آذرخش كربلا

آيت الله محمدتقى مصباح يزدى

- ۱۷ -


بنابراين خطر منافقان از كافران بيشتر است ؛ زيرا اينان در جامعه اسلامى رسوخ كرده اند و به ارزشهاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مى كنند؛ اما به هر مكر و حيله اى دست مى يازند تا مردم را از دين جدا كنند. از اين روى ، خداوند متعال با طرح نام آنان در مقابل مؤمنان ، هشدار مى دهد كه مؤمنان مواظب دين خود باشند و بدانند كه منافقانى در درون جامعه اسلامى هستند كه امر به منكر و نهى از معروف مى كنند.

مصلحت ولايت مؤمنان بر يكديگر

شبهه ديگر اينكه خداى تعالى درباره منافقان ، مانند مؤمنان ، واژه ((اوليا)) را كه به معناى دوستى يا نوعى سلطه قانونى است ، به كار نبرده است . اين مسئله را از دو جهت مى توان بررسى كرد؛ زيرا اگر اين واژه را به معناى ولايت بگيريم كه به معناى ولايت مؤمنان بر همديگر است ، براى اينكه مؤمنان بتوانند بر يكديگر امر و نهى كنند، بايد مجوز و تسلط قانونى داشته باشند، و خداى تعالى نوعى ولايت و قدرت قانونى براى آنان جعل كرده تا بتوانند در كار يكديگر دخالت كنند. اما منافقان ، كه با ((امر به منكر)) و ((نهى از معروف )) مى خواهند دين را از مردم بگيرند، نيازى به ولايت ندارند؛ زيرا ولايت يك حق قانونى است و قانون در هيچ جامعه اى ، امر به منكر را تجويز نمى كند.

((ولايت )) مى تواند به معناى دوستى و محبت باشد؛ بدين معنا كه برخى از مؤمنان دوست برخى ديگرند و به هم محبت مى ورزند؛ از اين روى ، وقتى مى بينند ضرر و زيانى متوجه مؤمنى مى شود، نگران مى شوند و مى كوشند كه او را متوجه ضرر كنند. مؤمنان چون به همديگر محبت دارند، يكديگر را امر و نهى مى كنند و راضى نمى شوند برادر و خواهر ايمانى آنان در آتش ‍ جهنم بسوزند. اما منافقان مانند مؤمنان دلداده يكديگر نيستند. هر كدام از آنها به فكر منفعت خويش است . اگرچه در ظاهر، ميان آنان اجتماع ، هماهنگى و مشاركت باشد، دلهاشان از هم پراكنده است ؛ چنان كه خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد:

تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ؛(248) آنان را متحد مى پندارى ، ولى دلهايشان سخت پراكنده است .

در دلهاى پراكنده آنان مهر و محبتى در قبال هم وجود ندارد. اگر منافع شخصى آنان تاءمين نشود، به جان يكديگر مى افتند و حتى يكديگر را ترور مى كنند؛ چون هر كسى به فكر منافع خود مى باشد، و اگر اجتماع تشكيل مى دهند و در برخى كارها با هم مشاركت دارند، به دليل آن است كه دامى براى تاءمين منافع خود بگسترانند. اگر در اين اجتماع و مشاركت تزاحم پيدا كنند و منافع شخصى آنان به خطر افتد، همه چيز تمام مى شود و محبتى در ميانشان نمى ماند؛ در حالى كه مؤمنان به هم محبت دارند، و از همين روى ، دلسوز يكديگرند و همديگر را امر و نهى مى كنند؛ زيرا مى خواهند برادر و خواهر ايمانى آنان در آتش جهنم نسوزد. از اين روى ، خدا چنين قدرت قانونى اى براى امر به معروف و نهى از منكر به آنها داده است و آنان بر هم ولايت دارند. بدين جهت ، خداى تعالى درباره مؤمنان مى فرمايد كه آنان اولياى يكديگرند، ولى اين تعبير را درباره منافقان به كار نمى برد.

امكان امر به منكر و نهى از معروف در جامعه اسلامى

سؤ ال پيچيده ديگرى كه در اين مقام مطرح مى شود، اين است كه چگونه در يك جامعه ، افرادى يافت مى شوند كه به كار بد و منكر امر كنند؛ زيرا در هر جامعه اى ، منكر به معناى زشت و بد است . چگونه در جامعه اى مردمى پيدا مى شوند كه به زشتيها امر مى كنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزشها اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مى كنند، چگونه افرادى مى آيند و به منكر امر مى كنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرئت مى كنند به افراد جامعه دستور بدهند كه كار بد انجام دهند؟ به طور قطع ، اين افراد هدفى را دنبال مى كنند و اطمينان دارند كه كسانى از آنان تبعيت مى كنند؛ زيرا اگر چنين بود كه مردم را به دزدى ، فسق و فجور و كارهاى زشت ديگرى امر كنند، ولى كسى به سخن آنان گوش فرا ندهد، انگيزه ((امر به منكر)) پيدا نمى كردند. پس معلوم مى شود امر و نهى آنان اثرى در جامعه دارد كه اين همه تلاش مى كنند و مى خواهند منكر در جامعه تحقق يابد.

براين اساس بايد بررسى كرد كه منظور از معروف و منكر چيست . ممكن نيست كه مراد از منكر، - به اصطلاح منطقى و فلسفى - منكر به حمل اولى باشد، و كسى در جامعه به مردم امر كند كه به كارهاى بد و ناشايست دست زنند و از اعمال خوب بپرهيزند. چنين امر به منكرى تاءثيرى در مردم نمى گذارد؛ زيرا همه مردم نوعى از ارزشها را باور دارند و اجازه نمى دهند كسى آشكارا آنان را به كار بد فراخواند؛ يعنى به طور مستقيم ، به مردم بگويد كه ((كار بد و ناشايست انجام دهيد)). به طور مسلم ، هيچ عاقلى چنين سخنى نمى گويد و هيچ عاقلى به چنين حرفى گوش فرا نمى دهد. از اين روى ، مراد قرآن از امر به منكر منافقان ، منكر به حمل اولى و ذاتى نيست ، بلكه اين است كه ايشان درباره مصاديق منكر و معروف ، امر و نهى مى كنند. آنان مردم را به كارهايى دعوت مى كنند كه در واقع ، منكرند، ولى ايشان اين مصاديق را به مثابه معروف و كارهاى خوب معرفى مى كنند.

منافقان با سوء استفاده از پاره اى مفاهيم ، روشهاى مغالطه آميز و شيوه هاى تبليغى شيطانى ، مردم را به منكر امر مى كنند و به انجام اعمال ناشايست وامى دارند. آنان نخست زمينه اى فراهم مى كنند كه يك رشته از كارها، ((خوب )) وانمود شود و مردم چنين تلقى كنند كه اين كارها خوب است ؛ بعد به مردم مى گويند كه اين كارهاى خوب را - كه در واقع مصاديق كارهاى زشت و بد هستند - انجام دهند، از طرف ديگر، در زمينه يك رشته از كارهاى خوب به گونه اى تبليغ مى كنند كه زشت و بد وانمود شوند، و بعد مردم را به انجام آنها وامى دارند، اينك در جامعه ما، مصاديق فراوانى از آنها يافت مى شود، و با وجود ريشه هاى نفاقى كه هنوز در كشور ما وجود دارد، نبايد از وجود چنين اقداماتى تعجب كرد.

براى نمونه ، پيش تر در جامعه ما براى خانمها مفهومى ارزشى به نام ((حيا)) وجود داشت . به طور قطع ، حيا يكى از صفات خوب براى زنان است . البته حيا براى همه خوب است - چه براى مرد چه براى زن - ولى يكى از صفات و ويژگيهاى برجسته خانمهاست . قرآن نيز واژه هاى حيا و استحيا را مى ستايد؛ و حتى در داستان دختران شعيب كه يكى از آنان از طرف پدر خود آمده بود تا حضرت موسى را به منزل دعوت كند، خداى تعالى با زبان مدح از حياى آن دختر ياد مى كند و مى فرمايد:

فجاءته إ حداهما تمشى على استحياء قالت إ ن اءبى يدعوك ؛(249) يكى از آن دو دختر با كمال وقار و حيا باز آمده و گفت : پدرم از تو دعوت مى كند.

حيا در فرهنگ ما بسيار پر ارزش است ، اما در فرهنگ منافقان ، مساوى با خجالت است . آنان مى گويند شرم و حيا همان خجالت است ؛ اينكه زن حيا دارد، يعنى خجالتى است ، و انسان خجالتى در دنيا كارى نمى تواند انجام دهد؛ انسان خجالتى فردى بى عرضه است و علم روان شناسى مى گويد خجالت كشيدن بد است ، و بر اين اساس ، خجالت كشيدن دختر از پسر نقصى براى او به شمار مى آيد؛ زيرا نمى تواند خواسته خود را براى او بيان كند و حق خود را از او بگيرد. پس دختر نبايد از پسر خجالت بكشد. اينكه مردم مى گويند دختر بايد در مقابل مردم نامحرم شرم داشته باشد، اشتباه است . دختر بايد بى پروا باشد و بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند و از خود دفاع كند. اينان حتى نمونه اى همچون حركت حضرت زينب عليها السلام از سيره اهل بيت عصمت عليهم السلام را براى تاءييد تفكر خويش مى آورند. اگرچه دفاع دختر از خود و انجام وظيفه شرعى امر مثبتى است ، اما شرم دختر از مرد نامحرم نيز ارزش است . منافقان اين دو مسئله را با هم يكى مى گيرند و ميان حيا و خجالت فرقى نمى گذارند. پس براى اينكه انسان خجالتى بار نيايد، بايد شرم و حيا را كنار بگذارد و براى اينكه اين مسئله حاصل شود، بايد دختران و پسران باهم معاشرت داشته باشند و اين معاشرت و اختلاط حدى نداشته باشد. بدين ترتيب ، منافقان ، نخست ، معاشرت دختران و پسران را به صورت يك امر فرهنگى جلوه مى دهند؛ سپس درباره آن تبليغ مى كنند و حيا را از ميان برمى دارند. اين مصداق بارز ((امر به منكر)) است . همچنين زنده نگاه داشتن جشن چهارشنبه سورى را - كه از جمله فرهنگ قبل از اسلام است - به مثابه نماد فرهنگ ملى جلوه مى دهند.

بنابر اين اگر زمينه فرهنگى در جامعه پيدا نشود، امر به منكر، معنا پيدا نمى كند؛ و از طرفى ، با ترويج اين مفاهيم ضد ارزش در جامعه ، ديگر جايى براى امر به معروف باقى نمى ماند؛ يعنى آن چنان در مقالات ، روزنامه ها، سخنرانيها و رسانه هاى مختلف ، دخالت كردن در امور اعتقادى ، ارزشى و اخلاقى ديگران را فضولى معرفى مى كنند و به هيچ وجه نتوان به كسى گفت كه چرا نماز نمى خواند. او در جواب مى گويد: اين حرف فضولى است و فضولى در امور ديگران كار بسيار زشتى است . به اين صورت معناى نهى از معروف تحقق پيدا مى كند.

فصل دهم : درسهايى از نهضت عاشورا

عروج انسانها به بالاترين مراتب انسانيت ، و سقوط آنان به پايين ترين درجات ، يكى از جنبه هاى بااهميت واقعه كربلاست . در حماسه عاشورا با گروه ممتازى از انسانها مواجه مى شويم كه نمونه آنان در تاريخ كمتر مى توان يافت . هر فرد اين گروه از لحاظ شرافت ، انسانيت ، كمال ، شجاعت ، شهامت ، فداكارى و ساير خصلتهاى پسنديده در والاترين مقام ايستاده است .

محور اين گروه بى مثال ، شخصيت بى مانند امام حسين عليه السلام است و برادران ، فرزندان ، ياران ، حواريين و دوستان خاص آن حضرت پيرامون اين وجود شريف گرد آمده اند.

هر انسانى ، مسلمان يا غير مسلمان ، با شنيدن ويژگيها و سرگذشت اين گروه ، بى اختيار به آنان عشق مى ورزد و دلباخته ايشان مى شود. از اين روى ، بسيارند كسانى كه از ساير اديان و مذاهب ، شيفته حضرت سيدالشهدا عليه السلام مى شوند. از جمله بعضى زرتشتيان در ايام محرم عزادارى مى كنند و با شنيدن نام مبارك امام حسين عليه السلام ، نشانه هاى تاءثر در چهره هايشان نمايان مى گردد. حتى بت پرستان ، در سرزمين هندوستان ، به سرور شهيدان عليه السلام مهر مى ورزند و در روزهاى تاسوعا و عاشورا، هندوان بت پرست آتش روشن مى كنند و به ياد امام حسين عليه السلام با پاى برهنه وارد آتش مى شوند.

وجدان آدمى اقتضا مى كند كه در پيشگاه چنين انسانهاى بلندمرتبه اى خضوع كند و در برابر بزگوارى آنان سر تعظيم فرود آورد، و از همين روست كه حتى كافران به اين جوانمردان مهر مى ورزند.

در مقابل اين گروه ، عده اى قرار دارند كه به سختى مى توان ، در تاريخ بشر كسانى به پليدى ، سنگ دلى ، ناجوان مردى ، و درنده خويى آنها سراغ داد. اما چگونه ممكن است بعضى از انسانها به آن مرتبه خوبى و كمال برسند و بعض ديگر تا اين حد پليد و پست باشند؟ البته اين سؤ ال تنها درباره واقعه كربلا مطرح نيست ، و اين دو گروه همواره در طول تاريخ و حتى در حال حاضر بوده اند. از اين روى كسانى براى پاسخ به اين سؤ ال كوشيده اند به شيوه علمى توضيح دهند كه علت تعالى و سقوط انسان چيست و چگونه بعضى از انسانها به سوى رشد و تعالى گام برداشته اند و صفات والاى انسانى در آنان ظهور يافته است ، و در مقابل عده اى به نازل ترين درجات سقوط مى كنند؟

واقعه كربلا مسئله اى شخصى و مربوط به چند فرد خاص نيست ؛ بلكه پديده عظيم اجتماعى اى است كه بر جامعه آن روز تاءثير گذاشت و بعد از گذشت نزديك به هزار و چهار صد سال هنوز هم در جامعه هاى مسلمان نشين تاءثير خود را از دست نداده است . بر اين اساس ، عده اى در صدد برآمده اند كه واقعه كربلا را - به منزله حركتى گروهى و جريانى تاريخى - از منظرى جامعه شناختى تحليل و بررسى كنند.

از سوى ديگر، بحث درباره علل و چگونگى تعالى و ترقى انسان در معنويات و كمالات انسانى ، و همچنين سقوط و انحطاط در رذايل ، در حوزه علم روان شناسى است ، و در آن ، خصوصيات روانى افراد و عوامل شكل گيرى شخصيتى با اين ويژگيها، بازكاوى مى شود.

نقش وراثت و محيط، در صعود و سقوط انسان

به طور كلى مى توان گفت روان شناسان ، عوامل مؤ ثر در شكل گيرى شخصيت انسان را به دو دسته تقسيم كرده اند: دسته اول ، عوامل وراثتى هستند؛ خصوصياتى كه فرزندان از پدران و مادران به ارث مى برند. اگر والدين صفات رذيله اى داشته باشند، اين صفات به نحوى به فرزندانشان نيز سرايت مى كند؛ چنان كه تقريبا همه افراد تيره بنى اميه ، فاسد بودند. در مقابل ، اجداد و پدران پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله و امامان معصوم عليهم السلام افرادى شايسته و با فضليت بوده اند. بنابر اين به طور قطع ، عامل وراثت در شكل گيرى شخصيت هر يك از اين دو گروه مؤ ثر بوده است .

دسته ديگرى از عوامل كه به صورت كلى در شكل گيرى شخصيت انسان مؤ ثرند، عوامل محيطى هستند. به عبارت ديگر، بخشى از ويژگيهاى شخصيتى انسان بر اثر تربيت و يادگيرى فراهم مى آيد، و اين ويژگيها چندان تحت تاءثير عوامل وارثتى نيستند. شرايط محيط، اعم از شرايط خانواده ، مدرسه ، گروههاى سنى مختلف ، قشرها و طبقات اجتماعى هستند كه در شكل گيرى شخصيت افراد مؤ ثرند. بررسيهاى روان شناسان نشان داده كه شخصيت هر فرد معلول عوامل وراثتى و محيطى است . پس براى پاسخ به اين سؤ ال كه چرا افرادى مانند ياران امام حسين عليه السلام تا اين حد از فضايل انسانى برخوردار بوده اند، اين است كه آنان از سويى در خانواده هايى شريف و پاك متولد شده بودند و از سوى ديگر محيط تربيتى شان ، پاك و سالم بوده است . اين دو عامل موجب شده است كه آنان از صفات نيك و پسنديده برخوردار شوند. برخلاف گروه مقابل ، كه در خانواده هايى ناپاك متولد و در محيطى پليد پرورش يافته بودند. اين پاسخى كلى است كه روان شناسان درباره عوامل مؤ ثر در پيدايش ‍ شخصيت انسان ارائه مى كنند.

يك اشكال كلى بر اين نظريه وارد است و آن اينكه ممكن است در شرايط وراثتى و محيطى يكسان ، دو گونه شخصيت پديد آيد. حتى در ميان فرزندان پيغبمران و امامان عليهم السلام نيز افراد نابابى وجود داشته اند. فرزند نوح ، يكى از معروف ترين مصاديق اين امر است . همچنين جعفر كذاب كه برادر و عموى امام معصوم بود، فردى ناباب بود. بنابراين مى توان گفت كه تاءثيرگذارى عوامل و ارثى و محيطى كليت ندارند، بلكه ممكن است عوامل ديگرى نيز در شكل گيرى شخصيت فرد مؤ ثر باشند. از سوى ديگر، گاهى افرادى را مى توان يافت كه شخصيتشان به تدريج تحت تاءثير عوامل ارثى و محيطى خاصى شكل گرفته و ثبات يافته است ، اما در شرايط خاصى ناگهان تغيير مى كند. فردى كه سالها با ويژگيهاى خاص شخصيتى زيسته است ، بر اثر حادثه اى متحول شده و به شخصيت ديگرى تبديل مى گردد؛ چنان كه ، حر بن يزيد رياحى ، كه ابتدا، راه را بر كاروان امام حسين عليه السلام بست ، در نهايت توبه كرد و نزد آن حضرت آمد و از آزادگان واقعى شد. حر، به مقامى رسيد كه امامان و اولياى خدا به زيارت او مى روند و مقامش را ارج مى نهند. اگر شخصيت انسان تنها معلول عوامل ارثى و محيطى باشد، چگونه شخصيت يك فرد يك باره و در چند روز دگرگون مى شود؟ در داستان كربلا نمونه هايى از اين قبيل يافت مى شود.

زهير بن قين ، از جمله كسانى است كه به طرفدارى از بنى اميه معروف بود و از ((عثمانيان )) به شمار مى آمد. او در سفر امام حسين عليه السلام از مكه به سوى كربلا، در بين راه به قافله آن حضرت نزديك شد و گفت وگويى ميان آنان صورت گرفت كه وى را منقلب ساخت ؛ چنان كه زهير يكى از سرداران و سلحشوران بزرگ عاشورا گشت .(250) به اين ترتيب انسانى كه عمرى را در مسيرى ديگر گذرانده است ، طى چند لحظه گفت وگو با امام حسين عليه السلام مسير خود را تغيير داد. شايد تصور شود كه دگرگونى شخصيت حر و زهير نتيجه تاءثير كلام امام حسين عليه السلام بوده است ، ولى با مشاهده مواردى ديگر در مى يابيم كه اين گونه نيست ؛ چرا كه امام حسين عليه السلام با عبيدالله بن حر جعفى نيز ملاقات كرده و او را نيز به همراهى با خود فراخوانده است ؛ اما او در جواب دعوت امام گفت : من اسب و شمشيرم را در اختيار تو مى گذارم ، ولى نمى خواهم خودم در اين ماجرا شركت كنم .(251) اگر سخن امام حسين عليه السلام چنان تاءثير تكوينى اى داشت كه افراد را در همان دم تغيير دهد، بايد سخن آن حضرت عبيدالله را نيز دگرگون مى ساخت . بنابراين مى توان گفت گرچه عوامل وراثت و محيط تاءثير فراوانى در شكل گيرى شخصيت انسان دارند، اين گونه نيست كه به تنهايى بتوانند شخصيت انسان را قوام بخشند و همچنين بتوان براساس ‍ آنها، رفتار اشخاص را پيش بينى كرد.

بنابراين از سويى اين اشكال بر مبناى روان شناسان وارد مى شود كه عوامل تشكيل دهنده شخصيت افراد، منحصر در وراثت و محيط نيست و سرنوشت آنان تنها بر اساس اين دو عامل رقم نمى خورد و از سوى ديگر، اگر تاءثير وراثت و محيط را تاءثير مطلق بدانيم ، بايد به نوعى جبرگرايى قايل شويم ؛ زيرا بر اين اساس ، هر انسانى هنگام تولد بدون اختيار خصوصياتى را به ارث برده و خصوصيات ديگرى را نيز از محيط مى آموزد. نوزادى كه متولد مى شود، خود، محيط پيرامونش را نمى سازد، بلكه محيط، از پيش ‍ ساخته شده است و طفل در آن محيط متولد مى شود و از آن محيط تاءثير مى پذيرد و ساختار آن نيز در اختيار او نيست . از اين روى ، نه عوامل وراثتى در اختيار طفل است و نه عوامل محيط - به خصوص محيط خانواده . سپس كودكى به محيط مدرسه پاى مى گذارد. ساختار اين محيط نيز چندان در اختيار كودك نيست . محيط اجتماع نيز تحت اختيار انسان نيست .

بر اين اساس ، مجموعه اى از عوامل غير اختيارى ، شخصيت انسان را مى سازند كه يا ارثى اند يا محيطى ، و بدين ترتيب انسان در حقيقت مجبور است . در اين صورت نكوهش و مذمت افراد منحرف نيز صحيح نيست ، و بر مبناى اين نظريه ، درباره علت انحراف هر كسى مى توان گفت ، پدر و مادر وى منحرف بوده اند يا محيط پيرامون او نامناسب بوده است . از سوى ديگر، درباره علت خوبى شخص بايد گفت كه چون او پدر و مادر خوبى داشته و در محيط مناسبى پرورش يافته ، به اين مرتبه رسيده است . از اين روى ، تمجيد و تحسين خوبان و مذمت و نكوهش بدان نامعقول خواهد بود.

چنين طرز تفكرى كه نوعى گرايش جبرگرايانه است ، هم اكنون در بسيارى از كشورهاى غربى رواج دارد و گرايش مسلط بر آن سرزمينهاست . يكى از عوامل رواج فرهنگ تساهل و تسامح در مغرب زمين نيز همين گرايش ‍ است . در اين كشورها گمان مى كنند خوبى هر انسانى ، مرهون عواملى غير اختيارى اعم از ارثى و محيطى است ؛ در مقابل انسانهاى شرور را، اجتماعى كه آنان در آن زندگى مى كنند فاسد كرده است و عوامل ارثى كه در اختيار او نيستند، در شخصيت او تاءثير گذاشته اند، و بنابراين نمى توان چنين شخصى را مذمت كرد. از اين روى بايد به يكديگر احترام گذاشت و برخوردى همراه با ((تولرانس )) داشت ! همچنين بايد تحمل داشت و خشونت به خرج نداد؛ هيچ كس را نبايد به سبب اعمال بدش مذمت كرد؛ زيرا شرايط، آنان را اين گونه ساخته است .

اين نگرش ، به طور طبيعى ، نوعى سهل انگارى در قبال ديگران را در پى مى آورد، و به همين دليل در مغرب زمين چنين نگرشى به گونه اى همه گير مشاهده مى شود. بنابراين بايد مراقب بود كه فرهنگ تساهل و تسامح كه زاييده اين نگرش جبرآميز است ، به كشورهاى اسلامى سرايت نكند. در مقابل ، تعاليم قرآن و برخورد انبيا با مردم برخلاف اين نگرش بود و آنان خوب يا بد بودن افراد را، تنها، ميراثى از والدين يا نتيجه تاءثير محيط نمى دانستند.

بررسى اين نظريه با توجه به آيات قرآن

قرآن كريم آن گاه كه كفار، ملحدان ، فاسقان ، قاتلان ، ظالمان و ستمگران را مخاطب قرار مى دهد، به هيچ روى ، آنان را تبرئه نمى كند. قرآن ، بد بودن افراد را نتيجه بد بودن پدران و محيط اطراف نمى داند و به سختى با چنين كسانى برخورد مى كند. كتاب وحى ، درباره افرادى كه به راه خطا مى روند، از تعبيرات تند و تهديدهاى شديدى استفاده مى كند، و در مقابل ، درباره خوبان ، تشويقها و عبارتهاى ستايش آميز به كار مى برد. به عبارت ديگر، محور همه دعوتهاى انبيا انذار و تبشير است ، و مبشر و منذر از القاب عام همه انبيا به شمار مى آيد.(252) پيامبران بشارت داده اند كه خداوند در حق انسانهاى خوب لطف و رحمت بى نهايت دارد، بركات خود را بر ايشان فرو مى فرستد و دنيا و آخرتشان را آباد مى سازد. معناى بشارت اين نيست كه افرادى كه پدرانشان در دنيا خوب و محيط زندگى شان سالم بوده است ، در آخرت نيز اين گونه خواهند بود.

همچنين در قرآن كريم موارد فراوانى از انذار به چشم مى خورد: ((مبادا ظلم كنيد))؛ ((مبادا كفر ورزيد))؛ ((مبادا به خدا شرك ورزيد))؛ ((كسانى كه شرك ورزند، خدا هرگز آنان را نخواهد بخشيد))؛(253) ((شرك به خداى واحد متعال ، ستم بزرگى است )).(254) اگر شرك بر اثر عوامل ارثى و محيطى باشد، اين همه انذار براى كسانى كه شرك مى ورزند، نمى تواند صحيح باشد؛ زيرا شرك آنان به سبب عوامل غير اختيار است .

قرآن همچنين كافران و پيمان شكنان را به شدت تهديد مى كند: ((با پيشوايان كفر بستيزيد)).(255) ((هر جا يافتيد، آنان را بكشيد))... .(256) اين آيات درباره كسانى اند كه با افرادى پيمانى بسته بوده اند و موظف به رعايت اين پيمان بودند، اما پيمان شكستند و به حقوق مسلمانان تجاوز كردند.

اگر خوبى يا بدى انسانها بر اثر عوامل ارثى و محيطى باشد و آنان از خود اختيارى نداشته باشند، تشويق صالحان و سرزنش و تهديد كافران ، معاندان و ستمگران بى معنا خواهد بود؛ اگرچه ممكن است گفته شود در دنيا، مبارزه با كافران براى رعايت مصالح جامعه لازم و ضرورى است ، باز اين اشكال درباره عقاب اخروى باقى مى ماند كه چرا در آخرت بايد آنان به عذاب جهنم گرفتار شوند، در حالى كه از خود اختيارى نداشته اند! چنان كه خداى تعالى در قرآن مى فرمايد:

لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ؛(257) براى آنان در دنيا ذلت و در آخرت عذاب بزرگى است ؛ و لعذاب الاخرة اءشد و اءبقى ؛(258) عذاب آخرت شديد و پايدار است ؛ و لعذاب الاخرة اءكبر؛(259) و عذاب آخرت بزرگ است .

بنابراين از نظر قرآن كريم ، انسان ، تنها و هميشه تحت تاءثير عوامل ارثى و محيطى ، و به طور كلى غيرارادى ، نيست ، بلكه سومى نيز در كار است كه تا حدى در اختيار همه انسانها هست . خداوند، قدرتى به انسان داده است كه مى تواند به كمك آن در برابر تمام عوامل ژنتيكى و محيطى مقاومت ورزد و حتى در صورتى كه در محيطى فاسد زندگى كند، بتواند در برابر اين فساد پايدار بماند و علاوه بر نجات خود، ديگران را نيز از منجلاب خارج سازد. چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراءت فرعون ؛(260) خدا براى كسانى كه ايمان آورده اند همسر فرعون را مثال مى زند.

همسر فرعون در كنار او زندگى مى كرد؛ فرعونى كه مى گفت : اءنا ربكم الا على ؛(261) ((من پروردگار برتر شما هستم ))؛ همه چيز متعلق به من و در اختيار من است : اءليس لى ملك مصر و هذه الا نهار تجرى من تحتى ؛(262) ((آيا سرزمين مصر از آن من نيست و اين جويبارهايى كه از زير [قصر] من جارى اند؟)) بنابراين من خداى شما هستم !