على عليه السلام
قاتلان حسين عليه السلام !
كوفيان ، سالها امام حسين عليه السلام را در كنار اميرالمؤمنين
عليه السلام ديده بودند. كوفه پايتخت حكومت على عليه السلام بود. حضرت
امير عليه السلام سالها در اين شهر نماز خوانده بود؛ موعظه ها و
سخنرانيها كرده بود؛ به كمك محرومان شتافته و ايتام و بيوه زنان را
سرپرستى كرده بود. بسيارى از كسانى كه براى كشتن امام حسين عليه السلام
آمدند، مدتها در ركاب على عليه السلام با معاويه جنگيده بودند. آنان
هرگز گمان نمى كردند روزى بيايد كه به قتل امام حسين عليه السلام كمر
بندند.
خداوند مى فرمايد:
و إ
ن اءصابته فتنة انقلب على وجهه ؛(287)
و چون فتنه اى بدو رسد، روى بر مى تابد.
افراد سست عنصر، از آغاز نيت بدى ندارند؛ مى خواهند كه به راه هدايت
بروند و خداپرست باشند؛ آنان خدا را نيز عبادت مى كنند، اما ايشان تنها
در شرايط خاصى ايمان دارند، و به عبارتى هميشه خداپرست نيستند:
من
الناس من يعبد الله على حرف ؛(288)
((از ميان مردم كسى است كه خدا را تنها بر يك
حال عبادت مى كند)). از اين روى ، هر كس بايد
نگران باشد كه مبادا عبادت او نيز مشروط باشد. پيروان حقيقى امام حسين
عليه السلام - همان گونه كه در زيارت عاشورا آمده است - با دوستان آن
حضرت ، دوست و با دشمنان دشمن اند و خدا را شكر مى كنند كه اين دشمنى
را در دلهايشان نهاده است و از او مى خواهند كه هم بر دوستى آنان با
امام حسين عليه السلام بيفزايد و هم آتش آن دشمنى را در دلهاشان
بيفروزد؛ از همين روى ، در زيارت عاشورا قبل از سلام به خود امام عليه
السلام ، دشمنانش را لعن مى كنند. متاءسفانه امروز در ميان كسانى كه
ادعاى شيعه بودن مى كنند كسانى هستند كه معتقدند اين زيارت نامه را
بايد تغيير داد؛ لعنهاى آن را بايد حذف كرد؛ چون دوران خشونت گذشته است
. امروزه بايد حتى به روى دشمنان لبخند زد. حال آنكه لبخند به روى
دشمنان بود كه بعضى زمينه هاى انحراف را در گوشه و كنار كشور اسلامى
پديد آورد. متاءسفانه در بعضى جاها زمينه اختلاط نامشروع دختر و پسر،
احياى سنتهاى كفرآميز، استفاده از مواد مخدر و مشروبات الكلى ، تماشاى
فيلمهاى مبتذل ، براى جوانان فراهم شده است ؛ زيرا با ترويج فرهنگ
تساهل و تسامح ، دشمنى با دشمنان را تضعيف كرده اند، و زمانى كه به روى
دشمنان لبخند زدند، با آنان معاشرت خواهند كرد و در نتيجه ، اخلاق ،
رفتار، فرهنگ و فسادشان را نيز خواهند پذيرفت .
جاذبه و دافعه مؤمنان
واقعى
بدن انسان ، همان گونه كه بايد مواد نافع را جذب كند، در برابر
سموم نيز مى بايد دافعه داشته باشد؛ زيرا همان قدر كه محتاج مواد نافع
است ، به دفع سموم هم نياز دارد. اگر كليه و روده ها درست كار نكنند و
مواد سمى از بدن خارج نشود، انسان مسموم مى شود و سرانجام مى ميرد.
بنابراين جاذبه در هر موقعيتى به كار نمى آيد بلكه با دشمنان بايد با
دافعه برخورد كرد. از اين روى ، بايد خداوند را شكر كرد كه افزون بر
دوستى خاندان پيغمبر صلى الله عليه و اله ، دشمنى دشمنانشان را نيز در
دلهاى ما نهاده است . بايد زيارت عاشورا خواند، و نخست دشمنان را لعن
كرد. اين سدى است كه مانع آميزش فرهنگى با دشمنان ، و تاءثير اخلاق ،
رفتار و افكار آنان بر ما مى شود. وقتى اين سد شكاف برداشت ، فرهنگ
آنان رفته رفته به جامعه سرايت مى كند و ناگاه به فرهنگ غالب تبديل مى
شود و اين همان خطرى بود كه مسلمانان را پنجاه سال پس از وفات پيغمبر
صلى الله عليه و اله تهديد كرد. البته اين تهديد از همان روزى كه
پيغمبر صلى الله عليه و اله رحلت كرد آغاز شد، و زمانى به اوج رسيد كه
ساكنان شهر پيغمبر صلى الله عليه و اله در زادگاه او و در كنار مسجد و
مزار پيغمبر صلى الله عليه و اله با كسى بيعت كردند كه به شرابخوارى
شهره بود، و مردم مدينه - جز چند نفر - با يزيد بيعت كردند و او را در
جاى پيغمبر صلى الله عليه و اله نشاندند.
عامل دوم هوسهايى بود كه آنان اميد داشتند با بيعتشان به آن برسند.
انسان با اينكه راه درست را شناخته و مدتها آن را مى پيمايد، دلبستگيها
و آرزوهايى در زواياى دلش نهفته است كه در برهه هاى مختلف زندگى ، فرصت
بروز نيافته است و روزى اين آرزوها جوانه مى زند و در دل ظاهر مى شود و
با ظهور خود، در رفتار تاءثير مى گذارد؛ تصميمها را به ترديد، و
پيشرويها را به توقف و گاه قهقرا تبديل مى كند و در نتيجه انسان برخلاف
شناخت خود عمل مى كند. اين علاقه ها، خواسته ها و آرزوهاى ناشناخته كه
خود فرد به درستى از آنها باخبر نيست ، در شرايط خاصى فعال شده ، وى را
وسوسه مى كنند.
قرآن كريم ، مجموع چنين خواسته هايى كه انسان را در مقابل راه حق و
هدايت و در مقابل پيشوايان دين عاصى و از مسير صحيح منحرف مى سازد،
دنياطلبى مى نامد.
بنابر اين به اجمال مى توان گفت راز اصلى اين انحرافات ، دلبستگى به
لذتهاى دنياست . تمايلها و گرايشهاى انسان ، تحت تاءثير سلسله اى از
بينشها شكل مى گيرد و جهت مى يابد. انسان به صورت فطرى ، حيات و زندگى
خود را دوست دارد. اين ويژگى تنها در انسان نيست ، بلكه خداوند تمام
موجودات زنده را به گونه اى آفريده است كه به حيات خود علاقه دارند و
تا جايى كه مى توانند از آن دفاع مى كنند. علاقه به حيات ، لازمه بقاى
هر موجود زنده اى است . بدين سبب هر موجودى به طور فطرى آنچه لازمه
بقاى هر موجود زنده اى است . بدين سبب هر موجودى به طور فطرى آنچه
لازمه حيات باشد - مانند خوردنيها و آشاميدنيها - دوست دارد؛ زيرا بدون
آنها زندگى موجود زنده در معرض خطر قرار مى گيرد و انسان نيز از اين
قاعده مستثنا نيست .
با توجه به اين اصل مى توان گفت دوست داشتن زندگى ، امر ناپسندى نيست ،
و تلاش براى تهيه خوراك و پوشاك و... اگر براى ادامه زندگى باشد،
دنياطلبى به شمار نمى آيد و مذموم نيست ، بلكه خواست خداوند است ؛ زيرا
در غير اين صورت ، حكمت خدا باطل مى شود و خلقت بيهوده مى گردد. برعكس
، قرآن تاءكيدهاى فراوانى درباره استفاده از نعمتهاى خداوند دارد؛ قرآن
، نعمتهاى خدا را يك به يك بر مى شمارد، و سپس مى فرمايد: ما اين
نعمتها را براى شما آفريديم ؛ از آنها استفاده كنيد. ذكر اين نعمتها و
تاءكيد بر استفاده از آنها گوياى آن است كه علاقه انسان به زندگى و
برخوردارى از نعمتهاى الاهى براى ادامه آن امر ناپسندى نيست . تا از
آنها استفاده كند. اين كار، دنياخواهى و دنياطلبى نيست ، بلكه بدى
دنياطلبى به آن است كه تمايلها و خواسته ها در سايه چه اعتقادى شكل مى
گيرد.
ناآگاهى و دنياطلبى ، عوامل مهم انحراف
به طور كلى مى توان گفت دو عامل مهم در انحطاط و انحراف جامعه
اسلامى عصر امام حسين عليه السلام دخالت داشت : نخست آنكه معرفت مردم
به حقايق و معارف دين و از جمله ولايت اهل بيت علهيم السلام ضعيف بود.
در همان زمان نيز گروه پرشمارى از مردم سكولار بودند؛ يعنى دين و دولت
را مباين با هم مى دانستند و معتقد بودند اختيار حكومت بايد در دست
مردم باشد و آنان بتوانند هر كه را خواستند برگزينند؛ مردم حق دارند
پدر زن بزرگ پيامبر را براى حكومت سزاوارتر بدانند و با او بيعت كنند؛
اين امر به دين ربطى ندارد. بنابراين سكولاريسم مسئله تازه اى نيست ، و
از همان روز رحلت پيغمبر صلى الله عليه و اله در تاريخ اسلام شروع شده
است . بسيارى از كسانى كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند، حكومت و
ولايت و بيعت را امورى دنيوى مى دانستند نه دينى ؛ از اين روى ، آنان
گمان مى كردند كه در اين زمينه كاملا مختارند و مسئوليتى ندارند؛ حال
آنكه اين امر يكى از بزرگ ترين مسئوليتهاست و اهميت مسئله ولايت ، پيش
از نماز است :
ولم
يناد بشى ء كما نودى بالولاية ؛(289)
((مردم به هيچ چيز مانند ولايت خوانده نشده اند)).
بيعت با يزيد يعنى سپردن اختيار خون ، مال ، جان ، عرض ، ناموس و دين
مسلمانان به او. راءى دادن و بيعت از نظر اسلام يك تكليف و مسئوليت است
، و مردم مى بايست تحقيق مى كردند كه آيا كسى شايسته تر از يزيد براى
بيعت كردن بود يا نه . ولى آنان گفتند ما چندين سال در زمان پيغمبر صلى
الله عليه و اله با مشركان جنگيده ايم و در زمان حضرت على عليه السلام
سالها با برادران مسلمانمان در جنگهاى صفين ، نهروان و جمل جنگيده ايم
، اكنون مى خواهيم كسى سر كار بيايد كه ديگر فرمان جنگ ندهد و قدرى به
زندگى خود برسيم . غافل از اينكه ، جهاد، آن گاه كه به امر امام معصوم
عليه السلام باشد، همچون نماز واجب است ؛ زيرا هر راءى ، در مسلط كردن
كسى بر جان و مال و ناموس مردم ، بلكه بر احكام اسلام شريك است ، به
طورى كه اگر او قانونى بر خلاف اسلام بگذارد، تا زمانى كه اين قانون
اجرا مى شود، همه راءى دهندگان در گناهش شريك اند. بنابراين مسئله راءى
دادن ، حتى درباره نمايندگى مجلس ، امر ساده اى نيست . بايد كسانى را
شناسايى كرد كه شايسته تر و مورد رضاى خدا و اولياى خدا باشند. عدم
توجه به اين امر از ضعف بر مى خيزد و خطر آن براى جامعه اسلامى در اين
زمان ، از زمان امام حسين عليه السلام بيش تر است . آن روز، دشمنان
امام حسين عليه السلام ، تنها عده اى از اهل كوفه و شام بودند و امروز
تمامى كشورهاى بزرگ دنيا، دشمنان اسلام اند. آن روز آمريكا و ديگر كفار
در كشتن امام حسين عليه السلام نقشى نداشتند و مسلمانهاى سست عنصر و بى
وفايى كه ايمانى ضعيف داشتند، اسلام را تهديد مى كردند، اما امروز تمام
كشورهاى بزرگ دنيا، اسلام و ايران را دشمن خود مى دانند و هنوز اميد
دارند كه به نام اصلاحات ، اسلام را ريشه كن كنند. آگاهى مردم ما نيز
بسيار بالاتر از معرفت مردم آن زمان است . مردم ما به سادگى از هر
صدايى تبعيت نمى كنند، ولى آن زمان حتى از ميان كسانى كه از مكه براى
حمايت امام حسين عليه السلام همراه ايشان شده بودند، عده اى در بين راه
و بالاخره برخى در شب عاشورا برگشتند؛ چنان كه طبق بعضى روايات شصت و
يك نفر، و طبق روايت معروف هفتاد و دو نفر باقى ماندند. صدها نفر وقتى
فهميدند كار به شهادت مى انجامد يكى يكى ، دوتا دوتا و گروه گروه ،
امام حسين عليه السلام را تنها گذاشتند و رفتند.