آنچه در كربلا گذشت
(از مدينه تا كربلا)

آيت الله محمد على عالمى

- ۱۰ -


در اين وقـت شمـر بن ذى الجوشن كه نزد ابن زياد بود و بر موقعيت ابن سعد حسد مى ورزيد گـفـت : امير از حسين اين پيشنهاد را مى پذيرى درحاليكه به سرزمين تو آمده و در پـهلوى تـو قـرار گـرفـتـه است ، اگر از اينجا برود و دست در دست تو نگذارد، او به عـزت و قـدرت خـواهد رسيد و تو دچار ضعف و زبونى و ناتوانى خواهى شد پس دستور بده كه او و يارانش ‍ تسليم حكم تو شوند آنگاه اگر خواستى آنها را عقوبت مى كنى كه شايسته عقوبتند و اگر خواستى عفو كنى آن هم به دست تو است به علاوه من شنيده ام كه حسين و سعـد بيشتر شبها را بين دو لشكر مى نشينند و صحبت مى كنند. ابن زياد گفت : راءى تـو پـسنديده است حركت كن و نامه ام را به عمر بن سعد برسان تا دستور مرا به حسين و يارانش عرضه نمايد.
اگـر تـسليم حكم من شدند آنها را سالما نزد من بفرستند و اگر خوددارى نمودند با آنها بجنگند، اگر ابن سعد به دستور من عمل كرد، از او اطاعت كن و فرمانش را اجرا نما و اگر سرپـيچى كرد، گردن عمر سعد را بزن و سرش را براى من بفرست و تو خود فرمانده سپاه خواهى بود.
و در نقلى آمده كه ابن زياد گفت :

الان و قد علقت مخالبنابه  
  يرجو النجاة ولات حين مناص
(( يعـنى حالا كه چنگال ما بر او بند شده (چنين اظهار مى كند) و اميد نجات دارد كه ديگر راه فرار وجود ندارد. )) (185)
آخرين تصميم
ابن زياد پس از گفتگوى با شمر نامه ابن سعد را به اين مضمون پاسخ داد من ترا به سوى حسين نفـرستادم كه با او مماشات و مدارا كنى و به مماطله بگذارانى و يا تمناى سلامـت و بقاى او را نمائى و يا از جانب او عذر خواهى كنى و نخواسته ام كه از او نزد من شفاعت كنى ، ببين اگر حسين و اصحابش حكم مرا مى پذيرند و تسليم من مى شوند آنها را صحيح و سالم نزد من بفرست و اگر امتناع و خوددارى نمودند بر آنها بتاز و آنان رابه قـتـل برسان و مـُثـله كن كه مستحق آنند و چون حسين را كشتى اسبها را بر پشت و سينه او بتاز، گر چه مى دانم اينكار پس از مردن زيانى به مرده نمى رساند ولى چون گفته ام كه چـنين خواهم كرد بايد اينكار صورت پذيرد، پس اگر فرمان مرا اجرا نمودى پاداش مـاءمور فرمانبر و شنوا را خواهى داشت و اگر خوددارى نمودى از سمت فرماندهى معزولى و از سپاه كناره گير و لشكر را به شمربن ذى الجوشن واگذار كه او امر ما را اجرا خواهد نمود والسلام .(186)
شمر وارد كربلا مى شود
شمربن ذى الجوشن كه در شرارت و خبث باطن سر آمد زمان بود، به اميد اينكه عمر سعد حاضر به جنگ با حسين نمى شود با شتاب فراوان وارد سرزمين كربلا شد و از عمر سعد خبر گرفت ، گفتند در فرات آب تنى مى كند، شمر از بس شتاب داشت كه نظر عمر سعـد را به دست آورد، جويرية بن بدر تميمى را ماءمور ساخت كه : برو به بين اگر ابن سعـد جنگ با حسين را پـذيرا نيست او را گـردن بزن !! ليكن قـبل از آنكه جويريه ابن سعد را ملاقات كند مردى از سپاهيان عمر سعد برايش خبر آورد كه داستان از اين قرار است .
ابن سعد به سرعت از آب خارج شد و لباس پوشيد و چون فهميد كه شمر چه كرده است ! رو به شمـر كرد و گفت : واى بر تو خدا خانه ات را خراب كند و زشت گرداند آنچه (حكمـى ) را كه آورده اى ، گـمـان مى كنم كه تو راءى ابن زياد را زدى و آنچه را كه من اصلاح كرده بود، به فساد كشانيدى ، اگر فكر مى كنى كه حسين تسليم امر ابن زياد مـى شود اشتباه است ، حسين هرگز فرمان ابن زياد را نمى پذيرد كه قلب و روح پدرش على در كالبد او نهفته است .
شمـر: بگو امر اميرت را اجراء مى كنى و با دشمن او مى جنگى ؟ وگرنه لشكر را به من واگذار و خود را از سپاه كنار بكش .
عـمـر سعـد: اين مـوقـعـيت و كرامـت براى تـو نيست من خود انجام خواهم داد و تو فرمانده پيادگان باش .(187)

نكته : عجبا كه كشتن پسر پيغمبر را كرامت و افتخار به حساب مى آورند!
شمر براى حضرت ابى الفضل و برادران امان نامه مى گيرد
شمـر كه از قـبيله كلاب است و ام البنين نيز از همين قبيله است براى آنكه جنگ ساده تر و آسان خاتمه پذيرد به ابن زياد پيشنهاد كرد: خواهرزاده هاى ما با حسينند اگر امان نامه اى براى آنان بدهى بجا و شايستـه است عـبدالله بن ابى المـحل نيز كه برادرزاده ام البنين مـادر حضرت ابى الفضل بود برخاست و خواسته شمر را تكرار و تاءييد نمود.
ابن زياد براى حضرت ابى الفضل العباس و برادرانش امان نامه نوشت و تسليم شمر نمود شمر در برابر سپاه حسين عليه السلام ايستاد و فرياد كرد: اين بنو اختنا العباس و اخوه .
(( كجايند خواهرزاده هاى ما عباس و برادرانش ؟ ))
حضرت ابى الفضل و برادرانش نزديك شمر شدند، و پرسيدند: از ما چه مى خواهى ؟ـ شما در امانيد.
ـ خدا تو را و امانت را لعنت كند! آيا ما در امانيم و براى حسين پسر پيغمبر امان نيست .
ـ دشمـن خـدا مـى خـواهى كه برادر و سيد و سرورمان را رها كنيم و به اطاعت لعين فرزند لعين در آئيم ؟(188)

تاسوعاى حسينى
يكى از روزهائى كه بر حسين و اهل بيتش بسيار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود چنانكه در روايتى از امام صادق عليه السلام در وصف تاسوعا آمده است :
تـاسوعـا يوم حوصرفـيه الحسين عليه السلام و اصحابه بكربلا واجتمع عليه خـيل اهل الشام و انا خـوا عـليه و فـرح ابن مـرجانة و عـمـربن سعـد بتـواقـر الخـيل و كثـرتـها و استضعفوا فيه الحسين عليه السلام و اصحابه و ايقنو انه لاياتى الحسين عليه السلام ناصرو لا يمده اهل العراق بابى المستضعف الغريب .
(( يعـنى روز نهم محرم حسين و اصحابش در كربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهيان شامى او را احاطه كردند و در فشار قرار دادند، و در اين روز پسر مرجانه و عمر سعد با كثـرت سپاهيانشان خوشحال شدند، حسين را ضعيف شمردند و مطمئن شدند كه ديگر براى حسين ياورى نخـواهد آمـد و مردم عراق دست از ياريش كشيدند، پدرم فداى مستضعف غريب . ))
و اين زمـانى بود كه شمر وارد صحراى كربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت لذا عـمـر سعـد با اين جمـله فـرمـان حمـله را صادر كرد: يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى !!
(( سپاهيان خدا سوار شويد كه شما را مژده بهشت باد!! ))
سپاهيان ابن سعد به طرف خيمه گاه ابى عبدالله هجوم آوردند، حسين جلو خيمه شمشير را در بغل گرفته و سر بر زانوى غم نهاده و بخواب رفته بود كه زينب سلام الله عليها صدا زد: برادر صداى نيروها را نمى شنوى كه نزديك خيام رسيده اند، حسين بيدار شد و با يك دنيا وقـار و طمـاءنينه فـرمـود : انى راءيت رسول الله الساعة فى المنام لى انك تروح الينا. (( الان پيامبر را در خواب ديدم به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد. ))
زينب لطمـه اى بصورت زد و گـفـت : واويلا، حسين فـرمـود: خـواهرم آرام كه ويل از آن تو نيست ، خدا ترا رحمت كناد.
عـباس نيز خـدمـت برادر آمد و عرض كرد: برادرم جمعيت به خيمه گاه آمدند حسين فرمود: برادر، جانم بقربانت ، سوار شو و با آنها ملاقات كن و بپرس چه شده و براى چه آمده اند؟
عباس با بيست نفر سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در ميان آنان بودند جلو جمعيت را سد كردند و سئوال كردند چه تصميم داريد؟
گـفتند: امير دستور داده تا بر شما عرضه كنيم كه به حكم امير تن دهيد وگرنه با شما خـواهيم جنگـيد حضرت ابى الفضل فرمود: شتاب نكنيد تا گفته هايتان را به حضرت ابى عبدالله عرض كنم و به سوى امام حسين عليه السلام رهسپار شد.
اصحاب امـام حسين كه در برابر سپاهيان كفر ايستاده بودند، حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت : شما با اينها سخن مى گوئيد يا من بگويم ؟
زهير گفت : همانطور كه شروع كرديد ادامه دهيد.
حبيب بن مظاهر گفت : بخدا قسم بدترين جمعيت مردمى هستند كه فرداى قيامت بر خدا وارد شوند در حاليكه ذريه پيامبر و اهلبيتش را مى كشند و بندگان خاص خدا و شب زنده دارن و سحرخيزان و ذاكرين خدا را به شهادت مى رسانند.
عزرة بن قيس گفت : حبيب ! چه قدر خود را مى ستائى !
زهير گـفت : عرزه ! خدا او را تزكيه كرده و هدايت نموده است از خدا بترس ‍ و نصيحت ما را بپذير.
عزره گفت : هان زهير تا كنون تو از شيعيان عثمان بودى و از پيروان اين خاندان نبودى !
زهير: الان كه موضع مرا مى بينى و همين كافى است كه بدانى از شيعيان حسينم آرى بخدا قـسم مـن نامـه اى براى حسين ننوشتم و قاصدى بسويش ‍ روانه نكردم و وعده نصرت و يارى به او ندادم ، تا اينكه راه بين مكه و عراق ما را بهم نزديك كرد، اما همينكه چشمم به حسين افتاد به ياد رسول خدا صلى الله عليه و آله افتادم و موقعيت او را نسبت به پيامبر بياد آوردم و دانستـم كه دشمـنانش با او چه معامله خواهند كرد لذا تصميم گرفتم او را يارى كنم و جانم را فداى حسين نمايم تا حقوق خدا و رسولش را كه شما تضييع كرده ايد رعايت نمايم .
عباس به خدمت حسين رسيد و او را از تصميم جمعيت آگاه ساخت .
حسين عليه السلام فرمود: برگرد، اگر مى توانى از آنها امشب را مهلت بخواه تا شب را در نماز و راز و نياز با خدا بپردازيم كه خدا مى داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست مـى دارم ، عباس به سوى جمعيت برگشت و سخن برادرش را به آنان ابلاغ كرد عـمـر بن سعد كه احساس كرده بود شمر مراقب حركات او است و كارهايش را به ابن زياد گـزارش مـى دهد از تـرس آنكه مبادا سعايت كند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهى نمود، شمر هم به خواست عمر سعد موكول كرد سرانجام گفتگوها به عدم موافقت منتهى مى شد كه ناگهان عمروبن حجاج زبيدى ميان حرف آنان دويد و گفت : سبحان الله بخدا قسم اگـر از مـردم ديلم بودند و يك شب از ما مهلت مى خواستند آنها را اجابت مى كرديم ، محمد بن الاشعـث نيز گفته عمرو را تاءييد كرد و ابن سعد را گفت : خواسته شان را بپذيرد، بخدا قسم فردا با شما خواهند جنگيد.
ابن سعد بالاجبار به حسين و يارانش مهلت داد.(189)

شب عاشوراى حسينى
چون شب عاشورا فرا رسيد امام حسين عليه السلام فرزندان و برادران و برادرزادگان و كليه بستگان و اصحاب را جمع نمود.
امـام سجاد عليه السلام مى گويد: با آنكه بيمار بودم نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد، پس از آنكه خدا را به بهترين وجه و نيكوترين ثنائى ستايش كرد فرمود:
اللّهمّ انّ احمـدك عـلى ان اكرمتنا بالنّبوّة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّين و جعلت لنا اءسماعا و ابصارا و افئدة فاجعلنا من الشّاكرين .
(( خـداوند تـرا سپـاس مـى گـويم كه مـا را به نبوت گرامى داشتى و تعليم قرآن فـرمودى و ما را در دين فقيه گردانيدى و به ما گوش شنوا و ديده بينا و دلى آگاه عطا فرمودى پس ما را از شكرگزاران خود قرار ده . ))
نكته : حسين عليه السلام فضائل خود و خاندانش را با ارتباط به مقام نبوت و داشتن علوم قـرآنى و احكام دينى و اينكه خدا به آنان گوش شنوا و ديده اى بصير و دلى بيدار داده است بيان مى كند كه در آن اشاره است به اينكه دشمنانشان فاقد اين صفاتند.
امـّا بعـد فـانّى لا اعـلم اصحابا او فـى و لا خـيرا مـن اصحابى و لا اهل بيت اءبّر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم اللهّ عنى خيرا و انّى لا اظن يوما لنا من هؤ لاء الاّ و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمام .
(( مـن اصحاب و يارانى با وفـاتـر و نيكوتر از اصحاب و ياران خود سراغ ندارم و خـانواده اى بهتر از خانواده خود نمى يابم ، خدا از طرف من به شما پاداش نيك دهد، همانا گمان مى كنم با اين قوم برخوردى داشته باشم پس بيعتم را از شما برداشتم و شما را به اخـتيار خودتان گذاشتم ))
اينك شب فرا رسيده است از تاريكى شب استفاده كنيد و هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيتم را بگيريد و متفرق شويد و به هر سو كه مى خـواهيد برويد و مـرا با اين قـوم تـنها گـذاريد كه اينها بجز من با كسى كارى ندارند.(190)

دنياپرستان حسين را رها مى كنند
پس از بيان امام عليه السلام آنهائى كه به طمع پيروزى حسين و رسيدن به حكومت همراه آن حضرت آمـده بودند به امـيد اينكه در ظلّ حكومـت حسينى دست آنان هم به قـول مـعـروف به دم گـاوى بند شود اكنون كه اوضاع را موافق دلخواه خود نيافتند از فرصت استفاده كرده و دسته دسته خارج شدند و حسين را تنها گذاشتند.
از سكينه خـاتـون نقـل شده كه پدرم به كسانيكه همراهش آمده بودند فرمود: شما به تـصور اينكه بر جمـاعـتـى وارد مـى شوم كه با جان و دل با مـن بيعت كرده اند و اكنون مى بينيد كه شيطان بر آنها مسلط شده و خدا را فراموش كرده اند و جز كشتـن مـن هدفـى ندارند، مـكر و خـدعـه در قـامـوس مـا اهل بيت وجود ندارد، بنابراين هر كه آمادگى نصرت و يارى ما را ندارد، شب تيره را سپر خود قرار دهد و بهر كجا كه خواهد برود و شرم و حيا مانعش نشود.
سكينه خـاتـون مى گويد: با شنيدن سخن امام گروه هاى ده نفره و بيست نفره از حضور رفتند و حسين را با عده قليلى باقى گذاردند.(191)

عباس پيشقدم اهلبيت و ياران
وقـتـى كه جمعيت رفتند حسين عليه السلام خطاب به بنى هاشم فرمود: شما هم برويد و مـرا با اين جمعيت واگذاريد كه با غير من كارى ندارند هنگاميكه سخنان امام عليه السلام بپايان رسيد ابى الفضل العباس آغاز سخن نمود و گفت : براى چه برويم و شما را رها كنيم آيا براى اينكه بعد از شما زنده بمانيم ؟ خدا هرگز آن روز را نياورد كه بعد از تو زنده باشيم .
سپـس ساير برادران و پسران و برادرزادگان امام حسين عليه السلام و پسران عبدالله ابن جعـفـر (همـسر زينب كبرى ) هم از جناب عباس پيروى نمودند و همانند سخنان او بيان داشتند.
ثمّ نظر الى بنى عقيل فقال حسبكم من القتل بصاحبكم مسلم اذهبوا قد اذنت لكم .
(( آنگـاه امـام حسين عـليه السلام به فـرزندان عقيل توجه نموده و فرمود: شهادت مسلم شما را بس است به شما اجازه مى دهم برويد. ))
فـرزندان عقيل گفتند: سبحان الله مردم به ما چه مى گويند و ما به آنها چه بگوئيم آيا بگـوئيم كه مـهتر و آقا و سرور خود و پسر عموهاى خود را كه بهترين عموها، هستند رها كرديم و براى نصرت و يارى و نجات آنان تيرى رها نكرديم و نيزه اى نيفكنديم و شمـشيرى نزديم و نفهميديم كه چكار كردند، نه بخدا چنين كارى نمى كنيم بلكه جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهيم كرد و با تو به نبرد خواهيم پرداخت تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد مى شود كه خدا زندگى بعد از تو را زشت گرداند.(192)

وفادارى مسلم بن عوسجه
پـس از سخـنان فرزندان عقيل ، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت : آيا تنهايت گزاريم در حاليكه دشمن ترا احاطه كرده است ، در پيشگاه الهى چه عذرى خواهيم داشت كه حق ترا ادا نكرديم ، خدا هرگز چنين روزى را پيش نياورد بلكه با اين دشمن به نبرد خواهيم پرداخت تا نيزه ام را در سينه هاى آنان فرو برم و با شمشيرم آنها را بزنم ، تا زمانى كه دست شمـشير در دست من است كارزار خواهم كرد و اگر هيچ سلاحى نداشته باشم با سنگ به مبارزه مى پردازم و از تو جدا نخواهم شد تا همراه تو مرگ را دريابم .(193)
سعيد بن عبدالله حنفى
آنگـاه سعـيد بن عـبدالله حنفـى بپـا خـاست و گـفـت : نه بخـدا اى فـرزند رسول خـدا هرگـز تـرا تـنها نمى گذاريم تا خدا بداند كه سفارش فرستاده اش محمد صلى الله عـليه و آله را درباره تو حفظ كرديم ، بخدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو مرا مى كشند بعد زنده مى كنند آنگاه مرا مى سوزانند و خاكسترم را بباد مى دهند و هفتاد مرتبه اين كار را با من انجام دهند از تو جدا نخواهم شد تا مرگ را در حضور تو دريابم و چـگـونه اينكار را نكنم و حال آنكه يك بار كشته شدن بيش نيست و دنبالش كرامتى است كه هرگز پايانى ندارد.(194)
ايثار زهير
زهير بن قـين برخـاست و گـفـت بخـدا سوگـند اى فـرزند رسول خـدا صلى الله عـليه و آله دوست دارم كه كشته شوم سپس زنده گردم آنگاه كشته شوم و اين كشتـه شدن و زنده گـشتـن هزار بار تـكرار شود و خـداوند مـتـعـال بدين وسيله از كشتـه شدن تـو و اين جوانان از اهل بيت تو جلوگيرى و دفع نمايد.
شاها من ار بعرش رسانم سرير فضل  
  مملوك آن جنابم و محتاج اين درم
گـر بركنم دل از تـو و برادرم از تـو مـهر  
  اين مـهر بر كه افكنم آن دل كجا برم
بقـيه اصحاب و ياران باوفاى حضرت هم هر يك سخنانى نظير و مانند گفتار ياد شده بيان داشتند.(195)

مقاومت محمد بن بشير
در همـين حال مردى وارد خيمه گاه ابى عبدالله شد به محمد بن بشير حضرمى خبر داد كه پـسرش در سرحد رى اسير ديلميان شده است گفت : او را در پيشگاه خدا بحساب مى آورم دوست نداشتم كه فرزندم اسير گردد و من زنده بمانم .
امام عليه السلام سخنانش را شنيد و درباره او دعاى خير نمود، و فرمود بيعت خود را از تو برداشتم برو پسرت را آزاد كن .
مـحمـد بن بشير گفت : درندگان بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم امام حسين عليه السلام فرمود: پس اين جامه هاى يمنى را به اين پسرت بده كه ببرد و با آن برادرش را از قـيد اسارت برهاند و پـنج دست لباس بُرد را كه بهاى آن مـعـادل هزار اشرفى بود به محمد بن بشير اعطاء فرمود هم به پسرش كه همراهش بود داد تا براى نجات برادرش اقدام نمايد.(196)

نظر قاسم بن الحسن درباره مرگ با عزت
حسين سلام الله عليه كه استقامت و پايدارى كسان و بستگان و ياران خود را آزموده و دانست كه در يارى اش استـوار و پايدارند و معهذا براى رفع هرگونه ابهام و آگاهى همگان به سرنوشت آينده خـود، فرمود: من فردا شهيد مى شوم و همه شما كه با من هستيد به شهادت مى رسيد و يك نفر از شما زنده و باقى نمى ماند.
ياران عـرض كردند: خدا را سپاس مى گوئيم كه ما را با يارى شما گرامى داشت و به شهادت در راه خـود مـشرف گـردانيد، پـسر پـيغـمـبر! آيا خوشحال نباشيم كه با شما و در درجه شما باشيم .
حسين عليه السلام فرمود: خدا به شما جزاى خير دهد.
قـاسم بن الحسن كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود با خود انديشيد كه چون سن من قـانونى نيست نباشد كه اين خبر شامل حال من نشود لذا از عموى بزرگوارش پرسيد: آيا من هم جزء شهدا هستم ؟
حسين عليه السلام بر او رقت كرد و فرمود: يا بنىّ كيف الموت عندك ؟:
(( پسرم مرگ در نظر تو چگونه است ؟ ))
قال يا عمّ احلى من العسل . (( عموجان از عسل شيرين تر است . ))
فـقـال اى واللّه فـداك عـمـّك انّك لاحد مـن يقـتـل مـن الرّجال مـعـى . (( حسين فرمود: آرى بخدا قسم عمويت بقربانت تو هم يكى از كسانى هستى كه با من كشته مى شوند. )) (197)

آرى قاسم با آنكه جوان نورسى بود درس آموزنده اى به نوجوانان آزاده داد كه مرگ با عـزت از عـسل شيرين تـر است و جوانان نورس ما هم در جنگ تحميلى از اين تز پيروى نمودند و افتخار آفريدند.
پيشگيرى از تهاجم احتمالى دشمن
حسين عـليه السلام به اضافه آنكه از پيش تلوّن و تغييرپذيرى مردم كوفه را مى دانست در اين چـند روزى كه با آنان روبرو شد از پستى و رذالت بيش ‍ از حد آنان آگاه گـرديد لذا هرگونه ضربه اى كه بر آن قدرت يابند و يا هر امانتى را از سوى آنان احتـمال مى داد، از اين رو براى پيشگيرى از تهاجم احتمالى نسبت به زنان حرم دستور داد خـيمـه ها را نزديك هم نصب كنند و با طناب آنها را بهم مـتـصل سازند تـا عبور از بين خيمه ها ممتنع و غير ممكن باشد و فقط از يكسو راه ورود و خروج داشته باشد.
بعلاوه دستور فرمود تا اطراف خيمه ها خندق حفر كنند و در آن هيزم و نى بريزند و آتش برافـروزند تـا اراذل و اوباش سپاه كوفه نتوانند به حرمسراى حسينى حمله نمايند، و اين دستور انجام گرفت .(198)

نكتـه : اين هم يكى از تاكتيكهاى جنگ است كه امام حسين آنرا بكار گرفت تا از خطرات احتمالى پيشگيرى نمايد.
امام از مرگ خود خبر مى دهد
امـام سجاد عليه السلام مى فرمايد: شبى كه پدرم در صبح آن شهيد شد من در خيمه خود بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد پدرم به خيمه خود رفت و جون غلام ابوذر كه در تـعـمـير اسلحه استاد بود شمشير پدرم را صيقل مى داد و شنيدم پدر بزرگوارم اين اشعار را زمزمه مى كرد:
يا دهر افّ لك من خليل  
  كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل  
  عـلى اهل الضّلالة و النّفاق
الدّهر لا يقنع بالبديل  
  ما اقرب الوعد من الرّحيل
و انّما الامر الى الجليل
(( اى روزگـار اف بر دوستى تو باد كه از طلوع آفتاب تا غروب ، چه بسيار دوستان را مى كشى و در كشتن هم عوض و بدل نمى پذيرى . ))
و هر زنده اى رونده اين راه است ، چـه نزديك است وعـده كوچ كردن و فرود آمدن در اين مـنزلگـاه ، و عـاقـبت كار به سوى پـروردگـار جليل است .(199)
))
بى تابى زينب سلام الله عليها
امـام سجاد عـليه السلام گـويد: چـون پدرم اين اشعار را تكرار فرمود دانستم كه بلا نازل شده و پـدرم تـن به شهادت داده لذا گريه گلويم را گرفت اما سكوت را رعايت نمودم لكن عمه ام زينب كه اين را شنيد چون شاءن زنان رقت و جزع است بيتابانه در حالى كه پـيراهنش به زمـين كشيده مى شد خود را به برادر رسانيد و گفت : و اثكلاه ليت المـوت اعـدمـنى الحياة اليوم ماتت امّى فاطمة و ابى علىّ و اخى الحسن يا خليفة الماضين .صدا را به واثـكلاه .(200) بلند كرد و گفت : (( اى كاش مرده بودم و امروز را نمى ديديم امروز روزى است كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن را از دست دادم اى جانشين گذشتگان و يادگار آنها. ))
امام حسين به خواهرش فرمود: يا اخيّة لا يذهبنّ حلمك الشّيطان .خواهرم ! (( مواظب باش شيطان حلم و بردبارى ترا از تو نگيرد. ))
زينب گفت : پدرم و مادرم فداى تو كاش من فداى تو مى شدم آماده شهادت شده اى ؟ حسين عليه السلام ناراحت شد و اشك در چشمانش ‍ حلقه زد و فرمود:
لو تـرك القـطا ليلا لنام . يعنى : (( اگر مرغ قطا را وامى گذاشتند در آشيانه اش ‍ بخواب مى رفت . ))
جناب زينب سلام الله عـليها گفت : (( يا ويلتاه ))
از اينكه راه چاره بر تو مسدود گـشتـه و تـن به مرگ داده اى بيشتر قلبم را جريحه دار و جانم را مى سوزاند و لطمه بصورت زد و گريبان چاك نمود و بيهوش شد.
امـام حسين عـليه السلام آب بصورت خـواهر پـاشيد و او را بحال آورد و فرمود:
يا اخـيّة اتـّقـى اللّه و تـعـزّى بعـزا الله و اعـلمـى انّ اهل الارض يموتون و انّ اهل السّماء لا يبقون و انّ كلّ شى ء هالك الاّ وجهه ...
(( خـواهرم از خـدا بتـرس و شكيبايى و بردبارى پـيشه كن و بدان كه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان هم باقى نمى مانند و همه چيز و همه كس ‍ نابود مى شود مگر خـداى كه به قدرت لايزال خود مخلوق را آفريده و برانگيخته مى شوند و به سوى او باز مى گردند و او تنها فرد واحد و بى همتائى است كه مرگ ندارد، جد و پدر و مادرم از مـن بهتـر بودند و رفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى من و هر مسلمان ديگرى الگو و اسوه است ، و بدينگونه او را دلدارى مى داد و به او فرمود: خواهرم ترا سوگند مى دهم و بايد قسم مرا تحقق بخشى كه وقتى من به شهادت رسيدم گريبان چاك نزنى و رخ نخراشى و صدا را به گريه و ناله بلند نكنى . ))
بعـد از آنكه زينب سلام الله عـليها صدا را به واثـكلاه بلند نمود زنان حرم همگى بگـريستند و گريبانها دريدند و لطمه بصورت زدند و ام كلثوم سلام الله عليها صدا را به وا مـحمـداه و وا عـليّاه و وا امـامـاه و وا اخاه و وا حسينا بلند نمودند آنگاه امام با خـطاب به زنان فـرمـود: يا اختاه يا امّ كلثوم يا فاطمة يا رباب انظرن اذا قتلت فلا تشققن علىّ جيبا و لا تخمشن و جها و لا تقلن هجرا.
(( خـواهرم ام كلثـوم ، دخترم فاطمه ، همسرم رباب خويشتن دار باشيد هرگاه كشته شدم گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد سخن ناروا بر زبان جارى نكنيد.(201) ))
عبادت در آخرين ساعت زندگى
حسين و يارانش شب عاشورا را كه مى دانستند آخرين شب زندگى آنها است به عبادت و راز و نياز به درگـاه بى نياز پـرداخـتـند چـنانكه در روايت آمده است : و لهم دوى كدوىّ النّحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.
(( پـيوستـه در حال قـيام و قـعـود و ركوع و سجود بودند و همـه آنها مانند زنبور عـسل زمـزمـه مـى كردند ))
آرى حسين يك شب را مهلت گرفت تا به عبادت بپردازد، او و اصحابش تـمـام شب را به عـبادت و قرائت قرآن پرداختند، و خواب را بر خود تحريم كردند و تمام ساعات شب را به دعا و استغفار و راز و نياز با معبود سپرى كردند.(202)
سعادت و شقاوت

تبليغات اعم از حق يا باطل و درست يا نادرست در انسان اثر مى گذارد اما براى درك حقيقت تـشخيص قابليت لازم است ، اگر شخص قابل هدايت بود و وجدان بيدار و هشيارى داشت راه حق را از ناحق و صحيح را از سقيم تشخيص مى دهد آن وقت است كه ديگر تبليغات سوء در چـنين شخصى اثر نمى كند و برعكس كسانى كه فاقد وجدان بيدار باشند حتى اگر در شاهراه سعـادت قـرا گـرفـتـه باشند ولى در اثر عدم قابليت و جمود و خمودى وجدان ، سعادت ابدى را از دست مى دهند.
در شب عـاشورا دو حادثـه رخ داد كه حكايت از اين مـعـنى مـى كند اول آنكه گـروهى از لشكريان عمر سعد كه قابليت هدايت را داشتند به تعداد سى و دو نفـر ضمـن گشت به حرم حسينى نزديك شدند زمزمه امام و ياران در نماز و دعا و استغفار آنان را جذب نمود و به سپاه امام پيوستند و راه حق و شهادت ابدى را در پيش گرفتند، دوم گـروهى از سپاهيان حسينى كه شايد ماهها در ركاب حضرتش بودند و از خوان نعمتش بهره مـند گـرديده در آخـرين ساعاتى كه نسيم سعادت مى وزيد امام را رها كرده متفرق شدند.
خواب سحرگاه حسين عليه السلام
به هنگام سحر چشمان امام حسين عليه السلام را خواب فرا گرفت و پس ‍ از بيدار شدن فرمود:
راءيت كاءنّ كلابا قد جهدت لتنهشنى و فيها كلب اءبقع راءيته اشدّها علىّ و اءظنّ انّ الّذى يتولّى قتلى رجل ابرص .(203)
(( در خـواب سگـانى چند را ديدم كه براى دريدن و درهم شكستن استخوانهايم كوشش مى كنند و بين آنها سگى است رنگارنگ كه بيش از ديگران بر من مى تازد و گمان مى كنم كسى كه متصدى كشتن من مى شود مرد ابرصى (مبتلا به پيسى ) است . ))
از روايات استفاده مى شود كه شمر لعين به بيمارى برص مبتلا بوده است .
روز وصال محبوب فرا رسيد
كسى كه به ميهمانى بزرگى مى رود سعى مى كند پاكيزه و مرتب باشد و كسيكه به ديدار محبوبش مى رود و اميد و آرزوى وصالش را در سر مى پروراند علاوه از پاكيزگى خـود را مـعـطر و خـوشبو مى سازد تا در دل محبوب بيشتر جاى باز كند و اينكه حسين يكه تـاز ميدان عشق و شهادت در انتظار وصال محبوب است و لذا خود را از هر جهت آماده و مهيا مى سازد.
سرور و خوشحالى اصحاب حسين
اصحاب امـام حسين عـليه السلام در روز عـاشورا از اينكه ساعـت وصال محبوب نزديك است بسيار سرور و خوشحال بودند، حبيب بن مظاهر با آن كهولت ، شادان و خندان بر ياران وارد شد يزيد بن حصين تميمى بر وى خرده گرفت كه حالا وقت خنده نيست .
حبيب گفت : اگر حالا نخندم كى بخندم ، بخدا قسم همينكه اين جماعت با شمشيرهايشان بما حمله كنند ما هم حورالعين را در آغوش خواهيم گرفت بريربن خضير همدانى و عبدالرحمن بن عـبدربه انصارى بر در خيمه نطافت منتظر بودند، تا امام درآيد و نوبت آنان فرا رسد برير شروع كرد به شوخى كردن و مزاح گفتن .
عبدالرحمن گفت : اكنون وقت شوخى نيست .
برير پـاسخ داد: مـردم مـى دانند كه مـن چـه در جوانى و چـه در پـيرى اهل شوخى و مزاح نبوده ام ولى اكنون از آن جهت خوشحالم و شوخى ام گرفته كه لحظات ديگـر اين گـروه با شمـشيرهاى خـود مـا را در برمـى گـيرند و پـس از ساعتى منهم پريرويان فراخ چشم بهشتى را در بر خواهم گرفت .(204)
آرى اين حركت از ايمـان عميق ياران كربلا خبر مى دهد كه مى دانند در تاريخ بشريت از گـذشتـه و آينده چـه در بستر و چه در ميدان نبرد هيچكس ‍ مرگى با اين عزت و افتخار نصيبش نشده كه نصيب ياران كربلاى حسينى شده است .
صف آرايى سپاه توحيد و كفر
حسين عـليه السلام طبق تشكيلات قشون آنروز نيروهايش را سازماندهى كرد: ميمنه (دست راست ) سپـاه اندك خود را كه كلا 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند به زهير بن قين سپـرد و حبيب بن مـظاهر را بر مـيسره (سمـت چـپ ) گـمـاشت و خـود و اهل بيتـش در قـلب قـرار گـرفـتـند و پرچم بدست با كفايت برادر قمربنى هاشم ابى الفـضل العـباس داد و خـيام حرم را در پشت سر قرار داد و دستور فرمود هيزمها و نى هاى داخل خندق را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نكند و متعرض زنان و كودكان نشود.
عمر بن سعد هم سپاه كفر را تنظيم نمود: ميمنه را به عمروبن حجاج زبيدى و ميسره را به شمر ملعون سپرد و عزرة بن قيس احمسى را بر سواران و شبث بن ربعى را بر پيادگان گـمـاشت و پرچم را بدست غلام خود دريد داد و عبدالله بن زهير ازدى را بر مردم مدينه و قـيس بن اشعـث را بر مردم ربيعه و كنده و عبدالرحمن جحفى را بر مذحج و اسد، و حر بن يزيد رياحى را بر تميم و همدان فرماندهى داد.(205)
حسين عليه السلام با دو سلاح مى جنگد
قرآن مجيد در شرح حال انبياء مسئله دعا را مطرح مى كند و در روايات اسلامى هم از دعا به عـنوان سلاح انبياء و اسلحه مـؤ مـن ياد مـى كند چـنانكه رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم فرمود: الدّعاء سلاح المؤ من و امام صادق عليه السلام هم از اميرالمؤ منين روايت نموده كه فرمود: الدّعاء ترس المؤ من . (( دعا سپر مؤ من است ))
.
و از امـام رضا عـليه السلام نيز روايت شده كه فـرمـود: عـليكم بسلاح الانبياء، فقيل و ما سلاح الانبياء؟ قال : الدّعاء.
(( بر شما باد كه با اسلحه پيامبران مسلح شويد، به حضرت عرض شد اسلحه انبياء چه بود؟ امام رضا عليه السلام فرمود دعا. ))
حسين عليه السلام نيز در صبح عاشورا از سلاح دعا استفاده نمود چنانكه حضرت على بن الحسين زين العـابدين عليه السلام فرمود صبح روز عاشورا همينكه سپاهيان عمر سعد بطرف خيام حسينى هجوم آوردند، امام حسين قبل از آنكه دست به قضيه شمشير ببرد دستها را بطرف آسمان بلند كرد و گفت : اءللّهمّ انت ثقتى فى كلّ شدّة و انت فى كلّ كرب و انت رجائى فى كلّ امر نزل بى ثقة وعدة كم من همّ يضعف فيه الفواد و تقلّ فيه الجيلة و يخـدل فـيه الصديق و يشمت فى العدوّ انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّى اليك عمّن سواك فـفرّجته عنّى و كشفته فانت ولىّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنه و منتهى كلّ حسنة و منتهى كلّ رغبة .
(( خـداوندا در همـه مـحنتها به تو اتكا مى كنم ، و در همه سختيها اميدم توئى ، و در هر مشكلى كه به من روى آورد به نيروى تو تكيه مى كنم ، چه بسيار اندوهى كه در برابر آن دلها ضعيف مى گردد و چاره مسدود مى شود و دوستان مرا رها مى كنند و دشمنان شماتت مى كنند آنرا بر تو عرضه مى كنم و به تو شكوه مى نمايم زيرا از همه ماءيوس و به تـو امـيدوار بوده ام و تـو آنرا برايم حل كردى و گشايش دادى كه تو مالك هر نعمت و صاحب هر حسنه و نهايت هر اشتياقى .(206)
هجوم لشكر كوفه
حسين عـليه السلام در حال تعقيب نماز صبح بود كه صداى شيپور سپاه عمر سعد بلند شد و لشكر كوفه سوار شدند و در اطراف خيام حرم حسينى به تاخت و تاز پرداختند و چـون با خـندق و آتـش درون آن مـواجه شدن ، شمر ملعون با صداى بلند گفت : يا حسين تعجّلت بالنّار. قبل از قيامت به سوى آتش شتاب نمودى .
امام حسين فرمود: گويا شمر است . گفتند آرى .
امـام در پـاسخ شمـر فـرمـود: انت تقول هذا يابن راعية المغرى ، (( تو پسر زن بُز چران چنين مى گوئى تو سزاوارتر به آتشى . ))
مـسلم بن عوسجه خواست تيرى به سوى شمر رها كند كه امام عليه السلام ممانعت فرمود مـسلم عـرض كرد: بگذار او را با تير بزنم كه او فاسق و از دشمنان خدا و از ستمكاران بزرگ است امام فرمود: من دوست ندارم كه ابتدا به جنگ كنم .(207)
استجابت دعاى حسين عليه السلام
عبدالله بن حوزه يكى از سپاهيان عمر سعد كه چشمش به خندق و آتش ‍ درون آن افتاد صدا زد: يا حسين مژده باد ترا به آتش جهنم .
امـام فرمود: انى اقدم على ربّ رحيم و شفيع مطاع . من بر پروردگار مهربان وارد مى شوم آنگاه از نام اين شخص پرسيد، گفتند: عبدالله بن حوزه است .
حضرت دست به دعا برداشت و گفت : ربّ حزّه الى النّار. خدايا او را به آتش گرفتار نمـا، تـير دعا به هدف اصابت نمود و اسلحه نيايش كار خود را كرد، اسب حوزه رم كرد و عبدالله به زمين افتاد و پايش در ركاب ماند و اسب او را به زمين مى كشيد و به هر سنگ و چـوب و درخـتـى مـى كوبيد تـا داخـل خـندق آتـش افـتـاد و به جهنم واصل شد.
حسين عـليه السلام كه استجابت سريع دعايش را مشاهده كرد سر به آسمان برداشت و گفت : اللّهمّ انا اهل بيت نبيك و ذرّيته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقّنا انّك سميع قريب .
(( بارالها ما اهل بيت پيامبر تو و ذريه اوئيم هر كه به ما ستم روا داشته و حق ما را غصب نموده نابودش گردان كه تو شنواى نزديكى . ))
مـسروق بن وائل يكى از سپاهيان عمر سعد كه سوداى كشتن حسين عليه السلام را براى گـرفـتن جايزه يزيد در سر مى پرورانيد از ديدن حادثه از خواب غفلت بيدار شد و به مـقـام خـاندان عـصمـت و طهارت واقف گرديد و از نيت خود پشيمان گشت و كربلا را ترك كرد.(208)
اتمام حجت
شيخ مـفـيد گـويد: سپـس امـام حسين عـليه السلام بر اسب رسول خـدا كه مـرتـجز نام داشت سوار شد و با صداى بلند كه همگى سپاه دشمن و يا اكثريت آنها مى شنيدند در مقام معرفى خود و اتمام حجت چنين فرمود:
ايّها النّاس اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتّى اعظكم بما يحقّ لكم علىّ و حتّى اعتذر اليكم فـان اعـطيتـمـونى النّصف كنتم بذلك اسعد و ان لم تعطونى النّصف من انفسكم فاجمعوا امركم ثمّ لا يكن امركم عليكم غمّة ثم اقضوا الىّ و لا تنظرون .
(( مـردم ، به سخنم گوش فرا دهيد و شتاب نكنيد تا شما را به آنچه حق است پند دهم و مـوعـظه نمـايم و راه عذر را بر شما ببندم پس اگر انصاف و مروت را درباره ام رعايت نموديد به سعادت و نيكبختى شما منتهى مى شود و اگر انصاف را رعايت نكرديد پس در كار خـود فـكر كنيد تـا چـيزى بر شما پوشيده نماند آنگاه بكار من بپردازيد و منتظر نشويد. ))
بدرستيكه ولى و سرپرست من خدائى است كه كتاب را فرو فرستاده و او ولى نيكوكاران است .
ثـمّ قـال : امـّا بعـد فـانسبونى فـانظروا من اءنا ثمّ ارجعوا الى اءنفسكم و عاتبوها فـانظروا هل يصلح و يحلّ لكم قتلى و انتهاك حرمتى ، الست ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمّه و اوّل المؤ منين باللّه و المصدّق برسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و بما جاء به مـن عـند ربّه اوليس حمـزة سيّد الشّهداء عمّى ، اوليس جعفر الطّيّر فى الجنّة بجناحين عمّى ، اولم يبلغكم ما قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم لى و لاءخى هذا ان سيّد اشباب اهل الجنّة ، فـان صدّقـتـمـونى بمـا اقـول و هوالحقّ واللّه مـا تعمّدت كذبا مذ علمت انّ اللّه يمقت عليه اهله و ان كذّبتمونى فانّ فـيكم مـن اذا سئلتموه ساءلتمه عن ذلك اخبركم ، سلوا جابربن عبدالله الانصارى و ابا سعيد الخذرى و سهل بن سعد السّعدى و زيدبن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انّهم سمعوا هذه المـقاله من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لى و لاءخى اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى .
(( پـس در نسب مـن بنگريد كيستم و نسبم چيست آنگاه به نفس خود مراجعه كنيد و وجدان و شعـور باطن خود را به قضاوت بخوانيد و خود را در محضر وجدان و شعور باطن محاكمه نمـائيد كه آيا براى شمـا شايستـه حلال است كه خـونم را بريزند؟ و بر شما حلال است كه حرمتم را بشكنيد؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما و پسر وصى او و عموزاده او و اول مـؤ مـن و گـرونده بخـدا و تـصديق كننده رسول او و آنچه را كه او از جانب خدا آورده نيستم ؟