دانش امام
در شرح زندگى امام باقرعليه السلام به اختصار پيرامون دانش امام سخنرانديم وگفتيم
كه علم امامانعليهم السلام به امور غيبى نه امرى ذاتّى بوده كهفقط به سبب خصوصيتى
بوده كه خداوند سبحان به آنها ارزانى داشته و بسته به تقديرى بوده است كه حكمت
خداوند آن را اقتضا مىكرده. اينعلم همچنين از راههاى گوناگونى در اختيار آنها
قرار مىگرفته كه برجستهترين اينراهها توارث علماز پيامبر و از پدران پاك و
بزرگوارشانبوده است.
در حديثى از امام هادىعليه السلام كه بر اين نكته تأكيد شده، آمده است :
"خداوند نهانِ خويش را بر كسى آشكار نساخت مگر براى فرستادهاىكه خود پسنديد. پس
هر آنچه كه نزد رسول است نزد عالم نيز باشد و هرآنچه را كه رسول بر آن آگاه شد،
اوصياى او نيز بر آن آگهى يافتند تا مبادازمين خدا از حجّتى كه با او دانشى است كه
بر راستى گفتار و جوازعدالتش دلالت مىكند، خالى نماند".
(57)
يكى از ابعاد علم امامعليه السلام، الهام خدا به اوست بر حسب آنچه كهحكمت
بالغهاش اقتضا مىكند كه خود فرمود :
( إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ )
(58)
"و در اين البته نشانههايى است براى هوشمندان. "
بدين سان امام به لطف الهام خداوند ، زبانهاى گوناگون را مىدانستو در اين باره
روايات به حدّ استفاضه رسيده است. از جمله آنكه از علىبن مهزيار روايت كردهاند كه
گفت : خدمتكار خود را كه اهل "مقلابيه"بود، نزد امام هادىعليه السلام فرستادم.
خدمتكار شگفت زده بازگشت از اوپرسيدم : فرزند، تو را چه مىشود ؟ پاسخ داد : چگونه
شگفت زده نباشمكه او (امام هادى) پيوسته با من به زبان ما تكلّم فرمود آن چنانكه
گويىيكى از ماست. من خيال كردم او بين مقلابيها زيسته است.
(59)
در اين باره روايتهاى ديگرى نيز وارد شده. مبنى بر آنكه امامانعليهم السلامبه
ديگر زبانها نظير فارسى و تركى و همانند آنها آشنائى داشتهاند و بهآموزش و الهام
الهى مردم را از حوادثى كه در آينده انتظارشان رامىكشيد، آگهى مىدادند چنانكه در
ارتباط با مرگ واثق، خليفه عبّاسى، اين امر به ثبوت رسيد.
از خيران اسباطى روايت كردهاند كه گفت : در مدينه بر امام هادىعليه السلاموارد
شدم. آنحضرت به من فرمود :
واثق چه مىكند ؟ پاسخ دادم : او سلامت است. پرسيد جعفر چهمىكند ؟ گفتم : او را
به بدترين احوال در زندان محبوس ديدم. پرسيد : ابنالزيات چه مىكند ؟ گفتم :
فرمان، فرمان اوست. و من ده روز است كه ازپيش آنها بدين جا آمدهام. در اين هنگام
آنحضرت فرمود : واثق مُردوجعفر متوكّل بر جاى او نشست و ابن الزيات نيز كشته شد.
پرسيدم : اينحوادث چه وقت واقع شد ؟ فرمود : شش روز پس از خروج تو از بغداد.
وحوادث همان گونه بود كه آنحضرت فرموده بود.
(60)
همچنين آنحضرت از مرگ متوكّل خبر داد زيرا بر او نفرين كردونزديكان را خبر داده
بود كه طى سه روز (آينده) مىميرد.
هنگامى كه فرمانده سپاهيان متوكّل آنحضرت را به سرّمن رأىمىبرد، سلاح خويش را
برداشت و دو بارانى نمدين و چند كلاه نيز مهيّاكرد تا اگر با باد و بوران كه در
ايام تابستان اصلاً قابل پيش بينى نبود، روبه رو شد جانب احتياط رعايت كرده باشد.
بر خلاف انتظار سپاهيان، اين طوفانها واقع شد وعدّهاى از افراد سپاه كه در ركاب
آنحضرت بودندكشته شدند و امام به فضل خداوند جان سالم به در برد.
(61)
علم و دانش آنحضرت در مناظره با يحيى بن اكثم كه در مياندانشمندان معاصر خود بزرگ
بود، در پيشگاه خليفه تجلّى كرد. ابن اكثمبراى به تنگنا انداختن امام سؤالات
دشوارى از او پرسيد : ما اين ماجرا رادر فصل آينده بازگو خواهيم كرد.
يكى ديگر از پيشگوييهاى امام هادى آن بود كه جوانى را كه درخنديدن زياده روى
مىكرد، اندرز داد و او را از نزديكى وفاتش آگاهساخت و راستى پيشگويى آنحضرت نيز
چندى بعد به وقوع پيوست. گويند : يكى از فرزندان خليفه، وليمهاى بر پا كرد و مردم
را بدان فراخواند. امام هادىعليه السلام نيز جزو ميهمانان بود. ما وارد مجلس
شديموهمين كه او را ديديم به احترام آنحضرت زبان دركام كشيديم و سكوتكرديم.
جوانى در مجلس حضور داشت كه حرمت ايشان را رعايتنمىكرد و مىگفت و مىخنديد. حضرت
به او رو كرد وفرمود : اى جواندهان را از خنده پر مىكنى و از ياد خدا غفلت
مىورزى با اينكه سه روزديگر در جرگه اهل قبورى ؟ گفتيم : اين خود دليلى است (بر
امامت حضرت) تا ببينيم چه مىشود جوان از بگو بخند دست كشيد و مؤدّبنشست. غذا
خورديم و خارج شديم. فردا جوان مريض شد و روز سوم، در آغاز روز مرد و در پايان روز
به خاك سپرده شد.
(62)
در خبرى مشابه از سعيد بن سهل بصرى روايت كردهاند كه گفت : باحضرت هادىعليه
السلام در وليمه يكى از مردم سرّمن رأى بوديم، مردى از اهلمجلس بناى بازى و شوخى
گذاشت و احترام آنحضرت را پاس نداشت. حضرت به جعفر رو كرد و فرمود : بدان كه اين
مرد از اين خوراك نخوردو بزودى خبرى از كسانش به وى مىرسد كه عيش او را مكدّر
مىسازد. سفره گسترده شد، جعفر گفت بعد از اين ديگر خبرى نيست و گفته
امامهادىعليه السلام نا درست از آب در آمد. به خدا آن مرد دستش را شُست و بهطرف
غذا دراز كرد كه غلامش گريان از در وارد شد و گفت : خود را بهمادرت برسان كه از
بام به پايين افتاد و در شرف مرگ است. جعفرگفت : به خدا ديگر عقيده واقفيان را
نمىپذيرم و به امامت اين بزرگوارمعتقد مىشوم.
(63)
آخرين كرامتى كه از آنحضرت نقل مىكنيم، كرامتى است كه راويانپيرامون (تپه تو
برهها) نقل كردهاند. ماجرا از اين قرار بود كه متوكّلكوشيد با اتكا بر نيروى
انتظامى خويش مخالفان خود را به هراس اندازد. از اين رو به هر يك از افراد لشگر خود
كه شمارشان به 90 هزار تنمىرسيد و همه از تركهاى ساكن سامرّاء بودند، دستور داد
كه خورجيناسب خويش را از خاك سرخ پر كنند ودر صحراى وسيعى، آنها را روىهم بريزند.
سپاهيان به فرمان متوكّل عمل كردند. چون چنين كردند، مثل كوهىبزرگ شد، متوكّل بر
فراز تپه رفت و امام هادى را فرا خواند و گفت : شمارا خواستم كه لشكر مرا تماشا كنى
او دستور داده بود همه لباسهاى خاصّىبه نام تجفاف (كه لباس جنگ بوده) بپوشند و
سلاح برگيرند و باكاملترين لوازم و عظيم ترين هيأت آماده شده بودند. غرض متوكّل
اينبود كه قيام كنندگان را تهديد كند وبيشتر از ناحيه امام هادى نگران بودكه مبادا
برخى از كسانش را به قيام فرمان دهد. حضرت هادى به متوكّلفرمود :
آيا مىخواهى من هم سپاه خود را بر تو عرضه دارم ؟ متوكّل پاسخ داد : آرى. امام
دعايى كرد، ناگهان ميان آسمان وزمين از خاور تا باختر ازفرشتگان مسلّح پر شد. خليفه
از ديدن اين منظره از حال رفت چون بههوش آمد حضرت به او فرمود : ما در امور دنيوى
با شما نمىستيزيم زيرابه كار آخرت مشغوليم پس از آنچه در باره من گمان كردى،
بيمناكمباش.
(64)
بخشش و سخاوت امام
امام هادىعليه السلام از خاندانىاست كهاحسان عادتآنها وكرم وبزرگوارى، خوى
ايشان است.
در تاريخ نوشتهاند :
ابو عمرو عثمان بن سعيد و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفرهمدانى بر امام
هادىعليه السلام وارد شدند. احمد بن اسحاق از وامى كه بر عهدهداشت زبان به شكايت
گشود پس فرمود : اى ابو عمرو (وى وكيل امامبود) به احمد بن اسحاق 30 هزار دينار و
به على بن جعفر 30 هزار دينارعطا كن و خود نيز 30 هزار دينار بردار. راوى گويد اين
معجزهاى است كهجز، شاهان آن را نتوانند انجام داد و ما نظير چنين بخشش را
نشنيدهايم.
(65)
ماجراى زير اوج ايثار امام هادىعليه السلام را بيان مىكند. آنحضرت براىرفع نياز
يكى از پيروانش، از راهى شگفت آور دست به تلاش و كوششزد. بگذاريد به تاريخ گوش
بسپاريم كه اين ماجرا را با تمام عظمتى كهدارد براى ما نقل مىكند :
محمّد بن طلحه گفت : روزى امام هادى از سامرّاء بيرون آمد و براىانجام كار مهمى كه
برايش پيش آمده بود، به روستايى رفت. مردىاعرابى آمد و سراغ آنحضرت را گرفت. به
وى گفتند : امام به فلان جارفته. اعرابى به دنبال امام بيرون شد و همين كه به
آنحضرت رسيد از اوپرسيد : چه كار دارى ؟ اعرابى گفت : من يكىاز اعراب كوفهام و
بهولايت جدّت على بن ابىطالبعليه السلام تمسك نمودهام، مرا وام سنگينىاست كه
پرداخت آن بر من گران است و براى براورد ساختن آن كسى جزشما را نمىبينم.
امام هادى به او فرمود : خاطر خويش خوش دار و چشم خود روشن. سپس از او پذيرائى كرد
و چون صبح فرا رسيد امام هادى به او فرمود : ازتو در خواستى دارم تو را به خدا،
مبادا كه در انجام آن با من مخالفتكنى. اعرابى گفت : من با تو مخالفت نمىكنم. پس
امام ورقهاى به خطخود نگاشت و در آن اعتراف كرد كه اعرابى از وى مالى طلب دارد
ومبلغىكه در آن نوشت زيادتر از وام اعرابى بود.
سپس به وى فرمود : اين دستخط را بگير و چون به سامرّاء برگشتم ودربرابر كسانى كه
دور و بر من جمع شدهاند اين دستخط را نشان بده و با منبه درشتى وغلظت سخن بگوى و
مبادا كه از آنچه تو را گفتم سربتابى و بامن به مخالفت بر خيزى.
اعرابى گفت : آنچه گفتى مىكنم. سپس دستخط را گرفت.
چون امام هادى به سامرّاء رسيد وعدّه بسيارى از ياران خليفه و افرادديگر در محضر او
گرد آمدند، اعرابى نزد آن امام حضور يافت و دستخطرا بيرون آورد و آن را مطالبه كرد
و همچنانكه امام به او سفارش كردهبود، رفتار كرد. حضرت با نرمى و مدارا با وى سخن
گفت و زبان بهپوزش گشود و او را وعده داد كه قرض خود را ادا مىكند و خاطر او
راخوش مىدارد. اين ماجرا را به اطلاع متوكّل، خليفه عبّاسى، رساندندواو دستور داد
30 هزار درهم براى امام ببرند.
چون اين مبلغ را به امام رساندند، دست به آنها نزد تا اعرابى آمد، پس به او فرمود :
اين مال را بردار و وام خويش ادا كن و بقيه آن را بر اهلو عيال خويش خرج كن و ما
را معذور دار، اعرابى گفت : اى فرزند رسولخدا! سوگند به خدا كه من آرزوى گرفتن
كمتر از ثلث اين مال را داشتمولى خداوند داناتر است كه رسالت خويش را كجا بنهد. پس
پولها رابرداشت و رفت.
(66)
بياييد از پيشوايان خود درس ايثار و كرم بياموزيم. كرم تنها انفاقنيست بلكه كوشش
براى رفع نيازها، به هر وسيله ممكن است، حتّى اگراين كوشش بر شخصيّت آدمى گران
بيايد.
نقل اين داستان مرا به ياد ماجرايى انداخت كه در باره يكى از پيامبرانبزرگ نقل
كردهاند. گفتهاند : نيازمندى پيش آن پيامبر آمد و از وىخواستار مقدارى مال شد.
آن پيامبر هيچ نداشت لذا به مرد نيازمندگفت : مرا بگير و به بازار برده فروشان ببر
و مثل اينكه بنده تو هستم مرابفروش و پول را بگير و حاجت خويش روا كن. مرد همان
گونه كه پيامبرگفته بود، عمل كرد امّا كسى كه پيامبر را خريده بود دانست كه او
كيستولذا او را آزاد ساخت. با اين شيوهاى كه ايثار و كرم و بخشش در آن
موجمىزند، رهبران ما به ما آموختهاند كه چگونه به يكديگر نيكى كنيم و ازآنچه
داريم انفاق كنيم و به قصد بر آورده ساختن نيازهاى مردم، براىبرخوردارى از آنچه
بدان محتاجيم، حركت و كوشش كنيم.
اندرزهاى درخشان
مذهب اهل بيتعليهم السلام در روزگار امام هادى به مرحله پختگى رسيدهبود امّا خطر
تند روى كه از طريق فرهنگهاى وارداتى از سوى شرق در عمقجان برخى از مسلمانان نفوذ
يافته بود، نيازمند نيرويى ايمانى براى پاسخبه اين خطر بود تا مبادا به خاطر تبليغ
دشمنان و بويژه خلفاى عبّاسى كهجايگاه ائمه را نمىشناختند و آنان و يا
هواخواهانشان را متهم به غلوّمىكردند روح معنويت در مردم كاستى بگيرد. نياز ديگر
مذهب اهل بيتاين بود كه محتاج متون جامعى بود تا به منزله درسهاى توجيهى باشد
كهبدون افزونى و كاستى اصول عقايد را در بر گيرد. از اين روست كه زيارتجامعه كه
از امام هادىعليه السلام نقل شده، از ناحيه آنحضرت مطرح مىشود. در اين زيارت
ائمهعليهم السلام به دور از هر گونه غلوّ و در همان جايگاه حقيقىخود، معرفى و باز
شناخته شدهاند.
بگذاريد در برخى از كلمات نورانى اين زيارت كه مىتواند بهترينوسيله براى تحكيم
مهر و محبّت ائمه در دل ما باشد، تدّبر كنيم. اينمحبّت و مهر در واقع امتداد محبّت
مؤمن به پروردگارش محسوبمىشود و به هيچ وجه جايگزين آن نيست :
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ،
وَمُخْتْلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ،
وَخُزَّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ
الْأُمَمِ، وَاَوْلِيآءِ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الْأَبْرارِ، وَدَعآئِمَ
الْأخْيارِ، وَساسَةَالْعِبادِ، وَاَرْكانَ الْبِلادِ، وَاَبْوابَ الْايمانِ،
وَاُمَنآءِ الرَّحْمنِ، وَسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وَصَِفْوَةَ الْمُرْسَلينَ،
وَعِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعالَمينَ، ورَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ،
السَّلامُعَلَى اَئِمَّةِ الْهُدَى، وَمَصابيحِ الدُّجى، وَاَعْلامِ التُّقى،
وَذَوِى النُّهى، وَاُوُلِى الْحِجى، وَكَهْفِ الْوَرى، وَوَرَثَةِ
الْأَنْبِيآءِ، وَالْمَثَلِ الْأَعْلى، وَالدَّعْوَةِ الْحُسْنى، وَحُجَجِ
اللَّهِعَلى اَهْلِ الدُّنْيا وَالْأخِرَةِ وَالْأُولى، وَرَحْمَةُ اللَّهِ
وَبَرَكاتُهُ.
السَّلامُ عَلى مَحالِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ، وَمَساكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ،
وَمَعادِنَ حِكْمَةِ اللَّهِ، وَحَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ، وَحَمَلَةِ كِتابِ
اللَّهِ، وَاَوْصِيآءِ نَبِىِّ اللَّهِ وَذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ
صَلَّىاللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ.
السَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ إِلَى اللَّهِ، وَالْأَدِلاَّءِ عَلى مَرْضاتِ اللَّهِ،
وَالْمُسْتَقِرّينَ فى اَمْرِاللَّهِ، وَالتَّآمّينَ فى مَحَبَّةِ اللَّهِ،
وَالْمُخْلِصينَ فى تَوْحيدِ اللَّهِ، وَالْمُظْهِرينَ لِأَمْرِ
اللَّهِوَنَهْيِهِ، وَعِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذينَ لا يَسْبِقُونَهُ
بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ"
(67).
ترجمه زيارت جامعه
"درود بر شما اى خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و (مركز) آمد و شدفرشتگان و محل فرود
وحى و مكان رحمت و گنجوران دانش و غايتخويشتندارى و حلم و بنيانهاى كرم ورهبران
امّتها و صاحبان نعمتهاوريشههاى نيكان و ستونهاى گزيدگان و تربيت كنندگان بندگان و
اركانكشورها و دروازههاى ايمان و امينان خداى رحمان و تبار پيامبرانو گزيده
رسولان و عترتى منتخب پروردگار جهانيان، و رحمت و بركات خدابر شما باد!
درود بر پيشوايان هدايت و چراغهاى (روشن) در ظلمت و پرچمهاىپرهيزگارى وصاحبان عقل
و خرد و پناه مردمان و وارثان پيامبران ونمونههاىبرتر و دعوت نكو وحجّتهاى خداوند
بر مردم دنيا و آخرت و اولى و رحمتوبركات خدا بر شما باد!
درود بر جايگاههاى معرفت خدا و خانههاى بركت خدا و معدنهاىحكمت خدا وپاسداران سرّ
خدا و حاملان كتاب خدا و جانشينان پيامبرانخدا و فرزندان رسول خداصلى الله عليه
وآله و رحمت و بركات خدا بر شما باد!
درود بر دعوت كنندگان به خدا و راهنمايان به خشنوديهاى خدا وپايداراندر فرمان خدا
و كاملان در محبّت خدا و مخلصان در توحيد خدا و ياوران امرو نهى خدا و بندگان گرامى
كه در گفتار بر خدا پيشى نگرفتند و به فرمان او كارمىرانند و رحمت و بركات خدا بر
شما باد"!
آنحضرت در اندرز به يكى از دوستان خود فرمود :
"اى فتح! آن كه فرمان آفريدگار را گردن نهاد از خشم آفريده به خود باكراه نداد و
آن كه آفريدگار را به خشم آورد، يقين كن كه آفريدگار خشم آفريده رابروى مستولى
بدارد، وآفريدگار وصف نشود جز بدانچه خويشتن را بدانوصف كرده است و كجا توصيف شود
آفريدگارى كه حواس از يافتنشوگمانها از رسيدن به او و آنچه در دل مىگذرد از
توصيفش و ديدگان از احاطهبه او، درمانند.
والاست از آنچه وصف كنندگان، توصيفش مىكنند و برتر است از آنچهستايندگان
مىستايندش. در نزديكىاش دور گردد و در دورىاش نزديك، دردورىاش نزديك است و در
نزديكىاش دور، كيفيّت (چگونگى) را اوچگونگى بخشيد پس گفته نشود خود او چگونه است ؟
و مكان را او پديدفرمود پس گفته نشود خود او كجاست ؟ چون او از چگونگى و كجايى
(مكان) به دور است".
(68)
و نيز فرمود :
"هر كه خداى را بپرهيزد در امان نگاه داشته شود و هر كه خدا را فرمانبرد، مورد
اطاعت قرار گيرد و هر كه آفريدگار را اطاعت كند از خشم مخلوقنترسد، هر كه از مكر
خدا و دردناك گرفتنش ايمن شد گردن كشى كرد تا آنجاكه قضاى خدا و امر نافذش بروى
فرود آمد و هر كه دليلى روشن از پروردگارش داشته باشد دشواريهاى دنيا بروى سبك آيد
و گر چه تكه تكهشود و پراكنده گردد. سپاسگزار به خود سپاس سعادتمندتر است از نعمتى
كهباعث سپاس شده زيرا نعمت كالاى اين جهانى است و سپاس نعمت دنياوآخرت است.
خداوند دنيا را سراى آزمايش و آخرت را خانه فرجام قرار داد و بلاى دنيارا وسيله
ثواب آخرت گرداند و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داد. ستمگر بردبار بسا كه به
وسيله حلم خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد بسا كه به سبكسرى خود نور حقّ خويش
را خاموش سازد.
هر كه از روى دوستى به تو نظرى دهد همه جانبه اطاعت او كن.
هر كه قدر خود نداند از شرّ او خود را آسوده مدان. دنيا بازارى است كهمردمى از آن
سود برند و مردمى ديگر زيان بينند".
(69)
"جدل دوستى قديم را تباه سازد و گره استوار (در راه دوستى) پديد آرد، كمترين چيز در
جدل برترى جستن است و همين برترى جستن از عواملقطع رابطه است".
"نكوهش، كليد دشمنى است، با اين حال از حقد وكينه بهتر است".
به مردى كه پيش آنحضرت فرزندش را نكوهش كرد، فرمود : عقوقمرگ فرزند است براى پدر.
و نيز فرمود : شب زنده دارى گواراتر از خواب است و گرسنگى درخوبى خوراك بيفزايد.
(آنحضرت اين سخن را در تشويق بر نماز شبوروزه گرفتن فرمود).
"ياد آر مرگ خويش را در ميان خانوادهات كه نه پزشكى تو را در آن هنگاماز مرگ باز
مىدارد و نه دوستى تو را سود مىرساند".
"خشم بر آن كه مالك اويى، پستى است".
"حكمت در سرشتهاى فاسد، كامياب نشود".
"بهتر از خير و نيكى، كننده آن است و زيباتر از زيبا گوينده آن و برتر ازدانش، حامل
آن است و بدتر از شرّ، جلب كننده آن و خوفناك تر از ترس، آنكه بر آن سوار است".
"تو را از حسد پرهيز مىدهم كه - آثار - آن در تو آشكار مىگردد ولى دردشمنت كارگر
نمىشود".
"اگر زمانى برسد كه عدل در آن بر ستم غلبه داشته باشد حرام است كسىبه ديگرى گمان
بدببرد مگر آنكه كاملاً آگاهى پيدا كند و اگر زمانى برسد كه ستمدر آن بر عدل چيرگى
داشته باشد كسى نمىتواند به ديگرى گمان خوب ببرد تازمانى كه به خوبى آن كس علم
پيدا نكرده است".
(70)