خدا پرست و زاهد:
1 - امام حسن عليه السلام، 25 بار پياده حج گزارد.
در حالى كه شترانش ازپيش روى آن حضرت حركت مى كردند و هر گاه گروهى از مردم از
كنارآن حضرت عبور مى كردند، براى احترام به مقام والا و جايگاه بزرگ وى از مَركبهاى
خود فرود مى آمدند تا آنجا كه امام مجبور شد، مسير خود رااز جاده اصلى تغيير دهد و
از بى راهه برود تا بتواند در مقابل خداوندكاملاً فروتنى پيشه كند.
2 - هر گاه خداى را ياد مى كرد، مى گريست و اگر در حضورش از قبرسخن مى رفت اشك
مى ريخت و چون درباره قيامت سخن مى گفتند گريه مى كرد و اگر از صراط سخن به ميان مى
آمد اشك مى ريخت و چون درمحضرش از حضور خلايق در پيشگاه خداوند مقتدر سخن مى رفت
واينكه هر كس در آنجا به كار خود مشغول است و هيچ كس در آن روزنمى تواند ديگرى را
بى نياز كند، ناگهان از ترس فريادى مى كشيد و ازشدّت بيم و هراس از هوش مى رفت.
وقتى از بهشت و دوزخ سخن مى گفت، چون بى گناهان، مضطرب مى شد واز خدا خواستار
بهشت مى شد و از آتش بدو پناه مى برد.
هنگامى كه وضو مى ساخت چهره اش زرد مى شد و زانوانش به لرزه مى افتاد و چون براى
نماز برمى خاست، زردى رخسار و لرزش زانوانش بيشتر مى شد.
3 - تمام دارايى اش را سه بار با خدا تقسيم كرد.
بدينگونه كه نصف آنرا بخشيد ونصف ديگر را براى خود نگه داشت و دوبار در راه
خداتمامى دارائيش را انفاق كرد به طورى كه از دارايى اش هيچ چيز باقى نماند.
4 - در همه احوال، از روى بيم و اميد، زبانش به ذكر خداوندعزّوجلّ گويا بود.
5 - معاصران آن حضرت درباره وى گفته اند: او عابدترين و زاهدترين مردم روزگار
خود بود.
زهد آن حضرت، آن چنان بارز و مشخص بود كه حتّى برخى ازنخستين نويسندگان همچون
محمّد بن على بن حسين بن بابويه )متوفى 381 ه( كتابى مستقل در باره آن نوشته
اند.(34)
با ابهّت و دوست داشتنى:
1 - يكى از توصيفگران وى گفته است: هيچ كس او را نديد جز آن كه تحت تأثير ابهّت
وى قرار گرفت و هر كس با او رفت و آمد كرد محبّت وى را بر دل گرفت.
هر گاه دوست يا دشمنش با وى سخن مى گفتند، شنيده نشد كه در سخن گفتن به آنان
گستاخى كند يا سخنى گزاف بگويد.
درباره شمايل آن حضرت نيز گفته اند: هيچ كس از حسن بن على عليه السلام ازنظر
خلقت و اخلاق و سيرت و سرورى به رسول خداصلى الله عليه وآله شبيه تر نبود.
همچنين در خصوص ويژگيهاى ظاهرى وى گفته اند: سيمايش سپيدبود واندكى به سرخى مى
زد چشمانى سياه و فراخ داشت.
گونه هايش لاغربود.
ريشش انبوه و موهايى مجعّد داشت گردنش گويى تُنگى نقره اى بود.
هيكلى زيبا داشت و چهارشانه و درشت استخوان بود.
چندان اهل مجادله و ستيز نبود.
قامتى ميانه داشت نه بلند بود و نه كوتاه و چهره اى مليح داشت و از خوش سيماترين
مردمان بود.
2 - امام حسن نزد تمام مردم محبوب بود.
دور و نزديك به وى احترام مى گذاشتند.
يكى از مظاهر عمومى محبوبيّت وى آن بود كه بر در سرايش در مدينه فرشى برايش مى
گستردند و آن حضرت در همانجا مى نشست ونيازهاى مردم را برآورده مى ساخت و مشكلاتشان
را حل مى كرد.
هركس كه از آنجا مى گذشت اندكى درنگ مى كرد تا سخن آن حضرت رابشنود و چهره اش را
ببيند و ياد سيماى رسول گرامى اسلام در ذهنش جان گيرد.
مردم بسيارى گرداگرد امام عليه السلام را فرا مى گرفتند و راه عبورسواركاران
گرفته مى شد و چون امام از اين امر آگاه مى شد برمى خاست تامبادا راه ديگران را بند
آورد.
3 - محمّد بن اسحاق درباره وى گويد: هيچ كس پس از رسول خداصلى الله عليه وآله
مانند حسن بن على به قله شرافت نرسيد.
4 - زبير نيز در باره آن حضرت مى گويد: به خدا زنان از پديد آوردن كسى چون حسن
بن على ناتوانند.
5 - ابن عبّاس، به منظور نشان دادن تواضع خود، افسار شتران حسن وحسين را به دست
مى گرفت.
مردم نيز از مراتب خضوع ابن عبّاس نسبت به آن دو به خوبى آگاه بودند.
ابن عبّاس عنان شتران آن دو را مى گرفت وهمچون كسى كه براى اين كار پول مى گرفت،
شتران آنان را به جلومى برد، ابن عبّاس در حقّ امام حسين نيز چنين مى كرد.
روزى مدرك بن زياد وى را در اين حالت ديد.
بسيار شگفت زده شد، زيرا مى ديد كه استادمفسران تا اين حد به حسين بن على احترام
مى گذارد.
پس به ابن عبّاس رو كرد و با تعجّب گفت: تو از اينان پيرترى آنگاه عنان
مَركَبِشان رامى گيرى؟! ابن عبّاس بر وى نهيب زد و گفت: اى فرو مايه! مگر نمى دانى
كه اينان كيستند؟ اين دو، فرزندان رسول خدايند.
آيا اينان همان كسانى نيستند كه خداوند به واسطه آنها به من نعمت گرفتن عنان
مركبشان راارزانى داشته و در برابرشان فروتنى كنم؟!
6 - پيش از اين نيز گفته شد كه چون آن حضرت به عزم گزاردن حج باپاى پياده راهى
مكّه مى شد، وقتى مردم وى را مى ديدند از مركبهاى خودفرود مى آمدند و در كنار آن
حضرت راه مى رفتند و تا وقتى وى راه خود رااز آنان جدا نمى كرد، بر مركوبهاى خود
سوار نمى شدند.
بخشنده و بزرگوار:
1 - مردى نيازمند نزد آن حضرت آمد، امّا از حاضران خجالت مى كشيدكه نياز خود را
با امام عليه السلام بازگو كند.
امام به او فرمود: نيازت را بر كاغذى بنويس وآن را به ما بده.
چون مرد نيازش را نوشت و امام آن را خواند، باتواضع تمام دو برابر آنچه را كه
مرد طلب كرده بود، به وى بخشيد.
برخى كه شاهد اين صحنه بودند، عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! اين يادداشت چه پر
بركت بود! امام حسن به آنان فرمود: بركت اين ورقه براى ما بيشتر است، زيرا خداوند
ما را شايسته انجام كار نيك قرار داده است.
آيا نمى دانيد كه كار خير آن است كه بدون درخواست انجام شود،امّا اگر پس از آن
كه فرد نيازش را به تو باز گفت و توبدو چيزى بخشيدى در واقع بخشش تو در ازاى آبروى
او بوده است وچه بسا او شب را دربسترش با بى تابى و نگرانى به صبح رسانده و در ميان
بيم و اميد غوطه خورده است كه آيا فردا اندوهناك و شكست خورده بازش مى گردانند يابا
خوشحالى و سرور؟ پس او به نزد تو مى آيد در حالى كه زانوانش مى لرزد و دلش از ترس
لبريز شده است.
پس اگر تو حاجت وى را در ازاى آبرويش روا دارى اين براى او بسى بزرگتر از كار
خيرى است كه در حقّ اوانجام داده اى.
2 - مردى نزد آن حضرت آمد و از وى كمك خواست.
امام عليه السلام پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به او بخشيد و به وى فرمود:
حمّالى بياور تا اين پولها را با خود ببرد.
مرد حمّالى حاضر كرد پس امام رداء خود را به حمّال بخشيد وفرمود: اين هم كرايه
حمّال.
3 - اعرابى به قصد عرض حاجت نزد امام حسن آمد.
آن حضرت به اطرافيان خود فرمود: آنچه در خزانه است بدو ببخشيد.
چون به خزانه رفتند بيست هزار درهم در آن يافتند و پيش از آنكه آن مرد نياز خود
رامطرح كند، تمام آن مبلغ را به وى بخشيدند.
اعرابى از چنين عملى شگفت زده شد و گفت: سرورم! چرا اجازه ندادى تا نيازم را باز
گويم و تو رابستايم؟! پس امام در پاسخ وى دو بيت زير را خواند: - ما مردمانى هستيم
كه بخشش ما فراوان و تازه است و اميد و آرزو درآن سيراب مى گردند.
- نفسهاى ما پيش از آنكه سائل، نياز خود را مطرح كند به وى مى بخشند از ترس آنكه
مباد آبروى خواهنده بريزد.
4 - سالى آن حضرت به همراه برادرش امام حسين و عبداللَّه بن جعفرعازم سفر حج
شدند.
در ميان راه از اسباب و اثاثيه خود غافل شدند و آنهارا از دست دادند.
هر سه گرسنه و تشنه بودند تا آنكه پير زنى را درخيمه اى ديدند.
پس از او آب خواستند.
پير زن گفت: اين گوسفند، شيرش را بدوشيد و از گوشت آن بخوريد.
آنگاه سر گوسفند را بريد و كبابى براى آنها فراهم ساخت.
چون هر سه غذا خوردند به پير زن گفتند: ما از قبيله قريشيم كه اكنون به سوى مكّه
مى رويم چون از حج بازگشتيم به سوى مابيا تا درباره تو نكويى كنيم.
روزها گذشت و پير زن به تنگدستى مبتلا شدپس به سوى مدينه منوره حركت كرد.
امام حسن همين كه چشمش به پيرزن افتاد، او را شناخت و پرسيد: آيا مرا مى شناسى؟
پير زن گفت: نه.
امام فرمود: من در چنين و چنان روزى ميهمان تو بودم آنگاه دستور دادهزار گوسفند
و هزار دينار به وى ببخشند سپس پير زن را نزد امام حسين فرستاد و آن حضرت نيز همان
تعداد گوسفند و دينار به وى بخشيد و آنگاه او را نزد عبداللَّه بن جعفر فرستاد و
عبداللَّه نيز همان تعداد گوسفند و همان مقدار دينار به پير زن بخشيد.
5 - دو مرد با يكديگر به شدّت نزاع مى كردند.
يكى اموى بود و ديگرى هاشمى و نزاع آنان بر سر اين بود كه قوم كداميك بخشنده تر
هستند؟ يكى از آن دو گفت: تو به سوى ده نفر از كسانت برو و من نيز به سوى ده نفر از
كسانم مى روم و از آنان مى خواهيم كه به ما چيزى ببخشند.
آنگاه مى بينيم كه كدام يك بخشنده ترند.
سپس چون اين آزمون به پايان رسيد،اموال را به صاحبانشان باز پس مى دهيم.
البته آنان با خود شرط كرده بودند كه كسى را از جريان اين آزمون آگاه نسازند.
مرد اموى به سوى ده تن از كسانش رفت و از هر كدام از آنان هزاردرهم گرفت.
مرد هاشمى هم به سوى امام حسن بن على عليه السلام رفت.
آن حضرت دستور داد يكصد و پنجاه هزار درهم به وى ببخشند.
آنگاه آن مرد به نزد امام حسين رفت.
آن حضرت از وى پرسيد: آيا پيش از من نزدكسى ديگرى هم رفته اى؟ وى پاسخ داد: نخست
نزد امام حسن رفتم.
فرمود: من نمى توانم افزون بر آنچه سرورم داده است، بپردازم.
آنگاه به وى يكصد و پنجاه هزار درهم بخشيد.
مرد اموى با ده هزار درهم بازگشت و مرد هاشمى با سيصد هزار درهم آمد.
با اين تفاوت كه اموى اين مبلغ را از ده نفر جمع آورى كرده بودوهاشمى تنها از دو
نفر.
چون مرد اموى آن همه درهم را ديد خشمگين شد، زيرا شكست خود را در گزافه گويى در
مورد قبيله اش مشاهده كرد.
چون اين آزمون به پايان رسيد، بنابر شرطى كه داشتند، مرد اموى اموالى را كه
گرفته بود به سوى صاحبانشان برد و آنان با كمال خوشحالى هر مبلغى را كه داده بودند،
باز پس گرفتند.
مرد هاشمى نيز اموالى را كه از امام حسن و امام حسين عليهما السلام ستانده بود
به آنان باز گرداند، امّا آن دو از پذيرش آن خود دارى كردندوفرمودند: ما رد بخشش
خود را قبول نمى كنيم.
فروتن و بردبار:
1 - امام حسن به گروهى از تهيدستان برخورد كه بر سفره اى نشسته بودند وخرده هاى
نان را مى خوردند.
همين كه آنان مركب امام را ديدند،به احترام او برخاستند و آن حضرت را به غذا فرا
خواندند و به وى گفتند:اى فرزند رسول خدا بفرماييد.
امام در حالى كه مى فرمود: "خداوندمتكبران را دوست ندارد" از مركب خود پايين آمد
و با آنان شروع به خوردن كرد.
پس از تناول غذا، آن حضرت آنان را به ميهمانى خودفراخواند و ايشان را خوراك و
لباس داد.
2 - آن حضرت در دوران خلافت و امامت خود طوفانهاى بسيارسهمناكى را تحمّل كرد كه
اگر اين طوفانها بر كوهى اصابت مى كردند، آن را از جاى كنده بودند.
آن حضرت در آن شرايط دشوار و حساس،مسؤوليتى سنگين بر دوش داشت و با بردبارى و
صبر توانست از عهده تحمّل آن برآيد.
تا آنجا كه مروان، مخالف ترين دشمنان وى، در باره حلم و بردبارى آن حضرت گفت:
حلم او چنان بود كه كوهها با حلمش برابرى مى كرد.
صفت حلم از بارزترين ويژگيهاى امام حسن مجتبى بود و در اين خصلت بسيار به پيامبر
اكرم شباهت داشت.
نه جبر و نه تفويض
هر كه به خداوند و قضا و قدر او ايمان نمى آورد البته كافر شده است.
و هر كه گناهش را به گردن پروردگارش اندازد، مرتكب فجور شده است.
همانا خداوند به اجبار اطاعت نمى شود و با تسلّط بر او به كسى نمى بخشد، زيرا او
بر آنچه آنان در تصرف دارند، مالك مطلق است و برآنچه آنان را بر انجام آن توانا
كرد، تواناست.
پس اگر به طاعت عمل كردند خداوند ميان آنان و كردارهايشان حايل نمى شود، ولى اگر
به طاعت نخواهند عمل كنند خداوند هم آنان را به اجبار به عمل وانمى داردو اگر
خداوند مخلوقات را بر طاعت خويش مجبور مى كرد اجر و پاداش را از آنان بر مى داشت و
اگر خود آنان را بر انجام گناهان وامى داشت،بندگان را عذاب نمى كرد و اگر ايشان را
به حال خود وامى نهاد اين علامت ناتوانى او محسوب مى شد، امّا خداوند در مخلوقاتش
خواست ومشيّتى دارد كه از ديد آنان نهانش ساخته است.
پس اگر آنان به طاعات خداوندعمل كنند آن طاعتها بر ايشان منّت است و اگر به
معصيّت رفتار كنند آن معاصى، بر ضدّ آنان گواه است.
مرگ در پى توست.
اى جناده! خود را براى كوچ مهيّا كن و پيش از رسيدن مرگت،توشه اى فراهم آر و
بدان كه تو در پى دنيايى و مرگ در پى توست.
اندوه روزى را كه هنوز بر تو نيامده در روزى كه در آنى به خود راه مده و بدان كه
تو مالى بيش از آنچه كه قوت توست به دست نمى آورى مگر آن كه نگاهبان مال ديگرى باشى
و بدان كه دنيا در حلالش حساب و در حرامش عقاب و در شبهاتش عتاب است.
پس دنيا را به منزله مردارى بدان و از آن به اندازه اى كه تو را بس آيد بهره مند
شو.
پس اگر آن مقدار حلال بود، تودر استفاده از آن زهد پيشه كرده اى و اگر حرام بود،
گناهى مرتكب نشده اى و تو همان گونه كه از مردار بهره مند مى شوى از دنيا هم بهره
مندگشته اى.
كه اگر عقابى هم در كار باشد، اندك بود.
براى دنيايت چنان بكوش كه انگار هميشه زندگى مى كنى و براى آخرتت چنان كار كن كه
انگار همين فردا مى ميرى.
و اگر مى خواهى بدون داشتن قوم و قبيله، عزيزو بدون داشتن سلطنت، پر هيبت باشى،
از خوارى نافرمانى خداوندبيرون آى و به عزّ طاعت خداوند قدم گذار.
و اگر نيازى در همراهى مردان داشتى با كسانى همراه شو كه چون با او نشست و
برخاست كردى، تو رابيارايد و چون از او بگيرى تو را حفظ كند و چون از او
مددجويى،يارى ات كند و اگر سخنى بگويى تو را تصديق كند و اگر قدرت يابى، آن راتحكيم
بخشد و اگر دستت را براى دادن فضلى دراز كنى، آن را بگستراندواگر از تو رخنه اى
ديد، آن را پُر كند و اگر از تو نيكويى ديد آن را به حساب آورد و اگر از او چيزى
بخواهى به تو ببخشد و اگر تو خاموشى گزينى او با تو سخن آغاز كند و اگر گرفتارى
براى تو پيش آمد با توهمدردى كند.
كسى كه از جانب او به تو رنج و گزندى نمى رسد و راهها ازجانب او بر تو دگرگون
نمى شود و تو را به هنگام حقيقتها بى ياورنمى گذارد و اگر در حال تقسيم با هم به
اختلاف برخيزيد او، تو را برخود مقدّم مى دارد.
سخنان حكمت بار امام حسن
1 - شوخى هيبت را مى خورد و )انسان( خاموش پر هيبت تر است.
2 - كسى كه از او درخواست شده آزاد است تا آنگاه كه وعده دهد و به واسطه وعده اى
كه داده، بنده است تا آنگاه كه به وعده اش عمل كند.
3 - يقين، پناهگاه سلامت است.
4 - نخستين گام خردمندى، معاشرت نيكو با مردمان است.
5 - خويش كسى است كه دوستى اش او را نزديك كرده اگر چه نژادش دورباشد و بيگانه
كسى است كه دوستى اش او را دور كرده اگر چه نژادش نزديك باشد.
هيچ عضوى از دست به بدن نزديكتر نيست، امّا همين دست اگر معيوب شود، آن را ببرند
و از بدن جدايش كنند.
6 - فرصت به شتاب از دست مى رود و دير به دست مى آيد.
ونيز از سروده هاى حكمت آميز امام حسن عليه السلام است كه فرمود: 1 - اگر دنيا
مرا نا خشنود كند شكيبايى پيشه مى كنم و هر بلاى نا پايدارى لاجرم اندك است.
و اگر دنيا مرا خشنود سازد، من به شادمانى او خوشحال نمى شوم، زيرا هرسرور نا
پايدارى، حقير و اندك است.
2 - اى مردم! لذايذ دنيوى پايدار نيستند و بدانيد كه نشستن در زير سايه اى كه
ناپايدار است، حماقت و سبكسرى است.
3 - خرده اى از نان نا مرغوب مرا سير مى كند و اندكى آب مرا بس است.
وپاره اى از جامه نازك مرا مى پوشاند اگر زنده باشم و چنانچه بميرم كفنم مراكافى
است.
4 - اگر نيازمندى به نزد من آيد گويم: اى كسى كه اكرام بدو بر من واجب فورى است.
5 - و كسى كه فضل او بر هر فاضلى برترى دارد، خوش آمدى كه برترين روز جوانمرد
وقتى است كه از او حاجتى در خواست مى شود.