شرح صد كلمه قصار از امام على عليه السلام

مرحوم آيه الله حاج شيخ عباس قمى(ره)

- ۴ -


كلمه 74:

متن حديث :
ما عال من اقتصد.212
ترجمه :
فقير و درويش نگشت كسيكه در مخارج خود ميانه روى كرد و بقدر حاجت متعارف بيشتر صرف نكرد چه آنكه اين مقدار را كه شرط حيوة او است حقتعالى متكفل شده از براى او در مدت بقاء او لاجرم باو مى‏رسد و خداوند حميد در قرآن مجيد پيغمبر صلى الله عليه و آله را نيز امر بحد وسط فرمود: فى قوله: ولا تجعل يدك مغلولة الى غنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوماً محسوراً.213
يعنى و مگردان دست خود را بسته شده بگردن خود و مگشا آنرا تمام گشادن پس بنشينى نكوهيده با حسرت.
و هم در حق عباد مؤمنين فرموده: والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً.214
و آنانكه هر گاه نفقه كنند اسراف نكنند و تنگ نگيرند و باشد انفاق ايشان ما بين اسراف و تنگ‏گيرى بحد اعتدال.215

كلمه 75:

متن حديث :
ما قال الناس لشى‏ء طوبى له الا و قد خبأ له الدهر يوم سوء.216
ترجمه :
نگفتند مردمان براى چيزى اين كه را خوشا بحال او مگر آنكه پنهان كرد روزگار غدار از براى او روز بد را كه ضرر رسانيد باو در آخر كار.
و اين مطلب موافق تجربه و عيان است و محتاج به بيان نيست.
قال النبى صلى الله عليه و آله ما امتلات‏دار حبرة الا امتلات عبرة و ما كانت فرحة الا يتبعها ترحة.217
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود كه پر نشد خانه‏اى از سرور مگر آنكه پر شد از باريدن اشك و نميباشد سرورى مگر آنكه دنبال او خواهد بود حزنى.
هرگز بباغ دهر گياهى وفا نكرد خياط روزگار ببالاى هيچكس   هرگز ز دست چرخ خدنگى خطا نكرد پيراهنى ندوخت كه آخر قبا نكرد

كلمه 76:

متن حديث :
مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها و السم الناقع فى جوفها يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذواللب العاقل.218
ترجمه :
مثل دنياى غدار همچو مار است كه ظاهرش نرم و در اندرونش است زهر قاتل، ميل ميكند بسوى آن مغرور نادان و دورى مينمايد از آن صاحب خرد و مرد عاقل.
جهان مار و افعى پيچ پيچست   همان بهتر كه در دست تو هيچ است
بدانكه از براى دنيا مثلهاى بسيار زده شده و اين تمثيل احسن تمثيلات آنست مانند تمثيلى كه حضرت صادق زده فرمود مثل دنيا مثل آب دريا است كه هر چه عطشان از آن مى‏آشامد عطش او را زيادتر مينمايد تا هلاكش نمايد.219
و اين مشاهد و عيان است كه حريص در جمع دنيا هر چه بيشتر تحصيل كند حرصش زيادتر ميشود تا هلاك شود.
حضرت باقر العلوم (عليه السلام) فرموده مثل حريص بر دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه ابريشم بر دور خود بيشتر مى‏تند راه خلاصى خود را دورتر مينمايد تا آنكه در بين ابريشمها از غم هلاك ميشود.220
و قد نظمة بعض الشعراء و قال:
الم‏تر ان المرء طول حياته كدود كدود القز ينسج دائماً   حريص على مالا يزال يناسجه فيهلك غماً وسط ما هو ينسجه

كلمه 77:

متن حديث :
مرارة الدنيا حلاوة الاخرة، و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة.221
ترجمه :
تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت است و اين بسبب آنست كه دنيا ضد آخرت است.
و كان رسول الله عليه و آله يقول: حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات.222
و قال ايضاً: الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر.223

يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: كه احاطه كرده ببهشت مكاره دنيا و احاطه كرده بآتش جهنم شهوات دنيا و هم فرموده كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.
و روايت است كه وقتى رسولخدا صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه عليها السلام را نگريست كه جامه خشنى در برداشت و دستاس ميكرد و با اينحال بچه خود را شير ميداد حضرت از تلخى زندگانى فاطمه گريست و فرمود: يابنتاه تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة فقالت: يا رسول الله الحمد لله على نعمآئه والشكر لله على الآئد.
يعنى اى دختر من بچش تلخى دنيا را بشيرينى آخرت عرضكرد كه يا رسول الله حمد ميكنم خدا را بر نعمتهاى او و شكر ميگذارم بر آلاء و نعم او.224

كلمه 78:

متن حديث :
المرء مخبوء تحت لسانه.225
ترجمه :
(يعنى)
مرد پنهاست در زير زبان خويشتن   قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن
و از اينجاست كه نيز فرموده: تكلموا تعرفوا.226 يعنى: تكلم كنيد تا شناخته شويد.227
تا مرد سخن نگفته باشد هر بيشه گمان مبر كه خالى است   عيب و هنرش نهفته باشد شايد كه پلنگ خفته باشد
لكن بدان ايعزيز من كه فضيلت سخن براى دانا و عاقل است نه براى نادان جاهل:
كمال است در نفس انسان سخن تراخامشى ايخداوند هوش اگر عالمى هيبت خود مبر بدهقان نادان چه خوش گفت زن   تو خود را بگفتار رسوا مكن وقار است و نا اهل را پرده‏پوش و گر جاهلى پرده خود مدر بدانش سخن گوى يا دم مزن
شيخ سعدى گويد: نادان را به از خاموشى نيست و اگر اين مصلحت بدانستى نادان نبودى.
چون ندارى كمال و فضل آن به آدمى را زبان فضيحت كرد   كه زبان در دهان نگه دارى جوز بيمغز را سبكبارى
قال رسول صلى الله عليه و آله: رحم الله عبداً قال خيراً فغنم اوسكت عن سوء فسلم.228
يعنى خدا رحمت كند بنده را كه خوب بگويد و غنيمت ببرد يا ساكت شود از بدى و سالم بماند.

كلمه 79:

متن حديث :
المرئه عقرب حلوه اللسبه229
ترجمه :
زن كژدمى است كه شيرين است گزيدن آن يعنى شأن زن اذيت كردن است لكن اذيت كردنش مخلوط بلذت است مثل كسى كه جرب دارد و ميخاراند آن را اين اذيت است لكن اذيتش شيرين است.
و بعضى در معنى اينكلام مبارك گفته‏اند: كه لذت مباشرت ناقض ماده حيوه و موجب ضعف قوى است پس آن لذت بمنزله زهر است در آخر كار و زن ماريست بصورت يار230 پس اى عزيز من:
ز اندازه بيرون مرو پيش زن به بى رغبتى شهوت انگيختن   نه ديوانه‏اى تير بر خود مزن برغبت بود خون خود ريختن‏231
و قال عليه السلام المراه شر كلها و شر ما فيها انه لابد منها.232 و قيل نظر حكيم الى امراه مصلوبه على شجره فقال: ليت كل شجره تحمل مثل هذه الثمره.
يعنى گويند كه نظر كرد حكيمى بسوى زنى كه بر درخت او را آويزان كرده بودند گفت كاش بر هر درختى مثل اين ميوه بود.
چه نغز آمد اين يك سخن زان دو تن يكى گفت كس را زن بد مباد   كه بودند سرگشته از دست زن ديگر گفت زن در جهان خود مباد
و در حديث است كه زن ضلع كجى است اگر با او مدارا كنى تمتع از آن برى و اگر بخواهى آن را راست كنى مى‏شكنى.233

كلمه 80:

متن حديث :
مسكين ابن ادم مكتوم الاجل و مكنون العلل و محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه العرقة.234
ترجمه :
بيچاره فرزند آدم پنهان داشته شده است اجل او و پوشيده شده امراض و علل او و محفوظ و نگاه داشته شده است عمل او بدرد ميآورد او را گزيدن پشه و ميكشد او را يك آب بگلو رفتن و متعفن و گنديده ميسازد او را عرق كردن. پس آدمى كه باين مرتبه از ذلت و بيچارگى است او را بفخر و تكبر چه كار.
قال (عليه السلام): مالابن ادم و الفخر اوله نطفة و اخره جيفة لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه.235
يعنى آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با فخر و تكبر چكار كه اولش نطفه است و آخرش مردار است نميتواند روزى دهد خود را و نتواند برطرف كند مرگ خود را.
و هم از مسكينت و بيچارگى انسان فرموده در يكى از خطب مباركه: فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا فرايتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرمضآء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان.236
يعنى رحم كنيد ايمردم بر جان خود همانا تجربه كرديد شما خود را در مصيبتهاى دنيا پس ديديد چگونه جزع ميكند يكى از شما از يك خارى كه ببدن او ميرسد و آنكه يك لغزيدن او را بخون مياندازد و زمين گرم شده به آفتاب او را ميسوازند پس چگونه خواهد بود هر گاه باشد ما بين دو تا به از آتش همخوابه سنگ و قرين شيطان يعنى او را با سنگهاى كبريتى هيزم آتش كنند چنانكه حقتعالى فرموده: و قودها الناس و الحجارة237 و او را با شيطانى در غل و زنجير كنند.
و مثله فى دعاء الصحيفة السجاديه: فاسئلك اللهم بالمخزون من اسمآئك و بما وارته الحجب من بهائك الا رحمت هذه النفس الجزوعة و هذه الرمة الهلوعة التى لا تستطيع حرشمسك فكيف تستطيع حرنارك و التى لا تستطيع صوت رعدك فكيف تستطيع صوت غضبك فارحمنى اللهم فانى امرء حقير و خطرى يسير.
يعنى حضرت اما زين‏العابدين عليه السلام در دعاى صحيفعه در مقام تذلل و عبوديت با خدا عرض ميكند كه سؤال ميكنم تو را بار الها بآنچه پنهانست از اسمهاى تو و آنچه پوشانيده است حجابها از عظمت و بهاء تو كه رحم كنى اين نفس جزع كننده را و اين استخوان پوسيده خروشنده و آن نفسى كه طاقت ندارد حرارت آفتاب تو را پس چگونه طاقت بياورد حرارت آتش تو را و آنكه طاقت ندارد شنيدن صداى رعد تو را پس چگونه طاقت آورد غضب تو را پس رحم كن مرا خدايا پس بدرستيكه من آدمى حقيرم و قدرم اندكست.

كلمه 81:

متن حديث :
من ابطابه عمله لم يسرع به حسبه.238
ترجمه :
هر كه كاهل سازد او را عمل او تيز رو نگرداند او را حسب و نسب او بلكه او را در عقب اندازد.
حاصل آنكه آدمى ببضاعت احمقان كه مفاخره بعظام باليه گذشتگان در قرون ماضيه است مفاخرت نكند.
قال (عليه السلام) حسن الادب ينوب عن الحسب.239
يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه حسن و خوبى ادب ميايستد در جاى بزرگى نسب و نيابت ميكند از آن.
كن ابن من شئت واكتسب ادباً ان الفتى من يقول‏ها اناذا جائيكه بزرگ بايدت بود چون شير بخود سپه شكن باش   يغنيك محموده عن النسب ليس الفتى من يقول كان ابى فرزندى كس نداردت سود فرزند خصال خويشتن باش
و چه خوش نصيحت كرد آنمرد عرب پسرش را كه يا بنى انك مسئول يوم القيمة بما ذا اكتسبت و لا يقال بمن انتسبت.
يعنى اى پسرك من از تو ميپرسند در روز قيامت كه چيست عملت و نگويند كه كيست پدرت.

كلمه 82:

متن حديث :
من استقبل وجوه الارآء عرف مواقع الخطاء.240
ترجمه :
كسى كه استقبال نموده وجوه و طرق انديشه‏ها را و تفحص آن نمود شناخت مواضع خطا را زيرا كه آن مستلزم معرفت خطا است از صواب.
اين ترغيب است در استشاره و فكر در استصلاح اعمال قبل از وقوع در آن.
و هم فرموده: من شاور الرجال شاركهم فى عقولهم.241
يعنى هر كه مشورت كند با مردمان شركت كرده است ايشان را در عقلهاى ايشان.
و از كلمات بديعه است: ثمرة رأى المشير احلى من الارى المشور.
يعنى ميوه انديشه شيرين‏تر است از انگين گرفته شده.
لقمان حكيم را گفتند حكمت از كه آموختى گفت از نابينايان كه تا جاى ندانند پاى ننهند.

كلمه 83:

متن حديث :
من اسرع الى الناس بما يكرهون قالوا فيه مالا يعلمون.242
ترجمه :
كسى كه شتاباند بسوى مردمان چيزى را كه مكروه شمرند و دوست نداشته باشند كه بايشان گفته شود لاجرم بگويند در حق او چيزى را كه ندانند بواسطه غالب شدن قوه غضبيه بر عقول ايشان نزد شنيدن ناملايم و مكروه پس كسيكه عزت و آبروى خود را خواهد چيزى را كه مردم ناخوش دارند بآنها نگويد خواه از روى جدى باشد يا از روى مزاح.
بدهقان نادان چه خوش گفت زن مگو آنچه طاقت ندارى شنود چه دشنام گوئى دعا نشنوى چه نيكو زده است اين مثل برهمن   بدانش سخن گوى يا دم مزن كه جو كشته گندم نخواهد درود بجز كشته خويش مى‏ندروى بود حرمت هر كس از خويشتن
ابان بن احمر روايتكرده كه شريك بن اعور كه يكى از اصحاب با اخلاص اميرالمؤمنين عليه السلام بوده بر معاويه وارد شد معاويه لعنه الله گفت كه تو شريكى و خدا شريك ندارد و تو پسر اعورى و چشم صحيح بهتر از اعور است و تو زشتى و جيد بهتر از زشتى است با اين حال چگونه سيد و بزرگ قوم خود شدى!؟
شريك گفت تو معاويه‏اى و معاويه يعنى ماده سگى كه عوعو كند و سگها را بصدا درآورد و تو پسر صخرى و سهل بهتر از صخر است و تو پسر حربى و سلم و صلاح بهتر از حرب و جنگ است و تو پسر اميه‏اى و اميه مصغر امه است كه كنيزكى باشد با اينحال چگونه خود را اميرالمؤمنين گفتى معاويه در غضب شد شريك از نزد او بيرون شد و مى‏گفت:
ايشتمنى معاوية بن صخر فلا تبسط علينا يابن هند   و سيفى صارم و معى لسانى لسانك ان بلغت ذرى الامانى‏243
و هم نقل است كه وقتى معاويه بعقيل گفت مرحبا به آن كسى كه عمويش ابولهب است عقيل گفت و اهلاً بآن كسى كه عمه‏اش حمالةالحطب است معاويه گفت اى عقيل چه گمان ميبرى در حق عمويت ابولهب و او را در چه حال فرض ميكنى گفت هر گاه داخل جهنم شدى بطرف دست چپ خود نظر افكن خواهى يافت او را كه عمه‏ات را فراش خود قرار داده و بر روى او خوابيده آنوقت ببين ناكح بهتر است يا منكوج و عمه معاويه همان حمالةالحطب زوجه ابولهب است كه ام‏جميل نامش است.244
قال على بن الحسين (عليه السلام) من رمى الناس بما فيهم رموه بما ليس فيه.245
يعنى كسيكه بدگوئى كند براى مردم بچيزيكه در ايشان باشد ايشان دشنام دهند او را بچيزى كه در او نباشد.

كلمه 84:

متن حديث :
من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم.246
ترجمه :
ز شريفترين كارهاى شخص كريم تغافل و چشم پوشانيدن او است از آنچه مى‏داند از معايب مردم و از هفوات ايشان. دانايان گفته‏اند كه تغافل علامت سيادت و بزرگيست و بهمين معنى است شعر ابوتمام رحمه الله:
ليس الغبى بسيد فى قومه   لكن سيد قومه المتغابى‏247
پس مؤمن بايد از عيوب مردم غص كند و عيوب خود را ببيند و از آن غفلت ننمايد و اگر مردم در حق او تقصيرى كردند و از او معذرت خواستند قبول كند و چشم از ايشان بپوشاند و چنان باشد كه گفته‏اند:
و لقد امر على اللئيم يسبنى   فمضيت ثمة قلت لا يعنينى‏248
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به پسران خود وصيت فرمود كه اگر كسى در گوش راست شما مكروهى بشما شنوانيد پس از آن سر بگوش چپ شما گذاشت و معذرت خواست و گفت من چيزى نگفتم شما قبول كنيد عذر او را.249
قال امير المؤمنين (عليه السلام) اقبل عذر اخيك و ان لم يكن له عذر فالتمس له عذراً.
يعنى قبول كن عذر برادر خود را و اگر عذرى نداشته باشد بطلب براى او عذرى را.

كلمه 85:

متن حديث :
من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر اخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان من نفسه واعظ كان عليه من الله‏حافظ.250
ترجمه :
كسى كه بصلاح آورد آنچه ميان او است و ميان حقتعالى به تقوى و پرهيزكارى بصلاح آورد خداوند آنچه ميان او است و ميان مردم از معاشرت و زندگانى زيرا كه تقوى اصلاح كند. قوه شهويه و غضبيه را كه فساد ايشان مبدء فساد است. ميان خلقان و كسى كه باصلاح آورد امر آخرت و عقباى خود را باصلاح آورد حقتعالى امر دنياى او را و هر كه باشد مر او را از قبل نفس خودش پند دهنده و واعظى، باشد بر او از خدا نگهبان و حافظى كه خلاصى دهد او را از عذاب اخروى.

كلمه 86:

متن حديث :
من اطاع التوانى ضيع الحقوق و من اطاع الواشى ضيع الصديق.251
ترجمه :
كسى كه اطاعت كند كسالت و سستى كردن در امور را ضايع سازد حقهائى را كه بايد اداء آن كند و كسيكه اطاعت كند سخن چينى را يعنى كلام او را قبول كن ضايع گرداند دوست با وثوق خود را.
پس بر هر عاقلى لازم است كه بر سخن چين وقعى ننهد چه نمام فاسق است و خبر فاسق مردود بلكه او را نهى كند و از اين جهت او را دشمن داشته باشد و بدترين انواع نمامى سعايت است.
كسى گفت با عارفى در صفا بگفتا خموش اى برادر نهفت كسانيكه پيغام دشمن برند از آن همنشين تا توانى گريز زبان كرد شخصى بغيبت دراز كه ياد كسان پيش من بد مكن رفيقى كه غائب شد اى نيكنام يكى آنكه مالش بباطل خورند هر آنكو برد نام مردم بعار كه اندر قفاى تو گويد همان كسى پيش من در جهان عاقل است   ندانى فلانت چه گفت از قفا ندانسته بهتر كه دشمن چه گفت ز دشمن همانا كه دشمن ترند كه مر فتنه خفته را گفت خيز بدو گفت داننده سرفراز مرا بد گمان در حق خود مكن دو چيز است از او بر رفيقان حرام دگر آنكه نامش بزشتى برند تو خير خود از وى توقع مدار كه پيش تو گفت از پس ديگران كه مشغول خود وز جهان غافل است

كلمه 87:

متن حديث :
من تذكر بعد السفر استعد.252
ترجمه :
كسى كه ياد كند دورى سفر خود را استعداد و تهيه آن راه دور خود را بيند پس كسيكه متذكر دورى طريق آخرت باشد البته آماده ميسازد ساز و برگ آن سفر هولناك را كه تقوى و عمل صالح باشد پس اشخاصى كه در تهيه توشه و زاد آخرت نيستند جهتش عفلت آنها است از آن سراى.
جهان اى پسر ملك جاويد نيست نشستى بجاى دگر كس بسى من دل بر اين سالخورده مكان   ز دنيا وفادارى اميد نيست نشيند بجاى تو ديگر كسى كه گنبد نپايد بر او گردكان
پس اى عزيز من لختى بهوش بيا و نظر كن ببين چگونه رفاى تو رفتند و در بستر قبر خفتند تو هم بايد مسافرت كنى و همان طريق را بپيمائى پس در تهيه كار خود باش و بغفلت مگذران و خود را خطاب كن و بگو:
خاك من و تو است كه باد شمال ما لك فى الخيمة مستلقياً عمر بافسوس برفت آنچه رفت قد وعر المسلك ياذا الفتى بسكه در آغوش لحد بگذرد لا تك تغتر بمعمورة ايكه درونت بگنه تيره شد مالك تعصى و منادى القبول زنده دلا مرده ندانى كه كيست   ميبردش سوى يمين و شمال قد نهض القوم و شد والرحال ديگرش از دست مده بر محال افلح من هيأزاد المال بر من و تو روز و شب و ماه و سال يعقبها الهدم او الانتقال ترسمت آئينه نگيرد صقال من قبل الحق ينادى تعال آنكه ندارد بخدا اشتغال
و روى ان اميرالمؤمنين (عليه السلام) كان ينادى فى كل ليلة حين يأخذ الناس مضاجعهم للمنام بصوت يسمعه كافة اهل المسجد و من جاورة من الناس: تزودوا- رحمكم الله - فقد نودى فيكم بالرحيل و اقلوا العرجه على الدنيا و انقلبوا بصالح ما يحضركم من الزاد فان امامكم عقبة كؤوداً و منازل مهولة لابد من الممر بها و الوقوف عليها.253
يعنى روايتشده كه اميرالمؤمنين ندا ميكرد در هر شب هنگاميكه مردم بجهت خواب بخوابگاه خويش ميرفتند بصدائى كه مى‏شنيدند آنرا همه اهل مسجد يعنى مسجد كوفه و مردمى كه در همسايگى مسجد بودند ميفرمود:
زاد و توشه برداريد خدا رحمت كند شماها را پس بتحقيق كه منادى رحلت و كوچ در ميان شما ندا كرده و كم بكنيد اقامت بر دنيا را و برگرديد بسوى آخرت با آنچه ممكن ميشود شما را از توشه صالح و نيكو پس بدرستيكه در پيش راه شما گردنه و كتل سخت و منزلهاى هولناك است كه نيست چاره از گذاشتن از آنها و وقوف بر آنها.

كلمه 88:

متن حديث :
من ترك قول (لا ادرى) اصيبت مقاتله.254
ترجمه :
كسيكه ترك كند گفتار (نميدانم) را و ندانسته جواب گويد سبب هلاكت دنيا و عقباى خود شود.
پس عاقل دانا آن كس است كه چيزيرا كه نميداند بگويد نميدانم تا سبب هلاك خود و گمراهى ديگران نشود بلكه چيزيرا كه نميداند بپرسد تا ياد گيرد چنانچه گفته‏اند: لا أدرى نصف العلم.
گويند غزالى را پرسيدند كه چگونه رسيدى بدينمقام در علوم گفت براى آنكه هر چه ندانستم از پرسيدن آن ننگ نداشتم.
اميد عافيت آنگه بود موافق عقل بپرس آنچه بدانى كه ذل پرسيدن   كه نبض را بطبيعت شناس بنمائى دليل راه تو باشد به عز دانايى

كلمه 89:

متن حديث :
من جرى فى عنان امله عثر باجله.255
ترجمه :
كسيكه بدست گرفته لجام آرزو را و سير ميكند در عنان آن ناگاه بسر در آيد در اجل خود.
حاصل آنكه آدمى غافل از كار و مرگ مشغول بآمال و آرزوهاى بسيار دراز و مشعوف بجمع كردن دنيا است كه يكدفعه مرگ او را ميرسد و با دل پر حسرت از دنيا ميرود، پس شايسته است كه آدمى مرگ را فراموش نكند و پيوسته نصب العين او باشد و هر نمازيكه ميكند نماز مودع كند خصوص اگر سن او بچهل رسيده باشد كه زراعتى را ماند كه وقت حصادش رسيده باشد چه ايام لذت و كامرانى گذشت و روزگار نشاط و شادمانى بسر آمد و هر روز عضوى از او كوچ ميكند و بيچاره از آن غافل و پاى بند طول امل و فكرهاى باطل است.
چو دوران عمر از چهل درگذشت چو شيبت در آمد بروى شباب چو باد صبا بر گلستان وزد نزيبد ترا با جوانان چميد دريغا كه فصل جوانى گذشت دريغا چنان روح پرور زمان دريغا كه مشغول باطل شديم چه خوش گفت با كودك آموزگار زسودا كه اين نوشتم و اين خورم دريغا كه بگذشت عمر عزيز اگر در سراى سعادت كس است   مزن دست و پا كابت از سر گذشت شبت روز شد ديده بر كن زخواب چميدن درخت جوانرا سزد كه بر عارضت صبح پيرى دميد بلهو و لعب زندگانى گذشت كه بگذشت بر ما چه برق يمان زحق دور مانديم و عاطل شديم كه كارى نكردى و شد روزگار نپرداختم تا غم دين خورم بخواهد گذشت اين دم چند نيز زگفتار سعديش حرفى بس است
پس اى جان برادر لختى بقبرستان برو و بر خاك دوستان گذرى كن و بر لوح مزارشان نظرى افكن و عبرت بگير و تفكر كن كه در زير قدمت بفاصله كمى چه خبر و چه داستانى است.
زدم تيشه يكروز بر تل خاك كه زنهار اگر مردى آهسته‏تر جهاندار بودم من اندر جهان   بگوش آمدم ناله دردناك
كه چشم و بناگوش و رويست و سر شدستم برابر بخاك اين زمان
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال.256 يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: كه غافلترين مردم آن كسى است كه پند نميگيرد از تغير دنيا از حالى به حالى ديگر.

كلمه 90:

متن حديث :
من كتم سره كانت الخيرة بيده.257
ترجمه :
هر كه پنهان كرد سر خو را از غير خود اختيار افشا و كتمان سرش بدست خودش است بخلاف آنكه اگر افشا كند كه ديگر متمكن از كتمان آن نيست.
پس اى عزيز من رازى كه پنهان خواهى با كسى در ميان منه اگر چه دوست مخلص باشد كه مر آن دوست را دوستان بسيار است همچنين
مسلسل.
فلا تفش سرك الا اليك   فان لكل نصيح نصيحاً
دانايان گفته‏اند: كل سر جاوز الأثنين شاع.258 هر چه از ميان دو لب خارج شد شايع شد.
گر آرام در اين آب و گل   مگو تا توانى بكس راز دل
و نظير اين كلمه شريفه است كلمه ديگر آنحضرت عليه السلام:
الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به فاذا تكلمت به صرت فى وثاقه فاخرن لسانك كما تحزن ذهبك و ورقك فرب كلمة سلبت و نعمة و جلبت نقمة.259
يعنى كلام در بند تو است ماداميكه تكلم نكرده‏اى به آن پس هر گاه كه تكلم نمودى بآن تو در بند آن ميشوى پس بگنجينه بنه زبان خود را همچنان كه بگنجينه مينهى طلا و نقره خود را پس بسا يك كلمه كه ربود نعمتى را و پديد آورد عقوبتى را.
سخن تا نگفتى بر او دست هست تو پيدا مكن راز دل با كسى جواهر بگنجينه‏داران سپار   چه گفته شود يابد او بر تو دست كه او خود بگويد بر هر كسى ولى راز با خويشتن پاس دار

كلمه 91:

متن حديث :
من كساه الحيآء ثوبه لم ير الناس عيبه.260
ترجمه :
هر كه بپوشاند باو حياء جامه خود را نبينند مردمان عيب او را.
بدانكه حياء انقباض نفس است از قبايح و از خصائص انسانست و آن خلقى است مركب از جبن و عفت و فضيلت بسيار براى او وارد شده و او را لباس اسلام و قرين ايمان گرفته‏اند و فرموده‏اند: كه ايمان ندارد كسى كه حياء ندارد.261
و فى الحديث: لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس اذا لم تستح فاصنع ما شئت.262
يعنى در حديث است كه باقى نمانده از مثلهاى پيغمبران مگر قول مردم يعن قولى كه در ميان مردم است كه ميگويند: هر گاه حيا نميكنى پس بجا آور آنچه بخواهى.
يعنى حيا نميگذارد كه صاحبش مرتكب هر عمل قبيحى بشود بخلاف آنكه حيا نداشته باشد.
و بدانكه اگر حيا از روى عقل باشد ممدوح است و اگر از روى حمق باشد مذموم است مثل حيا كردن از آموختن مسائل علميه و از اتيان بعبادات شرعيه كه جهال آنرا قبيح شمرند مثل سرمه كشيدن و تحت الحنك افكندن و تلقين كردن ميت بعد از انصراف مردم از سر قبر و حمل كردن شخص شريف سرير ميت را بر دوش چنانچه علامه بحرالعلوم رحمه الله فرمايد:
لاياب من ذلك اهل الشرف   فليس امر الله بالمستنكف‏263

پى‏نوشتها:‌


212) نهج البلاغه ص 1153 حكمت 134.
213) سوره اسراء آيه 29.
214) سوره فرقان آيه 67.
215) روى انه قالت حرقة بنت النعمان بن منذر لسعد بن ابى وقاص حين ولى العراق: والله ماطلعت الشمس و ما شيى يدب تحت الخورنق الا و هو تحت ايدينا فغربت شمسنا و قدرحمنا جميع‏من كان يحسدنا و ما من بيت دخلته حبرة الا و اعقبته عبرة ثم انشأت تقول:
فبينانسوق (نسوس خ ل) الناس والامر امرنا.
اذا نحن فيهم سوقة تتنصف.
بحار 78/456 با كمى تفاوت.
216) نهج البلاغه ص 1224 حكمت 278.
217) -
218) نهج البلاغه ص 1141 حكمت 115.
219) بحار 73/79 و كافى 2/136.
220) كافى 2/134.
221) نهج البلاغه ص 1196 حكمت 243.
222) نهج البلاغه ص 566 با كمى تفاوت.
223) بحار 6/154.
224) سفينة البحار ماده فطم.
225) نهج البلاغه ص 1159 حكمت 140.
226) نهج البلاغه ص 1272 حكمت 384.
227) قال عليه السلام: كما تعرف اوانى الفخار بامتحانها باصواتها فيعلم الصحيح منها من المكسور كذلك يمتحن الانسان بمنطقه فيعرف ما عنده.
شرح نهج البلاغه 20/294 حكمت 363.
ترجمه: همانطور كه ظروف سفالين با صداهايش امتحان مى‏شود و سالم و شكسته آن معلوم مى‏گردد. همچنين انسان با گفتارش امتحان مى‏شود و آنچه دارد شناخته مى‏شود.
228) بحارالانوار 71/293.
229) نهج البلاغه ص 1114 حكمت 58.
230) قال عليه السلام: لا ينبغى للعاقل ان يمدح امراته حتى تموت و لا طعاما حتى يستمريه و لا صديقا حتى يستقرضه و ليس حسن الجوار ترك الاذى و لكن حسن الجوار الصبر على الاذى.
شرح نهج البلاغه 20/295 حكمت 378.
قال المراه كالنعل يلبسها الرجل اذا شاء لا اذا شاءت.
شرح نهج البلاغه 20/289 حكمت 291.
231) قال عليه السلام: الجماع للمحن جماع و للخيرات مناع حياء يرتفع و عورات تجتمع اشبه شى‏ء بالجنون و لذلك حجب عن العيون نتيجته ولد فتون ان عاش كدوان مات هد.
شرح نهج البلاغه 20/288 حكمت 295.
232) نهج البلاغه ص 1192 حكمت 230.
233) قال عليه السلام ان الله خلق النساء من عى و عوره فدا و اعيهن بالسكوت و استروا العوره بالبيوت.
شرح نهج البلاغه 20/310 حكمت 557 واضح است كه رواياتى كه در نكوهش زنان آمده است مربوط به زنان خوب و شريف كه كم هم نيستند نمى‏باشد.
234) نهج البلاغه ص 1282 حكمت 80.
235) نهج البلاغه ص 1295 حكمت 445.
236) نهج البلاغه ص 603 خطبه 182.
237) سوره بقره آيه 24.
238) نهج البلاغه ص 1098 حكمت 22.
239) غررالحكم چاپ نجف ص 165 با كمى تفاوت.
240) نهج البلاغه ص 1169 حكمت 164.
241) نهج البلاغه ص 1165 حكمت 152.
242) نهج‏البلاغه ص 1103 حكمت 34.
243) سفينةالبحار 1/697.
244) سفينةالبحار 1/181.
245) بحار 78/160.
246) نهج البلاغه ص 1185 حكمت 213.
247) غبى = جاهل و كودن. المتغابى كسى كه جاهل نيست ولى خود را به جهالت مى‏زند.
248) قال عليه السلام: ما استقصى كريم قط.
شرح نهج البلاغه 20/264 حكمت 86
ترجمه: شخص كريم هرگز زياد تفحص نمى‏كند.
قال تعالى فى وصف نبيه: عرف بعضه و اعرض عن بعض.
سوره تحريم آيه 5.
249) سفينة البحار 2/664.
250) نهج البلاغه ص 1126 حكمت 86.
251) نهج البلاغه ص 1193 حكمت 231.
252) نهج البلاغه ص 1222 حكمت 272.
253) نهج البلاغه ص 655 با كمى تفاوت.
254) نهج البلاغه ص 1124 حكمت 82.
255) نهج‏البلاغه ص 1095 حكمت 18.
256) بحار ج 71 ص 324.
257) نهج البلاغه ص 1166 حكمت 153.
258) كل علم ليس فى القرطاس ضاع.
259) نهج البلاغه ص 1267 حكمت 373.
260) نهج البلاغه ص 1185 حكمت 214.
261) سفينة البحار 1/361 و 362.
262) سفينةالبحار 1/361.
263) صاحبان شرف نبايد از حمل جنازه خوددارى كنند زيرا دستور و امر خدا چيزى نيست كه كسى از انجام آن عار داشته باشد.