شرح صد و ده كلمه از كلمات اميرالمؤمنين‏ (ع)

حجت هاشمى خراسانى

- ۱۰ -


كلمه 71

القلب خازن اللسان، و اللّسان ترجمان الانسان

ترجمه

قلب خزينه‏دار زبانست، و زبان شرح دهنده آدمى است.

اعراب

خازن: بمعناى خزينه‏دار در قرآنست قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ و شاعر گفته:

اذ المرء، لم يخزن عليه لسانه *** فليس على شي‏ء سواه بخزّان‏

ترجمان: بفتح تاء و سكون راء بمعناى مفسّر و مكرر مثل تفسير لغت عربى بفارسى و بر عكس چنانچه اسد به شير تفسير گردد از كلام امير است (انّ هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان و لابد له من ترجمان و انما ينطق عنه الرجال)، و شاعر گفته:

انّ الثّمانين و بلغّتها *** قد احوجت سمعى الى ترجمان‏

معنى

مراد آن است كه دل خزينه‏دار زبانست و قلب گنجور لسانست هر چه زبان گويد از دل بردارد، و بر تو عرضه دهد كه گفته شده.

زبان در دهان اى خردمند چيست *** كليد در گنج صاحب گهر

چو در بسته باشد چه داند كسى‏ *** كه گوهر فروش است يا پيله‏ور

و زبان ترجمان آدمى است يعنى از زبان قدر او دانسته مى‏شود و مقدار او شناخته مى‏شود از اين رو امير عليه السلام گفته المرء مخبو تحت لسانه و در تفسير او گفته شده:

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد

و ديگرى گفته:

سخن آراى هر چه بردارد *** مايه خويش از آن پديد آرد

بنمايد بخلق پايه خويش‏ *** آگهيشان دهد ز مايه خويش‏

گر چه مردى بزرگوار بود *** در معانى سخن گذار بود

تا نگويد سخن ندانندش‏ *** خيره و عمر ساى خوانندش‏

مرد زير زبان بود پنهان *** سائر است اين مثل گرد جهان‏

كاتب حروف گويد:

قلب تو خزينه زبان تو بود *** مخبر ز مقام تو بيان تو بود

هر در گرانبها كه در مخزن تست‏ *** پيدا و عيان از دهان تو بود

استاد خاورى گفته:

ايسالك اگر كورى اگر بينائى *** واضح شود آن زمان كه ره پيمائى‏

گر جاهل مطلفى و گر دانائى‏ *** معلوم شود دمى كه دم بگشائى‏

كلمه 72

الاصدقاء نفس واحدة في جسوم متفرقة

ترجمه

رفقاء مانند يك نفسند در جسم‏هاى متفرق.

اعراب

الاصدقاء: جمع صديق بمعناى رفيق راستگو و نفس واحده خبر براى اصدقاء بتقدير كاف: مشبه به است.

جسوم: جمع جسم

معنى

مراد آن است كه رفقاء حقيقى و دوستان واقعى اگر چه اجسامشان متعدد و ابدانشان مختلف و متفرق است ولى ارواحشان يكى و جانشان متحد است و اين وصف مؤمنين است كه باين اعتبار قرآن گفته: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ و رسول گفته: (المؤمن كنفس واحدة) و نيز گفته: (مَثل المُؤمنينَ في توادُدهِم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى) و حكيم مولوى گفته:

مؤمنان معدود ليك ايمان يكى *** جسمشان معدود ليكن جان يكى‏

جان گرگان و سگان از هم جدا است‏ *** متحد جانهاى شيران خدا است‏

و غير اصدقاء و مؤمنين چنانست كه امير خطاب بمردم كرده و گفته (ايها الناس المجتمعة أبدانهم، و المختلفة اهوائهم) و اين گونه اصدقاء بسيار اندك است و جرير در اين باب گفته:

و كائن بالاباطح من صديق *** يراني لو اصبت هو المصابا

كاتب حروف گويد:

ياران صفا كه رسته از ما و منند *** يك روح بمعنى شده در صد بدنند

در ديده تعدد و تفرق دارند *** ليكن همگى مست ز يك جام و دنند

استاد خاورى گفته:

صافى صفتان كه دور از ما و منند *** يك تن هستند و در دو صد پيرهنند

يكدل هستند و در هزاران سينه‏ *** يك جان هستند و در هزاران بدنند

كلمه 73

الجاهل صخرة لا ينفجر مائها و شجرة لا يخضر عودها، و ارض لا يظهر عشبها

ترجمه

نادان چون سنگى است كه جارى نمى‏شود آب او، و چون درختى است كه سبز نمى‏شود چوب آن، و زمينى است كه آشكار نمى‏شود گياه آن.

اعراب

صخرة: بر وزن جفنه به معناى سنگ سخت در حديث رسول است: (انّ دبيب الشّرك في امّتى اخفى من دبيب النّملة السّوداء على الصّخرة الصّمّاء في اللّيلة الظلماء).

لا ينفجر: لا نافيه ينفجر مضارع انفجر مشتق از انفجار بمعناى جارى شدن در قرآنست فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً مائها: ماء فاعل ينفجروها راجع به صخره است و ماء در اصل ماه بوده بدليل تصغيرش بر مويه و جمعش بر مياه يخضر: مضارع خضر و وصفش اخضر است بمعناى سبز عودها: عود بمعناى چوب تصغيرش عويد و جمعش اعواد است.

ارض: بمعناى زمين تصغيرش بر اريضه و جمعش بر ارضون بر خلاف قانون و در قرآن جمع ارض نيامده عشبها: عشب بر وزن قفل بمعناى علف سبز و علف خشك را حشيش خوانند و درين سه جمله سه مشبه و سه مشبه به است بقانون تشبيه مفروق.

معنى

مراد آن است كه شخص جاهل كه مراد باو خلاف عاقل است چون سنگ است كه آب ازو جارى نمى‏شود بلكه از سنگ سختتر است چون از بعضى سنگها آب جارى گردد و مانند درختى است كه سبز نمى‏شود و همواره خشك است و مثل زمينى است كه علف در او نرويد مانند شوره زارها و هر گاه جاهل چنين باشد با او نبايد مصاحبت كرد.

كاتب حروف گويد:

جاهل كه چو جهلش بجهان دردى نيست *** چون شاخ درختى است كه در او وردى نيست‏

يا همچون زمينى كه ندارد سبزى‏ *** يا صخره صماء كه از او بردى نيست‏

استاد خاورى گفته:

جاهل كه ز جهل خود نخواهد رستن *** خالى است كه خرمى نخواهد جستن‏

سنگى است كه آب از او نخواهد خستن‏ *** شاخى است كه برگ از او نخواهد رستن‏

كلمه 74

احذر اللسان فانّه سهم يخطى

ترجمه

بترس زبان را زيرا او تيرى است كه خطا ميكند:

اعراب

احذر: يعنى بترس در حديث است احذر و احصائد الالسنة فانه: فاء تعليل و ضمير بلسان راجع است سهم: بر وزن فعل بمعناى تير و بر سهام و اسهم جمع بسته مى‏شود متنبى گفته:

و رمى و ما رمتا يداه فصابنى *** سهم يعذّب و السّهام تريح‏

يخطى: مضارع اخطأ و در اصل يخطئ بوده براى تخفيف يخطى شده

معنى

مراد آن است كه از زبان بايد ترسيد و از او بر حذر بود زيرا او چون تيرى است كه خطا ميكند و بهدف اصابت نمى‏كند و ضرر حاصل مى‏شود پس بايد پيش از گفتن انديشه كند كه آيا اين گفتن نافع است يا مضر از اين رو گفته شده لسان العاقل وراء عقله، و لسان الجاهل امام عقله يعنى عاقل اول انديشه بكار برد آن گاه گويد و بجا مى‏گويد، ولى جاهل احمق اول‏ مى‏گويد و بعد مى‏انديشد و مى‏بيند كه خطا گفته و قصه ابن سكيت با متوكل عباسى مشهور است با اين كه خود قبلا گفته:

يصاب الفتى من عثرة بلسانه *** و ليس يصاب المرء من عثرة الرّجل‏

فعثرته في القول تذهب رأسه‏ *** و عثرته في الرجل تبرء عن مهل‏

كاتب حروف گويد:

چون قصد سخن كنى بيايد سنجيد *** كاين گفته نويد آورد يا كه وعيد

چون تير بود زبان تو اى عاقل‏ *** شايد شنونده از كلامت رنجيد

استاد خاورى گفته:

آن قوم كه نيستند از بيخردان *** انديشه نكرده كى گشايند دهان‏

پيوسته ز لغزش زبان دورى كن‏ *** كاين تير نمى‏نشيند آخر بكمان‏

كلمه 75

الناس كالشجر شربه، واحد، و ثمره مختلف

ترجمه

مردم مانند شجرند كه آب او يكى و ثمر او گوناگونست

اعراب

الناس: ناس در اصل اناس بوده بمعناى مردم و از او جنس مراد است و يا ال استغراق است كالشجر: مراد جنس است و شجره با تاء براى وحدتست شربه: عرب گويد شرب يشرب شربا و شربا و شربا بفتح و كسر و ضم جز آنكه اول مصدر و دوتاى ديگر اسم مصدر است و شرب بكسر بمعناى آب نيز آمده و در اين مقام اين معنى مراد است.

مختلف: يعنى گوناگون در قرآنست وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ.

معنى

مراد آن است كه مردم در مثل چون درختان است كه آبشان يكى ولى ثمرشان مختلف است يكى شيرين يكى تلخ يكى ترش و يكى بيمزه و باين معنى در قرآن مجيد اشاره شده در آيه شريفه وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ... يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ إلخ از يك پدر و مادر چند فرزند مختلف پديد ميايد يكى زشت يكى زيبا يكى فطن يكى كودن يكى كافر يكى مسلمان ابو حنيفه اسكافى گويد:

ز يك پدر دو پسر نيك و بد عجب نبود *** كه از درختى پيدا شده است منبر و دار

و پدر و مادر همه آدم و حوا است يكى ابراهيم است و يكى نمرود يكى موسى يكى فرعون، يكى رسول خاتم ديگرى ابو جهل يكى نفس النبي و ديگرى معاويه و همينطور بنگر و اين از آيات عظيم الهيه است كه فرمود وَ مِنْ آياتِهِ... وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ.

كاتب حروف گويد:

باشد متفاوت همه افراد بشر *** آن فاعل خير و آن يكى فاعل شر

اندر مثلند خود درختان زمين‏ *** يك آب بنوشند و مباين به ثمر

استاد خاورى گفته:

افراد اگر گدا و گر پادشهند *** من باب مثال چون درختان رهند

در خوردن آب يكسان نوشند *** در دادن ميوه ميوه يكسان ندهند

كلمه 76

العفّة تضعف الشّهوة

ترجمه

عفت و پاك‏دامنى ضعيف مى‏گرداند شهوت را.

اعراب

العفة: بكسر: گفته مى‏شود عف و عفافا بمعناى پارسائى كردن و وصفش عف و عفيف ميايد و عفه بكسر بمعناى بازداشتن خود از آنچه حلال نمى‏باشد تضعف: عرب گويد اضعفه يعنى جعله ضعيفا.

الشهوة: بمعناى مشهور است كه بواسطه اجتماع با جفت رفع مى‏گردد و او يكى از دو صفتى است كه مايه هلاك شخص است و بايد او را مهار كرد و اين اسب چموش را بلجام عقل و دين لجام كرد، و ممكن نيست جز بحول الهى كه گفت وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ

معنى

مراد اينست كه پاكدامنى و پارسائى شهوت آدمى را ضعيف مى‏سازد از اين رو در قرآن گفته لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً و عفت سدّى است محكم كه مانع از شهوت مى‏گردد، و انسان وقتى اشرف از ملك مى‏شود كه عقل را بر شهوت غلبه بدهد چنانچه در اخبار آمده كه مردى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد آيا ملائكه افضلند يا بنى آدم فرمود: جد بزرگوارم حضرت امير عليه السلام فرمود: ان اللّه عزّ و جلّ ركّب في الملائكة عقلا بلا شهوة و ركّب في البهائم شهوة بلا عقل، و ركّب في بنى آدم كليهما فمن غلب عقله فهو خير من الملائكة و من غلب شهوته فهو شرّ من البهائم.

كاتب حروف گويد:

اسباب هلاك آدمى بسيار است *** ايمن شدن از شرورشان دشوار است‏

سرآمدشان دو تا يكى شهوت‏دان‏ *** عفت كندش ضعيف و خوش پيكار است‏

استاد خاورى گفته:

اى زن بزمانه سدّ عفت مشكن *** جز در ره پاكدامنى پاى مزن‏

كز بهر فرو نشاندن شهوت مرد *** چيزى نبود نكوتر از عفت زن‏

ولى عفت مختص بزن نيست بلكه مراد عام است و شامل خواص و عوام است و تخصيص در شعر استاد بزن بجهت كثرت شهوت اوست فافهم.

كلمه 77

المزاح يورث الضّغائن

ترجمه

مزاح و شوخى نتيجه مى‏دهد كينه‏ها را.

اعراب

المزاح: بر وزن غلام بمعناى شوخى كردن و بكسر مصدر مازح است مثل ضارب ضرابا يورث: نتيجه مى‏دهد الضغائن جمع ضغينه بمعناى كينه.

معنى

مراد آنستكه مزاح كردن باعث دشمنى و كينه مى‏گردد، و مزاح بر دو قسم است يكى لطيف موافق با عقل و شرع كه كسى را افسرده خاطر نكند و دل كسى را نرنجاند و موجب خجلت او نگردد دوم آنكه باعث رنجش خاطر و دل افسردگى مى‏شود و از قسم دوم بايد پرهيز كرد بويژه با كج ذوقان و بد طبعان از قسم نيكوست قصه خرما خوردن رسول و امير عليهما السلام كه رسول دانه‏ها را پيش امير گذاردى و قصه آنكه پيغمبر فرمود اين پاى من مانند چيست و هر يك از اصحاب او را بچيزى مانند كرد كه مشهور و معروف است و مانند آن كه روزى در حوزه درس يكى آمد كه‏ آقاى بهشتى شما را يكنفرى كار دارد گفتم برخيز برو بهشتى كه جهنمى شما را كار دارد همه خنده كردند، و آن ديگر حاضر نبود كه بشنود و شرمنده شود تا دل افسرده گردد.

و از يكى از شاگردان از نامش پرسيدم گفت بهشتى گفتم اگر بهشتى هستى پس در جهنم (يعنى دنيا) چه ميكنى خنده كرد. گفتم حتما گندم خورده‏اى و از بهشت اخراج شده‏اى و درين باب حكايات و قصص بى‏شماريست.

و امير عليه السلام در باب مزاح گفته ما مزح امرء مزحة الا مجّ من عقله مجّة و تا ممكن است مزاح غير لطيف مكن زيرا لطيف آن شيرين است و مزاح را عادت خويش مساز و الا گاهى خوب است.

كاتب حروف گويد:

بعضى ز صفات مايه حب و داد *** بعضى دگرش منحرف از راه شاد

ز اخلاق نكوهيده بود خلق مزاح‏ *** كو كينه ببار آورد و شر و فساد

استاد خاورى گفته:

آلوده بشوخى ار شود دامن تو *** جان رنجه برد ز ناروا گفتن تو

اى آنكه بود مزاح و شوخى فن تو *** شوخى است كه دوست كند دشمن تو

كلمه 78

العاقل صندوق سرّه عجيب

ترجمه

مرد خردمند صندوق سر او عجيب و غريب است يعنى صندوق سر او كه قلب اوست مشتمل بر اسرار غريبه و رموز عجيبه است كه اظهارش روا نيست.

اعراب

صندوق: بر وزن عصفور معنايش هويدا است و رسيده القبر صندوق العمل سرّه: بكسر سين و تشديد راء مقابل جهر و علن است شاعر گفته:

اقول له ارحل لا تقيمنّ عندنا *** و الا فكن في السرّ و الجهر مسلما

و ازين قبيل است قول هارون بحضرت امام هفتم عليه السلام (انت الّذى يبايعك الناس سرّا فقال عليه السلام انا امام القلوب و انت امام الجسوم) و نيز سر گفته مى‏شود بر آنچه افشائش باعث فساد و ضرر است و هر كس تاب تحمل آن ندارد و استعداد هضم و حفظ برايش نيست مگر آنكه از احرار باشد كه گفته‏اند (قلوب الاحرار صندوق الاسرار) و امير عليه‏ السلام فرموده لا تضع سرك عند من لا سرّ له و گفته شده:

كلّ سرّ جاوز الاثنين شاع *** كلّ علم ليس في القرطاس ضاع‏

و از اين قبيل است قول كميل بعد از اين كه بحضرت امير عليه السلام گفت ما الحقيقة حضرت فرمود (و مالك و الحقيقة) كميل گفت او لست صاحب سرّك عجيب: بمعناى امر شگفت‏آور امير عليه السلام گفته:

الدّهر في صرفه عجيب *** و غفلة الناس فيه اعجب‏

معنى

مراد آن است كه شخص عاقل گنجينه سر او عجيب است و محل آن سر قلب اوست و اگر بخواهى اين گنج را از گنجينه خود در صندوق ديگرى و گنجينه ديگرى انتقال دهى اولا تا ممكن است سرت را بكسى مگو كه بسا سرت را بدهى زيرا فاش مى‏گردد و مايه فساد مى‏شود شاعر گفته:

اذا جاوز الاثنين سرّ فانّه *** يبثّ و تكثير الوشاة قمين‏

و گفته‏اند مراد از اثنين دو لب است و ثانيا اگر درياى دلت لب ريز شده و سينه‏ات سخت تنگ شده، و خواهى سرت بماند و با خود نبرى آزاد مردى پيدا كن و سرّت را باو بگو كه او افشاء نكند و تحمل حفظش در او مى باشد و گرنه با چاه سرّت را بگو چنانچه امير عليه السلام با چاه سخن مى‏گفت و چنان باش كه استاد گفته:

همچو على رو به سر چاه كن *** در عوض گفته ز دل آه كن‏

و چگونه مى‏شود اسرار علوم و حقائق معانى را بهمه گفت و همه تاب حفظ و فهم ندارند كه پيغمبر عليه السلام فرمود (لو علم ابوذرّ ما في قلب سلمان لكفّره و امير عليه السلام گفته: لو حدّثتكم ما سمعت من فم ابى القاسم لخرجتم من عندى و أنتم تقولون انّ عليّا من اكذب الكذّابين و افسق‏ الفاسقين قال تعالى بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ و حضرت سجاد عليه السلام نيز گفته:

انّى لاكتم من علمى جواهره *** كى لا يرى العلم ذو جهل فيفتتنا

و قد تقدّم في هذا ابو حسن‏ *** الى الحسين و اوصى قبله الحسنا

يا ربّ جوهر علم لو ابوح به *** لقيل لى انت ممّن يعبد الوثنا

و لا استحلّ رجال مسلمون دمى‏ *** يرون اقبح ما يأتونه حسنا

و بهر كه اسرار حق گفته شود و محرم اسرار باشد دهانش را مى‏دوزند كه گفته‏اند:

هر كه را اسرار حق آموختند *** مهر كردند و دهانش دوختند

كه يكى از اسرار الهى رويت ولى عصر امام ثاني عشر است و در زمان ما يك عده كذاب پيدا شده و ادعاى رؤيت و حضور مى‏كنند غافل از آنكه هر كه حضرت را ببيند حق اظهار ندارد و درين باب حكايات و قصص فراوانى است كه مجال ذكر نيست.

كاتب حروف گويد:

كسى را نبود آگهى از سر لبيب *** جز يار ندارد دگرى راز حبيب‏

گنجينه اسرار كه دل باشد و بس‏ *** گنجينه عاقل است عجيب است و غريب‏

استاد خاورى گفته:

سر در نبرد مخاطب از سر خطيب *** بيمار خبر نيابد از علم طبيب‏

آن مرد كه عاقلست و دانا و لبيب‏ *** گنجينه راز او عجيب است عجيب‏

كلمه 79

الصّدق دواء منجح

ترجمه

راستى داروئى است ظفر دهنده.

اعراب

دواء: بمعناى دارو در مقابل داء گويند دو درمان از كلام امير عليه السلام است ان كلام الحكما اذا كان صوابا كان دواء و اذا كان خطاء كان داء منجح: اسم فاعل از انجاح بمعناى ظفر دهنده.

معنى

مراد آنستكه راستى چون داروى شفا بخش و ظفر دهنده است و مقابل او كه دروغ است درديست مزمن و مهلك و نيز گفته شده نجات در صدق و هلاكت در كذبست و بايد راستى پيشه كرد تا رستگار گرديد و از كژى و دروغ پرهيز نمود كه باعث گمراهى است شاعر گفته:

چو ايشان را طريق راستكاريست *** جزاى راستكارى رستگاريست‏

و صدق يكى از منازل سلوك اهل الله است و شيخ جامى درين باب گفته كه پاره از او اينست:

اى گروه كرده زبان را بدروغ *** برده بهتان ز كلام تو فروغ‏

اين نه شايسته هر ديده‏ور است *** كه زبانت دگر و دل دگرست‏

از ره صدق و صفا دورى چند *** دل قيرى رخ كافورى چند

روى در قاعده احسان كن *** ظاهر و باطن خود يكسان كن‏

يكدل و يك جهت و يك رو باش‏ *** وز دورويان جهان يكسو باش‏

از كجى خيزد هر جا خلليست *** راستى راستى نيكو مثليست‏

راست جو راست نگر راست گزين‏ *** راست گو راست شنو راست نشين‏

تير اگر راست رود بر هدفست *** ور رود كج ز هدف بر طرفست‏

رو رقمهاى الف بى بنگر *** كه الف از همه باشد برتر

رو بنه تخته ابجد بكنار *** كه در آيد الف اول بشمار

گر سبب جوئى و حكمت طلبى‏ *** نيست جز راستى آنرا سببى‏

راست رو راست كه سرور باشى *** در حساب از همه برتر باشى‏

صدق اكسير مس هستى تست‏ *** پايه افراز ز بر دستى تست‏

اثر كذب برد هيچ كسى *** بكسى گر رسى از صدق رسى‏

صبح كاذب زند از كذب نفس‏ *** نور او يكدو نفس باشد و بس‏

صبح صادق چو بود صدق پسند *** علم نورش از آنست بلند

دل اگر صدق پسنديت دهد *** بر همه خلق بلنديت دهد

و گر از كذب گزيند علمى *** علم او بنشيند به دمى‏

تا آخر آنچه گويد و مراد از صديق در حقيقت امير المؤمنين است به تصريح رسول در حق او و خود حضرت در باره خويش گفته نه آنچه از ظاهر كلام جامى براى تقيه دانسته مى‏شود و بدانكه صدق و راستى را اهل اندك و در ظاهر وامانده‏اند و كذب و كجى را اهل بسيار و در ظاهر مقدم و جمال الدين اصفهانى را در اين باب قصيده‏ايست كه اندكى از او اينست و با روزگار گويد:

هر كس كه كج رود ز تو بر منصبى نشست *** و آن كس كه راست رفت ز آسيب تو نرست‏

از راستيست پى زده و بند بند رمح‏ *** وز راستيست سر زده تير از گشاد شست‏

از راستى بگو ثمرت چيست سرو را *** با صد هزار دست چه دارد از آن بدست‏

كلك ار ز راستى كمرى بست بر ميان‏ *** ور باخت عاقبت سروزان طرف بر نبست‏

از راستيش هيچ ندارد الف به بين *** تا پنج پنج اوايش دو دانه مست‏

صبح دروغ زن ز چه در پيش مى‏فتد *** تا صبح راستگو نفس اندر جگر شكست‏

رخ راست مى‏رود ز چه در گوشه بماند *** فرزين كج رو از چه بصد آرزو نشست‏

خرچنگ كجرو است مه اندر كنار اوست‏ *** ور شير را بخواست غزاله شكار اوست‏

و نيز گويد و چون ما همدرد اوئيم چند شعر ديگر را بياوريم اگر چه سخن بدرازا كشد:

راحت چگونه يابم فضلست مانعم *** قصه چگونه خوانم عقلست وازعم‏

در روى هر كه خندم از آن كس قفا خورم *** كس را گناه نيست چنين است طالعم‏

نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو *** نزد عوام چون الف بسم ضائعم‏

اينست جرم من كه نه دزد و نه مفسدم *** اينست عيب من كه نه خائن نه طامعم‏

و با اين همه پسر جان راست باش و راست رو كه عاقبت راستگويان راست و با زحمت روزگار بساز و امير عليه السلام را مقتداى خويش قرار داده و راه قيامت را با گرمى دل طى كن كه هذا يوم ينفع الصادقين.

كاتب حروف گويد:

از كذب گريز كه شرمسارى دارد *** با صدق گراى كه رستگارى دارد

مى‏باش چو حرف اولين ابجد *** چون دال مشو كه كج مدارى دارد

استاد خاورى گفته:

از كذب به بر كه شرمسارى اينست *** با صدق بزى كه كار كارى اينست‏

از رفتن راه راستى روى مپيچ‏ *** زيرا كه دواى رستگارى اينست‏