سيماى امام على (ع) در قرآن
(ترجمه كتاب شواهد التنزيل لقواعد التفضيل)

حاكم ابوالقاسم حسكانى
از علماى اهل سنت در قرن پنجم
ترجمه يعقوب جعفرى

- ۸ -


ذكر آياتى كه درباره اهل بيت پيامبر (ص) نازل شده به تفصيل و به ترتيب سوره ها

( 1 ) از سوره فاتحه درباره آنان نازل شده است:

اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ

ما را به راه راست هدايت فرما.

(سوره فاتحه آيه 5)

86 ـ عن أبي بريدة في قول الله تعالى: (اهدنا الصراط المستقيم) قال: صراط محمد و آله.

ابو بريده درباره سخن خداوند : «اهدنا الصراط المستقيم» گفت: راه محمد و خاندان او.

87 ـ عن ابن عباس في قول الله تعالى: (اهدنا الصراط المستقيم) قال: يقول: قولوا معاشر العباد: اهدنا إلى حب النبي و أهل بيته.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «اهدنا الصراط المستقيم» گفت: مى گويد: اى بندگان بگوييد ما را به محبت پيامبر و اهل بيت او هدايت فرما.

88 ـ عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلىّ بن ابى طالب: أنت الطريق الواضح و أنت الصراط المستقيم، وأنت يعسوب المؤمنين.

ابن عباس گفت: پيامبر(ص) به علىّ بن ابى طالب(ع) فرمود: تو راه روشن و تو صراط مستقيم و تو سرور مؤمنان هستى.

89 ـ عن جابربن عبدالله قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: إنّ الله جعل عليّاً وزوجته و أبناءه حجج الله على خلقه و هم أبواب العلم في أمتي من اهتدى بهم هدي إلى صراط مستقيم.

جابربن عبدالله گفت: پيامبر خدا فرمود: همانا خداوند على و همسر و پسران او را حجت هاى خود بر مردم قرار داده و آنان در ميان امت من دربهاى علم هستند، هر كس به وسيله آنان هدايت شود به صراط مستقيم هدايت شده است.

90 ـ عن أبي جعفر الباقر، عن أبيه، عن جدّه قال: قال رسول الله(ص): من سرّه أن يجوز على الصراط كالريح العاصف ويلج الجنة بغير حساب فليتول وليي و وصيي و صاحبي و خليفتي على أهلي علىّ بن ابى طالب، ومن سره أن يلج النار فليترك ولايته فوعزّة ربّي وجلاله إنّه لباب الله الذي لا يؤتى إلاّ منه، و أنّه الصراط المستقيم و أنه الذى يسأل الله عن ولايته يوم القيامة.

ابوجعفر باقر(ع) از پدرش، از جدش پيامبرخدا(ص) نقل مى كند كه فرمود: هركس دوست داشته باشد كه از صراط مانند بادى تند بگذرد و بدون حساب وارد بهشت گردد، ولىّ و وصىّ و دوست و جانشين من براى خاندانم، علىّ بن ابى طالب(ع) را دوست بدارد و هركس مى خواهد وارد آتش شود ولايت او را ترك كند، پس سوگند به عزت و جلال پروردگارم كه او دروازه خداوند است كه جز از طريق او نمى توان وارد شد و او صراط مستقيم است و او كسى است كه در روز قيامت از ولايت او پرسيده خواهد شد.

91 ـ عن جابربن عبدالله الأنصارى قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اهتدوا بالشمس، فإذا غاب الشمس فاهتدوا بالقمر، فإذا غاب القمر فاهتدوا بالزهرة، فإذا غابت الزهرة فاهتدوا بالفرقدين.

فقيل: يا رسول الله ما الشمس و ما القمر وما الزهرة وما الفرقدان؟ قال: الشمس أنا، والقمر علي والزهرة فاطمة، والفرقدان الحسن والحسين عليهم السلام.

جابر بن عبدالله انصارى گفت: پيامبر خدا(ص) فرمود: راه خود را با آفتاب پيدا كنيد و اگر آفتاب نبود با ماه و اگر ماه غايب شد با ستاره زهره و اگر ستاره زهره غايب شد با فرقدين (دو ستاره قطبى) راه خود را بيابيد.

گفته شد: يا رسول لله منظور از خورشيد و ماه و زهره و فرقدين چيست؟ فرمود: آفتاب من هستم و ماه على و زهره فاطمه وفرقدين حسن و حسين هستند.

92 ـعن سلام بن المستنير الجعفي قال: دخلت على أبي جعفر ـ يعني الباقر ـ فقلت: جعلني الله فداك إني أكره أن أشق عليك فإن أذنت لي أسألك؟ فقال: سلني عما شئت فقلت: أسألك عن القرآن؟ قال: نعم. قلت قول الله تعالى في كتابه: (هذا صراط علَيَّ مستقيم) ]الحجر: 15 [ قال: صراط علىّ بن ابى طالب. فقلت: صراط علىّ بن ابى طالب؟ فقال: صراط علىّ بن ابى طالب.

سلام بن مستنير جعفى گفت: بر ابوجعفر باقر(ع) وارد شدم و گفتم: خدا مرا فداى تو كند من دوست ندارم كه شما را به زحمت اندازم اگر اجازه فرمايى مى پرسم. پس گفت: هرچه مى خواهى از من بپرس. گفتم: آيا از قرآن بپرسم؟ فرمود: آرى. گفتم: قول خداوند در كتابش «هذا صراط علَىَّ مستقيم = اين راهى است بر من كه مستقيم است»(1) گفت: راه علىّ بن ابى طالب. گفتم: راه علىّ بن ابى طالب ؟ گفت: راه علىّ بن ابى طالب.

93 ـ عن عبدلله بن سليمان قال: قلت لأبي عبدالله: «قد جاءكم برهان من ربّكم» ]النساء: 4 [ قال: البرهان محمد، والنور علي، والصراط المستقيم عليّ.

عبدالله بن سليمان گفت: از ابوعبدالله اين آيه را پرسيدم: «جاءكم برهان من ربّكم = براى شما برهانى از سوى پروردگارتان آمده»(2) گفت: برهان محمد و نور على و صراط مستقيم نيز على است.

94 ـ عن أبي جعفر، قال: آل محمد الصراط الذي دلّ الله عليه.

ابوجعفر گفت: خاندان محمد(ص) همان راهى است كه خدا به آن راهنمايى كرده است.

95 ـ أبو بصير، عن أبي عبدالله قال: الصراط الذي قال إبليس: (لأقعدن لهم صراطك المستقيم) ]الأعراف: 16 [ فهو علي.

ابوبصير از ابوعبدالله (امام صادق) نقل مى كند كه گفت: آن راهى كه شيطان گفت: «لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم = من بر سر راه مستقيم تو در برابر آنان مى نشينم.»(3) آن على است.

96 ـ عبدالله بن أبي جعفر قال: حدّثني أخي عن قوله: (هذا صراط عليّ مستقيم) قال: هو أمير المؤمنين.

عبدالله بن ابى جعفر گفت: حديث كرد مرا برادرم كه قول خداوند «هذا صراط علىّ مستقيم» اميرالمؤمنين است.

97 ـ عن حذيفة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم:... وإن ولّيتموها عليّاً يقيمكم على صراط مستقيم.

حذيفه گفت: پيامبر خدا(ص) فرمود:... اگر على را والى كنيد شما را به صراط مستقيم استوار مى سازد.(4)

98 ـ همين مضمون با سند ديگرى نيز نقل شده است.

99 ـ عن حذيفة قال: ذكرت الخلافة أو الإمارة عند رسول الله(ص) فقال:... وإن تؤمروا علياً تجدوه هادياً مهدياً يسلك بكم الطريق المستقيم.

حذيفه گفت: نزد پيامبر خدا از خلافت و امارت سخن به ميان آمد، پس فرمود:... و اگر على را امير قرار بدهيد، او را هدايت كننده هدايت شده مى يابيد و شما را به سوى راه راست مى برد.

100 ـ عن علي عليه السلام عن النبي صلى الله عليه و آله وسلم قال:... وإن يؤمّروا علياً ـ ولا أظنهم فاعلين ـ يسلك بهم الصراط المستقيم.

على(ع) گفت: پيامبر فرمود:... اگر على را امير قرار دهند ـ و گمان نمى كنم كه چنين كنند ـ آنان را به سوى راه راست مى برد.

101 ـ 102 ـ مضمون روايت 99 با چند سند ديگر نيز نقل شده است.

103 ـ قال عمر بن الخطّاب: من ترون أنّهم يولّون الأمر غداً؟ قالوا: عثمان بن عفّان قال: فأين هم عن علىّ بن ابى طالب يحملهم على الطريق المسقيم.

عمر بن خطاب گفت: به نظر شما فردا چه كسى را والى قرار خواهند داد؟ گفتند: عثمان بن عفان را. گفت: آنان از علىّ بن ابى طالب(ع) به كجا مى روند او آنان را به راه راست مى كشاند.

104 ـ مضمون روايت 99 با سند ديگرى نيز نقل شده است.

105 ـ عن عبدالرحمان بن زيد بن أسلم، عن أبيه في قول الله تعالى (صراط الذين أنعمت عليهم) قال: النبي ومن معه وعلىّ بن ابى طالب وشيعته.

عبدالرحمان بن زيد بن اسلم از پدرش درباره سخن خداوند: «صراط الذين انعمت عليهم» نقل مى كند كه منظور از آن، پيامبر و همراهان او و علىّ بن ابى طالب و شيعيان اوست.

( 2 ) از سوره بقره درباره آنان نازل شده است:

ذلِكَ الْكِتآبُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ

آن كتابى است كه شكى در آن نيست، مايه هدايت براى پرهيزگاران است.

(سوره بقره آيه2)

106 ـ عن عبد الله بن عباس في قول الله عز وجل: (ذلك الكتاب لا ريب فيه) يعني لا شك فيه أنه من عند الله نزل «هدى» يعني بياناً و نوراً «للمتقين» علىّ بن ابى طالب الذي لم يشرك بالله طرفة عين، اتقى الشرك وعبادة الأوثان وأخلص لله العبادة، يبعث إلى الجنّة بغير حساب هو و شيعته.

از عبدالله بن عباس درباره سخن خداوند: «ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين» نقل شده كه گفت: يعنى شكى نيست كه آن از جانب خداوند است و به عنوان هدايت نازل شده; يعنى بيان و نور است براى پرهيزگاران، براى علىّ بن ابى طالب (ع) كه يك لحظه به خدا شريك قائل نشد، از شرك و پرستش بتها پرهيز نمود و عبادت را تنها براى خدا انجام داد. او و شيعيانش بدون حساب به سوى بهشت فرستاده مى شوند.

( 3 ) از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

و آنان همان رستگارانند.

(سوره بقره آيه 4)

107 ـ عن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام قال: قال لي سلمان الفارسي: قلّما طلعتَ على رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يا أباالحسن و أنا معه إلاّ ضرب بين كتفىّ وقال: يا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون.

علىّ بن ابى طالب(ع) گفت: سلمان فارسى به من گفت: اى ابوالحسن كمتر اتفاق مى افتاد كه تو خدمت پبامبر مى رسيدى و من با او بودم مگر اينكه پيامبر به كتف من مى زد و مى فرمود: اى سلمان اين (على) و گروه او همان رستگارانند.

108 ـ عن علي قال: حدّثني سلمان الخير فقال: يا أبا الحسن قلّما أقبلت أنت و أنا عند رسول الله إلاّ قال: يا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون يوم القيامة.

على(ع) فرمود: حديث كرد مرا سلمان خير گفت: اى ابوالحسن كمتر مى شد كه من و تو نزد پيامبر خدا بوديم مگر اينكه پيامبر مى فرمود: اى سلمان او و گروه او همان رستگاران در روز قيامت هستند.(5)

109 ـ 110ـ همين مضمون با سندهاى ديگر نيز نقل شده است.

( 4 ) و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ اِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ

و زمانى كه به آنان گفته مى شود ايمان بياوريد همانگونه كه مردم ايمان آورده اند.

(سوره بقره آيه 13)

111 ـ عن ابن عباس في قوله تعالى: (آمنوا كما آمن الناس) قال: علىّ بن ابى طالب و جعفر الطيار، و حمزة و سلمان و أبوذر، و عمّار، ومقداد، و حذيفة بن اليمان و غيرهم.

ابن عباس درباره سخن خداوند «آمنوا كما آمن الناس» گفت: علىّ بن ابى طالب (ع) و جعفر طيار و حمزه و سلمان و ابوذر و مقداد و حذيفة بن يمان و ديگران.

( 5 ) و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ اِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا

و چون با كسانى كه ايمان آورده اند ملاقات مى كنند، مى گويند: ايمان آورديم.

(سوره بقره آيه 14)

112 ـ عن محمد بن الحنفية قال: بينما أمير المؤمنين علىّ بن ابى طالب(ع) قد أقبل من خارج المدينة ومعه سلمان الفارسي و عمّار، وصهيب والمقداد، وأبوذر، إذ بصر بهم عبدالله بن أبي بن سلول المنافق و معه أصحابه، فلما دنى أميرالمؤمنين قال عبدالله بن أبي: مرحباً بسيد بني هاشم وصي رسول الله و أخيه و ختنه و أبي السبطين الباذل له ماله و نفسه فقال: ويلك يا ابن أبيّ أنت منافق أشهد عليك بنفاقك. فقال ابن أبيّ: وتقول مثل هذا لي؟ والله إني لمؤمن مثلك و مثل أصحابك. فقال عليّ ثكلتك أمك ما أنت إلا منافق. ثم أقبل إلى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فأخبره بما جرى فأنزل الله تعالى: (وإذا لقوا الذين آمنوا) وإذا لقي ابن سلول أميرالمؤمنين المصدق بالتنزيل (قالوا آمنا)، يعني صدقنا بمحمد والقرآن، (وإذا خلوا إلى شياطينهم) من المنافقين (قالوا: إنا معكم) في الكفر والشرك (إنما نحن مستهزؤن) بعلىّ بن ابى طالب و أصحابه. يقول الله تعالى تبكيتاً لهم: «الله يستهزء بهم» يعني يجازيهم في الآخرة جزاء استهزائهم بعلي و أصحابه رضي الله عنهم.

محمد بن حنفيه گفت: اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب(ع) از بيرون مدينه مى آمد و سلمان فارسى و عمار و صهيب و مقداد و ابوذر با او بودند، در اين هنگام عبدالله بن ابىّ بن سلول منافق كه همراه با يارانش بود، آنها را ديدند، وقتى اميرالمؤمنين نزديك شد، عبدالله بن ابىّ گفت: مرحبا به سرور بنى هاشم و وصى پيامبر خدا و برادر و داماد او و پدر دو نوه پيامبر كه مال و جانش را در راه پيامبر بذل مى كند، على فرمود: واى بر تو اى پسر ابىّ تو منافق هستى و من به منافق بودن تو گواهى مى دهم. پس ابن ابىّ گفت: درباره من چنين مى گويى؟ سوگند به خدا من نيز مانند تو و ياران تو مؤمن هستم. على گفت: مادرت در عزايت نشيند تو جز يك منافق نيستى.

سپس نزد پيامبر خدا آمد و جريان را به آن حضرت خبر داد، پس اين آيه نازل شد: «واذا لقوا الذين آمنوا» يعنى وقتى ابن سلول (و ياران او) با اميرالمؤمنين كه با قرآن مورد تصديق قرار گرفته، ملاقات مى كنند، مى گويند: ايمان آورديم، يعنى محمد و قرآن را تصديق كرديم و چون با شياطين خود از منافقان خلوت مى كنند، مى گويند ما در كفر و شرك با شما هستيم، همانا ما علىّ بن ابى طالب(ع) و ياران او را مسخره مى كنيم. خداوند جهت كوبيدن آنها مى گويد: خداوند آنان را مسخره مى كند، يعنى آنان را در روز آخرت به سزاى اينكه على و اصحاب او را مسخره كرده اند مجازات خواهد نمود.

( 6 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ

و مژده بده كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل شايسته انجام داده اند.

(سوره بقره آيه 25)

113 ـ عن ابن عبّاس قال: ممّا نزل من القرآن خاصّة في رسول الله وعليّ وأهل بيته من سورة البقرة: (وَبَشِّرِ الَّذِيْنَ آمنوا) الآية، نزلت فى عليّ و حمزة و جعفر و عبيدة بن الحارث بن عبدالمطلب.

وأخرجه الحبري في تفسيره برواية أبي بكر محمد بن صفوان الواسطي عنه، رأيته بمرو نسخة عتيقة.

ابن عباس گفت: از آياتى كه در خصوص پيامبر و على و خاندان او از سوره بقره نازل شده، اين آيه است: «وبشّر الذين آمنوا» كه درباره على و حمزه و جعفر و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب نازل شده است.

اين روايت را حبرى در تفسير خود از ابوبكر محمد بن صفوان واسطى نقل كرده و من آن را در نسخه عتيقه اى در مرو ديدم.

( 7 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شد سخن خداوند به فرشتگان است:

اِنّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَليفَةً

همانا من در روى زمين جانشينى قرار مى دهم.

(سوره بقره آيه 30)

114 ـ عن عبدالله بن مسعود قال: وقعت الخلافة من الله عزوجل في القرآن لثلاثة نفر: لآدم عليه السلام لقول الله عزوجلّ: (وَإذ قال ربّك للملائكة إني جاعل في الأرض خليفة) يعني آدم، قالوا: «أتجعل فيها» يعني أتخلق فيها «من يفسد فيها» يعني يعمل بالمعاصي بعدما صلحت بالطاعة، نظيرها: «ولا تفسدوا في الأرض بعد إصلاحها» يعني لا تعملوا ليفسد فيها» يعني ليعمل فيها بالمعاصي «ونحن نسبّح بحمدك» يعني نذكرك، (ونقدّس لك) يعني ونطهّر لك الأرض. «قال: إنّي أعلم ما لا تعلمون» يعني سبق في علمي أنّ آدم و ذرّيته سكّان الأرض و أنتم سكان السماء.

والخليفة الثاني داود صلوات الله عليه لقوله تعالى: (يا داود إنّا جَعلناك خليفة في الأرض) يعني أرض بيت المقدس.

والخليفة الثالث علىّ بن ابى طالب لقول الله تعالى (ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم) يعنى آدم و داود.

عبدالله بن مسعود گفت: خلافت از جانب خدا در قرآن براى سه نفر ذكر شده است: اول آدم كه خداوند مى فرمايد: «وهنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: همانا من در روى زمين جانشينى قرار مى دهم» و منظور، آدم بود. فرشتگان گفتند: آيا در آن قرار مى دهى يعنى خلق مى كنى كسى را كه در آن فساد كند؟ يعنى گناهان از او سرزند پس از آنكه با اطاعت اصلاح شده است. مانند اين آيه «وچون به ولايت برسد، در زمين سعى مى كند تا در آن فساد كند» يعنى گناه كند. (ادامه سخن فرشتگان): «وما به ستايش تو تو را تسبيح مى گوييم» يعنى تو را ذكر مى گوييم، و تو را پاك مى داريم يعنى زمين را براى تو پاكيزه مى سازيم. خداوند گفت: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد، يعنى در علم من چنين سبقت گرفته كه آدم و اولاد او ساكنان زمين و شما ساكنان آسمان خواهيد بود.

جانشين دوم، داود(ع) است كه خداوند مى فرمايد: «اى داود همانا تو را جانشين در زمين قرار داديم» يعنى در سرزمين بيت المقدس.

جانشين سوم، علىّ بن ابى طالب(ع) است كه خداوند مى فرمايد: «تا آنان را در روى زمين جانشينان قرار دهيم همان گونه كه پيشينيان آنان را جانشين قرار داديم»(6) يعنى آدم و داود.

115 ـ عن سلمان الفارسي قال: سمعت رسول الله(ص) يقول: إن وصيي و خليفتي و خير من أترك بعدي ينجز موعدي و يقضي ديني علىّ بن ابى طالب.

سلمان فارسى گفت: از پيامبر خدا(ص) شنيدم وصى و خليفه من و بهترين كسى كه پس از خود او را ترك مى كنم كه وعده هاى مرا عملى سازد و دين مرا ادا كند، علىّ بن ابى طالب(ع) است.(7)

( 8 )

خداوند مى فرمايد:

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها

و به آدم همه نام ها را آموخت.

(سوره بقره آيه 31)

پيامبر علىّ بن ابى طالب(ع) را شبيه آدم معرفى كرده:

116 ـ عن أبي الحمراء قال: كنا عند النبي صلى الله عليه و آله و سلم فأقبل علي فقال رسول الله: من سره أن ينظر إلى آدم في علمه، ونوح في فهمه و إبراهيم في حِلْمِه فلينظر إلى علىّ بن ابى طالب.

ابوالحمراء گفت: نزد پيامبر(ص) بوديم كه على(ع) آمد، پيامبر فرمود هر كس را شادمان مى كند اينكه آدم را در علمش و نوح را در فهمش و ابراهيم را در حلمش ببيند، پس به علىّ بن ابى طالب(ع) بنگرد.

117 ـ عن أبي الحمراء قال: قال رسول الله(ص): من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه و إلى نوح في فهمه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى يحيى في زهده و إلى موسى في بطشه فلينظر إلى علىّ بن ابى طالب.

ابوالحمراء گفت: پيامبر فرمود: هر كس بخواهد به آدم در عملش و به نوح در فهمش و به ابراهيم در حلمش و به يحيى در زهدش به موسى در شدتش نگاه كند، پس به علىّ بن ابى طالب(ع) بنگرد.

118 ـ عن ابن عباس قال: قال رسول الله(ص) أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأت الباب.

ابن عباس گفت: پيامبر(ص) فرمود: من شهر علم هستم و على دروازه آن است، پس هر كس اراده علم كند از دروازه وارد شود.(8)

119 ـ 121 ـ عن عليّ قال: قال رسول الله (ص) أنا دار العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأتها من بابها. قال: وكنت أسمع عليّاً كثيراً ما يقول: إنّ ما بين أضلاعي هذه لعلم كثير.

با سه سند از على(ع) نقل شده كه گفت: پيامبر(ص) فرمود: من خانه علم هستم و على در آن است، پس هر كس اراده علم كند بايد از درب آن وارد شود.

راوى اين حديث مى گويد: بارها از على(ع) شنيدم كه مى گفت: همانا ميان سينه ام علم بسيارى وجود دارد.

اين حديث با سندهاى ديگر نيز نقل شده است.

122 ـ عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم: لفاطمة: زوجتك يا بنية أعظم الناس حلماً، وأقدمهم سلماً و أكثرهم علماً.

انس بن مالك گفت: پيامبر خدا(ص) به دخترش فاطمه فرمود: دخترم تو را به ازدواج كسى درآوردم كه بزرگترين مردم از نظر علم و پيشروترين آنها از نظر اسلام و بيشترين آنها از نظر علم است.(9)

123 ـ عن ابن عباس قال: العلم عشرة أجزاء أعطي علىّ بن ابى طالب منها تسعة، والجزء العاشر بين جميع الناس وهو بذلك الجزء أعلم منهم.

ابن عباس گفت: علم ده جزء دارد كه نه جزء آن تنها به على بن ابى طالب داده شده و يك جزء آن ميان مردم تقسيم شده و على در اين جزء هم دانشمندترين آنهاست.

اين، باب گسترده اى است و من احاديث آن را در كتاب مستقلى جمع آورى كرده ام، پس هر كس بخواهد به طور مشروح در آن وارد شود، به آن كتاب مراجعه كند.

( 9 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ أَقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ

نماز را به پاداريد و زكات را بپردازيد و با ركوع كنندگان ركوع كنيد.

(سوره بقره آيه 43)

124 ـ عن ابن عباس في قوله: «واركعوا» قال: مما نزل في القرآن خاصة في رسول الله وعلىّ بن ابى طالب و أهل بيته من سورة البقرة: (واركعوا مع الراكعين) إنها نزلت في رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و علىّ بن ابى طالب و هما أوّل من صلّى وركع.

ابن عباس گفت: از جمله چيزهايى كه در قرآن در خصوص پيامبر خدا و علىّ بن ابى طالب(ع) و اهل بيت او در سوره بقره نازل شده اين آيه است: «واركعوا مع الراكعين» اين آيه در حق پيامبر خدا و علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است و اين دو نفر نخستين كسانى بودند كه نماز خواندند و ركوع كردند.

125 ـ يحيى بن عفيف الكندي عن أبيه عن جده قال: قدمت مكة لأبتاع لأهلي من ثيابها و عطرها فأويت إلى العباس بن عبدالمطلب وكان رجلاً تاجراً، فأنا جالس عنده أنظر إلى الكعبة وقد حلّقت الشمس في السماء وارتفعت إذ جاء شاب فرمى ببصره إلى السماء ثم قام مستقبل الكعبة، فلم ألبث إلاّ يسيراً حتّى جاء غلام فقام عن يمينه، ثم لم ألبث إلاّ يسيراً حتى جاءت امرأة فقامت خلفهما فركع الشاب فركع الغلام والمرأة، فرفع الشاب فرفع الغلام والمرأة، فسجد الشاب فسجد الغلام والمرأة فقلت: يا عباس أمر عظيم. فقال العبّاس: نعم أمر عظيم، تدري من هذا الشاب؟ قلت: لا. قال: هذا محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هذا ابن أخي، هل تدري من هذا الغلام؟ قلت لا. قال: هذا علىّ بن ابى طالب هذا ابن اخي اتدري من هذه المرأة؟ قلت: لا.قال: هذه خديجة بنت خويلد زوجته، إن ابن أخي هذا أخبر أنّ ربّه ربّ السّماوات و الارض أمره بهذا الدين الذى هو عليه و لا والله ما على ظهر الأرض كلها أحد على هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة.

يحيى بن عفيف كندى از پدرش و او از جدش نقل مى كند كه گفت: به مكه درآمدم تا براى خانواده ام لباس و عطر تهيه كنم پس نزد عباس بن عبدالمطلب رفتم و او مرد تاجرى بود، نزد او نشسته بودم و به كعبه نگاه مى كردم و آفتاب در آسمان بالا آمده بود، ناگهان جوانى آمد و نگاهى به آسمان كرد سپس رو به كعبه ايستاد،اندكى نگذشت تا اينكه پسر بچه اى آمد و در طرف راست او ايستاد و اندكى نگذشت زنى آمد و در پشت سر آنها ايستاد، پس آن جوان ركوع كرد و آن پسر بچه و آن زن نيز ركوع كردند، پس آن جوآن بلند شد آنان هم بلند شدند پس آن جوان سجده كرد و آن پسر بچه و زن نيز سجده كردند.

به عباس گفتم: اى عباس كار بزرگى است. عباس گفت: آرى كار بزرگى است، آيا اين جوان را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: اين محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب پسر برادر من است. آيا اين پسربچه را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: او علىّ بن ابى طالب(ع) است. او نيز پسر برادر من است. آيا اين زن را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: او خديجه دختر خويلد همسر اوست. اين پسر برادرم خبر مى دهد كه پروردگار او پروردگار آسمانها و زمين است و اوست كه وى را به اين دينى كه بر آن است فرمان داده. به خدا سوگند در روى زمين جز اين سه نفر، بر اين دين نيستند.

( 10 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ اِنَّها لَكَبيرَةٌ اِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ

و بهوسيله صبر و نماز يارى بجوييد و همانا آن (نماز) گران است مگر براى خاشعان، همانان كه مى دانند كه پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد.

(سوره بقره آيات 45 ـ 46)

126 ـ عن ابن عباس في قوله: (استعينوا بالصبر والصلاة وإنّها لكبيرة إلاّ على الخاشعين) قال: الخاشع: الذليل في صلاته، المقبل عليها، يعني رسول الله صلى الله عليه و علياً، عليه السلام. و قوله: (الَّذينَ يَظُنُّوْنَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إلَيْهِ راجِعُوْنَ)، نزلت في علي و عثمان بن مظعون، و عمّار بن ياسر و أصحاب لهم رضي الله عنهم.

ابن عباس درباره آيه: «استعينوا بالصبر والصلوة و انهالكبيرة الا على الخاشعين» گفت: «خاشع» كسى است كه در نماز خود فروتن باشد و به آن روى آورد; يعنى پيامبر خدا و على(ع) و درباره آيه «الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون» درباره على و عثمان بن مظعون و عماربن ياسر و ياران آنان كه خدا از آنان خوشنود باشد، نازل شده است.(10)

( 11 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ

وكسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، آنان ياران بهشتند و در آن جاودانه هستند.

(سوره بقره آيه82)

127 ـ عن ابن عباس قال: مما نزل من القرآن خاصة في رسول الله و عليّ و أهل بيته من سورة البقرة قوله تعالى: (والذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون) نزلت في علي خاصة وهو أوّل مؤمن و أوّل مصلٍّ بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

ابن عباس گفت: از جمله آياتى كه در سوره بقره در خصوص پيامبر خدا و على و اهل بيت او نازل شده، سخن خداوند است: «والذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون» كه در خصوص علىّ بن ابى طالب نازل شده و او نخستين كسى بود كه ايمان آورد و نخستين كس پس از پيامبر خدا بود كه نماز خواند.

128 ـ عن ابن عباس قال: لعلي أربع خصال: هو أول عربي و عجمي صلى مع النبي صلى الله عليه و آله، وهو الذي كان لواؤه معه في كل زحف، وهو الذي صبر معه يوم المهراس انهزم الناس كلهم غيره، وهو الذي غسله، وهو الذي أدخله قبره.

ابن عباس گفت: على چهار خصلت داشت: او نخستين كس از عرب و عجم بود كه با پيامبر نماز خواند و او كسى بود كه پرچم پيامبر در هر جنگى با او بود و او كسى بود كه در روز سختى همراه پيامبر بود و همه مردم جز او شكست خوردند، و او كسى بود كه پيامبر را غسل داد و او را وارد قبر كرد.

( 12 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدآءَ عَلَى النّاسِ

و اين چنين شما را امتى نمونه قرار داديم تا گواهان بر مردم باشيد.»

(سوره بقره آيه 143)

129 ـ عن سليم بن قيس عن علي عليه السلام قال: إنّ الله إيّانا عنى بقوله تعالى: (لتكونوا شهداء على الناس) فرسول الله شاهد علينا، ونحن شهداء الله على الناس على خلقه و حجته في أرضه، ونحن الذين قال الله جلّ اسمه فيهم: (وكذلك جعلناكم أمة وسطاً).

سليم بن قيس از على(ع) نقل مى كند كه گفت: همانا خداوند در اين سخن خود: «شهداء على الناس» ما را اراده كرده است، پيامبر گواه بر ما و ما گواهان خدا بر مردم و حجت او در زمينش هستيم و ما همان كسانى هستيم خدا درباره آنان

فرموده: «وكذلك جعلناكم امة وسطا»

( 13 )

و نيز درباره آنان نازل شده است:

وَ اِن كانَتْ لَكَبيرَةً اِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى الله

و البته آن گران است مگر براى كسانى كه خدا آنان را هدايت كرده است.

(سوره بقره آيه 143)

130 ـ عن الحسن قال: كان علىّ بن ابى طالب من أوّل المهتدين ثم تلا: (وما جعلنا القبلة التي كنت عليها) الآية ]البقرة/143 [ فكان علي أوّل من هَداه الله مع النبي صلى الله عليه و آله و أوّل من لحق بالنبي صلى الله عليه و آله فقال له الحجاج: ترابي عراقي. قال: فقال الحسن: هو ما أقول لك.

حسن(11) گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) نخستين هدايت شده بود و اين آيه را تلاوت كرد: «وما جعلنا القبلة التى كنت عليها... الا على الذين هدى الله» و گفت: على نخستين كسى بود كه خدا او را با پيامبر هدايت كرد و نخستين كسى بود كه به پيامبر ملحق شد. حجاج به او گفت: اين سخن از طرفداران ابوتراب و عراقى هاست. حسن گفت: همانگونه است كه به تو گفتم.

131 ـ قال الشعبي: قدمنا على الحجاج بن يوسف البصرة وكان الحسن آخر من دخل، ثم جعل الحجاج يذاكرنا و ينتقص علياً وينال منه، فنلنا منه مقاربة له وخوفاً من شرّه والحسن ساكت عاض على إبهامه، فقال له الحجاج: يا أبا سعيد ما لي أراك ساكتاً؟ فقال الحسن: ما عسيت أن أقول؟ قال الحجاج: أخبرني برأيك في أبي تراب. فقال الحسن: سمعت الله يقول: (وما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه، وإن كانت لكبيرة إلا على الذين هدى الله، وما كان الله ليضيع إيمانكم إن الله بالناس لرؤف رحيم). فعلي ممن هداه الله و من أهل الإيمان، وعلي ابن عمّ رسول الله وختنه على ابنته أحبّ الناس إليه، وصاحب سوابق مباركات سبقت له من الله; لاتستطيع أنت ردها و لا أحد من الناس أن يحظرها عليه.

شعبى گفت: در بصره بر حجاج بن يوسف وارد شديم و حسن آخرين كسى بود كه وارد شد، آنگاه حجاج با ما صحبت مى كرد و از على خورده مى گرفت و ايراد مى كرد. ما نيز جهت نزديك شدن به او و از روى ترس از شرّ او، بااو همصدا بوديم ولى حسن ساكت بود و انگشت ابهامش را مى گزيد، حجاج به او گفت: اى ابوسعيد چه شده است كه تو را ساكت مى بينم؟ حسن گفت: مى خواستى چه بگويم؟ حجاج گفت: نظر خود را درباره ابوتراب بگو. حسن گفت: شنيدم كه خداوند فرمود: «وما جعلنا القبلة التى كنت عليها... الا على الذين هدى الله» على از كسانى است كه خدا او را هدايت كرده و از اهل ايمان است و على پسر عموى پيامبر و داماد او و محبوب ترين مردم نزد او بود و او داراى سابقه هاى مباركى است كه از سوى خدا به او رسيده است; تو و هيچ يك از مردم نمى توانيد آن ها را از او باز داريد.

132 ـ عن عبدالله بن عمر: قال الحجاج للحسن: ما تقول في أبي تراب؟ قال: و من أبوتراب؟ قال: علىّ بن ابى طالب . قال: أقول إن الله جعله من المهتدين. قال: هات على ما تقول برهاناً. قال: قال الله تعالى في كتابه: (وما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه، وإن كانت لكبيرة إلا على الذين هدى الله، وما كان الله ليضيع إيمانكم إن الله بالناس لرؤف رحيم). فكان علي أول من هداه الله مع النبي(ص). قال الحجاج: ترابي عراقي. قال الحسن: هو ما أقول لك. فأمر بإخراجه قال الحسن: فلما سلمني الله تعالى منه و خرجت ذكرت عفو الله عن العباد.

عبدالله بن عمر گفت: حجاج به حسن گفت: نظر تو درباره ابوتراب چيست؟ او گفت: ابوتراب كيست؟ گفت: علىّ بن ابى طالب. گفت: مى گويم: خداوند او را از هدايت شدگان قرار داد. حجاج گفت: دليل خود را بياور. گفت: خداوند مى فرمايد: «وما جعلنا القبلة التى كنت عليها... الا على الذين هدى الله...» و على نخستين كسى بود كه به پيامبر ايمان آورده بود. حجاج گفت: اين سخن طرفداران ابوتراب و عراقى هاست. حسن گفت: آن همانگونه است كه به تو گفتم. حجاج دستور داد كه او را از مجلس بيرون كنند. حسن مى گويد: وقتى خدا مرا از او نجات داد و من از نزد او بيرون آمدم به ياد عفو خدا نسبت به بندگانش افتادم.

( 14 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده سخن خداوند است:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ

و از مردم كسى است كه جان خود را در برابر خوشنودى هاى خدا مى فروشد و خدا بر بندگان مهربان است.

(سوره بقره آيه 207)

133 ـ عن أبي سعيد الخدري قال: لما اسري بالنبي صلى الله عليه و آله و سلم يريد الغار، بات علىّ بن ابى طالب على فراش رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فأوحى الله إلى جبرئيل و ميكائيل: إني قد آخيت بينكما وجعلت عمر أحدكما أطول من الاخر فأيّكما يؤثر صاحبه بالحياة؟ فكلاهما اختارها و أحبّا الحياة، فأوحى الله اليهما أفلا كنتما مثل علىّ بن ابى طالب آخيت بينه وبين نبيّي محمد(ص) فبات على فراشه يقيه بنفسه، اهبطا إلى الأرض فاحفظاه من عدوه. فكان جبرئيل عند رأسه و ميكائيل عند رجليه و جبرئيل ينادي بخ بخ من مثلك يابن ابى طالب، الله عز وجل يباهي لك الملائكة فأنزل الله تعالى: (ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله، والله رؤف بالعباد).

ابوسعيد خدرى گفت: چون پيامبر شبانه سير كرد و مى خواست به غار برود، علىّ بن ابى طالب(ع) در بستر او خوابيد، پس خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد: همانا من شما دو نفر را برادر هم قرار داده ام و عمر يكى از شما را از ديگرى طولانى تر كرده ام، پس كدام يك از شما ديگرى را به زنده بودن بر مى گزيند؟ هر دو تاى آنان زندگى را انتخاب كردند و آن را براى خود خواستند، پس خداوند به آنان وحى كرد كه چرا شما مانند علىّ بن ابى طالب نيستيد او را با پيامبر خودم محمد برادر كردم پس او در بستر محمد خوابيد تا او را با جان خود حفظ كند، شما به زمين فرود آييد و او را از دشمنش حفظ كنيد. پس جبرئيل نزد سر او و ميكائيل نزد پاهاى او قرار گرفتند و جبرئيل ندامى داد: آفرين به كسى مانند تو كه خداوند با وجود تو به فرشتگان مباهات مى كند، پس خدا اين آيه را نازل كرد: «ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله»(12)

134 ـ عن ابن عباس قال: وكان ـ يعني علياً ـ أول من أسلم من الناس بعد خديجة برسول الله صلى الله عليه و آله وسلم ولبس ثوبه و نام مكانه فجعل المشركون يرمونه كما كانوا يرمون رسول الله وهم يحسبون أنه نبي الله، فجاء أبوبكر و قال: يا نبي الله. فقال علي: إن نبي الله قد ذهب نحو بئر ميمون. وكان المشركون يرمون علياً وهو يتضور حتى أصبح فكشف عن رأسه فقالوا: كنا نرمي صاحبك ولايتضور، وأنت تتضور، استنكرنا ذلك منك.

ابن عباس گفت: على نخستين كس از مردم بود كه پس از خديجه به رسول خدا ايمان آورد و لباس او را پوشيد و در جاى او خوابيد و مشركان با او همان رفتار مى كردند كه با پيامبر خدا رفتار مى كردند و گمان مى نمودند كه او همان پيامبر خداست. پس ابوبكر آمد و گفت: اى پيامبر خدا. على گفت: پيامبر خدا به طرف چاه ميمون رفته است. مشركان على را مى زدند و او از درد به خود مى پيچيد تا صبح شد پس سر خود را باز كرد آنان گفتند: رفيق تو را مى زديم و از درد به خود نمى پيچيد و تو از درد به خود مى پيچى، اين را از تو سراغ نداشتيم.

135 ـ عن ابن عباس قال: إن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لما انطلق ليلة الغار أنام علياً في مكانه و ألبسه برده فجاءت قريش تريد أن تقتل النبي فجعلوا يرمون علياً وهم يرونه النبي صلى الله عليه و آله و سلم و قد لبس برده، وجعل علي يتضور، فنظروا فإذا هو علي فقالوا: إنك أنت تتضور وكان صاحبك لايتضور و قد أنكرنا ذلك.

ابن عباس گفت: چون پيامبر خدا(ص) آن شب را به غار مى رفت على را در جاى خود خوابانيد و لباس خود را به او پوشانيد، قريش در حالى كه اراده قتل پيامبر را داشتند آمدند و على را مى زدند و او را مى ديدند كه لباس پيامبر را پوشيده و على از درد به خود مى پيچيد، پس نگاه كردند ديدند او على است، گفتند: تو از درد به خود مى پيچيدى و رفيق تو چنين نمى كرد و اين براى ما غريب بود.

136 ـ عن ابن عبّاس قال: شرى علي نفسه و لبس ثوب النبي صلى الله عليه و آله و سلم ثم نام مكانه.

ابن عباس گفت: على، جان خود را در كف قرار داد و لباس پيامبر را پوشيد سپس در جاى او خوابيد.

137 ـ عن عبدالله بن عباس أنه سمعه يقول: أنام رسول الله علياً على فراشه ليلة انطلق إلى الغار، فجاء أبوبكر يطلب رسول الله فأخبره علي أنه قد انطلق، فاتبعه أبوبكر و باتت قريش تنظر علياً وجعلوا يرمونه، فلما أصبحوا إذا هم بعلي فقالوا: أين محمد؟ قال: لا علم لي به. فقالوا: قد أنكرنا تضورك كنا نرمي محمداً فلا يتضور وأنت تتضور وفيه نزلت هذه الآية: (ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله).

ابن عباس گفت: پيامبر خدا در شبى كه به سوى غار مى رفت على را در بستر خود خوابانيد، ابوبكر آمد و سراغ پيامبر را از او گرفت على به او خبر داد كه او رفته است، ابوبكر پيامبر را دنبال كرد و قريش در آن شب به على نگاه مى كرد و او را مى زد، چون صبح شد ناگهان على را ديدند و گفتند: محمد كجاست؟ گفت: علمى به او ندارم. گفتند: اينكه از درد به خود مى پيچيدى براى ما غريب بود چون، وقتى محمد را مى زديم او به خود نمى پيچيد ولى تو چنين مى كنى. در اين باره اين آيه نازل شد: «من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله»

138 ـ همين حديث با سند ديگرى نيز از ابن عباس نقل شده است.

139 ـ حدّثني السدي في حديث الغار، قال: فأتى غار ثور، و أمر علىّ بن ابى طالب فنام على فراشه فانطلق النبي (صلى الله عليه و آله وسلم); فجاء أبوبكر في طلب النبي صلى الله عليه و آله و سلم فقال له علي: قد خرج، فخرج في اثره فسمع النبي و طىء أبي بكر خلفه فظنّ أنه من المشكرين فأسرع فكره ابوبكر أن يشقّ على النبي فتكلم فعلم النبي كلامه فانطلقا حتى أتيا الغار، فلما أراد النبي(ص) أن يدخل دخل أبوبكر قبله فلمس بيده مخافة أن يكون دابة أو حية أو عقرب يؤذي النبي صلى الله عليه و آله و سلم فلما لم يجد شيئاً قال لرسول الله أدخل فدخل و كانت عيون المشركين يختلفون ينظرون إلى علي نائماً على فراش رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و عليه برد لرسول الله أخضر، فقال بعضهم لبعض شدوا عليه. فقالوا: الرجل نائم ولو كان يريد أن يهرب لهرب، ولكن دعوه حتى يقوم فتأخذوه أخذاً. فلما أصبح قام علي فأخذوه فقالوا: أين صاحبك؟ قال: ما أدري. فأيقنوا أنه قد توجه إلى يثرب وأنزل الله في علي: (ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله) الآية.

سدّى در بيان حديث غار گفت: پيامبر به غار ثور رفت و به علىّ بن ابى طالب (ع) دستور داد كه در بستر او بخوابد و پيامبر رهسپار شد، ابوبكر در طلب پيامبر آمد و على به او گفت: پيامبر بيرون رفته است و ابوبكر دنبال پيامبر رفت، پس پيامبر صداى پاى ابوبكر را شنيد و گمان كرد كه او از قريش است و به راه رفتن خود سرعت داد، ابوبكر نخواست پيامبر به زحمت بيفتد و لذا با او سخن گفت و پيامبر او را شناخت پس با هم رفتند تا به غار رسيدند، چون پيامبر خواست واردشود، پيش از او ابوبكر وارد شد و آنجا را با دست خود لمس كرد از ترس اينكه حيوانى يا مارى يا عقربى در آنجا باشد و پيامبر را آسيب برساند. وقتى چيزى پيدا نكرد، به پيامبر گفت: داخل شود و او داخل شد; و جاسوسان مشركان آمد و شد مى كردند و به على مى نگريستند كه بر بستر پيامبر خدا خوابيده و برد سبز پيامبر بر روى اوست، بعضى از آنها به بعضى ديگر گفتند: بر او سخت گيرى كنيد، گفتند: اين مرد خوابيده و اگر مى خواست فرار كند تا به حال فرار كرده بود، او را رها كنيد تا برخيزد، آنگاه او را بگيرد، چون صبح شد، على برخاست و او را گرفتند و گفتند: رفيق تو كجاست؟ گفت : نمى دانم، يقين پيدا كردند كه او به سوى يثرب رفته است و اين آيه درباره على نازل شد: «ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله»

140 ـ عن علىّ بن الحسين قال: إن أول من شرى نفسه ابتغاء مرضاة الله علىّ بن ابى طالب.

علىّ بن الحسين گفت: نخستين كسى كه جان خود را در برابر خوشنودى هاى خداوند فروخت، علىّ بن ابى طالب بود.

141 ـ عن علىّ بن الحسين قال: أوّل من شرى نفسه لله عزوجل عليّ، ثم قرأ: (ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله).

زاد الحاكم: عند مبيته على فراش رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم. ثم قالا: وقال علىّ بن ابى طالب عليه السلام:

وقيت بنفسى خير من وطىء الحصى *** ومن طاف بالبيت العتيق وبالحجر

رسول الهى خاف ان يمكروا به *** فنجّاه ذوالطول الاله من المكر

و بات رسول الله فى الغار آمنا *** موقى و فى حفظ الاله و فى ستر

و بتُّ اراعيهم و مايثبتوننى *** وقد وطنت نفسى على القتل والاسر

علىّ بن الحسين گفت: نخستين كسى كه جان خود را به خدا فروخت، علىّ بن ابى طالب(ع) بود، آنگاه اين آيه را خواند: «ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله»

حاكم (در مستدرك از قول علىّ بن الحسين ) اضافه مى كند كه موقع خوابيدن علىّ بن ابى طالب(ع) در بستر پيامبر، على چنين گفت:

با جان خودم نگهدارى كردم كسى را كه بهترين راه روندگان روى ريك زمين بود و بهترين كسى بود كه بيت عتيق و حجرالاسود را طواف كرد.

پيامبرى از سوى خدا كه ترسيد از اينكه درباره او نيرنگ كنند، پس خداوند صاحب احسان او را از نيرنگ نجات داد.

رسول خدا در غار در امنيت و حفظ شده در حفظ خدا و در پوشش ماند.

ومن همواره آنها را مراقبت كردم و نتوانستند مرا زندانى كنند و من خودم را براى كشته شدن و اسير شدن آماده كرده بودم.

142 ـ با سند ديگرى از علىّ بن الحسين، شبيه همين روايت با همين اشعار نقل شده است.

( 15 )

و از آياتى كه درباره آنان نازل شده، سخن خداوند است:

وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّه ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّآئِلينَ وَ فِى الرِّقابِ

و مال را با همه علاقه اى كه به آن دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى كند.

(سوره بقره آيه 177)

143 ـ عن السدي قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب في ناسخ القرآن و منسوخه.

سدى گفت: اين آيه در ناسخ و منسوخ قرآن درباره علىّ بن ابى طالب (ع) نازل شده است.

( 16 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللّهِ ...

ومَثَل كسانى كه اموال خود را براى جلب خوشنودى هاى خدا انفاق مى كنند...

(سوره بقره آيه 265)

144 ـ عن أبي جعفر عليه السلام قال: قوله: (ومثل الذين ينفقون أموالهم) قال: نزلت في علي عليه السلام.

ابوجعفر گفت: سخن خداوند: «ومثل الذين ينفقون اموالهم» درباره على نازل شده است.

145 ـ عن أبي عبدالله قال: (ومثل الذين ينفقون أموالهم ابتغاء مرضاة الله) قال: عليّ أفضلهم وهو كان ممّن ينفق ماله ابتغاء مرضاة الله.

ابوعبدالله گفت: «ومثل الذين ينفقون اموالهم» على بهترين آنهاست و او از كسانى بود كه مال خود را براى جلب خوشنودى هاى خدا انفاق مى كرد.

( 17 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشآءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثيرًا

خداوند حكمت را به هر كسى كه بخواهد مى دهد و به هر كس حكمت داده شود، به او خير فراوان داده شده.

(سوره بقره آيه 249)

146 ـ عن علقمة عن عبدالله قال: كنت عند رسول الله(ص) فسئل عن علي فقال: قسمت الحكمة عشرة أجزاء فأعطي عليّ تسعة أجزاء وأعطي الناس جزءاً واحداً.

علقمه از عبدالله نقل مى كند كه گفت: نزد پيامبر خدا بودم از او راجع به على پرسيده شد، گفت: حكمت به ده جزء تقسيم شده و نه جزء آن به على و يك جزء آن به مردم داده شده است.

147 ـ عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم: من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه و إلى نوح في حكمته و إلى يوسف في اجتماعه فلينظر إلى علىّ بن ابى طالب.

ابن عباس گفت: پيامبر فرمود: هركس بخواهد به ابراهيم در حلمش و به نوح در حكمتش و به يوسف در اجتماعش بنگرد، پس به علىّ بن ابى طالب(ع) نگاه كند.

148 ـ قال الربيع بن خثيم: مارأيت رجلا من يحبه أشد حباً من علىّ بن ابى طالب، ولا من يبغضه أشد بغضاً من علي ثم التفت فقال: (ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً) يعني علياً.

ربيع بن خثيم گفت: مردى چون على را نديدم كه هر كس او را دوست بدارد، شديدترين محبت را داشته باشد و هر كس او را دشمن بدارد شديدترين دشمنى را داشته باشد. سپس گفت: «ومن يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيراً» يعنى على.

149 ـ عامر بن مفضّل التغلبي قال: حضرت حسن بن صالح غير مرّة أسأله عن المسألة فيقول: قال فيه حكيم الحكماء علىّ بن ابى طالب.

عامربن مفضل گفت: بارها در مجلس حسن بن صالح حاضر شدم و از او مسأله پرسيدم و او گفت: در اين باره حكيم حكيمان علىّ بن ابى طالب(ع) چنين گفت.

150 ـ عن الربيع بن خثيم أنهم ذكروا عنده علياً فقال: لم أرهم يجدون عليه في حكمه والله تعالى يقول: (ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً).

از ربيع بن خثيم نقل شده كه نزد او سخن از على به ميان آمد، اوگفت: آنان را نديدم كه درحكمت بالاتر از او را پيدا كنند و خداوند مى فرمايد: «ومن يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيراً»

151 ـ ذكر عند الربيع بن خثيم علي فقال: مارأيت أحداً محبّه أشد حباً له منه، ولا مبغضه أشدّ بغضاً له منه، وما رأيت أحداً من الناس يجد عليه في الحكم ثم قرأ: (ومن يؤتى الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً) الآية. فقال الناس: ربيع بن خثيم ترابي. ولم يكونوا يدرون ما هو.

نزد ربيع بن خثيم صحبت از على شد، او گفت: كسى را چون على نديدم كه دوستدار او شديدترين محبت را به او داشته باشد و دشمن او شديدترين دشمنى را با او داشته باشد و كسى از مردم را نديدم كه بالاتر از او را در حكمت پيدا كند، سپس اين آيه را قرائت كرد: «ومن يؤتى الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً» مردم گفتند: ربيع بن خثيم ترابى است و نمى دانستند كه او چه مى گويد.

152 ـ با سند ديگرى شبيه همين مطلب از ربيع نقل شده است.

153 ـ عن طارق بن شهاب قال: كنت عند عبدالله بن عباس فجاء أناس من أبناء المهاجرين فقالوا له: يا ابن عباس أي رجل كان علىّ بن ابى طالب؟ قال: ملىء جوفه حكماً وعلماً و بأساً ونجدة و قرابة من رسول الله.

طارق بن شهاب گفت: نزد عبدالله بن عباس بودم كسانى از فرزندان مهاجران پيش او آمدند و به او گفتند: اى ابن عباس علىّ بن ابى طالب چگونه مردى بود؟ گفت: درون او مملوّ از حكمت و علم و قوّت و بزرگى و قرابت نسبت به پيامبر خدا بود.

154 ـ عن الربيع بن خثيم قال: قال عليّ العالم بالقضاء ثم قال: قال الله عزوجل: (ومن يؤت الحكمة) الآية.

ربيع بن خثيم گفت: على كه آگاه به قضاوت بود، چنين گفت، سپس گفت: خداوند مى فرمايد: «ومن يؤت الحكمة»

( 18 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً

كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهانى و آشكار انفاق مى كنند.

(سوره بقره آيه 274)

155 ـ عن ابن عباس في قوله عز وجل: (الذين ينفقون أموالهم بالليل والنهار سرّاً وعلانية) قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب لم يكن عنده غير أربعة دراهم فتصدّق بدرهم ليلاً، وبدرهم نهاراً، وبدرهم سرّاً و بدرهم علانية، فقال له رسول الله: ما حملك على هذا؟ قال: حملني عليها رجاء أن أستوجب على الله الذي وعدني. فقال رسول الله: ألا إنّ ذلك لك. فأنزل الله الآية فى ذلك.

ابن عباس گفت: سخن خداوند: «الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانية» درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است، نزد او جز چهار درهم نبود درهمى را شب و درهمى را روز و درهمى را پنهانى و درهمى را آشكارا صدقه داد.

پيامبر خدا به او گفت: چه چيزى تو را وادار به اين كار كرد؟ گفت: اميدوارى به اينكه شايسته چيزى باشم كه خدا به من وعده داده است. پيامبر گفت: اين براى توست. پس خداوند اين آيه را نازل كرد.(1)

156 ـ 157 ـ شبيه اين روايت با دو سند از محمد بن مروان نيز نقل شده است.

158 ـ 160 ـ با سه سند جداگانه همين مضمون و اينكه اين آيه درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده، از عبدالله بن عباس روايت شده است.

161 ـ عن ابن عباس في قول الله: (الَّذِيْنَ يُنْفِقُوْنَ أَمْوالَهُم) الآية قال: نزلت في عليّ كان عنده أربعة دراهم فتصدّق بالليل منها درهماً وبدرهم نهاراً، وبدرهم سرّاً وبدرهم علانية، كلّ ذلك لله، فأنزل الله الآية، فقال عليّ : والله ما تصدّقت إلاّ بأربعة دراهم وأسمع الله يقول: (أموالهم). فقال رسول الله: إنّ الدرهم الواحد من المقلّ أفضل من مائة ألف درهم من الموسر عند الله عزّوجلّ.

ابن عباس گفت: آيه «الذين ينفقون اموالهم» درباره على نازل شده او چهار درهم داشت كه درهمى از آن را شب و درهمى را روز و درهمى را پنهانى و درهمى را آشكارا صدقه داد و همه اينها براى خدا بود و اين آيه نازل شد. على گفت: به خدا سوگند جز چهار درهم صدقه ندادم و مى بينم خداوند مى فرمايد: «اموالهم = مالهايشان را» پيامبر خدا گفت: يك درهم از كسى كه مال اندكى دارد نزد خدا از صد هزار درهم ثروتمند افضل است.

162 ـ عن عباس قال: لمّا أنزل الله تعالى قوله: (للفقراء الذين أحصروا في سبيل الله) ]273/ البقرة: 2 [ بعث عبدالرحمان بن عوف بدنانير كثيرة إلى أصحاب الصفة، و بعث علىّ بن ابى طالب في جوف الليل بوسق من تمر; فكان أحبّ الصدقتين إلى الله عزّوجلّ صدقة علىّ بن ابى طالب فأنزل الله فيهما: (الذين ينفقون أموالهم) الآية، يعني بالنهار علانية صدقة عبدالرحمان بن عوف و بالليل سرّاً صدقة علىّ بن أبي طالب.

ابن عباس گفت: چون آيه «للفقراء الذين احصروا = براى فقرايى كه در تنگنا قرار گرفته اند...» نازل شد، عبدالرحمان بن عوف دينارهاى بسيارى را به اصحاب صفّه فرستاد و علىّ بن ابى طالب(ع) در دل شب مقدارى خرما فرستاد، محبوبترين اين دو صدقه نزد خداوند صدقه علىّ بن ابى طالب(ع) بود، پس خداوند درباره اين دو نفر اين آيه را نازل كرد: «الذين ينفقون اموالهم» منظور از روز و آشكار صدقه عبدالرحمان بن عوف و منظور از شب و پنهانى صدقه علىّ بن ابى طالب (ع) بود.

163 ـ عن ابن عباس فى قوله تعالى: (الذين ينفقون أموالهم بالليل والنهار سرّاً وعلانية) نزلت في علىّ خاصّة في أربعة دنانير كانت له تصدّق بعضها نهاراً و بعضها ليلا، وبعضها سرّاً و بعضها علانية.

ابن عباس گفت: آيه: «الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانية» در خصوص على نازل شده كه چهار درهم داشت بعضى از آن را روز و بعضى از آن را شب و بعضى را پنهانى و بعضى را آشكارا صدقه داد.

( 19 )

   از آيات سوره آل عمران آياتى درباره آنان نازل شده از جمله اين سخن خداوند:

قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْر مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ

بگو آيا به شما بهتر از اين را خبر بدهم؟ براى كسانى كه پرهيزگارى كنند نزد پروردگارشان بهشت هايى است كه از زير آن جوى ها روان است.

(سوره آل عمران آيه 13)

164 ـ عن ابن عباس قال في قوله تعالى: (قُلْ أَؤُنِّبِئكُمْ بِخَيْر مِنْ ذَلِكُمْ) الآية كلها نزلت في علىّ و حمزة و عبيدة بن الحارث.

ابن عباس گفت: آيه «قل ءانبئكم بخيرمن ذلكم» همه اش درباره على و حمزه و عبيدة بن حارث نازل شده است.

( 20 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ

همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.

(سوره آل عمران آيه 31)

165 ـ عن الأعمش عن شقيق قال: قرأت في مصحف عبدالله ـ وهو ابن مسعود ـ (انّ الله اصطفى آدم و نوحاً و آل إبراهيم و آل عمران و آل محمد على العالمين).

اعمش از شقيق نقل مى كند كه در مصحف عبدالله بن مسعود چنين خواندم: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران و آل محمد على العالمين»

166 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

167 ـ عن نمير بن عريب: أن ابن مسعود كان يقر: (إنَّ اللهَ اصطَفى آدمَ و نوحاً) الآية، يقول ابن عباس (وآل عمران و آل أحمد على العالمين).

نمير بن عريب گفت: ابن مسعود آيه «ان الله اصطفى آدم و نوحا» را مى خواند ابن عباس مى گفت: «و آل عمران و آل احمد على العالمين».

حسكانى مى گويد: اگر اين قرائت هم ثابت نشود، شكى نيست كه خاندان پيامبر در اين آيه داخل هستند چون آنان خاندان ابراهيم هستند.

( 21 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

فَمَنْ حآجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنآءَنا وَ أَبْنآءَكُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ

پس هر كس درباره آن، پس از علمى كه بر تو آمده با تو محاجّه كند، بگو بياييد پسران ما و پسران شما و زنهاى ما و زنهاى شما و جان هاى ما و جان هاى شما را بخوانيم، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

(سوره آل عمران آيه 3)

168 ـ عن عمروبن سعد بن معاذ قال: قدم وفد نجران العاقب والسيد فقالا: يا محمد إنك تذكر صاحبنا؟ فقال النبىّ صلى الله عليه و آله وسلم: و من صاحبكم؟ قالوا: عيسى بن مريم. فقال النبىّ هو عبدالله ورسوله، فقال النبي صلى الله عليه و آله وسلم: هو عبدالله ونبيّه، قالا: فأرنا فيمن خلق الله مثله و فيما رأيت وسمعت. فأعرض النبي صلى الله عليه و آله وسلم عنهمايومئذ ونزل عليه جبرئيل بقول تعالى: (إن مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب) الآية ]59 / آل عمران [فعادا وقالا: يا محمد هل سمعت بمثل صاحبنا قط؟ قال: نعم. قالا: من هو؟ قال: آدم، ثم قرأ رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم: (إن مثل عيسى عند الله كمثل آدم) الآية. قالا: فإنه ليس كما تقول. فقال لهم رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم: (تعالوا ندع ابناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم) الآية، فأخذ رسول الله بيد علي ومعه فاطمة و حسن و حسين و قال: هؤلاء ابناؤنا و انفسنا و نساؤنا. فهمّا أن يفعلا، ثم إنّ السيد قال للعاقب: ما تصنع بملاعنته؟ لئن كان كاذباً ما تصنع بملاعنته، ولئن كان صادقاً لنهلكن. فصالحوه على الجزية، فقال النبي صلى الله عليه و آله و سلم يومئذ: والذي نفسي بيده لو لاعنوني ما حال الحول و بحضرتهم منهم أحد.

عمروبن سعد بن معاذ گفت: گروه نجران، عاقب و سيد وارد شدند و گفتند: اى محمد آيا تو سرور ما را مى شناسى؟ پيامبر گفت: سرور شما كيست؟ گفتند: عيسى بن مريم. پيامبر گفت: او بنده خدا و پيامبر او بود. گفتند: به ما نشان بده كسى را كه خدا مانند او آفريده باشد در آنچه ديده و شنيده اى. پيامبر آن روز از آنان روى برگردانيد و جبرئيل بر وى اين آيه را آورد: «انّ مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب = همانا مَثَل عيسى نزد خدا چون مثل آدم است كه خدا او را از خاك آفريد» آنان دوباره برگشتند و گفتند: اى محمد آيا مانند سرور ما را شنيده اى؟ پيامبر گفت: آرى. گفتند: او كيست؟ گفت: آدم. سپس پيامبر اين آيه را قرائت كرد: «ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم» آنان گفتند: او چنين نبود كه تو مى گويى. پيامبر به آنان گفت: «تعالوا ندع ابناء نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم...» پس پيامبر دست على را گرفت و فاطمه و حسن و حسين هم با او بود و گفت: اينان پسران و جان ها و زن هاى ما هستند. آنان تصميم گرفتند كه مباهله كنند. سيد به عاقب گفت: با ملاعنه(14) او چه مى كنى؟ اگر دروغگو باشد ملاعنه با او را چه مى كنى و اگر راستگو باشد ما هلاك مى شويم. اين بود كه آنان با پيامبر به دادن جزيه مصالحه كردند. در اين هنگام پيامبر گفت: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، اگر آنان با من ملاعنه مى كردند يك سال نمى گذشت مگر اينكه كسى از آنان نمى ماند.

169 ـ عن ابن عباس في قوله: (إنَّ مَثَلَ عِيْسى عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ) فبلغنا ـ والله أعلم ـ أنّ وفد نجران قدموا على نبيّ الله وهو بالمدينة ومعهم السيد والعاقب و أبو حنس و أبو الحرث ـ واسمه عبدالمسيح ـ وهو رأسهم وهو الأسقف وهم يومئذ سادة أهل نجران فقالوا: يا محمد لم تذكر صاحبنا؟ ـ وساق نحوه إلى قوله: ونزل جبرئيل فقال: (إنَّ مَثَلَ عِيْسى عِنْدَ اللهِ ـ إلى قوله ـ لَهُوَ العَزِيزُ الْحَكِيْمُ). وساق نحوه إلى قوله: قالوا: نلاعنك. فخرج رسول الله وأخذ بيد علىّ بن ابى طالب و معه فاطمة و حسن و حسين فقال: هؤلاء أبناؤنا و نساؤنا و أنفسنا فهمّوا أن يلاعنوا ثمّ إنّ أباالحرث قال للسيّد والعاقب: والله ما نصنع بملاعنة هذا شيئاً، فصالحوه على الجزية. قالوا: صدقت يا أبا الحرث. فعرضوا على رسول الله الصلح والجزية فقبلها وقال: أما والذي نفسي بيده لو لاعنوني ما أحال الله لي الحول و بحضرتهم منهم بشر إذاً لأهلك الله الظالمين.

ابن عباس درباره آيه: «ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم...» گفت: به ما چنين رسيد ـ و خدا داناتر است ـ كه گروه نجران نزد پيامبر آمدند و او در مدينه بود و سيد و عاقب و ابو حنس و ابوالحرث كه نامش عبدالمسيح بود با آنان بود و او رئيس آنان و اسقف بود و آنان در آن روز بزرگان اهل نجران بودند، پس گفتند: اى محمد سرور ما را چگونه ياد مى كنى؟ حديث را مانند قبلى ادامه داد تا اينجا كه گفت: جبرئيل با اين آيه نازل شد: «ان مثل عيسى عندالله ـ تا ـ لهو العزيز الحكيم» تا آنجا كه آنان گفتند: با تو ملاعنه مى كنيم.

پيامبر بيرون آمد و دست على را گرفت و فاطمه و حسن و حسين با او بودند، پس گفت: اينان پسران و زن ها و جان هاى ما هستند، آنها خواستند كه ملاعنه كنند، ابوالحرث به سيّد و عاقب گفت: به خدا سوگند ما با ملا عنه با اينان كارى انجام نمى دهيم. پس با او بر جزيه مصالحه كنيد. گفتند: راست گفتى اى ابوالحرث. پس به رسول خدا صلح و دادن جزيه را پيشنهاد كردند و پيامبر آن را پذيرفت و گفت: سوگند به كسى كه جان من در دست اوست اگر با من ملاعنه مى كردند، خداوند سالى را بر من سپرى نمى كرد مگر اينكه كسى از آنان باقى نمى ماند و در اين صورت خدا ستمگران را هلاك مى كرد.

170 ـ عن جابربن عبدالله قال: قدم وفد أهل نجران على النبي(ص) وفيهم العاقب والسيد فدعاهما إلى الإسلام فقالا: أسلمنا قبلك. قال: كذبتما إن شئتما أخبرتكما بما يمنعكما من الإسلام. فقالا: هات أنبائنا. قال: حب الصليب و شرب الخمر و أكل لحم الخنزير، فدعاهما إلى الملاعنة فوعداه أن يغاديانه بالغداة فغدا رسول الله و أخذ بيد عليّ و فاطمة والحسن و الحسين ثمّ أرسل إليهما فأبيا أن يجيئا، و أقرّا له بالخراج فقال النبي: والذي بعثني بالحق لو فعلا لأمطر الوادي عليهما ناراً قال جابر: فنزلت هذه الآية: (ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم) قال الشعبي: أبناءنا الحسن و الحسين عليهما السلام و نساءنا فاطمة و أنفسنا علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

جابربن عبدالله گفت: گروه اعزامى اهل نجران نزد پيامبر آمدند و عاقب و سيد در ميان آنان بود. پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد آنان گفتند: پيش از تو ما مسلمان شده بوديم. پيامبر گفت: دروغ مى گوييد اگر بخواهيد به شما خبر مى دهم كه چه چيزى مانع مى شود كه شما اسلام بياوريد. گفتند: اخبارما را بيان كن. گفت: دوست داشتن صليب و خوردن مشروب و خوردن گوشت خوك. آنگاه آنان را به ملا عنه دعوت كرد و آنان وعده دادند كه صبح فردا چنين كنند. پيامبر طرف صبح در حالى كه دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفته بود، كسى را نزد آنان فرستاد ولى آنان از آمدن خوددارى كردند و پذيرفتند كه خراج بدهند. پس پيامبر فرمود: سوگند به كسى كه مرا به حق مبعوث كرده اگر ملاعنه مى كردند بيابان بر آنان پر از آتش مى شد. جابر مى گويد: اين آيه نازل شد: «ندع ابناء نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم» شعبى گفت: منظور از فرزندان حسن و حسين و منظور از زنان فاطمه و منظور از جان ها علىّ بن ابى طالب(ع) بود.(15)

171 ـ عن ابن عبّاس في قوله جل و عزّ: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا و أَبْنَاءُكُمْ وَنساءَكُمْ و أنفسنا وأنفسكم ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنجعَلْ لَعْنَةَ اللهِ على الكاذِبينَ). قال: نزلت في رسول الله و علي (أنفسنا) و (نساءنا) فاطمة و (أبناءنا) حسن و حسين. والدعاء على الكاذبين نزلت في العاقب والسيد و عبدالمسيح و أصحابهم.

ابن عباس درباره آيه «فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناء كم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين» گفت: اين آيه درباره پيامبر است و «انفسنا» على و «نساءنا» فاطمه و «ابناءنا» حسن و حسين است و نفرين بر دروغگويان درباره عاقب و سيد و عبدالمسيح و ياران آنها نازل شده است.

172 ـ عن عامر بن سعد، عن أبيه قال: ولمّا نزلت هذه الآية: (نَدْعُ أَبْناءَنَا وَأَبْناءَكُمْ) دعا رسول الله عليّاً و فاطمة و حسناً فقال: اللهم هؤلاء أهلي.

رواه مسلم بن الحجاج في مسنده الصحيح و أبو عيسى الترمذي في جامعه جميعاً عن قتيبة و ذكرا الحديث بطوله.

عامر بن سعد از پدرش نقل مى كند كه چون آيه «ندع ابناءنا و ابناءكم» نازل شد، پيامبر، على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و گفت: خدايا اينان خاندان من هستند.(16)

اين روايت را مسلم بن حجاج در صحيح خود و ابوعيسى ترمذى در جامع خود از قتيبه نقل كرده اند و تمامى حديث را آورده اند.

173 ـ عن جابربن عبدالله قال: قدم على النبي صلى الله عليه و آله و سلم العاقب والسيد، فدعاهما إلى الإسلام فتلاحيا وردّا عليه، فدعاهما إلى الملاعنة، فواعداه على أن يغادياه بالغداة فغدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وأخذ بيد عليّ و فاطمة والحسن و الحسين ثمّ أرسل إليهما فأبيا أن يجيئا و أقرّا له بالخراج، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: والذي بعثني بالحقّ لو فعلا لأمطر عليهما الوادي ناراً. وفيهم نزلت: (فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا و نِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَانْفُسَكُم). قال الشعبي: قال جابر: (أنفسنا) رسول الله وعلىّ بن ابى طالب، و (أبناءنا) الحسن و الحسين، و (نساءنا) فاطمة عليهم السلام.

جابربن عبدالله گفت: عاقب و سيد نزد پيامبر(ص) آمدند پيامبر آنان را به سوى اسلام دعوت كرد، آنان سخنان ناشايستى گفتند و اين دعوت را رد كردند، پيامبر آنان را به ملاعنه دعوت كرد، آنان و عده دادند كه فردا چنين خواهند كرد. فرداى آن روز پيامبر دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و نزد آنان كس فرستاد كه بيايند ولى آنان امتناع كردند و به دادن خراج راضى شدند. پيامبر فرمود: سوگند به كسى كه مرا به حق مبعوث كرده اگر ملاعنه مى كردند، بيابان براى آنان پر از آتش مى شد. و درباره آنهااين آيه نازل شده: «فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم»

شعبى گفت: جابر مى گفت: «انفسنا» پيامبر و على و «ابناءنا» حسن و حسين و «نساءنا» فاطمه است.

اين روايت با سندهاى ديگرى هم نقل شده است.

174 ـ عن حذيفة بن اليمان قال: جاء العاقب والسيد أسقفا نجران يدعوان النبي صلى الله عليه و آله و سلم إلى الملاعنة; فقال العاقب للسيّد: إن لاعن بأصحابه فليس بنبيّ وإن لاعن بأهل بيته فهو نبيّ! فقام رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم فدعا علياً فأقامه عن يمينه ثم دعا الحسن فأقامه عن يساره ثم دعا الحسين فأقامه عن يمين علي ثم دعا فاطمة فأقامه خلفه فقال العاقب للسيد: لا تلاعنه إنك إن لاعنته لانفلح نحن و لا أعقابنا! فقال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم: لو لاعنوني ما بقيت بنجران عين تطرف.

حذيفة بن يمان گفت: عاقب و سيد دو اسقف از نجران آمدند و پيامبر(ص) را به ملاعنه دعوت كردند. عاقب به سيد گفت: اگر با اصحاب خود ملاعنه كند پيامبر نيست ولى اگر با خاندان خود ملاعنه كند پيامبر است. رسول خدا برخاست و على را خواند و او را در طرف راست خود قرار داد و حسن را خواند و او را در طرف چپ خود قرار داد، سپس حسين را خواند و او را در طرف راست على قرار داد، آنگاه فاطمه را خواند و او را پشت سر خود قرار داد. عاقب به سيد گفت: با او ملاعنه مكن، اگر ملاعنه كنى نه ما و نه نسل ما رستگار نمى شويم. پيامبر خدا فرمود: اگر ملاعنه مى كردند در نجران كسى باقى نمى ماند.

175 ـ با سند ديگرى جريان مباهله از ابن عباس شبيه روايت 169 نقل شده و تفاوتهاى اندكى در عبارت روايت وجود دارد.

176 ـ عن أبي البختري ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أراد أن يلاعن أهل نجران بالحسن و الحسين و فاطمة عليهم السلام.

ابوالبخترى گفت: پيامبر خدا خواست، با اهل نجران با حسن و حسين و فاطمه ملاعنه كند.

هر كس بخواهد راجع به مفهوم اين آيه شريفه استقصا كند، به تفسير قرآن و به كتاب «الارشاد الى اثبات نسب الاحفاد» مراجعه كند. آنچه ما آورديم، خلاصه اى از آن كتاب بود. هر كس دوست دارد كه بر آن اطلاع حاصل كند، به آن كتاب رجوع نمايد.(17)

( 22 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا

وهمگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد.

(سوره آل عمران آيه 103)

177 ـ عن عليّ عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من أحبّ أن يركب سفينة النجاة و يستمسك بالعروة الوثقى و يعتصم بحبل الله المتين فليوال علياً وليأتمّ بالهداة من ولده.

على (ع) گفت: پيامبر خدا فرمود: هر كس دوست دارد به كشتى نجات سوار شود و به ريسمان محكم چنگ بزند وبه ريسمان خدا پناه برد، على را دوست داشته باشد و هدايت كنندگان از فرزندان او را پيشواى خود قرار دهد.

178 ـ عن جعفر بن محمد قال: نحن حبل الله الذي قال الله: (واعتصموا بحبل الله جميعاً) الآية فالمستمسك بولاية علىّ بن ابى طالب المستمسك بالبر فمن تمسك به كان مؤمناً، ومن تركه كان خارجاً من الإيمان.

جعفر بن محمد گفت: ما همان «حبل الله = ريسمان خدا» هستيم كه در اين آيه آمده: «واعتصموا بحبل الله جميعا» پس كسى كه به ولايت علىّ بن ابى طالب(ع) چنگ زده، به نيكويى چنگ زده است. هر كس به آن چنگ زند مؤمن است و هركس آن را رها كند از ايمان بيرون رفته است.

179 ـ مضمون همين روايت با سند ديگرى نيز نقل شده است.

180 ـ عن جعفر بن محمد في قوله: (واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا) قال: نحن حبل الله.

جعفر بن محمد درباره آيه: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا» گفت: ما حبل الله هستيم.

181 ـ عن ابن عمر قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لي جبرئيل قال الله تعالى: ولاية علىّ بن ابى طالب حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي.

ابن عمر گفت: پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل به من گفت: خداوند مى فرمايد: ولايت علىّ بن ابى طالب(ع) حصار من است پس هر كس داخل در حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود.

( 23 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلّه وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مآ أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ

كسانى كه پس از آنكه جراحاتى به آنان رسيد، خدا و پيامبر را استجابت كردند، براى نيكوكاران از آنها پاداشى بزرگ است.

(سوره آل عمران آيه 172)

182 ـ عن أبي رافع: إنّ رسول الله عليه و آله و سلّم بعث علياً في أناس من الخزرج حين انصرف المشركون من أحد، فجعل لا ينزل المشركون منزلا إلاّ نزله علي عليه السلام فأنزل الله في ذلك (الذين استجابوا الله والرسول من بعدما أصابهم القرح ـ يعني الجراحات (الذين قال لهم الناس) هو نعيم بن مسعود الأشجعي (إنّ الناس) هو أبو سفيان بن حرب ـ قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيماناً وقالوا: حسبنا الله ونعم الوكيل، فانقبلبوا بنعمة من الله وفضل، لم يمسسهم سوء واتّبعوا رضوان الله، والله ذوفضل عظيم.

ابورافع گفت: هنگامى كه مشركان از احد برگشتند، رسول خدا(ص) على را با جمعى از قبيله خزرج فرستاد، مشركان در هيچ منزلى فرود نمى آمدند مگر اينكه على نيز فرود مى آمد، در اين باره خداوند اين آيات را فرستاد: «كسانى كه پس از آنكه جراحاتى به آنان رسيد، خدا و پيامبر را استجابت كردند، براى نيكوكاران از آنها پاداشى بزرگ است، كسانى كه مردم به آنان گفتند (يعنى نعيم بن مسعود اشجعى به آنان گفت) كه مردم براى حمله به شما اجتماع كرده اند (يعنى ابوسفيان و همراهانش) از آنها بترسيد، پس بر ايمان آنان افزوده شد و گفتند: خدا ما را بس است و او بهترين نگهبان است، به همين جهت آنها با نعمت و فضل خداوند بازگشتند در حالى كه هيچ بدى به آنان نرسيده بود و از خوشنودى خداوند پيروى كردند و خدا داراى فضل بزرگى است (آيات 172 تا 174 از سوره آل عمران)

183 ـ عن ابن عباس في قوله: (الَذِيْنَ اسْتَجابُوا للهِ وَالرَّسُولِ) هم أبوبكر و عمر و عليّ و ابن مسعود.

ابن عباس گفت منظور از «الذين استجابوا لله والرسول» ابوبكر و عمر و على و ابن مسعود است.

184 ـ عن ابن عباس في قوله: (ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً) الآية ]154 / آل عمران [نزلت في علىّ بن ابى طالب غشيه النعاس يوم أحد.

وقوله: (الَذِيْنَ اسْتَجابُوا للهِ والرَّسُولِ ـ إلى قوله ـ أَجْرٌ عَظِيْمٌ) نزلت في علىّ بن ابى طالب و تسعة نفر معه بعثهم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في اثر أبي سفيان حين ارتحل.

ابن عباس گفت: آيه «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا = سپس به دنبال اين غم و اندوه آرامشى به صورت خوابى سبك براى شما فرستاد.»(18) درباره علىّ بن ابى طالب (ع) نازل شد هنگامى كه در روز احد خوابى سبك او را فرا گرفت همچنين آيه : «الذين استجابوا لله و الرسول ـ تا ـ اجر عظيم» درباره علىّ بن ابى طالب (ع) و نه نفر ديگر نازل شده كه پيامبر خدا آنان را در تعقيب ابوسفيان كه كوچ كرده بود فرستاد.

185 ـ عن ابى عبدالله قال: إن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعث علياً في عشرة استجابوا لله والرسول من بعدما أصابهم القرح وقوله: (لِلَّذِيْنَ أَحْسَنُوْا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أجْرٌ عَظِيْمٌ إنّما أنزلت في أميرالمؤمنين عليه السلام.

ابوعبدالله گفت: رسول خدا علىّ بن ابى طالب(ع) را در ميان ده نفرى فرستاد كه آنان پس از جراحاتى كه به آنان رسيده بود خدا و پيامبر را استجابت كردند. و بقيه آيه «براى كسانى از آنان كه نيكى كردند و پرهيزگارى نمودند پاداشى بزرگ است» درباره اميرالمؤمنين عليه السلام است.

186 ـ عن ابن عباس في قوله: (ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً) نزلت في علي غشيه النعاس يوم أحد.

وقوله: (وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِيْنَ أَوْتُوا الكِتابَ) ]186 / آل عمران [ نزلت في رسول الله خاصّة و أهل بيته. وقوله: (الَذِيْنَ اسْتَجابُوا للهِ وَالرَّسُوْلِ) الآية، نزلت في عليّ و تسعة نفر معه بعثهم رسول الله (ص) في أثر أبي سفيان حين ارتحل، فاستجابوا الله و رسوله.

وقوله: (يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا اصْبِرُوْا) أي أنفسكم (وَصابِرُوْا) أي في جهاد عدوكم (وَرابِطُوا) أي في سبيل الله، نزلت في رسول الله وعليّ وحمزة بن عبدالمطلّب.

وقوله: (وَاتَّقُوا اللهَ الَّذِي تَساءَلُوْنَ بِهِ وَالاَْرْحامُ) ]1 / النساء:4 [ نزلت في رسول الله و أهل بيته و ذوي أرحامه، و ذلك أنّ كلَّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ ماكان من سببه و نسبه (إنَّ الله كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيْباً) يعني حفيظاً.

وقوله: (أَمْ يَحْسُدُوْنَ النّاسَ عَلى ما آتَاهُمُ اللهُ) الآية: ]54 َ النساء: 4 [ نزلت في رسول الله خاصّة مما أعطاه الله من الفضل.

وقوله: (إذْ همَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوْا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ) ]11 / المائدة: 5 [ نزلت في رسول الله وعليّ وزيره حين أتاهم يستعينهم فى القتيلين.

ابن عباس گفت: آيه «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا» درباره على نازل شد هنگامى كه در روز احد خوابى سبك او را فرا گرفت.

آيه «ولتسمعن من الذين اوتوا الكتاب= و از كسانى كه كتاب به آنان داده شده، مى شنويد»(19) درباره پيامبر و خاندان او نازل شده است.

و آيه «الذين استجابوا لله والرسول» درباره على و نه نفر ديگرى نازل شده كه پيامبر آنان را در تعقيب ابوسفيان كه كوچ كرده بود فرستاد و آنان خدا و پيامبر را استجابت كردند.

و آيه «يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا = اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكيبايى كنيد و در جهاد با دشمن مقاومت كنيد و در راه خدا به يكديگر بپيونديد.»(20) درباره پيامبر خدا و على و حمزة بن عبدالمطلب نازل شده است.

و آيه «واتقوا الله الذى تسائلون به و الارحام = و بترسيد از خداوندى كه از او و خويشاوندى مورد بازخواست خواهيد شد.»(21) درباره پيامبر خدا و اهل بيت و خويشاوندان او نازل شده است و اين براى آن است كه در روز قيامت هر سبب و نسبى قطع مى شود مگر آنچه مربوط به سبب و نسب آن حضرت باشد (در دنباله آيه) «ان الله كان عليكم رقيبا = خداوند براى شما رقيب است» منظور از «رقيب» نگهدارنده مى باشد.

و آيه «ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله = آيا آنان از مردم به خاطر آنچه خدا به آنان داد حسد مى كنند؟»(22) در خصوص پيامبر خدا كه خدا به او از فضل خود عطا كرده بود، نازل شده است.

و آيه «اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم = هنگامى كه گروهى خواستند دستان خود را به سوى شما دراز كنند.»(23) درباره پيامبر خدا و على وزير او نازل شده هنگامى كه نزد آنان (يهود) آمدند و درباره دو نفر كه كشته شده بودند از آنان كمك خواستند.

حسكانى مى گويد: اين احاديث از تفسير حبرى نقل شد و من آنها را جمع آورى كردم و او اين روايت را با همان اسناد آورده است.

( 24 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشّاكِرينَ

و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.

(سوره آل عمران آيه 144)

187 ـ قال ابن عباس: ولقد شكر الله تعالى فعال علىّ بن ابى طالب في موضعين من القرآن: (وسيجزي الله الشاكرين) و (سنجزي الشاكرين) ]445 / آل عمران [.

ابن عباس گفت: خداوند در دو مورد از قرآن از كارهاى علىّ بن ابى طالب(ع) تشكر كرده است يكى «وسيجزى الله الشاكرين» و ديگرى: «وسنجزى الشاكرين» = به زودى سپاسگزاران را پاداش مى دهيم.»

188 ـ عن حذيفة بن اليمان قال: لما التقوا مع رسول الله بأحد وانهزم أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و أقبل علي يضرب بسيفه بين يدي رسول الله مع أبى دجانة الأنصاري حتى كشف المشركين عن رسول الله، فأنزل الله: (ولقد كنتم تمنّون الموت ـ إلى قوله ـ وسيجزي الله الشاكرين). علياً وأبا دجانة و أنزل تبارك وتعالى: (وكأين من نبي قاتل معه ربّيون كثير) والكثير عشرة آلاف. إلى قوله: (والله يحب الصابرين) علياً وأبا دجانة.

حذيفة بن يمان گفت: وقتى سپاه دشمن در احد با پيامبر خدا روبرو شدند و اصحاب پيامبر شكست خوردند، على در مقابل او همراه با ابودجانه شمشير مى زد تا اينكه مشركان را از پيامبر دور ساخت، در اين هنگام اين آيه نازل شد: «ولقد كنتم تمنون الموت ـ تا ـ وسيجزى الله الشاكرين» كه منظور على و ابودجانه است و نيز اين آيه نازل شد: «وكأيّن من نبىّ قاتل معه ربيّون كثير = و چه بسا پيامبرى كه خداشناسان بسيارى همراه با او جنگيدند (كثير در اينجا ده هزار نفر است.) «والله يحب الصابرين = وخدا صبر كنندگان را دوست دارد.» كه منظور على و ابودجانه است.

( 25 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

ثَوابا مِن عِنْدِالله وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثّوابِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ

پاداشى از جانب خدا و بهترين پاداش نزد خداست و آنچه نزد خداست براى نيكوكاران بهتر است.

(سوره آل عمران آيه 195)

189 ـ عن الأصبغ بن نباتة قال: سمعت علياً يقول: أخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بيدي ثم قال: يا أخي قول الله تعالى: (ثواباً من عند الله والله عنده حسن الثواب و ما عند الله خير للأبرار) أنت الثواب و شيعتك الأبرار.

اصبغ بن نباته گفت: شنيدم علىّ بن ابى طالب(ع) مى گفت: پيامبر خدا دست مرا گرفت سپس گفت: اى برادر من، در سخن خداوند: «والله عنده حسن الثواب و ما عندالله خير للابرار» ثواب تو هستى و نيكوكاران شيعيان تو هستند.

190 ـ با سند ديگرى همين روايت از اصبغ بن نباته نقل شده است.

( 26 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد صبر كنيد و مقاومت نماييد و با هم پيوند داشته باشيد و از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار شويد.

(سوره آل عمران آيه 200)

191 ـ عن ابن عباس قال في تفسيره: (يَا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا اصْبِرُوْا وَصابِرُوْا) على محبّة علىّ بن ابى طالب عليه السلام (واتقوا الله) في محبة علىّ بن ابى طالب صلوات الله عليه و أولاده.

ابن عباس در تفسير سخن خداوند: «يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا» گفت: يعنى بر محبت علىّ بن ابى طالب(ع) شكيبايى كنيد. «واتقوا الله» يعنى در محبت علىّ بن ابى طالب(ع) و فرزندان او از خدا پروا كنيد.

192 ـ عن ابن عباس في قوله: (اِصْبِرُوا) يعني في أَنْفِسُكُمْ (وَصابِرُوا) يعني مع عدوّكم. (وَرابِطُوْا) في سَبِيْلِ الله (وَاتَّقُوا الله لَعَلكُمْ تُفَلِحُوْنَ) نزلت في رسول الله وعليّ و حمزة بن عبدالمطلب رضي الله تعالى عنهم.

ابن عباس گفت: «اصبروا» يعنى در نفس خود صبر كنيد «وصابروا» در برابر دشمن مقاومت كنيد «ورابطوا» در راه خدا به هم بپيونديد «واتقوا الله لعلكم تفلحون» اين آيه درباره پيامبر خدا و على و حمزه بن عبدالمطلب نازل شده است.

( 27 )

و از سوره نساء نازل شده است:

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ

خويشتن را نكشيد.

(سوره نساء آيه 29)

193 ـ عن ابن عباس في قول الله تعالى: (ولا تقتلوا أنفسكم) قال: لا تقتلوا أهل بيت نبيكم(ص).

ابن عباس درباره سخن خداوند: «لاتقتلوا انفسكم» گفت: يعنى اهل بيت پيامبرتان را نكشيد.

194 ـ عن ابن عباس في قوله تعالى: (ولا تقتلوا أنفسكم) قال: لا تقتلوا أهل بيت نبيكم إن الله يقول: (تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم) وكان أبناؤنا الحسن و الحسين، وكان نساؤنا فاطمة، و أنفسنا النبي و علي عليهم السلام.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «لاتقتلوا انفسكم» گفت: يعنى اهل بيت پيامبرتان را نكشيد، همانا خداوند مى فرمايد: «تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم» منظور از «ابناءنا = فرزندان ما» حسن و حسين و منظور از «نساءنا = زنان ما» فاطمه و منظور از «انفسنا = جان هاى ما» پيامبر و على عليهم السلام است.

( 28 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى مآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه

آيا به مردم در برابر آنچه كه خداوند از فضل خود به آنان داده است، حسد مى كنند؟

(سوره نساء آيه 54)

195 ـ عن جعفر بن محمد في قوله تعالى: (أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله) قال: نحن المحسودون.

جعفر بن محمد درباره سخن خداوند «ام يحسدون الناس على ما آتاهم من فضله» گفت: حسد شدگان ما هستيم.

196 ـ عن ابن عباس في قوله تعالى: (أم يحسدون الناس) قال: نحن الناس المحسدون و فضلة النبوة.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «ام يحسدون الناس» گفت: مردمى كه حسد شده اند و باقى ماندگان نبوت ما هستيم.

197 ـ عن أبي الصباح قال: قال لي جعفر بن محمد: يا أباالصباح أما سمعت الله يقول في كتابه: (أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله) الآية قلت: بلى أصلحك الله. قال: نحن و الله هم، نحن والله المحسودون.

ابوالصباح گفت: جعفر بن محمد به من گفت: اى ابوالصباح آيا سخن خداوند را نشنيدى كه فرمود: «ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله» گفتم: آرى، خداوند حال تو را نيكو گرداند. گفت: به خدا سوگند آنان ما هستيم و ماييم كه مورد حسد واقع شده ايم.

198 ـ نظر خزيمة إلى علىّ بن ابى طالب فقاله له علي عليه السلام أماترى كيف أحسد على فضل الله بموضعي من رسول الله وما رزقنيه الله من العلم فيه؟ فقال خزيمة:

رأوا نعمة الله ليست عليهم *** عليك و فضلا بارعا لاتنازعه

من الدين و الدنيا جميعا لك المنى *** و فوق المنى اخلاقه و طبايعه

فعضّوا من الغيظ الطويل اكفّهم *** عليك و من لم يرض فالله خادعه

خزيمه به علىّ بن ابى طالب(ع) نگاه كرد، على به او گفت: آيا مى بينى كه چگونه به خاطر فضل خدا مورد حسد واقع شده ام؟ (و اين به سبب) موقعيت من نسبت به پيامبر و به سبب علمى است كه خداوند به من روزى كرده است، پس خزيمه گفت:

نعمت خدا را كه آنان ندارند و نيز فضيلت والايى را كه كسى نمى توانند درباره آن با تو نزاع كند، بر تو ديدند . از دين و دنيا آنچه مورد آرزوست، تو دارى و بالاتر از آرزو اخلاق و طبيعت آن است. آنان از خشم طولانى خود دست هاى خود را درباره تو برهم زدند و هر كس راضى نباشد، خداوند خوار كننده اوست.

( 29 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

فَقَدْ آتَيْنآ آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا

به تحقيق به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان سلطنتى بزرگ داديم.

(سوره نساء آيه 54)

199 ـ عن جعفر بن محمد عليهما السلام في قوله: (وآتيناهم ملكاً عظيماً) قال: جعل فيهم أئمة من أطاعهم فقد أطاع الله، ومن عصاهم فقد عصى الله.

جعفر بن محمد درباره سخن خداوند: «وآتيناهم ملكا عظيما» گفت: خداوند در ميان آنان پيشوايانى قرار داد كه هر كس آنان را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هركس آنان را نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده است.

200 ـ 201ـ همين حديث با دو سند ديگر نيز نقل شده است.

( 30 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت كنيد و نيز از پيامبر و صاحبان امر اطاعت كنيد.

(سوره نساء آيه 59)

202 ـ عن سليم بن قيس الهلالي عن علي قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: شركائي الذين قرنهم الله بنفسه وبي وأنزل فيهم: (يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول) الآية، فإن خفتم تنازعاً في أمر فارجعوه إلى الله والرسول وأولي الأمر. قلت: يا نبي الله من هم؟ قال: أنت أوَّلهم.

سليم بن قيس از على(ع) نقل مى كند كه پيامبر گفت: شريكان من كسانى هستند كه خداوند آنان را به خويشتن و به من نزديك كرده و فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول» اگر در كارى نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول و صاحبان امر برگردانيد. گفتم: آنان چه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟ فرمود: نخستين آنان تو هستى.

203 ـ عن مجاهد في قوله تعالى: (يا أيها الذين آمنوا) يعني الذين صدقوا بالتوحيد (أطيعوا الله) يعني في فرائضه (وأطيعوا الرسول) يعني في سنته (وأولي الأمر منكم) قال: نزلت في أمير المؤمنين حين خلّفه رسول الله بالمدينة فقال: أتخلفني على النساء والصبيان؟ فقال: أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى حين قال له: اخلفني في قومي و أصلح. فقال الله: (وأولى الأمر منكم) قال: هو علىّ بن ابى طالب ولاّه الله الأمر بعد محمد في حياته حين خلّفه رسول الله بالمدينة، فأمر الله العباد بطاعته و ترك خلافه.

مجاهد گفت: «يا ايها الذين آمنوا» يعنى كسانى كه توحيد را تصديق كردند «اطيعوا الله» يعنى در واجبات او «واطيعوا الرسول» يعنى در سنت او «و اولى الامر منكم درباره اميرالمؤمنين نازل شده هنگامى كه پيامبر او را در مدينه جانشين خود كرد و او گفت: آيا مرا بر زنان و كودكان جانشين قرار مى دهى؟ پيامبر فرمود: آيا دوست ندارى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى هنگامى كه به موسى گفت: مرا در ميان قوم خود جانشين قرار بده و نيكويى كن. لذا خداوند فرمود: «اولى الامر منكم» گفت: او علىّ بن ابى طالب(ع) است كه خدا او را در زمان حيات پيامبر جانشين او كرد و اين زمانى بود كه پيامبر او را در مدينه جانشين خود نمود و خدا بندگانش را فرمان داد كه از او اطاعت كنند و با او مخالفت نكنند.

203 ـ عن أبي بصير، عن أبي جعفر، أنه سأله عن قول الله تعالى: (أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الأمر منكم) قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب. قلت: إن الناس يقولون: فما منعه أن يسمي علياً وأهل بيته في كتابه؟ فقال أبو جعفر: قولوا لهم: إن الله أنزل على رسوله الصلاة ولم يسمّ ثلاثاً ولا أربعاً حتى كان رسول الله هو الذي فسّر ذلك، وأنزل الحج فلم ينزل: طوفوا سبعاً حتى فسر ذلك لهم رسول الله و أنزل: (أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم) فنزلت في علي والحسن و الحسين، وقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: أوصيكم بكتاب الله وأهل بيتي إني سألت الله أن لا يفرق بينهما حتى يوردهما عليّ الحوض فأعطاني ذلك.

ابوبصير از ابوجعفر از اين سخن خداوند پرسيد: «اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» گفت: درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است. ابوبصير گفت: مردم مى گويند: چرا خداوند نام على و اهل بيت او را در كتاب خود نياورده است؟ ابوجعفر گفت: به آنان بگوييد: خداوند بر پيامبرش نماز را فرستاده ولى تعيين نكرده كه سه ركعت باشد يا چهار ركعت و خود پيامبر آن را تفسير كرده است. و نيز حج را فرستاده ولى نگفته كه هفت بار طواف كنيد و خود پيامبر آن را تفسير كرده است و نيز اين آيه را نازل كرده: «اطيعو الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» و اين آيه درباره على و حسن و حسين نازل شده است و پيامبر خدا فرموده است: شما را به كتاب خدا و اهل بيت خودم وصيت مى كنم، من از خداوند خواسته ام كه ميان اين دو جدايى نياندازد تا در حوض بر من وارد شوند و خدا اين دعوت مرا اجابت كرده است.

204 ـ عن سعد بن وقاص قال: لما نزل رسول الله(ص) الجرف لحقه علىّ بن ابى طالب يحمل سلاحاً; فقال: يا رسول الله خلّفتني عنك ولم أتخلف عن غزوة قبلها، وقد ارجف المنافقون بي إنك خلفتني لما استثقلتني! قال سعد: فسمعت رسول الله(ص) يقول: يا علي أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلا .نه لا نبي بعدي فارجع فاخلفني في أهلي وأهلك.

سعد بن ابى وقاص از پدرش نقل مى كند كه چون پيامبر خدا بر «جرف» فرود آمد علىّ بن ابى طالب(ع) در حالى كه سلاحى حمل مى كرد بر او ملحق شد و گفت: اى پيامبر خدا مرا از خود جداكردى و من پيش از اين از هيچ جنگى تخلف نكرده ام، منافقان بر من خورده مى گيرند كه گويا تو از آن جهت مرا در مدينه ترك كردى كه من بر تو گرانى مى كنم. سعد مى گويد: شنيدم كه پيامبر خدا فرمود: يا على آيا راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد. برگرد و جانشين من در خانواده ام و خانواده ات باش.

205 ـ عن علي أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أراد أن يغزو غزوة له، فدعا جعفراً فأمره أن يتخلّف على المدينة فقال: لا أتخلّف بعدك يا رسول الله أبداً. قال: فدعاني رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فعزم عليّ لمّا تخلّفت قبل أن أتكلّم. فبكيت فقال: ما يبكيك يا علي؟ قلت: يا رسول الله يبكيني خصال غير واحدة تقول قريش غداً: ما أسرع ما تخلّف عن ابن عمه و خذله، و تبكيني خصلة أخرى: كنت أريد أن أتعرّض الجهاد في سبيل الله لأن الله يقول: (ولا يطئون موطئاً يغيظ الكفار) إلى آخر الآية ]119 / التوبة:9 [وكنت أريد أن أتعرّض لفضل الله، وما بي غنىً عن سهم أصيبُهُ مع المسلمين وأعود به عليّ وعلى أهل بيتك. فقال صلى الله عليه و اله و سلم: أنا مجيب في جميع ما قلت، أمّا قولك: إنّ قريشاً ستقول: ما أسرع ما خذل ابن عمّه، فقد قالوا لي أشدّ من ذلك، فقد قالوا: ساحر وكاهن و كذّاب. وأمّا قولك: أتعرّض للأجر من الله أفما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدي وأما قولك: أتعرّض لفضل الله فهذا بهار من فلفل جاءنا من اليمن فبعه واستمتع به أنت و فاطمة حتى يأتيكم الله من فضله.

على (ع) گفت: رسول خدا اراده كرد در جنگى بجنگد، پس جعفر را خواند و به او فرمان داد كه در مدينه بماند او گفت: اى رسول خدا من هرگز از تو جدا نمى شوم. پس مرا خواند و پيش از آنكه من حرفى بزنم تصميم گرفت كه من بمانم، من گريه كردم، او گفت: يا على چه چيزى تو را وادار به گريه كرده؟ گفتم: يا رسول الله چند چيز مرا به گريه واداشته، فردا قريش مى گويند: چه زود پسر عموى خودش را رها كرد و او را خوار نمود. چيز ديگرى كه مرا مى گرياند اين است كه من مى خواستم در جهاد در راه خدا شركت كنم چون خداوند مى فرمايد: «آنان گامى برنمى دارند كه كفار را به خشم آورد... مگر اينكه براى آنان عمل صالح نوشته مى شود»(24) و من مى خواستم خود را در معرض فضل خدا قرار دهم. همچنين من از سهم (غنائمى) كه همراه با مسلمانان به من برسد و با آن به خودم و اهل بيت تو سودى برسانم، بى نياز نيستم.

پيامبر خدا(ص) فرمود: به همه آنچه گفتى پاسخ مى دهم: اما اين سخن تو كه قريش خواهند گفت كه چه زود پسر عموى خودش را خوار كرد، آنان درباره من شديدتر از اين را گفته اند، آنها گفتند: جادوگر و كاهن و كذّاب است.

و اما اينكه گفتى مى خواهم خود را در معرض پاداش خدا قرار دهم، آيا تو راضى نيستى كه از من به منزله هارون از موسى باشى جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.

و اما اينكه گفتى مى خواهم از فضل خدا بهره مند شوم، اين سيصد رطل فلفل است كه از يمن براى ما آمده، است به وسيله آن تو و فاطمه بهره جويى كنيد تا وقتى كه خداوند از فضل خود به شما برساند.

اين حديث را جماعت ديگرى هم نقل كرده اند و اين همان حديث «منزله» است كه استاد ما ابوحازم حافظ مى گفت: اين حديث را با پنج هزار سند تخريج كرده ام.

( 31 )

و از جمله آن آيات است سخن خداوند:

وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ

مِنَ النَّبِيّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَليمًا

وهر كس خدا و پيامبر را اطاعت كند، آنان با كسانى خواهند بود كه

خدا به آنان نعمت داده است، از پيامبران و راستگويان و شهدا و نيكوكاران و اينان چه دوستان خوبى هستند! اين عنايتى از سوى خداست و از نظر آگاهى خداوند بسنده است.

(سوره نساء آيه 69)

206 ـ عن عبدالله بن عباس في قوله تعالى: (ومن يطع الله) يعني في فرائضه (والرسول) في سنته (فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين ـ يعني محمّداً ـ والصّدّيقين) يعني علىّ بن ابى طالب وكان أوّل من صدّق برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (والشهداء) يعني علىّ بن ابى طالب و جعفر الطيار، وحمزة بن عبدالمطلب والحسن والحسين، هؤلاء سادات الشهداء (والصالحين) يعنى سلمان و أباذرّ وصهيب وبلالاً و خبّاباً وعمّاراً (وحسن أولئك) أي الأئمة الأحد عشر رفيقاً يعني فى الجنة ذلك الفضل من الله وكفى بالله عليماً ) إن منزل عليّ وفاطمة والحسن و الحسين ومنزل رسول الله وهم في الجنّة واحد.

عبدالله بن عباس گفت: «ومن يطع الله» يعنى كسى كه خدا را در واجباتش اطاعت كند «والرسول» و پيامبر را در سنتش «فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين» يعنى محمد «والصديقين» يعنى علىّ بن ابى طالب و او نخستين كسى بود كه رسول خدا را تصديق كرد «والشهداء» يعنى علىّ بن ابى طالب(ع) و جعفر طيار و حمزة بن عبدالمطلب و حسن و حسين، اينان سروران شهيدان هستند «والصالحين» يعنى سلمان و ابوذر و صهيب و بلال و خبّاب و عمّار «ذلك الفضل من الله» همانا منزل على و فاطمه و حسن و حسين و منزل پيامبر در بهشت يكى است.

207 ـ عن علىّ بن موسى الرضا، قال: أخبرني أبي، عن أبيه جعفر، عن أبيه محمد ، عن أبيه علي عن أبيه الحسين عن أبيه علىّ بن ابى طالب عليهم السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى هذه الآية: (فأولئك الذين أنعم الله عليهم) قال: (من النبيين) محمد، و (من الصّديقين) علىّ بن ابى طالب، و (من الشهداء) حمزة، و (من الصالحين) الحسن والحسين (وحسن أولئك رفيقاً) قال: القائم من آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم.

علىّ بن موسى الرضا از پدرانش نقل مى كند كه پيامبر خدا درباره اين آيه گفت: «فاولئك الذين انعم الله عليهم» از پيامبران محمد(ص) و از صديقين علىّ بن ابى طالب(ع) و از شهدا حمزه و از صالحان حسن و حسين هستند «وحسن اولئك رفيقا» قائم آل محمد است.

208 ـ اصبغ نباته همين مضمون را از ابن عباس نقل كرده است.

209 ـ عن حذيفة بن اليمان قال: دخلت على النبي صلى الله عليه وآله وسلم ذات يوم و قد نزلت عليه هذه الآية: (أولئك الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصدّيقين والشهداء والصالحين و حسن أولئك رفيقاً) فأقرأنيها صلى الله عليه و آله و سلم فقلت: يا نبي الله فداك أبي وأمي من هؤلاء إني أجد الله بهم حفيّاً! قال: يا حذيفة أنا من النبيين الذين أنعم الله عليهم أنا أوّلهم في النبوة وآخرهم في البعث، ومن الصدّيقين علىّ بن ابى طالب ، ولمّا بعثني الله عزّوجلّ برسالته كان أوّل من صدّق بي، ثمّ من الشهداء حمزة وجعفر، ومن الصالحين الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة، وحسن أولئك رفيقاً المهدي في زمانه.

حذيفة بن يمان گفت: روزى نزد پيامبر(ص) رفتم و اين آيه نازل شده بود: «فاولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين والشهداء والصالحين و حسن اولئك رفيقا» پيامبر اين آيه را به من ياد داد، گفتم: اى پيامبر خدا پدر و مادرم فداى تو باد! اينان چه كسانى هستند كه من خدا را به اينان مهربان مى بينم؟ فرمود: اى حذيفه من از پيامبرانى هستم كه خدا به آنان نعمت داده است. من نخستين آنان در نبوت و آخرين آنان در مبعوث شدن هستم و از صديقان علىّ بن ابى طالب است كه چون خداوند مرا به رسالت خود مبعوث نمود، او نخستين كسى بود كه مرا تصديق كرد، سپس از شهدا حمزه و جعفر هستند و از صالحان حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشت هستند و «حسن اولئك رفيقا» مهدى در زمان خود است.

( 32 )

و نيز از سوره مائده نازل شده است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاْسِْلامَ دينًا

امروز دين شما را براى شما كامل كردم و نعمت خودم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين به شما راضى شدم.

(سوره مائده آيه 3)

210 ـ عن أبي هريرة، قال: من صام يوم ثمانية عشر من ذي الحجة كتب الله له صيام ستين شهراً، وهو يوم غدير خمّ لما أخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بيد علىّ بن ابى طالب فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه. فقال له عمربن الخطاب: بخّ بخّ لك يا ابن ابى طالب.

ابوهريره گفت: هر كس روز هيجدهم ذيحجه را روزه بگيرد، خداوند روزه شصت ماه را براى او مى نويسد و آن روز روز غدير خم است، هنگامى كه پيامبر خدا دست علىّ بن ابى طالب(ع) را گرفت و گفت: به به تو را اى پسر ابى طالب!

211 ـ عن أبي سعيد الخدري أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لما نزلت عليه هذه الآية قال: الله أكبر على إكمال الدين وإتمام النعمة، ورضا الرب برسالتي و ولاية علىّ بن ابى طالب من بعدي. ثم قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله.

ابوسعيد خدرى گفت: وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، فرمود: الله اكبر بر كامل كردن دين و تمام كردن نعمت و خوشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت علىّ بن ابى طالب(ع) پس از من. سپس گفت: هركس كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد و كمك كن كسى را كه او را كمك كند و خوار كن كسى را كه او را خوار كند.

212 ـ همين مضمون با سند ديگرى از ابوسعيد خدرى نقل شده است.

213 ـ عن أبي هريرة قال: من صام يوم ثمانية عشر من ذي الحجة كتب الله له صيام ستّين شهراً، وهو يوم غدير خمّ لما أخذ النبي صلى الله عليه و آله وسلم بيد علىّ فقال: ألست وليّ المؤمنين؟ قالوا: بلى يا رسول الله. فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه. فقال عمر بن الخطاب : بخ بخ لك يا ابن ابى طالب أصبحت مولاي ومولا كل مؤمن!! وأنزل الله: (اليوم أكملت لكم دينكم).

ابوهريره گفت: هر كس روز هيجدهم ذيحجه را روزه بدارد خداوند براى او روزه شصت ماه را مى نويسد و آن روز روز غدير خم است. چون پيامبر دست على را گرفت و گفت: آيا من ولىّ مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! پس گفت: هر كس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. پس عمر بن خطاب گفت: به به تو را اى پسر ابى طالب، مولاى من و مولاى هر مؤمنى شدى! و خداوند اين آيه را نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم...»(25)

214 ـ عن ابن عباس قال: بينما نحن مع رسول الله في الطواف إذ قال: أفيكم علىّ بن ابى طالب ؟ قلنا: نعم يا رسول الله فقرّبه النبي صلى الله عليه وآله وسلم فضرب على منكبه وقال: طوباك يا علي، أنزلت علي في وقتي هذا آية ذكري وإياك فيها سواء: (اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً) قال: أكملت لكم دينكم بالنبي وأتممت عليكم نعمتي بعليّ ورضيت لكم الإسلام ديناً بالعرب.

ابن عباس گفت: ما با رسول خدا در طواف بوديم كه فرمود: آيا علىّ بن ابى طالب (ع) در ميان شماست؟ گفتيم: آرى اى رسول خدا. پيامبر او را به خود نزديك كرد و بر شانه او زد و گفت: خوشا به حال تو اى على در اين هنگام آيه اى بر من نازل شد كه من و تو در آن به طور مساوى ذكر شده ايم: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» گفت: به وسيله پيامبر دينم را بر شما كامل كردم و به وسيله على نعمتم را بر شما تمام كردم و به وسيله عرب اسلام را به عنوان دين بر شما پسنديدم.

215 ـ عن ابن عباس قال: بينما النبى صلى الله عليه و آله و سلم بمكة أيام الموسم إذ التفت إلى علي فقال : هنيئاً لك يا أبا الحسن إن الله قد أنزل عليّ آية محكمة غير متشابهة; ذكري و إياك فيها سواء: (اليوم أكملت لكم دينكم).

ابن عباس گفت: هنگامى كه ما در ايام حج در مكه بوديم، پيامبر رو به على كرد و گفت: گوارا باد بر تو اى ابوالحسن، همانا خداوند براى من آيه محكم و غير متشابهى نازل كرده كه من و تو در آن به طور مساوى ذكر شده ايم: «اليوم اكملت لكم دينكم»

( 33 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ

جزاين نيست كه سرور شما خدا و پيامبر او و كسانى است كه ايمان آورده اند آنها كه نماز را به پا مى دارند و زكات را مى پردازند در حالى كه آنان در حال ركوع هستند.

(سوره مائده آيه 55)

216 ـ عن ابن عباس في قوله تعالى: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا) قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

ابن عباس گفت: آيه: «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا» درباره علىّ بن ابى طالب (ع) نازل شده است.

217 ـ عن ابن طاووس عن أبيه قال: كنت جالساً مع ابن عباس إذ دخل عليه رجل فقال: أخبرني عن هذه الآية: (إنما وليكم الله ورسوله) فقال: ابن عباس: أنزلت في علىّ بن أبى طالب.

ابن طاووس از پدرش نقل مى كند كه گفت: با ابن عباس نشسته بوديم كه مردى وارد شد و گفت: مرا از اين آيه خبر بده: «انما وليكم الله ورسوله» ابن عباس گفت: درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است.

218 ـ 220 ـ همين مضمون با سه سند ديگر نيز روايت شده است.

221 ـ عن ابن عبّاس في قول الله تعالى: (إنّما وليّكم الله ورسوله) يعنى ناصركم الله (ورسوله) يعني محمّداً(ص) ثم قال: (والذين آمنوا) فخصّ من بين المؤمنين علىّ بن ابى طالب فقال: (الذين يقيمون الصلاة) يعني يتمّون وضوءها و قراءتها وركوعها و سجودها و خشوعها في مواقيتها (ويؤتون الزكاة وهم راكعون) وذلك انّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صلّى يوماً بأصحابه صلاة الظهر وانصرف هو و أصحابه فلم يبق في المسجد غير عليّ قائماً يصلّي بين الظهر والعصر إذ دخل المسجد فقير من فقراء المسلمين فلم ير في المسجد أحداً خلا عليّاً فأقبل نحوه فقال: يا وليّ الله بالذي يصلى له أن تتصدّق عليّ بما أمكنك. وله خاتم عقيق يماني أحمر كان يلبسه في الصلاة في يمينه فمدّ يده فوضعها على ظهره و أشار إلى السائل بنزعه، فنزعه ودعا له، و مضى و هبط جبرئيل فقال النبي(ص) لعليّ: لقد باهى الله بك ملائكته اليوم، اقرأ (إنّما وليّكم الله ورسوله).

ابن عباس گفت: «انما وليكم الله ورسوله» يعنى ياور شما خدا و پيامبر او محمد(ص) است، سپس فرمود: «والذين آمنوا» از ميان مؤمنان علىّ بن ابى طالب (ع) را برگزيد و گفت: «الذين يقيمون الصلوة» يعنى وضوء و قرائت و ركوع و سجود و خشوع آن را در اوقات آن كامل مى كنند «ويؤتون الزكوة و هم راكعون» و اين مربوط به اين جريان است كه روزى پيامبر با اصحاب خود نماز ظهر را خواند و او و اصحابش رفتند و در مسجد كسى جز على نماند كه ميان ظهر وعصر نماز مى خواند، در اين هنگام فقيرى از فقراى مسلمانان به مسجد وارد شد و در مسجد جز على كسى را نديد، پس به طرف او آمد و گفت: اى ولىّ خدا تو را سوگند به كسى كه به او نماز خوانده مى شود، آن مقدار كه در توان دارى مرا صدقه بده، على كه يك انگشتر عقيق يمنى سرخ داشت و آن را در وقت نماز به دست راست خود مى كرد، دستش را دراز كرد و آن را بر پشت خود نهاد و به سائل اشاره كرد كه آن را در آورد و او انگشتر را در آورد و به على دعا كرد و رفت. جبرئيل نازل شد. پيامبر به على گفت: همانا امروز خداوند به وسيله تو بر فرشتگانش مباهات كرد، بخوان: «انما وليكم الله ورسوله».

222 ـ عن أنس: إن سائلا أتى المسجد وهو يقول: من يقرض الوفيّ المليّ؟ وعلي عليه السلام راكع يقول بيده خلفه للسائل أي اخلع الخاتم من يدي . فقال رسول الله(ص): يا عمر وجبت. قال: بأبي وأمي يا رسول الله ما وجبت؟ قال: وجبت له الجنة، والله ماخلعه من يده حتى خلعه من كل ذنب ومن كل خطيئة. قال: بأبي وأمي يا رسول الله هذا لهذا؟ قال: هذا لمن فعل هذا من أمتي.

انس بن مالك گفت: سائلى به مسجد آمد در حالى كه مى گفت: چه كسى خداوند را قرض مى دهد؟ در اين هنگام على(ع) كه در حال ركوع بود دستش را به سائل نشان داد، يعنى آن را از دست من درآور. پيامبر فرمود: اى عمر واجب شد. عمر گفت: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا چه چيزى واجب شد؟ گفت: بهشت بر او واجب شد، به خدا سوگند آن را از دست او در نياورد مگر اينكه او را از هر گناه و خطايى در آورد. گفت: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا، اين به آن؟ فرمود: اين براى هر كسى از امت من كه چنين كند.

223 ـ عن أنس قال: خرج النبي صلى الله عليه و آله و سلم إلى صلاة الظهر فإذاً هو بعليّ يركع ويسجد، وإذا بسائل يسأل فأوجع قلب علي كلام السائل فأومأ بيده اليمني إلى خلف ظهره فدنا السائل منه فسلّ خاتمه عن إصبعه فأنزل الله فيه آية من القرآن و انصرف عليّ إلى المنزل فبعث النبي صلى الله عليه و آله و سلم إليه فأحضره فقال: أي شيء عملت يومك هذا بينك وبين الله تعالى؟ فأخبره فقال له: هنيئاً لك يا أبا الحسن قد أنزل الله فيك آية من القرآن: (إنما وليكم الله ورسوله).

انس گفت: پيامبر خدا به نماز ظهر رفت پس على را ديد كه ركوع و سجود مى كند و سائلى اظهار حاجت مى كند، سخن سائل دل على را به درد آورد، پس اشاره كرد و دست راست خود را به پشت خود برد، سائل نزديك شد و انگشتر را از انگشت او درآورد، پس خداوند آيه اى از قرآن را نازل كرد و على به منزل برگشت، پيامبر كسى نزد على فرستاد و او را احضار نمود و گفت: امروز ميان خود و خدا چه عملى انجام داده اى؟ على جريان را خبر داد، پيامبر گفت: گوارا باد بر تو اى ابوالحسن! خداوند درباره تو آيه اى از قرآن را نازل كرده است: «انما وليكم الله ورسوله»

224 ـ عن محمد بن الحنفية أن سائلا سأل في مسجد رسول الله فلم يعطه غير علي أحد شيئاً، فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قال: هل أعطاك أحد شيئاً؟ قال: لا إلا رجل مررت به وهو راكع فناولني خاتمه. فقال النبي صلى الله عليه و آله وسلم: وتعرفه؟ قال: لا. فنزلت هذه الآية: (إنّما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون) فكان علىّ بن ابى طالب.

محمد بن حنفيه گفت: سائلى در مسجد پيامبر سؤال كرد و جز على كسى به او چيزى نداد، پيامبر بيرون شد و گفت: آيا كسى چيزى به تو داد؟ او گفت: نه، مگر مردى كه از كنار او عبور كردم و او در حال ركوع بود، او انگشترش را به من داد. پيامبر فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. پس اين آيه نازل شد: «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» و آن شخص علىّ بن ابى طالب (ع) بود.

225 ـ همين مضمون با سند ديگرى از محمد بن حنفيه نقل شده است.

226 ـ عن عطاء بن السائب في قوله تعالى: (إنما وليكم الله ورسوله) الآية قال: نزلت في علي مرّ به سائل وهو راكع فناوله خاتمه.

عطاء بن سائب راجع به آيه شريفه: «انما وليكم الله ورسوله» گفت: اين آيه درباره على نازل شده است. سائلى از كنار او رد مى شد و او در حالت ركوع بود و انگشترش را به او داد.

227 ـ عن ابن جُرَيج قال: لما نزلت: (إنما وليكم الله ورسوله) الآية، خرج النبي صلى الله عليه و آله وسلم إلى المسجد فإذاً سائل يسأل في المسجد فقال له النبي صلى الله عليه و آله: هل أعطاك أحد شيئاً وهو راكع؟ قال: نعم رجل لا أدري من هو. قال: ماذا أعطاك؟ قال: هذا الخاتم. فإذا الرجل علىّ بن ابى طالب و الخاتم خاتمه عرفه النبي صلى الله عليه و آله و سلم.

ابن جريح گفت: چون آيه: «انما وليكم الله ورسوله» نازل شد، پيامبر خدا به مسجد آمد و سائلى را در مسجد ديد و به او گفت: آيا كسى چيزى به تو داده در حالى كه در ركوع باشد؟ گفت: آرى، مردى كه نمى دانم كيست. گفت: چه چيزى به تو داد؟ گفت: اين انگشتر را. آن مرد علىّ بن ابى طالب(ع) و انگشتر انگشتر او بود و پيامبر آن را شناخت.

228 ـ عن عبدالملك بن أبي سليمان قال: سألت أبا جعفر عن قوله: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا). قال: أصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم. قلت: يقولون: عليّ قال: عليّ منهم.

عبدالملك بن سليمان گفت: از ابوجعفر اين آيه را پرسيدم «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا» گفت: اصحاب پيامبر. گفتم: مى گويند: على. گفت: على هم از آنان بود.

229 ـ 230 ـ همين مضمون با دو سند ديگر هم نقل شده است.

231 ـ عمار بن ياسر يقول: وقف لعلىّ بن ابى طالب سائل وهو راكع في صلاة التطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل فأتى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فأعلمه ذلك، فنزل على النبي صلى الله عليه و آله و سلم هذه الآية: (إنما وليكم الله ورسوله) إلى آخر الآية فقال رسول الله: من كنت مولاه فإن علياً مولاه، اللهم والِ من والاه وعادِ من عاداه.

عمار ياسر گفت: سائلى نزد علىّ بن ابى طالب(ع) توقف كرد و او در حال ركوع در نماز مستحبى بود، او انگشتر خود را در آورد و به آن سائل داد پس پيامبر خدا آمد و جريان را به او گفت و اين آيه نازل شد: «انما وليكم الله و رسوله» پيامبر فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست، خدايا هركس را كه او را دوست بدارد دوست بدار و هر كس را كه او را دشمن بدارد دشمن بدار.

232 ـ عن جابر قال: جاء عبدالله بن سلام و أناس معه يشكون إلى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مجانبة الناس إياهم منذ أسلموا فقال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: ابتغوا إلي سائلا. فدخلنا المسجد فوجدنا فيه مسكيناً فأتينا به النبي صلى الله عليه و آله و سلم فسأله هل أعطاك أحد شيئاً قال : نعم مررت برجل يصلي فأعطاني خاتمه قال اذهب فأرهم إياه قال جابر: فانطلقنا و علي قائم يصلي قال: هو هذا، فرجعنا وقد نزلت هذه الآية: (إنما وليكم الله ورسوله).

جابر گفت: عبدالله بن سلام با گروهى نزد پيامبر آمدند و از اينكه مردم از وقتى كه آنان مسلمان شده اند از آنان دورى مى كنند، به پيامبر شكايت كردند. پيامبر گفت: سائل را نزد من آوريد، پس داخل مسجد شديم و مسكينى را در آنجا يافتيم و او را نزد پيامبر آورديم، پيامبر پرسيد: آيا كسى چيزى به تو داده است؟ گفت: آرى از پيش مردى عبور كردم و او نماز مى خواند او انگشتر خود را به مى داد. گفت: برو و آن مرد را به اينان نشان بده. جابر مى گويد: آمديم و ديديم كه على نماز مى خواند، سائل گفت: اين همان مرد است پس برگشتيم و اين آيه نازل شده بود: «انما وليكم الله ورسوله».

233 ـ عن عليّ قال: نزلت هذه الآية على رسول الله في بيته: (إنّما وَليُّكُم الله ورسوله) الآية. فخرج رسول الله ودخل المسجد وجاء الناس يصلون بين راكع وساجد وقائم فإذاً سائل فقال: يا سائل هل أعطاك أحد شيئاً؟ قال: لا إلا ذاك الراكع ـ لعلي ـ أعطاني خاتمه.

علىّ بن ابى طالب(ع) گفت: اين آيه براى پيامبر خدا در خانه اش نازل شد: «انما وليكم الله و رسوله» پس پيامبر بيرون آمد و وارد مسجد شد و مردم آمدند و نماز مى خواندند، بعضى از آنها در حال ركوع و برخى در حال سجده و برخى در حال قيام بودند، پس سائلى آمد و پيامبر پرسيد: اى سائل آيا كسى چيزى به تو داد؟ گفت: نه، مگر اين شخصى كه در حال ركوع است او انگشترش را به من داد و اشاره به على مى كرد.

234 ـ عن المقداد بن الأسود الكندي قال: كنا جلوساً بين يدي رسول الله إذ جاء أعرابي بدوي متنكّب على قوسه.

وساق الحديث بطوله حتى قال: وعلىّ بن ابى طالب قائم يصلي في وسط المسجد ركعات بين الظهر والعصر فناوله خاتمه فقال النبي صلى الله عليه و آله و سلم : بخ بخ بخ وجبت الغرفات. فأنشأ الأعرابي يقول:

يا ولى المؤمنين كلهم *** وسيد الاوصياء من آدم

قد فزت بالنفل يا ابا حسن *** اذ جادت الكف منك بالخاتم

فالجود فرع و انت مغرسه *** وانتم سادة لذا العالم

فعندها هبط جبرئيل بالآية: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين).

مقداد بن اسود مى گويد: نزد پيامبر خدا نشسته بوديم كه يك عرب بدوى در حالى كه به كمان خود تكيه مى كرد آمد (حديث را با تمام تفصيل بيان كرد تا آنجا كه گفت) و علىّ بن ابى طالب(ع) كه در حال قيام بود و در وسط مسجد ركعاتى را ميان ظهر و عصر مى خواند، انگشتر خود را به او داد. پيامبر فرمود: به به غرفه هاى بهشتى واجب شد. و آن اعرابى چنين سرود:

اى ولى همه مؤمنان و سرور اوصيا از آدم، اى ابوالحسن به كار نيكويى موفق شدى هنگامى كه دست تو انگشتر را بخشيد. سخاوت شاخه اى است و تو ريشه آن هستى و شما سروران اين عالميد.

در اين هنگام جبرئيل با اين آيه نازل شد: «انما وليكم الله ورسوله»

235 ـ بينما عبدالله بن عباس جالس على شفير زمزم يقول: قال رسول الله صلى الله عليه وآله إذ أقبل رجل متعمم بعمامة فجعل ابن عباس لا يقول قال رسول الله صلى الله عليه و آله إلا قال الرجل: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، فقال ابن عباس سألتك بالله من أنت؟ فكشف العمامة عن وجهه وقال: أيها الناس من عرفني فقد عرفني ومن لم يعرفني فأنا جندب بن جنادة البدري أبوذر الغفاري سمعت النبي صلى الله عليه و آله وسلم بهاتين وإلاّ فصمّتا، ورأيته بهاتين وإلاّ فعميتا وهو يقول: عليّ قائد البررة وقاتل الكفرة، منصور من نصره ومخذول من خذله.

أما إنّي صلّيت مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم يوماً من الأيّام صلاة الظهر فسأل سائل في المسجد فلم يعطه أحد ، فرفع السائل يده إلى السماء وقال: اللهمّ اشهد أني سألت في مسجد رسول الله فلم يعطني أحد شيئاً. وكان علي راكعاً فأومى إليه بخنصره اليمنى ـ وكان يتختّم فيها ـ فأقبل السائل حتى أخذ الخاتم من خنصره، وذلك بعين النبي فلمّا فرغ النبي صلى الله عليه و آله و سلم من صلاته رفع رأسه إلى السماء وقال: اللهم إنّ أخي موسى سألك فقال: رب اشرح لي صدري ويسّرلي أمري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي واجعل لي وزيراً من أهلي هارون أخي أشدد به أزري وأشركه في أمري فأنزلت عليه قرآناً ناطقاً: (سنشدّ عضدك بأخيك) اللهمّ وأنا محمّد نبيّك وصفيّك اللهمّ فاشرح لي صدري ويسّرلي أمري واجعل لي وزيراً من أهلي علياً أخي أشدد به أزري.

قال أبوذرّ : فوالله ما استتمّ رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلّم) الكلام حتى هبط عليه جبرئيل من عند الله وقال: يا محمد هنيئاً لك ما وهب الله لك في أخيك . قال: .وما ذاك جبرئيل؟ قال: أمر الله أمتّك بموالاته إلى يوم القيامة وأنزل قرآناً عليك: (إنّما وليّكم الله ورسوله والذين آمنوا الّذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون).

عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته بود و مى گفت: پيامبر خدا چنين فرمود، در اين هنگام مردى كه عمامه بر روى انداخته بود آمد و هر وقت كه ابن عباس مى گفت: پيامبر خدا فرمود، او نيز مى گفت: پيامبر خدا فرمود. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو كيستى؟ او عمامه از صورت خود كنار زد و گفت: مردم هر كس مرا شناخت كه شناخته و هر كس مرا نمى شناسد من جندب جناده بدرى، ابوذر غفارى هستم. از پيامبر خدا با اين دو گوشم شنيدم وگرنه كر شوند. و نيز با اين دو چشمم ديدم وگرنه كور شوند كه فرمود: على رهبر نيكان و كشنده كافران است، هر كس او را يارى كند، يارى مى شود و هر كس او را خوار سازد خوار مى شود.

آگاه باشيد كه من در روزى از روزها نماز ظهر را با پيامبر خدا خواندم، سائلى در مسجد سؤال كرد و كسى به او چيزى نداد، سائل دست خود را به سوى آسمان دراز كرد و گفت: خدايا گواه باش كه در مسجد پيامبر خدا سؤال كردم و كسى چيزى به من نداد. در اين هنگام على در حال ركوع بود و به انگشت كوچك دست راست خود كه انگشترى در آن بود، اشاره كرد، پس سائل جلو آمد و انگشتر را از انگشت او در آورد و اين كار مقابل چشمان پيامبر بود و چون پيامبر از نماز فارغ شد سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا برادرم موسى از تو تقاضايى كرد و گفت: پروردگارا سينه مرا گشاد كن و كار مرا آسان ساز و از زبان من لكنت راباز كن تا سخن مرا دريابند و براى من وزيرى از خاندان خودم قرار بده هارون برادرم را و به وسيله او پشت مرا محكم كن و او را در كار من شريك ساز، پس تو به او قرآن ناطق نازل كردى (وگفتى) به زودى پشت تو را به وسيله برادرت محكم خواهيم كرد. خدايا من محمد پيامبر تو و برگزيده تو هستم، خدايا سينه مرا گشاد كن و كار مرا آسان نما و براى من از خاندانم وزيرى قرار بده على برادرم را، به وسيله او پشت مرا محكم كن.

ابوذر مى گويد: به خدا سوگند هنوز سخن پيامبر تمام نشده بود كه جبرئيل از جانب خدا بر او نازل شد و گفت: يا محمد آنچه خداوند راجع به برادرت بر تو بخشيد، گوارايت باد. گفت: آن چيست اى جبرئيل؟ گفت: خداوند امت تو را تا روز قيامت به دوست داشتن او امر كرده و قرآن بر تو نازل كرده: «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا...»

236 ـ عن ابن عباس في قوله: (إنما وليكم الله ورسوله) الآية قال: إن رهطاً من مسلمي أهل الكتاب منهم عبدالله بن سلام و أسد و أسيد وثعلبة، لمّا أمرهم الله أن يقطعوا مودّة اليهود والنصارى ففعلوا قالت قريظة والنضير: فما بالنا نودّ أهل دين محمّد وقد تبرّأوا منّا و من ديننا ومودّتنا فوالله الذي يحلف به لا يكلّم رجل منّا رجلا منهم دخل في دين محمد. فأقبل عبدالله بن سلام و أصحابه فشكوا ذلك إلى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قالوا: قد شقّ علينا و لا نستطيع أن نجالس أصحابك لبعد المنازل. فبينما هم يشكون إلى رسول الله أمرهم إذ نزل: (إنما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُوْلُهُ) وأقرأها رسول الله إيّاهم فقالوا: رضينا بالله وبرسوله وبالمؤمنين. قال: وأذّن بلال للصلاة فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله والناس في المسجد يصلّون من بين قائم في الصلاة وراكع وساجد ، فإذا هو بمسكين يطوف ويسأل فدعاه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فقال: هل أعطاك أحد شيئاً؟ قال: نعم. قال: ماذا؟ قال: خاتم فضة. قال: من أعطاكه؟ قال: ذاك القائم. فنظر رسول الله فإذاً هو علىّ بن ابى طالب، قال: على أيّ حال أعطاكه؟ قال: أعطانيه وهو راكع، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون).

ابن عباس راجع به آيه: «انما وليكم اللهورسوله» گفت: گروهى از تازه مسلمانان اهل كتاب را كه از جمله آنها عبدالله بن سلام و اسد و اسيد و ثعلبه بودند، خداوند دستور داده بود كه دوستى با يهود و نصارى را قطع كنند و آنان نيز چنين كرده بودند. بنى قريظه و بنى نضير گفتند: ما را چه شده كه اهل دين محمد را دوست بداريم در حالى كه آنان از ما و از دين ما بريده اند؟ پس سوگند به خدايى كه به او سوگند مى خورند هيچ كس از ما با هيچ كدام از آنها كه وارد دين محمد شده اند سخن نگويد.

عبدالله بن سلام و اصحاب او شكايت نزد پيامبر خدا بردند و گفتند: بر ما سخت مى گذرد و ما به سبب دورى منازل نمى توانيم با اصحاب تو همنشينى كنيم، در اين هنگام كه آنان به پيامبر شكايت مى كردند، اين آيه نازل شد: «انما وليكم الله ورسوله» و پيامبر اين آيه را بر آنان قرائت كرد، آنها گفتند: به خدا و به رسول خدا و به مؤمنين راضى هستيم. گفت: در اين هنگام بلال براى نماز اذان گفت و پيامبر و مردم وارد مسجد شدند و نماز مى خواندند، بعضى در حال قيام و برخى در حال ركوع و برخى در حال سجود بودند. فقيرى دور مى زد و سؤال مى كرد، پيامبر او را به سوى خود خواند و گفت: آيا كسى چيزى به تو داده است؟ گفت: آرى. گفت: آن چيست؟ گفت: انگشتر نقره. گفت: چه كسى آن را به تو داده؟ گفت: اين شخص كه در حال قيام است. پيامبر نگاه كرد و ديد او علىّ بن ابى طالب (ع) است، پس گفت: در چه حالتى آن را به تو داد؟ گفت: در حالى كه در ركوع بود به من داد، پيامبر گفت: «انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون»

237 ـ شبيه همين مضمون با سند ديگرى هم از ابن عباس نقل شده و در پايان آمده كه حسان بن ثابت در اين باره چنين سروده است:

ابا حسن تفديك نفسى و مهجتى *** وكل بطىء فى الهدى و مسارع

ايذهب مدحى و المحبر ضائعاً *** وما المدح فى جنب الاله بضائع

وانت الذى اعطيت اذكنت راكعا *** زكاتا فدتك النفس يا خير راكع

فانزل فيك الله خير ولاية *** فبيّنها فى نيّرات الشرايع

يعنى: اى ابوالحسن! جان و دل من و هر كسى كه در هدايت، كند يا تند است فداى تو باد! آيا مدح من و سخن آراسته تباه مى گردد؟ در حالى كه مدح براى خدا تباه نخواهد شد. و تو كسى هستى كه در حالى كه در ركوع بودى زكات دادى، جانم فدايت اى بهترين ركوع كنندگان. پس خدا درباره تو بهترين نوع ولايت را نازل كرد و آن را در درخشندگى هاى شرايع بيان نمود.

238 ـ در اين باره نيز چنين سروده شده است:

اوفى الصلاة مع الزكاة فقامها *** والله يرحم عبده الصبارا

من ذا بخاتم تصدق راكعا *** واسرّه فى نفسه اسرارا

من كان بات على فراش محمد *** ومحمد يسرى و ينحو الغارا

من كان جبريل يقوم بيمينه *** فيها و ميكال يقوم يسارا

من كان فى القرآن سمّى مؤمنا *** فى تسع آيات جعلن كبارا(26)

يعنى: نماز را همراه با زكات انجام داد پس آن را به پا داشت و خدا بنده شكيباى خود را رحم مى كند. كيست كه در حال ركوع انگشتر خود را صدقه داد و آن را در نفس خود پنهان نمود؟ كيست كه در بستر محمد خوابيد و محمد شبانه سير مى كرد و به جانب غار مى رفت؟ كيست كه جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در طرف چپ او قرار گرفت؟ كيست كه قران در نه آيه كه بزرگ قرار داده شده اند، او را مؤمن ناميد؟

239 ـ عن عبدالله بن محمّد بن الحنفية قال: كان عليّ يصلّي إذ جاء سائل فسأله فقال بإصبعه فمدّها فأعطى السائل خاتماً، فجاء السائل إلى النبي صلى الله عليه و آله و سلم فقال له النبي: هل أعطاك أحداً شيئاً؟ فنزلت فيه: (إنما وليكم الله ورسوله).

عبدالله بن محمد بن حنفيّه گفت: على نماز مى خواند كه سائلى آمد و از او سؤال كرد او انگشت خود را دراز كرد و انگشترش را به آن سائل داد، سائل نزد پيامبر آمد و پيامبر به او گفت: آيا كسى چيزى به تو داد؟ پس در اين باره نازل شد: «انما وليكم الله ورسوله»

240 ـ عن ابن عبّاس في قوله: (إنَّما وَليُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ) قال: نزلت في عليّ خاصّة، وقوله: (وَمَنْ يَتَولَّى اللهَ وَرَسُولَهُ وَالذينَ آمَنُوا) في علي نزل. وقوله: (بلّغْ ما أنْزِلَ إلَيْكَ) نزلت في علىّ، أمر رسول الله أن يبلّغ فيه فأخذ بيد عليّ وقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه.

وقوله: (لا تحرّموا طيّبات ما أحلّ الله لكم) نزلت في عليّ وأصحابه منهم عثمان بن مظعون و عمار، حرّموا على أنفسهم الشهوات وهمّوا بالإخصاء.

ابن عباس درباره آيه: «انما وليكم الله ورسوله» گفت: اين آيه در خصوص على نازل شده و آيه: «ومن يتولّى الله و رسوله و الذين آمنوا» درباره على نازل شده و آيه: «بلغ ما انزل اليك» درباره على نازل شده كه پيامبر را امر كرد كه در حق او مطلب را به مردم برساند، پس دست على را گرفت و گفت: هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست. و آيه «لاتحرموا طيبات ما احل الله لكم» درباره على و ياران او مانند عثمان بن مظعون و عمار نازل شده و آنان شهوات را برخود حرام كرده بودند و مى خواستند خود را خصى كنند.

( 34 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَوَ رَسُولَهُوَ الَّذينَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ

وهر كس خدا و پيامبرش و كسانى را كه ايمان آورده اند دوست بدارد، همانا حزب خدا همانان پيروزند.

(سوره مائده آيه 55)

241 ـ عن ابن عبّاس قال: (وَمَنْ يَتَوَلَّى اللهُ) يعني يحبّ الله (وَرَسُولَهُ) يعني محمّداً (وَالَّذيْنَ آمَنُوا) يعني ويحبّ علىّ بن ابى طالب (فإنْ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُوْنَ) يعني شيعة الله وشيعة محمّد وشيعة عليّ هم الغالبون يعني العالون على جميع العباد الظاهرون على المخالفين لهم قال ابن عبّاس:، فبدأ الله في هذه الآية بنفسه ثم ثنى بمحمّد، ثم ثلّث بعليّ ثم قال: فلمّا نزلت هذه الآية قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: رحم الله عليّاً اللهم أدر الحق معه حيث دار. قال ابن مؤمن: لاخلاف بين المفسرين أن هذه الآية نزلت في أميرالمؤمنين علي عليه السلام.

ابن عباس گفت: «ومن يتولّ الله» يعنى خدا را دوست بدارد و «رسوله» يعنى محمد(ص) را «والذين آمنوا» يعنى علىّ بن ابى طالب(ع) را دوست داشته باشد «فان حزب الله هم الغالبون» يعنى شيعه خدا و شيعه محمد و شيعه على آنان هستند كه پيروزند; يعنى بر تمام بندگان برتر و بر مخالفانشان چيره اند. ابن عباس گفت: خداوند در اين آيه از خودش شروع كرد، در مرحله دوم محمد و در مرحله سوم على را گفت، او اضافه كرد: وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر خدا فرمود: خدا رحمت كند على را، خدايا حق را با او بگردان هر كجا كه بگردد.

ابن مؤمن گفته است: ميان مفسران اختلافى نيست كه اين آيه درباره اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است.

242 ـ عن ابن عباس قال: أتى عبدالله بن سلام ورهط معه مع أهل الكتاب نبي الله(ص) عند صلاة الظهر فقالوا: يا رسول الله إنّ بيوتنا قاصية ولا نجد مسجداً دون هذا المسجد، وإن قومنا لما رأونا قد صدقنا الله رسوله و تركنا دينهم أظهروا لنا العداوة وأقسموا أن لا يخالطونا ولا يجالسونا ولايكلّمونا فشقّ ذلك علينا فبينما هم يشكون إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم إذ نزلت هذه الآية: (إنّما وَليُّكُمُ اللهُ ورَسُولُهُ ـ الآية إلى قوله: ـ الغالبون). فلمّا قرأها عليهم قالوا: رضينا بالله وبرسوله وبالمؤمنين. فأذّن بلال بالصلاة وخرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم إلى المسجد والناس يصلون بين راكع وساجد وقائم وقاعد، وإذاً مسكين يسأل، فدعاه رسول الله فقال له هل أعطاك أحد شيئاً؟ قال: نعم. قال: ماذا؟ قال: خاتم من فضة. قال: من أعطاكه؟ قال: ذاك الرجل القائم. فإذا هو علىّ بن ابى طالب، قال: على أي حال أعطاكه؟ قال: أعطانيه وهو راكع. فزعموا أن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كبّر عند ذلك، وقال: يقول الله تعالى: (ومن يتول الله ورسوله والذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون).

ابن عباس گفت: عبدالله بن سلام با گروهى از اهل كتاب هنگام نماز ظهر نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند: يا رسول الله خانه هاى ما دور است و مسجدى جز اين مسجد پيدا نمى كنيم و قوم ما چون ديدند ما خدا و رسول او را تصديق مى كنيم و دين خود را ترك كرده ايم، دشمنى با ما را آشكار كردند و سوگند خوردند كه با ما معاشرت و همنشينى نكنند و با ما سخن نگويند و اين براى ما ناراحت كننده است، در اين هنگام كه آنان به پيامبر خدا شكايت مى كردند اين آيه نازل شد: «انما وليكم الله ورسوله ـ تا ـ هم الغالبون» پس چون اين آيات را بر آنان خواند، گفتند: به خدا و رسول او و مؤمنان خرسند شديم، در اين موقع بلال اذان نماز گفت و پيامبر به سوى مسجد رفت و مردم نماز مى خواندند برخى از آنان در حال قيام و برخى در حال ركوع و برخى در حال سجده بودند، در اين زمان فقيرى سؤال مى كرد، پيامبر او را خواند و به او گفت: آيا كسى به تو چيزى داده است؟ گفت: آرى. گفت: چه چيزى؟ گفت: انگشترى از نقره. گفت: چه كسى آن را به تو داد؟ گفت: اين مرد كه در حال قيام است. گفت: آن را در چه حالتى به تو داد؟ گفت: در حال ركوع به من داد. پنداشتندكه پيامبر خدا در اين هنگام تكبير گفت و فرمود: خداوند مى فرمايد: «و من يتول الله ورسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون»

243 ـ همين روايت با سند ديگرى هم نقل شده است.

( 35 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يآ أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ

اى پيامبر آنچه را كه از پروردگارت به تو نازل شده ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده اى و خدا تو را از مردم حفظ مى كند، همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند.

(سوره مائده آيه 67)

244 ـ عن أبى هريرة، عن النبي صلى الله عليه و آله وسلم قال: لمّا أسرى بي إلى السماء سمعت نداءاً من تحت العرش أنّ عليّاً راية الهدى و حبيب من يؤمن بي بلّغ يا محمد، قال: فلمّا نزل النبي صلى الله عليه وآله وسلم أسرّ ذلك، فأنزل الله عزّوجلّ: (يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) في علىّ بن ابى طالب، (وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتُه، وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).

ابوهريره از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: چون (شب معراج) مرا به آسمانها بردند صدايى را از زير عرش شنيدم كه على پرچم هدايت و دوست هر كسى است كه به من ايمان دارد، اى محمد برسان. پس خداوند درباره على نازل كرد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...»

244 ـ عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآية في علىّ بن ابى طالب: (يا أيُّها الرسول بَلَّغْ ما أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).

ابوسعيد خدرى گفت: اين آيه درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك»

245 ـ عن ابن عبّاس في قوله عزّوجلّ: (يَا أَيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) الآية; قال: نزلت في عليّ، أمر رسول الله صلى الله عليه أن يبلّغ فيه فأخذ رسول الله بيد عليّ فقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه اللهمّ وال من والاه وعادِ من عاداه.

ابن عباس گفت: آيه: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» درباره علىّ بن ابى طالب (ع) نازل شده است، پيامبر مأموريت يافت كه درباره او ابلاغ كند، پس دست او را گرفت و گفت: هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خدايا هر كس را كه او را دوست بدارد دوست بدار و هر كس را كه او را دشمن بدارد دشمن بدار.

246 ـ همين روايت با سند ديگرى هم نقل شده است.

طرق اين حديث را به طور كامل در كتاب «دعاء الهداة الى اداء حق الموالاة» كه در ده جزء تصنيف كرده ام، آورده ام.(27)

247 ـ عن عبدالله بن أبي أوفى قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول يوم غدير خمّ وتلا هذه الآية: (يَا أَيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَإنْ لَمْ تَفْعَل فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) ثمّ رفع يديه حتى يرى بياض إبطيه ثم قال: ألا من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه. ثم قال: اللهم اشهد.

عبدالله بن ابى اوفى گفت: ازپيامبر خدا شنيدم كه در روز غدير خم مى گفت و اين آيه را تلاوت كرد: «يا ايّها الرسول بلّغ ماأنزل اليك من ربّك...» سپس دستان خودرا بلند كرد، بگونه اى كه سفيدى زير بغل هايش ديده مى شد، آنگاه گفت: آگاه باشيد هركس را كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى را كه اورا دوست داشته باشد و دشمن بدار كسى را كه اورا دشمن بدارد. سپس گفت: خداوندا گواه باش.

248 ـ عن زياد بن المنذر قال: كنت عند أبي جعفر محمد بن عليّ وهو يحدّث الناس إذ قام إليه رجل من أهل البصرة يقال له: عثمان الأعشى ـ كان يروي عن الحسن البصري ـ فقال له: يا ابن رسول الله جعلني الله فداك إنّ الحسن يخبرنا أنّ هذه الآية نزلت بسبب رجل ولا يخبرنا من الرجل (يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربك). فقال: لو أراد أن يخبر به لأخبر به، ولكنّه يخاف، إنّ جبرئيل هبط على النبي فقال له: إنّ الله يأمرك أن تدّل أمتك على صلاتهم. فدلّهم عليها، ثمّ هبط فقال: إنّ الله يأمرك أن تدلّ أمتّك على صيامهم. فدلّهم، ثمّ هبط فقال: إنّ الله يأمرك أن تدلّ أمتك على حجّهم ففعل، ثم هبط فقال: إنّ الله يأمرك أن تدلّ أمتك على وليّهم على مثل ما دللتهم عليه من صلاتهم و زكاتهم و صيامهم وحجّهم ليلزمهم الحجة في جميع ذلك. فقال رسول الله: يا ربّ إنّ قومي قريبوا عهد بالجاهلية وفيهم تنافس وفخر، وما منهم رجل إلاّ وقد وتره وليّهم وإنّي أخاف، فأنزل الله تعالى: (يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته) يريد فما بلّغتها تامّة (والله يعصمك من الناس). فلمّا ضمن الله له بالعصمة وخوّفه، أخذ بيد علىّ بن ابى طالب ثم قال: يا أيها الناس من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعادمن عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله وأحبّ من أحبّه وأبغض من أبغضه.

قال زياد: فقال عثمان: ما انصرفت إلى بلدي بشيء أحبّ إلىّ من هذا الحديث.

زياد بن منذر گفت: نزد ابوجعفر محمد بن على بودم و او به مردم حديث مى گفت: مردى از اهل بصره به نام عثمان الاعشى كه از حسن بصرى روايت مى كرد، بلند شد و گفت: اى پسر رسول خدا، خدا مرا فداى تو كند، حسن به ما مى گويد كه اين آيه: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» درباره مردى نازل شده است ولى نام آن مرد را نمى گويد. ابوجعفر گفت: اگر مى خواست مى گفت ولى او مى ترسد.

جبرئيل به پيامبر نازل شد و به او گفت: خداوند تو را فرمان مى دهد كه امت خود را به نماز وادار كنى، پس به آن وادار كرد. سپس نازل شد و گفت: خداوند تو را فرمان مى دهد كه امت خود را به زكات وادار كنى، پس به آن وادار كرد، سپس نازل شد و گفت: خداوند تو را فرمان مى دهد كه امت خود را به روزه دارى وادار كنى، پس وادار كرد، سپس نازل شد و گفت: خدا تو را فرمان مى دهد كه امت خود را به حج وادار كنى، پس وادار كرد. سپس نازل شد و گفت: خداوند تو را فرمان مى دهد كه امت خود را به ولىّ آنان راهنمايى كنى همانگونه كه به نماز و زكات و روزه و حج وادارشان كردى تا در همه اينها حجت براى آنان تمام شود، پيامبر گفت: پروردگارا قوم من به عصر جاهليت نزديك هستند و در ميان آنان رقابت و فخر فروشى وجود دارد و مردى در ميان آنان نيست مگر اينكه كينه اى نسبت به ولىّ خود دارد و من مى ترسم، پس خداوند نازل كرد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» يعنى تمام آن را نرسانيده اى «والله يعصمك من الناس» چون خداوند نگهدارى او را تضمين كرد و او را ترسانيد، او دست علىّ بن ابى طالب را گرفت و گفت: اى مردم هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا هر كس را كه او را دوست داشته باشد دوست بدار و هر كس را كه او را خوار سازد خوار كن و هر كس را كه به او محبت داشته باشد محبت كن و هر كس را كه به او بغضى داشته باشد بغض كن.

زياد گفت: عثمان گفت: به سوى شهر خود چيزى را كه دوست داشتنى تر از اين حديث باشد، نمى برم.

249 ـ عن ابن عباس وجابربن عبدالله قالا: أمر الله محمداً أن ينصب علياً للناس ليخبرهم بولايته فتخوّف رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم أن يقولوا حابا ابن عمه و أن يطعنوا في ذلك عليه، فأوحى الله إليه: (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك) الآية، فقام رسول الله بولايته يوم غدير خم.

ابن عباس و جابر گفتند: خداوند محمد(ص) را امر كرد كه على را براى مردم نصب كند تا ولايت او را به آنان خبر بدهد، پيامبر از اين ترسيد كه مردم بگويند از پسر عموى خودش طرفدارى كرد و در اين موضوع طعنه بزنند، پس خداوند به او وحى كرد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» پيامبر در غدير خم ولايت او را اعلام كرد.

250 ـ عن عبدالله بن عباس عن النبي صلى الله عليه و آله وسلم وساق حديث المعراج إلى أن قال: وإنّي لم أبعث نبيّاً إلاّ جعلت له وزيراً، وإنّك رسول الله وإنّ عليّاً وزيرك. قال ابن عباس: فهبط رسول الله فكره أن يحدث الناس بشيء منها إذ كانوا حديثي عهد بالجاهليّة حتّى مضى من ذلك ستّة أيّام، فأنزل الله تعالى: (فلعلّك تارك بعض ما يوحى إليك) فاحتمل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حتى كان يوم الثامن عشر، أنزل الله عليه (ياأيُّها الرَّسُولُ بلّغ ماأنزل إليك من ربّك)

ثمّ إنّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أمر بلالا حتى يؤذّن في الناس أن لا يبقى غداً أحداً إلا خرج إلى غديرخمّ، فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم والناس من الغد; فقال: يا أيها الناس إنّ الله أرسلني إليكم برسالة وإنّي ضقت بها ذرعاً مخافة أن تتهموني وتكذبوني حتى عاتبني ربّي فيها بوعيد أنزله عليّ بعد وعيد، ثمّ أخذ بيد علىّ بن ابى طالب فرفعها حتى رأى الناس بياض إبطيهما ثمّ قال: أيها الناس الله مولاي وأنا مولاكم فمن كنت مولاه فعليّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله. وأنزل الله: (اليوم أكملت لكم دينكم).

عبدالله بن عباس حديث معراج را از پيامبر نقل مى كند تا آنجا كه خداوند فرمود: من پيامبرى را مبعوث نكردم مگر اينكه براى او وزيرى قرار دادم و تو رسول خدا هستى و على وزير توست. ابن عباس گفت: پيامبر خدا فرود آمد و دوست نداشت از اين موضوع به مردم سخن بگويد، چون آنان به عصر جاهليت نزديك بودند تا اينكه شش روز گذشت و خداوند اين آيه را نازل كرد: «فلعلك تارك بعض مايوحى اليك = شايد تو ترك كننده قسمتى از آنچه بر تو وحى شده است باشى» پس پيامبر خدا تحمل كرد تا اينكه روز هيجدهم شد و اين آيه نازل گرديد: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك»

آنگاه پيامبر خدا به بلال دستور داد كه در ميان مردم اعلام كند كه فردا كسى نماند مگر اينكه به غدير خم برود، پيامبر خدا و مردم فردا (به آنجا) رفتند، پيامبر گفت: اى مردم خداوند مرا با پيامى به سوى شما فرستاده است و من در آن درنگ مى كردم از بيم آنكه مرا متهم و تكذيب كنيد تا اينكه پروردگارم با وعيدى پس از وعيدى مرا درباره آن مورد عتاب قرار داد، آنگاه دست علىّ بن ابى طالب(ع) را گرفت و او را بلند كرد تا جايى كه مردم سفيدى بغل آنها را ديدند سپس گفت: اى مردم! خدا مولاى من است و من مولاى شمايم، پس هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا هر كس را كه او را دوست بدارد دوست بدار و هر كس را كه او را دشمن بدارد دشمن بدار و هر كس را كه او را يارى كند يارى كن و هر كس را كه او را خوار سازد خوار كن و اين آيه نازل شد: «اليوم اكملت لكم دينكم»

( 36 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ مآأَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنچه را كه خدا بر شما حلال كرده است حرام نكنيد.

(سوره مائده آيه 87)

251 ـ عن ابن عباس في قوله تعالى: (لاتحرموا طيبات ما أحلّ الله لكم) قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب و أصحاب له منهم عثمان بن مظعون، و عمّار بن ياسر حرّموا على أنفسهم الشهوات و هموا بالإِخصاء.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «لا تحرموا ما احل الله لكم» گفت: اين آيه در حق علىّ بن ابى طالب(ع) و ياران او از جمله عثمان بن مظعون و عمار ياسر نازل شده است، آنها شهوات را بر خود حرام كردند و مى خواستند خود را خصى كنند.

252 ـ عن محمد بن إبراهيم بن الحرث التيمي:إنّ عليّاً و عثمان بن مظعون و نفراً من أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تعاقدوا أن يصوموا النهار و يقوموا الليل و لا يأتوا النساء و لا يأكلوا اللحم فبلغ ذلك رسول الله عليه و آله و سلم فأنزل الله تعالى: (يَا أَيّها الذين آمنوا لا تحرّموا طيّبات ما أحلّ الله لكم).

محمد بن ابراهيم تيمى گفت: على و عثمان بن مظعون و جمعى ديگر از اصحاب رسول الله با هم پيمان بستند كه روز را روزه بگيرند و شب را به نماز ايستند و با زنان همبستر نشوند و گوشت نخورند، اين خبر به پيامبر رسيد و اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم».

253 ـ عن السدي في قوله الله تعالى: (يا أيّها الذين آمنوا لا تحرّموا طيّبات ما أحلّ الله لكم) قال: جلس رسول الله صلى الله عليه و آله ذات يوم فذكّرهم ثم قام و لم يزدهم على التخويف، فقال ناس من أصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هم جلوس منهم علىّ بن ابى طالب و عثمان بن مظعون: ما خفنا إن لم نحدث عملا، فحّرم بعضهم أن يأكل اللحم و الودك، و أن يأكل بنهار، و حرّم بعضهم النوم و حرّم بعضهم النساء فأنزل الله تعالى: (لا تحرّموا طيّبات ما أحلّ الله لكم) و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ما بال قوم حرّموا النساء و الطعام و النوم، ألا إنّي أنام و أقوم، و أفطر و أصوم و أنكح النساء، فمن رغب عني فليس مني.

سدّى راجع به سخن خداوند: «يا ايها الذين آمنوا لاتحرّموا طيبات ما احل الله لكم» گفت: روزى پيامبر نشست و تذكر داد سپس برخاست و چيزى بر بيم دادن نيفزود. پس گروهى از اصحاب پيامبر كه نشسته بودند و از جمله آنان علىّ بن ابى طالب (ع) و عثمان بن مظعون بود، گفتند: اگر هيچ كارى نكنيم ترسى براى ما نيست، پس برخى از آنان خوردن گوشت و چربى و اينكه در روز غذا بخورند را بر خود حرام كردند و برخى از آنان خواب را حرام كردند و برخى از آنان زنان را حرام كردند، پس اين آيه نازل شد: «لا تحرموا طيات ما احل الله لكم» و پيامبر فرمود: چه شده است كه گروهى زنان و طعام و خوابيدن را بر خود حرام كرده اند. آگاه باشيد كه من مى خوابم و بيدار مى شوم و افطار مى كنم و روزه مى گيرم و با زنان نكاح مى كنم، پس هر كس از من دورى كند از من نيست.

( 37 )

آيه اى به شماره فوق در متن عربى كتاب وجود ندارد.

( 38 )

و از آيات سوره انعام درباره آنان نازل شده است:

وَ اِذا جآءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

و چون كسانى كه به آيات ما ايمان آورده اند به سوى تو بيايند، بگو سلام بر شما، پروردگارتان برخود رحمت مقرر كرده است.

(سوره انعام آيه 54)

254 ـ عن ابن عبّاس في قوله: (و إذا جاءك الذين يؤمنون بآياتنا) الآية قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب و حمزة و جعفر و زيد صلوات الله عليهم أجمعين.

ابن عباس گفت: آيه «واذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا» درباره علىّ بن ابى طالب(ع) و حمزه و جعفر و زيد نازل شده است.

( 39 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

اَلَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را با ظلم نپوشانده اند، براى آنان است امنيت و هم آنان هدايت شدگانند.

(سوره انعام آيه 83)

255 ـ عن ابن عبّاس في قول الله تعالى: (الذين آمنوا) يعني صدّقوا بالتوحيد هو علىّ بن ابى طالب (و لم يلبسوا) يعني لم يخلطوا، نظيرها: (لم تلسبسون الحق بالباطل) يعني لم يخلطون. و لم يخلطوا إيمانهم (بظلم) يعنى الشرك، قال ابن عبّاس: و الله ما آمن أحد إلاّ بعد شرك ماخلا عليّاً فإنّه آمن بالله من غير أن يشرك به طرفة عين (أولئك لهم الأمن) من النار و العذاب (و هم مهتدون) يعني مرشدون إلى الجَنّة يوم القيامد بغير حساب، فكان علىّ أوّل من آمن به و هو من أبناء سبع سنين.

ابن عباس گفت: «الذين آمنوا» يعنى توحيد را تصديق كردند و او علىّ بن ابى طالب (ع) است «ولم يلبسوا» يعنى خلط نمى كنند مانند آيه: «لم تلبسون الحق بالباطل= چرا حق را به باطل خلط مى كنيد» يعنى آنان خلط نكردند ايمان خود را به ظلم و منظور از آن شرك است. ابن عباس گفت: به خدا سوگند هيچ كس ايمان نياورد مگر اينكه قبلا دچار شرك بود جز علىّ بن ابى طالب(ع) كه ايمان آورد در حالى كه به اندازه چشم به هم زدن هم شرك نورزيد «اولئك لهم الامن» امنيت از آتش و عذاب «وهم مهتدون» يعنى در روز قيامت بدون حساب به بهشت راه مى يابند. على نخستين كسى بود كه به او ايمان آورد در حالى كه او هفت ساله بود.

( 40 )

و از سوره اعراف در اين باره نازل شده است:

وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ

و در اعراف مردانى هستند كه همه را با چهره هايشان مى شناسند.

(سوره اعراف آيه 46)

256 ـ عن الأصبغ بن نباتة قال: كنت جالساً عند علي فأتاه عبدالله بن الكواء فقال: يا أمير المؤمنين أخبرني عن قول الله: (و على الأعراق رجال) فقال: و يحك يا ابن الكواء نحن نوقف يوم القيامة بين الجنّة و النار فمن ينصرنا عرفناه بسيماه فأدخلناه الجنة، و من أبغضنا عرفناه بسيماه فأدخلناه النار.

اصبغ بن نباته گفت: نزد على نشسته بودم كه عبدالله بن كواء آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين مرا از اين سخن خداوند: «وعلى الاعراف رجال» خبر بده. فرمود: واى بر تو اى ابن كواء ما در روز قيامت ميان بهشت و جهنم مى ايستيم پس هر كس ما را يارى كرده به چهره اش مى شناسيم و او را وارد بهشت مى كنيم و هر كس كه ما را دشمنى كرده او را به چهره اش مى شناسيم و اورا وارد جهنم مى كنيم.

257 ـ عن ابن عبّاس في قوله: (وعلى الأعراف رجال) قال: الأعراف موضع عال من الصراط عليه العباس و حمزة و علي و جعفر يعرفون محبيهم ببياض الوجوه و مبغضيهم بسواد الوجوه.

ابن عباس درباره آيه «وعلى الاعراف رجال» گفت: اعراف محلى بلندتر از صراط است و عباس و حمزه و على و جعفر در آن قرار خواهند داشت، آنها دوستان خود را با سفيدى صورتهايشان و دشمنان خود را با سياهى صورتهايشان مى شناسند.

258 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

( 41 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ

و آنچه در سينه هايشان كينه بود كنديم و از زير آنها جويها روان است.

(سوره اعراف آيه 43)

259 ـ عن علي عليه السلام في قوله تعالى: (و نزعنا ما في صدورهم من غلّ) قال: نزلت فينا.

على(ع) گفت: آيه «ونزعنا ما فى صدورهم من غلّ» درباره ما نازل شده است.

260 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

( 42 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ

ندا دهنده اى در ميان آنان ندا داد كه لعنت خدا بر ستمگران باد.

(سوره اعراف آيه 44)

261ـ عن محمد بن الحنفيّة عن عليّ قال: (فاذّن مؤذن من بينهم أن لعنة الله على الظالمين) فأنا ذلك المؤذّن.

محمد بن حنفيه از على(ع) نقل مى كند كه گفت: «فاذّن مؤذّن بينهم» من همان ندا دهنده هستم.

262 ـ عن ابن عبّاس قال: إنّ لعلىّ بن ابى طالب في كتاب الله أسماء لايعرفها الناس، منها قوله: (فأذّن مؤذّن بينهم) فهو المؤذّن بينهم يقول: ألا لعنة الله على الذين كذّبوا بولايتي و استخفّوا بحقّي.

ابن عباس گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) را در كتاب خدا نام هايى است كه مردم آنها را نمى شناسند از جمله آنهاست سخن خداوند: «فاذّن مؤذّن بينهم» او همان مؤذن (ندا دهنده) است كه مى گويد: آگاه باشيد لعنت خداوند بر كسانى كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا سبك شمردند.

264 ـ ابن اذينه درباره آيه «فاذّن مؤذّن بينهم» گفت: مؤذن اميرالمؤمنين است.

264 ـ 265 ـ همين مضمون با دو سند ديگر نيز نقل شده است.

( 43 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ مِمَّنْ خَلَقْنآ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِه يَعْدِلُونَ

و از كسانى كه آفريديم امتى هستند كه با حق هدايت مى يابند و با آن عدل مىورزند.

(سوره اعراف آيه 281)

266 ـ عن مجاهد: عن ابن عباس في قوله عزوجل: (و ممن خلقنا أمّة) قال: يعني من أمة محمد أمة; يعني علىّ بن ابى طالب (يهدون بالحق) يعني يدعون بعدك يا محمد إلى الحق (و به يعدلون) في الخلافة بعدك، و معنى الأمة: العَلَم في الخير، نظيرها: (إن ّ إبراهيم كان أمّةً) يعني عَلَماً في الخير، مَعلماً للخير.

مجاهد از ابن عباس درباره آيه: «وممن خلقنا امّة» نقل مى كند كه يعنى از امت محمد امتى است، يعنى علىّ بن ابى طالب(ع) «يهدون بالحق» يعنى پس از تو اى محمد به سوى حق دعوت مى كنند «وبه يعدلون» يعنى در خلافت پس از تو. امت به معناى نمونه در خير است، مانند «ان ابراهيم كان امَّة» يعنى ابراهيم نمونه در خير و نشانه اى براى خير بود.

267 ـ عن الإمام جعفر الصادق في معنى قوله: (و ممن خلقنا أمة يهدون بالحق و به يعدلون) قال: هذه الآية لآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم.

از جعفر صادق در معناى آيه «وممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون» نقل شده كه گفت: اين آيه مربوط به آل محمد است.

( 44 )

و نيز از سوره انفال نازل شده است:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و به امانتهاى خود خيانت نكنيد.

(سوره انفاق آيه 27)

268 ـ عن أبي جعفر محمد بن علي في قوله تعالى ذكره: (يا أيها الذين أمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا أماناتكم) في آله محمد (و أنتم تعلمون).

ابوجعفر محمد بن على درباره سخن خداوند: «لاتخونوا الله والرسول و تخونوا اماناتكم» گفت: يعنى درباره آل محمد خيانت نكنيد در حالى كه شما مى دانيد.

( 45 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خآصَّةً

و از فتنه اى بترسيد كه تنها به كسانى از شما كه ستم كرده اند نمى رسد.

(سوره انفال آيه 25)

269 ـ عن ابن عباس قال: لما نزلت: (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لاَ تُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظكلكمُوْا مِنْكُمْ خَاصَّةً) قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من ظلم علياً مقعدي هذا بعد وفاتي فكأنما جحد نبوّتي و نبّوة الأنبياء قبلي.

ابن عباس گفت: وقتى آيه «واتقوا فتنة لاتصبين الذين ظلموا منكم خاصة» نازل شد، پيامبر گفت: هر كس على را كه اكنون با من نشسته پس از وفات من ستم كند گويا نبوت من و نبوت پيامبران پيش از من را انكار كرده است.

270 ـ عن الزبيربن العوّام قال: لمّا نزلت هذه الآية: (و اتَّقُوْا فِتْنَةً لا تُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُوْا منكم خَاصَّةً) و نحن يومئذ متوافرون فجعلنا نعجب من هذه الآية أيّة فتنة تصيبنا؟ ما هذه الفتنة؟ حتى رأيناها.

زبير بن عوّام گفت: چون اين آيه نازل شد: «واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» وما در آن روز فراوان بوديم، از اين آيه تعجب مى كرديم كه چه فتنه اى به ما مى رسد و اين فتنه چيست؟ تا اينكه آن را ديديم.

271 ـ عن الزبير بن العوّام قال: لقد قرأناها زماناً و ما نرى أنّا من أهلها، و إذاً نحن المعنّيون بها: (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لا تُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً).

زبير بن عوّام گفت: اين آيه را زمانى مى خوانديم و خود را اهل آن نمى ديديم ولى ناگهان ديديم كه منظور از آن ما هستيم: «واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة»

272 ـ عن الضحاك بن مزاحم في قوله تعالى: (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لا تُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) قال: أنزلت في أصحاب النبي صلى الله عليه و آله و سلم خاصَّة.

ضحاك بن مزاحم درباره آيه «واتقوا فتنة...» گفت: اين آيه در خصوص اصحاب محمد(ص) نازل شده است.

273 ـ عن السدي عن أصحابه قالوا في قوله تعالى: (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لاتُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ) قال: أهل بدر خاصَّةً، قال: فأصابتهم يوم الجمل فاقتتلوا، و كان من المفتونين فلان و فلان و هم من أهل بدر.

سدّى و اصحابش گفتند: آيه: «واتقوا فتنة لاتصيبن الذى ظلموا منكم خاصة» درباره اهل بدر است، اين فتنه در جنگ جمل رخ داد و آنان با يكديگر جنگيدند و از فتنه شدگان فلانى وفلانى بودند كه از اهل بدر بودند.

274 ـ عن الزبير بن العوّام أنّه قرأهذه الآية: (وَاتَّقُوْا فتنَةً) إلى آخرها فقال: ما شعرت أنّ هذه الآية نزلت فينا إلاّ اليوم. يعني يوم الجمل في محاربته علياً.

زبير بن عوّام گفت: نمى دانستم كه آيه «واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» درباره ما نازل شده مگر امروز. يعنى روز جمل در جنگ با على(ع)

275 ـ أنّ الزبير قال: حذرنا فتنة و ما ندري من تخلف لها، ثمّ قرأ (َاتَّقُوْا فِتْنَةً) فقال بعضهم: سبحان الله فما لكم؟ فقال: و يحك إنما نبصر ولكن لا نصبر.

زبير گفت: از فتنه اى بر حذر شديم و نمى دانستيم چه كسى در آن مى ماند؟

سپس اين آيه را خواند: «واتقوا فتنة» بعضى از آنان گفتند: سبحان الله شما را چه شده است؟ پس گفت: واى بر تو ما مى بينيم ولى صبر نمى كنيم.

276 ـ عن مطرف قال: قلنا للزبير: يا أبا عبدالله ضّيعتم الخليفة حتى قتل، ثم جئتم تطلبون بدمه؟ فقال الزبير: إنّا قرأناها على عهد رسول الله صلى الله عليه و سلم و أبي بكر و عمر: (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لاتُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُوْا مِنْكُمْ خَاصَّةً) و لم نكن نحسب أنّا أهلها حتى وقعت منّا حيث وقعت.

مطرف مى گويد: به زبير گفتيم: اى ابوعبدالله! خليفه راتباه كرديد تا اينكه كشته شد سپس آمديد و خونخواهى او را كرديد؟ زبير گفت: ما در زمان پيامبر خدا و ابوبكر و عمر مى خوانديم: «واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» و گمان نمى كرديم كه ما اهل آن هستيم تا اينكه فتنه از ما واقع شد آنجا كه واقع شد.

277 ـ عن ابن عبّاس في قوله: (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لاتُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ) الآية، قال: حذّر الله اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم أن يقاتلوا علياً.

ابن عباس درباره آيه: «واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» گفت: خداوند اصحاب محمد(ص) را از اينكه با على بجنگند برحذر داشت.

278 ـ قال الزبير بن العوّام: قرأت هذه الآية بضع و عشرين، أو بضع و ثلاثين سنة و لا أخاف أن تصيبني (وَاتَّقُوا فِتْنَةً).

زبير بن عوّام گفت: اين آيه را بيست و چند يا سى و چند سال خواندم و نمى ترسيدم از اين كه شامل من شود: «واتقوا فتنة»

279 ـ عن السدي في قوله تعالى (وَاتَّقُوْا فِتْنَةً لاتُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) قال: هم أهل الجمل.

سدّى درباره آيه: «واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» گفت: آنان اهل جمل هستند.

280 ـ عن أبي عثمان النهدي قال: رأيت علياً يوم الجمل و تلا هذه الآية: (وَإِنْ نَكَثُوْا أَيمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ) فحلف عليّ بالله ما قوتل أهل هذه الآية منذ نزلت إلاّ اليوم.

ابوعثمان نهدى مى گويد: در روز جمل على را ديدم كه اين آيه را مى خواند: «وان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم = و اگر سوگندهاى خود را پس از پيمانشان شكستند» على به خدا سوگند خورد كه از وقتى كه اين آيه نازل شده، اهل آن با همديگر نجنگيده اند مگر امروز.

281 ـ عن أبي عثمان مؤذّن بني أقصي قال: صحبت عليّاً سنةً كلها فما سمعت منه براءة و لا ولاية; إلى أني سمعته يقول: من يعذرني من فلان و فلان إنهما بايعاني طائعين غير مكرهين، ثم نكثا بيعتي من غير حدث أحدثت، و الله ما قوتل أهل هذه الآية: (و إن نكثوا أيمانهم من بعد عهدهم) إلا اليوم.

ابوعثمان مؤذن قبيله بنى اقصى گفت: يك سال با على مصاحبت كردم و از او نشنيدم كه از كسى برائت كند و يا اظهار ولايت نمايد، جز اينكه شنيدم مى گفت: فلانى و فلانى چه عذرى براى من دارند؟ آن دو نفر با ميل خود و بدون اكراه با من بيعت كردند، آنگاه بيعت مرا شكستند بى آنكه من كارى انجام داده باشم و به خدا سوگند اهل اين آيه: «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم» با هم نجنگيده اند جز امروز.

282 ـ شبيه اين مضمون با سند ديگرى از حذيفه نقل شده است.

( 46 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ اِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ

و هنگامى كه كافران به تو نيرنگ كردند تا تو را زندانى كنند و يا تو را بكشند و يا تو را اخراج كنند، و آنان نيرنگ مى كنند و خدا نيز نيرنگ آنان را چاره مى كند و خدا بهترين چاره سازهاست.

(سوره انفال آيه 30)

283 ـ عن ابن عبّاس في قول الله تعالى: (وَإِذْ يَمْكُرُبك الَّذِيْنَ كَفَرُوْا) قال: تشاورت قريش ليلة بمكّة فقال بعضهم: إذا أصبح محمد فأوثقوه بالوثاق. و قال بعضهم: اقتلوه. و قال بعضهم: بل أخرجوه فاطلع الله نبيّه على ذلك، فبات علىّ بن ابى طالب على فراش النبي صلى الله عليه و آله و سلم تلك الليلة، فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حتى لحق بالغار، و بات المشركون يحرسون علياً و هم يظّنون أنّه رسول الله، فلمّا أصبحوا ثاروا إليه، فلمّا رأوا علياً ردّ الله مكرهم فقالوا: أين صاحبك؟ قال: لا أدري. فاقتصّوا أثره فلمّا بلغوا الجبل اختلط عليهم فصعدوا فوق الجبل فمرّوا بالغار فرأوا على بابه نسج العنكبوت فقالوا: لو دخل ههنا لم يكن على بابه نسج العنكبوت.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «واذ يمكر بك الذين كفروا» گفت: شبى قريش در مكه با هم مشورت كردند، بعضى از آنان گفتند: چون محمد صبح كرد او را با زنجير ببنديد و بعضى از آنان گفتند: او را بكشيد و بعضى از آنان گفتند: بلكه او را (از مكه) بيرون كنيد، خداوند پيامبرش را از اين موضوع با خبر كرد، پس علىّ بن ابى طالب(ع) در آن شب در بستر پيامبر خوابيد و پيامبر بيرون رفت و به غار رسيد و مشركان على را مى پاييدند و گمان مى كردند كه او پيامبر خداست، چون صبح شد به سوى او حمله كردند و چون على را ديدند خدا مكر آنان را برگردانيد و گفتند: رفيق تو كجاست؟ گفت: نمى دانم ردّ پاى او را گرفتند چون به كوه رسيدند بر آنان مشتبه شد تا اينكه به بالاى كوه صعود كردند و به غار رسيدند و در در آن تار عنكبوتى را ديدند و گفتند: اگر به اينجا وارد مى شد اين تار عنكبوت اينجا نبود.

284 ـ 286 ـ همين مضمون با سه سند ديگر نيز نقل شده است.

287 ـ عكرمه درباره آيه: «واذ يمكر بك الذين كفروا »گفت: چون پيامبر و ابوبكر خواستند به سوى غار بروند، على را امر كرد و او در بستر پيامبر خوابيد و مشركان نگهبانى مى دادند و چون او را ديدند كه خوابيده گمان كردند كه او پيامبر است و رهايش كردند، چون صبح شد بر او حمله بردند و مى پنداشتند كه پيامبر است ولى على را ديدند گفتند: رفيق تو كجاست؟ گفت: نمى دانم و همه به دنبال او رفتند.

288 ـ عن ابن عبّاس قال: لمّا اجتمعوا لذلك واتّعدوا أن يدخلوا دار الندوة ويتشاورا فيها في أمر رسول الله! غدوا في اليوم الذي اتّعدوا، وكان ذلك اليوم يسمّى يوم الرحمة، فاعترضهم إبليس في هيئة شيخ جليل عليه بت فوقف على باب الدار، فلمّا رأوه واقفاً على بابها قالوا: من الشيخ؟ قال: شيخ من أهل نجد سمع بالذي اتّعدتم له فحضر معكم ليسمع ما تقولون وعسى أن لايعدمنّكم منه رأي ونصح. قالوا: أجل فادخل. فدخل معهم وقد اجتمع فيها أشراف قريش كلّهم من كل قبيلة، من بني عبد شمس عتبة و شيبه ابنا ربيعة، وأبوسفيان بن حرب، ومن بني نوفل بن عبد مناف طعمة بن عدي و جبيربن مطعم والحرث بن عامربن نوفل، ومن بني عبدالداربن قصّي النضر بن الحرث بن كلدة، ومن بني أسد بن عبدالعزّى أبوالبختري بن هشام وزمعة بن الأسود بن المطلب وحكيم بن حزام، ومن بني مخزوم أبو جهل بن هشام، ومن بني سهم نبيه ومنبه ابنا الحجاج، ومن بني جمح أميّة بن خلف أو من كان منهم و غيرهم ممن لا يعدّ من قريش.

فقال بعضهم لبعض: إنّ هذا الرجل قد كان من أمره ما قد رأيتم و إنّا والله ما نأمنه على الوثوب علينا بمن قد اتبعه من غيرنا، فأجمعوا فيه رأياً وتشاوروا، ثم قال قائل منهم: احسبوه في الحديد وغلّقوا عليه باباً، ثمّ تربّصوا به ما أصاب أشباهه من الشعراء الذين كانوا قبله مثل زهير و نابغة ومن مضى منهم من هذا الموت حتى يصيبه منه ما أصابهم. فقال الشيخ النجدي: لا والله ما هذا لكم برأي والله لئن حبستموه كما تقولون لخرج أمره من وراء الباب الذي أغلقتم دونه إلى أصحابه، فلأوشكوا أن يثبوا عليكم فينتزعونه من أيديكم ثمّ يكابروكم به حتّى يغلبوكم على أمركم، ما هذا لكم برأي فانظروا في غيره.

ثمّ تشاوروا، ثمّ قال قائل منهم: نخرجه من بين أظهرنا فننفيه من بلدنا، فإذا خرج عنّا فوالله ما نبالي أين يذهب ولاحيث وقع إذا غاب عنّا أذاه وفرغنا منه و أصلحنا أمرنا وألفتنا كما كانت. قال الشيخ النجدي: لا والله ما هذا لكم برأي ألم تروا إلى حسن حديثه وحلاوة منطقه وغلبته على قلوب الرجال بما يأتي به، والله لو فعلتم ذلك ما آمنتم على أن يحلّ على حيّ من العرب فيغلب عليهم بذلك من قوله و حديثه حتّى يبايعوه عليه، ثمّ يسير بهم إليكم حتّى يطأكم بهم فيأخذ أمركم من أيديكم ثمّ يفعل بكم ما أراد، دبّروا فيه رأياً غير هذا. فقال أبو جهل بن هشام: والله إنّ لي فيه لرأياً ما أراكم وقفتم عليه بعد. قالوا: وما هو يا أباالحكم؟ قال: أرى أن تأخذوا من كلّ قبيلة فتىً شاباً جليداً نسيباً وسيطاً فينا، ثمّ نعطي كلّ فتى منهم سيفاً صارماً، ثمّ يعمدون إليه، ثمّ يضربون بها ضربة رجل واحد فيقتلونه فنستريح منه، فإنّهم إذا فعلوا ذلك تفرّق دمه في القبائل كلّها فلم يقدر بنو عبد مناف على حرب قومهم جميعاً، ورضوا عنّا بالعقل فعقلناه لهم قال: فقال لهم الشيخ النجدي: القول ما قال هذا الرجل، هذا هو الرأي لا رأي لكم غيره. فتفرّق القوم عنه على ذلك وهم مجمعون له.

فأتى جبرئيل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: لا تبت هذه الليلة على فراشك الذي كنت تبيت عليه.

قال: فلمّا كان عتمة من الليل اجتمعوا على بابه يرصدونه حتى ينام فيثبون عليه، فلمّا رأى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مكانهم قال لعلّي: نم على فراشي واتّشح ببردي هذا الحضرمي الأخضر فنم فيه فإنّه لا يخلص إليك شرّ و كراهة منهم، وكان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ينام في برده ذلك إذا نام.

قلت: إنتهى حديث سلمة، وزاد يونس بن بكير، عن ابن إسحاق: ثمّ دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم علىّ بن ابى طالب فأمره أن يبيت على فراشه و يتشح ببرد له أخضر ففعل علي ذلك.

ثمّ خرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على القوم و هم على بابه فخرج و معه حفنة من تراب فجعل ينثرها على رؤسهم و أخذ الله عزوجلّ بأبصارهم عن رؤية نبيّه وهو يقرأ: (يس والقرآن الحكيم ـ إلى قوله: ـ فأغشيناهم فهم لايبصرون)

فلمّا أصبح رسول الله أذن الله له بالخروج إلى المدينة وكان آخر من قدم إلى المدينة من الناس فيمن لم يفتن في دينه ـ أو لم يحبس ـ علىّ بن ابى طالب و ذلك إنّ رسول الله أخّره بمكّة وأمره أن ينام على فراشه و أجّله ثلاثاً وأمره أن يؤدّي إلى كلّ ذي حقّ حقّه ففعل ثمّ لحق برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اطمأنّ الناس و نزلوا إلى أرض أمن مع إخوانهم من الأنصار.

ابن عباس گفت: چون قريش براى اين منظور (توطئه بر ضدّ پيامبر) تصميم گرفتند و وعده گذاشتند كه در دارالندوه جمع شوند و درباره پيامبر خدا مشورت كنند، در آن روز موعود گرد هم آمدند و آن روز را روز رحمت مى گفتند، شيطان در شكل يك پيرمرد بزرگوار كه لباس خشنى داشت بر در ايستاد و خود را به آنان نشان داد، چون او را ديدند كه بر در ايستاده، گفتند: شيخ كيست؟ گفت: پيرمردى از اهل نجد كه آنچه را كه شما وعده گذاشته بوديد شنيد و با شما حاضر شد تا آنچه را كه مى گوييد بشنود و اميد است كه از راى و نصيحت خود بر شما دريغ نكند. گفتند: آرى داخل شو. او با آنها داخل شد و در آنجا اشراف قريش از هر قبيله اى حاضر بودند، از بنى عبد شمس عتبه و شيبه فرزندان ربيعه و ابوسفيان بن حرب، و از بنى نوفل بن عبد مناف طعمة بن عدى و جبير بن مطعم و حرث بن عامر بن نوفل، و از بنى عبدالدار بن قصى، نضربن حرث بن كلده، و از بنى اسد بن عبدالعزّى، ابوالبخترى بن هشام و زمعة الاسود بن مطلب و حكيم بن حزام، و از بنى مخزوم، ابوجهل بن هشام و از بنى سهم، نبيه و منبّه فرزندان حجاج و از بنى جمح، امية بن خلف يا كس ديگرى از اين قبيله و كسان ديگرى جز آنان كه از قريش نبودند.

بعضى از آنان به بعضى ديگر گفتند: كار اين مرد به جايى رسيده كه مى بينيد و سوگند به خدا ما در امان نيستيم كه با پيروان خود بر ما حمله كند، پس به اتفاق درباره او نظر بدهيد و مشورت كنيد، آنگاه يكى از آنان گفت: او را در آهن زندانى كنيد و در را به روى اوببنديد سپس در انتظار باشيد تا به او همان رسد كه به شاعران پيش از او مانند زهير و نابغه و كسانى كه به اين طريق مردند، رسيد.

شيخ نجدى گفت: نه به خدا اين راى شما درست نيست، به خدا اگر همانگونه كه مى گوييد او را زندانى كنيد، خبر او از پشت اين در كه بسته ايد به اصحاب او مى رسد و سعى مى كنند كه بر شما حمله كنند و او را از دست شما نجات دهند سپس با شما دعوا كنند تا بر شما غلبه نمايند، اين راى شما درست نيست فكر ديگرى بكنيد.

آنگاه به مشورت پرداختند و يكى از آنان گفت: او را از ميان خود بيرون كنيم و از شهر خود تبعيد نماييم، وقتى از پيش ما رفت ديگر به خدا سوگند كه باكى نداريم كه به كجا رفت و در كجا قرار گرفت.

شيخ نجدى گفت: به خدا سوگند كه اين هم رأى درستى نيست آيا زيبايى سخن و شيرينى بيان و نفوذ او در دلهاى مردم را نمى بينيد، به خدا اگر چنين كنيد در امان نخواهيد بود از اينكه در قبيله اى از عرب قرار گيرد و با سخن و حديث خود بر آنان چيره شود و آنان با او بيعت كنند، آنگاه آنها را به سوى شما حركت دهد و شما را به وسيله آنان پايمال كند و كار را از دست شما بگيرد و آنچه را كه مى خواهد درباره شما انجام دهد، درباره او تدبيرى جز اين انديشه كنيد.

ابوجهل بن هشام گفت: به خدا سوگند كه مرا درباره او انديشه اى است كه گمان نمى كنم هرگز به چنين انديشه اى واقف شويد. گفتند: آن چيست اى ابوالحكم؟ گفت: نظر من اين است كه از هر قبيله اى جوان پر زورى كه نسب متوسطى در ميان ما داشته باشد، برگيريد، آنگاه به هر يك از آن جوانان شمشير برنده اى مى دهيم، سپس به او حمله مى كنند و به او ضربتى مانند ضربت يك مرد مى زنند و او را مى كشند و ما از او راحت مى شويم، اگر آنان چنين كنند خون او در ميان همه قبايل پراكنده مى شود و بنى عبد مناف قدرت آن را پيدا نمى كنند كه با همه قوم خود بجنگند و به ديه راضى مى شوند و ما ديه او را به آنان مى دهيم.

شيخ نجدى گفت: سخن همان است كه اين مرد گفت و اين همان نظرى است كه نظرى جز آن نخواهيد داشت. پس آن قوم با اتفاق نظر به اين رأى، پراكنده شدند.

جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اين شب را در بستر خود كه هميشه در آن مى خوابيدى، نخواب. مى گويد: وقتى پاسى از شب گذشت بر در خانه پيامبر جمع شد تا به او حمله كنند و چون پيامبر خدا جاى آنان را ديد به على گفت: در بستر من بخواب و اين روانداز سبز حضرمى مرا روى خود بكش و در آن بخواب همانا شرّ و رنجى از آنان به تو نخواهد رسيد. پيامبر هر وقت مى خوابيد با اين روانداز مى خوابيد.

مى گويم: حديث سلمه در اينجا تمام شد و يونس بن بكير به نقل از ابن اسحاق چنين اضافه مى كند:

سپس پيامبر خدا علىّ بن ابى طالب(ع) را خواند و به او دستور داد كه در بستر او بخوابد و روانداز سبز او را به خود بپيچد و على چنين كرد.

آنگاه پيامبر خدا خارج شد و آن قوم بر در او بودند، خارج شد در حالى كه يك مشت خاك با او بود آن را به سرهاى آنان انداخت و خداوند چشمان آنان را از ديدن پيامبر باز داشت و او چنين مى خواند: «يس و القرآن الحكيم ـ تا ـ فاغشيناهم فهم لايبصرون»

چون پيامبر صبح كرد خداوند به او اجازه داد كه به سوى مدينه برود و آخرين كسى از مردم كه در دين او خللى وارد نشد و به مدينه آمد علىّ بن ابى طالب(ع) بود و اين بدانجهت بود كه پيامبر او را در مكه به تأخير انداخته بود و گفته بود كه در بستر او بخوابد و سه روز به او وقت تعيين كرده بود و به او دستور داده بود كه هر كس حقى (بر پيامبر) دارد به او بدهد، او چنين كرد آنگاه به رسول خدا پيوست و مردم مطمئن شدند و به سرزمين امنى با برادران انصار وارد شدند.

( 47 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ ما كانُوا أَوْلِيآءَهُ اِنْ أَوْلِيآؤُهُ اِلاَّ الْمُتَّقُونَ

آنان دوستان او نبودند، دوستان او نيستند مگر پرهيزگاران.

(سوره انفال ايه 34)

289 ـ عن عبدالله بن عباس في قوله تعالى: (وما كانوا) يعني كفار مكّة (أولياؤه إن أولياؤه) يعني ما أولياؤه (إلا المتقون) يعني عن الشرك والكبائر، يعني علىّ بن ابى طالب و حمزة و جعفراً و عقيلاً، هؤلاء هم أولياؤه (ولكنّ أكثرهم لايعلمون).

عبدالله بن عباس گفت: «و ما كانوا» يعنى كفار مكه «اولياؤه ان اولياؤه» يعنى دوستان او نيستند «الا المتقون» مگر پرهيزگاران، يعنى آنان كه از شرك و گناهان كبيره پرهيز كرده اند، يعنى علىّ بن ابى طالب(ع) و حمزه و جعفر و عقيل اينان دوستان او بودند «ولى بسيارى از آنان نمى دانند»

290 ـ عن أنس بن مالك عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: آل محمد كلٌّ تقيّ.

انس بن مالك گفت: پيامبر فرمود: آل محمد همگى پرهيزگار (تقى) هستند.

291ـ عن السدي، عن أصحابه؟ في قوله تعالى: (إن أولياؤه إلاّ المتّقون) يعني أصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم.

سدّى از اصحاب خود درباره آيه «ان اولياؤه الا المتقون» نقل مى كند كه منظور اصحاب محمد هستند.

( 48 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ

و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت به دست آورديد، همانا يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و خويشان و يتيمان و مساكين و درماندگان در راه است.

(سوره انفال آيه 41)

292 ـ عن علىّ بن ابى طالب(ع) في قول الله تعالى (وَاعْلَمُوا انَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء) الآية، قال: لنا خاصّة، ولم يجعل لنا في الصدقة نصيباً، كرامة أكرم الله تعالى نبيّه وآله بها، وأكرمنا عن أوساخ أيدي المسلمين.

علىّ بن ابى طالب(ع) درباره آيه: «واعلموا انما غنمتم من شىء» گفت: اين مخصوص ماست و ما را در صدقه سهمى قرار نداده است اين كرامتى است كه خداوند پيامبر خود و خاندان او را با آن گرامى داشته و ما را از چرك هاى دستهاى مسلمانان برترى داده است.

293 ـ عن عكرمة أنّ فاطمة عليها السلام قالت: لمّا اجتمع علي والعبّاس وفاطمة و أسامة بن زيد، عند النبي صلى الله عليه و آله و سلم فقال: سلوني. فقال العبّاس: أسألك كذا و كذا من المال. قال: هو لك. وقالت فاطمة: أسألك مثل ما سأل عمّي العبّاس. فقال: هو لك. وقال أسامة: أسألك أن تردّ عليّ أرض كذا و كذا، أرضاً كان له انتزعه منه، فقال: هو لك. فقال لعليّ: سل. فقال: أسألك الخمس. فقال هو لك; فأنزل الله تعالى: (وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَإنَّ للهِ خُمُسَهُ) الآية، فقال النبي(ص): قد نزلت في الخمس كذا كذا. فقال عليّ: فذاك أوجب لحقي. فأخرج الرمح الصحيح والرمح المكسر، والبيضة الصحيحة والبيضة المكسورة فأخذ رسول الله أربعة أخماس وترك في يده خمساً.

عكرمه گفت: فاطمه(ع) گفت: چون على و عباس و فاطمه و اسامة بن زيد نزد پيامبر خدا جمع شدند، فرمود: از من بخواهيد. عباس گفت: از تو اين مقدار از مال مى خواهم. فرمود: آن براى توست. فاطمه گفت: من هم همان را كه عمويم عباس خواست از تو مى خواهم. فرمود: آن براى توست. اسامه گفت: از تو مى خواهم آن زمين فلان را به من بازگردانى (و اين زمينى بود كه پيامبر از او گرفته بود) فرمود: آن براى توست. پيامبر به على گفت: تو هم بخواه. على گفت: از تو خمس مى خواهم فرمود: آن براى توست و اين آيه نازل شد: «واعلموا انما غنمتم من شىء فانّ لله خمسه» پيامبر فرمود: درباره خمس چنين و چنان نازل شده است. على گفت: اين در حق من شايسته تر است، پس نيزه سالم و نيزه شكسته و تخم مرغ سالم و تخم مرغ شكسته را آورد و رسول خدا چهار پنجم را گرفت و يك پنجم را در دست او باقى گذاشت.

294 ـ عن عبدالرحمان بن أبي ليلى قال: سمعت أميرالمؤمنين عليّاً يقول: اجتمعت أنا و فاطمة والعبّاس وزيد بن حارثة عند رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، فقال العباس: يا رسول الله كبرت سنّي ودقّ عظمي و كثرت مؤنتي فإن رأيت يا رسول الله أن تأمر لي بكذا و كذا وسقاً من الطعام فافعل. فأجابه النبي صلى الله عليه وآله و سلم، فقالت فاطمة: يا رسول الله إن رأيت أن تأمر لي كما أمرت لعمّك فافعل. فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: نعم. ثمّ قال زيد بن حارثة: يا رسول الله كنت أعطيتني أرضاً كانت معيشتي منها، ثمّ قبضتها فإن رأيت أن تردّها عليّ فافعل. فقال: نعم. فقلت أنا: إن رأيت أن تولّيني هذا الحقّ الذي جعله الله لنا في كتابه من هذا الخمس فأقسّمه في حياتك كيلا ينازعنيه أحد بعدك. فقال النبي(ص): فافعل، فولاّنيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقسّمته في حياته، ثمّ ولاّنيه أبوبكر فقسّمته في حياته، ثمّ ولاّنيه عمر فقسّمته حتى كان آخر سنة من سني عمر أتاه مال كثير فعزل حقنا ثمّ أرسل إليّ فقال: هذا حقّكم فخذه. فقلت بنا عنه غنى العام، وبالمسلمين حاجة، فردّه تلك السنة فلم يدعني إليه أحد بعده حتى قمت مقامي هذا، فلقيني العبّاس فقال: يا علي لقد نزعت اليوم منّا شيئاً لا يردّ إلينا أبداً.

عبدالرحمان بن ابى ليلى گفت: شنيدم اميرالمؤمنين على گفت: من و فاطمه و عباس و زيدبن حارثه نزد پيامبر جمع بوديم، عباس گفت: يا رسول الله سنّ من بالا رفته و استخوانم ضعيف شده و خرجم زياد شده، اى رسول خدا اگر صلاح مى دانى دستور بده اين مقدار طعام به من بدهند، پيامبر سخن او را پذيرفت، فاطمه گفت: يا رسول الله اگر صلاح مى دانى براى من هم همان مقدار كه به عمويم دادى بده، پيامبر فرمود: آرى. سپس زيد بن حارثه گفت: يا رسول الله به من زمينى داده بودى كه زندگى من از آن بود سپس آن را از مى گرفتى، اگر صلاح مى دانى آن را به من برگردان. فرمود: آرى. من (على) گفتم: اگر صلاح بدانى مرا متولى آن حقى كه خدا آن را در كتاب خود براى ما قرار داده يعنى خمس كن تا آن را در زمان حيات تو تقسيم كنم و كسى بعد از تو در آن با من نزاع نكند. پيامبر فرمود: چنين كن و پيامبر مرا متولى آن كرد و در زمان حيات او من آن را تقسيم مى كردم، سپس ابوبكر مرا متولى آن كرد و در زمان حيات او آن را تقسيم مى كردم، سپس عمر مرا متولى آن كرد و من آن را تقسيم مى كردم، تا اينكه آخرين سال زندگى عمر بود كه مال بسيارى به او رسيد و او حق ما را جدا كرد و نزد من فرستاد و گفت: اين حق شماست آن را بگير. من گفتم: امسال ما از آن بى نياز هستيم و مسلمان به آن احتياج دارند و آن سال آن را برگردانيد و ديگر بعد از او هيچ كس ما را به سوى آن نخواند، تا اكنون كه من در اينجا هست. عباس با من ملاقات كرد و گفت: يا على آن روز از ما چيزى را گرفتى كه هرگز به ما بازگردانيده نشد.

295 ـ عن مجاهد في قوله تعالى: (ولذي القربى) قال: هم أقارب النبي الذين لم يحل لهم الصدقة.

مجاهد درباره «ولذى القربى» گفت: آن خويشاوندان پيامبر هستند كه صدقه براى آنان حلال نيست.

296 ـ عن مجاهد، قال: كان النبي صلى الله عليه و آله و سلم وأهل بيته لا تحلّ لهم الصدقة فجعل لهم الخمس.

مجاهد گفت: براى پيامبر و خاندان او صدقه حلال نبود پس براى آنان خمس را قرار داد.

297 ـ عن قتادة قال: سهم ذوي القربى طعمة كانت لقرابة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

قتاده گفت: سهم ذوالقربى خوراكى براى خويشان رسول خدا بود.

298 ـ عن ابن عباس و سئل عن سهم ذوي القربي؟ فقال: هو لقربى رسول الله قسّمه لهم رسول الله بينهم.

از ابن عباس راجع به سهم ذوى القربى پرسيدند، گفت: آن براى خويشان پيامبر است، پيامبر آن را ميان آنان تقسيم كرد.

( 49 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

هُوَ الَّذى أَيَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ

و او كسى است كه تو را با يارى خود و به وسيله مؤمنان كمك كرد.

(سوره انفال آيه 8)

299 ـ عن أبي هريرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: رأيت ليلة أسري بي إلى السماء على العرش مكتوباً: لا إله إلاّ أنا وحدي لا شرك لي، ومحمد عبدي ورسولي أيَّدته بعلي. فذلك قوله: (هُوَ الّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنينَ).

ابوهريره گفت: پيامبر فرمود: شبى كه مرا به آسمانها بردند، ديدم كه بر عرش نوشته شده: معبودى جز من نيست كه يگانه ام و شريكى براى من وجود ندارد و محمد بنده و پيامبر من است كه او را به وسيله على تأييد كردم. اين است قول خداوند: «هو الذى ايّدك بنصره وبالمؤمنين»

300 ـ عن أنس قال: قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: لمّا عرج بي رأيت على ساق العرش مكتوباً: لا إله إلا الله، محمد رسول الله أيّدته بعلىّ نصرته بعليّ.

انس گفت: پيامبر فرمود: چون مرا بالا بردند ديدم كه در ساق عرش نوشته شده: معبودى جز الله نيست، محمد پيامبر اوست كه او را با على تأييد كردم و با على يارى نمودم.

301 ـ عن أنس بن مالك أنّ النبي صلى الله عليه و آله و سلم جاع جوعاً شديداً; فهبط عليه جبرئيل بلوزة خضراء من الجنّة فقال: افككها. ففكّها فإذا فيها مكتوب: بسم الله الرحمن الرحيم، لا إله إلا الله محمد رسول الله أيّدته بعليّ ونصرته به.

انس بن مالك گفت: پيامبر به شدت گرسنه شد، جبرئيل بادام سبزى از بهشت آورد و گفت: آن را بشكن، آن را شكست ناگهان ديد كه در آن نوشته شده معبودى جز الله نيست، محمد پيامبر خداست او را با على تأييد كردم و با على يارى نمودم.

302 ـ عن جابربن عبدالله قال: قال رسلول الله صلى الله عليه و آله وسلم: مكتوب على باب الجنّة قبل أن يخلق السماوات والأرش بألفي عام: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أيّدته بعليّ.

جابربن عبدالله گفت: دو هزار سال پيش از آنكه آسمانها و زمين آفريده شود بر در بهشت نوشته شده: معبودى جز الله نيست، محمد پيامبر خداست او را با على تأييد كردم.

303 ـ عن أبي الحمراء قال: قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: لمّا أسري بي رأيت في العرش «لا إله إلا الله، محمّد رسول الله أيّدته بعلي».

ابوالحمراء گفت: پيامبر فرمود: چون مرا به معراج بردند، در عرش ديدم: معبودى جز الله نيست، محمد پيامبر خداست، او را با على تأييد كردم.

304 ـ همين مضمون به چند طريق ديگر نيز نقل شده است.

( 50 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ

اى پيامبر، خدا و كسانى از مؤمنان كه از تو پيروى كردند، تو را بس است.

(سوره انفال آيه 84)

305 ـ عن جعفر بن محمد، عن أبيه في قوله تعالى: (يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللهُ ومَن اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنينَ) قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

جعفر بن محمد از پدرش نقل مى كند كه آيه «يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المؤمنين» درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است.

306 ـ اين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

( 51 )

و از سوره توبه نازل شده است:

وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِه اِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرىءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ

واعلامى است از خدا و پيامبر او به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پيامبرش از مشركان بى زار است..

(سوره توبه آيه3)

307 ـ عن علىّ بن الحسين قال: إنّ لعليّ أسماء في كتاب الله لا يعلمه الناس. قلت: وماهو؟ قال: (وأذان من الله ورسوله) عليّ والله هو الأذان يوم الحج الأكبر.

علىّ بن الحسين گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) را در قرآن نام هايى است كه مردم آنها را نمى دانند. گفتم: آن چيست؟ گفت: «واذان من الله ورسوله» به خدا سوگند اذان در روز حج اكبر، على است.

اخبار فراوانى داريم كه اعلام كننده، علىّ بن ابى طالب(ع) است.

308 ـ عن ابن عباس قال: كان بين نبي الله وبين قبائل من العرب عهد، فأمر الله نبيّه أن ينبذ إلى كل ذي عهد عهده إلاّ من أقام الصلاة المكتوبة والزكاة المفروضة، فبعث علىّ بن ابى طالب بتسع آيات متواليات من أول براءة، وأمره رسول الله(ص) أن ينادي بهنّ يوم النحر، وهو يوم الحجّ الأكبر، وأن يبرىء ذمّة رسول الله من أهل كلّ عهد، فقام علىّ بن ابى طالب يوم النحر عند الجمرة الكبرى فنادى بهؤلاء الآيات.

ابن عباس گفت: ميان پيامبر خدا و قبائلى از عرب پيمان بود، پس خداوند به پيامبرش فرمان داد پيمان هر صاحب پيمانى را به خودشان برگرداند مگر كسى كه نماز واجب را بپادارد و زكات واجب را بپردازد، پس علىّ بن ابى طالب(ع) را با نه آيه متوالى از اول سوره برائت مبعوث كرد و پيامبر به او فرمان داد كه آن آيات را در روز عيد قربان كه روز حج اكبر است نزد جمره بزرگ بخواند و او اين آيات را خواند.

309 ـ عن أنس بن مالك أنّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة، فلمّا بلغ ذا الحليفة بعث إليه فردّه وقال: لايذهب به إلاّ رجل من أهل بيتي فبعث علياً.

انس بن مالك گفت: پيامبر خدا سوره برائت را با ابوبكر به جانب اهل مكه فرستاد، چون به ذوالحليفه رسيد كسى را دنبال او فرستاد و او را برگردانيد و گفت: آن را جز مردى از اهل بيت من نبرد، پس على را فرستاد.

310 ـ عن أنس قال: بعث النبي(ص) ببرائة مع أبي بكر الصديق رضي الله عنه، ثم دعاه فقال: لاينبغي أن يبلّغ هذا إلاّ رجل منيّ من أهلي. فدعا علياً فأعطاه إياها.

انس گفت: پيامبر سوره برائت را با ابوبكر فرستاد سپس او را خواند و گفت: شايسته نيست كه اين را كسى جز مردى از اهل بيت من ابلاغ كند، پس على را خواند و آن را به على داد.

311 - 318 - همين مضمون با چند سند ديگر نيز نقل شده است.

319 ـ عن حنش عن علىّ بن ابى طالب أن النبي(ص) حين بعثه ببراءة قال: يا نبي الله إني لست باللسن ولا بالخطيب. قال: ما بدّ من أن أذهب بها أنا أو تذهب بها أنت. قال: فإن كان لابدّ فسأذهب أنا. فقال: انطلق فإن الله عزوجل يثبت لسانك و يهدي قلبك. ثم وضع يده على فمي وقال: انطلق فاقرأها على الناس.

حنش از علىّ بن ابى طالب(ع) نقل مى كند كه چون پيامبر او را با سوره برائت فرستاد، او گفت: اى پيامبر خدا من زبان باز و خطيب نيستم، پيامبر گفت: ناچار بايد آن را من و يا تو ببريم. على گفت: اگر به ناچار چنين است، من آن را مى برم، پس گفت: برو، خداوند زبانت را محكم و قلبت را هدايت خواهد كرد، سپس دست خود را به دهان من گذاشت و گفت: برو، و آن را بر مردم بخوان.(28)

320 ـ عن عامر الشعبى عن عليّ قال: لمّا بعثه رسول الله حين أذّن في الناس بالحجّ الأكبر، قال علي: ألا لايحج بعد هذا العام مشرك ألا ولايطوف بالبيت عريان، ألا و لايدخل الجنة إلا مسلم ومن كانت بينه و بين محمد ذمة فأجله إلى مدته، والله بريء من المشركين ورسوله.

عامر شعبى از علىّ بن ابى طالب(ع) نقل مى كند كه چون پيامبر خدا او را برانگيخت كه در ميان مردم در حج اكبر اعلام كند، على گفت: آگاه باشيد پس از اين سال هيچ مشركى حج نكند، آگاه باشيد هيچ كس به طور عريان طواف نكند، آگاه باشيد هيچ كس به بهشت نمى رود مگر اينكه مسلمان باشد و هر كس كه با محمد(ص) پيمانى داشته باشد وقت آن تا پايان مدت آن است و خدا و پيامبرش از مشركان بى زارند.

321 ـ عن المحرز بن أبي هريرة عن أبيه قال: كنت مع علي حين بعثه النبي(ص) بالبراءة فكنت أنادي حتى صحل صوتي.

محرز بن ابوهريره از پدرش نقل مى كند كه وقتى پيامبر على را با سوره برائت فرستاد من با او بودم و ندا مى دادم تا جايى كه صدايم گرفت.

322 ـ عن ابن عبّاس أن النبي صلى الله عليه و آله و سلم بعث أبا بكر وأمره أن ينادي بهؤلاء الكلمات، ثمّ أتبعه عليّاً فدفع إليه كتاب رسول الله،، فبينا أبوبكر في الطريق إذ سمع رغاء ناقة رسول الله القصوى فخرج أبوبكر فزعاً وظنّ أنّه رسول الله، فإذا هو عليّ فدفع إليه كتاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فأمره على الموسم و أمر عليّاً أن ينادي بهؤلاء الكلمات، فانطلقا فحجّا فقام عليّ أيّام التشريق فنادى: ذمّة الله ورسوله بريئة من كلّ مشرك، فسيحوا في الأرض أربعة أشهر، ولايحجنّ بعد العام مشرك ولا يطوفنّ بالبيت عريان، ولا يدخل الجنّة إلاّ مؤمن.

فكان علي ينادي بها فاذا بحّ،قام أبوهريرة فنادى بها.

ابن عباس گفت: پيامبر، ابوبكر را فرستاد تا آن كلمات را ندا دهد آنگاه على را به دنبال او فرستاد تا نامه پيامبر را به او دهد، در آن هنگام كه ابوبكر در راه بود صداى ناقه پيامبر را از دور شنيد و با نگرانى بيرون شد و گمان كرد كه پيامبر است ولى او على بود كه نامه پيامبر خدا را به او داد و در آن ابوبكر مأموريت يافته بود كه در موسم باشد و على مأموريت يافته بود اين كلمات را ندا دهد، پس رفتند و حج به جاى آوردند و على در ايّام تشريق به پا خاست و ندا در داد كه ذمه خدا و رسول او از هر مشركى بى زار است، چهار ماه در زمين بگرديد و پس از اين سال هيچ مشركى حج نكند و هيچ كس در بيت عريان طواف نكند و جز مؤمن كسى وارد بهشت نخواهد شد. پس على اين كلمات را ندا مى داد و هر وقت خسته مى شد ابوهريره ندا مى داد.

323 ـ عن سعد، قال: بعث رسول الله صلى الله عليه و آله وسلّم أبا بكر ببراءة، فلمّا انتهى إلى ضجنان تبعه عليّ، فلمّا سمع وقع ناقة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ظنّ أنه رسول الله فخرج فإذا هو بعليّ، فدفع إليه براءة فكان هو الذي ينادي بها.

سعد گفت: پيامبر خدا ابوبكر را با سوره برائت فرستاد پس چون به «ضجنان» رسيد على به او پيوست و چون ابوبكر صداى ناقه پيامبر را شنيد گمان كرد كه پيامبر است پس بيرون شد ولى على را ديد و سوره برائت را به او داد و او بود كه آن را ندا مى داد.

324 ـ 325 ـ مشابه اين مضمون با دو سند ديگر نيز نقل شده است.

326 ـ عن جابربن عبدالله أن النبي(ص) حين رجع من عمرة جعرّانة، بعث أبابكر على الحج، فأقبلنا معه إذا كنّا بالعرج ثوى بالصبح فلمّا استوى ليكبّر إذ سمع الرغوة خلف ظهره فوقف عند التكبير فقال: هذه رغوة ناقة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الجدعاء، لقد بدا لرسول الله فى الحجّ فلعلّه أن يكون رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فنصلّي معه فإذا عليّ عليها فقال له أبوبكر: أمير أم رسول؟ فقال: لابل رسول أرسلني رسول الله ببرائة أقرأها على الناس في مواقف الحج قال: فقدمنا مكّة، فلمّا كان قبل يوم التروية بيوم قام أبوبكر فخطب الناس وحدّثهم عن مناسكهم حتّى إذا فرغ قام عليّ عليه السلام فقرأ على الناس براءة حتى ختمها، وكذلك يوم عرفة ويوم النحر، ويوم النفر الأوّل.

جابر بن عبدالله گفت: وقتى پيامبر از عمره جعرانه برگشت: ابوبكر را به حج فرستاد، ما هم با او رفتيم چون به «عرج» رسيديم صبح شد، وقتى آماده شد كه تكبير بگويد، پشت سر خود صداى شتر شنيد از گفتن تكبير باز ايستاد و گفت: اين صداى شتر پيامبر است، حتما براى رسول خدا در امر حج كارى پيش آمده، شايد او پيامبر باشد پس با او نماز مى خوانيم، ناگهان على را بر آن ناقه ديد و به او گفت: آيا اميرى و يا پيامى دارى؟ گفت: بلكه پيام آورم، رسول خدا مرا با سوره برائت فرستاده كه آن را در مواقف حج براى مردم بخوانم، پس به مكه آمديم و چون يك روز مانده به روز ترويه فرا رسيد، ابوبكر به پا ايستاد و براى مردم خطبه خواند و از مناسك آنها سخن گفت و چون فارغ شد، على به پا خواست و سوره برائت را به مردم خواند و آن را به پايان برد و نيز روز عرفه و روز عيد قربان و روز كوچ نخستين آن را خواند.

327 ـ عن ابن عبّاس قال: وجّه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم بالايات من أوّل سورة براءة مع أبي بكر، وأمره أن يقرأها على الناس، فنزل عليه جبرئيل فقال: إنّه لا يؤدّي عنك إلاّ أنت أو عليّ فبعث علياً في أثره، فسمع أبوبكر رغاء الناقة فقال: ما وراؤك يا عليّ؟ أنزل فيّ شيء؟ قال: لا ولكن رسول الله قال: لايؤدّي عنّي إلاّ أنا أو عليّ. فدفع إليه الآيات; وقرأها عليّ على الناس.

ابن عباس گفت: پيامبر خدا آيات نخستين سوره برائت را با ابوبكر فرستاد و به او فرمان داد كه آنها را به مردم بخواند، پس جبرئيل نازل شد و گفت: آنها را نخواند مگر تو و يا على، پس على را به دنبال ابوبكر فرستاد و ابوبكر صداى ناقه شنيد و گفت: پشت سر تو چيست يا على؟ آيا درباره من چيزى نازل شده است؟ گفت: نه ولى پيامبر خدا فرمود: آن را نخواند مگر من يا على، ابوبكر آن آيات را به على داد و على آنها را به مردم خواند.(29)

( 52 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحآجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ اَلَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفآئِزُونَ

آيا شما آب دادن به حاجى و تعمير مسجد الحرام را مانند كار كسى قرار مى دهيد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟ نزد خداوند يكسان نيستند، و خدا قوم ستمگر را هدايت نمى كند. كسانى كه ايمان آورده اند وهجرت كرده اند و در راه خدا با مال ها و جان هايشان جهاد نموده اند، از نظر رتبه نزد خدا بالاترند، و آنان همان نجات يافتگانند.

(سوره توبه آيات 19-20)

328 ـ عن الشعبيّ قال: نزلت في علي والعبّاس تكلّما في ذلك.

شعبى گفت: اين آيه درباره على و عباس نازل شده كه راجع به اين موضوع با يكديگر گفتگو كرده بودند.(30)

329 ـ 331 ـ اين مضمون با سه سند ديگر نيز نقل شده است.

332 ـ عن ابن سيرين قال: قدم علىّ بن ابى طالب من المدينة إلى مكّة فقال للعباس: يا عمّ ألا تهاجر؟ ألا تلحق برسول الله؟ فقال: أعمّر المسجد الحرام، وأحجب البيت. فأنزل الله: (أجعلتم سقاية الحاجّ وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر وجاهد في سبيل الله لايستوون عند الله، والله لايهدي القوم الظالمين).

وقال لقوم قد سمّاهم: ألا تهاجرون؟ ألا تلحقون برسول الله؟ فقالوا: نقيم مع إخواننا و عشائرنا و مساكننا. فأنزل الله تعالى: (قل إن كان آباؤكم و أبناؤكم)

ابن سيرين گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) از مدينه به مكه آمد و به عباس گفت: اى عمو چرا هجرت نمى كنى؟ چرا به پيامبر خدا ملحق نمى شوى؟ عباس گفت: مسجد الحرام را تعمير مى كنم و بيت را حفظ مى كنم. پس اين آيه نازل شد: «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لايستوون عندالله»

و نيز به گروهى كه نام آن را برده بود گفت: چرا هجرت نمى كنيد؟ چرا به پيامبر خدا ملحق نمى شويد؟ آنها گفتند: با برادران و خويشان و خانه هاى خود زندگى مى كنيم، پس اين آيه نازل شد: «قل ان كان آباءكم و ابناءكم...»(31)

333 ـ عن عروة بن الزبير: أنّ العباس بن عبدالمطّلب، و شيبة بن عثمان أسلما ولم يهاجرا، فقام العبّاس على سقايته و شيبة على حجابته، فقال العباس لعلىّ بن ابى طالب: أنا أفضل منك، أنا ساقي بيت الله ـ وكان بينهما كلام ـ فأنزل الله تعالى فيما تنازعا فيه: (أجعلتم سقاية الحاج).

عروة بن زبير گفت: عباس بن عبدالمطلب و شيبة بن عثمان مسلمان شدند ولى (به مدينه) هجرت نكردند، عباس به آب دادن حجاج و شيبه به نگهبانى بيت مشغول بودند، عباس به علىّ بن ابى طالب(ع) گفت: من از تو افضل هستم، من ساقى بيت خدايم و ميان اين دو گفتگويى بود، پس خداوند اين آيه را نازل كرد: «اجعلتم سقاية الحاج»

334ـ عن الحسن قال: لمّا نزلت: (أجعلتم سقاية الحاج) في عبّاس وعليّ وشيبة بن عثمان تكلموا في ذلك.

حسن گفت: آيه چون آيه: «اجعلتم سقاية الحاج» درباره عباس و على و شيبة بن عثمان نازل شد، در اين باره گفتگو كردند.

335 ـ عن السدي عن أصحابه في قوله تعالى: (أجعلتم سقاية الحاج) إلى آخر الآيات قال: افتخر علىّ بن ابى طالب و شيبة والعبّاس ورجل قد سمّاه فقال العبّاس: أنا أسقي حجيج بيت الله وأنا أفضلكم. وقال عليّ: أنا هاجرت مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و جاهدت معه. وقال شيبة: أنا أعمّر مساجد الله، فأنزل الله تعالى: (أجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام ـ إلى قوله: ـ الفائزون).

سدّى درباره آيه «اجعلتم سقاية الحاج» گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) و عباس و شبيه و مردى كه نام او را برده اند، به يكديگر افتخار كردند، عباس گفت: من حجاج بيت الله را آب مى دهم و من از شما افضل هستم، على گفت: من با رسول خدا هجرت كردم و با او جهاد نمودم و شيبه گفت: من مساجد خدا را تعمير مى كنم، پس خدا اين آيه را نازل كرد: «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله ـ تا ـ الفائزون»

336 ـ عن ابن عبّاس في قوله تعالى: (أجعلتم سقاية الحاجّ) قال: افتخر العبّاس بن عبدالمطّلب فقال: أنا عمّ محمّد، وأنا صاحب سقاية الحاجّ، وأنا أفضل من علي و قال شيبة بن عثمان: أنا أعمّر بيت الله و صاحب حجابته و أنا أفضل. فسمعهما عليّ وهما يذكران ذلك، فقال: أنا أفضل منكما، أنا المجاهد في سبيل الله، فأنزل الله فيهم: (أجعلتم سقاية الحاجّ) يعني العبّاس، (وعمارة المسجد الحرام) يعنى شيبة، (كمن آمن بالله واليوم الآخر) إلى قوله: (أجر عظيم) ففضّل علياً عليهما.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «اجعلتم سقاية الحاج» گفت: عباس بن عبدالمطلب افتخار كرد و گفت: من عموى محمد(ص) هستم و من صاحب مقام سقايت حجاج هستم و من افضل از على هستم و شيبة بن عثمان گفت: من خانه خدا را تعمير مى كنم و نگهبان آن هستم و من برترم، سخنان اين دو نفر را علىّ بن ابى طالب(ع) شنيد و گفت: من از هر دوى شما برترم، من مجاهد در راه خدا هستم، پس اين آيه نازل شد: «اجعلتم سقاية الحاج» يعنى عباس «وعمارة المسجد الحرام» يعنى شيبه «كمن آمن بالله واليوم الاخر ـ تا ـ اجر عظيم» و بدينگونه على را به آنان برترى داد.

337 ـ عن أنس بن مالك قال: قعد العبّاس بن عبدالمطلب، و شيبة صاحب البيت يفتخران حتّى أشرف عليهما علىّ بن ابى طالب فقال له العباس: على رسلك يا ابن أخي. فوقف له عليّ فقال له العباس: إنّ شيبة فاخرني فزعم أنّه أشرف منّي. قال: فماذا قلت له يا عمّاه؟ قال: قلت له: أنا عمّ رسول الله و وصيّ أبيه و ساقي الحجيج أنا أشرف منك. فقال علي لشيبة: فماذا قلت يا شيبة؟ قال: قلت له: أنا أشرف منك، أنا أمين الله على بيته و خازنه أفلا ائتمنك عليه كما ائتمنني! فقال لهما عليّ: اجعلا لي معكما فخراً. قالا: نعم. قال: فأنا أشرف منكما، أنا أوّل من آمن بالوعيد من ذكور هذه الأمة; وهاجر وجاهد.

فانطلقوا ثلاثتهم إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فجثوا بين يديه فأخبر كلّ واحد منهم بمفخرته فما أجابهم رسول الله بشيء، فانصرفوا عنه فنزل الوحي بعد أيّام فيهم فأرسل إليهم ثلاثتهم حتّى أتوه فقرأ عليهم النبي صلى الله عليه وآله: (أجعلتم سقاية الحاج) إلى آخر العشر. قرأها أبو معمر مختصراً.

انس بن مالك گفت: عباس بن عبدالمطلب و شيبه متصديان بيت نشسته بودند و به يكديگر فخر مى فروختند، علىّ بن ابى طالب(ع) از نزد آنان مى گذشت، عباس به او گفت: پسر برادرم آهسته برو، پس على ايستاد و عباس به او گفت: شيبه به من افتخار مى كند و گمان دارد كه او از من شريف تر است، گفت: عمو تو به او چه گفتى؟ گفت: به او گفتم: من عموى پيامبر خدا و وصى پدر او و ساقى حجاج هستم و من از او شريف ترم، على به شيبه گفت: اى شيبه تو چه گفتى؟ گفت: به او گفتم: من از تو شريف ترم، من امين خدا بر خانه او و خازن آن هستم، چرا به تو اعتماد نكرده آن گونه كه به من اعتماد كرده است؟ على به آن دو نفر گفت: بگذاريد من هم با شما فخر كنم، گفتند: آرى. گفت: من از هر دوى شما شريف ترم، من نخستين كس از مردان اين امت هستم كه به وعيد (الهى) ايمان آورد و هجرت و جهاد كرد.

سه نفر نزد پيامبر خدا(ص) رفتند و مقابل او نشستند و هر كدام مايه افتخار خود را گفتند و پيامبر چيزى نگفت و آنان برگشتند. پس از چند روز درباره آنان وحى نازل شد، پيامبر دنبال آن سه نفر فرستاد و آنان آمدند و پيامبر به آنان چنين خواند: «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله» تا آخر آيات كه راوى اين حديث «معمر» مختصرى از آن را قرائت كرد.

338 ـ عن ابن بريدة عن أبيه قال: بينما شيبة والعباس يتفاخران إذ مرّ بهما علىّ بن ابى طالب فقال: فيماذا تفاخران؟ فقال العبّاس: يا عليّ لقد أوتيت من الفضل ما لم يؤت أحد. فقال: وما أوتيت يا عبّاس؟ قال: أوتيت سقاية الحاجّ. فقال: ما تقول أنت يا شيبة؟ قال: أوتيت ما لم يؤت أحد. فقال وما أعطيت؟ قال أعطيت عمارة المسجد الحرام.

فقال لهما علي: استحييت لكما يا شيخان فقد أوتيت على صغرى مالم تؤتياه. فقالا: و ماأوتيت يا علي؟ قال: ضربت خراطيمكما بالسيف حتى آمنتما بالله و رسوله.

فقام العباس مغضباً يجرّ ذيله حتّى دخل على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال له النبي: ما وراؤك يا عباس؟ فقال: ألاترى ما يستقبلني به هذا الصبيّ؟ قال: ومن ذلك؟ قال: علىّ بن ابى طالب.

فقال النبيّ: ادعوا لي علياً. فدعي فقال له: يا عليّ ما الذي حمل على ما استقبلت به عمّك؟ فقال: يا رسول الله صدمته بالحقّ أن غلظت له آنفاً فمن شاء فليغضب و من شاء فليرض. إذ نزل جبرئيل فقال: يا محمّد إنّ ربّك يقرؤك السلام ويقول: أتل عليهم هذه الآية: (أجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر وجاهد في سبيل الله، لايستوون عند الله) فقال العباس: إنّا قد رضينا. ثلاث مرات.

ابن بريده از پدرش نقل مى كند كه گفت: هنگامى كه شيبه و عباس با يكديگر مفاخره مى كردند، علىّ بن ابى طالب(ع) از كنار آنان مى گذشت پس به آنان گفت: درباره چه چيزى به يكديگر افتخار مى كنيد؟ عباس گفت: يا على به من فضيلتى داده شد كه به هيچ كس داده نشده است. گفت: اى عباس چه چيزى به تو داده شده است؟ گفت: آب دادن حاجيان به من داده شده. على گفت: اى شيبه تو چه مى گويى؟ گفت: چيزى به من داده شده كه به هيچ كس داده نشده است. گفت: چه چيزى به تو داده شده؟ گفت: تعمير كردن مسجد الحرام. على به آنان گفت: از شما پيران شرم دارم، به من با كوچكى سنّم چيزى داده شده كه به شما داده نشده است.

گفتند: يا على چه چيزى به تو داده شده؟ گفت: من با شمشير، دماغ شما را زدم تا به خدا و رسول او ايمان آورديد.

عباس در حالى كه خشمناك بود بلند شد و دامن خود را مى كشيد تا اينكه وارد بر رسول خدا شد، پيامبر به او گفت: چه چيزى با خود دارى اى عباس؟ گفت: آيا نمى بينى كه اين كودك چه گونه با من روبرو مى شود؟ گفت: آن كودك كيست؟ گفت: علىّ بن ابى طالب.

پيامبر(ص) گفت: على را نزد من بخوانيد، پس او را خواندند به او گفت: يا على چه چيزى تو را وادار كرد كه با عمويت چنين رودررو شوى؟ گفت: يا رسول الله او را به حق كوبيدم چون تو پيشتر به او تندى كردى، پس هر كس مى خواهد خشمناك شود و هر كس مى خواهد خوشنود باشد. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى گويد: به آنان چنين تلاوت كن: «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المجسد الحرام كمن آمن بالله واليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لايستون عندالله» عباس سه بار گفت: ما راضى شديم.

339 ـ همين مضمون با سند ديگرى در تفسير عتيق آمده است.

( 53 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِه وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ

آنگاه آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرود آورد.

(سوره توبه آيه 26)

340 ـ عن الضحاك بن مزاحم في قول الله تعالى: (ثمّ أنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين) الآية، قال: نزلت في الذين ثبتوا مع رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم يوم حنين، عليّ والعبّاس وأبوسفيان بن الحارث بن عبدالمطلب في نفر من بني هاشم.

ضحاك بن مزاحم درباره سخن خداوند: «ثمّ انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين» گفت: اين آيه درباره كسانى كه در جنگ حنين همراه با پيامبر مقاومت كردند، على و عباس و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب با گروهى از بنى هاشم نازل شد.

341 ـ عن الحكم بن عُتَيْبة قال: أربعة لا شك فيهم أنهم ثبتوا يوم حنين فيهم علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

حكم بن عتيبه گفت: درباره چهار نفر شكى نيست كه در جنگ حنين مقاومت كردند و از جمله آنهاست علىّ بن ابى طالب(ع)

( 54 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسان رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ

وسابقان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكى از آنان پيروى كردند، خدا از آنان خوشنود است و آنان نيز از خدا خوشنودند.

(سوره توبه آيه 100)

342 ـ عن عبدالرحمان بن عوف في قوله تعالى: (والسابقون الأوّلون) قال: هم ستّة من قريش أوّلهم إسلاماً علىّ بن ابى طالب.

عبدالرحمن بن عوف درباره سخن خداوند: «والسابقون الاولون» گفت: آنان شش نفر از قريش بودند كه اولين آنان از نظر اسلام، علىّ بن ابى طالب(ع) بود.

343 ـ عن ابن عباس في قوله تعالى: (السابقون الأوّلون) قال: علىّ بن ابى طالب، وحمزة و عمّار، وأبوذرّ، وسلمان و مقداد.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «السابقون الاولون» گفت: آنان علىّ بن ابى طالب (ع) و حمزه و عمار و ابوذر و سلمان و مقدار بودند.

344 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

345 ـ عن سليم بن قيس عن الحسن بن عليّ عليهما السلام انّه حمد الله وأثنى عليه وقال: (السابِقون الأوّلون) الآية، فكما أنّ للسابقين فضلهم على من بعدهم كذلك لأبي علىّ بن ابى طالب فضيلة على السابقين بسبقه السابقين.

سليم بن قيس گفت: حسن بن على(ع) خدا را سپاس و ثنا كرد و گفت: «السابقون الاولون» همانگونه كه سابقان بر كسانى كه پس از آنان آمدند برترى دارند، پدرم علىّ بن ابى طالب(ع) به سبب سبقت بر سابقان بر آنان برترى دارند.

346 ـ عن ابن عبّاس في قوله تعالى: (والسابقون الأوّلون) قال: نزلت في عليّ سبق الناس كلّهم بالإيمان بالله و برسوله وصلّى القبلتين وبايع البيعتين وهاجر الهجرتين ففيه نزلت هذه الآية.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «السابقون الاولون» گفت: اين آيه درباره علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده و او در ايمان به خدا و رسولش از همه مردم پيشى گرفت و به دو قبله نماز خواند و دو بار بيعت كرد و دوبار هجرت نمود و اين آيه درباره او نازل شد.

347 ـ عن أسامة بن زيد، قال: جاء العبّاس وعليّ يستأذنان على رسول الله صلى الله عليه و آله فقال لي رسول الله: هل تدري مالهما؟ قلت: لا. قال: لكنيّ أدري إئذن لهما. قال: فأذنت لهما فدخلا فقال عليّ: يا رسول الله من أحبّ أهلك اليك؟ قال: فاطمة. قال: انّما أعني من الرجال. قال: من أنعم الله عليه و أنعمت عليه. قال: ثم من؟ قال: ثمّ أنت. قال العبّاس; يا رسول الله جعلت عمّك آخرهم؟ قال: إنّ عليّاً سبقك بالهجرة.

اسامة بن زيد گفت: عباس و على از پيامبر اجازه ورود خواستند. پيامبر به من گفت: آيا مى دانى كه آنان را چه شده است؟ گفتم: نه. گفت: ولى من مى دانم، به آنان اجازه بده. پس من به آنان اجازه دادم و وارد شدند، على گفت: يا رسول الله محبوب ترين فرد از خاندان تو براى تو چه كسى است؟ گفت: فاطمه. گفت: منظور من از مردان است. گفت: كسى كه خدا به او نعمت داده و من به او نعمت داده ام. گفت: سپس چه كسى؟ گفت:تو. عباس گفت: يا رسول الله عموى خودت را در آخر قرار مى دهى؟ پيامبر گفت: همانا على در هجرت از تو پيشى گرفته است.

348 ـ 349 ـ اين مضمون با دو سند ديگر نيز نقل شده است.

( 55 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و با راستگويان باشيد.

(سوره توبه آيه 119)

350 ـ عن جعفر بن محمّد، في قوله: (اتّقوا الله وكونوا مع الصادقين) قال: يعني مع محمّد وعليّ.

جعفر بن محمد درباره سخن خداوند: «اتقوا الله وكونوا مع الصادقين» گفت: يعنى با محمد (ص) و على(ع)

351 ـ عن ابن عبّاس في قوله: (اتّقوا الله وكونوا مع الصادقين) قال: نزلت في علىّ بن ابى طالب خاصّة.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «اتقوا الله وكونوا مع الصادقين» گفت: اين آيه در خصوص علىّ بن ابى طالب(ع) نازل شده است.

352 ـ عن ابن عبّاس، في هذه الآية: (يا أيّها الذين آمنوا اتّقوا الله وكونوا مع الصادقين). قال: مع عليّ و أصحاب عليّ.

ابن عباس درباره اين آيه: «اتقوا الله وكونوا مع الصادقين» گفت: با على و اصحاب على باشيد.

353 ـ عن أبى جعفر و هو الباقر عليه السلام في قوله: (و كونوا مع الصادقين) قال: مع آل محمد عليهم السلام.

ابوجعفر باقر (ع) درباره سخن خداوند: «وكونوا مع الصادقين» گفت: با آل محمد(ص) باشيد.

354 ـ عن ابن عبّاس قال: وعظ قوماً من الانصار أن يكونوا مع عليّ في الحرب كيلا يغتال، ويتأدّبوا بأدبه و نصيحته لله ولرسوله، فأخبرهم نبي الله(ص) بأسمائهم.

ابن عباس گفت: (پيامبر) گروهى از انصار را موعظه كرد كه در جنگ همراه على باشند تا به او حمله نشود و اينكه با ادب و نصيحت او براى خدا و رسولش متأدب شوند، پيامبر خدا نام هاى آنان را خبر داد.

355 ـ عن أبي جعفر في قوله تعالى: (اتّقوا الله وكونوا مع الصادقين) قال: مع علىّ بن ابى طالب .

ابوجعفر گفت: «وكونوا مع الصادقين» با علىّ بن ابى طالب(ع) باشيد.

356 ـ مضمون روايت شماره 352 با سند ديگرى نيز نقل شده است.

357 ـ عن عبدالله بن عمر في قوله تعالى: (اتّقوا الله) قال: أمر الله أصحاب محمّد بأجمعهم أن يخافوا الله ثم قال لهم: (وكونوا مع الصادقين). يعني محمّداً وأهل بيته.

عبدالله بن عمر درباره آيه: «اتقوا الله» گفت: خداوند همه اصحاب محمد را امر مى كند كه از خدا بترسند، سپس به آنان مى گويد: «وكونوا مع الصادقين» يعنى با محمد و اهل بيت او باشند.

( 56 )

و در سوره يونس نازل شده است:

وَ اللّهُ يَدْعُوا اِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدى مَنْ يَشآءُ اِلى صِراط مُسْتَقيم

و خدا به سوى خانه امن دعوت مى كند و هركه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

(سوره يونس آيه 25)

358 ـ عن عبدالله بن عبّاس في تفسير قول الله تعالى: (والله يدعو إلى دار السلام) يعني به الجنّة، (ويهدي من يشاء إلى صراط مستقيم) يعني به ولاية علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

عبدالله بن عباس در تفسير سخن خداوند: «والله يدعو الى دارالسلام» گفت: منظور از آن بهشت است «ويهدى من يشاء الى صراط مستقيم» منظور از آن ولايت علىّ بن ابى طالب (ع) است.

359 ـ قال زيد بن علي عليه السلام في هذه الآية: (ويهدي من يشاء إلى صراط مستقيم) قال: إلى ولاية علىّ بن ابى طالب.

زيدبن على درباره اين آيه: «ويهدى من يشاء الى صراط مستقيم» گفت: به ولايت علىّ بن ابى طالب(ع).

360 ـ همين مضمون باسند ديگرى نيز نقل شده است.

( 57 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

أَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا يَهِدّى اِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند شايسته تر است كه از او پيروى شود يا كسى كه راه نمى يابد مگر اينكه هدايت شود، شما را چه شده است چگونه داورى مى كنيد.

(سوره يونس آيه 35)

361 ـ عن ابن عبّاس قال: اختصم قوم إلى النبي صلى الله عليه و آله وسلم فأمر بعض أصحابه أن يحكم بينهم فحكم فلم يرضوا به، فأمر عليّاً أن يحكم بينهم فحكم بينهم فرضوا به، فقال لهم بعض المنافقين: حكم عليكم فلان فلم ترضوا به، وحكم عليكم عليّ فرضيتم به بئس القوم أنتم. فأنزل الله تعالى في عليّ: (أفمن يهدي إلى الحقّ أحق أن يتّبع) إلى آخر الآية، وذلك إنّ عليّاً كان يوفق لحقيقة القضاء، من غير أن يُعلّم.

ابن عباس گفت: گروهى داورى نزد پيامبر آوردند، پس آن حضرت به بعضى از اصحاب خود فرمود كه ميان آنان داورى كند و او داورى كرد ولى آنان راضى نشدند، پس به على دستور داد كه ميان آنان داورى كند و او داورى كرد و آنان راضى شدند، بعضى از منافقان به آنان گفتند: فلانى بر شما داورى كرد راضى نشديد ولى على داورى كرد راضى شديد، شما چه بد گروهى هستيد! پس خداوند درباره على اين آيه را نازل كرد: «افمن يهدى الى الحق احقّ ان يتّبع» و اين بدان جهت است كه على بدون اينكه تعليم داده شود، به حقيقت قضاء موفق بود.

362 ـ عن أبي جعفر، قال: أمر عمر علياً أن يقضي بين رجلين فقضى بينهما فقال الذي قضى عليه: هذا الذي يقضي بيننا؟ وكأنّه ازدرى عليّاً، فأخذ عمر بتلبيبه فقال: ويلك و ما تدري من هذا؟ هذا علىّ بن ابى طالب، هذا مولاي و مولى كل مؤمن فمن لم يكن مولاه فليس بمؤمن!

ابوجعفر گفت: عمر على را مأمور كرد كه ميان دو نفر داورى كند و او ميان آنان داورى كرد، كسى كه عليه او داورى شده بود گفت: اين است كسى كه ميان ما داورى مى كند. گويا علىّ بن ابى طالب(ع) را تحقير مى كرد، پس عمر گفت: واى بر تو آيا مى شناسى كه او كيست؟ او على بن ابى طالب است او مولاى من و مولاى هر مؤمنى است و هر كس را كه او مولا نباشد مؤمن نيست.(32)

( 58 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ اى وَ رَبّى اِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ

از تو خبر مى گيرند كه آيا آن حق است؟ بگو آرى سوگند به پروردگارم كه آن حق است و شما ناتوان كنندگان نيستيد.

(سوره يونس آيه 53)

363 ـ عن جعفر الصادق عن أبيه في قول الله تعالى: (ويستنبؤنك أحقّ هو) قال: يستنبئك يا محمّد أهل مكّة عن علىّ بن ابى طالب أإمام؟! قل إي وربّي إنه لحق.

جعفر صادق درباره آيه: «ويستنبئونك احق هو» از پدرش نقل مى كند كه گفت: يعنى اى محمد اهل مكه از تو مى پرسند كه آياعلىّ بن ابى طالب(ع) امام است؟ بگو: آرى سوگند به پروردگارم كه او حق است.

364 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

( 59 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِه فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ

بگو بافضل و رحمت خداوند و به همين شادمان باشند، آن بهتر از چيزى است كه جمع مى كنند.

(سوره يونس آيه 58)

365 ـ عن ابن عبّاس في قوله تعالى: (قل بفضل الله وبرحمته) الآية قال: بفضل الله: النبي. وبرحمته: عليّ.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «قل بفضل الله و برحمته» گفت: فضل خدا پيامبر و رحمت او على است.(33)

و مانند اين روايت از باقر (ع) نيز روايت شده است.

( 60 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

أَلا اِنَّ أَوْلِيآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

آگاه باشيد دوستان خدا را ترسى نيست و نه آنان اندوهگين مى شوند.

(سوره يونس آيه 62)

366 ـ عن أبي هريرة قال: قال رسول الله: إنّ من العباد عباداً يغبطهم الأنبياء تحابوا بروح الله على غير مال ولا عرض من الدنيا، وجوههم نور، لايخافون إذا خاف الناس، ولايحزنون إذا حزنوا، أتدرون من هم؟ قلنا:لا يا رسول الله. قال: هم علىّ بن ابى طالب و حمزة بن عبدالمطلب و جعفر و عقيل، ثمّ قرأ رسول الله(ص): (ألا إنّ أولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون».

ابوهريره گفت: پيامبر خدا فرمود: از بندگان كسانى هستند كه پيامبران به آنان غبطه مى خورند، آنها بدون داشتن مال و متاع دنيا، با رحمت خدا يكديگر را دوست دارند و چهره هايشان نورانى است و چون مردم مى ترسند آنها نمى ترسند و چون مردم اندوهگين مى شوند آنها اندوهگين نمى شوند، آيا مى دانيد آنان كيانند؟ گفتيم: نه رسول الله، گفت: آنان علىّ بن ابى طالب و حمزة بن عبدالمطلب و جعفر وعقيل هستند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: «الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لاهم يخزنون»

( 61 )

و نيز از سوره هود نازل شده است:

وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعًا حَسَنًا اِلى أَجَل مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذى فَضْل فَضْلَهُ

و از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، آنگاه به سوى او برگرديد تا شما را تا وقتى معين به صورت نيكويى برخوردار كند و به هر صاحب فضلى فضل او را بدهد.

(سوره هود آيه 3)

367ـ عن جعفر بن محمد في قوله تعالى: (ويؤت كل ذي فضل فضله) قال: قال الباقر: هو علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

جعفربن محمد(ع) درباره سخن خداوند: «ويؤت كل ذى فضل فضله» گفت: باقر (ع) مى گفت: او علىّ بن ابى طالب(ع) است.

( 62 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى اِلَيْكَ وَ ضآئِقٌ بِه صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جآءَ مَعَهُ مَلَكٌ اِنَّمآ أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء وَكيلٌ

شايد كه تو برخى از آنچه را كه بر تو وحى شده رها كنى و سينه ات به آن تنگ باشد از اينكه بگويند: چرا به او گنجى نازل نمى شود يا همراه او فرشته اى نمى آيد، همانا تو بيم دهنده اى و خدا بر همه چيز نگهبان است.

(سوره هود آيه 12)

368 ـ عن زيد بن أرقم قال: إنّ جبرئيل الروح الأمين نزل على رسول الله بولاية علىّ بن ابى طالب عشيّة عرفة فضاق بذلك رسول الله(ص) مخافة تكذيب أهل الإفك والنفاق فدعا قوماً أنا فيهم فاستشارهم في ذلك ليقوم به في الموسم فلم ندر ما نقول له، فبكى النبي(ص) فقال له جبرئيل: يا محمد أجزعت من أمر الله؟ فقال: كلا يا جبرئيل ولكن قد علم ربي ما لقيت من قريش إذ لم يقرّوا لي بالرسالة حتى أمرني بجهادهم وأهبط إليّ جنوداً من السماء فنصروني فكيف يقرون لعليّ من بعدي فانصرف عنه جبرئيل فنزل عليه (فلعلك تارك بعض ما يوحى إليك وضائق به صدرك).

زيدبن ارقم گفت: شامگاه عرفه جبرئيل روح الامين با ولايت علىّ بن ابى طالب(ع) بر پيامبر نازل شد، پيامبر از ترس اهل تهمت و نفاق دلتنگ شد و گروهى از جمله مرا دعوت كرد و با آنان در اين باره مشورت نمود تا در موسم آن را ابلاغ كند، ما نمى دانستيم به او چه بگوييم، پس پيامبر گريست، جبرئيل به او گفت: يا محمد آيا از كار خدا ناراحت هستى؟ گفت: اى جبرئيل هرگز! ولى خداى من مى داند كه از قريش چه كشيدم هنگامى كه به پيامبرى من اقرار نكردند تا اينكه خدا مرا به جهاد با آنان فرمان داد و سپاهيانى از آسمان براى من فرستاد و آنها به من يارى كردند، پس چگونه پس از من به على اقرار خواهند كرد، جبرئيل از پيش پيامبر رفت پس اين آيه را آورد: «فلعلك تارك بعضى ما يوحى اليك و ضائق به صدرك»

369 ـ عن جعفر بن محمد: عن أبيه قال: قال رسول الله(ص): سألت ربي خلاص قلب عليّ و موازرته و مرافقته; فأعطيت ذلك، فقال رجل من قريش: لو سأل محمد ربه شنّاً فيه صاع من تمر كان خيراً له مما سأله، فبلغ ذلك النبي فشقّ عليه فأنزل الله تعالى: (فلعلك تارك بعض ما يوحى إليك وضائق به صدرك).

جعفر بن محمد از پدرش نقل مى كند كه گفت: پيامبر خدا فرمود: از پروردگارم خلوص در قلب على و يارى او و همراهى او را طلب كردم و خدا آن را به من داد، مردى از قريش گفت: اگر محمد از پروردگارش مشك كهنه اى مى خواست كه يك صاع خرما در آن بود، براى او بهتر از آن چيزى بود كه طلب كرده است، اين مطلب به پيامبر رسيد و بر او گران آمد و اين آيه نازل شد: «فلعلك تارك بعضى ما يوحى اليك و ضائق به صدرك»

370 ـ عن أبي جعفر محمد بن عليّ قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: إنّي سألت ربّي مواخاة عليّ ومودّته فأعطاني ذلك ربّي فقال رجل من قريش: والله لصاع من تمر أحبّ إلينا ممّا سأل محمد ربّه، أفلا سأل ملكاً يعضده أو ملكاً يستعين به على عدّوه، فبلغ ذلك رسول الله فشقّ عليه ذالك فأنزل الله تعالى عليه: (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك وضائق به صدرك)

ابوجعفر محمد بن على (ع) گفت: پيامبر خدا فرمود: من از پروردگارم برادرى على و دوستى او را درخواست كردم و پروردگارم اين را به من داد، مردى از قريش گفت: به خدا سوگند صاعى از خرما براى ما محبوب تر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است، چرا او سلطنتى كه او را كمك كند و بر دشمن خود پيروز شود نخواست، اين مطلب به پيامبر رسيد و بر او گران آمد پس اين آيه نازل شد: «فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك»

371 ـ اين مضمون با اسناد ديگرى هم نقل شده است.

( 63 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّه وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ

آيا كسى كه دليلى از پروردگارش داشته باشد و شاهدى از خودش او را دنبال كند...

(سوره هود آيه 17)

372 ـ عن عباد بن عبدالله، عن عليّ عليه السلام في قوله تعالى: (أفمن كان على بيّنة من ربّه) قال: هو رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: (ويتلوه شاهد منه) قال: و أنا الشاهد منه.

عبادبن عبدالله درباره سخن خداوند: «افمن كان على بينة من ربّه» از علىّ بن ابى طالب (ع) نقل مى كند كه او رسول الله است و «يتلوه شاهد منه» من هستم.

373 ـ عن عباد بن عبدالله قال: كنا مع عليّ في الرحبة فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين أرأيت قول الله تعالى: (أفمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه) فقال عليّ: والذي فلق الحبّة وبريء النسمة ما جرت المواسي على رجل من قريش إلا وقد نزلت فيه من كتاب الله آية أو آيتان ولأن تعلموا ما فرض الله لنا على لسان النبيّ الأمّي أحبّ إليّ من ملىء الأرض فضّة، وإني لأعلم أنّ القلم قد جرى بما هو كائن.

أما والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة انّ مثلنا فيكم كمثل سفينة نوح في قومه، ومثل باب حطّة في بني اسرائيل، أتقرأ سورة هود؟ (أفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه). فرسول الله على بينة من ربه و أنا أتلوه والشاهد منه.

عبادبن عبدالله گفت: با على در رحبه بوديم، مردى بلند شد و گفت: يا اميرالمؤمنين سخن خداوند: «افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» را ملاحظه كردى؟ على گفت: سوگند به كسى كه دانه را شكافت و موجود زنده را آفريد مردى از قريش نيست مگر اينكه در كتاب خدا درباره او يك يا دو آيه نازل شده است و اينكه شما بدانيد كه خداوند بر زبان پيامبر امّى چه چيزى را واجب كرده، براى من محبوب تر از زمين پر از نقره است وهمانا من مى دانم كه قلم آنچه را كه بايد باشد رقم زده است.

آگاه باشيد، سوگند به كسى كه دانه را شكافت و موجود زنده را آفريد، مَثَل ما در ميان شما مَثَل كشتى نوح در قوم خود و مَثَل دروازه آمرزش در بنى اسرائيل است. آيا سوره هود را خوانده اى؟ «افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» پيامبر خدا بر بينه اى از پروردگارش بود و من دنبال او و شاهد از (خاندان) او بودم.(34)

376 ـ عن الحارث عن علىّ بن ابى طالب قال: رسول الله على بيّنة من ربّه و أنا الشاهد منه(ص) أتلوه اتبعه.

حارث از علىّ بن ابى طالب(ع) نقل مى كند كه گفت: رسول خدا بر بينه اى از پروردگارش بود و من شاهدى از خاندان اويم كه او را دنبال مى كردم و پيرو او بودم.

377 ـ عن أبي الطفيل قال: خطبنا علىّ بن ابى طالب على منبر الكوفة، فقام إليه ابن الكوّاء فقال: هل أنزلت فيك آية لم يشاركك فيها أحد؟ قال: نعم أما تقرأ: (أفمن كان على بيّنة من ربّه ويتلوه شاهد منه) فالنبي(ص) كان على بيّنة من ربّه و أنا الشاهد منه).

ابوالطفيل گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) در منبر كوفه بر ما خطبه خواند، پس ابن كواء برخاست و گفت: آيا درباره تو آيه اى نازل شده كه كس ديگرى در آن شريك تو نبوده؟ گفت: آرى آيا نخوانده اى: «افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» پيامبر بينه اى از پرودگارش داشت و من شاهدى از خاندان او بودم.

378 ـ عن عبدالله بن نجي عن علي عليه السلام قال: ما ضللت ولا ضل بي و ما نَسِيْتُ ما عهد إليّ وإنّي لعلى بيّنة من ربّي بيّنها لنبيّه; و بيّنها النبي لي، وإنّي لعلى الطريق الواضح القطه لقطاً.

عبدالله بن نجىّ گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) گفت: به خدا سوگند كه گمراه نشده ام و كسى مرا گمراه نكرده و من ترديد نكرده ام و من بربينه اى از پروردگارم هستم كه آن را به پيامبرش بيان كرده و او نيز به من بيان كرده است و من بر راه روشنى هستم كه آن را برگزيده ام.

379ـ 380 ـ همين مضمون با دو سند ديگرى نيز نقل شده است.

381 ـ عن ابن عباس في قول الله تعالى: (أفمن كان على بيّنة من ربّه) قال: النبي صلى الله عليه و آله و سلم (ويتلوه شاهد منه) قال: هو علىّ بن ابى طالب.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «افمن كان على بينة من ربّه» گفت: منظور پيامبراست و «و يتلوه شاهد منه» منظور علىّ بن ابى طالب(ع) است.

382 ـ همين مضمون با سند ديگرى نيز نقل شده است.

383 ـ عن أنس بن مالك في قوله عزّوجلّ: (أفمن كان على بيّنة من ربّه) قال: هو محمّد. (ويتلوه شاهد منه) قال: هو علىّ بن ابى طالب، كان والله لسان رسول الله إلى أهل مكّة في نقض عهدهم مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.

انس بن مالك درباره «افمن كان على بينة من ربه» گفت: او محمد(ص) است «و يتلوه شاهد منه» علىّ بن ابى طالب(ع) است، او به خدا سوگند زبان پيامبر خدا بر اهل مكه بود، هنگامى كه آنان پيمان خود را با رسول خدا شكستند.

384 ـ عن زاذان قال: سمعت عليّاً يقول: لو ثنيت لي الوسادة فجلست عليها لحكمت بين أهل التواراة بتوارتهم و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم وبين أهل الزبور بزبورهم وبين أهل الفرقان بفرقانهم بقضاء يزهر يصعد إلى الله، والله ما نزلت آية في ليل أو نهار ولا سهل ولا جبل ولا برّو لا بحر إلاّ وقد عرفت أي ساعة نزلت و فيمن نزلت، وما من قريش رجل جرى عليه المواسي إلاّ قد نزلت فيه آية من كتاب الله تسوقه إلى جنّة أو تقوده إلى نار.

فقال قائل: فما نزل فيك يا أمير المؤمنين؟ قال: (أفمن كان على بيّنة من ربّه ويتلوه شاهد منه) فمحمد صلى الله عليه و آله و سلم على بينة من ربّه وأنا الشاهد منه أتلو آثاره.

زاذان گفت: شنيدم على (ع) مى گفت: اگر براى من پشتى گذاشته مى شد و من بر آن مى نشستم، ميان اهل تورات با توراتشان و ميان اهل انجيل با انجيلشان و ميان اهل زبور با زبورشان و ميان اهل فرقان با فرقانشان حكم مى كردم با حكمى كه شكوفا مى شود و به سوى خدا بالا مى رود، سوگند به خدا آيه اى در شب يا روز در دره و كوه و بيابان و دريا نازل نشده مگر اينكه دانستم كه در چه ساعتى و درباره چه كسى نازل شده است و هيچ كس از قريش وجود ندارد مگر اينكه آيه اى درباره او نازل شده كه او را به سوى بهشت يا جهنم سوق مى دهد.

گوينده اى گفت: درباره تو چه چيزى نازل شده است يا اميرالمؤمنين؟ گفت: «افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» پس محمد(ص) بر بينه اى از پروردگارش بود و شاهد من هستم كه پشت سر او مى رفتم.

385 ـ 386 ـ همين مضمون با دو سند ديگر نيز نقل شده است.

387 ـ مضمون روايت شماره 381 با سند ديگرى از ابن عباس نقل شده است.

( 64 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

وَ اِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوص

و همانا ما سهم آنان را بدون كاستى به تمامى مى دهيم.

(سوره هود آيه 109)

388 ـ عن ابن عبّاس في قوله تعالى: (وإنّا لموفّوهم نصيبهم غير منقوص) يعني بني هاشم نوّفيهم ملكهم الذي أوجب الله لهم غير منقوص، قال ابن عباس: و هو ستون مائة وسنة.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «و انا لموفّوهم نصيبهم غير منقوص» گفت: يعنى بنى هاشم، كه خدا سلطنتى را كه بر آنان مقرر كرده بى كاستى مى دهد. ابن عباس گفت: آن ششصد و يك سال است.

( 65 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّة يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِى الْأَرْضِ

چرا از امت هاى پيش صاحبان قدرتى نبودند كه از فساد در زمين نهى كنند.

(سوره هود آيه 116)

389 ـ عن زيد بن علي عليهما السلام في قوله: (فلولا كان من القرون من قبلكم أولوا بقية ينهون عن الفساد في الأرض) قال: نزلت هذه فينا.

زيدبن على درباره سخن خداوند: «فلولا كان من القرون من قبلكم اولوبقية» گفت: اين آيه درباره مانازل شده است.

( 66 )

و از سوره يوسف درباره آنان نازل شده است:

قُلْ هذِه سَبيلى أَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ مآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ

بگو اين راه من است كه با بينشى، خودم و كسانى را كه از من پيروى كنند به سوى خدا مى خوانم و خدا منزه است و من از مشركان نيستم.

(سوره يوسف آيه 108)

390 ـ عن أبي جعفر قال: لا نالتني شفاعة جدّي إن لم يكن هذه الآية نزلت في علي خاصّة (قل هذه سبيلي أدعو إلى الله على بصيرة أنا ومن اتّبعني).

ابوجعفر گفت: شفاعت جدّم شامل من نشود اگر اين آيه در خصوص علىّ بن ابى طالب (ع) نازل نشده باشد: «قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى، و سبحان الله و ما انا من المشركين»

391 ـ عن نجم عن أبي جعفر قال: سألته عن قوله الله تعالى: (قل هذه سبيلي أدعو إلى الله على بصيرة أنا و من أتبعني) قال: (ومن اتّبعني) علىّ بن ابى طالب.

نجم گفت: از ابوجعفر درباره آيه: «قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى، و سبحان الله و ما انا من المشركين» پرسيدم، گفت: منظور از «و من اتبعنى» علىّ بن ابى طالب (ع) است.

392 ـ همين مضمون با سند ديگرى هم نقل شده است.

393 ـ عن زيد بن علي عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم في قول الله تعالى: (قل هذه سبيلي أدعوا إلى الله على بصيرة أنا ومن اتّبعني) من أهل بيتي لايزال الرجل بعد الرجل يدعو إلى ماأدعو إليه.

زيدبن على گفت: پيامبر درباره سخن خداوند: «قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى» فرمود: از اهل بيت من همواره مردى پس از مردى به سوى همان چيزى مى خوانند كه من مى خوانم.

394 ـ عن جعفر بن محمد في هذه الآية: (أدعو إلى الله على بصيرة) قال: هي والله ولايتنا أهل البيت لاينكره أحد إلا ضالّ، ولا ينتقض عليّاً إلاّ ضالّ.

جعفربن محمد (ع) درباره اين آيه: «ادعوالى الله على بصيرة» گفت: به خدا سوگند آن ولايت ما خاندان است و آن را جز كسى كه گمراه باشد انكار نمى كند و جز گمراه كسى بر على خرده نمى گيرد.

( 67 )

و از سوره رعد نازل شده است:

وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْناب وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوان

و در زمين قطعه هاى همجوار و باغ هايى از انگورها و زراعت و خرما مشابه هم و غير مشابه هم وجود دارد.

(سوره رعدآيه 4)

395 ـ عن جابر بن عبدالله قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول لعلي عليه السلام: يا علي الناس من شجر شتى وأنا وأنت من شجرة واحدة، ثم قرأ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (وجنات من أعناب وزرع ونخيل صنوان وغير صنوان يسقى بماء واحد).

جابر بن عبدالله گفت: از پيامبر خدا شنيدم كه به على مى گفت: اى على مردم از درختان مختلفى هستند و من و تو از يك درخت هستيم سپس پيامبر اين آيه را خواند: «و جنات من اعناب وزرع و نخيل صنوان و غير صنوان».

396 ـ عن أبي هارون العبدي قال: سألت أبا سعيد الخدري عن علىّ بن ابى طالب خاصّة فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم و هو يقول: خلق الناس من أشجار شتّى، وخلقت أنا وعليّ من شجرة واحدة فأنا أصلها وعليّ فرعها، فطوبى لمن استمسك بأصلها وأكل من فرعها.

ابو هارون عبدى گفت: از ابوسعيد خدرى راجع به علىّ بن ابى طالب(ع) پرسيدم، گفت: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: مردم از درختان گوناگونى آفريده شده اند و من و على از يك درخت آفريده شده ايم و من ريشه آن و على شاخه آن است، پس خوشا به حال كسى كه به ريشه آن تمسك جويد و از شاخه آن بخورد .(35)

397 ـ عن جابر أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كان بعرفات وعلي تجاهه فقال: يا علي ادن منّي و ضع خمسك في خمسي يا علي خلقت أنا و أنت من شجرة أنا أصلها و أنت فرعها والحسن والحسين أغصانها، يا علي من تعلق بغصن منها أدخله الله الجنة.

جابر گفت: پيامبر خدا در عرفات بود و على (ع) در مقابل او بود، گفت: يا على نزد من آى و لباس خود را بر لباس من بچسبان! يا على من و تو از يك درخت آفريده شده ايم، من ريشه آن درخت و تو شاخه آن و حسن و حسين شاخه هاى فرعى آن هستند. يا على هر كس به شاخه اى از آن بياويزد خدا او را به بهشت وارد مى كند.

( 68 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

اِنَّمآ أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد

همانا تو بيم دهنده اى و براى هر قومى هدايت كننده اى است.

(سوره رعد آيه 7)

398 ـ عن سعيد بن جبير: عن ابن عبّاس قال: لما نزلت: (إنما أنت منذر ولكل قوم هاد) قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: أنا المنذر و علي الهادي من بعدي وضرب بيده إلى صدر علي فقال: «أنت الهادي بعدي يا علي بك يهتدي المهتدون».

سعيد بن جبير گفت: ابن عباس گفت: چون آيه: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» نازل شد، پيامبر خدا(ص) فرمود: بيم دهنده من هستم و هادى پس از من على است و دست خود را به سينه على زد و گفت: يا على تو هدايت كننده پس از من هستى و هدايت شدگان به وسيله تو هدايت مى شوند.

399 ـ 402 ـ همين مضمون با چهار سند ديگر نيز نقل شده است.

403 ـ عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ليلة أسري بي ما سألت ربّي شيئاً إلا أعطانيه، وسمعت منادياً من خلفي يقول: يا محمّد إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد. قلت: أنا المنذر فمن الهادي؟ قال: علي الهادي المهتدي، القائد أمتك إلى جنّتي غرّاء محجّلين برحمتي.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا(ص) فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند، چيزى از پروردگارم نخواستم مگر اينكه به من عطا كرد و ندا دهنده اى از پشت سر من ندا داد: اى محمد همانا تو بيم دهنده هستى و براى هر قومى هدايت كننده اى است. گفتم: من بيم دهنده ام، هدايت كننده كيست؟ گفت: على هدايت كننده وهدايت شده است و با رحمت من رهبر امّتِ پيشانى سفيد و دست و پا سفيد تو به سوى بهشت من است.

404 ـ عن ابن عبّاس في قوله تعالى: (ولكلّ قوم هاد) قال: هو عليّ عليه السلام.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «ولكلّ قوم هاد» گفت: آن على(ع) است.

405 ـ عن أبي برزة قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم يقول: (إنّما أنت منذر) ثم يردّ يده إلى صدره ثم يقول: (ولكل قوم هاد) ويشير إلى عليّ بيده.

ابوبرزه گفت: از پيامبر خدا شنيدم كه مى گويد: «انما انت منذر» و دست خود را به سينه اش مى برد، سپس مى گويد: «ولكل قوم هاد» و با دست خود به على اشاره مى كند.

406 ـ عن أبي هريرة في قوله تعالى: (إنما أنت منذر) يعني رسول الله صلى الله عليه وآله وفي قوله: (ولكلّ قوم هاد) قال: سألت عنها رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم فقال: إنّ هادي هذه الأمّة علىّ بن ابى طالب.

ابوهريره درباره سخن خداوند: «انما انت منذر» گفت: يعنى رسول خدا و درباره «ولكلّ قوم هاد» گفت: آن را از پيامبر خدا پرسيدم، فرمود: هدايت كننده اين امّت علىّ بن ابى طالب(ع) است.

407 ـ 408 ـ مضمون روايت 405 با دو سند ديگر از ابوبرزه اسلمى نقل شده است.

409 ـ يعلىّ بن مرة قال: قرأ رسول الله (ص): (إنّما أنت منذر، ولكلّ قوم هاد) فقال: أنا المنذر، وعليّ الهادي.

يعلىّ بن مرّه گفت: پيامبر خدا خواند: «انما انت منذر ولكل قوم هاد» و گفت: بيم دهنده من هستم و هدايت كننده على است.

410 ـ عن عبد خير عن عليّ في قوله: (إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد) قال: رسول الله صلى الله عليه و آله المنذر، والهادي رجل من بني هاشم.

عبد خير از على (ع) نقل مى كند كه درباره سخن خداوند: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» گفت: رسول خدا بيم دهنده و مردى از بنى هاشم هدايت كننده است.

411 ـ 412 ـ همين مضمون با دو سند ديگر هم نقل شده است.

413 ـ عن عباد بن عبدالله قال: قال علي: ما نزلت من القرآن آية إلاّ وقد علمت فيمن نزلت. قيل: فما نزل فيك؟ فقال: لولا أنّكم سألتموني ما أخبرتكم; نزلت فيّ هذه الآية: (إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد) فرسول الله المنذر، وأنا الهادي إلى ما جاء به.

عبادبن عبدالله گفت: على گفت: هيچ آيه اى از قرآن نازل نشده مگر اينكه دانستم كه درباره چه كسى نازل شده است. گفته شد: درباره تو چه چيزى نازل شده است؟ گفت: اگر از من نمى پرسيديد به شما خبر نمى دادم، درباره من اين آيه نازل شده است: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» رسول خدا بيم دهنده است و من هدايت كننده به چيزى هستم كه او آورده است.

414 ـ عن أبي برزة الأسلمي قال: دعا رسول الله(ص) بالطهور وعنده علىّ بن ابى طالب ، فأخذ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيد علي بعد ما تطهّر ـ فألزقها بصدره، فقال: (إنّما أنت منذر) ثمّ ردّها إلى صدر علي ّ ثم قال: (ولكلّ قوم هاد) ثم قال: إنّك منارة الأنام و غاية الهدى و أمير القراء، أشهد على ذلك أنّك كذلك.

ابوبرزه اسلمى گفت: پيامبر خدا(ص) آب براى وضو خواست و علىّ بن ابى طالب(ع) نزد او بود پيامبر پس از آنكه وضو ساخت، دست على را گرفت و آن را به سينه اش چسبانيد و گفت: «انما انت منذر» سپس آن را به سينه على برگردانيد و گفت: «ولكلّ قوم هاد» سپس گفت :همانا تو نور مردم و غايت هدايت و امير قاريان هستى، گواهى مى دهم بر اينكه تو چنين هستى.

415 ـ عن عبدالله بن عامر، قال: أزعجت الزرقاء الكوفية إلى معاوية فلمّا أدخلت عليه، قال لها معاوية: ما تقولين في مولى المؤمنين على، فأنشأت تقول:

صلّى الا له على قبر تضّمنه *** نور فاصبح فيه العدل مدفونا

من حالف العدل و الايمان مقترنا *** فصار بالعدل و الايمان مقرونا

فقال لها معاوية كيف غرّزت فيه هذه الغريزية فقالت: سمعت الله يقول في كتابه لنبيّه: (إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد) المنذر رسول الله! والهادي عليّ وليّ الله.

عبدالله بن عامر گفت: «زرقاء» كوفى بر معاويه بانگ زد، وقتى او را نزد معاويه بردند، معاويه به او گفت: درباره مولى المؤمنين على چه مى گويى؟ او چنين سرود:

خدا درود بفرستد بر قبرى كه نورى را دربرگرفته و عدالت در آن مدفون شده است، كسى كه عدالت و ايمان را در كنار هم داشت، و به عدل و ايمان نزديك بود.

معاويه به او گفت: اين قريحه را از كجا آوردى؟ گفت: شنيدم كه خدا در كتاب خود كه به پيامبرش نازل كرد، فرمود: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» بيم دهنده رسول خدا وهدايت كننده على ولى الله است.

416 ـ عن عبدالوهّاب بن مجاهد، عن أبيه في قول الله عزّوجلّ: (إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد) قال: محمّد المنذر، وعليّ الهادي.

مجاهد درباره سخن خداوند: «انماانت منذر ولكلّ قوم هاد» از پدرش نقل مى كند كه گفت: محمد(ص) بيم دهنده و على (ع) هدايت كننده است.

( 69 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

اَلَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَاب

كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند خوشابه آنان و بازگشت نيكويى دارند.

(سوره رعد آيه 29)

417 ـ عن موسى بن جعفر، عن أبيه عن آبائه قال: سئل رسول الله صلى الله عليه و آله عن طوبى قال: هي شجرة أصلها في داري وفرعها على أهل الجنة. ثم سئل عنها مرة أخرى فقال: هي في دار علي. فقيل له في ذلك؟ فقال: إن داري ودار علي في الجنة بمكان واحد.

موسى بن جعفر از پدرانش نقل مى كند كه از پيامبر خد راجع به «طوبى» پرسيدند، فرمود: آن درختى است كه ريشه آن در خانه من و شاخه آن بر اهل بهشت است. بار ديگر از آن پرسيده شد، فرمود: آن در خانه على است. در اين باره از او سؤال شد، فرمود: همانا خانه من و خانه على در بهشت در يك مكان است.

418 ـ 420 ـ همين مضمون با سه سند ديگر نيز نقل شده است.

421 ـ عن أبي هريرة قال: قال رسول الله يوماً لعمر بن الخطاب: إنّ في الجنّة لشجرة ما في الجنّة قصر و لا دار و لا منزل و لا مجلس إلاّ و فيه غصن من أغصان تلك الشجرة وأصل تلك الشجرة في داري. ثم مضى على ذلك ثلاثة أيّام، ثم قال رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم: يا عمر إن فى الجنة لشجرة ما في الجنّة قصر ولا دار ولا منزل ولا مجلس إلاّ وفيه غصن من أغصان تلك الشجرة، أصلها في دار علىّ بن ابى طالب. قال عمر: يا رسول الله قلت ذلك اليوم: إنّ أصل تلك الشجرة في داري واليوم قلت: إنّ أصل تلك الشجرة في دار عليّ؟! فقال رسول الله: أما علمت أن منزلي ومنزل عليّ في الجنة واحدة، وقصري وقصر علي فى الجنة واحد، وسريري وسرير علي في الجنة واحد.

ابوهريره گفت: پيامبر خدا به عمر بن خطاب گفت: همانا در بهشت درختى وجود دارد كه هيچ خانه اى وقصرى و منزلى و مجلسى در بهشت نيست مگر اينكه در آن شاخه اى از شاخه هاى اين درخت قرار دارد و ريشه آن درخت در خانه من است. سه روز گذشت سپس پيامبر خدا فرمود: اى عمر در بهشت درختى وجود دارد كه هيچ قصرى و خانه اى و منزلى و مجلسى نيست مگر اينكه در آن شاخه اى از شاخه هاى اين درخت است و ريشه آن در خانه علىّ بن ابى طالب(ع) است، عمر گفت: يا رسول الله آن روز گفتى كه شاخه آن در خانه من است و امروز مى گويى كه شاخه آن در خانه على بى ابى طالب است؟ پيامبر فرمود: آيا نمى دانى كه خانه من و خانه على در بهشت يكى است و قصر من و قصر على يكى است و تخت من و تخت على در بهشت يكى است.

( 70 )

و نيز در اين سوره نازل شده است:

قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَبَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ

بگو ميان من و شما از نظر گواه بودن، خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست، كافى است.

(سوره رعد آيه 43)

422 ـ عن أبي سعيد الخدري قال: سألت رسول الله(ص) عن قول الله تعالى: (ومن عنده علم الكتاب) قال: ذاك أخي علىّ بن ابى طالب.

ابوسعيد خدرى گفت: از پيامبر خدا راجع به سخن خداوند: «و من عنده علم الكتاب» پرسيدم، گفت: او برادرم علىّ بن ابى طالب(ع) است.

423 ـ عن ابن عبّاس في قوله تعالى: (ومن عنده علم الكتاب) قال هو علىّ بن أبي طالب.

ابن عباس درباره سخن خداوند: «ومن عنده علم الكتاب» گفت: او علىّ بن ابى طالب است.

424 ـعن ابن الحنفيّة في قوله تعالى: (ومن عنده علم الكتاب) قال: هو علىّ بن ابى طالب.

ابن الحنفيّه گفت: «ومن عنده علم الكتاب» علىّ بن ابى طالب(ع) است.

425 ـ عن عبدالله بن عطاء قال: كنت جالساً مع أبي جعفر في المسجد فرأيت ابناً لعبد الله بن سلام جالساً في ناحية فقلت لأبي جعفر: زعموا أنّ أبا هذا عنده علم الكتاب يعني عبدالله بن سلام. قال: لا إنّما ذاك علىّ بن ابى طالب.

عبدالله بن عطا گفت: با ابوجعفر در مسجد نشسته بوديم پسر عبدالله بن سلام را ديدم كه در گوشه اى از مسجد بود، به ابوجعفر گفتم: گمان مى كنند كه علم كتاب نزد پدر اين شخص يعنى عبدالله بن سلام بوده است، فرمود: نه، منظور از آن (من عنده علم الكتاب) علىّ بن ابى طالب(ع) است.(36)

426 ـ عن أبي صالح في قوله عزّوجلّ: (ومن عنده علم الكتاب) قال: قال رجل من قريش: هو عليّ ولكنّا لا نسمّيه.

ابوصالح درباره سخن خداوند: «و من عنده علم الكتاب» گفت: مردى از قريش و او على است ولى ما نام او را نمى بريم.

427 ـ عن أبي صالح في قوله تعالى: (ومن عنده علم الكتاب) قال: علىّ بن ابى طالب، كان عالماً بالتفسير والتأويل والناسخ والمنسوخ والحلال والحرام.

قال أبوصالح سمعت ابن عباس مرة يقول: هو عبدالله بن سلام و سمعته في آخر عمره يقول: لا والله ما هو الاّ علىّ بن أبي طالب.

ابوصالح درباره سخن خداوند: «و من عنده علم الكتاب» گفت: علىّ بن ابى طالب(ع) به تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ وحلال وحرام آگاه بود. ابوصالح گفت: يك بار از ابن عباس شنيدم كه گفت: او عبدالله بن سلام است و در اواخر عمرش از او شنيدم كه گفت: نه به خدا سوگند كه او كسى جز على بن ابى طالب نيست.


پى‏نوشتها:

1) سوره حجر آيه 15.
2) سوره نساء آيه 4.
3) سوره اعراف، آيه 16.
4) قسمت اول اين روايت و سه روايت بعدى كه مربوط به حضرت على(ع) نبود ترجمه نشد، چون اساس اين كتاب ذكر رواياتى است كه مربوط به اهل بيت و بخصوص حضرت على(ع) است.
5) اين حديث را به عبارتهاى گوناگون ابن عساكر نيز نقل كرده: تاريخ دمشق ج 2 ص 346.
6) سوره شورى آيه 55.
7) مضمون اين حديث در كنز العمال ج 6 ص 154 والرياض النضره ج 2 ص 178 نيز آمده است.
8) اين حديث به صورت مستفيض وارد شده و از جمله در تاريخ بغداد ج 11 ص 50 و اللالى المصنوعه ج 1 ص 171 و تاريخ دمشق ج 2 ص 469 نيز نقل شده است و برخى از علماء درباره خصوص اين حديث تأليف مستقلى دارند.
9) اين حديث را بلاذرى نيز نقل كرده است: انساب الاشراف ج 1 برگ 215.
10) اين حديث در كتب ديگر نيز نقل شده از جمله در مجمع الزوائد ج 9 ص 103 و كنزالعمال ج 15 ص 96 والمعجم الكبير ج 3 برگ 78.
11) منظور، حسن بصرى است.
12) اين حديث در منابع ديگرى هم آمده از جمله: ابن جوزى، تذكرة الخواص ص 41 و گنجى شافعى، كفاية الطالب ص 239 و شبلنجى، نور الابصار ص 86.
13) اين روايت در كتابهاى ديگرى هم نقل شده از جمله: محب طبرى، الرياض النضره ج 2 ص 206 و واحدى، اسباب النزول ص 322.
14) ملاعنه و مباهله اين است كه دو طرف همديگر را لعن و نفرين كنند كه اگر هر طرف دروغ گفته باشد دچار نفرين شود و خدا او را عذاب كند.
15) اين حديث در كتابهاى ديگر هم نقل شده از جمله: ابونعيم، دلائل النبوه ص 297 و واحدى، اسباب النزول ص 75.
16) اين روايت را حاكم در المستدرك ج 3 ص 150 نيز نقل كرده است.
17) جريان مباهله در كتاب هاى بسيارى نقل شده از جمله تفسير طبرى ج 3 ص 300 كه روايات متعددى را با سندهاى گوناگون نقل كرده است.
18) سوره آل عمران آيه 154.
19) سوره آل عمران آيه 186.
20) سوره آل عمران آيه 200.
21) سوره نساء آيه 1.
22) سوره نساء آيه 54.
23) سوره مائده آيه 11.
24) سوره توبه آيه 119.
25) اين حديث در كتابهاى متعددى از اهل سنت نقل شده از جمله: ابن كثير، البداية والنهايه ج 7 ص 349 و خطيب بغدادى، تاريخ بغداد ج 8 ص 290 و سيوطى، الدر المنثور در ذيل همين آيه.
26) درباره جريان خاتم بخشى اميرالمؤمنين شاعران بسيارى شعر سروده اند كه از جمله آنها از خزيمة بن ثابت و حميرى و دعبل مى توان نام برد، رجوع شود به پاورقى هاى متن عربى اين كتاب (ج 1 ص 245).
27) اين كتاب نزد سيد بن طاوس بوده و در كتاب اقبال الاعمال ص 453 از آن ياد كرده است.
28) اين روايت را كسان ديگرى هم نقل كرده اند از جمله: ابن كثير، البداية والنهايه ج 4 ص 356.
29) مضمون اين احاديث در كتب بسيارى وارد شده از جمله: بلاذرى، انساب الاشراف ج 1 ص 316 و سيوطى، الدر المنثور ذيل اين آيه و نسائى، الخصائص ص 91 و ابن سلام، الاموال ص 215.
30) جريان نزول اين آيه را سيوطى با تفصيل بيشترى نقل كرده است، طبق روايت او، ميان علىّ بن ابى طالب(ع) و عباس گفتگو شد عباس به على گفت: من عموى پيامبرم و تو پسر عموى او هستى و آب دادن حجاج و تعمير مسجد الحرام به عهده من است. پس اين آيه نازل شد «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر» (سيوطى، الدر المنثور، ذيل همين آيه)
31) سوره توبه آيه 24.
32) اين روايت در چند كتاب ديگر نيز به همين صورت نقل شده است از جمله: محب طبرى، الرياض النضرة ج 2 ص 170 و ابن حجر، الصواعق ص 107
33) اين حديث در كتب ديگر نيز نقل شده از جمله: خطيب بغدادى، تاريخ بغداد ج 5 ص 15 و ابن عساكر تاريخ دمشق ج2 ص 426
34) شبيه اين روايت در منتخب كنز العمال ج 1 ص 449 و سيوطى، الدرالمنثور ذيل اين آيه نيز نقل شده است.
35) اين روايت در كتاب هاى ديگر هم نقل شده از جمله: حاكم، المستدرك ج2 ص241 و هيثمى، مجمع الزوائد ج9 ص100 و ابن عساكر، تاريخ دمشق ج1 ص147
36) شبيه اين مضمون را ابن مغازلى در المناقب ص313 نقل كرده است.