پدر بعد از تو محنتها كشيدم |
|
|
بيابانها و صحراها دويدم |
همى گفتندمان در كوفه و شام |
|
|
كه
اينان خارجند از دين اسلام |
مرا بعد از تو اى شاه يگانه |
|
|
پرستارى نَبُد جز تازيانه |
ز كعب نيزه و از ضرب سيلى |
|
|
تنم
چون آسمان گشته است نيلى |
به آن سر جمله آن جور و ستمها |
|
|
بيابان گردى و درد و آلمها |
بيان كرد و بگفت اى شاه محشر |
|
|
تو
برگو كى بريدت سر ز پيكر |
مرا در خوردسالى دربدر كرد |
|
|
اسير
و دستگير و بى پدر كرد |
همى گفت و سر شاهش در آغوش |
|
|
بناگه
گشت از گفتار خاموش |