امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل سى و پنجم

حديث منزلت

در صفحه‏هاى پيش گفتيم كه پيامبر (ص) در روز بيم دادن به خويشاوندان نزديك خود در مقابل سى يا چهل مرد از فرزندان عبد المطلب،اعلام فرمود كه على (ع) را پس از خود به پاداش وعده‏اى كه او به پيامبر (ص) داده است تا در هدف وى او را يارى كند،به برادرى، جانشينى و خلافت‏خود،انتخاب كرده است.و اين رويداد،سه سال پس از آغاز نبوت و ده سال پيش از هجرت بود.و ما در فصل پيش روشن ساختيم كه پيامبر (ص) با عملش روز بيم دادن خويشاوندان،خواسته بود تا پا جاى پاى موسى (ع) بگذارد آن گاه كه از پروردگارش درخواست كرد و گفت (بطورى كه قرآن براى ما نقل مى‏كند) :

«و برايم وزيرى از خاندانم قرار بده،برادرم هارون را،پشتم را به وسيله او محكم ساز،و او را شريك در كار من قرار ده...» (1) .

و پيامبر (ص) كه در روز هشدار به خويشاوندان،مقابل سى و يا چهل تن از فرزندان عبد المطلب آن حديث را بيان فرموده بود،نوزده سال پس از آن روز،سخنى مانند آن را در برابر هزاران مسلمان در حمله تبوك بيان فرمود.

در ماه رجب سال نهم هجرى پيامبر (ص) در راس سپاهى كه بالغ بر بيست و پنج هزار تن از پيروانش بود،مدينه را به قصد مرز شام ترك گفت،در حالى كه على (ع) را درمدينه به جاى خود گذاشت وليكن اين عمل على (ع) را غمگين ساخت،زيرا كه او نمى‏خواست از پيامبر (ص) دور باشد.و نقل كرده‏اند،بعضى از مردم شايع كردند كه پيامبر (ص) على (ع) را در مدينه گذاشته است چون نمى‏خواسته او را به همراه خود ببرد.

على (ع) با هر وسيله‏اى كه بود،خود را به پيامبر (ص) رساند،در حالى كه پيامبر (ص) هنوز نزديك مدينه بود.و ميان آنها سخنانى رد و بدل شد.و در آن‏جا پيامبر (ص) مطلب مهمى را بيان كرد.كه صحاح (ششگانه) و كتابهاى معتبر آن را نقل كرده‏اند.بخارى از سعد بن ابى وقاص به شرح زير نقل كرده است:

«پيامبر خدا (ص) به قصد تبوك از مدينه بيرون رفت و على (ع) را به جاى خود گذاشت.پس على (ع) عرض كرد مرا ميان كودكان و زنان به جا مى‏گذارى؟پيامبر (ص) در جواب فرمود: آيا نمى‏پسندى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى وجود ندارد؟ (جزء 6 ص 3) ».

و نيز بخارى از قول سعد نقل كرده است:

پيامبر (ص) به على فرمود:«آيا نمى‏پسندى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى؟» (2) و امام احمد در مسند خود (3) ،و حاكم در صحيح خود«المستدرك‏» (4) از ابن عباس حديث زير را نقل كرده‏اند:

«پيامبر (ص) با گروهى از مردم به قصد جنگ تبوك از مدينه بيرون شد،پس على (ع) عرض كرد:من هم با شما بيايم؟فرمود:نه.على (ع) گريه كرد.پس پيامبر (ص) فرمود:آيا تو نمى‏خواهى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى جز اين كه تو پيامبر نخواهى بود؟همانا شايسته نيست كه من بروم مگر تو جانشين من باشى.»

محمد بن سعد در«الطبقات‏»از زيد بن ارقم و براء بن عازب نقل كرده است كه هر دو در مورد حمله تبوك گفته‏اند:پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:من ناگزيرم يا خود بمانم و يا تو به جاى من بمانى،و چون پيامبر (ص) به قصد نبرد جدا شد،گروهى از مردم گفتند:پيامبر (ص) على را ترك نكرد مگر اين كه به خاطر چيزى از او ناراحت‏بوده است.و اين مطلب به گوش على (ع) رسيد.به دنبال پيامبر (ص) رهسپار شد تا اين كه به او رسيد.و آنچه مردم گفته بودند به اطلاع پيامبر (ص) رساند پس پيامبر خدا (ص) لبخندى زد و فرمود:يا على،آيا نمى‏خواهى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى،جز اين كه تو پيامبر نخواهى بود؟ عرض كرد:چرا يا رسول الله.پيامبر فرمود:مطلب از همان قبيل است (5) .

و ابن هشام در سيره نبوى روايت كرده است كه پيامبر (ص) آن روز به على فرمود:«يا على آيا تو نمى‏پسندى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى جز اين كه پيامبرى پس از من وجود ندارد؟» (6) مسلم در صحيح خود به چند طريق از سعد بن ابى وقاص نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) آن روز به على (ع) فرمود:«آيا نمى‏خواهى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نيست؟» (7) .

امام احمد همين حديث را از سعد بن ابى وقاص به چهار طريق نقل كرده است (8) .

حافظ محمد بن ماجه در سنن خود از سعد آن را نقل كرده است (9) .

ترمذى در سنن خود از او روايت را نقل كرده است (10) .

امام احمد از اسماء بنت عميس آن را روايت كرده است (11) .

حاكم همين روايت را در«المستدرك‏»از قول سعد نقل كرده است.

ابن عبد البر در كتاب‏«الاستيعاب‏»خود مى‏گويد:«پيامبر (ص) به على فرمود:تو نسبت‏به من به منزله هارونى نسبت‏به موسى (ع) جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.و اين گفته پيامبر (ص) به على،«تو نسبت‏به من به منزله هارونى نسبت‏به موسى‏»را گروهى از صحابه روايت كرده‏اند و آن از محكمترين و صحيحترين آثار نبوى است.و آن را سعد بن ابى وقاص نقل كرده...و ابن عباس و ابو سعيد خدرى،ام سلمه،همسر پيامبر (ص) ،اسماء بنت عميس و جابر بن عبد الله و گروه زيادى كه بردن نام همه آنها به درازا مى‏كشد،نقل كرده‏اند.» (12) و اگر كسى پيدا شود كه در درستى حديث‏«بيم دادن خويشاوندان‏»خدشه وارد كند،اما من كسى از مسلمانان را سراغ ندارم كه در صحت اين حديث‏شك داشته باشد.و صحت اين حديث، درستى حديث‏«انذار»را تاييد مى‏كند،زيرا كه هر دو حديث در معنى هماهنگند و از يك مقصود حكايت مى‏كنند.

حديث منزلت،تمام مراتب هارون را-به جز نبوت-به على (ع) مى‏دهد.و هارون برادر و وزير موسى (ع) بود،و قرآن نيز بيانگر آن است:«و برايم وزيرى از خاندانم،برادرم هارون را قرار ده، و پشتم را به وسيله او قوى ساز.» (13) .و هارون نايب موسى و كسى بود كه جانشين او گرديد.

«به موسى سى شب وعده كرديم و آن را با ده شب كامل ساختيم،پس وقت مقرر پروردگارش چهل شب تمام شد،موسى به برادرش هارون گفت:جانشين من در ميان قومم باش و آنها را اصلاح كن و از راه فاسدان پيروى مكن‏» (14) .

و هارون چون موسى رهبر همه بنى اسرائيل شد و از جانب خدا قدرتى چون قدرت موسى به او داده شد،و قرآن گوياى آن است:

خداوند به موسى فرمود:«بزودى بازويت را به وسيله برادرت (هارون) نيرومند گردانيم و براى شما تسلطى قرار دهيم،تا آنان به شما نرسند،و شما و پيروانتان به‏وسيله آيات ما پيروز شويد.» (15) .

براستى كه فرموده خدا«شما دو نفر و پيروانتان پيروزند»بروشنى دلالت دارند بر اين كه تمام كسانى كه به موسى (ع) ايمان آورده بودند پيروان هارون بودند همان طورى كه پيروان موسى بودند.و آيه مباركه نيز مى‏گويد،كه خداوند به هر دوى آنها تسلط و مقام والايى داد كه هرگز كافران گزندى به ايشان نرسانند،و پيروزى بر دشمنان از آن ايشان و پيروانشان است.و على (ع) به مقتضاى بيان پيامبر (ص) داراى چنان مراتبى است.پس او برادر پيامبر (ص) است و خداوند به وسيله او بازوى برادرش پيامبر،محمد (ص) را نيرومند گردانيد،با تفاوتى كه ميان آن دو برادران است.برادرى هارون با موسى در ولادت است‏بدون دستاورد با زحمت و كوشش،اما برادرى على با محمد (ص) مهمتر است زيرا كه او با على از يك پدر و مادر متولد نشده‏اند بلكه برادرى به پاداش عمل وى به او داده شد و هم او وزير و نايب پيامبر است،كه جايگزين او مى‏شود.و همچون پيامبر،مورد اطاعت تمام مسلمانان مى‏باشد.و آيا معنى خلافت چيزى فراتر،از اينهاست؟

آرى پيامبر (ص) با اين عبارت فشرده همه جانبه اعلام مى‏دارد كه وزير و جانشين او و كسى كه بر تمام مسلمانان لازم است از او پيروى كنند و فرمان او را ببرند همان طورى كه از پيامبر (ص) پيروى مى‏كنند و فرمان او را مى‏برند،او تنها على بن ابى طالب (ع) است.و تمام آنها را حديث‏«بيم دادن خويشاوندان‏»در بردارد،زيرا كه پيامبر (ص) به مسلمانان فرمود:«اين برادر، وصى و خليفه من در ميان شماست پس به سخن او گوش فرا دهيد و از او پيروى كنيد.»و دوست دارم كه به آيه قبلى در مورد موسى و هارون برگردم،آن جا كه متضمن نكاتى است كه نشان مى‏دهد،خداوند به آن دو تن تسلط،قدرت و مقام والايى مرحمت كرده است تا ست‏خيانت كافران به ايشان نرسد و ايشان و پيروانشان پيروز شوند.چقدر در اين زمينه شباهت ميان موسى و هارون‏با محمد (ص) و على زياد است!براستى كه خداوند بازوى محمد (ص) را به وسيله على قوى كرد.على (ع) در دلاوريش اعجوبه روزگار بود.آن دو تن داراى حاكميتى از جانب خدا بودند و در برابر دشمنان اسلام مقام بلندى داشتند،كه كافران با همه فزونى افراد و كمى شمار مسلمانان آن روز،نتوانستند،به هيچ يك از آن دو بزرگوار،صدمه‏اى برسانند،و پيامبر (ص) و على (ع) و پيروانشان پيروز شدند،چه بسيار سختيهايى كه پيامبر (ص) با آنها روبرو شد و چه بسا در آن موارد مسلمانان در تنگنا قرار گرفتند و بسيارى از ايشان تصور كردند،كه اين بار به شكست‏سپاه توحيد مى‏انجامد.در حالى كه با پايدارى پيامبر (ص) و سرسختى برادرش على (ع) كفه اسلام سنگين شد و دين خدا در همان نبرد به پيروزى رسيد.مسلمانان بارها به هزيمت رفتند و پيامبر (ص) و على (ع) بتنهايى و يا با تنى چند باقى ماندند،وليكن خداوند به ايشان سلامتى عطا كرد و پيروزى بر گردانهاى مهاجم را بر ايشان مقرر فرمود.براستى كه پيامبر (ص) و نايبش على (ع) بيست و سه سال در محاصره خطرها به سر بردند،وليكن دشمنان نتوانستند به ايشان صدمه‏اى وارد كنند و ايشان و پيروانشان پيروز شدند.ابو تمام طايى على (ع) و مبارزه‏هاى او در راه خدا را توصيف كرده است،و چه خوب توصيف كرده است آن جا كه مى‏گويد:هر گاه بخواهند افتخارات على را بشمارند،برادر پيامبر (ص) و داماد اوست‏كه نه مثل او برادرى وجود دارد و نه همچون او دامادى‏با او پشت پيامبر،محمد (ص) قوت يافت‏همان طورى كه با هارون پشت موسى (ع) قوت گرفت‏همواره او زداينده غبارهاى اندوه بود[آرى]فتح و نصرت او غبار غم را از چهره پيامبر (ص) مى‏زدوداو در تمام صحنه‏ها چون شمشيرى بود،شمشير خداو شمشير پيامبر خدا،كه نه كندى در آن راه داشت و نه فرسودگى‏كدام دستى است كه براى نكوهش او كوتاه نباشد زيرا كه هيچ گمراهى و ضلالتى در او راه ندارد.-از يك طرف پناهگاه امنى براى دينداران بودو از طرفى براى مخالفان دين سهمگين بودرخنه‏هاى ترسناك سقوط به وسيله او مسدود مى‏شدو با وجود او نفوذ در سرزمين دشمن ايجاد مى‏شد.

آن گاه كه در نبرد احد و بدر پياده و سواره هجوم آوردندهم در احد و هم در بدر،چون امواج همه آنها را در هم پيچيدو روز جنگ حنين،بنى النضير،خيبرو خندق كه به دست تواناى او مدفن عمرو شدنشانه‏هايى از كشتار خونين بودند كه در سايه شمشيرهاى سرخ فام و نيزه‏هاى خونرنگش از مسلمانان دفع شدصحنه‏هايى كه خداوند غم و سختى آنها را از بين بردو او را پيروز گردانيد،با اين حال،مشتبه بودن امر،شگفت آور است!

ممكن است كسى بگويد كه اين حديث در مورد خاصى صادر شده است:آن مورد نيابت على (ع) از پيامبر (ص) در مدت غيبت او هنگام حمله تبوك است.همان طورى كه هارون از موسى (ع) در مدت رفتن او به وعده‏گاه پروردگارش نيابت كرد.و معناى چنين گفتارى آن خواهد بود كه اين حديث‏بر نيابت على (ع) از پيامبر (ص) به صورت كلى دلالت ندارد.

آرى ممكن است چنين سخنى را از باب جدل كسى بگويد كه تصميم دارد دلالت‏حديث‏بر گزينش پيامبر (ص) على را مردود بشمارد.وليكن دلالت اين حديث نسبت‏به آن مطلب براى كسى كه نمى‏خواهد حديث را از معناى اصليش دور كند روشن است.و اگر مقصود نايب گرفتن على (ع) در مورد خاصى بود،در حقيقت اين نيابت مانند نايب گرفتن هر فردى از اصحاب بود كه پيامبر (ص) آنان را در مدينه جايگزين خود مى‏كرد.و براى جانشين قرار دادن على (ع) هيچ گونه امتيازى و يا هدف خاصى نمى‏بود.و تمام كسانى را كه پيامبر (ص) در مدينه به جاى خود قرار داده بود،نسبت‏به پيامبر (ص) به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) مى‏بودند.براستى دانشمندانى كه اين حرف را زده‏اند فراموش كرده‏اند كه پيامبر (ص) ابو لبابه را موقعى كه به جنگ بدر رفت،و ابن عرفطة را روز دومة الجندل،و ابن ام مكتوم را در ايام جنگهاى بنى قريظه،بنى لحيان و ذى قرد،در مدينه به جاى خود تعيين كرد.و ابوذر را در روز بنى المصطلق و نميله را در جنگ خيبر،ابن الاضبط را در ايام عمرة القضاء،ابو رهم را در فتح مكه،و ابو دجانه را در مدت حجة الوداع (16) جانشين خود قرار داد.آيا كسى از پيامبر (ص) نقل كرده است كه او به شخصى از اين جانشينان موقت‏خود (با اين كه از بهترين اصحاب بودند) فرموده باشد:تو نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) هستى؟بطور حتم اين كار را نكرده است.

حقيقت اين است كه پيامبر (ص) اين مناسبت را وسيله قرار داده و آن را به عنوان منبرى براى اعلان فضيلت على (ع) و رهبرى او براى امت و جانشين قراردادن او براى خودش و هم اين كه او تنها نايب پيامبر (ص) است،به كار برده است.و استثناى نبوت در حديث‏شريف،به عنوان دليلى بر عموميت مقام داده شده به على كفايت مى‏كند.پس حقيقت اين است كه پيامبر (ص) مى‏فرمايد:جايگاه على (ع) نسبت‏به او به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) است، در جهت‏برادرى،وزارت،نيابت عامه و رهبرى امت و هر مقام ديگرى به جز نبوت كه هارون داشته است.علاوه بر اين كه حديث‏بروشنى دلالت دارد كه محروم بودن على (ع) از نبوت،نه به دليل شايسته نبودن اوست،بلكه از آن رو است كه محمد (ص) خاتم پيامبران است.اگر او خاتم الانبيا نبود هر آينه على (ع) پيامبر بود.و على (ع) خود در يكى از خطبه‏هايش گفته است،كه پيامبر (ص) در آغاز نبوت فرمود:«يا على تو آنچه را من مى‏شنوم مى‏شنوى،و آنچه را مى‏بينم مى‏بينى،وليكن تو پيامبر نيستى اما بهتر از ديگرانى.» (17) البته نيابت هارون از برادرش موسى (ع) روزى كه به وعده گاه رفت در حقيقت‏يك نيابت موقت نبود.بلكه جايگاه طبيعى او ميان مردم بنى اسرائيل بود،از آن جايى كه او نايب عام براى موسى گرديد و هر گاه سرپرست امت غيبت داشت،نايب او به صورت طبيعى به عنوان بخشى از وظيفه كلى خود جايگزين او مى‏شد.و ما در پيش گفتيم كه قرآن بيان مى‏كند كه هارون همچون موسى رهبر همه بنى اسرائيل بوده است:

(خداوند به موسى) «فرمود:بازويت را به وسيله برادرت نيرومند مى‏سازم و براى شما دو تن تسلطى قرار مى‏دهم كه دست ايشان به شما نرسد.شما و پيروانتان پيروزيد.»و هر گاه على داراى همان جايگاه است پس او به مانند شخص پيامبر محمد (ص) زمامدار تمام مسلمانان است و نيابتش از او به هنگام نبودن او امرى طبيعى و بخشى از نيابت عامه اوست زيرا كه او نايب رئيس آن دولت است.و اين بود بخشى از هدف پيامبر (ص) از بيان آن و در حديث ابن عباس از نظرتان گذشت كه حاكم و امام احمد نقل كردند كه پيامبر (ص) به على (ع) فرمود: «آيا تو راضى نيستى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى جز اين كه تو پيامبر نيستى؟حقا كه سزاوار نيست من بروم مگر اين كه تو جانشين من باشى.»و لازم به ياد آورى است كه پيامبر (ص) حديث منزلت را در غير رويداد تبوك بيان فرموده است.ام سليم همسر ابو ايوب انصارى-زنى كه شخص پيامبر (ص) او را گرامى مى‏داشت و به ديدار او مى‏رفت-نقل كرده است كه پيامبر (ص) به او فرمود:«اى ام سليم،گوشت على گوشت من و خون وى خون من است،و او نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) است.» (18) طبرى از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر (ص) روز تعيين برادرى به على فرمود: (مساله اخوت هشت‏سال پيش از حمله تبوك بود) «...يا على (از نظر شفقت‏به على مانند حبت‏برادرى به برادر خود) موقعى كه من ميان مهاجران و انصار پيمان برادرى برقرار كردم و ميان تو با كسى از آنها برقرار نكردم،آيا ناراحت‏شدى؟آيا نمى‏خواهى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى جز اين كه پس از من‏پيامبرى نخواهد بود؟» (19) .

اسماء دختر عميس (همسر جعفر طيار) روايت كرده است:

«از رسول خدا شنيدم كه به على مى‏فرمود:تو نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى هستى جز اين كه پيامبرى پس از من نخواهد آمد» (20) و طبيعى است كه اسماء در حمله تبوك نبوده است پس او اين روايت را از پيامبر (ص) در غير قضيه تبوك شنيده است.و گاهى خواننده در شگفت مى‏ماند كه توده دانشمندان چگونه حديث منزلت را-على رغم روشنى صحت‏سند و دلالت‏حديث-دليل بر جانشينى على (ع) از پيامبر (ص) و خلافت او ندانسته‏اند. به اين خواننده گرامى بايد بگويم كه موضع منفى اين گروه دانشمندان نسبت‏به لت‏حديث‏بر مقصود پيامبر (ص) نتيجه عناد و يا ضعف در اخلاصشان در جستجوى حقيقت نيست.وليكن آنچه اتفاق افتاده اين است كه اين توده دانشمندان در اجتماعى زندگى مى‏كردند كه معتقد بود پيامبر (ص) از دنيا رفته و كسى را پس از خود به جانشينى تعيين نكرده است.و من اعتقاد دارم كه اگر موج اين بيان پيامبر (ص) كه احاديث منزلت‏بيانگر آن است،به ابو بكر مى‏رسيد،آن گروه دانشمندان چنان موضعى نسبت‏به اين حديث نمى‏گرفتند. پس اگر پيامبر (ص) گفته بود:اى ابو بكر،آيا تو نمى‏خواهى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد،علماى جمهور ترديدى به خود راه نمى‏دادند كه اين عبارت دليلى روشن است‏بر اين كه پيامبر (ص) ابو بكر را پس از خود به جانشينى تعيين كرده است!و من به نوبه خود مى‏گويم كه اگر پيامبر (ص) به ابو بكر چنان فرموده بود ايمان مى‏آوردم كه پيامبر (ص) ابو بكر را به جانشينى خود تعيين فرموده است.

در حقيقت پيامبر (ص) از مشابهت مقام على (ع) و هارون بيش از يك مرتبه براى مسلمانان سخن گفته است.امام نسايى در«خصائص العلويه‏»نقل كرده است كه وقتى جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه با امام على (ع) در باره كفالت دخترك يتيم‏حمزه سيد الشهدا اختلاف پيدا كردند،پيامبر (ص) ضمن مطالبى كه عنوان كرد،گفت:«يا على!تو نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) هستى...» (21) و حسن بن بدر،حاكم در«الكنى‏»و شيرازى در«الالقاب‏»و ابن نجار نقل كرده‏اند كه پيامبر (ص) در حالى كه-ابو بكر،عمر و ابو عبيدة بن الجراح كه نزد پيامبر بودند-به على (ع) فرمود:«يا على تو نخستين فرد از ايمان آورندگان و اولين مسلمانى،تو نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) هستى...» (22) و از زيد بن عوفى نقل شده است كه پيامبر خدا (ص) روز پيمان برادرى به على عليه السلام (در سال اول هجرى) فرمود:«به خدايى كه مرا بحق فرستاده است‏سوگند،پيمان برادرى تو را تاخير نينداختم مگر براى خودم.و تو نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) هستى جز اين كه پيامبرى پس از من نخواهد آمد.و تو برادر و وارث منى...» (23)

اين احاديث و جز اينها از احاديثى كه نقل نكرده‏ام،دلالت روشن دارند بر اين كه على (ع) نسبت‏به پيامبر (ص) به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) بوده است و تمام آن مراتب را كه هارون داشته است-به جز پيامبرى-دارد.پس او نايب عام پيامبر (ص) است (نه در يك مورد خاص) .و او همچون شخص پيامبر (ص) زمامدار همه مسلمانان و مورد اطاعت همه آنهاست. و اين زمامدارى كه به او مرحمت‏شده است جز از طريق وحى از جانب خدا به پيامبر بزرگوارش نبوده است.پيامبر (ص) بارها از همانندى جايگاه على (ع) و هارون سخن گفته است.و در موارد زيادى و آخرين موردى كه در آن جا پيامبر (ص) در باره اين موضوع سخن گفت روز حمله تبوك در ماه رجب از سال نهم پس از هجرت بوده است.و پس از چند ماهى در همان سال پيامبر (ص) را مى‏بينيم كه موضعى شبيه همين موضع را گرفته است،آن هنگامى كه ابو بكر را مى‏فرستد تا سوره براءت را براى حاجيان قراءت كند.

پس حال بايد ببينيم كه آن داستان از چه قرار بوده است؟


پى‏نوشتها:

1-سوره طه (20) آيه 30.

2-صحيح بخارى،ج 5 ص 24.

3-ص 131.

4-ج 3 ص 133.

5-ج 3 ص 25.

6-ج 2 ص 176.

7-ج 15 ص 176.

8-ج 1 ص 175،177،179،182.

9-ج 1 ص 45.

10-ج 5،ص 302 (چاپ الفجاله مصر،سال 1967) .

11-المسند،ج 6،ص 3-33.

12-ج 3 ص 109.

13-سوره طه (20) آيه 30-32.

14-سوره اعراف (7) آيه 138.

15-سوره قصص (28) آيه 35.

16-تمام اين‏ها را ابن هشام در سيره خود آورده است آن جا كه نام افرادى را كه پيامبر (ص) هنگام عزيمت‏به هر يك از غزوه‏ها و در فاصله آن مدت به جاى خود در مدينه تعيين مى‏كرد، نام برده است.

17-خطبه قاصعه،نهج البلاغه.

18-عقيلى آن را روايت كرده است (مختصر كنز العمال،حاشيه جلد پنجم مسند احمد ص 33) .

19-مختصر كنز العمال.

20-ابن عبد البر در«الاستيعاب‏»ج 3 ص 198 و امام احمد مانند آن را در«المسند»ج 6 ص 369 نقل كرده‏اند.

21-المراجعات سيد شرف الدين ص 176-25.

22-كنز العمال ج 16 شماره حديث 603.

23-كنز العمال ج 1 ص 41 شماره حديث 919.

 

prev page fehrest page next page