شبى در پايتخت بهشت

بيژن شهرامى

- ۳ -


يتيمى از اولاد مهاجران بر در بايستاد، گفت : السلام عليكم يا اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله ) يتيم من اولاد المهاجرين ، استشهد والدى يوم العقبه ، اطمعونى اطمعكم الله من موائد الجنه ... (123) همچنان طعام كه در پيش بود جمله به يتيم دادند و خود گرسنه خفتند. ديگر روز آن صاع كه مانده بود فاطمه آن را آرد كرد و به نان پخت و به وقت خوردن ، اسيرى بر در سراى بايستاد گفت : السلام عليكم يا اهل بيت النبوه ، اطمعونى الله من موائد الجنه آن طعام نيز به اسير دادند. سه روز بگذشت كه اهل بيت على (عليه السلام ) هيچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر كردند و آن ماحضر كه بود ايثار كردند مرد درويش را و يتيم را و اسير را، تا رب العالمين در شان ايشان آيت فرستاد: (124)؛
و يطمعنن الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
3- الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا يحزنون (125) يعنى كسانى كه مال خود را انفاق كنند در شب و روز، نهان و آشكار، آنان را نزد پروردگارشان نيكو خواهد بود و هرگز از حادثه ى آينده بيمناك و از امور گذشته ، اندوهگين نخواهند گشت .
حكايت  
اين آيت در شان على بن ابيطالب آمد. چهارم درم داشت و در همه ى خاندان وى جز آن نبود. هر چهار درم به درويشان داد. يك درم به شب داد، يكى به روز، يكى پنهان ، يكى آشكارا. رب العالمين او را بدان ستود و در شان وى آيت فرستاد.
اين ، آن صدقه اى است كه در خبر مى آيد كه يك درم ، بيشى دارد بر صد هزار درم .
سبق درهم ، مائه الف درهم . (126)
4- من ذالذى الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيره (127) يعنى كيست كه خدا را وام دهد، تا خدا بر او به چندين برابر بيفزايد؟
حكايت  
روزى على مرتضى (عليه السلام ) در خانه شد، حسن و حسين عليهماالسلام پيش فاطمه ى زهرا عليهاالسلام مى گريستند، على (عليه السلام ) گفت : يا فاطمه چه بودست اين روشنايى چشم و ميوه ى دل و سرور جان ما را كه مى گريند؟ فاطمه (عليهاالسلام ) گفت : يا على همانان كه گرسنه اند كه يك روز گذشت تا هيچ چيزى نخورده اند و ديگر بر سر آتش نهاده بود. على (عليه السلام ) گفت : آن چيست كه در ديگر است ؟
فاطمه (عليهاالسلام ) گفت : در ديگ هيچ چيز نيست مگر آب تهى ، دلخوشى اين فرزندان را بر سر آتش نهاده ام تا پندارند كه چيزى مى پزم . على (عليه السلام ) دلتنگ شد، عبايى نهاده بود، برگرفت و به بازار برد و به شش درم بفروخت و طعامى خريد. ناگاه سائلى آواز داد كه من يقرض ‍ الله يجده مليا وفيا (128) على (عليه السلام ) آنچه داشت به وى داد، باز آمد و با فاطمه : عليها گفت .
فاطمه عليها السلام گفت : ... نوشت باد يا اباالحسن كه توفيق يافتى و نيكو چيزى كردى و تو خود هميشه با خير بوده اى و با توفيق على (عليه السلام ) بازگشت ، تا به مسجد رسول شود و نماز كند، اعرابيى را ديد كه شترى مى فروخت ،
گفت : يا اباالحسن اين شتر را مى فروشم ، بخر على گفت : نتوانم كه بهاى آن ندارم اعرابى گفت : به تو فروختم تا وقتى كه غنيمتى در رسد يا عطايى از بيت المال به تو در آيد. على آن شتر به شصت درهم بخريد و فراپيش كرد، اعرابى ديگر پيش وى درآمد، گفت : يا على اين شتر به من مى فروشى ؟ گفت : فروشم گفت : به چند گفت : به چندانكه خواهى گفت : به صدوبيست درم خريدم على (عليه السلام ) گفت : فروختم صدوبيست درم پذيرفت از وى ، به خانه باز شد. با فاطمه عليهاالسلام گفت كه از اين ، شصت درم با بهاى شتر دهم به اعرابى و شصت درم خود به كار بريم . بيرون رفت و طلب اعرابى ، مصطفى (صلى الله عليه وآله ) را ديد گفت ، يا على ، تا كجا؟ على قصد خويش بازگفت . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شادى نمود و او را بشارت داد و تهنيت كرد و گفت : يا على آن اعرابى نبود، آن جبرئيل بود كه فروخت و ميكائيل بود كه خريد و آن شتر ناقه اى بود از ناقه هاى بهشت . اين آن قرض بود كه تو به الله دادى و درويش را با آن بنواختى (129) و قدقال الله عزوجل من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا...
5- آيات ديگر
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام ) در زمينه اى خمس نيز با اخذ آن از بنى هاشم و ديگران و افزودن خمس مال خويش بر آن ، مبالغ گرد آمده را صرف اموراتى كه شرع مقدس مشخص نموده مى فرمود.
(با اشاره به حكايت آخر) مى پرسم : آيا در زمينه اى انفاق كسى مى تواند مانند على (عليه السلام ) رفتار كند؟
مى فرمايد: در چارچوب وظيفه ، توان و ظرفيت خويش آرى اما به لحاظ كمى و كيفى خير.
مى پرسم : چرا
مى فرمايد: چون از يكسو مقام و منصب امامت ، وظائف ، ويژگى ها و خصائص رفيع منحصر به فرد خاص خويش را دارد و از ديگر سو مدتى پس ‍ از وقوع آن ايثارها، از خود گذشتگى هاى همه جانبه ى آن انفاقهاى ارزنده و بى مثال كه تمجيد ويژه الهى را برانگيخت ، دستور كامل و جامعى از جانب خداى تعالى واصل شد كه طى آن حدود انفاق و زكات كاملا مشخص ‍ گرديد.
مى پرسم : يعنى امر به اعتدال و ميانه روى در انفاق شد؟
مى فرمايد: آرى ، چنانكه مى بينيم على (عليه السلام ) مى فرمايد: آنه ميانه روى گزيد درويش نگرديد (130) و (131).
سپس مى فرمايد: اهتمام على (عليه السلام ) به مقوله هاى مقدس زكات ، انفاق و خمس وصف ناپذير است آنچه كه ذكر آن رفت تنها جلوه هاى بى بديل و تحسين برانگيز آن بود.
امام و جهاد  
مى فرمايد: از آنجا كه تبيين سيره ى عبادى امام (عليه السلام ) به هنگام جهاد فى سبيل الله بحثى مستقل را مى طلبد ان شاء الله در ادامه ى گفتگو بدان خواهيم پرداخت اما در اينجا به عنوان تبرك به حديثى شريف از آن حضرت كه ناظر بر اقسام جهاد است اشاره مى نماييم : جهاد بر چهار شعبه است : به كار نيك وادار نمودن ، واز كار زشت منع فرمودن ، و پايدارى در پيكار با دشمنان ، و دشمنى با فاسقان ، پس آن كه به كار نيك واداشت ، پشت مومنان را استوار داشت ، آن كه از كار زشت منع فرمود، بينى منافقان را به خاك سود؛ و آن كه در پيكار با دشمنان پايدار بود، حقى را كه بر گردن دارد ادانمود، و آن كه با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آمد، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخيز وى را خشنود نمايد (132)
امام و تولى و تبرى  
مى فرمايد: تولى دوستى كردن با دوستان خداى (عزوجل ) است ، چنانكه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: من اوليائهم اتولى و من اعدئهم اتبرا(133)
مى پرسم : و تبرى
مى فرمايد: بيزارى جستن از دشمنان خداى تعالى
مى پرسم : دوستان خدا كيانند؟
مى فرمايد: حبيب خدا محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله ) كه حضرت باريتعالى جهان و جهانيان را به خاطر ايشان آفريد و آن چنان گراميشان داشت كه نماز بدون فرستادن صلوات و دورد بر آنان باطل است ، و نيز علاقه مندان و محبين و پيروان راستين ايشان در طول تاريخ حيات انسانى ؛ رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله (134) يعنى مردمى كه بازرگانى و خريد و فروخت ، آنان را از ياد خدا باز نمى دارد. پرهيزكارانى كه خداوند فضيلتند در اين جهان ، گفتارشان صواب است و ميانه روى شان شعار، و فروتنند در رفتار و گفتار، ديده هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام كرده پوشيده اند، و گوشهاشان را به دانشى كه آنان را سودمند است بداشته - و آن را نيوشيده - در سختى چنان به سر مى برند كه گويى به آسايش ‍ اندرند. و اگر نه اين است كه نزديكى شان را مدتى است كه بايد گذراند، جانهاشان يك چشم به هم زدن در كالبد نمى ماند، از شوق رسيدن به پاداش - آن جهان - يا از بيم ماندن و گناه كردن - در اين جهان .
آفريدگار در انديشه ى آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در ديده هاشان خرد نمود. بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را ديده اند و در آسايش ‍ آن به سر مى برند و دوزخ چنان كه آن را ديده اند و در عذابش اندرند. دلهاشان اندوهگين است و - مردم - از گزندشان ايمن ، تن هاشان نزار، نيازهاشان اندك و پارسا به جان و تن . روزى چند را با شكيبايى به سر بردند كه آسايشى دراز مدت را براى شان به دنبال آورد، تجارتى سودمند بود كه پروردگارشان براى آنان فراهم كرد. دنيا آنان را خواست و آنان دنيا را نطلبيدند، اسيرشان كرد و به بهاى جان ، خود را از بند آن خريد، اما شب هنگام راست برپايند، و قرآن را جزء جزء با تامل و درنگ بر زبان دارند، و با خواند آن اندهبارند، و در آن خواندن داورى درد خود را به دست مى آرند. و اگر به آيه اى گذشتند كه تشويقى در آن است ، به طمع بيايند و جانهاشان چنان از شوق برآيد كه گويى ديده هاشان بدان نگران است و اگر آيه اى را خواندند كه در آن بيم دادنى است ، گوش دلهاى خويش بدان نهند، آنسان كه پندارى بانگ برآمدن و فرو شدن دوزخ را مى شنوند.
- با ركوع - پشتهاى خود را خمانيده اند - و با سجود - پيشانيها و پنجه ها و زانوها و كناره هاى پا را بر زمين گسترانيده ، از خدا مى خواهند گردنهاشان را بگشايد - و از آتش رهاشان نمايد - و اما در روز، دانشمندانند خويشتندار، نيكوكارنند پرهيزكار، ترس آنان را چون تير پيراسته تراشيده كرده هاست و ترار. چون كسى بدآنها نگويد پندارد بيمارند، اما آنان را بيمارى نيست ، و گويد خودهاشان آشفته است - اما آن پريشانى را سبب ديگرى است - موجب آشفتگى شان كارى است بزرگ . از كردار خود خردسندى ندارند و طاعتهاى فراوان را بسيار نشمارند...
(135)
سپس مى فرمايد: دشمن دشمنان پروردگار نيز از جمله دوستان خداوندگارند.
مى پرسم : دشمنان خدا كيانند؟
مى فرمايد: آنان كه از صفات و خصائص دوستان حضرتش جل و علا بى بهره اند ونيز دوست دشمنان خدا.
مى پرسم : ارزش دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خدا تا چه حد است ؟
مى فرمايد: تا آنجا كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از آن به عنوان محكمترين دستگيره ى ايمان ياد فرمود:
حكايت  
تا آخر هيچ يك از شاگردان نتوانست به سوالى كه معلم عاليقدر طرح كرده بود جواب درستى بدهد. هر كس جوابى داد و هيچ كدام مورد پسند واقع نشد. سوالى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در ميان اصحاب خود طرح كرد، اين بود: در ميان دستگيره هاى ايمان كداميك از همه محكمتر است ؟
يكى از اصحاب نماز
رسول اكرم : نه
ديگرى : زكات
رسول اكرم نه
سومى : روزه
رسول اكرم : نه
چهارمى : حج و عمره
رسول اكرم : نه
پنجمى : جهاد
رسول اكرم : نه
عاقبت جوابى كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشد. خود حضرت فرمود: تمام اينهايى كه نام برديد كارهاى بزرگ و با فضيلتى است ولى هيچ كدام از اينها، آن كه من پرسيدم نيست . محكم ترين دستگيره هاى ايمان دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست . (136)
مى پرسم : پايدارى اين حب و بغض چگونه است ؟
مى فرمايد بسيار مطلوب است چنانكه على (عليه السلام ) فرمود: اگر با اين شمشيرم بينى مومن را بزنم كه با من دشمن شود هرگز دشمنى نخواهد كرد و اگر همه ى دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ، زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبر امى جارى گشته كه گفت :: يا على !مومن ، تو را دشمن ندارد و منافق ، تو را دوست نمى دارد (137)
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام ) كه بنا به فرموده ى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) خود مقياس و ميزانى براى سنجش فطرتها و سرشتها است در دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان خدا و رسول او (صلى الله عليه وآله ) يدطولانى داشت ، چنانكه حيات طيبه ى آن بزرگوار سراسر معطر است به عطر آسمانى تولى و تبرى
سپس مى افزايد: در جريان جنگ خندق هنگامى كه عمر و بن عبدود، سرآمد و مهتر جنگجويان لشكر كفر و الحاد با مولى الموحدين على (عليه السلام ) روبرو شد، از دوستى ديرينه ى خود با ابوطالب ، پدر بزرگوار على (عليه السلام ) سخن به ميان آورد تا آن حضرت را از يارى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و جنگ با خود بازدارد؛ اما هر چه بيشتر گفت : كمتر نتيجه گرفت تا آنجا كه عاقبت به ضربت شمشير آن يگانه ى عرصه ى تولى و تبرى از پاى درآمد و به خاك مذلت درافتاد. (138)
سپس مى افزايد: سخن گفتن شايسته و بايسته از فضايل اميرمومنان عالى (عليه السلام ) در عرصه ى مبارك تولى و تبرى در اين مجال اندك ميسور نيست لذا بدين بسنده كرده ، در ادامه به اهتمام آن حضرت در گستره امر به معروف و نهى از منكر مى پردازيم .
امام و امر به معروف و نهى از منكر  
مى فرمايد: امر به معرف و نهى از منكر، فريضه اى است بزرگ كه همه ى فرايض بدان قائمند. هنگام ترك اين فريضه ى بزرگ است كه خشم خداى تعالى بر آنان مستولى گرديده ، عقوبت حضرتش آنان را فرا مى گيرد؛ آن چنان كه در محيط فجار و فسقه ، (139) ابرار و نيكان نيز هلاك مى شوند و كوچك و بزرگ ، يكسره دستخوش دمار و نابودى مى گردند. امر به معروف و نهى از منكر طريقه ى انبيا و منهاج (140) صلحاست ؛ فريضه اى است بزرگ كه همه ى فرايض بدان برپاست . امنيت راهها، حليت مكاسب ، رد ستمها، عمران و آبادانى زمين ، ستاندن حقوق مظلوم از ظالم و استقامت همه ى امور به واسطه ى اين فريضه ى بزرگ است . (141)
سپس مى فرمايد: آرى ، امر به معروف و نهى از منكر از اعظم فرائض ‍ دينى است كه متضمن سلامت و سعادت جوامع انسانى است ؛ چنانكه در آيات چندى از قرآن كريم از اين دو فريضه ى مهم و موثر به نيكى ياد و بدان توصيه شده است ؛ شما بهترين امتى هستيد كه پديد آمده ايد (از اين رو كه ) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد. (142)
مى پرسم : آيا اين دو فريضه ى ارزشمند زير مجموعه ى جهاد هستند؟
مى فرمايد: به تعبيرى آرى ، با اين وجود از جهاد برترند.
مى پرسم : دليل اين برترى در چيست ؟
مى فرمايد: يكى اينكه اقامه ى جهاد منوط به تربيت مجاهد و مجاهدپرور بودن جامعه ، مجاهد پرور جامعه ، منوط به سلامت و ديندارى جامعه ، و سلامت و ديندارى جامعه در گرو حاكميت فرهنگ متعالى امر به معروف و نهى از منكر بر اجتماع است ، و ديگر آنكه جهاد بابى هميشه مفتوح نيست در حالى كه امكان اقامه ى فرايض مزبور همواره فراهم است (اگر چه در شرايط حاضر امر به معروف و نهى از منكر نياز به حمايت مالى و برخوردارى از تجهيزات فرهنگى و اجتماعى روز آمد دارد
مى پرسم : جايگاه امر به معروف و نهى از منكر و شان و منزلت آمران به معروف و ناهيان از منكر در منظر امام على (عليه السلام ) چگونه است ؟
مى فرمايد: بسيار متعالى است ؛ به واقع امام (عليه السلام ) خود را متعهد به حفظ سلامت و سعادتخواهى جامعه ى اسلامى از طريق عمل بدين دو فريضه ى مقدس و اشاعه ى فرهنگ نورانى مسئوليت پذيرى مى دانست ، آنگونه كه حجم انبوهى از روايات و حكايات بلند و پرنكته اى كه ناظر بر اهتمام حضرت (عليه السلام ) در اين زمينه است در سينه ى تاريخ مضبوط و محفوظ مى باشد.
مى گويم : اگر ممكن است مرا به استماع روايتى و حكايتى در اين رابطه ميهمان نماييد
مى فرمايد: امير مومنان على (عليه السلام ) در سخنى فرمود: گروهى از مردم با دست (عمل ) و زبان و قلب به مبارزه با منكرات برمى خيزند، آنها تمامى خصلتهاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند. گروهى ديگر تنها با زبان و قلب نهى از منكر مى كنند (نه با دست ) اينها به دو خصلت نيك تمسك كره اند و يكى را از دست داده اند. گروهى ديگر تنها با قلبشان مبارزه مى كنند اما مبارزه با دست و زبان را ترك كرده اند. اين گروه بهترين خصلتها را از اين سه ، ترك گفته و تنها يكى را گرفته اند، و گروهى ديگر نه به زبان و نه با دست و نه با قلب ، نهى از منكر نمى كنند فذلك ميت بين الاحياء اينها در حقيقت مردگانى در ميان زندگان هستند. (بدانيد) تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر، همچون قطره اى است در مقابل دريايى پهناور و (بدانيد) امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند، و اما از همه ى اينها مهمتر سخنى است كه براى دفاع از عدالت در برابر حكمران ظالم و ستمگر گفته مى شود. (143) و (144)
سپس مى فرمايد: حضرت در جايى ديگر فرمود: خداوند بر علما و دانشمندان ، عهد و مسئووليتى گرفته كه در برابر شكمخوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند. (145)
حكايت  
على (عليه السلام ) در زمان خود كار رسيدگى به شكايات را شخصا به عهده مى گرفت و به كس ديگرى واگذار نمى كرد. روزهاى بسيار گرم كه معمولا مردم ، نيمروز در خانه هاى خود استراحت مى كردند، او در بيرون دارالاماره در سايه ى ديوار مى نشست كه اگر احيانا كسى شكايتى داشته باشد بدون واسطه و مانع شكايت خود را تسليم كند. گاهى در كوچه ها و خيابانها راه مى افتاد تجسس مى كرد و اوضاع عمومى را از نزديك تحت نظر مى گرفت .
يكى از روزهاى بسيار گرم ، خسته و عرق كرده به مقر حكومت مراجعت كرد. زنى را جلو در ايستاده ديد. همينكه چشم زن به على (عليه السلام ) افتاد، جلو آمد و گفت شكايتى دارم : شوهرم به من ظلم كرده ، مرا از خانه بيرون نموده ، بعلاوه مرا تهديد به كتك كرده و اگر به خانه روم مرا كتك خواهد زد. اكنون به داخواهى نزد تو آمده ام .
على (عليه السلام ) فرمود: بنده ى خدا! الان هوا خيلى گرم است ، صبر كن عصر هوا قدرى بهتر شود، خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و به شكايت تو رسيدگى خواهم كرد.
زن گفت : اگر توقف من در بيرون خانه طول بكشد، بيم آن است كه خشم او افزون گردد و بيشتر مرا اذيت كند.
على (عليه السلام ) لحظه اى سرا را پايين انداخت سپس سر را بلند كرد در حالى كه با خود زمزمه مى كردند و مى گفت : نه : به خدا قسم نبايد رسيدگى به دادخواهى مظلوم را تاخير انداخت . حق مظلوم را حتما بايد از ظالم گرفت و رعب ظالم را بايد از دل مظلوم بيرون كرد، تا با كمال شهامت و بدون ترس و بيم در مقابل ظالم بايستد و حق خود را مطالبه كند.
حضرت پرسيدن م بگو ببينم خانه ى شما كجاست ؟
زن گفت : فلان جاست .
حضرت فرمود: برويم
على (عليه السلام ) به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت ، پشت در ايستاد و به آواز بلند فرياد كرد: اهل خانه !سلام عليكم
جوانى بيرون آمد كه شوهر همين زن بود. جوان على (عليه السلام ) را نشناخت ، ديد پيرمردى كه در حدود شصت سال دارد به اتفاق زنش آمده است . فهميد كه زنش اين مرا را براى حمايت و شفاعت با خود آورده است ، اما حرف نزد. على (عليه السلام ) فرمود: اين بانو كه زن تو است از تو شكايت دارد، مى گويد تو به او ظلم و او را از خانه بيرون كرده اى ، بعلاوه تهديد به كتك نموده اى ، من آمده ام به تو بگويم از خدا بترس و با زن خود نيكى و مهربانى كن .
جوان پاسخ داد: به تو چه مربوط كه من با زنم خوب رفتار كرده ام يا بد. لى من او را تهديد به كتك كرده ام ، اما حالا كه رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف مى زنى او را زنده زنده آتش خواهم زد
على (عليه السلام ) از گستاخى جوان برآشفت ، دست به قبضه ى شمشير برد و از غلاف بيرون كشيد، آنگاه گفت : من تو را اندرز مى دهم و امر به معروف و نهى از منكر مى كنم ، تو اين طور جواب مرا مى دهى ؟ صريحا مى گويى من اين زن را خواهم سوزاند؟! خيال كرده اى دنيا اين قدر بى حساب است ؟!
فرياد على (عليه السلام ) كه بلند شد مردم عابر از گوشه و كنار جمع شدند. هر كس كه مى آمد در مقابل على (عليه السلام ) تعظيمى مى كرد و مى گفت : (السلام عليك يا اميرالمومنين ) جوان مغرور تازه متوجه شد با چه كسى روبرو است ، خود را باخت و به التماس افتاد. يا اميرالمومنين !مرا ببخش ، به خطاى خود اعتراف مى كنم . از اين ساعت قول مى دهم مطيع و فرمانبردار زنم باشم . هر چه فرمان دهد اطاعت كنم . على (عليه السلام ) رو كرد به آن زن و فرمود: اكنون بر به خانه ى خود، اما تو هم مواظب باش ‍ كه طورى رفتار نكنى كه او را به اين چنين اعمالى وادار كنى
مى فرمايد: با توجه به موضوع مورد بحث ، از حكايتى كه شنيدى چه نتيجه يا نتايجى دستگيرت شد؟
مى گويم : اول اينكه حضرت با وجود مشغله هاى فراوانى كه از ناحيه ى تصدى امر خلافت داشتند از فريضه ى امر به معروف و نهى از منكر چشم نپوشيده بودند.
دوم آنكه آن را به تاخير نيفكندند.
سوم آنكه با مهربانى و دلسوزى جوان مغرور را مورد خطاب قرار دادند و او را از كار زشتش نهى و به نيكى در حق همسرش امر فرمودند: آنگونه كه ابتدا به اهل خانه از جمله همان جوان مغرور سلام دادند.
چهارم آنكه به عنوان ولى امر وقاضى مسلمين هنگامى كه نهى از منكر و امر به معروف كلامى را بى تاثير ديدند به خشم توام با شفقت متوسل شدند و در ضمن آن بى آنكه جوان كوچكترين آسيبى ببيند به انذار وى پرداختند.
پنجم هم آنكه با متنبه شدن جوان از خطاى او چشم پوشيدند.

مى فرمايد: آفرين ، ضمن آنكه حضرت (عليه السلام ) دامنه ى امر به معروف و نهى از منكر را محدود به جوان مغرور نكرد و از زن نيز خواست از رفتارهاى تنش آفرين پرهيز كند.
سپس مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) بيش از آنكه به معروفى امر فرمايد ابتدا بدان عمل مى نمود چنانكه وقتى غلامى به حضرت مراجعه نمود و از ايشان خواست تا بر سر منبر از مردم بخواهد غلامان مسلمان خويش را در راه خدا آزاد سازند، خواسته ى وى را پذيرفت اما دير بدان جامه ى عمل پوشيد.
پس از مدتى چون غلام از حضرت (عليه السلام ) علت تاخير را جويا شد فرمود: صبر نمودم تا خود ديگر بار توان عمل كردن بدين امر (آزاد ساختن غلام ) را بيابم و چون يافتم و بدان عمل نمودم . پس ديگران را نيز بدان امر كردم .

سپس مى افزايد: آن امام همام كه به زينت الهى عصمت آراسته بود با نهى از منكر خدمات ارزنده ى به جامعه ى اسلامى نمود. حضرت در اين زمينه ضمن رعايت مراحل سه گانه ى قلبى ، زبانى و عملى نهى از منكر به هدايت امت اسلامى اهتمام مى ورزيد.
شوق دريافت ارمغان و تحفه اى ديگر باعث مى شود كه همچنان مصدع وقت علامه ى فرزانه باشم خداى تعالى جزاى خيرش دهد.
تحفه چهارم : امام ،عبادت ،مردمدارى 
مى فرمايد: مردمدارى نه تنها خود تجلى عبادات و طاعات در پندار، و كردار اهتمام كنندگان بدان است بلكه خود عبادتى است كه مى بايست در بررسى سيره عبادى هر عابد و ستايشگرى مورد نظر بررسى كنندگان باشد.
سپس مى فرمايد: حال ممكن است اين پرسش به ذهن آدمى خطور نمايد كه مردم دارى چگونه مى تواند خود در مقام عبادتى حائز اهميت ظاهر شود؟ در پاسخ بايد گفت كه آيات و روايات بدين امر تصريح دارند چنانكه در قرآن كريم مى خوانيم : ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين همچنان كه در روايت مى خوانيم من اصبح و لم هتم بامور المسلمين فليس بمسلم ان اكمل المومينن ايمانا احسنهم خلقا ان سوء الخلق ليفسد و العمل كما يفسد الخل العسل اكثرو ما تلج به اغمتى الجنة تقوى الله و حسن الخلق خيركم من اطعم الطعام ، و افشى السلام و صلى والناس نيام من اجل الله عز وجل اجلال الشيخ الكبير و...
مى گويم : باز تاب پيام زيباى آيات و روايات فوق را در آيينه خيال انگيز شعر شاعران شيرين سخن نيز مى توان مشاهده نمود.
مى فرمايد: آرى ، خالى از لطف نيست به مواردى كه در ذهن دارى اشاره نمايى .
مى گويم : شيخ اجل مى فرمايد:
با اشاره به بيت اخير مى فزايم : فكر مى كنم كه شاعر در اين بيت كوشيده است به اين مطلب اشاره نمايد كه هر عبادت به ظواهر مترتب بر آن خلاصه نمى شود و مى بايست رفتار و كردار را هم متاثر از خويش سازد، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد همين طور است
سپس مى فرمايد: فريضه مردمدارى علاوه بر بهره مندى از آيات و روايات ، قائم و مستظهر است به سير و سلوك و برخورد حسنه معصومين عليه السلام از جمله امام على عليه السلام با مردم كه نمود عينى همان آيات شريفه و روايات كريمه مى باشد.
در ادامه اين نوشتار و در راستاى تبيين سيره ى عبادى امام على به جلوه هايى از سير و سلوك و برخورد بسيار والاى فوق اشاره مى نماييم . باشد كه از رهگذر آن عبادت را آنچنان تعريف نماييم و دامنه آن را آن گونه در نظر بگيريم كه بتوانيم هميشه روى در محراب داشته باشيم ؛ همان گونه كه معصومين عليه السلام داشتند اگر چه در بهترين حالات نيز فاصله بسيارى مابين نمازگزاران موفق و آن بزرگواران كه خود نمازگزاران برتر و اسوه تمامى تاريخ ‌اند موجود مى باشد.
امام و ميهمانان  
مى فرمايد: امام عليه السلام بسيار ميهمان نواز بود به گونه اى كه اگر چند روزى مى گذشت و ميهمانى در سرايش فرود نمى آمد، سخت دلتنگ مى شد.
حكايت  
در آثار بيارند كه اميرالمومنين على عليه السلام روزى مى گريست او را گفته اند از مهتر دين چرا مى گريى ؟ گفت : چرا نگريم و هفت روز است كه هيچ مهمان به من فرو نيامد بر خود مى ترسم و از آن مى گريم كه مگر خداى به من اهانتى خاسته كه چندين روز مهمان از من واگرفت .
مى گويم شنيده ام كه حضرت خود شخصا پذيرايى از ميهمانانش را عهده دار مى شدند؟
مى فرمايد: آرى به خدا قسم كه درست شنيده اى
حكايت  
پدر و پسرى مومن و پرهيزكار به عنوان مهمان وارد خانه اميرالمومنين على شدند. حضرت با ديدن آنها از جاى برخاسته ، ايشان را گرامى داشته و با احترام كامل در بالاى اتاق نشاندند؛ خود نيز كنار آنها قرار گرفتند.
مدتى گذشت و وقت شام رسيد. حضرت فرمود كه غذا بياورند. قنبر غلام پرهيزگار و وفادار اميرالمومنين غذا آورد و سفره را گشود. وقتى كه خوردن شام به پايان رسيد، قنبر طشت ، پارچ و دستمال آورد تا مهمانان دست خود را بشويند.
حضرت على (عليه السلام ) پارچ آب را از قنبر گرفتند تا دست مرد مهمان را بشويند ولى مرد سخن شرم داشت كه اميرمومنان و خليفه ى مسلمانان بر دست وى آب بريزد اما باالاخره با اصرار فراوان اميرالمومنين (عليه السلام )، راضى شد و دستهايش را شست .
امام (عليه السلام ) آنگاه ظرف آب را به فرزندش محمد حنيفه داد و به او فرمود:
فرزندم ، اگر اين پسر به تنهايى به مهمانى من آمده بود خودم بر دستش آب مى ريختم ، ولى خداوند دوست ندارد در جايى كه پدر و پسرى قرار دارند با آنها به يك گونه رفتار شود. من دست پدر را شستم تو هم كه فرزند من هستى دست پسر را بشوى تا پدر دست پدر و پسر دست را شسته باشد
(146)
سپس مى فرمايد: حضرت نه تنها خود ميهمان را تكريم مى نمود بلكه ديگران را نيز بدان ترغيب مى فرمود، چنانكه آورده اند:
حكايت  
روزى علاء بن زياد بيمار شد و على (عليه السلام ) چون به ديدار وى رفت و سراى مجلل و بزرگ او را ديد، فرمود: اى علا با چنين خانه اى در دنيا چه مى كنى حال آنكه در آخرت بدان نيازمندترى سپس فرمود: اگر مى خواهى در آخرت نيز چنين سرايى داشته باشى ، بايد در اين خانه مردم را مهمان نمايى و فاميل هايت را پذيرايى نمايى و حقوق شرعى آن را بپردازى . اگر چنين كنى اين خانه وسيله ى نجات تو در آخرت مى شود وگرنه در آخرت تو را به هلاكت و عذاب مى اندازد. (147)
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرتست كه ميهمانت را گرامى دار اگر چه ناچيز باشد و پيش پدر و استادت از جاى برخيز اگر چه امير باشى . (148)
برو ميهمان را گرامى شمار
چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خيز پيش آب و اوستاد
اميرى اگر باشى اى نيكزاد
امام و همسايگان  
مى پرسم : آيا همسايگان به لحاظ حقى كه بر گردن انسان دارند يكسانند؟ مى فرمايد: خير، از منظر اسلام و حسب روايات وارده بعضى از همسايگان از سه حق ، بعضى از دو حق و بعضى از يك حق برخوردارند. (149)
مى پرسم : آن كدام همسايه است كه از سه حق بهره مند است ؟
مى فرمايد: همسايه ى مسلمانى كه فاميل هم باشد از سه حق بهره دارد: حق همسايگى حق مسلمانى و حق خويشاندى .
مى گويم : پس آيا همسايه اى مسلمانى كه از جمله خويشان آدمى نيست صاحب دو حق است ، يكى حق همسايگى و يكى هم حق مسلمانى ؟
مى فرمايد: آرى ، چنين است .
سپس مى فرمايد: همسايه ى غير مسلمان نيز از يك حق كه عبارت از حق همسايگى است برخوردار مى باشد.
سپس مى افزايد: على (عليه السلام ) همسايگان را سخت گرامى و محترم مى داشت و موارد مترتب بر حق آنان را به جاى مى آورد. علاوه بر اين بارها مى فرمود: ما عز من ذل جيرانه (150) يعنى كسى كه همسايگانش را خوار كند ارجمند نخواهند شد و يادآور مى شد كه الله الله فى جيرانكم فانهم وصيه نبيكم ما زال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم يعنى پيامبر آنقدر درباره ى مراعات حق همسايه سفارش ‍ فرمود كه ما گمان برديم همسايه از همسايه ارث مى برد.
مى پرسم : آيا در همسايگى على (عليه السلام ) افراد غير مسلمان نيز سكونت داشتند؟
مى فرمايد: آرى چون از يكسو افرادى يهودى در مدينه به سر مى بردند و خانه و كاشانه داشتند و از ديگر سو طبق حديث شريف نبوى (صلى الله عليه وآله ) حد همسايگى تا چهل خانه از هر طرف است .
سپس مى فرمايد: اين همسايگى در بسيارى از موارد موجبات مسلمان شدن يهوديان را فراهم مى آورد چرا كه آنان شيفته ى رفتار و گفتار حسنه ى حضرت (عليه السلام ) شده به عظمت و حقانيت اسلام وقوف مى يافتند، مثلا مردى يهودى وقتى ملاحظه كرد كه على (عليه السلام ) درآمدهاى هنگفت ناشى از غنائم جنگى خويش را تماما به نيازمندان مى بخشد و براى نان شب خانواده ى خود از او جو قرض مى گيرد، به شرف اسلام مشرف شده به خدمت دين خدا درآمد.
حكايت  
روزى على (عليه السلام ) به خانه آمد و اهل منزل را سخت گرسنه يافت ، درصدد برآمد از مردى يهودى كه در همسايگى آنها مى زيست قدرى جو قرض نمايد، لذا پارچه اى متعلق به حضرت زهرا (عليها السلام ) (كه تنها موجودى آنان بود) را به عنوان وثيقه بدو سپرد و با مقدارى جو به خانه بازگشت .
شب هنگام همسر مرد يهودى متوجه نورى خيره كننده شد كه از پارچه ى حضرت زهرا عليهاالسلام به هر سو مى تابيد. از سر شگفتى فريادى كشيد اهل خانه را بدانجا كشاند. اين كرامت كه يادآور معجزه ى موسى (عليه السلام ) و دست نورانى حضرتش (عليه السلام ) بود باعث شد كه هفتاد نفر يهودى همان دم بى درنگ به شرف اسلام مشرف شوند!
مى گويم : حديث شريف الجار ثم الدار يعنى اول همسايه بعد خانه ، گواه توجه و عنايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهاالسلام به همسايگانشان است .
مى فرمايد: نيكو گفتى ، همين طور است
امام و خويشاوندان  
مى فرمايد: صله ى رحم و سركشى به خويشان وابستگان از بهترين كارهاست كه خداى تعالى در قرآن كريم بدان سفارش نموده است : واتقوا الله الذى تسائلون به والارحام ان الله كان عليكم رقيبا (151) يعنى و از خدايى كه با نام او از هم درخواست مى كنيد بپرهيزيد و درباره ى ارحام و خويشاوندان كوتاهى ننمايند كه همانا خدا مراقب شماست .
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام ) به خويشان و بستگان عنايتى خاص و بى مانند داشت و توصيه ى الهى را در مورد ايشان به كار مى بست . حضرت (عليه السلام ) جهت فراگير شدن اين سنت حسنه بارها بدان توصيه كرد. زيانهاى ناشى از ترك ، و فوايد مترتب بر اجراى آن را يادآور مى شد چنانكه در سختى فرمود: رعايت نمودن پيوند خويشى بر مال و اولاد و انسان مى افزايد و موجب سرورى مى شود (152) و آن رنج و عذاب به دنبال دارد. (153)
حكايت  
نقل است كه على (عليه السلام ) چون در راه بصره در محلى به نام ربذه فرود آمد، مردى از قبيله ى محارب به حضورش رسيد و عرضه داشت ، يا اميرالمومنين ! من غرامتى مربوط به قبيله ام را بر عهده گرفته ام اما خويشان و بستگانم از تهيدستى دم زده مرا در پرداخت آن يارى نمى رسانند از ايشان بخواه كه به من كمك نمايند
حضرت (عليه السلام ) به نزد ايشان رفت و پس از سلام فرمود: چرا به دوست خود يارى نمى رسانيد؟ هركس بايد با فاميل خود مرتبط باشد زيرا آنها به كمك و احسان سزاوارتر از ديگرانند و هر فاميلى شايسته است با خويشان و كسان خود پيوند داشته باشد؛ چه ممكن است روزگار بر آنان تنگ گيرد و از آنها روى گرداند،
امام (عليه السلام ) سپس افزود: آنانكه با يكديگر پيوند دارند و بذل و بخشش مى نمايند. پاداش خواهند گرفت و آنانكه از هم ببرند و به هم پشت كنند دچار مشكل خواهند شد. (154)
امام و نيازمندان  
مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) دمى از كمك به نيازمندان باز نايستاد و در اين راه مقدس از تاييدات الهى بهره مند بود.
حكايت  
حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) با عده اى از اصحاب و ياران خود در مسجد نشسته بودند. در اين هنگام مردى وارد مسجد شد و از فقر و گرسنگى خود شكايت كرد و از حضرت خواست كه به وى مقدارى غذا بدهد.
حضرت شخصى را فرستاد كه به خانه برود و براى مرد فقير غذايى بياورد. آن شخص پس از مدتى برگشت و گفت كه در خانه ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هيچ خوردن و غذايى پيدا نمى شود.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به اصحاب فرمود: آيا كسى هست كه به اين مسكين غذا دهد و او را راضى نمايد؟ اميرالمومنين (عليه السلام ) گفت : اين مرد امشب مهمان من باشد. پس از آن حضرت برخاست ، دست فقير را گرفت و او را به خانه اش برد.
وقتى به خانه رسيدند، مرد را در اتاقى نشاند و به اتاق ديگر رفت و ماجرا را براى حضرت فاطمه ى زهرا (عليها السلام ) بازگفت .
حضرت فاطمه عليهاالسلام به اميرالمومنين (عليه السلام ) گفت : در ما فقط به اندازه يك نفر غذا داريم كه آن را هم براى دختر كوچكم زينب گذاشته ام ، حالا اختيار با شماست .
حضرت على (عليه السلام ) فرمود: مصلحت آن است كه بچه را بخوابانى و چراغ را نيز خاموش نمايى ، زيرا غذا كم و اندك است و ممكن است در نزد مهمان باعث شرمسارى شود.
به اين ترتيب بچه را خواباندند و غذاى اندك را براى مهمان بردند. مرد فقير از آن غذا خورد تا اينكه كاملا سير شد در حالى كه هنوز مقدارى از غذا باقى مانده بود مرد فقير پس از اينكه سير شد عرض كرد: خداوند به غذاى شما بركت دهد، سپس خداحافظى كرده و از خانه خارج شد. خداوند به خاطر اين گذشت و فداكارى به غذاى اهل بيت بركت داد به طورى كه از باقيمانده ى آن غذا، حضرت على ، حضرت فاطمه ، و امام حسن و امام حسين و زينت (عليهما السلام ) و نيز فضه خدمتكار ايشان خوردند و همگى سير شدند. شب بعد آيه اى از جانب خدا نازل شد (155) تا اين فداكارى را در تاريخ ثبت كند. پيامبر اين آيه را براى مسلمان تلاوت فرمود و ماجراى شام حضرت زهرا (عليها السلام ) را براى مردم بيان نمودند. (156)
مى گويم : يكى از ويژگى هاى بارز امداد رسانى امام (عليه السلام ) به نيازمندان محترمانه بودن آن است كه عزت نفس و روح استقلال طلبى ايشان را به نيكوترين شكل حفظ مى نمايد.
مى فرمايد: آرى چنين است
سپس مى فرمايد: با غصب خلافت و محروم ماندن جامعه از حاكميت الهى امام (عليه السلام ) فقرى كه در سايه سار حاكميت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كاملا رنگ باخته و مى رفت تا در امتداد حكومت امير مومنان على (عليه السلام ) به كلى محو گردد جانى تازه گرفت و همزمان با زراندوزى دنيا خواهان مرتبط با قدرت حاكم و برافراشته شدن بناى كاخهاى مجلل ، كوخها پديد آمد و عفريت فقر بر زندگانى طيف وسيعى از ساكنان دارالاسلام سايه افكن شد. در چنين شرايطى نيز امام على (عليه السلام ) از يارى نيازمندان دست نكشيد تا آنجا كه با حفر چاه ، آبادانى مزارع و نخلستانها و اقداماتى از اين دست كوشيد تا با كارآفرينى براى فقرا و تهيدستان طيف گسترده اى از فقر و بيچارگى برهاند:
حكايت  
آورده اند كه امام على (عليه السلام ) در نخلستانى به حفر قنات مشغول بود. نيمروز از دل چاه بيرون آمد و به نماز ايستاد، آن گاه مقدارى غذا طلبيد، چون براى حضرتش مقدارى كدوى پخته آوردند به تناول آن مشغول شد ضمن آنكه زير لب مى فرمود: لعنت خدا بر آن كسى كه به واسطه ى شكم به جهنم مى رود و نيز كسى كه به واسطه ى حسد و جاه طلبى پشت سر مردم غيبت مى كند...
پس از خوردن غذا حضرت (عليه السلام ) دوباره به قعر چاه بازگشت و به كار كندن مشغول شد تا اينكه قنات به آب نشست . امام (عليه السلام ) در حال يكه هنوز از قنات بالا نيامده يك پايش اين طرف قنات و پاى ديگرش ‍ آن طرف بود قلم و كاغذى طلبيد و در دم آب قنات را براى فقرا و نيازمندان وقف نمود. (157) بدين ترتيب موقوفه اى ديگر بر انبوه موقوفاتى كه حضرت شخصا براى بينوايان پديد آورده بود افزوده شد.
سپس مى افزايد: يكى از خصائص بارز مترتب بر كمكهاى امام به نيازمندان چنانكه ديديم سوق دهندگى به سوى استقلال و خود اتكايى است بدين معنا كه با فراهم آوردن زمينه ى كار مشروع و تحصيل روزى حلال تهيدستان را از فقر و فاقه نجات مى بخشيد.
مى گويم : يكى ديگر از ويژگى هاى ممتاز كمك رسانى حضرت (عليه السلام )، پنهانى بودن آن است .
مى فرمايد: آرى ، همين طور است ، چنانكه امام (عليه السلام ) خود در سخنى فرمودند: سه چيز از گنجهاى بهشت است : صدقات را مخفيانه دان ، مصيبتها را پوشاندن و دردهاى جسمى را آشكار نكردن . (158)
امام و همسفران  
مى فرمايد: امام (عليه السلام ) كه در حضر همواره اطرافيان را مورد عنايت و تفقد خويش قرار مى داد و در ضمن سفر نيز همسفران را از مهربانى و عنايات بى پايان خويش بهره مند مى ساخت .
سپس مى فرمايد: آن حضرت (عليه السلام ) در طى سفر نه تنها امورات خويش را شخصا عهده دار مى شد بلكه به ديگران نيز كمك مى كرد، نماز را به جماعت برپا مى داشت ، چونان هميشه امانتدار و خوش رفتار بود، در طبخ غذا و تيمار اشتران و اسبها مشاركت مى جست . اگر كسى بيمار مى شد و مريضى اش شدت مى يافت به خاطر او توقف مى كرد. علاوه بر اين به فرمايش قرآن كريم كه ناظر بر جهانگردى توام با تدبر در عالم هستى و پند گرفتن از گذشتگان است ، عمل مى فرمود، چنانكه هنگام عبور از كنار مدائن و طاق شكاف برداشته ى كسرى توجه اطرافيان را به ناپايدارى دنيا و عاقبت بد معصيت و نافرمانى جلب فرمودند:
آن كسانى كه كاخهاى سر به فلك كشيده ساختند و از مال و اولاد تمتع بسيار بردند، بر خرابه هاى كاخهايشان اكنون باد مى ورزد، چنان كه گويى جايگاهشان ميعادى بيش نبود. (159)
اينان مردمى بودند كه از گذشتگان خود ارث برده بودند ولى امروز خود ارث گذاشته و ديگران ارث بر آنها شدند، اينان سپاسگزار نعمت نشدند و در نتيجه دنياى آنها به خاطر نافرمانى و معصيت از ايشان گرفته شد. بترسيد از كفران نعمتهاى الهى تا عذابها بر شما فرود نيايد (160)
هان اى دل عبرت بين از ديده عبر كن هان
ايوان مدائن را آيينه ى عبرت دان (161)
مى پرسم : آيا امام فقط با همسفران مسلمانش اينگونه بود؟
مى فرمايد: خيز، گاه امام در ضمن سفر به افرادى از اهل كتاب برمى خورد و آنان را نيز مورد عنايت و محبت خويش قرار مى داد تا آن جا كه مهرورزى حضرت (عليه السلام ) گاه موجب اسلام آوردن ايشان مى شد.
حكايت  
آورده اند كه روزى مردى از اهل كتاب در ضمن سفر به اميرمومنان على (عليه السلام ) برخورد كرد و بى آنكه حضرتش را بشناسد توفيق همراهى با ايشان را كه عازم كوفه بود، پيدا نمود.
وى كه سخت شيفته ى اخلاق كريمه و رفتار حسنه ى امام (عليه السلام ) شده و محبتى عظيم در دل خويش نسبت به او پيدا نموده بود پس از رسيدن به يك دو راهى خود را ناچار به جدايى از همسفر گرامى يافت اما با كمال شگفتى مشاهده كرد كه حضرت به همراه او مى آيد نه به سمت كوفه . از اين رو به حضرتش (عليه السلام ) نموده عرضه داشت : مگر قصد كوفه را نداشتيد؟!
امام (عليه السلام ) فرمود: آرى
عرض كرد: اما اين نه راه كوفه است
اما (عليه السلام ) فرمود: مى دانم
پرسيد پس چرا از اين سو مى آييد؟
امام (عليه السلام ) پاسخ داد: من به بدرقه ى تو آمده ام و اين سفارش ‍ پيامبر ما (كه درود خدا هماره بر او باد) است كه فرمود: هنگام جدا شدن از همسفر خويش او را چند قدمى بدرقه نماييد.
مرد حيرت زده پرسيد: به راستى پيامبر شما چنين سفارشى نموده است ؟! امام (عليه السلام ) فرمود: آرى .
مرد گفت : پس به طور حتم هر كه از او متابعت نموده ، به خاطر همين اعمال بزرگوارنه ى حضرتش بوده است .
سپس افزود: من شما را گواه مى گيرم كه هم اينك به دين شما درآمدم پس از آن ، مرد تازه مسلمان با امام (عليه السلام ) به كوفه شد تا اسلام را بيشتر بشناسد. (162)
امام و كودكان  
مى فرمايد: خورشيد پرفروغ اسلام در حالى طلوع كرد كه آسمان شب زده ى جهان ، شاهد معاصى بسيار خاك نشينان بود؛ از جمله پديده ى زشت كودك آزارى كه گاه به زنده به گور كردن اطفال نيز مى انجاميد.
سپس مى فرمايد: با درخشش آفتاب گيتى فروز اسلام اين سنن زشت و شوم رنگ باخت و آزار و ايذاء كودكان جاى خود را به سنت حسنه ى كودك نوازى داد. ديگر نه تنها دخترى زنده به گور نمى شد بلكه پدران و مادران سعى مى كردند تا با نوازش اطفال كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) دسته ى گل و ريحان مى خواندشان خويش را مشمول رحمت و مغفرت الهى قرار دهند.
سپس مى افزايد: امام على (عليه السلام ) نسبت به كودكان بسيار مهربان و عطوف بود خاصه : اطفال يتيم و بى سرپرست كه در منظر ايشان از جايگاهى بس رفيع برخوردار بودند. چه بسيار اوقات كه حضرت براى آنان غذا برده با دست مبارك خويش لقمه در دهانشان مى گذارد و نوازششان مى نمود و آنگاه كه سيرشان مى فرمود دو دست و زانوى خود را بر زمين مى نهاد و صدايى درمى آورد تا بلكه بچه ها هم چنين كرده ، دمى بخندند و اندكى ناراحتى هاى خود را فراموش نمايند...
حكايت  
نقل است كه شبى حضرت على (عليه السلام ) غذا براى كودكى يتيم برد و او را بى قرار و گرين يافت . از او دليل ناراحتى و گريه اش را پرسيد. كودك گفت : بچه ها به من مى گويند تو پدر ندارى .
امام فرمود: به آنها مى گفتى خليفه ى مسلمانان ، پدر من است
كودك دوباره گريه كنان گفت : بچه ها اسب چوبى دارند و من ندارم
امام لحظه اى انديشيد، آنگاه چوبى آورد و به كودك داد تا بر آن سوار شود اما طفل در حالى كه حق حق گريه اش امان نمى داد، گفت : من اين را نمى خواهم . من اسبى مى خواهم كه بر آن سوار شوم و راه بروم
امام (عليه السلام ) درنگ نكرد دستان و زانوى مبارك را بر زمين نهاد، كودك يتيم را بر پشت خود نشانده ، به شكل اسب گرداند. بالاخره با اين تدبير طفل خندان شد و حضرت همچنان او را بر گرد اتاق مى گردانيد تا اينكه بر پشت ايشان شادمانه به خواب رفت . (163)
مى پرسم : عنايت و اهتمام حضرت (عليه السلام ) نسبت به تعليم و تربيت كودكان چگونه بوده است ؟
مى فرمايد: بسيار مطلوب ، چنانكه پيشتر در حكايتى كه ذكر شد ديديم پدر فرزدق چون با فرزند خردسالش به حضور امام (عليه السلام ) رسيد حضرت او را به تربيت دينى كودك و آموزش قرآن سفارش فرمود.
سپس مى فرمايد: از سخن آن حضرت است كه خير ماورث الاباء الانباءالدب ؛ (164) يعنى ادب بهتر چيزى است كه پدران براى فرزندان خويش برجاى مى نهند.
و نيز هر كس كودكى دارد، خود نيز بايد كودك شود. (165)
امام و خانواده شهدا  
مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) او و خود را پدران امت خواند (166) نسبت به خانواده هاى شهدا مهرورزى و عنايت ويژه اى داشت چنانكه عليرغم حجم سنگين كار دولت اسلامى شخصا به دلجويى از آنان پرداخته ، نسبت به تامين مايحتاج زندگى ايشان اقدام مى فرمود.
مى پرسم : با توجه به تعداد زياد شهدا و بازماندگان ايشان آيا كسى نبود كه از عنايات حضرت (عليه السلام ) بى بهره بماند؟
مى فرمايد: چنين افرادى بودند اما امام (عليه السلام ) با زحمت بسيار آنان را نيز شناسايى و بهره مند از الطاف خويش و دولت اسلامى مى نمود.
حكايت  
نقل است كه روزى امير مومنان على (عليه السلام ) در رهگذرى به زنى برخورد نمود كه با زحمت بسيار ظرف آبى را حمل مى كرد. جلو رفت و فرمود اجازه مى دهى كه ياريت دهم ؟
زن عرض كرد: اگر قبول زحمت فرماييد، احسان نموده ايد.
حضرت ظرف آب را به دوش گرفت و به راه افتاد. در بين راه امام (عليه السلام ) رو به زن كرده ، فرمود: آوردن آب وظيفه ى مرد خانه است . تو چرا اين كار را انجام مى دهى ؟
زن عرضه داشت : شوهرم از جمله ى سپاهيان على (عليه السلام ) بود كه در جنگ به شهادت رسيد. بعد از او من مانده ام و چند كودك يتيم . خليفه ى مسلمين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) هم از حال ما بى اطلاع است .
امام (عليه السلام ) ظرف را به خانه ى زن رسانيد و رفت و اندكى بعد با مقدارى آرد، گوشت و خرما بازگشت و خطاب به زن فرمود: من نان مى پزم و تو از بچه ها نگهدارى كن و يا اينكه من از بچه ها مواظبت مى كنم و تو كارها را انجام بده .
زن عرض كرد: شما نان بپزيد، من از بچه ها بهتر مى توانم مواظبت نمايم
حضرت ابتدا مقدارى از گوشت ها را كباب كرده ، با خرما به دهان كودكان گذاشت ، ضمن آنكه به هر يك مى گفت : فرزندم على را حلال كن .
سپس برخاست آرد را خمير نمود و تنور را پر از آتش كرد. شعله كه زبانه كشيد صورت مباركش را نزديك برد و خطاب به خويشتن خويش فرمود: بچش حرارت آتش را، مبادا از حال ايتام غافل شوى ...
در اين موقع زن همسايه سر رسيد و چون اميرمومنان على (عليه السلام ) را در كنار تنور ديد و شناخت ، فورا به نزد بيوه زن رفت و گفت : واى بر تو، هيچ مى دانى اين كيست كه مشغول پختن نان است ؟!
بيوه زن گفت : همين قدر مى دانم كه از بندگان خوب خداست .
زن گفت : اين خليفه مسلمين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) است .
بيوه زن كه از شيندن اين حرف بى تاب شده بود، به كنار تنور آمد و از امير مومنان (عليه السلام ) عذرها خواست و طلب بخشش نمود، اما حضرت در جوابش فرمود: اين من هستم كه بايد عذرخواهى نمايم ، چرا كه در حق تو و فرزندانت كوتاهى شته است . (167)
امام و بيماران  
مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) به عيادت بيماران مى شتافت ؛ از جمله ، بيمارانى كه مردم بى دليل از آنها دورى مى جستند. ايشان با مهربانى جوياى احوال و سير درمانى شان مى شد، در كنار همان بسترى كه پذيراى وجود بيمار بود، مى نشست ، دست به دعا برمى داشت و شفاى عاجل تمامى بيماران از جمله شخص عيادت شونده را آرزو مى فرمود. سپس ‍ بيرون آمده ، مى گفت : عيادت كننده اى بيش از همه پاداش مى ستاند كه به وقت عيادت كمتر بنشيند، مگر اينكه بيمار نشستن او را دوست بدارد يا از او بخواهد كه در برود. (168)
مى پرسم : عكس العمل حضرت (عليه السلام ) در برابر بيمارانى كه از درد خويش شكوه مى كردند چه بود؟
مى فرمايد: حضرت با مهربانى به آنان مى گفت : خدا آنچه را از آن شكايت دارى موجب كاستن گناهانت گرداند؛ چه دربيمارى مزدى نيست ليكن گناهان را مى كاهد و مى پيرايد همچون پيراستن برگ درختان (169)
سپس مى فرمايد: آنگاه كه مى ديد مريضى بهبود يافته ، مى فرمود: خوشا به حالت كه از گناهان پاك شدى . پس از اين به بعد كاملا مراقب رفتار و كردارت باش (تا به گرد گناه آلوده نشود. (170)
مى گويم : پس بدين ترتيب حضرت (عليه السلام ) مجلس عيادت را نيز به ياد حضرت حق (جل و علا) زينت مى داد.
مى فرمايد: آرى همين طور است .
مى پرسم اگر امام (عليه السلام ) از بيمارى فردى باخبر نمى شد و پس از بهبودى وى از آن اطلاع مى يافت چه مى فرمود؟

مى فرمايد: باز هم او را مورد تفقد و عنايت خويش قرار مى داد.
حكايت  
يكى از شيعيان اما على (عليه السلام ) مى گويد: روزى تب و لرز داشتم به طورى كه رفتن به مسجد برايم مقدور نبود. روز جمعه كه فرا رسيد در خودم احساس سبكى و بهبود نمودم . با خود انديشيدم كه بهتر است غسل كنم ، به مسجد بروم و پشت سر اميرمومنان (عليه السلام ) نماز بخوانم .
غسل كردم و به مسجد رفتم و نشستم . امير مومنان (عليه السلام ) مشغول خواندن خطبه ها كه شد دوباره احساس تب و لرز نمودم ، با وجود اين خود را كنترل نموده با اتمام خطبه ها نماز را پشت سر حضرت (عليه السلام ) به جاى آوردم .
بعد از نماز، امام (عليه السلام ) مرا به خانه اش دعوت نمود و چون به نزد حضرتش (عليه السلام ) شتافتم ، فرمود: امروز تو را چه شده بود كه به خود مى پيچيدى ؟
عرض كردم : مدتى بيمار بودم ، امروز تبم فروكش كرد تصميم گرفتم كه براى نماز به مسجد بيايم اما در مسجد دوباره تب و لرز به من دست داد.
امام (عليه السلام ) فرمود: تب و لرز تو به من نيز سرايت نمود، زيرا ما با شما (شيعيان ) ارتباط معنوى داريم .
عرض نمودم : آيا تنها شيعيانى كه در مسجد هستند يا آنهايى كه در ديگر جايها نيز هستند؟
فرمود: هر كدام از شيعيان ما در شرق و غرب عالم چون به دردى مبتلا شوند آن درد به ما هم سرايت مى كند. (171)
امام و دانشمندان  
مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) دانشمندان و خردورزان را سخت گرامى و محترم مى داشت تا آنجا كه مى فرمود: من وقر عالما وقر ربه (172) يعنى هر كه دانشمندى را احترام كند پروردگار خود را گرامى داشته و نيز من علمنى حرفا فقد صيرنى عبدا يعنى هر كس به من كلمه اى آموزد مرا وامدار خويش نموده است .
مى پرسم : از منظر حضرت ، همنشينى با خردمندان و دانشمندان موجب چيست ؟
مى فرمايد: موجب ايمنى ، چنانكه فرمود: مصاحبه العاقل مامونه (173) يعنى همنشينى با خردمند موجب ايمنى است .
مى پرسم : ايمنى از چه
مى فرمايد: از بزرگترين فقر
مى پرسم : بزرگترين فقر چيست ؟
مى فرمايد: جهل و نادانى و بى اطلاعى از معارف الهى
مى گويم : پس منظور از عالمانى كه امام (عليه السلام ) آنها را گرامى و عزيز مى داشت دانشمندان دينمدار است ؟
مى فرمايد: آرى ؛ چنانكه حضرت (عليه السلام ) فرمود: عليك بمقارنه ذى العقل و الدين فانه خير الاصحاب (174) يعنى با خردمند ديندار دوستى كنيد زيرا او بهترين ياران است .
سپس مى فرمايد: البته اين بدان معنا نيست كه نبايد از يافته هاى علمى عالمان دين گريز يا حتى دين ستيز سود جست ، چه ، علم آموزى حساب شده از ايشان مى تواند در حكم بيرون آوردن گوهر فتاده در آبگيرى متعفن باشد و زمينه ى پاسخگوييى منطقى و مفيد و موثر به شبهاتى كه مجال طرح را مى يابند، فراهم آورد.
سپس مى افزايد: همنشينى با دانشوران دينمدار علاوه بر فراهن آوردن موجبات ايمنى ، موجب تكريم علم ، دانش و خردورزى و نيز پاكى نفس ، فزونى دانش و رواج فرهنگ علم آموزى مى شود، فرهنگى فراز پايه كه خود ناظر است بر فريضه ى مقدس دانش طلبى ، طلب العلم فريضه على كل مسلم و مسلمه
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرت است كه جالس العلماء يزدد علكم يحسن ادبك و تزك نفسك ؛ (175) يعنى يا دانشمندان همنشين باش ‍ تا دانشت زياد شود و به كمال ادب برسى و نفست به قداست و پاكى گرايد.
امام و جويندگان روزى حلال  
مى پرسم : جويندگان حلال كيانند؟
مى فرمايد: آنان كه جهت برآوردن نيازهاى معيشتى خود و افراد تحت تكلفشان از طرق شرعى و قانون مبتنى بر شرع مقدس اقدام مى نمايند.
مى پرسم : اين جويندگان در منظر شرع گرامى چه جايگاهى دارد؟)
مى فرمايد: جايگاهى فوق العاده رفيع چنانكه امام على (عليه السلام ) بزرگترين تفريح را كار بر مى شمرد و امام محمد باقر (عليه السلام ) در پاسخ به فرد ظاهر بين و ساده انديشى كه اشتغال حضرت به زراعت را حمل بر دنياطلبى نموده و ايشان را از آن برحذر داشته است عمل خود را طاعتى از طاعات خداى تعالى معرفى مى نمايد و بر آن تاكيد نيز مى فرمايد. (176)
مى پرسم : عنايت امام على (عليه السلام ) به جويندگان روزى حلال چيست ؟
مى فرمايد: ضمن سفارش ايشان به رعايت تقوى الهى و رعايت انصاف در امر كسب و تامين معاش و پرهيز از كم كارى ، كم فروشى ، گرانفروشى ، تقلب در معامله ، نپرداختن زكات و امثال ذلك ، شرايط مناسب و امنيت چند بعدى را براى كار و فعاليت آنان فراهم مى آرود؛ چنانكه نقل است حضرت (عليه السلام ) از كاسبان بابت مغازه ها و دكانهاى بازار كرايه اى دريافت نمى فرمود. (177)
سپس مى فرمايد: علاوه بر اين امام (عليه السلام ) با فرهنگ مخرب گوشه گيرى و رهبانيت به سبك ديگر تحريف شده به شدت مخالفت مى ورزيد و آن را موجب گسترش فقر، و توسعه ى فقر را زمينه ساز سست شدن ايمان و مبانى اعتقادى آن قلمداد مى فرمود.
حكايت  
آورده اند كه روزى علاء بن زياد از برادرش عاصم به امير مومنان شكايت برد و گفت كه او لباسى خشن پوشيده و به كلى دست از دنيا و تامين معاش ‍ خانواده برداشته است . امام ، عاصم را طلبيد و بدو فرمود: اى دشمن نفس خود، شيطان تو را فريب داده و سرگردان كرده است ؟ چرا به زن و فرزندانت رحم نمى كنى ؟ آيا گمان مى كنى كه خداوند چيزهاى پاك را حلال كرده اما دوست ندارد كه تو از آنها استفاده كنى ؟
عاصم پاسخ داد: يا اميرالمومنين !لباس خود نيز بر و خشن و ارزان قيمت است و غذاى شما مختصر و فقيرانه ، شما رهبر و پيشواى ما هستيد، و من خواستم كه از شما متابعت نمايم .

حضرت (عليه السلام ) فرمود: واى بر تو! من همانند تو نيستم . چون خداى تعالى بر كسى كه امام و پيشواى بر حق مردمان است واجب كرده كه مانند تهيدستان و ناتوانان زندگى كند تا زندگى به فقيران ، سخت و ناگوار نباشد. (178)
امام و زيردستان  
مى فرمايد: شايد به كار بردن لفظ زير دست ، خادم و غلام در مورد افرادى كه توفيق خدمتگزارى ائمه اطهار (عليهما السلام ) اغز جمله امنام على (عليه السلام ) را با جان و دل پذيرا شده بودند درست نباشند؛ چرا كه امام (عليه السلام ) همگى را از بردگى رهانيده بود و نه 9 تنها با آنها به نيكى و انصاف رفتار مى نمود و بر سر يك سفره غذا تناول مى كرد بلكه آنان را بر خود ترجيح مى داد.
حكايت  
آورده اند كه روزى امير مومنان على (عليه السلام ) به همراه قنبر به بازار رفت و دو پيراهن خريد يكى را كه ارزان قيمت تر بود خودش برداشت و ديگرى را به قنبر داد.
قنبر با ديدن اين رفتار حسنه ى امام (عليه السلام ) عرض كرد: آقا! من خادم و غلام شما هستم و شما مولاى من و خليفه ى مسلمانان هستيد. سزاوار است شما جامه ى نيكوتر را بپوشيد.

امام در جواب فرمود: من از خداى خويش خجالت مى كشم كه خود را بر تو ترجيح دهم . (179)
مى گويم : چنانكه پيشتر فرموديد: فضه نيكو زنى كه توفيق الهى خدمتگزارى به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام ) را يافته بود در بيت على (عليه السلام ) همانقدر كار مى كرد كه دختر گرامى پيامبر (عليه السلام ) ببى فاطمه ى زهرا(عليهاالسلام ) به كار مى نمود و اين به خوبى مويد مهرورزى مولا على (عليه السلام ) و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) نسبت به زيردستان و به تعبير بهتر پناه آورندگان به ايشان است .
مى فرمايد: به تحقيق چنين است ، چنانكه مى بينم خانم فضه در محضر اهل بيت عليها السلام ) و در سايه سار قرآن ناطق (عليه السلام ) چنان با كلام وحى انس مى گيرد كه عمرى جز با قرآن تكلم نمى نمايد.
حكايت (180) 
آورده اند كه مردى مى گفت در سفر حج خانمى جامانده از قافله را ديدم . از وى پرسيدم : تو كيستى او به جاى جواب دادن به سوال ، به من فهماند كه مى بايست ابتدا (طبق دستور اسلام ) سلام كنم . من نيز سلام كردم . در جوابم اين آيه را خواند: هرگاه آنانكه به آيات ما مى گروند نزد تو مى آيند: بگو: سلام بر شما باد. (181)
پرسيدم : كجا مى روى ؟
در پاسخ اين آيه را تلاوت كرد: هر كسى توانايى رسيدن به آنجا را يافت و حج و زيارت آن خانه بر او واجب است . (182) دانستم كه به مكه مى رود.
گفتم : از كجا مى آيى ؟
گفت : آن مرد از مكانى بسيار دور دعوت مى شوند. (183) دانستم كه از راه دورى آمده است .
پرسيدم : چند روز است كه در راهى
گفت : همانا زمين و آسمانها و آنچه بين آنهاست را در شش روز خلق كرديم . (184) فهميدم كه شش روز است كه راه مى سپرد.
پرسيدم : آيا گرسنه اى ؟
گفت : ما آنان را بدون بدن نيافريده ايم تا به غذا محتاج نباشند (185) فهميدم كه گرسنه است ، مقدارى غذا به او دادم . چون غذا را خورد، به او گفتم بر سرعت خود بيفزاى تا زودتر به قافله برسيم
گفت : اگر در آنها به جز خداوند يكتا خدايانى وجود داشت فساد ايجاد مى شد. فهميدم منظورش اين است كه يك زن و يك مرد نمى توانند با هم سوار اشتر شوند. بنابراين پياده شدم و او را سوار كردم . در اين موقع آيه اى ديگر خواند: پاك و منزه است خدايى كه اين را تحت اراده ى ما درآورد. (186)
به راه افتاديم و پس از مدتى به قافله اى رسيديم ، از او پرسيدم : آيا دراين قافله آشنايى دارى ؟ او در پاسخ چهار آيه را تلاوت نمود: اى داوود، تو را در زمين خليفه قرار داديم . (187) و اى موسى همانا من خداوند يگانه ام . (188) و اى يحيى اين كتاب را با قدرت بگير. (189) و محمد (صلى الله عليه وآله ) نيست مگر فرستاده ى ما، پيش از او نيز پيامبرانى بودند كه درگذشتند. (190)
فهميدم كه افردى به نامهاى داوود، موسى و يحيى و محمد از آشنايان او در اين كاروان هستند.
آنها را چون صدا زدم ، آمدند و سلام كردند: زن خطاب بدآنها اين آيه را خواند: اين مرد را به خدمت گيريد كه بهترين كس براى خدمت كسى است كه امينت و توانا باشد. (191) و سپس گفت : خداوند نيكوكاران را دوست دارد (192) فهميدم منظور او اين است كه آن چهار تن از من سپاسگزارى كرده و پاداشم دهند. من از گرفتن پاداش خوددارى كردم ؛ اما پرسيدم : شما چه نسبتى با اين خانم داريد؟ و او كيست كه هر چه ميگويم با آيات قرآن پاسخ مى دهد؟
گفتند: ما پسران او هستيم و او كسى نيست مگر فضه خدمتكار بى بى فاطمه زهرا (عليها السلام ) كه سالهاست جز با قرآن تكلم نكرد است .
امام و اقليتهاى دينى  
مى فرمايد: اسلام همزيستى مسالمت آميز با پيروان ساير اديان الهى را (به شرط وفادارى و احترام متقابل ) پذيرفته و اقليتهاى دينى را با مهر و عطفتى بى مانند در سايه سار خود جاى داده است .
على (عليه السلام ) نيز كه سيره ى عبادى حضرتش آيينه ى تمام نماى شريعت محمدى (صلى الله عليه وآله ) است پيروان اقليتهاى دينى را زير شهير مهربانى خويش قرار داد و از عرض و آبرو، جان و مال و نواميس ‍ ايشان نيز حمايت نمود؛ چنانكه وقتى شدين در محدوده ى كشور اسلامى خلخال از پاى زنى از اهل كتاب ربوده اند، سخت برآشفت و فرمود: اگر مسلمانى از غم اين حادثه جان دهد بجاست .
(193)
سپس مى فرمايد: حضرت نه تنها نسبت به وضع زندگى مسلمانان بذل عنايت مى فرمود بلكه زندگانى پيروان ساير اديان و مذاهب ساكن دارالاسلام را نيز مد نظر داشت و اگر در اين زمينه كاستى ، نارسايى و مشكلى را مى يافت مجدانه درصدد رفع آن برمى آمد.
حكايت  
پيرمردى نصرانى عمرى كار كرده و زحمت كشيده بود، اما ذخيره و اندوخته اى نداشت . آخر كار هم كور شده بود پيرى و فقر و كورى همه با هم جمع شده بود و جز گدايى راهى برايش باقى نگذارد، كنار كوچه مى ايستاد و گدايى مى كرد. مردم ترحم مى كردند و به عنوان صدقه پشيزى به او مى دادند و او از همين راه بخور و نمير به زندگانى ملامت بار خود ادامه مى داد تا اينكه روزى اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام ) از آنجا عبور كرد و او را به آن حال ديد.
على بن ابيطالب (عليه السلام ) در صدد جستجوى احوال پيرمرد برآمد، تا ببيند چه شده كه اين مرد به اين مرد حال و روز گرفتار شده است ، ببيند آيا فرزندى ندارد كه او را تكفل كند، آيا راهى ديگر وجود ندارد كه اين پيرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى كند و گدايى نكند.
كسانى كه پيرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت كار مى كرد، اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را ديگر نمى تواند كار بكند، ذخيره اى هم ندارد، طبعا گدايى مى كند. حضرت على (عليه السلام)
فرمود: عجب !تا وقتى كه توانايى داشت از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود واگذاشته ايد...؟!
بنابراين بر عهده ى حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند. برويد از بيت المال به او مستمرى بدهيد.
(194)
امام و سالخوردگان  
مى گويم : حكايت پيرمرد نصرانى كه دمى قبل نقل فرموديد خود مويد اين مطلب است كه امام (عليه السلام ) سالخوردگان و از كار افتادگان را محترم مى داشت .
مى فرمايد:: آرى همين طور است ، چنانكه حضرتش (عليه السلام ) فرمود: وقروا كباركم يوقركم صغاركم (195) يعنى بزرگانتان را گرامى بداريد تا كوچكترانتان شما را احترام نمايند.
سپس مى فرمايد: بهترين نمود عمل به اين رهنمود مقدس و عبادى را در منزل خود حضرت (عليه السلام ) مى توان يافت .
مى گويم : منظورتان احترام فوق العاده اى است كه فرزندان برومند حضرت (عليه السلام ) براى بزرگترها از جمله سالخوردگان قائل بودند؟
مى فرمايد: آرى چنان كه مى بينم در جريان آن حكايت معروف امام حسن و امام حسين (عليهما السلام ) با پيرمردى كه وضو گرفتنش درست نبود به چه شيوه ى احترام آميزى برخورد كردند و طرز درست آبدست ساختن را (بدون اينكه در وى ايجاد ناخرسندى يا مقاومتى نمايد) بدو آموختند.
سپس مى فرمايد: امام على (عليه السلام ) در راستاى تحصيل رضاى الهى پيرمردان و پيرزنان ، خاصه مومنين از ايشان را گرامى داشته و احترام مى نمود، جلوى پايشان برمى خاست . با آنها با مهربانى و ملايمت صحبت مى كرد، در ضمن جماعت بخصوص هنگام قيام ، ركوع و سجود مراعات حالشان را نموده ، در سفر دستگير و مراقبشان مى شد، تا حد امكان از بار محنت و رنجشان مى كاست و دعاى خيرشان مى فرمود و موارد بسيار ديگرى كه مجال اشارت به تمامى آنهانيست .
امام و ورزشكاران  
مى فرمايد امام على (عليه السلام ) به ورزش و ورزشكاران علاقه ى بسيار داشت ، چه خود يك ورزشكار بود. در اين رابطه گفته اند كه حضرتش (عليه السلام ) از كودكى كشتى مى گرفت و همه ى حريفان را شكست مى داد؛ چنانكه او را ظهير يا هميشه پيروز مى خواندند.
در نوجوانى هم ، با مردان قوى پنجه و نيرومندى كشتى گرفت و پشت تمامى آنها را در كمال اقتدار با خاك آشنا نمود.

سپس مى فرمايد: هدف حضرت (عليه السلام ) در اينجا نيز عبارت از تحصيل رضاى الهى بود. او بهتر از هر كس ديگر مى دانست كه ورزش ‍ نيروى جسمانى را مى افزايد و بر طراوت و نشاط آدمى تاثيرى مثبت مى نهد (و هر دوى اينها براى زندگى سالم و بهره مند از فروغ ايمان و معنويت ضروريند) لذا بدان ابراز علاقه فرموده از آن سود مى جست . گواه اين مطلب از جمله اين فراز نورانى از دعاى شريف كميل است كه امام على (عليه السلام ) در ضمن آن از خداى تعالى نيرومندى اعضا و جوارح را براى طاعت حضرتش جل و علا درخواست مى نمايد: قو على خدمتك جوارحى (196)
مى پرسم برخورد امام (عليه السلام ) با ورزشكاران چگونه بود؟
مى فرمايد: برخوردى تحسين آميز و پيش برنده
مى پرسم : پيش برنده به سوى چه ؟
مى فرمايد: به سوى تحصيل صفات و خصوصياتى كه يك ورزشكار مى بايست از آنهابرخوردار باشد.
مى پرسم : آن ، چه ويژگى هايى است ؟ مى فرمايد: فروتنى ، گذشت ، ظلم ستيزى ، ذره نوازى ، حق طلبى ، شجاعت ، جوانمردى و از همه مهمتر تقواى الهى .

next page

fehrest page

back page