هدايتگران راه نور
زندگانى امام على الهادى ‏عليه السلام

آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

- ۳ -


دانش امام

در شرح زندگى امام باقرعليه السلام به اختصار پيرامون دانش امام سخن‏رانديم وگفتيم كه علم امامان‏عليهم السلام به امور غيبى نه امرى ذاتّى بوده كه‏فقط به سبب خصوصيتى بوده كه خداوند سبحان به آنها ارزانى داشته ‏و بسته به تقديرى بوده است كه حكمت خداوند آن را اقتضا مى‏كرده. اين‏علم همچنين از راههاى گوناگونى در اختيار آنها قرار مى‏گرفته كه ‏برجسته‏ترين اين‏راهها توارث علم‏از پيامبر و از پدران پاك و بزرگوارشان‏بوده است.

در حديثى از امام هادى‏عليه السلام كه بر اين نكته تأكيد شده، آمده است :

"خداوند نهانِ خويش را بر كسى آشكار نساخت مگر براى فرستاده‏اى‏كه خود پسنديد. پس هر آنچه كه نزد رسول است نزد عالم نيز باشد و هرآنچه را كه رسول بر آن آگاه شد، اوصياى او نيز بر آن آگهى يافتند تا مبادازمين خدا از حجّتى كه با او دانشى است كه بر راستى گفتار و جوازعدالتش دلالت مى‏كند، خالى نماند". (57)

يكى از ابعاد علم امام‏عليه السلام، الهام خدا به اوست بر حسب آنچه كه‏حكمت بالغه‏اش اقتضا مى‏كند كه خود فرمود :

( إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ) (58)

"و در اين البته نشانه‏هايى است براى هوشمندان. "

بدين سان امام به لطف الهام خداوند ، زبانهاى گوناگون را مى‏دانست‏و در اين باره روايات به حدّ استفاضه رسيده است. از جمله آنكه از على‏بن مهزيار روايت كرده‏اند كه گفت : خدمتكار خود را كه اهل "مقلابيه"بود، نزد امام هادى‏عليه السلام فرستادم. خدمتكار شگفت زده بازگشت از اوپرسيدم : فرزند، تو را چه مى‏شود ؟ پاسخ داد : چگونه شگفت زده نباشم‏كه او (امام هادى) پيوسته با من به زبان ما تكلّم فرمود آن چنانكه گويى‏يكى از ماست. من خيال كردم او بين مقلابيها زيسته است. (59)

در اين باره روايتهاى ديگرى نيز وارد شده. مبنى بر آنكه امامان‏عليهم السلام‏به ديگر زبانها نظير فارسى و تركى و همانند آنها آشنائى داشته‏اند و به‏آموزش و الهام الهى مردم را از حوادثى كه در آينده انتظارشان رامى‏كشيد، آگهى مى‏دادند چنانكه در ارتباط با مرگ واثق، خليفه عبّاسى، اين امر به ثبوت رسيد.

از خيران اسباطى روايت كرده‏اند كه گفت : در مدينه بر امام هادى‏عليه السلام‏وارد شدم. آن‏حضرت به من فرمود :

واثق چه مى‏كند ؟ پاسخ دادم : او سلامت است. پرسيد جعفر چه‏مى‏كند ؟ گفتم : او را به بدترين احوال در زندان محبوس ديدم. پرسيد : ابن‏الزيات چه مى‏كند ؟ گفتم : فرمان، فرمان اوست. و من ده روز است كه ازپيش آنها بدين جا آمده‏ام. در اين هنگام آن‏حضرت فرمود : واثق مُردوجعفر متوكّل بر جاى او نشست و ابن الزيات نيز كشته شد. پرسيدم : اين‏حوادث چه وقت واقع شد ؟ فرمود : شش روز پس از خروج تو از بغداد. وحوادث همان گونه بود كه آن‏حضرت فرموده بود. (60)

همچنين آن‏حضرت از مرگ متوكّل خبر داد زيرا بر او نفرين كردونزديكان را خبر داده بود كه طى سه روز (آينده) مى‏ميرد.

هنگامى كه فرمانده سپاهيان متوكّل آن‏حضرت را به سرّمن رأى‏مى‏برد، سلاح خويش را برداشت و دو بارانى نمدين و چند كلاه نيز مهيّاكرد تا اگر با باد و بوران كه در ايام تابستان اصلاً قابل پيش بينى نبود، روبه رو شد جانب احتياط رعايت كرده باشد. بر خلاف انتظار سپاهيان، اين طوفانها واقع شد وعدّه‏اى از افراد سپاه كه در ركاب آن‏حضرت بودندكشته شدند و امام به فضل خداوند جان سالم به در برد. (61)

علم و دانش آن‏حضرت در مناظره با يحيى بن اكثم كه در ميان‏دانشمندان معاصر خود بزرگ بود، در پيشگاه خليفه تجلّى كرد. ابن اكثم‏براى به تنگنا انداختن امام سؤالات دشوارى از او پرسيد : ما اين ماجرا رادر فصل آينده بازگو خواهيم كرد.

يكى ديگر از پيشگوييهاى امام هادى آن بود كه جوانى را كه درخنديدن زياده روى مى‏كرد، اندرز داد و او را از نزديكى وفاتش آگاه‏ساخت و راستى پيشگويى آن‏حضرت نيز چندى بعد به وقوع پيوست. گويند : يكى از فرزندان خليفه، وليمه‏اى بر پا كرد و مردم را بدان فراخواند. امام هادى‏عليه السلام نيز جزو ميهمانان بود. ما وارد مجلس شديم‏وهمين كه او را ديديم به احترام آن‏حضرت زبان دركام كشيديم و سكوت‏كرديم. جوانى در مجلس حضور داشت كه حرمت ايشان را رعايت‏نمى‏كرد و مى‏گفت و مى‏خنديد. حضرت به او رو كرد وفرمود : اى جوان‏دهان را از خنده پر مى‏كنى و از ياد خدا غفلت مى‏ورزى با اينكه سه روزديگر در جرگه اهل قبورى ؟ گفتيم : اين خود دليلى است (بر امامت ‏حضرت) تا ببينيم چه مى‏شود جوان از بگو بخند دست كشيد و مؤدّب‏نشست. غذا خورديم و خارج شديم. فردا جوان مريض شد و روز سوم، در آغاز روز مرد و در پايان روز به خاك سپرده شد. (62)

در خبرى مشابه از سعيد بن سهل بصرى روايت كرده‏اند كه گفت : باحضرت هادى‏عليه السلام در وليمه يكى از مردم سرّمن رأى بوديم، مردى از اهل‏مجلس بناى بازى و شوخى گذاشت و احترام آن‏حضرت را پاس نداشت. حضرت به جعفر رو كرد و فرمود : بدان كه اين مرد از اين خوراك نخوردو بزودى خبرى از كسانش به وى مى‏رسد كه عيش او را مكدّر مى‏سازد. سفره گسترده شد، جعفر گفت بعد از اين ديگر خبرى نيست و گفته امام‏هادى‏عليه السلام نا درست از آب در آمد. به خدا آن مرد دستش را شُست و به‏طرف غذا دراز كرد كه غلامش گريان از در وارد شد و گفت : خود را به‏مادرت برسان كه از بام به پايين افتاد و در شرف مرگ است. جعفرگفت : به خدا ديگر عقيده واقفيان را نمى‏پذيرم و به امامت اين بزرگوارمعتقد مى‏شوم. (63)

آخرين كرامتى كه از آن‏حضرت نقل مى‏كنيم، كرامتى است كه راويان‏پيرامون (تپه تو بره‏ها) نقل كرده‏اند. ماجرا از اين قرار بود كه متوكّل‏كوشيد با اتكا بر نيروى انتظامى خويش مخالفان خود را به هراس اندازد. از اين رو به هر يك از افراد لشگر خود كه شمارشان به 90 هزار تن‏مى‏رسيد و همه از تركهاى ساكن سامرّاء بودند، دستور داد كه خورجين‏اسب خويش را از خاك سرخ پر كنند ودر صحراى وسيعى، آنها را روى‏هم بريزند.

سپاهيان به فرمان متوكّل عمل كردند. چون چنين كردند، مثل كوهى‏بزرگ شد، متوكّل بر فراز تپه رفت و امام هادى را فرا خواند و گفت : شمارا خواستم كه لشكر مرا تماشا كنى او دستور داده بود همه لباسهاى خاصّى‏به نام تجفاف (كه لباس جنگ بوده) بپوشند و سلاح برگيرند و باكامل‏ترين لوازم و عظيم ترين هيأت آماده شده بودند. غرض متوكّل اين‏بود كه قيام كنندگان را تهديد كند وبيشتر از ناحيه امام هادى نگران بودكه مبادا برخى از كسانش را به قيام فرمان دهد. حضرت هادى به متوكّل‏فرمود :

آيا مى‏خواهى من هم سپاه خود را بر تو عرضه دارم ؟ متوكّل پاسخ داد : آرى. امام دعايى كرد، ناگهان ميان آسمان وزمين از خاور تا باختر ازفرشتگان مسلّح پر شد. خليفه از ديدن اين منظره از حال رفت چون به‏هوش آمد حضرت به او فرمود : ما در امور دنيوى با شما نمى‏ستيزيم زيرابه كار آخرت مشغوليم پس از آنچه در باره من گمان كردى، بيمناك‏مباش. (64)

بخشش و سخاوت امام

امام هادى‏عليه السلام از خاندانى‏است كه‏احسان عادت‏آنها وكرم وبزرگوارى، خوى ايشان است.

در تاريخ نوشته‏اند :

ابو عمرو عثمان بن سعيد و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفرهمدانى بر امام هادى‏عليه السلام وارد شدند. احمد بن اسحاق از وامى كه بر عهده‏داشت زبان به شكايت گشود پس فرمود : اى ابو عمرو (وى وكيل امام‏بود) به احمد بن اسحاق 30 هزار دينار و به على بن جعفر 30 هزار دينارعطا كن و خود نيز 30 هزار دينار بردار. راوى گويد اين معجزه‏اى است كه‏جز، شاهان آن را نتوانند انجام داد و ما نظير چنين بخشش را نشنيده‏ايم. (65)

ماجراى زير اوج ايثار امام هادى‏عليه السلام را بيان مى‏كند. آن‏حضرت براى‏رفع نياز يكى از پيروانش، از راهى شگفت آور دست به تلاش و كوشش‏زد. بگذاريد به تاريخ گوش بسپاريم كه اين ماجرا را با تمام عظمتى كه‏دارد براى ما نقل مى‏كند :

محمّد بن طلحه گفت : روزى امام هادى از سامرّاء بيرون آمد و براى‏انجام كار مهمى كه برايش پيش آمده بود، به روستايى رفت. مردى‏اعرابى آمد و سراغ آن‏حضرت را گرفت. به وى گفتند : امام به فلان جارفته. اعرابى به دنبال امام بيرون شد و همين كه به آن‏حضرت رسيد از اوپرسيد : چه كار دارى ؟ اعرابى گفت : من يكى‏از اعراب كوفه‏ام و به‏ولايت جدّت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام تمسك نموده‏ام، مرا وام سنگينى‏است كه پرداخت آن بر من گران است و براى براورد ساختن آن كسى جزشما را نمى‏بينم.

امام هادى به او فرمود : خاطر خويش خوش دار و چشم خود روشن. سپس از او پذيرائى كرد و چون صبح فرا رسيد امام هادى به او فرمود : ازتو در خواستى دارم تو را به خدا، مبادا كه در انجام آن با من مخالفت‏كنى. اعرابى گفت : من با تو مخالفت نمى‏كنم. پس امام ورقه‏اى به خطخود نگاشت و در آن اعتراف كرد كه اعرابى از وى مالى طلب دارد ومبلغى‏كه در آن نوشت زيادتر از وام اعرابى بود.

سپس به وى فرمود : اين دستخط را بگير و چون به سامرّاء برگشتم ودربرابر كسانى كه دور و بر من جمع شده‏اند اين دستخط را نشان بده و با من‏به درشتى وغلظت سخن بگوى و مبادا كه از آنچه تو را گفتم سربتابى و بامن به مخالفت بر خيزى.

اعرابى گفت : آنچه گفتى مى‏كنم. سپس دستخط را گرفت.

چون امام هادى به سامرّاء رسيد وعدّه بسيارى از ياران خليفه و افرادديگر در محضر او گرد آمدند، اعرابى نزد آن امام حضور يافت و دستخطرا بيرون آورد و آن را مطالبه كرد و همچنانكه امام به او سفارش كرده‏بود، رفتار كرد. حضرت با نرمى و مدارا با وى سخن گفت و زبان به‏پوزش گشود و او را وعده داد كه قرض خود را ادا مى‏كند و خاطر او راخوش مى‏دارد. اين ماجرا را به اطلاع متوكّل، خليفه عبّاسى، رساندندواو دستور داد 30 هزار درهم براى امام ببرند.

چون اين مبلغ را به امام رساندند، دست به آنها نزد تا اعرابى آمد، پس به او فرمود : اين مال را بردار و وام خويش ادا كن و بقيه آن را بر اهل‏و عيال خويش خرج كن و ما را معذور دار، اعرابى گفت : اى فرزند رسول‏خدا! سوگند به خدا كه من آرزوى گرفتن كمتر از ثلث اين مال را داشتم‏ولى خداوند داناتر است كه رسالت خويش را كجا بنهد. پس پولها رابرداشت و رفت. (66)

بياييد از پيشوايان خود درس ايثار و كرم بياموزيم. كرم تنها انفاق‏نيست بلكه كوشش براى رفع نيازها، به هر وسيله ممكن است، حتّى اگراين كوشش بر شخصيّت آدمى گران بيايد.

نقل اين داستان مرا به ياد ماجرايى انداخت كه در باره يكى از پيامبران‏بزرگ نقل كرده‏اند. گفته‏اند : نيازمندى پيش آن پيامبر آمد و از وى‏خواستار مقدارى مال شد. آن پيامبر هيچ نداشت لذا به مرد نيازمندگفت : مرا بگير و به بازار برده فروشان ببر و مثل اينكه بنده تو هستم مرابفروش و پول را بگير و حاجت خويش روا كن. مرد همان گونه كه پيامبرگفته بود، عمل كرد امّا كسى كه پيامبر را خريده بود دانست كه او كيست‏ولذا او را آزاد ساخت. با اين شيوه‏اى كه ايثار و كرم و بخشش در آن موج‏مى‏زند، رهبران ما به ما آموخته‏اند كه چگونه به يكديگر نيكى كنيم و ازآنچه داريم انفاق كنيم و به قصد بر آورده ساختن نيازهاى مردم، براى‏برخوردارى از آنچه بدان محتاجيم، حركت و كوشش كنيم.

اندرزهاى درخشان

مذهب اهل بيت‏عليهم السلام در روزگار امام هادى به مرحله پختگى رسيده‏بود امّا خطر تند روى كه از طريق فرهنگهاى وارداتى از سوى شرق در عمق‏جان برخى از مسلمانان نفوذ يافته بود، نيازمند نيرويى ايمانى براى پاسخ‏به اين خطر بود تا مبادا به خاطر تبليغ دشمنان و بويژه خلفاى عبّاسى كه‏جايگاه ائمه را نمى‏شناختند و آنان و يا هواخواهانشان را متهم به غلوّمى‏كردند روح معنويت در مردم كاستى بگيرد. نياز ديگر مذهب اهل بيت‏اين بود كه محتاج متون جامعى بود تا به منزله درسهاى توجيهى باشد كه‏بدون افزونى و كاستى اصول عقايد را در بر گيرد. از اين روست كه زيارت‏جامعه كه از امام هادى‏عليه السلام نقل شده، از ناحيه آن‏حضرت مطرح مى‏شود. در اين زيارت ائمه‏عليهم السلام به دور از هر گونه غلوّ و در همان جايگاه حقيقى‏خود، معرفى و باز شناخته شده‏اند.

بگذاريد در برخى از كلمات نورانى اين زيارت كه مى‏تواند بهترين‏وسيله براى تحكيم مهر و محبّت ائمه در دل ما باشد، تدّبر كنيم. اين‏محبّت و مهر در واقع امتداد محبّت مؤمن به پروردگارش محسوب‏مى‏شود و به هيچ وجه جايگزين آن نيست :

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتْلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزَّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الْأُمَمِ، وَاَوْلِيآءِ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الْأَبْرارِ، وَدَعآئِمَ الْأخْيارِ، وَساسَةَالْعِبادِ، وَاَرْكانَ الْبِلادِ، وَاَبْوابَ الْايمانِ، وَاُمَنآءِ الرَّحْمنِ، وَسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وَصَِفْوَةَ الْمُرْسَلينَ، وَعِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعالَمينَ، ورَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، السَّلامُ‏عَلَى اَئِمَّةِ الْهُدَى، وَمَصابيحِ الدُّجى‏، وَاَعْلامِ التُّقى‏، وَذَوِى النُّهى‏، وَاُوُلِى الْحِجى‏، وَكَهْفِ الْوَرى‏، وَوَرَثَةِ الْأَنْبِيآءِ، وَالْمَثَلِ الْأَعْلى‏، وَالدَّعْوَةِ الْحُسْنى‏، وَحُجَجِ اللَّهِ‏عَلى‏ اَهْلِ الدُّنْيا وَالْأخِرَةِ وَالْأُولى‏، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ.

السَّلامُ عَلى‏ مَحالِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ، وَمَساكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ، وَمَعادِنَ حِكْمَةِ اللَّهِ، وَحَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ، وَحَمَلَةِ كِتابِ اللَّهِ، وَاَوْصِيآءِ نَبِىِّ اللَّهِ وَذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى‏اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ.

السَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ إِلَى اللَّهِ، وَالْأَدِلاَّءِ عَلى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَالْمُسْتَقِرّينَ فى اَمْرِاللَّهِ، وَالتَّآمّينَ فى مَحَبَّةِ اللَّهِ، وَالْمُخْلِصينَ فى تَوْحيدِ اللَّهِ، وَالْمُظْهِرينَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏وَنَهْيِهِ، وَعِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ" (67).

ترجمه زيارت جامعه

"درود بر شما اى خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و (مركز) آمد و شدفرشتگان و محل فرود وحى و مكان رحمت و گنجوران دانش و غايت‏خويشتندارى و حلم و بنيانهاى كرم ورهبران امّتها و صاحبان نعمتهاوريشه‏هاى نيكان و ستونهاى گزيدگان و تربيت كنندگان بندگان و اركان‏كشورها و دروازه‏هاى ايمان و امينان خداى رحمان و تبار پيامبران‏و گزيده رسولان و عترتى منتخب پروردگار جهانيان، و رحمت و بركات خدابر شما باد!

درود بر پيشوايان هدايت و چراغهاى (روشن) در ظلمت و پرچمهاى‏پرهيزگارى وصاحبان عقل و خرد و پناه مردمان و وارثان پيامبران ونمونه‏هاى‏برتر و دعوت نكو وحجّتهاى خداوند بر مردم دنيا و آخرت و اولى و رحمت‏وبركات خدا بر شما باد!

درود بر جايگاههاى معرفت خدا و خانه‏هاى بركت خدا و معدنهاى‏حكمت خدا وپاسداران سرّ خدا و حاملان كتاب خدا و جانشينان پيامبران‏خدا و فرزندان رسول خداصلى الله عليه وآله و رحمت و بركات خدا بر شما باد!

درود بر دعوت كنندگان به خدا و راهنمايان به خشنوديهاى خدا وپايداران‏در فرمان خدا و كاملان در محبّت خدا و مخلصان در توحيد خدا و ياوران امرو نهى خدا و بندگان گرامى كه در گفتار بر خدا پيشى نگرفتند و به فرمان او كارمى‏رانند و رحمت و بركات خدا بر شما باد"!

آن‏حضرت در اندرز به يكى از دوستان خود فرمود :

"اى فتح! آن كه فرمان آفريدگار را گردن نهاد از خشم آفريده به خود باك‏راه نداد و آن كه آفريدگار را به خشم آورد، يقين كن كه آفريدگار خشم آفريده رابروى مستولى بدارد، وآفريدگار وصف نشود جز بدانچه خويشتن را بدان‏وصف كرده است و كجا توصيف شود آفريدگارى كه حواس از يافتنش‏وگمانها از رسيدن به او و آنچه در دل مى‏گذرد از توصيفش و ديدگان از احاطه‏به او، درمانند.

والاست از آنچه وصف كنندگان، توصيفش مى‏كنند و برتر است از آنچه‏ستايندگان مى‏ستايندش. در نزديكى‏اش دور گردد و در دورى‏اش نزديك، دردورى‏اش نزديك است و در نزديكى‏اش دور، كيفيّت (چگونگى) را اوچگونگى بخشيد پس گفته نشود خود او چگونه است ؟ و مكان را او پديدفرمود پس گفته نشود خود او كجاست ؟ چون او از چگونگى و كجايى (مكان) به دور است". (68)

و نيز فرمود :

"هر كه خداى را بپرهيزد در امان نگاه داشته شود و هر كه خدا را فرمان‏برد، مورد اطاعت قرار گيرد و هر كه آفريدگار را اطاعت كند از خشم مخلوق‏نترسد، هر كه از مكر خدا و دردناك گرفتنش ايمن شد گردن كشى كرد تا آنجاكه قضاى خدا و امر نافذش بروى فرود آمد و هر كه دليلى روشن از پروردگارش داشته باشد دشواريهاى دنيا بروى سبك آيد و گر چه تكه تكه‏شود و پراكنده گردد. سپاسگزار به خود سپاس سعادتمندتر است از نعمتى كه‏باعث سپاس شده زيرا نعمت كالاى اين جهانى است و سپاس نعمت دنياوآخرت است.

خداوند دنيا را سراى آزمايش و آخرت را خانه فرجام قرار داد و بلاى دنيارا وسيله ثواب آخرت گرداند و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داد. ستمگر بردبار بسا كه به وسيله حلم خود از ستمش گذشت شود و حق‏دار نابخرد بسا كه به سبكسرى خود نور حقّ خويش را خاموش سازد.

هر كه از روى دوستى به تو نظرى دهد همه جانبه اطاعت او كن.

هر كه قدر خود نداند از شرّ او خود را آسوده مدان. دنيا بازارى است كه‏مردمى از آن سود برند و مردمى ديگر زيان بينند". (69)

"جدل دوستى قديم را تباه سازد و گره استوار (در راه دوستى) پديد آرد، كمترين چيز در جدل برترى جستن است و همين برترى جستن از عوامل‏قطع رابطه است".

"نكوهش، كليد دشمنى است، با اين حال از حقد وكينه بهتر است".

به مردى كه پيش آن‏حضرت فرزندش را نكوهش كرد، فرمود : عقوق‏مرگ فرزند است براى پدر.

و نيز فرمود : شب زنده دارى گواراتر از خواب است و گرسنگى درخوبى خوراك بيفزايد. (آن‏حضرت اين سخن را در تشويق بر نماز شب‏وروزه گرفتن فرمود).

"ياد آر مرگ خويش را در ميان خانواده‏ات كه نه پزشكى تو را در آن هنگام‏از مرگ باز مى‏دارد و نه دوستى تو را سود مى‏رساند".

"خشم بر آن كه مالك اويى، پستى است".

"حكمت در سرشتهاى فاسد، كامياب نشود".

"بهتر از خير و نيكى، كننده آن است و زيباتر از زيبا گوينده آن و برتر ازدانش، حامل آن است و بدتر از شرّ، جلب كننده آن و خوفناك تر از ترس، آن‏كه بر آن سوار است".

"تو را از حسد پرهيز مى‏دهم كه - آثار - آن در تو آشكار مى‏گردد ولى دردشمنت كارگر نمى‏شود".

"اگر زمانى برسد كه عدل در آن بر ستم غلبه داشته باشد حرام است كسى‏به ديگرى گمان بدببرد مگر آنكه كاملاً آگاهى پيدا كند و اگر زمانى برسد كه ستم‏در آن بر عدل چيرگى داشته باشد كسى نمى‏تواند به ديگرى گمان خوب ببرد تازمانى كه به خوبى آن كس علم پيدا نكرده است". (70)