شبى در پايتخت بهشت

بيژن شهرامى

- ۱ -


آغازه 
بسم الله الرحمن الرحيم
كوزه در دست به كنار دريايى خروشان و گوهر خيز آمده ايم كه شيرين است و بيكرانه و ديرين است و جاودانه ، دريايى از جنس نور كه در بلنداى امواجش مى توان نظاره گر شكوه پاكى بود و در گستره نورانيش را يكجا در اوج قداست و رخشندگى يافت ، عشق به عشق آفرينى كه زيباست و زيبايى را دوست دارد.
آرى كوزه در دست به كنار دريا آمده ايم نه اينكه فكر كنيد بحر بيكرانه را در كوزه جايگير پنداشته ، خيال پيمودن آن را در ذهن پرورانده ايم ؛ نه ، چنين ساده انديش و خام خيال نيستيم .
آمده ايم اما آمدنى از سه دلدادگى ، از سه نياز و منتهاى تشنگى ، مگر نه اينكه آن نيكمردى كه اين پهن بحر گوهر آكنده ، درياى فضائل بى پايان اوست دست رد بر سينه اى هيچ پناه جويى ننهاده در اكرامش از جان مايه گذاشته است ، مگر نه اينكه او وصى حضرت رحمت للعالمين (صلى الله عليه وآله ) است و امير مهربان مومنين ، او كه ولايت مطلقه اى الهيش موجب نجات است و محبتش آب حيات . او كه ساقى كوثر كوثر است و بعد از رسول (ص ) بر همه سر است ، پاكنهادى كه هر چه خوبان همه دارند او به تنهايى دارد، هم كه او سحاب رحمت وجودش چون گوهر افشاند، بوستان توحيد به گل نشيند و شرار دوزخ ره فروشدن پويد:
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوى را (1)
هم او كه على عالى اعلاست و خدايش جل و علا قرآن را به آياتى كه در شان حضرتش (عليه السلام ) فرو فرستاده زينتى ديگر داده است .
سخن از على (عليه السلام ) است و فضيلتهاى بى پايان او، سخن از رادمردى كه سر حلقه ى پارسايان و خداى جويان است هم او كه عمرش ‍ سراسر به عبادت خداى عزوجل گذشت آن هم چه عبادتى ، همه در اوج كمال و زيبنده ى صبح وصال ، همه نور و شعور و در خور موعد حضور، عبادتى كامل و مشتمل بر هر آنچه كه زيبنده ى عبوديت و بندگى حضرت جهان آفرين جل و علاست و اين عجب نيست چرا كه انسانى كامل چون حضرتش (عليه السلام ) را عبادتى مى بايست شايسته و بايسته و سيرتى مى بايد مبتنى بر آن .
ناگفته پيداست كه آن عبادت و اين سيره ى عبادى به واسطه قرار داشتن در عالى ترين سطح و بهره مندى از ژرفا و پهنايى كه وصف ناپذير مى نمايد و نيز به سعادت آفرينى و انتساب به امامى كه عصمت ، روح تابناك و هميشگى پندار و كردار اوست و خود كاملترين الگوى پيش روى آدميان مى باشد مى بايد بيش از پيش در امتداد نگاه همگان قرار گيرد تا بهره مندى از رستگارى دنيا و آخرت فراگير شود.
لازمه ى اين امر شناسايى و شناساندن سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام ) است كه خود مشتمل بر عبادت حضرت (به معناى خاص ) نيز مى باشد، امرى كه نگارنده با وجود بضاعت اندك خويش ، قصد پرداختن به آن را داشته است و اين كتاب حاصل آن مى باشد.
اميد آنكه در سالى كه به تدبير مقام فرزانه ى رهبرى به نام نامى نورانى و دير آشناى امام اميرالمومنين (عليه السلام ) زينت و جلا يافته ، توفيق آشنايى بيشتر با حضرتش نصيبمان گردد، ان شاء الله .
بيژن شهرامى
ديباچه ايوان نجف عجب صفايى دارد 
اينجا نجف است ؛ مهبط كروبيان سدره نشين و ميعادگاه دينمداران آسمان و زمين ، شهرى ديوار به ديوار مهر و نزديك به سپهر، خاستگاه باد صبا و رستنگاه درخت صفا كه هر شام و پگاه بانگ بر مى آورد و دل از كف دادگان را به ولايت عشق بشارت مى دهد.
اينجا نجف است ، شهر مقتداى اوصيا و سرحلقه اوليا، شهر على و دلتنگى هاى او، آنجا كه چاه شنيدن درد دل حضرتش (عليه السلام ) را تاب نياورد و به خون نشست :
چاه چون بشنيد آن ، تابش نبود
لاجرم پرخون شد و آبش نبود(2)
اينجا نجف است ، شهرستان آفتاب و نخل ، شهر نيكمردى از قبيله ى روشنايى كه ردپاى نورانيش را هنوز هم مى توان بر تارك آسمان شب زده ى كوفه نظاره كرد، بزرگ انسانى كه شبانگاهان پس از اطعام يتيمان و نيازمندان راه نخلستان را در پيش مى گرفت و به ياد پروردگار جهانيان هاى و هاى مى گريست .
اكنون نيز گويى نجواى شبانگاهى حضرتش از آن سوى نخليات شيفته سر مدهوش به گوش مى رسد.
آرى اينجا نجف اشرف است ؛ صدفى در بردارنده مرواريد هستى فروز عصمت و عشق ، شهرى پر رمز و راز بر ساحل اقيانوس نماز كه پايتخت بهشت يعنى حرم قدسى سرحلقه ى پارسايان امير مومنان على (عليه السلام ) را در خويش جاى داده است . اگر چشم دل بگشايى فرشتگان را خواهى ديد كه دسته دسته شيفته سر و شيدا فرود مى آيند تا چراغ دل خويش را به نور محبت و زيارت حضرتش روشنى بخشند و دمى در سايه سار بارگاه ملكوتيش بياسايند...
به پاى بوسى امام پرهيزكاران آمده ام . در معيت كاروانى مشتمل بر مرد و زن و پير و جوان . دل در دلم نيست ، هر قدمى كه به سوى بارگاه ملائك پاسبان علوى (عليه السلام ) بر مى دارم ، احساس مى كنم كه قدمى به فردوس ‍ نزديكتر شده ام ، قلبم به شدت مى تپد؛ بار خدايا كجا هستم . من كجا و اينجا كجا، من سيه روى گناهكار كجا و پايتخت بهشت كجا!
دست بر ديده مى كشم ، نكند خواب هستم !؟ نه ، بيدارم ، بيدار بيدار. تا به حال هيچ وقت تا اين حد بيدار نبوده ام . دلم مى خواهد با تمام وجود فرياد بكشم ، آنگونه بزرگ نائل شده ام ، باشد كه خود نيز بدان نايل آيند.
دلم مى خواهد بال و شهپرى مى داشتم و زودتر خود را به حريم قدسى شاه ولايت مى رساندم ، دلم مى خواهد...
خيابان پيش رو كه چونان انتظار دراز مى نمايد بالاخره طى مى شود و چشمم به گنبد و ايوان و صحن و سراى با صفاى امام عارفان و دينمداران مى افتد كه چونان خورشيدى تابناك نور مى پراكند با خود مى گويم :
ايوان نجف عجب صفايى دارد
اى دل بنگر چه بارگاهى دارد(3)
خود را در برابر فضايى مى بينم كه تصويرش را سالها قبل در كتاب تاريخ كلاس پنجم دبستان ديده ام . آن سالها به عكس خيره مى شدم ، بعد با تمام همكلاسى ها در آبى آسمانش پر مى گشوديم ؛ آقا معلم دوست داشتنى و مهربانمان نيز همراهان مى آيد، زيارت مى كرديم ، شمع مى افروختيم . دعا مى نموديم ، نماز مى خوانديم ، در حياط دنبال هم مى دويديم ، كبوترها را وا مى داشتيم كه بپرند و در آسمان دنبالمان كنند، بعد هم به كلاس برمى گشتيم و ديده ها و شنيده ها را با اشتياق مرور مى نموديم ...
طعم خوش خاطرات شيرين دوران كودكى تمام وجودم را در بر مى گيرد و كمى از لرزش آن مى كاهد. حالا مى توانم تجديد وضو كنم و پاى در روضه ى رضوان علوى (عليه السلام ) بگذارم ...
آبشار اشك چونان پرده اى بر رواق چشمانم افتاده است ، بغض راه گلويم را بسته ، آنگونه كه نمى توانم حتى ناله اى از سر شوق برآورم ، چه رسد به اينكه زيارتنامه بخوانم ، پس چه كنم ؟ فهميدم بايد به لسان دل متوسل شوم .
متوسل مى شوم و چه فصيح و راحت مى يابمش ، رو به حضرت و ضريح نورانى روضه ى مقدسش بغض فروخورده ى سالهاى انتظار را آشكار مى نمايم : السلام عليك يا حبيب الله ، السلام السلام عليك يا صفوه الله ، السلام عليك يا ولى الله ... سبك مى شوم ، درست مثل كبوترهايى كه بى اعتنا به آمد و شد مردم مى آيند و مى روند، مى نشينند و برمى خيزند...
نماز مغرب و عشا و دوگانه ى زيارت را به جا مى آورم و پس از خواندن آياتى از قرآن رو به ضريح به ديوار تكيه مى زنم و به مجاوران و زائران عرب و غير عرب كه پروانه وار برگرد مضجع نورانى حضرت (عليه السلام ) در طوافند خيره مى شوم . با خود مى گويم : اى كاش مى شد چند صباحى در نجف ماند و لوح دل را از زنگارها پاك نمود، آرى اى كاش مى شد؛ اما افسوس كه چند ساعتى بيشتر فرصت و مجال نيست با تمام وجود آرزو مى كنم كه اى كاش اين زيارت ، معرفتم را نسبت به امام (عليه السلام ) و سيره ى عبادى حضرتش افزايش دهد. اى كاش در اين لحظات ملكوتى و تاثيرگذار و در اين مكان مقدس و هميشه بهار، محضر عالمى سترگ و بسيار دان از سلسله ى جليله ى علماى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) را درك مى نمودم و انبوه سوالاتم را در اين زمينه از ايشان مى پرسيدم .
در اين افكار غوطه ور هستم كه نجواى سوزناك و از دل برآمده ى پيرى نورانى در كسوت عالمان دين ، توجهم را به خود جلب مى كند. مشغول خواندن زيارت جامعه ى كبيره است ، آن هم از حفظ.
قدمى جلوتر مى نهم . درمى يابم اين پير فرزانه كه اينگونه ديدگان و لسان را به گوهرهاى درج دل روشنايى بخشيده ، كسى نيست مگر آن ناده ى دوران و جستجوگر بسيار دان ، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) كه در تبيين واقعه ى سرنوشت ساز و الهى غدير خم ، از جان مايه گذاشت و توفيق الهى را در اين راه رفيق خويش ساخت .
با خود مى گويم اى كاش مى شد سوالاتم را از ايشان بپرسم . اما چگونه اين تقاضاى خود را مطرح نمايم ؟ چگونه مصدع وقت شريفش شوم ؟ يكدفعه به دلم مى افتد كه از خود امام (عليه السلام ) استمداد بطلبم ، به همين خاطر رو به ضريح مطهر كرده و مى گويم : آقاجان چه نيكو خواهد بود اگر تشرفم به محضر قدسى شما توام با معرفت باشد. از شما مى خواهم جهت تحقق اين مهم ذره نوازى كنيد و دعايم فرماييد:
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اى برون آى كوكب هدايت (4)
لحظاتى بعد علامه به نماز مى ايستد و چون سلام نماز را مى دهد ديگر بار به سمت ضريح مطهر مى رود و پس از زيارت به سمتى كه من نشسته ام مى آيد و كمى آن طرف تر مى نشيند و به ديوار تكيه مى زند.
جلوى پايش بلند مى شوم و سلام مى دهم . با خوشرويى جوابم را مى دهد و در حالى كه تبسمى بر چهره دارد مى فرمايد: از اسلامى آمده ايد؟
مى گويم : آرى .
مى فرمايد: فرهنگى هستيد؟.
مى گويم : آرى ، آموزگار ابتدايى هستم .
مى فرمايد: بسيار خوب ، شغلى مقدس و مهم داريد قدر خود را بدانيد و بكوشيد تا زمينه ى آشنايى بيشتر دانش آموزان با معارف بلند و نورانى شريعت اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) را فراهم آوريد خصوصا در سالى كه متبرك به نام نامى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) است .
مى گويم : دلم مى خواهد در اين سفر معرفتم نسبت به امام على (عليه السلام ) خصوصا نسبت به سيره ى عبادى حضرتش افزايش يابد تا بتوانم در كلاس با دست پر حضور يابم .
مى فرمايد: لازمه ى اين مهم را در چه مى بينى ؟
مى گويم : در مصاحبت با بزرگمردى چونان حضرتعالى كه پاسخ انبوه سوالاتم را مى داند.
مى فرمايد: حجم دانسته هاى من در برابر نادانسته هايم بسيار اندك است ؛ با وجود اين حاضرم آن را در اختيار شما كه شوق آموختن را در سر داريد قرار دهم .
مى گويم : شكر خداى را كه اين سعادت بزرگ را نيز نصيبم فرمود
سپس مى گويم : از شما هم كمال تشكر را دارم كه ذره نوازى فرموديد و اين احسان بزرگ را در حق من روا داشتيد.
بدين ترتيب توفيق درك محضر علامه ى فرزانه و كسب فيض از پيشگاه ايشان را آنگونه كه ذكر آن در ادامه ى اين نوشتار در قالب هشت تحفه آمده مى يابم .
تحفه اول : درحريم كعبه شاه انس وجان آمدپديد 
مى پرسم : سيره عبادى يعنى چه ؟
مى فرمايد: با معناى اين اصطلاح ناآشنا نيستى .
مى گويم : چگونه ؟.
مى فرمايد: اكنون مى گويم .
سپس مى پرسد: معنى سيره چيست ؟

مى گويم : يعنى روش .
مى فرمايد: آرى روش ، هيئت ، سنت ، طريقه ، مذهب ، خو و خلق (5)
سپس مى فرمايد: معنى عبادى هم كه روشن است : حفت ، حالت يا امر منتسب به عباد و بندگان خداى تعالى و به لفظ ديگر هر آنچه كه رنگ و بوى عبوديت و بندگى حضرت حق جل و علا را دارد و دينى و آيينى است ، لذا مى توان گفت سيره ى عبادى كه ناظر بر به كارگيرى عنصر بندگى و عبوديت پروردگار در زندگى است به معنى رويكرد و اهتمام فرد به فرامين و احكام الهى مى باشد، خلق و خويى است مبتنى بر شرع مقدس كه به لحاظ كمى و كيفى از فردى به فرد ديگر متفاوت است .

مى پرسم : پس بدين ترتيب سيره ى عبادى هر فرد مبين دينمدارى اوست ،مى فرمايد: آرى :
از سيره ى عبادى عبادى مردان حق پرست
بايد گرفت درس و به نيكى به كار بست
مى پرسم : چگونه مى توان به سيره ى عبادى نيكان پى برد؟
مى فرمايد: با عنايت به گفتار، كردار و پندار ايشان و توجه بدين مطلب كه عناصر فوق تا چه حد منطبق بر فرامين و احكام الهى است ، ناگفته پيداست كه التزام به شرط اخير در همه جا ضرورى نيست
مى پرسم : مثلا در چه جايى
مى فرمايد: به عنوان مثال در بررسى سيره ى عبادى ائمه اطهار عليه السلام كه فعل و قول ايشان تماما تفسير و نمود عينى فرامين و احكام خداست و براى انسانها حجت مى باشد، چنانكه پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله ) خطاب به مسلمانان تمامى تاريخ فرموده اند:من در ميان شما دو ثقل وزين گرانبها يعنى قرآن كريم و اهل بيتم را بر جاى مى نهم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهد شد تا آنكه در حوض بر من وارد شوند (6)
مى گويم : پس هدف ما از سير در بوستان جانفزا و بى انتهاى سيره ى عبادى حضرات معصومين (عليه السلام ) زنده ساختن جان و دل به شميم بى بديل دين خدا و دست يافتن به قرب ربوبى از طريق الگو قرار دادن آن وجود قدسى برتر است مى فرمايد: آرى :
اگر چشم دارى به ديگر سراى
به نزد و وصى گير جاى (7)
مى پرسم : در بررسى سيره عبادى ائمه اطهار (عليه السلام ) و در راس ‍ ايشان امام اميرالمومنين (عليه السلام ) مى بايست به كدام مقطع از مقاطع نورانى حيات آنان توجه داشت ؟
مى فرمايد: به همه ى مقاطع
مى گويم : حتى گاه ولادت و كودكى آنان ؟
مى فرمايد: آرى و بلكه قبل از آن
ميگويم : پيش از آن
مى فرمايد: آرى
مى گويم چگونه
مى فرمايد: در حديثى از حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله ) آمده است : بسيار پيش از آنكه خداى تعالى آدم را بيافريند من و على از يك نور آفريده شديم . چون خدا آدم را آفريد اين نور را در صلب او قرار داد و همچنان يكى بوديم تا در صلب عبدالمطلب از يكديگر جدا شديم و در من نبوت و در على وصيت جايگير شد (8)
حديث لحمك لحمى بيان اين معناست
كه بر لسان مبارك ، پيمبر آورده
خداى از آدمشان تا به عبد مناف
به صلب پاكى و به بطن مطهر آورده (9)
علاوه بر اين در حديث نبوى شريف ديگرى مى بينم كه حضرتش ‍ (صلى الله عليه وآله ) فرموده است : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين ؛ يعنى آدم بين آب و گل بود كه من پيامبر بودم
(10)
آرى :
تا صورت پيوند جهان بود، على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود)
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود
سلطان سخا و كرم و جود، على بود
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم الياس
هم صالح پيغمبر و داوود، على بود
هم موسى و هم عيسى و هم خضر و هم ايوب
هم يوسف و هم يونس و هم هود، على بود
مسجود ملائك كه شد آدم ز على شد
آدم كه يكى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجاد كه خاك درش از قدر
بر كنگره ى عرش بيفزود، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
آن لحمك لحمى بشنو تا كه بدانى
آن يار كه او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و يدبيضا و نبوت
در مصر به فرعون كه بنمود، على بود
چندانكه در آفاق نظر كردم و ديدم
از روى يقين در همه موجود، على بود
خاتم كه در انگشت سليمان نبى بود
آن نور خدايى كه بر او بود، على بود
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج
با احمد مختار يكى بود، على بود
آن قلعه گشايى كه در قلعه خيبر
بركند به يك حمله و بگشود، على بود
آن گرد سرافراز كه اندر ره اسلام
تا كار نشد راست نياسود، على بود
آن شير دلاور كه براى طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نيالود، على بود
اين كفر نباشد سخن كفر نه اين است
تا هست ، على باشد و تا بود، على بود (11)
مى گويم : پس با اين تفصيل روح بلند و نورانى آن امام همام در معيت روح بلند و نورانى خواجه كونين (صلى الله عليه وآله ) هزاران سال قبل از آفرينش حضرت آدم (عليه السلام ) روى در محراب داشته است .
مى فرمايد: آرى
چون شد آن نور معظم آشكار
در سجود افتاد پيش كردگار
قرنها اندر سجود افتاده بود
عمرها اندر ركوع استاده بود
سالها هم بود مشغول قيام
در تشهد بود هم عمرى تمام (12)
سپس مى افزايد: تسبيح و مناجات آن حضرت در بطن مطهر مادر و ماجراى عجيب و پر افتخار تولد او نيز جلوه هاى ظريف ديگرى از سيره عبادى و شاءن بلند دينى و روحانى حضرتش در زمان قبل و حين ولادت است .
مى گويم : يعنى وجود مقدسش در رحم پاك مادر نيز تسبيح گوى حضرت حق و جل و علا است ؟
مى فرمايد: آرى همانگونه كه ساير معصومين (عليه السلام ) بوده اند از جمله بى بى هر دو سرا، فاطمه زهرا عليهاالسلام (13)
ز ما غايب ولى اندر حضورست
عليم از سر تخفى الصدورست (14)
مى پرسم : خورشيد وجود مولود كعبه ، چگونه تابيدن آغاز فرمود؟
مى فرمايد: قبل از ظهر سه شنبه دهم رجب سال سى ام عام الفيل گروهى از جمله عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه در جوار خانه كعبه نشسته بودند ديدند كه فاطمه دختر اسد بن هاشم وارد مسجدالحرام شد در حالى كه درد زايمان او زا بى تاب ساخته بود.
لختى بعد به نزد خانه كعبه رفت و سر به ديوار نهاد و گفت : بارالها من به تو و به همه پيامبران و كتابهايى كه از سوى تو آمده ايمان دارم آن چنان كه به صدق گفتار نيارى خويش ابراهيم خليل معترفم . هم او كه اين خانه را به فرمان حضرتت سقف برافراشت . پروردگارا به حق او و ره حق اين نوزاد كه در بطن من است ، ولادت او را بر من سهل فرما...
هنوز راز و نياز او با خداى عزوجل به پايان نرسيده بود كه بخش پشتى كعبه شكافته شد و لحظه اى بعد با ورود فاطمه به داخل بيت به حالت نخستين باز آمد.
حاضرين در مسجد شگفت زده به سوى در خانه رفتند تا آن را بگشايند؛ اما چون گشوده نشد رد يافتند كه حضرت حق چنين مقدر داشت است .
مكه حيران و مبهوت از اين رويداد بى سابقه سه روز چشم بر هم ننهاد و نفس در سينه حبس داشت تا اينكه در خجسته روز جمعه سيزدهم رجب ديوار خانه ديگر بار شكافته شد فاطمه در حاليكه مولود كعبه را در آغوش ‍ داشت پاى به صحن مسجد گذارد. دختر اسد بن هاشم در ميان سرور و شادى مردم لب به سخن گشود و ضمن بر شمردن وجوه خداداد مهترى و برترى خود بر زنان بزرگى چونان آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران عليهاالسلام فرمود: دمى قبل چون آهنگ خروج از كعبه را نمودم هاتفى آواز در داد كه يا فاطمه نام نوزاد را على بگذارد؛ چه ، خداى على اعلى فرمايد: من نام او را از نام خويش برگزيده ، به ادب خود مؤ دب ساخته و بر دقايق عليم خويش آگاه نموده ام ، اوست كه بيت مرا از وجود بتان مى پيرايد و بر بام آن اذان گفته مرا تقديس مى نمايد واى بر آنكه او را دشمن دارد و از اطاعتش روى برگرداند. (15)
مقابل حرم كعبه ايستاد زنى
به تن ز شرم و حيا و وقار پيرهنى
گشود دست دعا وسوى آسمان و گريست
شكفت غنچه صفت لب ، به زير لب سخنى
كه يارب از كرم آسان نماى مشكل من
كه بار دارم و آزرده جان و خسته تنى
ندا به فاطمه بنت اسد رسيد ز حق
قدم به خانه ى من كه ميهمان منى
در آن مكان مقدس قدم نهاد و بزاد
گرفت دست خدا را به دست ، شير زنى
خدا نهاد على ، نام خانه اش را
كه روح نامتناهى دميد بر بدنى
پيمبر آمد و زد بوسه بر لب ودهنش
كه آفرين خدا بر چنين لب و دهنى (16)
مى پرسم : تفسير عرفانى اين رويداد فرخنده و ميمون چيست ؟
مى فرمايد:
كعبه خود قلب جهانست و ز غيب ذات خويش ‍
سر غيب الغيب در قلب جهان آمد پديد (17)
و نيز:
زين پيشتر نداشت چنين حرمتى حرم
شد مولد على و از آن حرمتش فزود
مهر على ست هادى حق دوستان پاك
بركعبه مى برند اگر روز و شب سجود
مى شد قبول درگه حق كسى نماز من
محراب ابرويش اگرم در نظر نبود (18)
و نيز:
خداى تعالى در اين رويداد شايسته و بجا، پيشواى امامان را در جايى كه قبله گاه مومنان است نهاد، چه حضرتش جل و علا هر چه را در جاى خود مى نهد.
گويا على نيز خواست تا درباره ى بيت الهى كه اين افتخار را براى او به ارمغان آورده و مولد وى شده بود اداى دين فرمايد و به همين جهت بتان را از فراز خانه به زير افكند؛ چه ، كعبه اى شريف به درگاه حق تعالى شكايت برده و گفته بود:
پروردگارا تا چه هنگام در پيرامون من اين بتان را پرستش كنند و حضرت حق جل شانه در جواب بدو وعده فرموده بود كه آن مكان مقدس را از لوث وجود اصنام تطهير خواهد نمود.
(19)
مى پرسم : نظر علماى ساير مذاهب اسلامى درباره ى اين رويداد فرخنده و مهم چيست ؟
مى فرمايد نم جز گروهى اندك كه از سر جهل يا عناد آن را مسكوت گذاشته يا به كلى نپذيرفته اند، محدثان و سيره نويسان شهير بسيارى بدان اشاره كرده اند، از جمله : على به حسين مسعودى در مروج الذهب و معادن الجواهر (20) حاكم نيشابورى در مستدرك (21) ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه (22) على بن برهان الدين حلبى در سيره الحلبيه ، (23) حافظ گنجى در الطالب و امثال ذلك (24)
مى پرسم : مهمترين عامل تاثير گذار بر سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام ) در دوران كودكى چه بوده است ؟
مى فرمايد: عنايات ، توجهات و الطاف خاص الهى .
مى پرسم : مهمترين نمود آن چيست ؟
مى فرمايد: قرار گرفتن حضرتش در سايه سار خورشيد وجود سرور كائنات و مفخر موجودات و رحمت عالميان و صفوت آدميان و تتمه ى دور و زمان ، محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله ). (25)
حضرت خود در اين رابطه مى فرمايد: آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه ى خويشم جدا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد، چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش را به من مى بويانيد و گاه بود كه چيزى را مى جويد، پس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نديد، و خطايى در كردار نشنيد و من در پى او بودم - در سفر و حضر - چنانكه شتر بچه در پى مادر، هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت . هر سال در حرا خلوت مى گزيد من او را مى ديدم وجز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و خديجه در آن بودند در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود، من سومين آنان بودم ، روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم (26)
سپس مى فرمايد: با مرور اين عبارت نورانى مى توان به سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام ) در دوران كودكى پى برد. دوست دارم در رابطه ى با آنها حصبت نمايى .
در حالى كه عبارت نورانى حضرت را در ذهن مرو مى نمايم مى گويم : با دقت در فرمايشات امام (عليه السلام ) كه ذكر فرموديد، مى توان به نتايج ذيل دست يافت و آن اينكه حضرت در خردسالى و صغر سن نيز:
1- گفتارش از دروغ بى فروغ نشد. (دروغى بر زبان جارى نساخت )
2- كردارش به خطا آلوده نگشت . (كار خطايى از او سر نزد)
3- با جان و دل از حضرت ختمى مرتبت متابعت فرمود؛ چه از كودكى همنشين حضرتش بود.
4- اولين آزادمردى بود كه بدو ايمان آورد.
5- سخت به تحصيل رضاى الهى انديشيد.
6-...

مى فرمايد: آرى درست گفتى و علاوه بر آن جلب عنايت و توجه خاص ‍ خواجه ى كونين است به خويش كه خراميدن بدين درجه از لياقت ، خود امرى است عظيم و بسيار مهم كه دست نيافتى مى نمايد.
مى پرسم : به راستى چگونه شد كه مولاى متقيان (عليه السلام ) بدين افتخار كه منحصر به اوست ، نائل آمد؟
مى فرمايد: پيش از پاسخ دادن به اين پرسش حكايتى را كه همين الان به ذهنم آمد، ذكر مى كنم ، حكايتى كه نشان مى دهد على (عليه السلام ) در خردسالى نيز از كمك كردن به ديگران كه خود عبادتى بزرگ است ، فروگذار نمى شد.
حكايت  
آورده اند- على (عليه السلام ) در ايامى كه براى شير خوردن نزد دايه به سر مى برد، روزى كه متوجه شد كه وى از چادرها دور است و او به همراه برادرش (پسر دايه اش ) تنها هستند.
احساس كرد كه مى بايد مراقب او نيز باشد. به همين خاطر وقتى كه دريافت كودك ، چهار دست و پا به سمت بره ها و چاهى كه در نزديكى آنها بود رفته ، كوشيد خود را به او برساند، اما به يكباره پايش به طناب خيمه گير كرد.
با هر زحمتى كه بود دست را دراز كرد و پاهاى كودك را كه سر خورده سرش ‍ در دهانه ى چاه واقع شده و از ترس جيغ مى زد را گرفت .
در اين اثناء زن كه بيمناك از در افتادن كودك به چاه از نيمه ى راه بازگشته بود، دوان دوان سر رسيد و طفل را برگرفت و در حالى كه هر دو را در آغوش كشيده بود از سر شوق فرياد برآورد: زنده باشى على جان ، تو برادرت را نجات دادى ، واى خداى اگر علي، واى خدا اگر على نبود
(27)
سپس مى فرمايد: اما در پاسخ به سوال شما بايد بگويم كه شش ، هفت سال قبل از بعثت پيامبر گرامى اسلام ، آنگاه كه امام (عليه السلام ) كودكى حدودا شش ساله بودند باران اندكى بر مكه باريد و قحطى و خشكسالى شديدى گريبانگير مردمان شد. در اين احوال كه اداره ى امور اهل و عيال خاصه در خانواده هاى پرجمعيت دشوار مى نمود، پيامبر گرامى اسلام (عليه السلام ) به دو عموى خود يعنى حمزه و عباس بن عبدالمطلب فرمودند: در اين شرايط سخت شايسته است از گرفتارى و سنگينى مخارج زندگانى جناب ابوطالب بكاهيم .
گفتند: چگونه ؟
فرمود: با قبول كفايت امور چندتن از فرزندانش .
آنان اين پيشنهاد راهگشا را مى پذيرند و در معيت حضرتش به نزد ابوطالب رفته و مطلب را با وى در ميان مى نهند و از او مى خواهند تا چنان كند. ابوطالب نيز پذيرفته
مى گويد: عقيل را وانهيد و هر كدام را كه مى خواهيد ببريد.
عباس طالب را بر مى گزيند و حمزه جعفر را ضمن آنكه حضرت رسالت پناه (عليه السلام ) نيز على (عليه السلام ) را انتخاب نموده مى فرمايند: همانا من كسى را انتخاب نمودم و برگزيدم كه خداوند او را براى من و شما برگزيده است و او على (عليه السلام ) است . (28)
مدحت كن و بستاى كسى را كه پيمبر (صلى الله عليه وآله )
بستود و ثنا كرد و بدو داد همه كار
آن كيست بدين حال و كه بودست و كه باشد
جز شير خداوند جهان حيدر كرار (عليه السلام )
علم همه عالم به على (عليه السلام ) داد پيمبر (صلى الله عليه وآله )
چون ابر بهارى كه دهد سيل به گلزار
اين دين هدى را به مثل دايره اى دان
پيغمبر ما مركز و حيدر خط پرگار(29)
مى پرسم : آيا در پس اين اقدام ارزشمند هدفى ديگر نيز مستتر بوده است ؟
مى فرمايند: آرى هدف اصلى ، تعليم و تربيت بايسته و شايسته ى مولود كعبه (عليه السلام ) در دامان پر مهر و عطوفت حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله ) بوده است .
سپس مى افزايد: در اين ميان محبت و علاقه ى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) به على (عليه السلام ) مثال زدنى است .
حكايت  
روزى يكى از فرزندان عباس بن عبدالمطلب از او مى پرسد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به كداميك از فرزندان خود علاقه ى بيشترى دارد؟
پاسخ مى شنود: به على بن ابيطالب (عليه السلام .
شگفت زده مى گويد: از فرزندان آن حضرت پرسيده ام !
ديگر بار جواب مى شنود: آرى به على بن ابيطالب (عليه السلام )؛ چه رسول خدا او را از تمامى فرزندانش بيشتر دوست مى داشت و بدو بيشتر مهر مى ورزيد. ديده نشد كه وى را در كودكى از خود جدا نمايد مگر در سفر.
آرى پدرى را نسبت به فرزند خويش مهربان تر از حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) نسبت به على (عليه السلام ) نديدم ، همانگونه كه هيچ فرزندى را نسبت به پدر خود فرمانبردارتر از على (عليه السلام ) نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مشاهده ننمودم
.
مى پرسم : چرا حضرت (صلى الله عليه وآله ) هدف عاليه ى خويش (مبنى بر تعليم و تربيت على (عليه السلام ) را با عمويش ابوطالب (عليه السلام ) در ميان ننهاد؟
مى فرمايد: ادب آن حضرت از يكسو و احترامى كه براى آن موحد سالخورده قائل بود از ديگر سو، مانع از آن مى شد كه شيوه ى تعليمى تربيتى خويش را برتر از سير و سلوك حضرت ابوطالب با فرزندش ‍ برشمارد.
البته اين نكته بود كه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) به عنوان عهده دار مقام شامخ وصايت انبياء پيشين بدان وقوف كامل داشت و از قرار گرفتن فرزندش در سايه سار گل سرسبد جهان آفرينش كه به زودى عهده دار مقام منيع و رفيع نبوت مى شد سخت شادمان و خرسند بود.

مى پرسم : گرايش مولود كعبه به عبادت در سنين كودكى (كه خود بيانگر گوشه اى از سيره ى عبادى آن حضرت است ) چگونه بوده است ؟.
مى فرمايد: بسيار عالى ، خواه قبل و خواه بعد از رسالت حضرت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله ).
حكايت  
فاطمه ، دختر اسد بن هاشم ، مادر گرامى مولود كعبه (عليه السلام ) مى فرمايد: چون على (عليه السلام ) متولد شد او را محكم در قنداقى پيچيدم ؛ اما حضرتش با تكانى آن را پاره ساخت . پارچه ى قنداق را دو لايه نمودم ؛ اما آن را نيز به اشارتى پاره فرمود بر تعداد پارچه ها افزودم تا آن جا كه شش عدد بگذشت و به حرير و چرم رسيد و در تمامى حالات آنها را پاره نمود تا اينكه خطاب به من فرمود: مادر جان دستان مرا نبند چرا كه مى خواهم با آنها خداى تعالى را در تضرع و زارى بخوانم . (30)
سپس مى افزايد: حضرتش در اين زمينه (گرايش به عبادت در سنين كودكى ) خود فرموده اند: من بنده ى خدا، برادر رسول الله (صلى الله عليه وآله ) و نيز بزرگترين تصديق كننده ى او هستم و كسى جز دروغگوى تهمت زن منكر آن نمى شود. به درستى كه من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم ، چه نخستين كسى بودم كه با او نماز خواندم . آرى من هفت سال پيش از آنكه فردى از اين امت خداى تعالى را پرستش نمايد حضرتش را پرستيده ام . (31)
حكايت  
در عهد جاهليت روزى عنيف كندى به مكه شد تا خريد كند. چونان هميشه به نزد عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه تاجر پيشه بود و در جوار مكه مغازه اى داشت رفت و در پيش او نشست .
اختى بعد درست آن هنگام كه خورشيد به وسط آسمان رسيده بود جوانى را ديد كه آمد و پس از نگريستن به آسمان رو به روى كعبه ايستاد. اندكى بعد كودكى آمد و در سمت راست او قرار گرفت . دمى بعد نيز زنى آمد و پشت سر هر دوى ايشان ايستاد. مرد جوان به ركوع رفت و آن كودك و آن زن هم با وى به ركوع شدند، سربرداشت آن دو نيز سربرداشتند، به سجده رفت ، آن دو هم همين طور... شگفت زده شرح ماجرا و نام ايشان را از ابن عبدالمطلب جويا شد.
عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در پاسخ گفت : آن جوان محمد (صلى الله عليه وآله )، فرزند عبدالله برادرزاده ى من و آن كودك على (عليه السلام )، فرزند ابوطالب برادر زاده ى ديگر من و آن زن خديجه است دختر خوليد و همسر محمد (صلى الله عليه وآله ).
برادر زاده ام - محمد (صلى الله عليه وآله ) - به من خبر داده كه خدايش ‍ پروردگار زمين و آسمان او را بدين آيين مامور ساخته است . به خدا قسم در روى زمين جز اين سه تن احدى بر اين ديانت نيست .
(32)
از نماز نور آن درياى راز
فرض شد بر جمله ى امت نماز(33)
مى گويم : پس بدين ترتيب على (عليه السلام ) اولين آزاد مردى است كه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به نماز ايستاد، اولين نيكمردى كه به شريعت او (صلى الله عليه وآله ) در آمد.
مى فرمايد: آرى :
مسلم اول شه مردان على (عليه السلام ) است
عشق را سرمايه ى ايمان على (عليه السلام ) است (34)
مى گويم : چگونه است كه اندك افرادى از علماى ساير مذاهب و فرق اسلامى به ناروا اين افتخار (يعنى عنوان اولين گرونده ى مرد به اسلام ) را به زعم خود از حضرت سلب و به ديگرى نسبت داده اند؟
مى فرمايد: پى مصلحت ، مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند
سپس مى افزايد: به هر حال آنان خردسالى حضرت عليه السلام را بهانه كرده اند، حال آنكه خود خوب مى دانند كه قرآن درباره ى حضرت يحيى پيغمبر خدا (عليه السلام ) به صراحت مى فرمايد: و آتيناه الحكم صبيا؛ (35) يعنى ما به او در همان سن كودكى مقام نبوت بخشيديم ، و نيز آگاهند از احوالات حضرت عيسى (عليه السلام ) پيامبر بزرگ الهى كه در گهواره لب به سخن گشود، به موعظت مردم پرداخت و فرمود: انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا؛ يعنى من بنده ى خدايم ، هم او كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است . (36)
و نيز مطلعند از آراء صحابه و تابعين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در اين رابطه كه على (عليه السلام ) اولين مسلمان و مومن به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بوده است . نظير سلمان فارسى ، عبدالله بن عباس ، عباس بن عبدالمطلب ، عمر بن خطاب ، انس بن مالك ، ابوسعيد خدرى و بسيارى ديگر چنانكه از انس بن مالك نقل شده است كه روز دوشنبه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به رسالت مبعوث شدند و على (عليه السلام ) فرداى همان روز يعنى سه شنبه اسلام آورد اگر چه پيش از آن نيز موحد بود. (37)
سپس مى افزايد: جالب اينكه قضيه ى يوم الدار نيز در حالى روى داد كه على (عليه السلام ) اندك سال بود
مى پرسم : آن قضيه از چه قرار بوده است ؟
مى فرمايد: در تفسير و شرح آيه ى شريفه ى وانذر عشيرتك الاقربين ؛ (38) يعنى نخست خويشان نزديكت را بترسان ، آمده است كه على (عليه السلام ) فرمود: به دنبال نزول آيه ى شريفه ى وانذر عشيرتك الاقربين روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به من فرمود كه غذايى مشتمل بر يك صاع گندم ، يك ران گوسفند و يك ظرف شير تهيه شود و جمعى از فرزندان عبدالمطلب و سران بنى هاشم (حدود چهل و پنج نفر) نيز به صرف غذا در بيت شريف آن حضرت دعوت شوند تا در حضور ايشان ماموريت الهى خود را به آنها ابلاغ نمايد.
متعاقب آن چنين نمودم و چون غذا اندك مى نمود. حضرت (صلى الله عليه وآله ) تكه اى از گوشت را با دندان مبارك خود نصف كرد و به ديگ افكند تا فزونى و بركت يابد و چنين نيز شد.
آنگاه حضرت (صلى الله عليه وآله ) خطاب به ميهمان فرمود: به نام خداى تعالى بخوريد و همه خوردند و نوشيدند و سير شدند و از آن بركت آن بزرگوار چيزى هم كم نيامد. اگر چه آن مقدار غذا معمولا كفايت يك تن از آنان را مى نمود.
در اين وقت كه پيامبر نور و رحمت ، خويش را جهت ابلاغ رسالت الهى آماده مى ساخت ، ابولهب عموى آن حضرت ، ضيافت حضرت را جادو خواند و با اين گفتار سخيف و موهن خويش باعث شد تا ميهمانان پراكنده شوند و از فيض استماع كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باز بمانند.
فرداى آن روز حضرت (صلى الله عليه وآله ) مرا فراخوانده فرمودند: على جان اين مرد چنانكه ديدى مانع از سخن مى گرديد و ميهمان قبل از آن كه سخنى با ايشان بگويم متفرق شدند. از اين رو امروز نيز خوراكى مهيا كن و ديگر بار ايشان را به نزد من آور.
من نيز حسب الامر حضرت چنان كردم . ميهمانان آمدند و ديگر بار خوردند و نوشيدند تا سير شدند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) لب به سخن گشوده گفتند: يا بنى عبداللمطلب انى والله ما اعلم شابا فى العرب جاء قومه بافضل ما جئتكم به و.. اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم جوانى را در ميان عرب سراغ ندارم كه براى قوم خود چيزى نيكوتر و گزيده تر از آنچه كه من براى شما به ارمغان آورده ام آورده باشد، من خير و سعادت دنيايى و اخروى را براى شما به ارمغان آورده ام آورده باشد، من خير و سعادت دنيايى و اخروى را براى شما آورده ام و خداى تعالى مرا مامور ساخته و بر آن داشته تا شما را نيز بدان دعوت كنم . حال كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى رساند تا در آينده برادر، وصى و جانشين من باشد؟ حضرت سه بار اين جمله را تكرار فرمودند و هر سه بار از ميان ايشان كسى به يارى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) برنخاست و اعلام آمادگى نكرد، الا من كه از همه ى آنها كوچكتر ضعيف تر بودم ، برخاستم و اعلام كردم :
اى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) من ياور تو در انجام اين رسالت الهى خواهد بود.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به سويم آمد، دست بر پشتم نهاد و فرمود: هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا واطيعوه ؛ يعنى على ، برادر وصى و جانشين من در ميان شما خواهد بود فرمانش را بشنويد و نسبت به وى فرمانبردار و مطيع باشيد.
در اين هنگام ميهمانان با خنده رو به پدرم (ابوطالب ) نموده ، گفتند: محمد مى گويد: بايد از فرزندت متابعت كنى و فرمان ببرى و او را بزرگ تو قرار داد...
(39)
هر بوى كه از مشك و فرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى
چون نغمه ى بلبل ز پى گل شنوى
گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوى (40)
مى پرسم : حضرت (عليه السلام ) در اين زمان چند سال سن داشته اند؟
مى فرمايد: بين سيزده تا پانزده سال (41)
مى گويم : اين ماجرا به خوبى مبين رفعت و ژرفناكى سيره ى عبادى آن حضرت در سنين كودى است ؛ چه در آن شرايط حساس و سرنوشت ساز كه نهال شريعت نوپاى مبتنى بر يكتا پرستى را شب زدگى ، خشكى جهل و توفانهاى سهمگين و سياه شرك ، پلشتى و بدسرشتى تهديد مى كرد، باغبان مهربان گلستان توحيد نياز به يارى داشت و على (عليه السلام ) اين بنده ى رها شده از تمام قيود (42) چه خوب اين نياز پر رمز و راز را درك كرده و چه نيكو بانگ فايكم يو ازرنى على هذا الامر (43) پيامبر پاكى و رحمت را لبيك گفت .
آرى چه پندار نيكويى و چه كردار شايسته اى كه شهباز وصف و عنقاى خرد را بر قلل فرازمند رفعت و شكوه آن جرات و توان پركشيدن نيست . چه غزل زيبايى ، چه مثنوى شكر ريز بلندى كه هيچ ديوانى را ياراى در برگرفتن آن نيست

مى فرمايد: چنين است ، نعلى (عليه السلام ) كه بنابر نص صريح قرآن كريم واجب التعظيم والاطاعه است ، خود مطيع محض پروردگار و سفير ارجمند حضرتش جل و علاست ، آنسان كه اين متابعت بى چون و چرا بيت الغزل و سر سلسله ى ماندگار اصول و مبانى سيره ى عباديش در سر تا سر عمر پربركت و نورانيش محسوب مى شود، خواه در خردسالى ، خواه در جوانى يا ساير مقاطع زندگانى .
سپس مى افزايد: متابعت وصف ناپذير فوق ، سر حلقه ى پارسايان را به آنجا رسانده كه بايد مى رساند، چنانكه مى بينيم حتى شرط قبولى عبادات نيز بهره مندى از نعمت گرانسنگى چونان ولايت و محبت اوست .
گر برتر از آسمان بود منزل تو
وز كوثر اگر سرشته باشد گل تو
چون مهر على نباشد اندر دل تو
مسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو (44)
آرى : على مع الحق و الحق مع على
به جزا از على نباشد به جهان گره گشايى
طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلايى
چو به كار خويش مانى در رحمت على زن
به جز او به زخم دلها ننهد كسى دوايى
ز ولاى او بزن دم كه رها شوى زهر غم
سر كوى او مكان كن بنگر كه در كجايى
بشناختم خدا را چو شناختم على را
به خدا نبرده اى پى اگر از على جدايى
نظرى ز لطف و رحمت به من شكسته دل كن
تو كه يار دردمندى تو كه يار بى نوايى
همه عمر همچو شهرى طلب مدد از او كن
كه به جز على نباشد به جهان گره گشايى را(45)
تحفه دوم : امام ، عبادت ، زندگى 
مى گويم : حضرت علامه ! درباره ى سيره ى عبادى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) در گستره ى زندگى اجتماعى ايشان سوالات بسيارى را در ذهن دارم ، اما نمى دانم از كجا و چگونه آنها را مطرح سازم .
مى فرمايد: اين ، امرى كاملا طبيعى است ؛ چه ، عظمت شخصيتى آن امام همان (عليه السلام ) كه خداى تعالى و رسول ارجمندش ‍ (صلى الله عليه وآله )، او را ستوده اند، به گونه اى است كه آدمى در مواجهه ى با آن دچار بهت و خيرتى ملكوتى مى شود آنگونه كه واله و شيدا نمى داند در مقام ستايش و توصيف گوشه اى از ديده ها و شنيده ها نيز از كجا شروع و به كجا ختم نمايد.
سپس مى افزايد: با وجود اين براى آنكه بتوانى حداقل به دسته اى از مطالبى كه علاقه مند مطرح ساختن آنها هستى بپردازى به تعدادى از عناصر كليدى سيره ى عبادى حضرت اشارت مى نمايم تا پيرامون آنها به گفتگو بپردازيم . موافق هستى ؟
با خردسندى مى گويم : آرى
مى فرمايد: اما قبل از آن ذكر نكته اى را ضرورى مى دانم و آن اينكه عصمت پاكدامنى و نيز رويكرد حضرت به واجبات و فرائض الهى ، خاصه نماز (به عنوان عنصر پرفروغ سيره ى عبادى حضرتش ) آنقدر كامل ، گستره ، عاشقانه و عارفانه است كه گفتگويى مستقل را مى طلبد و ان شاء الله در ادامه ى بحث بدان خواهيد پرداخت .
سپس مى فرمايد: يكى از عناصر ياد شده عبارتست از:
الف - علاقه ى سرشار امام على (عليه السلام ) بهرسول اكرم (صلى الله عليه وآله )
1- تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله )  
مى پرسم : مگر اراده و مشيت الهى بر حفظ جان گرامى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) تعلق نگرفته بود؟
مى فرمايد: آرى
مى گويم : پس تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ضرورتى داشته است ؟ مى فرمايد: آرى ، چرا كه اراده ى خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه جان گرامى پيامبر خود را از طريق مجارى طبيعى و اسباب عقلى از جمله تلاش و جان نثارى اصحاب و در راس ايشان امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) پاس بدارد، نه از طريق اعمال قدرت صرف . گواه اين مطلب علاوه بر زندگينامه ى نورانى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) آيه ى شريفه ى ذيل است كه امكان به خطر افتادن جان عزيز آن حضرت (صلى الله عليه وآله ) را منتفى نمى سازد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ...؛ (46) يعنى محمد، تنها، پيامبرى (از سوى خداوند) است ، پيش از او پيامبرانى آمده اند و رفته اند هرگاه بميرد و يا كشته شود آيا شما به افكار و عقايد جاهليت برمى گرديد؟ هر كس عقب گرد نمايد به خدا زيانى نمى زند، خداوند سپاسگزاران را سزاى نيك مى دهد.
حكايت  
در ماه ربيع الاول سنه ى سيزدهم بعثت مشركان مكه پس از بحثى مفصل و داغ با اشارات پيرمردى ناشناس (كه در برخى از منابع او را شيطان دانسته اند) بر آن شدند تا جهت خاموش ساختن نداى توحيد و اطفاى نورانيت چراغ فروزان هدايت و رستگارى دين مبين اسلام گروهى متشكل از جنگجويان قبايل مختلف را جهت يورش شبانه به خانه ى وحى و به شهادت رساندن وجود نازنين حضرت ختمى مرتبت ، محمد مصطفى (عليه السلام ) برگزيده اند.
چون زمان اجراى اين تصميم شوم نزديك شود، فرشته ى وحى فرود آمد و ضمن افشاى نقشه ى ننگين مشركان از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خواست اقدام به مهاجرت به سوى شهر يثرب فرمايد؛ اما قبل از آن فردى را جهت خوابيدن در جايگاه خويش برگزيند تا مشركان تصور كنند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در خانه است .
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) برادر، وصى و جانشين خويش ‍ على (عليه السلام ) را از مضمون پيام فرشته ى وحى آگاه ساخت و چون هميشه او را آماده ى فداكارى و جانفشانى در راه خدا يافت .
على (عليه السلام ) با ايمان كامل به حقيقت اسلام كه عبارت از تسليم بودن در پيشگاه قدس ربوبى است (47) پس از عزيمت مخفيانه و شب هنگام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به سوى شهر يثرب در بستر حضرتش آرميد و پوشش سبز رنگى را نيز بر سر كشيد.
پاسى از شب گذشته چهل نفر تروريست مسلح ، رفته رفته حلقه ى محاصره خانه ى وحى را تنگ و تنگتر نمودند. هر از چند گاهى نيز يكى از آنان از شكاف در به درون مى نگريست تا از تداوم حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در بيت خاطر جمع شوند. آنان به عمد حمله را تا نزديكى هاى صبح به تاخير انداختند تا بنى هاشم ببيند كه قاتل محمد (صلى الله عليه وآله ) يك فرد مشخص نيست تا درصدد خونخواهى برنيايند. با دميدن سپيده صبح مشركان مهاجم به حجره ى شريف نبوى (صلى الله عليه وآله ) هجوم بردند، اما در كمال بهت و ناباورى على (عليه السلام ) را ديدند كه با نهايت خونسردى و آرامش سر از بالين برداشته و نگاه معنادار تحقير كننده اى بر آنان افكنده است . (48)
آرى ، به حول و قوه ى الهى و جانفشانى مولود كعبه (عليه السلام )، محمد (صلى الله عليه وآله ) از خطر رست و نيز مشركان به سنگ نشست : و يمكرون و يمرالله و الله خير الماكرين ؛ (49) يعنى اگر آنها با تو مكر كنند خدا هم با آنها مكر مى كند و خدا بهتر از هر كس مكر تواند.
ارزش جانفشانى و تلاش امير مومنان در حفظ جان گرامى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) آنقدر چشم افزا بود كه اندكى بعد خداى تعالى نيز با ارسال آيتى آن را به زيبايى ستود: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ وف بالعباد يعنى برخى از مردم با خدا معامله نموده و جان خويش را براى رضايت او از دست ميدهند و خدا نسبت به بندگان مهربانست .
خسروا گوى فلك در خم چوگان تو باد
ساحت كون و مكان عرصه ى ميدان تو باد
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صيت خلق تو كه پيوسته نگهبان تو باد
زلف خاتون ظفر شيفته ى پرچم توست
ديده ى فتح ابد عاشق جولان تو باد
طيره ى جلوه ى طوبى قد دلجوى تو شد
غيرت خلد برين ساحت بستان تو باد
نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد
هرچه در عالم امرست به فرمان تو باد
حافظ خسته به اخلاص ثنا خوان تو شد
لطف عام تو شفابخش ثناخوان تو باد(50)
مى گويم : به نظر مى رسد كه تلاش على (عليه السلام ) در راستاى حفظ جان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) محدود به ليله المبيت نباشد؟
مى فرمايد: آرى ، على (عليه السلام ) همواره مترصد حفظ جان شريف رسول الله (صلى الله عليه وآله ) بود.
حكايت  
ابوطالب بر جان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) مى ترسيد، بسا، شب هنگام ، نزد بستر او مى رفت و او را بر مى خيزاند و على (عليه السلام ) را به جاى وى مى خواباند.
شبى على (عليه السلام ) گفت : من كشته خواهم شد.
ابوطالب در چند بيت بدو چنين گفت : پسرم شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانه تر است و هر زنده اى مى ميرد بلايى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستى شود. دوستى والاگهر، كريم و نجيب . اگر مرگى رسيد تنها براى تو نيست ، هر زنده اى مى ميرد.
على (عليه السلام ) چنين پاسخ داد: مرا در يارى احمد (صلى الله عليه وآله ) شكيبايى مى فرمايى ؟ به خدا آنچه گفتم از بيم نبود. من دوست دارم يارى مرا ببينى و بدانى . من پيوسته فرمانبردار تو هستم . من احمد (صلى الله عليه وآله ) را كه در كودكى و جوانى ستوده است براى رضاى خدا يارى مى كنم .(51)
سپس مى افزايد: مشركان آنگاه كه ديدند رسالت الهى خواجه ى كونين (صلى الله عليه وآله ) تبعات بس ويرانگرى را متوجه زشت شرك و فرهنگ شوم و ناميمون جاهلى نموده است به انواع تطميع ها و تهديدها دست يازيدند، اما چون آنها را كاملا بر وجود مقدس خير المرسلين (صلى الله عليه وآله ) بى اثر يافتند. روز و شبى را سپرى ننمودند. مگر آنكه براى به شهادت رسانيدن حضرتش (صلى الله عليه وآله ) نقشه ها كشيده ، دسيسه چينى ها نمودند.
اين توطئه ها آنقدر متنوع ، رنگارنگ و همه جانبه بود كه گاه مجارى طبيعى و اسباب عقلى از عهده ى دفع آنها برنيامده ، مظاهرات مستقيم غيبى را نيز طلب مى كرد. البته اگر اين دسايس از حيطه ى مكر و تزوير و گروهى بودن بيرون مى آمد و حالت رو در رو و نفر به نفر مى يافت هيچ كس را ياراى مقابله با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نبود، چه عظمت ، شكوه ، اقتدار، ابهت و مهابت كفرستيز حضرتش در بالاترين مرتبت قرار داشته است ، آنگونه كه على (عليه السلام )
مى فرمايد:
چون كارزار دشوار مى شد ما خود را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نگاه مى داشتيم ، چنانكه هيچ يك ما از وى به دشمن نزديكتر نبود. (و معنى آن اين است كه چون بيم از دشمن بسيار مى بود و اژدهاى جنگ دهان مى گشود مسلمانان به رسول خدا پناه مى بردند و از او مى خواستند تا خود دست به جنگ بگشايد. در اين هنگام به بركت پيامبر، خدا پيروزى بر آنان مى فرستاد و بيمى را كه داشتند با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )(52)
مى گشاد.)
مى گويم : شك ندارم كه نه تنها حفظ جان بلكه پاسداشت سلامتى حضرت خيرالمرسلين نيز مد نظر اميرالمومنين على (عليه السلام ) است .
مى فرمايد: آرى به حقيقت چنين است و عام الحزن خود از گواهان اين مطلب است .
مى پرسم :چگونه ؟
مى فرمايد: در آن سال حزن آور كه تازه جناب ابوطالب (عليه السلام ) روى در نقاب خاك كشيده بود و اميدى نيز به بهبود بيمارى حضرت خديجه ى كبرى (عليه السلام ) نبود، على (عليه السلام ) با وجود غم جانكاه درگذشت پدر، نگران سلامتى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) بود چنانكه مى فرمود: تازه سه روز است از فاجعه ى اول مى گذرد هنوز از جراحات مرگ پدرم كه بر قلب پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وارد آمده خون مى بارد و التيام نيافته ، اينك ام المومنين (خديجه (عليه السلام ) اين زن پاكدل و با ايمان براى پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرشته ى رحمت بود... (53)
2- تلاش براى درك محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله )  
مى پرسم : مگر محدوديت يا مانعى بر سرا راه تشرف به پيشگاه خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله ) و درك محضر نورانيش پيش آمد كه على (عليه السلام ) را به تلاش براى حصول اين مهم واداشت ؟
مى فرمايد: آرى با نزول آيه ى شريفه ى يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول ... (54) شرطى مالى براى تشرف به محضر پيامبر عظيم الشان (صلى الله عليه وآله ) وضع شد، چرا كه مراجعات بى دليل و سوالات نابجاى برخى از مسلمانان متمول آنقدر شدت يافته بود كه از يك سوء حضرت به تنگ آمده و از ديگر سو نوبت به فقرا نمى رسيد، لذا خداوند اين آيه را نازل نمود كه مى فرمايد:
اى اهل ايمان هرگاه بخواهيد با رسول سخن سرى بگوييد (يا سوالى كنيد) پيش از اين كار بايد (مبلغى ) صدقه دهيد كه اين صدقه براى شما بهتر و پاكيزه تر است (كه شما را از سوالات بى جابر كنار و از بخل و لئامت پاك مى گرداند) و اگر از فقر چيزى براى صدقه نيابيد در اين صورت خدا البته آمرزنده و مهربان است (و شما را مى بخشد
مى پرسم : آيا مراجعان براى تشرف ، اداء صدقه نمودند؟
مى فرمايد: جز على بن ابيطالب (عليه السلام ) بقيه از فقر بيمناك شده و بدل دست نيازيدند، به اميد آنكه اين دستور تغيير يابد. البته اين حكم ده روز بعد با نزول آيه اى برداشته شد؛ اما افتخار عمل بدان منحصرا براى مولا و سرورمان على (عليه السلام ) باقى ماند.
مى پرسم آن آيه كدام است ؟
مى فرمايد: آيه چنين آغاز مى شود: ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ...؛ (55) يعنى آيا از اين كه پيش از راز گفتن با رسول (صلى الله عليه وآله ) صدقه دهيد (از فقر) ترسيدند؟ پس حال كه اداء صدقه نكرديد باز هم خدا شما را بخشيد، اينكه نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و رسول (صلى الله عليه وآله ) را اطاعت كنيد (بدانيد كه ) خدا به هر چه كنيد آگاه است
مى پرسم : در اين تشرف تاريخى حضرت (عليه ) چه پرسيدند؟
مى فرمايد: سوالاتى را مطرح فرمودند كه تماما مبين دينمدارى اوست ، آن چنانكه اين رويداد نكته آموز خود جلوه اى درخشان از سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام ) است .
در بعضى از روايات چنين آمده كه اميرالمومنين على (عليه السلام ) در اين مورد فرمود: چون اين آيت فرود آمد، يك دينار (معادل ده درهم ) به صدقه دادم و ده سوال از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيدم .
گفتم : يا رسول الله كيف ادعو الله ؟؛ خداى را جل جلاله چون خوانم و چگونه پرستم ؟
گفت : بالصدق و الوفاء: عهدى كه روز بلى با وى رفته به وفاى آن باز آيى و در گفتار و كردار خود صدق به جاى آرى آنچه نمايى ، دارى و آنچه گويى ، كنى و از آنجا كه آواز دهى ، باشى .
گفتم : ما اسال الله ؟ از خدا چه خواهم ؟
گفت : كل حلالا و قل صدقا؛ آنچه خوى حلال خور و آنچه گويى صدق گوى ، حرام را به خود راه مده كه حرام بد سرانجام بود، از دروغ بپرهيز كه هر كه دروغ گويد در دو جهان بدنام بود.
گفتم : ما الحيله ؟ حيلت چه كنم تا آن بود كه من خواهم ؟
گفت : ترك الحيله حيله حيلت بگذار و بدان كه همه آن بود كه الله خواهد و حيلت و تدبير بنده هرگز با تقدير الله برنيايد.
گفتم : ما على ؟ بر من چيست از احكام تا بگزارم و از عهده ى آن بيرون گفت : امر الله و رسوله ، به هر چه الله فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنوبات و مندوبات (56)
گفتم : ما الراحه ؛ آسايش و راحت چيست ؟
گفت : الجنه گفت : راحت آن است كه در بهشت با نعمت فرود آيى و از دوزخ با عقوبت ايمن شوى .
گفتم : ما السرور؟ شادى چيست و آن كامشادى كى ؟
گفت : الرويه شادى آن شادى كه شب فراق به سرآيد و صبح وصال از مطلع اقبال برآيد و بنده شاهد جمال ذوالجلال بيند.
گفتم : ما الحق ؛ آن حق كه باطل را در آن راه نيست چيست ؟
گفت : الاسلام ؛ دين اسلام
گفتم مالفساد؛ آن فساد و تباهى كه از راستى و پاكى دور است چيست ؟
گفت : الكفر كفر ورزيدن و حق بپوشيدن
گفتم ماالوفاء وفا چيست ؟
گفت : شهاده ان لا اله الا الله كلمه ى شهادت گفتن و بر ايمان و توحيد و اخلاص مستقيم بودن
من كه باشم كه به تن رخت وفاى تو كشم
ديه حمال كنم بار جفاى تو كشم
گر تو بر من به تن و جان و دلى حكم كنى
هر سه را رقص كنان پيش هواى تو كنم ؟ (57)
- عرض ادب خاص به ساحت قدس نبوى (صلى الله عليه وآله )  
مى گويم : حتما مصاديق ظريف و طريفى از عرض ادب و ارادت ، منظور نظر حضرت علامه است ، چه قائل شدن احترام براى حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله ) از سوى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) امرى بديهى و مسلم است .
مى فرمايد: آرى همين طور است .
حكايت  
در جريان تدوين پيمان صلح حديبيه مابين سهيل بن عمر و پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله )، حضرت (صلى الله عليه وآله )، على (عليه السلام ) را خواست و بدو فرمود: متن معاهده را بدين شكل كه مى گويم بنويس :
بسم الله الرحمن الرحيم و على (عليه السلام ) نوشت :
ابن عمرو گفت : من با اين جمله و رحمن و رحيم آن آشنايى ندارم ، بگو بنويسد: باسمك اللهم ؛ يعنى به نام تو اى خدا.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) درخواست او را پذيرفت و على (صلى الله عليه وآله ) نيز آن را نوشت . سپس پيامبر خطاب به على (عليه السلام ) فرمود: بنويس اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا با سهيل بن عمرو نماينده ى قريش منعقد ساخت .
در اينجا نماينده ى قريش از در اعتراض وارد شد و گفت : بگو نام خود و پدرت را نوشته و لقب رسول الله را از متن معاهده بردارد؛ چه اگر نبوت و دعوت تو را به رسميت شناخته بوديم ، با تو به ستيز برنمى خاستيم .
حضرت خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله ) كه مصلحت اسلاميان را در انعقاد عهدنامه ى مزبور يافته بود به رغم عدم رضايت گروهى از مسلمانان ، خواسته ى سهيل را پذيرفت و به على (عليه السلام ) فرمود چنان كند.
اين كار بر اميرمومنان (عليه السلام ) سخت گران آمد؛ آن سان كه با كمال ادب و احترام به حضرت عرضه داشت : مرا ياراى چنين جسارتى كه عنوان رسالت را زا جوار نام شريف شما بردارم نيست .
پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله ) چون چنين ديد از حضرتش ‍ (عليه السلام ) خواست كه انگشت وى را برداشته روى عبارت مزبور نهد كه شخصا به محو آن اقدام نمايد!
بدين ترتيب خواسته ى نماينده ى قريش محقق و عهدنامه ى حديبيه مابين ترتيب خواسته ى نماينده ى قريش محقق و عهدنامه ى حديبيه مابين طرفين منعقد شد، ضمن آنكه ديگر بار برگى از كتاب زرين و قطور عرض ادب اميرمومنان (عليه السلام ) به رحمت عالميان (صلى الله عليه وآله ) ورق خورد.
4- احترام به راى و تصميم حضرت (صلى الله عليه وآله )  
مى پرسم : آيا در صدر اسلام كسى اين جسارت را به خود راه داد كه از صحابه ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بخواهد در تصميمى از تصميمات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) دخالت نموده آن را به نحوى تغيير دهند؟.
مى فرمايد: آرى ، متاسفانه نه تنها افرادى پيدا شدند كه اين جسارت را به خود راه دادند، بلكه بعضى از ياران آن حضرت نيز آن را پذيرفتند و (با دخالت در كار پبامبر (صلى الله عليه وآله ) نهايه به معصيت عظيمى گرفتار آمدند. چنانكه در مقاطع مختلفى به ويژه واپسين روزهاى زندگى شريف پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرمايشات او (صلى الله عليه وآله ) را عامدا در موضوعات حساس و سرنوشت سازى نظير امامت و خلافت الهى و جانشينى بلافصل امير مومنان على (عليه السلام ) نشنيده گرفته ، العياذ بالله هذيان پنداشته و بر خلاف آن عمل نمودند.
مى پرسم : مگو آنها نشنيدند كه قرآن كريم مى فرمايد: آن گاه كه خدا و رسولش در كارى فرمان دهند شايسته نيست كه مردان و زنان با ايمان در آن كار از روى اختيار و هر گونه كه بخواهند عمل كنند و فرمان خدا و رسولش ‍ را ناديده انگارند. (58)
مى فرمايد: چرا؟ اما در افتادن آنان به چاه وحشتناك هواى نفس و دنياپرستى نصوص صريح قرآن كريم را نيز از برابر ديدگانشان دور ساخت
سپس مى افزايد: در اين ميان على (عليه السلام ) كه مشاور امين و معصوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود با احترام كامل به راى و ايشان هرگز در مقام تعديل و تغيير تصميمى از تصميمات حضرتش (صلى الله عليه وآله ) برنيامد، چرا كه يقين داشت من يطع الرسول فقد اطاع الله ؛ (59) هر كه رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است .
حكايت  
با نقض مفادى از پيمان صلح حديبيه از سوى قريش ، مشركان از واكنش ‍ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سخت بيمناك شدند تا آنجا كه ابوسفيان را به عنوان سركرده خود به مدينه گسيل داشتند تا در خواست تمديد عهد نامه را مطرح نمايد.
به شهر مدينه آمد و با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از تمديد و تحكيم پيمان سخن راند، اما چون با سكوت و بى تفاوتى معنادار حضرت مواجه شد و به هدف خويش دست نيافت به خانه ى امام على (عليه السلام ) روى آورد و از حضرتش درخواست شفاعت نمود، اما حضرت (عليه السلام ) با صراحت كامل فرمود: ما هرگز در تصميمى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) مى گيرد، مداخله نمى كنيم (60)
مى پرسم : از منظر امام على (عليه السلام ) شور و مشورت در چه مواردى رواست ؟ مى فرمايد: در مواردى كه از طرف خداى تعالى و رسول (صلى الله عليه وآله ) و ائمه ى هدى حكم مشخصى صادر نشده باشد چنانكه در پاسخ طلحه و زبير كه معترض بودند، چرا با آنها مشورت نشده ، فرمود: اگر حكمى بود كه در كتاب خدا بيانى و در سنت نبوى راهى براى آن يافت نشد با شما به مشورت خواهم نشست .
مى پرسم : از اينروست كه قرآن كريم مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (61) اى مومنان ، خدا را اطاعت كنيد و رسول او را و ولى امر از ايشان را.
مى فرمايد: آرى همانگونه كه فرمود: و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا؛ (62) و شما آنچه را كه رسول حق (صلى الله عليه وآله ) دستور دهد (و منع يا عطا كند) بگيريد و هر چيزى را كه نهى فرمايد واگذاريد.
5- حمايت عملى و نظرى از حضرت (صلى الله عليه وآله ) و رسالت الهى او
مى پرسم : مقصود از حمايت عملى همان جان فشانى ها، مجاهدات ها، پايمردى ها، شجاهت ها و حرف شنوى ها صادقانه و متواضعانه اى است كه على (عليه السلام ) نسبت به ساحت قدس نبوى (صلى الله عليه وآله ) روا مى داشت .
مى فرمايد: آرى .
مى پرسم : و مقصود از حمايت نظرى ؟
مى فرمايد: گفتار و سخن بلند آن امام همام كه در بخشهاى بعد گفتگو پيرامون آن صحبت خواهيم نمود ان شاء الله
سپس مى فرمايد: حضرت على (عليه السلام ) علاوه بر حمايت عملى ، به نوع اخير حمايت نيز دائما متوسل مى شد تا آنجا كه حتى از فرصت به دست آمده در مجلس عروسى خويش هم در اين زمينه سود مى جويد.
مى پرسم : فرمايشات حضرت (عليه السلام ) در آن محفل نورانى چه بوده است ؟
مى فرمايد: به قرار ذيل :
ستايش و سپاس خدايى را سزاست كه سخنوران را به دانش خود نواخته و قلوب دينداران را به عنايتش منور ساخته است . راههاى به حق رسنده ى باطل ستيز را به واسطه ى احكامش آشكار فرموده و آنها را به وسيله ى پسر عمويم مهتر عالميان و برگزيده جهانيان است مفتوح نموده است .
پيامبر است اين ، كه دعوتش ناله ى ذلت بار ملحدين را بلند و صدق دعوى راستى ژرفناكى پيام خويش را بر اهل باطل مبرهن نموده است . خداى تعالى حضرتش را خاتم پيامبران و سيد رسولان قرار داده است ، او هم رسالت حضرت حق را اجرا و نشانه هاى خداوندى را به عالميان ابلاغ فرموده است .
ستايش مخصوص خداوندگارى است كه بندگان را به قدرت خويش آفريده به سبب دينش عزتمند گردانيده و به وسيله ى پيامبرش محمد (صلى الله عليه وآله ) گرامى داشته ، رحمت ، مكرمت ، شرافت و عظمت بخشيده است .
او را مى ستايم و گواهى مى دهم خداوندگارى جز او در جهان وجود ندارد درود حضرت حق بر محمد (صلى الله عليه وآله ) باد؛ درودى كه او را نفع بخشد و بهره مند سازد...(63)

6- پافشارى بر اجراى منويات رسول مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله )
مى فرمايد: ابرام و اصرار بر اجراى حكم خدا و رسول (صلى الله عليه وآله ) صفت بسيار ارزشمندى است كه از حقيقت ايمان نشات مى گيرد و مولايمان امام على (عليه السلام ) بدان آراسته بوده اند.

next page

fehrest page