امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


خاتمه

1

ما قصد داريم در بحث‏خلافت‏به پرسشى پاسخ دهيم كه دريافت ما از رويدادهاى تاريخ اسلام، بر عهده‏مان گذاشته است،رويدادهايى كه در دوران نبوت و خلافت‏خلفاى راشدين در مدتى اتفاق افتاد كه كوتاهى آن مدت وحشتزاست،زيرا عمر خلافت اسلامى به قدر نصف عمر يك انسان هم نبود.

براستى كه بعضى از نظامهاى حزبى و مبتنى بر دموكراسى در عصر جديد،گاهى صدها سال دوام داشته است و آخرين آنها بيش از نيم قرن است كه به وجود آمده است.و ما مى‏بينيم كه هيچ كدام از آن نظامها به نظام ديكتاتورى نظامى ظالمانه تبديل نشده است و نشانه‏هايى به چشم مى‏خورد كه اشاره دارد بر اين كه هر كدام از اين نظامها بدون هيچ گونه تغييرى عمرى طولانى خواهد داشت.

و ليكن حكومت اسلامى عادل كه از نظر معنوى و مادى بر تمام نظامهاى دموكراسى و يا كمونيستى موجود در قرن حاضر برترى دارد،جز مدتى كوتاه دوام نيافت.و در مدتى كمتر از سى سال پايان گرفت.و طبيعى است كه برچيده شدن خلافت را شده،با اين سرعت ناگهانى ما را وادار مى‏كند تا بپرسيم:آيا اين نابودى آنى پيامد طبيعى حركت مسلمانان در خطى بود كه پيامبر (ص) ترسيم كرده بود،يعنى (چنان كه جمهور مسلمانان عقيده دارند) از انتخاب جانشينى كه امت را پس از او رهبرى كند،خود دارى كرد،و كار گزينش را به خود امت واگذاشت تا كسى را براى رهبرى خود انتخاب نمايد؟و يا اين كه نابودى خلافت‏خلفاى راشدين،پيامد طبيعى سهل انگارى‏مسلمانان نسبت‏به خطى است كه پيامبر (ص) ترسيم كرد و امت را ملزم كرد تا در آن خط حركت كند،زيرا پيامبر (ص) براى ايشان رهبرى انتخاب كرد.اما آنان به رهبرى وى تن در ندادند؟

براى كشف حقيقت در مورد اين نكته مهم از تاريخ اسلام،ما تصميم داريم ضمن گفتگوى خود از موضوع خلافت‏به دو پرسش پاسخ گوييم:

(1) -آيا سزاوار بود كه خلافت موروثى باشد يا نه؟انتخاب به مردم و يا طبقه‏اى از مردم واگذار شود؟و يا اين كه شايسته بود با تعيين شخص پيامبر (ص) باشد؟

(2) -هر گاه شايسته بوده است‏با تعيين پيامبر (ص) باشد آيا آنچه سزاوار بود انجام گيرد، انجام گرفت؟و آيا پيامبر (ص) براى امت‏خويش رهبرى پس از خود تعيين كرد؟گفتگوى ما به اين جا منتهى شد كه شايسته بود خلافت‏با تعيين پيامبر (ص) باشد و پيامبر (ص) براى امت پس از خود رهبرى انتخاب كرد و آن رهبر على بن ابى طالب (ع) است.همان طورى كه نتيجه گرفتيم،گسستگى وحدت امت و آشوبهايى كه بر او گذشت،همه برمى‏گردد به پيروى نكردن مسلمانان از خطى كه پيامبر (ص) درباره خلافت ترسيم كرده بود.

اگر حكومت پس از وفات پيامبر (ص) به على بن ابى طالب (ع) واگذار شده بود،جنگ بصره اتفاق نمى‏افتاد،و پس از آن نبرد صفين و نهروان پيش نمى‏آمد.جنگ نهروان پيامد جنگ صفين بود و جنگهاى صفين و بصره پيامد قتل عثمان بودند.و اگر على (ع) خليفه اول بود نه عثمان به خلافت مى‏رسيد و نه كشته مى‏شد.و اگر اين سه جنگ اتفاق نيفتاده بود،خلافت هدايتگر به اين زودى پايان نگرفته بود.و بنى اميه نمى‏توانستند به چنان قدرتى برسند كه بتوانند بساط خلافت را برچينند و به جاى آن سلطنتى فاسد به وجود آورند و آن را تا نود سال بين خود دست‏بدست‏بگردانند.و بنى اميه نمى‏توانستند خاندان پيامبر (ص) را در قتلگاه كربلا قتل عام بكنند.بلكه امكان داشت‏خلافت مدتى دراز ادامه پيدا كند تا در خلال آن مدت قوانين اسلامى در دلهاى مسلمانان ريشه بدواند.و اگر على (ع) عهده‏دار خلافت‏بود، مسلمانان به سنى و شيعه تقسيم نمى‏شدند...زيرا سنى بودن و شيعه بودن پيامد همان اختلاف است كه آيا پيامبر (ص) على را به خلافت انتخاب كرده و يا كار خلافت را به خود مردم واگذاشته است تا هر كسى را مى‏خواهند براى خودشان انتخاب كنند؟اگر پس از وفات پيامبر (ص) خلافت‏به على (ع) واگذار شده بود،مردم مسلمان،متفرق و دسته دسته نمى‏شدند،زيرا ميان مسلمانان كسى كه مدعى باشد پيامبر (ص) براى خلافت،ابو بكر و يا كس ديگرى از اصحاب را انتخاب كرده است،وجود نداشت.

علاوه بر اينها،مقصود ما از اين نتيجه گيرى آن نيست كه اين سه خليفه و ديگر اصحاب،پس از آگاهى بر اين كه پيامبر (ص) على (ع) را براى رهبرى امت اختيار كرده است،بطور عمدى با پيامبر خدا (ص) مخالفت كردند.هرگز!زيرا كه ما اين بزرگان را بالاتر از اين مى‏دانيم كه در امور دينى خود،بعمد،با خدا و رسولش مخالفت كنند.بلكه اين نيكمردان تصور كردند، زمامدارى امت‏يكى از امور دنيوى است،و تصور كردند كه حق دارند براى خودشان،نسبت‏به اداره مصالح دنيوى كسى را غير از آن كه پيامبر (ص) برگزيده است،انتخاب كنند.پيامبر (ص) در كارهايى كه از جانب خدا در آن باره وحى نازل نشده بود با اصحاب خود مشورت مى‏كرد.و به نظر مى‏رسد كه آنان گمان كرده بودند كه خلافت از آن امورى نيست كه درباره آن وحيى رسيده باشد.مناسب بود كه اين اصحاب براى تحقيق درباره اين امر سعى و كوشش مى‏كردند، زيرا شخص تلاشگر نزد خداوند اجر دارد چه به مقصود برسد يا نرسد (1) .

و اصحاب،بشر بودند،علم غيب نداشتند و از پيآمدهاى گزينش خود مطلع نبودند بنابراين ايشان مسؤول آشوبهايى نيستند كه امت گرفتار آنها شد،و همچنين مسؤول‏خسارت جبران ناپذيرى كه در نتيجه آن آشوبها عايد امت‏شد و از ميان رفتن خلافت را شده نمى‏باشند.البته اين گروه اصحاب تصور مى‏كردند كه بهتر است،ايشان و قريش كسى را غير از آن كه پيامبر (ص) انتخاب كرده است،انتخاب كنند.و نمى‏توانستند درك كنند كه اين انتخاب ايشان چه پيامدهايى خواهد داشت.

در حقيقت اين گروه اصحاب در اجتهاد و محاسبه خود مرتكب اشتباه شدند و تمام جنبه‏هاى هدف پيامبر (ص) را درك نكردند.و على رغم تمام اينها وظيفه ماست كه به ايشان حسن ظن داشته باشيم[!]و كارهاى آنها را به بهترين شكل توجيه كنيم[!].به ما دستور داده‏اند تا براى همه برادران خود كه پيش از ما ايمان آورده‏اند طلب آمرزش كنيم تا چه رسد به اصحابى كه در صف اول صدر اسلام بودند.

2

بايد مسلمانان بپذيرند كه اين حق را دارند با هم اختلاف نظر داشته باشند

على رغم اين كه گفتگوهاى ما درباره خلافت ما را به اين نتيجه رساند كه شايسته بود، لافت‏با انتخاب پيامبر (ص) باشد،و پيامبر (ص) ،على (ع) را به رهبرى امت انتخاب كرد،ما انتظار نداريم و لازم نمى‏بينيم كه مسلمانان،همه با اين نظر موافق باشند.ترديدى نيست كه طرفداران هر دو نوع انديشه گزينش و تعيين تا وقتى كه جهان اسلام وجود دارد،خواهند بود. و ما معتقديم كه اين اختلاف نظر باعث نمى‏شود كه مسلمانان نسبت‏به هم دشمنى و گمان بد روا دارند.زيرا اختلاف نظر مانع از آن نيست كه مسلمانان نسبت‏به يكديگر احترام و محبت و احساس برادرى كنند،در صورتى كه آنان بپذيرند كه حق دارند اختلاف نظر داشته باشند،و در باره خلافت داراى عقايد مختلفى باشند.براستى ريشه بد گمانيهايى كه ميان طرفداران دو طرز تفكر رد و بدل مى‏شود،اختلاف در عقيده نيست،بلكه ريشه آن،اعتقاد هر دسته‏اى است‏بر اين كه دسته ديگر حق ندارد نظرى مخالف نظر او داشته باشد،و ايمان وى بر اين كه تنها نظر او نظر اسلام است و عقيده گروه ديگر منحرف و باطل و مخالف خدا و پيامبر (ص) و باعث از بين رفتن اسلام است.و اگر هر دو دسته به حكم منطق برگردند،درك مى‏كنند كه خداوند پيش‏از آن كه ابو بكر به خلافت‏برسد،دين خود را كامل كرده است،در صورتى كه در قرآن و سنت چيزى در مورد خلافت ابو بكر نيامده است،و از مسلمات تعليمات اسلامى نيست.آرى خلافت ابو بكر از رويدادهاى تاريخى است كه هر مسلمانى حق دارد تا نسبت‏به آن نظر مثبت و يا منفى داشته باشد،و البته اين نظر منفى و يا مثبت وى،او را در رديف دشمنان خدا و رسولش و در صف گنهكاران و سركشان از فرمان خدا و رسول قرار نمى‏دهد.و گزينش پيامبر (ص) على را و انتخابش به زمامدارى امت،با همه دلايل روشنى كه دارد و بعضى از آنها به حد تواتر رسيده است،به آن مقدار از روشنى نرسيده است كه آن را در رديف تعليمات بديهى پيامبر (ص) قرار دهد كه هيچ مسلمانى حق چون و چرا در آن نداشته باشد (2) .

البته اعتقاد اهل سنت‏بر اين كه پيامبر (ص) جانشينى براى خود تعيين نكرده است و خلافت هر سه خليفه قانونى و درست است،و اعتقاد شيعه بر اين كه پيامبر (ص) على (ع) را جانشين خود قرار داده،و خلافت‏سه خليفه مطابق خواست پيامبر (ص) نبوده است،هرگز باعث اختلاف نظر در درك تاريخ اسلام و يا مخالفت‏با قانونى از قوانين اسلامى و يا حكمى از احكام شرعى نمى‏شود.

هر گاه مسلمانان به خود اجازه مى‏دهند تا در آراى شرعى مربوط به احكامى كه در روشنى و وضوح به حد ضرورت و بداهت در اسلام نرسيده است،اختلاف داشته باشند،پس حق اين است كه به خود اجازه دهند بدون برخورد خصمانه و تهمت زدن گروهى به گروه ديگر در دين و ايمانشان به خاطر اختلاف نظر در مورد خلافت-در مساله خلافت اختلاف نظر داشته باشند.رهبران مذاهب چهار گانه در صدها حكم شرعى اختلاف نظر دارند و در آن موارد فتواهاشان مخالف يكديگر است.و به نظر جمهور مسلمانان اختلاف مذاهب چيزى جز پيامد اين اختلاف نيست و اگر پيشوايان اين چهار مذهب در فتواهاى خود هماهنگ بودند،جمهور مسلمانان يك مذهب داشتند نه چهار مذهب.و على رغم‏اين اختلاف و چند دستگى مى‏بينيم، پيروان اين چهار مذهب،با احترام و محبت‏با هم برخورد دارند و يكديگر را در دينشان متهم نمى‏كنند بلكه همگى به درستى اسلام و عقيده يكديگر ايمان دارند.و اين همان چيزى است كه منطق،تعاليم قرآن و سنتهاى پيامبر (ص) اقتضا مى‏كند.پس تا وقتى كه اختلاف پيرامون مسائلى است كه پاسخ آنها در قرآن و سنت‏به طور روشن و قطعى داده نشده است تا جلو شك و ترديد را بگيرد،هر مجتهدى حق خواهد داشت،تا در اين قبيل مسائل نظرى بر پايه نتيجه تلاش آزادانه‏اش در آن بحث داشته باشد.وليكن چنين موضعگيرى منطقى والا كه موافق تعاليم قرآن و سنت است در مسائل مربوط به خلافت‏به چشم نمى‏خورد.و على رغم اين كه دانشمندان جمهور اسلامى معتقدند كه خلافت اصلى از اصول دين نيست،و على رغم اين كه همه مسلمانان هماهنگى دارند كه پيامبر (ص) ،ابو بكر و هيچ كدام از دو خليفه بعد از او را به جانشينى خود تعيين نكرده است،ما مى‏بينيم كه به هيچ مسلمانى اجازه گفتگو و بحث درباره درستى خلافت ايشان را نمى‏دهند،و معتقدند كه اعتقاد بر اين كه على (ع) خليفه اول قانونى است،باطل و انحراف از خط دينى و گناهى از گناهان كبيره و غير قابل بخشش است!و گويا آن انكار نبوت حضرت محمد (ص) و شرك بر خداست.

و چرا اين همه اختلاف؟دليل آن روشن است.موضع مسلمانان نسبت‏به خلافت و خلفا يك موضعگيرى عاطفى است.و هنگامى كه عاطفه كسى حاكم بر او شد،تمام معيارها در نظر او دگرگون مى‏شود،كوچك در نظر او بزرگ و بزرگ در نظر او كوچك جلوه مى‏كند.

3

در مورد اين اختلاف،بايد به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) مراجعه كنيم

براى اين كه در اين باره درست را از نادرست‏بشناسيم،منطقى است كه آن را به كتاب خدا و سنت پيامبرش عرضه كنيم.در كتاب و سنت‏به آسانى تعريف واضح از معنى اسلام و ايمان درست و شروط لازم آن مى‏يابيم كه در صورت وجود آنها اسلام يك مسلمان‏صحيح است و او از جمله مؤمنان پرهيزگار به شمار مى‏آيد.و اين قرآن مجيد است كه مى‏فرمايد:

«پيامبر (ص) به آنچه از جانب پروردگارش به او فرو فرستاده شد،ايمان آورد،و همه مؤمنان،به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبرانش ايمان آوردند،و ما ميان هيچ يك از پيامبران او فرق نمى‏گذاريم گفتند،شنيديم و فرمان برديم،آمرزش تو را خواهانيم،پروردگارا بازگشت‏به سوى تو است.» (3) و نيز مى‏يابيم كتاب خدا را كه بيانگر مطالب زير است:

«نيكى آن نيست كه چهره‏هاى خود را به طرف خاور و باختر بگردانيد،بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز رستاخيز،فرشتگان،كتاب و پيامبران ايمان آورد،و مال خود را براى دوستى خدا به خويشان پيامبر (ص) ،يتيمان،درماندگان،در راه-ماندگان و مستمندان و در راه آزاد سازى بردگان،بپردازد و نماز را به پا دارد و زكات بدهد،و آن كسانى كه در هنگام پيمان با ديگران به پيمان خود عمل كنند،در سختيها و رنجها شكيبا و به هنگام كارزار، صادقند و هم ايشانند پرهيزكاران‏» (4) .

آيه اول را مى‏بينيم كه به ما خبر مى‏دهد،مؤمنان كسانى هستند كه به خدا،فرشتگان،كتابها و پيامبران خدا ايمان آورده‏اند.و آيه دوم اعلان مى‏كند كه راستگويان و پرهيزكاران همان كسانى هستند كه به خدا و روز جزا و فرشتگان،كتابها و پيامبران ايمان آورند،و مال خود را به خاطر دوستى خدا به مستحقان بپردازند،نماز را به پا دارند،زكات بدهند و به پيمانهايشان وفا كنند و در سختيها و رنجها و به هنگام كارزار شكيبا باشند.و آشكارا مشاهده مى‏كنيم كه هر دو آيه در مورد ايمان و راستى و پرهيزكارى،نظر خاص مثبت و يا منفى را شرط نمى‏داند.

و سنتهاى پيامبر (ص) نيز بيانگر آن چيزى است كه قرآن بيان داشته است و اينك به فت‏حديث زير توجه كنيد: (1) -بخارى (5) و مسلم (6) ،از طلحة بن عبيد الله نقل كرده‏اند كه‏«عربى بيابان نشين از پيامبر (ص) راجع به اسلام پرسيد.پيامبر خدا (ص) فرمود:پنج وعده نماز در شبانه روز.عرض كرد:آيا چيز ديگرى بر من واجب است؟فرمود:نه،جز اين كه تسليم امر خدا باشى و در ماه رمضان روزه بدارى!عرض كرد:غير از آن چيز ديگرى بر من واجب است؟فرمود:نه،جز اين كه تسليم او باشى،و پيامبر (ص) زكات را به او ياد آورى كرد. عرض كرد:چيز ديگرى هم بر من واجب است؟فرمود:نه فقط سر به فرمان او نهادن.مى‏گويد: آن مرد برگشت،در حالى كه مى‏گفت،به خدا قسم،چيزى از اينها كم و زياد نخواهم كرد. پيامبر خدا (ص) فرمود:اگر او راست‏بگويد،رستگار است‏».

(2) -مسلم از ابو هريره نقل كرده است كه عربى بيابانى خدمت پيامبر (ص) آمد،عرض كرد، يا رسول الله مرا به عملى راهنمايى كنيد كه اگر آن را انجام دادم اهل بهشت‏شوم.پيامبر (ص) فرمود:«خدا را عبادت مى‏كنى و چيزى را شريك او نمى‏دانى،نماز واجب را بپا مى‏دارى و زكات لازم را مى‏دهى،و روزه ماه رمضان را مى‏گيرى.آن عرب روستايى گفت:به خدايى كه جانم به دست اوست،هرگز چيزى بر آنها كم يا زياد نخواهم كرد.هنگام بازگشت پيامبر (ص) فرمود:«هر كس با ديدن مردى از اهل بهشت‏خوشحال مى‏شود،به اين مرد نگاه كند.» (7)

(3) -از عبادة بن صامت نقل شده است كه او در حالى كه در بستر بيمارى افتاده بود،گفت: هيچ حديثى از رسول الله را كه در آن خيرى براى شما باشد نشنيدم،مگر اين كه براى شما نقل كردم،جز يك حديث كه آن را هم امروز وقتى كه حواسم جمع باشد براى شما نقل خواهم كرد.از پيامبر خدا شنيدم كه مى‏فرمود:«هر كس شهادت دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست،و محمد (ص) فرستاده اوست،خداوند آتش جهنم را براى او حرام گرداند.» (8) -و نيز از عبادة بن صامت روايت‏شده است كه پيامبر (ص) فرمود:«هر كس شهادت دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست او تنها و بى‏شريك است،و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست،و عيسى بنده خدا و فرزند كنيز او و كلمه‏اى از جانب اوست كه بر مريم القا كرده است و روحى از طرف اوست،و بهشت و دوزخ حق است،خداوند از هر يك از هشت در بهشت كه بخواهد او را وارد بهشت گرداند» (9) .

(5) -از معاذ بن جبل روايت‏شده است كه پيامبر (ص) فرمود:حق خدا بر بندگانش اين است كه خدا را عبادت كنند و چيزى را شريك او نشمارند،و حق بندگان بر خداى بزرگ اين است، كه چون بنده چيزى را شريك او نداند،او را عذاب نكند.گفت:عرض كردم يا رسول الله آيا به مردم بشارت دهم؟گفت:پيامبر (ص) فرمود:نه بشارت نده زيرا كه ايشان متكى بر اينها بار مى‏آيند (10) .

و مسلم (12) از ابو هريره نقل كرده‏اند كه پيامبر (ص) در جواب پرسش كسى، فرمود:«ايمان اين است كه به خدا و فرشتگانش و به ديدار او و پيامبرانش ايمان داشته باشى و به رستاخيز معتقد باشى.و فرمود:اسلام عبارت از اين است كه خدا را بپرستى و چيزى را شريك او ندانى،نماز واجب را به پا دارى و زكات واجب را بپردازى و روزه ماه رمضان را بگيرى. ..»

(7) -مسلم در روايت صحيح به سند خويش از عمر بن خطاب نقل كرده است كه پيامبر (ص) در پاسخ پرسنده‏اى،فرمود:«اسلام اين است كه گواهى دهى خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد (ص) پيامبر خداست،نماز را بپا دارى،زكات را بپردازى و ماه رمضان روزه بگيرى و حج‏خانه خدا را در صورت استطاعت،بگزارى‏».و همين‏شخص راجع به ايمان از پيامبر (ص) پرسيد،پيامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اين كه به خدا،فرشتگان،كتابهاى آسمانى،پيامبران و روز رستاخيز ايمان آورى و در برابر مقدرات پروردگار،اعم از خير و شر،تسليم باشى‏» (13) .اين روايتهاى صحيح و روايتهاى صحيح ديگرى كه نقل نكرديم،همه با قرآن هماهنگى دارند،و همه آنها دلالت دارند بر اين كه هر كس به خدا،فرشتگان،كتابها،پيامبران خدا و لقاء الله و دوباره زنده شدن ايمان آورد و خداى يكتا را بپرستد،نمازهاى واجب را به جا آورد و روزه رمضان را بگيرد،زكات را بپردازد،و در صورت استطاعت‏حج‏خانه خدا را انجام دهد،چنين كسى مسلمان،تمام عيار و مؤمن كامل عيار است،و او از رستگاران مى‏باشد،و خداوند آتش جهنم را بر او حرام مى‏كند و او را وارد بهشت مى‏سازد،از هر درى از هشت در بهشت كه بخواهد.صرف نظر از اين كه اعتقاد داشته باشد كه خليفه پس از وفات پيامبر (ص) ابو بكر است و يا على بن ابى طالب (ع) .توضيح اين كه ايمان به قانونى و شرعى بودن خلافت‏خلفا به عنوان يك شرط در مسلمان بودن،و يا ايمان داشتن و يا رستگارى و يا دورى از دوزخ و يا دخول در بهشت نام برده نشده است (14) .

و اين همان چيزى است كه منطق سليم اقتضا مى‏كند.پس هر گاه پيامبر (ص) بر لافت‏خلفاى سه گانه تصريح نفرموده است و در مورد خلافت ابو بكر سفارشى نكرده است پس چگونه اعتقاد به خلافت‏خلفاى سه گانه،جزيى از دين اسلام است و معتقد نبودن به آن به ايمان صدمه مى‏زند؟علاوه بر اين كه دين اسلام در زمان پيامبر (ص) و پيش از دوران خلافت تمام و كامل بوده است.در صورتى كه خلافت اين بزرگان در كتاب خدا و (سنت پيامبرش) ذكر شده است.و هر گاه پيامبر (ص) على (ع) را به جانشينى خود تعيين كرده است و سبت‏به او سفارش كرده است اين سفارش در مورد اواز جمله سنتهاى پيامبر (ص) خواهد بود.وليكن اين سفارش به آن درجه از وضوح نرسيده است تا از اختلاف و يا ترديد در صدور و يا دلالت احاديثى كه در آن باره وارد شده است جلوگيرى كند.و هر گاه مسلمانى دلايل صدور آن وصيت را به طور كامل بررسى كند و در بررسى خود،اخلاص داشته باشد ولى آن دلايل او را قانع نسازد،چنان كسى معذور خواهد بود و مخالف كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) محسوب نخواهد شد.

و هنگامى كه كتاب خدا مى‏گويد،هر كس به خدا و پيامبران و فرشتگان خدا و روز واپسين ايمان آورد و واجبات را انجام دهد،مسلمان با ايمان درست است و سنتهاى پيامبر اكرم (ص) نيز بيانگر همين است،پس هرگز،نه از منطق و نه از اسلام است كه پيروان قرآن و پيامبر (ص) بگويند كسى مؤمن،رستگار و دور از آتش دوزخ و مستحق دخول بهشت نخواهد بود مگر آن كه ايمان آورد بر اين كه ابو بكر خليفه قانونى است و يا نخستين خليفه شرعى امام على (ع) است.و اين از اسلام نيست كه مسلمانان بگويند هر كس مطابق عقيده جمهور،عقيده‏اى را نداشته باشد پس از مؤمنان نيست و از جمله اهل بهشت نمى‏باشد،بلكه از اهل دوزخ است،هر چند گواهى دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست،و محمد (ص) فرستاده اوست.و خداى يكتا را بپرستد و نماز را بپا دارد،زكات را بپردازد و روزه ماه رمضان را بگيرد و حج‏خانه خدا را برگزار كند و ايمان به خدا،فرشتگان،پيامبران و كتابهاى او داشته باشد و به لقاء الله و برانگيخته شدن معتقد باشد.

براستى كه خداوند بالاتر از آن است كه به وعده خود عمل نكند و بزرگتر از آن است كه مطابق خواسته‏هاى متعصبان عمل كند.و خداى بزرگ عادلتر از آن است كه بندگان خود را عذاب كند و از ثواب خود محروم سازد،به دليل ايمان نداشتن به چيزى كه نه در كتاب خود بيان كرده است و نه پيامبرش براى ايشان گفته است.و يا به دليل به ثبوت رسيدن نظرى در طول تاريخ اسلام كه يك فرد با اخلاص نهايت كوشش خود را كرده پس از بررسى درباره حقيقت‏به آن دست پيدا كرده است.و منطقى نيست كه-على رغم اين كه پيامبر (ص) عبارتى را بيان نكرده است تا دلالت كند بر اين كه اوابو بكر را جانشين خود قرار داده است-عذر گروهى از مسلمانان در اعتقاد بر اين كه ابو بكر نخستين خليفه شرعى پيامبر خداست پذيرفته باشد ولى عذر گروه ديگر از مسلمانانى كه معتقدند على بن ابو طالب نخستين خليفه شرعى است پذيرفته نباشد،در حالى كه مسلمانان اجماع دارند بر اين مطلب كه پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:«آيا راضى نيستى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) باشى جز اين كه پيامبرى پس از من نخواهد بود؟»همان طورى كه ثابت‏شده است كه پيامبر (ص) به مسلمانان اعلان فرمود كه براى ايشان كتاب خدا و عترت خود را باقى گذاشته است و اگر به آنها چنگ بزنند از گمراهى ايمن خواهند بود.

4

اصول تفاهم

ياد آورى كردم كه هدف ما از ارائه بحثهاى خلافت اين نبوده است كه جمهور مسلمانان را از اعتقادشان برگردانيم و ايشان را بر اين عقيده واداريم كه نخستين خليفه شرعى امام على (ع) است.اين چيزى است كه نه مورد انتظار بوده است و نه هدف ماست.هدف ما اين بوده است كه امورى را توضيح دهيم كه اعتقاد داريم آنها اساسا براى برقرارى تفاهم ميان مسلمانان صلاحيت دارند،اميدواريم كه در نتيجه طرح آنها نگرانى و بد بينى ما بين مسلمانان از ميان برداشته شود و جاى آن را هماهنگى و برادرى بگيرد.و در جهت گسترش دعوت مسلمانان بر اين عقيده كار كنيم،كه اسلام و ايمان تمام مسلمانان صحيح است و همه شايستگى رضوان و ثواب الهى را دارند[!]البته در صورتى كه بعد از ايمان به خدا،پيامبر (ص) ،كتاب،فرشتگان الهى و برانگيخته شدن،واجبات را انجام دهند.در اين جهت تفاوتى وجود ندارد ميان آن كسانى كه معتقدند پيامبر (ص) خليفه تعيين كرده است و بين آن افرادى كه مى‏گويند امر خلافت را به گزينش امت واگذار كرده است[!]،و براى ما ثابت مى‏شود كه بحثهاى گذشته درباره خلافت آشكارا بيانگر امورى باشد.قصد داشتيم آنها را توضيح دهيم و آنچه شايستگى داشت‏با اساس تفاهم اسلامى باشد همگانى و مورد قبول همه‏است.از جمله آن امور،موارد زير است:

اعتقاد به گزينش جانشين بدعت نيست

الف-اعتقاد بر اين كه على (ع) برگزيده پيامبر (ص) براى زمامدارى امت‏بوده است،بدعتى در دين و انحراف از خط ايمان نيست،و ادعاى بدون دليل هم نمى‏باشد.آرى اين عقيده از اسلام گرفته شده است و در راستاى خط مستقيم آن است.و با سرشت تعاليم اسلامى سازگار است.و تعيين خليفه در اسلام بدعت نيست،زيرا ابو بكر هم به طور احتياط براى اسلام و مسلمانان عمر را به جانشينى خود تعيين كرده در صورتى كه ابو بكر علاقه‏مندتر از پيامبر اكرم (ص) براى آينده اسلام و امت نبود.

در حقيقت اعتقاد به گزينش پيامبر (ص) على را و تعيين وى به جانشينى خود اعتقاد به چيزى است كه هم بر عقل و منطق استوار است و هم سنتهاى رسيده و مسلم پشتوانه آن مى‏باشد.زيرا مسلمانان در درستى حديث منزلت و حديث غدير خم و ديگر احاديث معتبرى كه شيعه از آنها گزينش پيامبر (ص) على (ع) را به جانشينى،استفاده مى‏كند،چون و چرايى ندارند.با اين حال اهل سنت‏حق دارند در مورد دلالت اين احاديث‏بر تعيين على (ع) به جانشينى مجادله و بحث كنند و شكى نيست كه ايشان حق دارند از آن روايتها استفاده نكنند كه پيامبر (ص) على (ع) را براى زمامدارى امت تعيين كرده است.ولى آنان حق ندارند با شيعه مخالفت كنند كه چرا از اين روايتها استنباط كرده كه پيامبر (ص) على را به خلافت تعيين كرده است.

اعتقاد بر اين كه روايتهاى معتبر،جانشينى على (ع) را ثابت مى‏كند يا نمى‏كند،هرگز باعث نمى‏شود كه هيچ يك از دو گروه با ايمان و يا منحرف از راه راست‏شمرده شود.

5

بعضى از اصحاب شيعه (پيرو) على بودند،و پيامبر آنان را دوست مى‏داشت

ب-پيروى از على (ع) و ديگر عترت پاك،امرى تازه پس از وفات پيامبر (ص) وپديده‏اى نو اعتقادى در اسلام نبوده است كه گروهى از افرادى كه همزمان با پيامبر (ص) نبوده و از او نشنيده بودند به آن معتقد شده باشند.هرگز،زيرا سر آغازش مردانى از برجستگان اصحاب پيامبر (ص) بودند كه پيامبر (ص) آنان را پاك داشته و به راستى آنها گواهى داده و آنها را بر حق دانسته بود.

از جمله ايشان:ابوذر غفارى بود كه پيامبر (ص) در باره او فرمود:«سايه نيفكنده است آسمان نيلگون و حمل نكرده است زمين،راستگوتر از ابوذر را و او در روى زمين با زهد عيسى بن مريم،به سر مى‏برد» (15) .

و عمار بن ياسر بود كه پيامبر (ص) درباره او و پدر و مادرش فرمود:

«شكيبا باشيد!اى خاندان ياسر كه وعده گاه شما بهشت است‏»و به او فرمود (16) :«اى عمار بشارت باد تو را كه گروه ستم پيشه تو را مى‏كشند» (17) .

و مقداد بن اسود،كه پيامبر (ص) در باره او و على (ع) و ابوذر و سلمان فرمود:«همانا خداوند مرا به دوستى چهار تن امر كرده است و خبر داده است كه خود،آنان را دوست مى‏دارد.پس عرض شد يا رسول الله!كيستند ايشان؟فرمود:على از آن جمله است (سه بار تكرار كرد) و ابوذر،سلمان و مقداد» (18) و سلمان فارسى،كه رسول خدا (ص) درباره او و على و عمار فرمود: بهشت مشتاق سه نفر است:«على (ع) ،عمار و سلمان‏» (19) .

و ابن عباس كه پيامبر (ص) درباره او فرمود:«بار خدايا به او علم تاويل قرآن بياموز و او را در امر دين فقيه گردان و او را از اهل ايمان قرار بده‏» (20) .

اينها و تعدادى ديگر از اصحاب،حتى در زمان خلفاى راشدين پيروان على (ع) بودند و اعتقاد داشتند كه خلافت‏حق اهل بيت پيامبر (ص) است.و اين كه اگرياورانى داشتند،در راه رسيدن على (ع) به خلافت،جنگ مى‏كردند.عمار و مقداد از امام (ع) بعد از به خلافت رسيدن خليفه سوم از على (ع) خواستند،تا دست‏به مبارزه بزند.وليكن امام (ع) از آن خود دارى كرد و من تصور نمى‏كنم هيچ يك از شيعيان اماميه،به اندازه ابوذر،بتواند از على (ع) پيروى كند.و همين ابوذر،از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است فرمود:«هر كس از من پيروى كند از خدا پيروى كرده است و هر كس نافرمانى مرا بكند خدا را نافرمانى كرده است.و هر كس از على (ع) اطاعت كند در حقيقت از من اطاعت كرده،و هر كس نافرمانى على (ع) را بكند از خدا نافرمانى كرده است،و هر كس از على (ع) اطاعت كند در حقيقت از من اطاعت كرده است و هر كس از على (ع) نافرمانى كند،از من نافرمانى كرده است‏» (21) .و آن حضرت به على (ع) فرمود:«يا على،هر كس از من جدا شود در حقيقت از خدا جدا شده است و هر كس از تو يا على جدا شود در حقيقت از من جدا شده است‏» (22) .و (ابوذر) در حالى كه در كعبه را گرفته بود گفت:هر كه مرا مى‏شناسد،شناخته است و هر كس نمى‏شناسد پس من ابوذرم،از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود:«آگاه باشيد كه مثل خاندان من مثل كشتى نوح است سبت‏به قوم نوح كه هر كس سوار كشتى شد نجات يافت و هر كس دورى كرد،غرق شد» (23) .

6

قانونى بودن خلافت انتخابى و پيآمد ناپسند آن

ج-هر گاه پيامبر (ص) نسبت‏به شخص معينى سفارش نكرده بود كه بعد از وى رهبرى امت را عهده‏دار شود و يا نسبت‏به شخص معينى وصيت كرده بود اما اصحاب از سخنان پيامبر (ص) بوضوح دريافت نكردند كه نسبت‏به آن شخص معين وصيت كرده است و بعد امت،خود رهبرى چون ابو بكر را انتخاب كرد،خلافت آن شخص قانونى خواهدبود.زيرا اين حق طبيعى مسلمانان است كه اداره امور خويش را به هر كسى كه مايل باشند واگذار كنند،بنابراين بيعت، قرار دادى ميان انتخابگران و رهبر انتخاب شده خواهد بود،تا وقتى كه شخص انتخاب شونده به شروطى كه ضمن بيعت‏بوده،عمل كند،وفاى به عقد واجب است پس اگر بيعت‏بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) بوده باشد،اطاعت انتخابگران از شخص انتخاب شده-تا وقتى كه انتخاب شونده مطابق كتاب و سنت عمل كند-واجب است.جز اين كه خلافت انتخابى على رغم صحت و درستيش،دو جنبه منفى به همراه دارد:

(1) -هيچ اشكالى بر هيچ فرد مسلمانى وجود ندارد كه از بيعت‏با خليفه از اين نوع-هر چند اكثريت مردم با او بيعت كرده باشند-خود دارى كند.بنابراين براى اقليت جايز است كه از بيعت‏با وى خود دارى كند و موافق اكثريت نباشد و خليفه را شايسته رهبرى نداند.زيرا كه خلافت او با سفارش پيامبر (ص) و به وسيله وحى آسمانى صورت نگرفته است،بنابراين به دستور خدا و فرمان پيامبر (ص) نيست.در نتيجه موضعگيرى منفى در برابر او مخالفت‏با كتاب و سنت محسوب نمى‏شود.البته لازم است كسى كه چنين موضعى را نسبت‏به خليفه مى‏گيرد،تفرقه بين مسلمانان ايجاد نكند و جريان ادارى حكومت را كه در راس آن خليفه قرار دارد برهم نزند.بلكه بر او واجب است در موردى كه مطابق امر خداست از او اطاعت كند،به دليل آيه شريفه:«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد،اطاعت كنيد خدا را و فرمان پيامبر (ص) و فرمانروايان خودتان را اجرا كنيد».بنابراين كه كلمه‏«اولى الامر»شامل كسانى كه پيامبر تعيين نكرده است نيز مى‏گردد[!].

و اگر اقليت چنين حقى داشته باشد تا با آن كس كه اكثريت‏بيعت كرده است،بيعت نكند، شخص انتخاب شده حق ندارد شخصى را كه بيعت نكرده است مجبور به بيعت كند.و اگر بخواهد او را وادار به بيعت كند.ستمكار و غاصب آزادى خواهد بود.

از متواترات تاريخى است كه دو صحابى بزرگ،سعد بن ابى وقاص و عبد الله بن عمر از يعت‏با امام على (ع) خود دارى كردند و امام (ع) ايشان را وادار به بيعت نكرد.وعلى رغم اين كه هر دوى ايشان لياقت امام (ع) و شايستگيهاى فوق العاده و فضايل برجسته امام را مى‏دانستند،هيچ مسلمانى خود دارى آنها را از بيعت،گناه به حساب نياورد.و امام (ع) از بيعت‏با ابو بكر خود دارى كرد و تا شش ماه اين خود دارى طول كشيد.و اگر آتش جنگهاى مرتدان در زمان خليفه اول برافروخته نشده بود امام در موضع منفى خود باقى مى‏ماند،و هيچ اشكالى در آن نمى‏ديد.

و اين همان روشى است كه ملتهاى آزاد در زمان ما قبول دارند،آن گاه كه اكثريت رئيس جمهورى را انتخاب مى‏كنند و اقليت رقيب او را انتخاب مى‏كند،و به شايستگى و لياقت آن كه پيروز شده است عقيده ندارد.و پس از انتخاب،اكثريت‏به زور اقليت را وادار نمى‏كند تا راى نه آنها را به آرى تبديل كند.بلكه اقليت‏بدون اين كه قصد برهم زدن سياست پيروز را داشته باشد،به حال مخالفت‏خود باقى مى‏ماند.

و هر گاه براى افراد معاصر با خليفه انتخاب شده چنين حقى باشد كه از بيعت‏با او خود دارى كند پس نسلهايى كه بعد از خليفه مى‏آيند كاملا حق دارند كه معتقد به لياقت وى و درستى بيعت‏با او باشند يا نباشند.

پس گناهكار شمردن آن اشخاص،به دليل موضع منفى و يا مثبت آنها در برابر خلفا،كه قرنها پيش از دنيا رفته‏اند،از ديانت نيست‏بلكه زايد بر دين بوده و مجوزى ندارد.

(2) -براستى اگر خليفه مورد انتخاب فرد شايسته‏اى باشد،ولى به مقام مجتهدى پرهيزگار نرسد،مجتهد ديگر حق دارد،نظرى مخالف با نظر او داشته باشد،و شخص غير مجتهد حق دارد از مجتهدان ديگر تقليد كند.و گفته او به صورت قانونى شرعى نخواهد بود زيرا او معصوم از اشتباه نيست،و گزينش اكثريت او را باعث دگرگونى شخصيت وى نمى‏شود،اگر پيش از انتخاب معصوم نبوده است معصوم نمى‏گردد،و اگر داراى علمى محدود بوده است، انتخاب اكثريت علم او را گسترده نمى‏سازد.و جريان موقعى كه خليفه با سفارش پيامبر (ص) تعيين شده باشد بر عكس خواهد بود.آن جاست كه هر دو جنبه منفى ياد شده از بين مى‏رود. زيرا كه بر امت پذيرش رهبرى او واجب‏است و هيچ كس حق مخالفت‏با او،و يا سرباز زدن بيعت‏با او را ندارد.چون خود دارى از بيعت‏با او،مخالفت‏با دستور پيامبر (ص) است.همان طور كه اوامر و نواهى او،قوانين اسلامى مى‏باشند.زيرا قداست او ناشى از قداست پيامبر (ص) است.و انتخاب پيامبر (ص) او را دليل بر آن است كه او را آگاه‏ترين فرد به كتاب خدا و سنتهاى پيامبر (ص) مى‏ديده است.پس فرمان او فرمان پيامبر (ص) و گفتار او گفته پيامبر (ص) است.

7

لزوم پيروى از مكتب اهل بيت (ع)

در حديث ثقلين-اعلان پيامبر (ص) كه براى امتش چيزى باقى گذاشته است كه اگر مت‏بدان چنگ بزند،هرگز گمراه نمى‏شود:كتاب خدا و عترت خويش-دلالت آشكارى است‏بر اين كه پيامبر (ص) به مسلمانان دستور داده است تا در امور شرعى از تعاليم خاندان وى پيروى كنند.در حقيقت‏خبر داده است كه تعاليم ايشان موافق با قرآن است،زيرا كه آن گرامى تصريح فرموده است كه قرآن و عترت هرگز جدا نمى‏شوند تا روز قيامت‏بر او بازگردند.

هر چند دانشمندان حديث‏حق داشته باشند در مورد دلالت‏حديث نسبت‏به تعيين پيامبر (ص) خاندان خود را به جانشينى خويش،مجادله كنند،اما منطقى به نظر نمى‏رسد كه كسى اجازه داشته باشد در اين باره بحث كند كه پيامبر (ص) از مسلمانان خواسته است تا تعاليم ايشان را پذيرا باشند.و شايسته ذكر است كه پس از نقل حدود بيست تن از اصحاب،روى صحت‏حديث ثقلين پافشارى كنيم.وقتى دانشمندان اسلامى پذيرش فتواهاى رهبران چهار مذهب را-با اين كه هيچ حديثى از پيامبر (ص) درباره اين چهار رهبر و فتواهايشان نرسيده است-لازم مى‏شمارند،پس ما هيچ دليل موجهى براى خود دارى اين دانشمندان از تعاليم خاندان پيامبر-پس از گواهى پيامبر بر اين كه ايشان همدم قرآنند و از آن جدايى ناپذير-نمى‏بينيم.

به راستى كمترين چيزى كه شايسته است مسلمانان در برابر تعاليم اهل البيت (ع) انجام دهند اين است كه آنها را همگام با مذاهب چهار گانه قرار دهند.

و حقيقت مطلب اين است كه پيروان مذاهب چهار گانه نسبت‏به فتاواى امامان اهل بيت موضع شك و انكار پيش گرفته‏اند،بدون اين كه از آن فتواها آگاهى داشته باشند،و با اين كه شناختى نسبت‏به آنها ندارند،آنها را در خور اهميت و اعتبار نمى‏شمارند.و در اين موضعگيرى پيروان مذاهب چهار گانه را مى‏بينيم كه با پيشوايان خود موضعى هماهنگ ندارند،و كاسه داغ‏تر از آش مى‏باشند.زيرا ابو حنيفه نزد امام جعفر صادق (ع) درس مى‏خواند و اعتقاد داشت كه او داناترين فرد زمان خود به احكام شرعى است.

منصور به ابو حنيفه دستور داد كه تعدادى از مسائل مشكل را براى سؤال از امام صادق (ع) آماده كند.پس ابو حنيفه در حضور منصور چهل مساله از امام صادق سؤال كرد،و امام (ع) تمام آنها را پاسخ داد،و علاوه بر پاسخ سؤالها بيان داشت كه علماى عراق چه مى‏گويند و علماى حجاز چه نظرى دارند و نظر اهل بيت (ع) درباره هر يك از آن مسائل چيست.و ابو حنيفه به دنبال آن گفت:«كسى كه به اقوال مختلف مردم داناتر باشد،علم و آگاهيش از همه بيشتر است‏».ابو حنيفه احساس خود را آن موقعى كه بر منصور وارد شد و امام صادق نزد وى بود،توصيف مى‏كند:«نزد منصور آمدم و بر او وارد شدم،در حالى كه جعفر بن محمد طرف راست او نشسته بود،همين كه نظرم به او افتاد،از هيبت جعفر بن محمد صادق (ع) ترسى بر دلم نشست كه از ابو جعفر منصور چنان ترسى وارد نشد».اين موقعى بود كه حكومت جهان اسلام در دست منصور بود و امام صادق (ع) از امر حكومت چيزى در اختيار نداشت (24) .

و امام مالك از جمله شاگردان و كسانى بود كه از آن امام علم آموختند.از مالك نقل كرده‏اند كه گفت:پيوسته نزد جعفر بن محمد مى‏آمدم.و مدتى رفت و آمد داشتم،او را جز در يكى از سه حالت نديدم:يا در حال نماز بود و يا روزه‏دار بود و يا قرآن‏مى‏خواند.و هيچ گاه او را نديدم حديثى از پيامبر خدا (ص) نقل كند مگر اين كه با وضو باشد و سخن بيهوده نمى‏گفت.و از آن عابدان پارسايى بود كه خدا ترس مى‏باشند و هيچ وقت او را زيارت نكردم مگر اين كه تشك را از زير پاى خود در مى‏آورد و زير پاى من قرار مى‏داد...» (25)

امام احمد بن حنبل حديث ثقلين را به چندين طريق نقل كرده است.به دو طريق از زيد بن ثابت روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«من در ميان شما دو جانشين مى‏گذارم:كتاب خدا رشته‏اى كشيده شده ميان آسمان و زمين (يا ما بين آسمان تا زمين) ،و عترتم،خاندانم.و البته آن دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه كنار حوض بر من باز گردند.» (26) و از ابو سعيد خدرى روايت‏شده است كه پيامبر (ص) فرمود:«نزديك است دعوت حق را لبيك گويم و در ميان شما دو شى‏ء گرانقدر:كتاب خداوند بزرگ و عترتم را باقى مى‏گذارم،كتاب خدا ريسمانى است كشيده شده از آسمان تا زمين،و عترت من،خاندانم.و البته كه خداى مهربان به من خبر داده است كه آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند تا اين كه كنار حوض بر من باز گردند.پس توجه كنيد كه بعد از من با آنها چگونه رفتار خواهيد كرد.» (27) و همين را از زيد بن ارقم نيز روايت كرده است (28) .شيخ محمد ابو زهره كه از بزرگترين دانشمندان معاصر اهل سنت است،مى‏گويد:دانشمندان اسلامى با اختلاف گروه و مذاهب،در مورد فضيلت و دانش امام صادق اجماع و اتفاق عجيبى دارند!زيرا كه آن امامان اهل سنت كه همزمان با او بودند از وى علوم و معارفى را آموخته و قبول كرده‏اند.مالك از او اخذ معارف كرده است و همچنين معاصران مالك،مانند سفيان بن عيينه،سفيان ثورى و افراد زياد ديگر.ابو حنيفه با اين كه عمرى‏نزديك عمر امام صادق (ع) داشت از او آموخته است و او را دانشمندترين مردم مى‏دانسته است...» (29) .اما پيروى (تشيع) امام شافعى از اهل بيت (ع) معروف است،و آن را دانشمندان مورد اعتماد نقل كرده‏اند.امام رازى در شرح و تفسير خود بر آيه كريمه‏«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى...»نقل كرده است كه اشعار زير را امام شافعى سروده است:اى سواره!هرگاه به وادى محصب از منطقه منى رسيدى زمام مركب نگهدار!

و با صداى بلند به ساكنان خيف و زايرانش،به هنگام سحر،زمانى كه حاجيان چون سيل خروشان و امواج لبريز رود فرات،در حركتند،اعلام كن!كه اگر دوستى خاندان محمد (ص) جدايى از دين[رفض]است،پس جن و انس گواهى دهند كه من رافضيم (30) .

و ابن حجر در كتاب خود (الصواعق المحرقة) نقل كرده است كه شافعى مى‏گويد:خاندان پيامبر (ص) وسيله نجاتم مى‏باشند و هم ايشان نزد پيامبر (ص) وسيله منند.اميدوارم فرداى قيامت‏به خاطر ايشان،نامه اعمال مرا به دست راستم دهند (31) .و از سخنان اوست:

اى خاندان پيامبر (ص) دوستى شما از طرف خدا واجب و در قرآن نازل شده است.اين فخر بزرگ شما را بس كه هر كس در نمازش به شما درود نفرستد نمازش قبول نيست (32) .البته پيشوايان مذاهب چهارگانه دانشمندانى مجتهد بودند.اجتهاد،عبارت است از اظهار نظر در آن نوع از احكام شرعى كه بحدى از وضوح نرسيده است تا همه علماى اسلامى درباره آن به توافق رسيده باشند.اما امورى كه در اسلام روشن و واضحند،اجتهاد،نظر خاص و مذهب خاصى در آنها وجود ندارد.بطور مثال،گفته‏نمى‏شود مذهب ابو حنيفه يا شخص ديگر از پيشوايان اين است كه در شبانه روز پنج نوبت نماز واجب است و يا نماز صبح دو ركعت است و هر كدام از نمازهاى ظهر و عصر و عشا چهار ركعت و نماز مغرب سه ركعت است.در اين امور اجتهاد و نظر خاص معنا ندارد،زيرا كه ما همه مى‏دانيم اين قبيل مسائل از ضروريات اسلام است.

البته اجتهاد در مسائلى است كه به دليل نبودن عبارت صريح و يا مجمل بودن روايت و يا به سبب برخورد چند عبارت،از وضوح و روشنى برخوردار نباشند.به طورى كه حكم خدا نزد دانشمندان نامعلوم باشد.

دانشمندان اجتهاد مى‏كنند و اختلاف نظر پيدا مى‏كنند،بطور مثال در اين مساله كه آيا موقع نماز خواندن،نماز گزار بايد يك دستش را روى دست ديگر قرار دهد؟يا اين كه جايز است هر دو دستش را رها كند؟و آيا بر نماز گزار واجب است كه سوره فاتحه را با بسم الله شروع كند؟يا نه بر او واجب نيست؟و آيا نماز جمعه دو اذان دارد؟و يا يك اذان كافى است؟و آيا شستن دو پا در وضو واجب است؟و يا مسح پاها واجب است؟و آيا مصافحه با زن وضو را مى‏شكند؟و يا باعث‏شكستن وضو نمى‏شود؟

اختلاف در اين قبيل مسائل وجود دارد،زيرا كه دانشمندان در كتاب خدا و سنتهاى مشخص پيامبر (ص) ،عبارتهاى واضحى در آن باره نيافته‏اند.در نتيجه اجتهاد كرده‏اند و به اين ترتيب اختلاف نظر ميان پيشوايان به وجود آمده است.و چون اين نظرها با هم اختلاف دارند ممكن نيست كه تمام آنها با تعاليم پيامبر موافق باشند چرا كه تعاليم پيامبر (ص) با هم اختلافى ندارند.زيرا امكان ندارد،به طور مثال،پيامبر (ص) بگويد:مصافحه با زن باعث‏شكستن وضو مى‏شود،و بعد بگويد،خير باعث‏به هم خوردن وضو نمى‏شود.

و هنگامى كه يكى از دو نظر را پذيرفتيم،امكان دارد آن نظر موافق با گفته پيامبر (ص) باشد اما ما نمى‏توانيم قطع و يقين پيدا كنيم،زيرا فرض اين بود كه در مساله مورد نظر گفتار پيامبر (ص) را به يقين نمى‏شناسيم.

اين است آنچه به نظر مجتهدان مربوط مى‏شود.اما تعاليم اهل بيت،با هم‏اختلافى ندارند، زيرا ايشان در مورد احكام شرعى اجتهاد نمى‏كنند،بلكه بطور يقين آنها را مى‏شناسند.گفته يكى از ايشان،مانند امام جعفر صادق (ع) ،همان است كه همه امامان اهل بيت (ع) گفته‏اند.و گفته ايشان،همان گفته پيامبر خدا (ص) است.در نتيجه گفتار امامان (ع) روايتى،كه يك تن از ايشان از پدرش از جدش روايت مى‏كند تا اين كه روايت‏خود را به امير المؤمنين على بن ابو طالب (ع) مى‏رساند.و آنچه امير المؤمنين (ع) مى‏گويد،همان است كه پيامبر (ص) مى‏فرمايد.از امام صادق (ع) نقل شده است،فرمود:«حديث من حديث پدرم است،و حديث پدرم حديث جدم است،و حديث جدم،حديث امام حسين (ع) است،و حديث امام حسين (ع) ،حديث امام حسن (ع) است،و حديث امام حسن (ع) ،حديث امير المؤمنين (ع) است،و حديث امير المؤمنين حديث رسول خداست،و حديث رسول خدا (ص) گفته خداست‏» (33) .

عذافير صيرفى نقل كرده است كه با حكم بن عيينه نزد ابو جعفر محمد بن على،الباقر (ع) بود پس شروع به سؤالى از آن بزرگوار كرد.ابو جعفر (ع) خطاب به فرزندش فرمود:

پسرم برخيز،كتاب على (ع) را حاضر كن،او نوشته درهم پيچيده بزرگى را آورد پس امام (ع) آن را باز كرد،و نگاه مى‏كرد تا اين كه آن مساله را پيدا كرد.آن گاه ابو جعفر فرمود:اين خط على (ع) و املاى پيامبر خدا (ص) است و رو به حكم كرد و فرمود:«اى ابو محمد،تو و سلمه و مقداد هر جا مى‏خواهيد،سمت راست و چپ برويد،به خدا قسم،هيچ علمى را كامل‏تر از علمى كه نزد اين قوم،يعنى قومى كه جبرئيل بر ايشان نازل مى‏شد،نمى‏يابيد» (34) .

اين دو روايت و امثال آنها از رواياتى كه محدثان پيرو اهل بيت نقل كرده‏اند،در معنى با حديث متواتر ثقلين هماهنگ است،كه حديث ثقلين را محدثان اهل سنت ازحدود بيست تن از اصحاب نقل كرده‏اند،و اين حديث همان طورى كه قبلا گفتيم،گواه بر اين است كه تعاليم اهل بيت (ع) صحيح است،موافق گفته خدا و رسول خداست زيرا خداوند به پيامبر (ص) خبر داده است كه قرآن و عترت او از يكديگر جدا نمى‏شوند تا كنار حوض بر او باز گردند،و براستى كه قرآن و عترت باعث ايمنى در برابر گمراهى هستند.

و از آن رو تعاليم اهل بيت (ع) همان تعاليم پيامبر (ص) است كه امامان اهل بيت‏به طور يقين از آنها آگاهند.و آنها آراى احتمالى نبودند كه اجتهادهاى ايشان به آنها منتهى شده باشد،آن طورى كه روش اجتهادى پيشوايان برجسته مذاهب چهار گانه بود.

و هدف من از اين سخن آن نيست كه علماى شيعه و محدثان ايشان،تمام آنچه كه اهل بيت (ع) مى‏دانستند،بطور يقين مى‏دانند.هرگز،علماى شيعه،بسيارى از تعاليم ايشان را به طور يقين نمى‏دانند،زيرا كه آنها در خبرهاى واحد وارد شده است و يا از آن جهت كه بعضى روايات رسيده از ايشان در باره بعضى از احكام يا با هم متعارضند و يا دلالتى واضح بر معناى مورد نظر ندارند،وليكن اين بى‏ضرر است.زيرا آنچه از ايشان روايت‏شده است همان حالت روايتى را دارد كه از شخص پيامبر (ص) نقل كرده‏اند،چون احاديث نبوى،در اكثريت مطلق،خبر واحد هستند،و بعضى از آنها با يكديگر تعارض دارند و بعضى از نظر دلالت‏بر معناى خاصى روشن نيستند.و على رغم تمام اينها بر ما روا نيست كه احاديث نبوى را تا حد آراى مجتهدان،پايين بياوريم.زيرا حديث نبوى اگر متواتر و يا مستفيض باشد باعث علم يا شبه علم[ظن]به حكم خدا مى‏شود.و هر گاه از نوع خبر واحدى باشد كه اشخاصى عادل و يا مورد اطمينان نقل كرده‏اند،و در مقابل روايت معارضى ندارند بر ما واجب است كه بر طبق آنها عمل كنيم و حق نداريم از آنها بگذريم و به نظر مجتهدى كه از روى اجتهاد اظهار داشته است،عمل كنيم.و همچنين تعاليم اهل بيت كه پيامبر (ص) گواهى داده است كه باعث ايمنى از گمراهى و موافق قرآنند،موقعى كه به تواتر و يا شبيه تواتر ثابت‏شود و يا در روايت افراد عادل و يا مورد اطمينان آمده باشد و با روايتى نظير خود نيز تعارض‏نداشته باشد،بر ما واجب است كه بر طبق آنها عمل كنيم.

اما نظرى كه اجتهاد و تلاش يك مجتهد به آن مى‏رسد،بر مسلمانان عمل بر طبق آنها واجب نيست هر چند به تواتر صدور آن از مجتهد ثابت گردد.زيرا مجتهد ديگر حق دارد نظرى مخالف نظر او داشته باشد و توده مسلمانان نيز حق دارند بر طبق نظر مجتهد ديگر عمل كنند.

اين بود نظر علماى پيشرو اهل بيت و نظر ما.اما دانشمندان ديگر حق دارند در اين عقيده، نظر مخالف داشته باشند.و هر مجتهدى حق اظهار نظر دارد،و اجرش نيز با خداست وليكن آنچه براى ما تاسف آور است و آن را كم انصافى مى‏دانيم اين است كه-على رغم تمام گفته‏هاى پيامبر (ص) در باره عترتش و على رغم اين كه درباره پيشوايان مذاهب چهارگانه چيزى نفرموده است-تعاليم اهل بيت را حتى در رتبه مساوى با نظرات پيشوايان مذاهب چهارگانه قرار نمى‏دهند.

8

چرا دانشمندان مطابق روايات اهل البيت عمل نمى‏كنند؟

بعضى از دانشمندان اهل سنت،بهانه‏شان اين است كه ايشان چون اطمينان به راويان آن تعاليم ندارند،لذا پيروى از تعاليمى را كه از اهل البيت روايت‏شده است جايز نمى‏دانند.و مقصودشان اين است كه به روايت محدثان شيعه اطمينان ندارند.وليكن ما هر گاه بخواهيم تعاليم امامى را بشناسيم آيا درباره اين شناخت‏به ديگران مراجعه مى‏كنيم يا به پيروانش؟و آيا شيعه حق دارد هر گاه بخواهد از نظر پيشوايى چون ابو حنيفه آگاه شود بگويد ما نمى‏توانيم از پيروان او اخذ كنيم چون ما به ايشان اطمينان نداريم؟

و كى خدا و پيامبر خدا (ص) شرط كرده‏اند كه راويان سنى باشند و يا شيعه نباشند؟البته خداوند ما را از عمل به روايت فاسق منع كرده است آن جا كه فرموده است:«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد،اگر فاسقى خبرى براى شما آورد پس بررسى كنيد مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب رسانيد،و در نتيجه از كرده خود پشيمان‏شويد.» (35) در صورتى كه نه پيروى اهل البيت و دوستى ايشان و پيروى از تعاليم آنان فسق است و نه پيروى نكردن از آنان حسنه‏اى، كه خود باعث عدالت‏شود.آرى پيروى از خاندان پيامبر (ص) تاكيد بر عدالت و حسنه بزرگى است كه خداوند در قرآن مجيد بيان داشته است كه آن را چند برابر مى‏كند.زيرا به پيامبرش (ص) دستور داده است‏به مسلمانان اعلام كند كه پاداش مردم به پيامبر (ص) در مورد انجام رسالت،همان دوستى آنها نسبت‏به خاندان اوست و به او گفته است:«...بگو از شما مزدى بر رسالت،جز دوستى در باره خويشاوندان نمى‏خواهم و هر كس خوبى را كسب كند،برايش در آن خوبى مى‏افزاييم،براستى كه خداوند بى‏نياز و سزاوار سپاس است‏» (36) .و روشن شد كه جمعى از بزرگان اصحاب پيرو اهل بيت پيامبر (ص) بودند.و پيامبر (ص) از پروردگارش درخواست كرد تا دوست‏بدارد هر كس را كه على را دوست‏بدارد آن گاه كه گفت:بار خدايا دوست‏بدار،هر كس او را دوست‏بدارد،و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد.

براستى كه از جمله امور واجب بر عهده دانشمندان اسلامى است كه عبارتى اصلاحى به زبان آورند تا رسوب تعصبهاى بازمانده از نسلهاى قبل را از ذهن مسلمانان،بزدايد،آن زمانى كه بنى اميه و افراد بعد از ايشان،مسلمانان را به خاطر محبت‏به على (ع) و ديگر خاندان پيامبر (ص) مجازات مى‏كردند و به آنان تهمتهايى مى‏زدند كه خود سزاوارتر به آنها بودند.

و بر عهده دانشمندان اسلامى است كه به توده مسلمانان يك حقيقت مسلم را بشناسانند.و آن اين كه دين خدا محدود به مذهبى از مذاهب نيست و تابع هيچ يك از آنها نمى‏باشد و مذاهب چهارگانه تنها راه شناخت‏شريعت اسلام نيست.

و سزاوار است كه مردم را با ساده‏ترين حقايق آشنا سازند و آن اين است كه پيامبر نسبت‏به پيروى هيچ كدام از اين مذهبها دستورى نداده است،و آنها متجاوز از صد سال پس از وفات آن بزرگوار به وجود آمده‏اند.بنابراين چگونه پيروى آنها شرط مسلمان بودن‏و يا ايمان شده است؟البته پيشوايان چهارگانه،علماى مجتهد،و شايسته اظهار نظرند.وليكن چگونه جايز است كه ما معتقد باشيم،كه اجتهاد و شايستگى اظهار نظر منحصر به ايشان است.و آيا زنان تمام نسلها از زاييدن مانند ايشان عقيمند؟البته ما اعتقاد داريم كه پيامبر (ص) آخرين پيامبران است،خداوند در قرآن مجيدش خبر داده است كه محمد (ص) خاتم پيامبران است. ولى چگونه مى‏توانيم بگوييم كه امام احمد بن حنبل،آخرين فرد پيشوايان چهارگانه،آخرين مجتهد است،و هرگز پس از اين چهار پيشوا كسى لايق فتوا نخواهد آمد؟و آيا خدا و پيامبرش چنين خبرى داده‏اند؟

البته آنچه دانشمندان توانسته‏اند انجام دهند و آنچه امكان دارد،بعد از آن چهار پيشوا از كتابهاى حديث و منابع معتبر به وجود آورند،نه از لحاظ تعداد و نه از جهت فايده براى رهبران چهارگانه ميسر نشد.پس سزاوار است كه راه اجتهاد،پس از ايشان،براى دانشمندان به جاى اين كه بسته باشد و تا ابد،بدون هيچ دليل موجهى مهر بخورد،باز باشد.

هر چند بخواهيم اين مطلب را فراموش كنيم و بگوييم پس از آن چهار پيشوا راه شايستگى براى فتوا به روى همه نسلها بسته است،چگونه مى‏شود كه اين در به روى خاندان پيامبر (ص) بسته باشد در حالى كه ايشان استاد دو رهبر اول از چهار تن،مالك و ابو حنيفه مى‏باشند؟

البته من مى‏دانم كه آسان نيست،طرز تفكرى را كه در ذهن مسلمانان در چندين قرن جا گرفته است،تغيير داد وليكن چنين كارى-در صورتى كه شمارى از دانشمندان اصلاح طلب، يك اقدام اصلاحگرانه فكرى در همه جاى جهان اسلام،به عمل آورند-غير ممكن نيست.و امروز بقدرى وسايل اطلاعاتى وجود دارد كه در هيچ عصرى از اعصار گذشته وجود نداشته است.

9

فتواى شيخ الازهر

حدود پانزده سال قبل بود كه تصميم گرفتم در اين راه تلاش و كوشش خود راشروع كنم.روز اول ماه تموز سال 1959 م به قاهره رفتم و با رئيس پيشين الازهر،شيخ محمود شلتوت درباره مساله سنى و شيعه كه از قرنها پيش ميان مسلمانان جدايى انداخته است،صحبت كردم.به شيخ گفتم،اين اختلاف در دوران بنى اميه شروع شد و در زمان بنى عباس و بعد در عصر تركان عثمانى ادامه يافت.و ما همواره پيامدهاى آن را تحمل مى‏كنيم،و پيوسته باعث جدايى مسلمانان شده و تخم كينه و بد بينى را ميان آنها مى‏پاشد،و هر دو گروه را وادار مى‏كند تا تهمتهايى به يكديگر بزنند كه ساحت هر دو گروه از آنها مبراست.و چه بسيار مؤمنان با اخلاص در دين خدا فداى اين تهمتهاى ناروا مى‏شوند.

به شيخ از هر گفتم كه شيعه اماميه هيچ گونه امتياز و برترى نمى‏خواهد،تنها خواسته آن اين است كه جهان اسلام بداند تعاليم امام صادق (ع) و ساير امامان اهل بيت (ع) از نظر ارزش و درستى كمتر از تعاليم پيشوايان چهار مذهب نيست.و اين تعاليم كه شيعه بر مبناى آن حركت مى‏كند شايسته احترام تمام مسلمانان است.و براستى كسانى كه پيرو آن تعاليمند مسلمانان صحيح الاسلام و مؤمنانى با ايمان كاملند،در حد پيروان مذاهب چهارگانه!و اعلانيه‏اى را كه شيخ الازهر در اين راه صادر فرمايند قدمى اصولى در راه وحدت اسلامى خواهد بود.

شيخ ازهر،آن روز از من پرسيد:آيا براى حل اين مشكل كافى نخواهد بود كه مذهب جعفرى در الازهر تدريس شود؟من جواب منفى دادم.و دو علت را به ايشان ياد آورى كردم:

(1) تدريس مذهب جعفرى دليل بر اين نمى‏شود كه الازهر و شيخ آن به درستى اين مذهب ايمان دارند.چون امكان دارد،الازهر مقرر كند كه نظريه ماركسيسم تدريس شود،وليكن آن دليل نمى‏شود كه شما به درستى آن اعتقاد داريد.

(2) ديگر اين كه تدريس اين مذهب در الازهر چه بسا موجب آشنايى چند صد نفر از دانشجويان الازهر با اين مذهب شود.و هدف ما اين نيست كه تنها چند صد دانشجو به درستى تعاليم مذهب جعفرى پى‏ببرند.بلكه هدف ما اين است كه ميليونها مسلمان ازدرستى تعاليم اهل بيت پيامبر (ص) آگاه شوند و اين كار نشدنى است مگر اين كه شما فتوايى مبنى بر مساوات بين مذهب جعفرى و مذاهب چهارگانه صادر بفرماييد.بعد آن فتوا منتشر شود و با تمام وسايل تبليغى به اطلاع عموم برسد.و به اين ترتيب ميليونها مسلمان يكباره با حقيقتى كه صدها سال ناشناخته مانده است آشنا شود.

آن شيخ بزرگ بزودى اين دعوت خير خواهانه را پذيرفت و روز بعد از ديدار من با ايشان، داماد و محرم رازش استاد احمد نصار،از من بازديد كرد و به من مژده داد كه شيخ به دعوت من لبيك گفته و فتواى خود را راجع به آن موضوع صادر فرموده است.همان وقت‏به همراه وى براى سپاسگزارى نسبت‏به عمل تاريخى بزرگش خدمت‏شيخ شتافتم.و شيخ پيش از انتشار،عبارت فتوا را براى من خواند.

و در روز هفتم ماه تموز سال 1959 فرستنده‏هاى راديوى خاورميانه و نشريه‏هاى مصرى و ديگران نص فتواى شيخ را پخش كردند.

البته شيخ بزرگ فتواى خود را در عبارت پاسخ بر پرسشى كه از او به عمل آمده بود به شرح زير صادر فرمود:

«بعضى از مردم عقيده دارند كه بر يك فرد مسلمان واجب است-براى اين كه عبادات و معاملاتش به صورتى صحيح انجام گيرد-از يكى از چهار مذهب مشهور پيروى كند.در صورتى كه مذهب شيعه اماميه و شيعه زيديه در ميان آن چهار مذهب نيست.پس آيا شما با اين عقيده به صورت مطلق موافقيد و به طور مثال تقليد از مذهب شيعه اماميه دوازده امامى را منع مى‏كنيد؟

جوابى كه لطف فرموده‏اند به شرح زير است:

اولا:براى هر كسى كه اهل اجتهاد و صاحب نظر نيست جايز است كه از هر مذهبى از مذاهب دانشمندانى كه اطمينان به علم و تقواى ايشان دارد،تقليد كند،به شرط اين كه آن مذهب از راه مطمئن-از طريق شنيدن و يا نقل كسى-به او رسيده باشد.

و نبايد به نوشته بعضى از كتابها توجه شود كه مذاهب اسلامى قابل تقليد رامنحصر به چهار مذهب مشهور كرده‏اند.و همچنين به گفته كسانى كه گفته‏اند،هر كس از مذهبى تقليد كرد حق ندارد از مذهب ديگرى پيروى كند.و در اين باره نظر شيخ عز الدين بن عبد السلام چنين است:مردم همواره از هر عالمى كه پيش آمد-بدون مقيد ساختن به مذهبى و بدون هيچ گونه اعتراض بر فردى از سؤال كنندگان-مسائل خود را مى‏پرسيدند تا اين كه اين مذاهب و پيروان متعصب آنها پيدا شدند.به طورى كه يك فرد مقلد از گفته پيشواى خود با همه دورى نظر او از دلايل شرعى به صورت تقليد پيروى مى‏كند گويى كه او پيامبرى مرسل است!و اين دور افتادن از حقيقت و انحراف از راه صواب است كه هيچ خردمندى آن را نمى‏پسندد.

ثانيا:لفظ‏«شيعه‏»كه پيروان على (ع) و فرزندان او-به طور خاص-به آن شهرت يافته‏اند از واژه مشايعت‏به معنى پيروى گرفته شده است.زيرا شيعه هر شخصى ياران و پيروان او هستند...

ثالثا:گروهى هستند كه به على (ع) انتساب دارند كه همان پيروان هدايت‏شده وى مى‏باشند.. .و از جمله اين پيروان شايسته،طايفه معروف به‏«جعفريه‏»و يا«اماميه اثنى عشريه‏»است.

رابعا:اين گروه معروف داراى اصول مايه گرفته از قرآن مجيد،و سنت پيامبر خدا (ص) هستند كه از طريق امامان عقيدتى و شريعتى خود نقل كرده‏اند.و هيچ اختلافى ميان ايشان و مذاهب اهل سنت وجود ندارد كه بزرگتر از اختلاف ميان بعضى از مذاهب سنت‏با بعضى ديگر باشد.زيرا كه ايشان به اصول دين به همان صورت كه در قرآن كريم و سنت متواتره رسيده است معتقدند،همچنان كه معتقدند به همه آن چه كه ايمان به آن لازم است،و تمام احكامى كه بطور مسلم از ضروريات دين است و با نپذيرفتن آنها افراد از اسلام خارج شوند.

خامسا:مذهب فقهى ايشان،تدوين يافته و در كتابها با اسناد و دلايل خود نوشته شده است،و نويسندگان اين كتابها و همچنين افرادى كه از آنان كمك گرفته‏اند،معروفند،و راه و روش علمى و مقام فقهى ايشان در بين دانشمندان محفوظ است.»

پيروى از مذهبى خاص ضرورت ندارد

از اين بيان به طور آشكار معلوم مى‏شود:

(1) اسلام براى هيچ يك از پيروان خود پيروى از مذهبى خاص را واجب نكرده است[!]بلكه بر هر مسلمان واقعى لازم مى‏داند كه در آغاز كار از هر مذهبى از مذاهب كه به طور صحيح دست‏به دست رسيده و احكام آن در كتابهاى مخصوص تدوين يافته است،پيروى كند،و هر كسى كه پيرو مذهبى از اين مذاهب باشد-هر مذهبى باشد-حق دارد آن را به ديگرى منتقل كند،و در هيچ يك از آنها بر او حرجى و ايرادى نيست.

(2) مذهب جعفرى معروف به مذهب اماميه،اثنى عشريه،مذهبى است كه پذيرش و عمل به آن از نظر شرع مانند ساير مذاهب اهل سنت جايز است.

«پس شايسته است كه مسلمانان از اين مطلب آگاه شوند و خود را از قيد تعصب نابجاى مذاهب خاص برهانند.زيرا كه دين خدا و شريعت او تابع يك مذهب و يا محدود به يك مذهب نيست.همه سران مذاهب مجتهد و ماجورند و مورد قبول در پيشگاه خداى بزرگند،و تقليد از آنان و عمل بر طبق آراى فقهى آنان براى كسانى كه شايستگى اظهار نظر و اجتهاد ندارند جايز است.هيچ فرقى در اين مورد ميان عبادات و معاملات وجود ندارد.» (37)

البته حق اين بود كه اين اظهار نظر در قرن دوم هجرى آن روزى كه مذاهب چهارگانه در آستانه شكل گيرى بودند،صادر مى‏شد.زيرا كه مذهب امام جعفر صادق (ع) همان مذهب اهل بيت پيامبر (ص) است كه پيامبر (ص) خود به اطلاع عموم رساند كه ايشان از قرآن جدا نمى‏شوند،و پيروى از قرآن و پيروى ايشان پشتوانه‏اى است‏براى امت در برابر گمراهى.و آن مذهب امير المؤمنين على (ع) است كه پيامبر (ص) گواهى داد بر اين كه او دروازه شهر دانش است.وليكن سياست‏بنى اميه‏و بنى عباس و حاكمانى كه پس از ايشان آمدند،اقرار و ايمان به مكتب اهل بيت را براى خود خطرناك مى‏ديد.

و على رغم اين كه اين اقرار و اعتراف چندين قرن از وقت‏خود به تاخير افتاد،با اين حال مجرد صادر شدن آن دليل بر آغاز جهتگيرى تازه‏اى در طرز تفكر دانشمندان جهان اسلام است.و آن جهتگيرى مثبت فرخنده‏اى است و قدم اول در راه راست و صحيح است،به شرط آن كه گامهاى مثبت‏بعدى نيز براى باز گرداندن برادرى و وحدت جهان اسلام پياپى برداشته شود.

تقديم به پيشگاه امام خمينى

براستى كه من آرزو دارم قدم دوم را آية الله امام سيد روح الله خمينى بردارند و در راه رسيدن به تفاهم اسلامى او كه داراى تمام آن چيزهايى است كه خداوند از رهبرى عالى و شهرت جهانى و جايگاه والا در جهان اسلام مرحمت كرده است،اقدام لازم مبذول دارند.

آرزو دارم كه امام خمينى از دانشمندان مسلمان سنى و شيعه از تمام كشورهاى اسلامى و غير اسلامى براى برگزارى كنگره اسلامى در ايران به منظور گفتگو درباره بهترين راههايى كه منتهى به بازگشت مسلمانان به تفاهم واقعى و برادرى همگانى مى‏شود،دعوت كند،تا ايشان را به وحدت برساند.

اگر مسلمانان به اتفاق نظرى برسند و اعلان كنند كه هر مسلمانى حق دارد از فتواهاى هر امامى كه مايل است-پس از كنجكاوى و دقت كه او داناترين و پرهيزگارترين پيشوايان است-پيروى كند،و اگر اين كار را بكند،هر چند به خطا رفته باشد غذرش پذيرفته است،آن عمل موجب خوشنودى خدا و پيامبر خدا (ص) و از بين بردن سدهاى مصنوعى ميان مسلمانان خواهد شد.


پى‏نوشتها:

1-در مورد بعضى از اصحاب نمى‏شود گفت تعمد نداشتند،زيرا با نصوص مشروحى كه از پيامبر (ص) در زمينه خلافت رسيده بود و با بينش كاملى كه نسبت‏به اين مساله داشتند و از طرفى هيچ مانعى براى اقرار و اعتراف به آن نصوص و تاييد خليفه نبود بنابراين عمل بر خلاف قطع و يقين را جز مخالفت‏بعمد چه چيز ديگرى مى‏شود ناميد؟!م.

2-آرى بقدرى مطلب واضح است كه مى‏توان گفت از بديهيات تعليمات نبوى است (م) .

3-سوره بقره (2) آيه 285.

4-سوره بقره (2) آيه 173.

5-ص 19 ج 1 صحيح بخارى (كتاب ايمان) .

6-ص 166 ج 1 صحيح مسلم (كتاب ايمان) .

7-صحيح مسلم ج 1 ص 174.

8-همان مصدر،ص 229.

9-صحيح مسلم ج 1 ص 222-227.

10-همان مصدر ص 232.

11-صحيح بخارى ج 1 ص 20 (كتاب الايمان)

12-صحيح مسلم ج 1 ص 162-167 (كتاب الايمان) .

13-صحيح مسلم ج 1 ص 157.

14-بايد توجه داشت كه مؤلف محترم تنها به احاديثى كه از طريق عامه رسيده است و در كتابهاى معتبر،بويژه در صحاح ست آمده است نظر دارد و برداشت‏خود را از آن روايات بيان مى‏كند،و با عقايد بعضى از مذاهب سازگار است،اما با مذهب شيعه كه ولايت و امامت را از اصول مى‏داند،هماهنگ نيست (م) .

15-صحيح ترمذى ج 5 ص 334 (شماره حديث 3889 و 3890) .

16-مستدرك حاكم ج 3 ص 383.

17-سنن ترمذى ج 5 ص 233.

18-سنن ابن ماجه ج 1 ص 53 (شماره حديث 149) .

19-سنن ترمذى ج 5 ص 332 (شماره حديث 3884) .

20-مستدرك حاكم ج 3 ص 536.

21-مستدرك حاكم ج 3 ص 131.

22-همان مصدر ص 144.

23-همان مصدر ص 151.

24-«الامام الصادق‏»ص 27 از شيخ محمد ابو زهره.

25-الامام الصادق ج 5 ص 76-77.

26-المسند ج 5 ص 181.

27-همان مصدر ج 3 ص 17.

28-همان مصدر ج 4 ص 371.

29-الامام الصادق شيخ محمد ابو زهره ص 66.

30-تفسير كبير،امام فخر الدين رازى در شرح سوره شورا.

31-صواعق المحرقة،ابن حجر،ص 108،فيروز آبادى آنرا در فضائل الخمسة ج 2 ص 81 نقل كرده است.

32-نور الابصار شبلنجى ص 104.

33-كافى از محدث كلينى،شيخ ابو زهره در كتاب خود،الامام الصادق (ع) ص 428 آن را نقل كرده است.

34-الامام الصادق ص 425.

35-سوره حجرات آيه 6.

36-سوره شورا (42) آيه 23.

37-نشريه كفاح (بيروت) ص 7 تاريخ 8 تموز سال 1959 به نقل از روزنامه مردم (مصر) تاريخ 7 تموز سال 1959.

 

prev page fehrest page