امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل سى و ششم

حديث ادا و تبليغ رسالت

جز مردى از خاندانم،كسى حق ندارد از طرف من كارى بكند

امام احمد در«المسند»از ابو بكر نقل كرده است:

«پيامبر (ص) ،ابو بكر را با فرمان بيزارى براى مردم مكه فرستاد:از امسال به بعد هيچ مشركى نبايد در مراسم حج‏شركت كند،و كسى حق ندارد برهنه طواف خانه كند،و جز فردى مسلمان،كسى وارد بهشت نمى‏شود.و هر كسى كه ميان او،و پيامبر خدا (ص) پيمان عدم تعرضى بسته شده است،آن پيمان تا انقضاى مدت،محترم است.و خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند.ابو بكر گويد:تا سه منزلى مدينه برده بود كه پيامبر (ص) به على فرمود:به او برس و ابو بكر را برگردان و خود فرمان براءت را برسان، (ابو بكر) گويد:پس على به دستور پيامبر (ص) عمل كرد.و هنگامى كه ابو بكر نزد پيامبر (ص) برگشت،گريست و عرض كرد:يا رسول الله در من نقصى پيدا شده بود؟فرمود:جز خوبى هيچ پديده‏اى در تو رخ نداده بود،و ليكن امر خداست كه آن را كسى جز من و يا مردى از خاندان من ابلاغ نكند.» (1) حاكم در صحيح خود«المستدرك‏»به سند خويش از جميع بن عمر ليثى نقل كرده است عبد الله بن عمر به وى گفت:«پيامبر خدا (ص) ابو بكر و عمر را با فرمان‏بيزارى به سمت مردم مكه فرستاد،ايشان در حال رفتن بودند كه ناگهان سواره‏اى رسيد،گفتند:تو كه هستى؟جواب داد: من على هستم،اى ابو بكر،نامه‏اى را كه همراه دارى به من بده!ابو بكر گفت:مگر من چه كرده‏ام؟على (ع) جواب داد:به خدا قسم جز خوبى چيزى ديگرى من نمى‏دانم.پس على نامه را گرفت و برد،ابو بكر و عمر به مدينه برگشتند،و به خدمت پيامبر (ص) عرض كردند:مگر ما چه كرده‏ايم؟فرمود:براى شما خير است.وليكن به من گفته‏اند كسى جز خودت و يا مردى از خاندانت‏حق ندارد از جانب تو پيام را ابلاغ كند.» (2)

نسايى در كتاب‏«خصايص‏»خود از على (ع) نقل كرده است كه پيامبر (ص) سوره براءت را به وسيله ابو بكر براى مردم مكه فرستاد،و بعد در پى او على (ع) را گسيل داشت.و به او فرمود: نامه را بگير و خود براى مردم مكه ببر.على (ع) رسيد به ابو بكر و نامه را از او گرفت و ابو بكر بازگشت در حالى كه گرفته و غمگين بود،به پيامبر (ص) عرض كرد:در مورد من چيزى نازل شده است؟فرمود:نه،چيزى نيست مگر اين كه دستور رسيده است كه خود من يا يكى از خاندانم آن را ابلاغ كند (3) .

ترمذى به سند خود از انس بن مالك روايت كرده است،كه گفت:پيامبر (ص) سوره براءت را با ابو بكر فرستاد و بعد او را طلبيد و فرمود:«كسى جز من و يا فردى از خاندانم شايسته اين كار نيست.پس على را خواست و نامه را به او داد.» (4)

ابن هشام در«السيره‏»از ابو جعفر محمد بن على الباقر (ع) نقل كرده است كه او فرمود: «وقتى كه سوره براءت بر پيامبر خدا (ص) نازل شد،و او قبلا ابو بكر صديق را فرستاده بود تا مراسم حج را با مردم برگزار كند.عرض كردند:يا رسول الله اگر اين سوره را با ابو بكر مى‏فرستادى چه مى‏شد؟فرمود:جر مردى از خاندانم كسى حق ندارد از طرف من كارى بكند،و بعد على بن ابى طالب را خواست و به او فرمود:با اين داستان آغاز سوره‏براءت،به جانب مكه برو...پس على (ع) در حالى كه بر شتر گوش شكافته پيامبر (ص) سوار بود رهسپار شد،تا در ميان راه به ابو بكر رسيد،ابو بكر گفت:آيا فرمانروايى يا فرمانبر؟على (ع) جواب داد: فرمانبر،و بعد هر دو رفتند و ابو بكر براى مردم مراسم حج‏به جا آورد...تا روز عرفه رسيد،على (ع) به پا خاست و دستور پيامبر خدا (ص) را به مردم اعلام كرد...» (5)

و ظاهرا اين رويداد مشهور بوده است زيرا كه در حضور انبوهى از مردم بود.عمر هم وقتى كه ابن عباس ياد آورى كرد،انكار نورزيد.ابن عباس به شرح زير نقل كرده است:«عمر،به من گفت: اى پسر عباس،من رفيقت (على) را جز در حالت‏يك مظلوم نمى‏بينم...گفتم:يا امير المؤمنين! پس حقش را به او برگردان،دستش را از دستم جداكرد و ساعتى با خودش حرف زد و بعد ايستاد.وقتى كه به او رسيدم،گفت:پسر عباس،تصور نمى‏كنم چيزى باعث جلوگيرى مردم او را از حق خويش شده باشد،مگر اين كه او را كم سن يافتند...گفتم:به خدا سوگند كه خدا و پيامبرش موقعى كه به او دستور دادند سوره براءت را از رفيق تو بگيرد،او را كم سال نشمردند.پس روى خود را از من برگردانيد و با شتاب رفت و من هم برگشتم.» (6)

حافظ گنجى شافعى در«كفاية الطالب‏»ص 151 به سند خود از حرث بن مالك نقل كرده است كه او گفت:«به مكه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات كردم،به او گفتم:آيا فضيلتى براى على (ع) شنيده‏اى؟گفت:چهار فضيلت از على (ع) را خود شاهد بودم،كه اگر يكى از آنها را داشتم،محبوبتر بود نزد من از اين كه به قدر عمر حضرت نوح (ع) در دنيا عمر كنم،پيامبر خدا (ص) ابو بكر را با سوره براءت به سمت مشركان قريش فرستاد،بعد از اين كه يك شبانه روز راه پيموده بود.پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:در پى ابو بكر برو و سوره براءت را بگير،و خود آن را ابلاغ كن،پس على (ع) ابو بكر را برگرداند و او در حالى كه مى‏گريست‏بازگشت و گفت:يا رسول الله‏آيا در باره من وحيى نازل شده است؟فرمود:جز خير و خوبى چيزى نيست. البته نمى‏تواند از طرف من تبليغ كند مگر خودم و يا مردى از خودم،و يا گفت:از خاندانم...» (7)

چه پيامبر (ص) ابو بكر را با سوره براءت فرستاده باشد،و يا سوره براءت پس از رفتن او به سفر حج نازل شده باشد،و چه ابو بكر از بين راه برگشته باشد و يا در سمت‏سرپرستى حج، باقى مانده باشد،آنچه كه اين احاديث‏بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه پيامبر (ص) اعلان فرموده است كه كسى-جز مردى از او و يا از خاندان او-حق تبليغ و يا انجام كارى را از جانب او ندارد (و در دو حديث اول و حديث ابن عباس آمده است كه اين عمل به فرمان خداست) .و آن مرد على بن ابى طالب بوده است.

اكنون سعى مى‏كنيم مقصود پيامبر (ص) را از اين عبارت درك كنيم:جز مردى از من (و يا از خاندان من) كسى حق ندارد از طرف من كارى بكند.

طبيعى است كه مقصود پيامبر (ص) اين نبوده است كه كسى-جز مردى از خاندان او-حق ندارد از گفته و يا عمل او چيزى را نقل كند،اگر نه بجز خاندانش بر ديگر مسلمانان حرام بود كه چيزى از او نقل كنند.بطلان اين حرف واضح است.زيرا كه پيامبر (ص) مى‏فرموده است: بايد حاضران به غايبان برسانند.و نيز هدف پيامبر (ص) از آن عبارت اين نبوده است كه جز مردى از خاندان وى،كسى حق ندارد پيام او را به مردم برساند.زيرا كه عده زيادى را به عنوان پيك نزد پادشاهان و فرمانروايان و قبايل و اشخاص فرستاد كه هيچ كدام از آنان از افراد خاندانش نبودند.

در حقيقت مقصود پيامبر (ص) اين بوده است كه-جز مردى از خاندانش-كسى در تعاليم شرعى نمى‏تواند نماينده او باشد،و به عنوان مرجع مسلمانان جايگزين او گردد.پس ديگر مردم حق دارند از گفته‏ها و اعمال پيامبر (ص) نقل كنند،وليكن آنچه كه ايشان نقل مى‏كنند ممكن است درست‏باشد و يا نادرست.و بيشتر وقتها امر بر راويان‏مشتبه مى‏شود و در نتيجه بين روايات ايشان تناقض به وجود مى‏آيد.و از اين رو هيچ كدام نمى‏توانند مرجع عمومى براى مسلمانان و نماينده پيامبر (ص) باشد و همانند يك مبلغ شريعت جايگزين او شوند.و كسى كه جايگزين پيامبر (ص) مى‏شود مردى از خاندان اوست.

براستى كسى كه از جانب پيامبر (ص) كارى را انجام مى‏دهد و جايگزين او مى‏گردد بايد حامل علم پيامبر (ص) و آشنا به تمام آنچه به عنوان وحى بر پيامبر نازل شده و هر آنچه را كه از سنتها بيان فرموده است و هم از تمام مقاصد وحى و سنتها آگاه بوده باشد.و معانى و عبارات پيامبر (ص) بر او مشتبه نشود.و هدف پيامبر (ص) همين بوده است آن جا كه مى‏فرمايد:«من شهر علمم و على دروازه آن شهر است،هر كس بخواهد وارد شهر علم گردد بايد از دروازه آن وارد شود.».

البته پيامبر (ص) در زمان حيات خود،به ما اعلام فرموده است كه اعضاى خاندانش چهار تن هستند:على،فاطمه و دو فرزندشان،حسن و حسين،و ما در فصل دوم احاديث زيادى تقديم خوانندگان كرديم كه دلالت‏بر اين مطلب داشتند،از جمله روايتى كه مسلم از سعد بن ابى وقاص نقل كرده است:«و چون اين آيه نازل شد:«پس بگو:بياييد تا بخوانيم فرزندانمان و فرزندانتان را...»رسول خدا،على،فاطمه،حسن و حسين (ع) را طلبيد و گفت:«بار خدايا اينانند خاندان من.» (8) و ميان اين چهار تن در زمان پيامبر (ص) جز يك مرد نبود،و او على بن ابى طالب بود زيرا كه حسن و حسين آن زمان دو كودك بودند.در اين صورت هدف پيامبر (ص) از كلمه‏«رجل‏»در عبارت:«جز مردى از خاندانم كسى حق ندارد كارى از طرف من انجام دهد.»كسى جز على (ع) نبوده است و به همين جهت‏بود كه سوره براءت را به وسيله او فرستاد.و پيامبر (ص) نخواسته است كه نيابت از خود را به اين دليل كه او از خويشاوندان وى است،منحصر به على كند.زيرا پيامبر (ص) بزرگتر از آن است كه خويشاوندان خود رابه دليل خويشاوندى بر ديگر مردم امتياز بخشد،چه او خود كسى است كه همه مردم را دعوت به از ميان برداشتن تعصبهاى قبيله‏اى كرده و رفع اختلاف طبقاتى را اعلان فرموده است.دو حديث اول و همچنين حديث ابن عباس گوياى اين مطلبند كه به امر خدا بوده است و نه به خواست‏بشر.و خداوند نمى‏خواسته است على (ع) را بر ديگر مردم برترى بخشد مگر اين كه خود او را و ديگر خاندان پيامبر (ص) را از هر نوع پليدى پاك داشته است.و ما به هنگام سخن گفتن از حديث ثقلين در اين باره سخن خواهيم گفت.

آرى اين احاديث دلالت دارند كه تنها جايگزين پيامبر (ص) على است.و هيچ كس از مسلمانان،جز او حق نداشتند كه نماينده رسول خدا (ص) شوند.حبشى بن جناده نقل كرده و گويد:«شنيدم كه پيامبر خدا (ص) مى‏فرمود:على از من است و من از اويم و كسى جز على حق ندارد از طرف من كارى بكند.»،ترمذى در سنن خود (9) اين حديث را نقل كرده است و مى‏گويد اين حديث نيكو،شگفت آور و درست است.و محمد بن ماجه در سنن خود (10) و امام احمد در مسند خود (11) به چند طريق نقل كرده‏اند.

نيابت عامه و نمايندگى على از پيامبر (ص) در اين احاديث روشنگر اين مطلبند كه پيروى از على (ع) پيروى خدا و پيامبر خدا و نافرمانى او نافرمانى خدا و پيامبر (ص) خداست،و جدا شدن از او جدايى از خدا و پيامبر خدا و دشنام به او،دشنام به خدا و پيامبر خداست،و دوستى على (ع) دوستى خدا و پيامبر خدا و دشمنى با او دشمنى با خدا و پيامبر خداست.حاكم در«المستدرك‏»از ابوذر روايت كرده است كه او گفت:

پيامبر خدا (ص) فرمود:«هر كس از من پيروى كند،از خدا اطاعت كرده است و هر كس نافرمانى مرا بكند،نافرمانى خدا را كرده است.و هر كه از على (ع) اطاعت كند،در حقيقت از من اطاعت كرده است و هر كس از على (ع) فرمان نبرد،نافرمانى مراكرده است.»حاكم مى‏گويد:سندهاى اين حديث معتبر است،مسلم و بخارى آن را نقل نكرده‏اند ولى ذهبى در شرح بر مستدرك آن را صحيح و معتبر شمرده است.حاكم در مستدرك خود شمارى از احاديث را در اين باره نقل كرده است كه دشنام بر على (ع) دشنام بر پيامبر (ص) و دوست داشتن على (ع) دوستى با پيامبر (ص) و دشمنى او،دشمنى با پيامبر است.

كسى ممكن است‏بگويد كه احاديث انجام كار و تبليغ از جانب پيامبر (ص) دليل بر امامت على در امور فقهى و دينى است نه دليل بر امامت او در حكومت و سياست،پس اين روايت دليل بر خلافت او نمى‏شود.وليكن آخرين احاديث كه دليل بر لزوم اطاعت او،مانند اطاعت از پيامبر خدا،و همچنين حرمت نافرمانى و جدايى از اوست‏شامل امور ادارى و سياسى نيز هست همان طورى كه شامل امور فقهى مى‏شود...علاوه بر آن كه جدايى بين دين و دنيا در اسلام وجود ندارد.و ما در اين باره به تفصيل در مبحث‏حديث ثقلين سخن خواهيم گفت:

رويداد سوره براءت در موسم حج‏سال نهم هجرى بوده است و ما مى‏بينيم كه پيامبر (ص) در سال دهم هجرى پس از اداى حجة الوداع با عبارتهايى روشن كه به صورت سخنرانى عمومى در حضور هزاران حجگزار خطاب به توده مسلمانان از تمام نسلها و در همه جا همان مطلب را بيان مى‏كند.آن روز همان‏«روز غدير خم‏»است.

و ما براى اين كه ثابت كنيم هدف پيامبر (ص) از اين بيانات چه بوده است‏سعى مى‏كنيم-على رغم اين كه هر دو بخش بيشتر اوقات در يك حديث آمده است-به دو بخش تقسيم كنيم.

آن دو بخش عبارتند:از حديث ثقلين و حديث ولايت.


پى‏نوشتها:

1-ج 1 ص 3.

2-ج 3 ص 51.

3-ص 20.

4-صحيح ترمذى ج 2 ص 183 (فضائل الخمسة فيروز آبادى ج 2 ص 343) .

5-ج 2 ص 547.

6-شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 3 ص 105.

7-الغدير علامه امينى ج 1 ص 40.

8-صحيح مسلم ج 15 ص 176.

9-ج 5 ص 300 (شماره حديث 3803) .

10-ج 1 ص 44 شماره حديث 119.

11-ج 4 ص 164-165.

 

prev page fehrest page next page