امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل هجدهم

ابو بكر،عمر را جانشين خود قرار مى‏دهد

ابو بكر مرد و زندگى مردى پر از كارهاى عظيم پايان يافت.او را همان بس كه در روزگار خلافتش اين سه چيز انجام گرفته باشد:

(1) شورش مرتدان و آنان را كه از پرداخت زكات خوددارى كردند بخوبى فرو نشاند و قبايل عرب شورشى را به دامان اسلام برگرداند.در نتيجه آن شورشيانى كه بر او شوريده بودند ارتشى شدند در خدمت او و براى او.

(2) دستور جمع آورى سوره‏ها و آيات قرآن را صادر كرد،و قرآن بطور كامل و بدون نقص گردآورى شد.

(3) اسلام را تا پشت مرزهاى شبه جزيره عربى رساند،او مرده بود،ولى لشگريان اسلام با ارتش فارس در عراق،و ارتش روم در سوريه روبرو بودند.

هنگامى كه خليفه اول در آستانه مرگ قرار گرفت‏خواست كسى را بعد از خود وصى قرار دهد، و نه تنها او حق داشت چنين كارى بكند،بلكه انجام آن بر او لازم و واجب بود.زيرا او مسؤول دولت نو پا بود و شايسته نبود كه سرنوشت زمامدارى آن را به دست تصادف بسپارد.البته معقول بلكه مورد توقع اين بود كه ابو بكر،على را جانشين قرار دهد.قبلا گفته شد كه خلافت در دور اول از كنار على گذشت،زيرا بيعت‏با سرعت و بدون تصميم قبلى انجام يافت،و بدون حضور على صورت گرفت و راى يا نامزدى او را ستاند،زيرا آن بيعت نتيجه قرارداد اجتماع انصار در سقيفه بنى ساعده بود.و حضور على (ع) امكان نداشت چون گرفتار مراسم خاكسپارى پيامبر (ص) بود.آرى،منطقى بود كه اين بار خلافت از على نگذرد،آن هم به خاطر امتيازهايى كه او بر ديگران داشت مانند پيشتازى در اسلام،مبارزه بى‏نظير در راه خدا، شرافت‏بى‏مانند،علم بى‏پايان و نيز به دليل بيانات روشن و بى‏شمار پيامبر كه دلالت‏بر گزينش على (ع) براى رهبرى امت‏به دست پيامبر داشت،از همه اينها گذشته جريان حاضر،ناگهانى نيست و خليفه مى‏تواند هر كسى را كه مايل است تعيين كند،در صورتى كه اين كار نشد و حداقل به دو علت انجام نگرفت:

(1) موضع منفى قريش نسبت‏به على (ع) .قريش طبقه يا حكومت اشرافى با نفوذى را فراهم آورده بود.براستى اشتباه مى‏كنيم اگر تصور كنيم كه اجتماع ناگهانى انصار در سقيفه بنى ساعده بزرگترين علتى بود كه باعث‏شد خلافت در دور اول از كنار على بگذرد در صورتى كه در حقيقت،بزرگترين سبب ناخشنودى قريش از على (ع) بود...

قريش به چند دليل بر ضد آن حضرت موضع گرفته بود:از آن جمله،امتيازهاى وى و قرابت ويژه‏اى بود كه با پيامبر داشت.پس،اگر على عهده‏دار خلافت مى‏شد،در حقيقت زمامدارى از خانه پيامبر بيرون نرفته بود و در خلافت‏به روى ديگر مردم قريش بسته مى‏شد.قريش در برابر على (ع) ايستاد چون نمى‏خواست كه نبوت با خلافت‏به نفع بنى هاشم جمع شود.قبايل قريش با پيامبر به دليل حسد بر بنى هاشم جنگيده بودند كه چرا پيامبر از ميان آنان است و نه از ديگر قبايل عرب.در اين صورت،انتظار مى‏رفت كه قريش با انديشه جانشينى على (ع) با تمام توانى كه دارد مبارزه كند،زيرا خلافت او به معنى تمركز نبوت و خلافت‏براى هاشميان بود.

چون اين طرز تفكر قريش على (ع) را از خلافت در دور اول،محروم ساخت پس،بايد متوقع بود كه با گذشت زمان اين بار على (ع) از خلافت دورتر شود.به دليل اين كه نفوذ قريش در ايام خلافت ابو بكر كم نشد بلكه به گونه‏اى چشمگير زياد شد.چون خليفه از قريش شد،او وزيران و بزرگ فرماندهان لشكر را از قريش تعيين كرد.كسانى از قريش-چون ابو سفيان-كه در آغاز كار از خلافت ابو بكر ناراضى بودند (به اين دليل كه خلافت از دست‏بنى عبد مناف بيرون رفته بود) كاملا به وضع موجود راضى شدندزيرا نفوذ خود او و نفوذ پسرش[معاويه]در حكومت جديد،رو به فزونى مى‏رفت.

(2) ابو بكر در ميان تصريحات پيامبر راجع به على (ع) چيزى را نمى‏ديد كه مسلمانان را ملزم به رهبرى او سازد.و اگر چنان چيزى ديده بود،به خود اجازه نمى‏داد كه نخستين خليفه باشد.ابو بكر چون معتقد به چنان تصريحى نبود،براى خود اين اختيار را قائل شد تا على (ع) يا شخص ديگرى از نخبه‏هاى صحابه را برگزيند،اما چرا على را انتخاب كند كه على (ع) مخالف خلافت اوست و عمر بن خطاب را انتخاب نكند كه بزرگترين و مؤثرترين فردى بود كه براى بيعت‏با وى كوشش و تلاش كرد؟او كه موافق قانونى بيعت وى و بازوى راست او در ايام خلافتش بوده و داراى بسيارى از شايستگيهاى رهبرى.

از مطالب شايسته ذكر اين است كه از جمله شكوه‏هاى على به هنگام مصالحه با ابو بكر آن بود كه ابو بكر در امر خلافت‏بر او غلبه كرد.هنگامى كه ابو بكر از على آن جمله را شنيد، چشمانش پر از اشك شد.از جمله مطالب قابل ذكر نيز آن است كه فاطمه زهرا (ع) از ابو بكر غضبناك شد،و او انصار را به رو گرداندن از ابو بكر به سوى على (ع) وادار مى‏كرد (و نقل آن-در نامه‏اى كه معاويه در ايام خلافت امام به او نوشت گذشت) .

از جمله عوامل خشم حضرت زهرا (ع) بر ابو بكر (علاوه بر امر خلافت) اين بود كه ابو بكر او را از فدك (مزرعه‏اى در منطقه خيبر) منع كرد،با وجود آن كه حضرت زهرا (ع) به اصرار آن را خواستار بود،زيرا آن را از رسول خدا به ارث برده بود.البته اين كه ابو بكر فدك را از دست آن حضرت گرفت‏به دليل روايتى بود كه از پيامبر نقل كرد چه او فرموده بود:«پيامبران ارث نمى‏گذارند».اين موضوع تا به آن جا ادامه يافت كه حضرت زهرا غضبناك شد و تا هنگام مرگش با ابو بكر سخن نگفت (1) .ابو بكر به رضايت زهرا (ع) اهميت فراوانى مى‏داد،زيرا پيامبر (ص) فرموده بود:«فاطمه پاره تن من است هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين كرده است.» (اين روايت را بخارى در باب‏اوصاف و مناقب خويشان پيامبر و منقبت زهرا (ع) روايت كرده است) .گذشته از همه اينها،انتظار مى‏رفت كه خليفه شايسته براى تحقق چيزى كه باعث‏خشنودى فاطمه (ع) مى‏شد-اگر چه پس از پيوستن او به ملكوت اعلى-تلاش مى‏كرد، زيرا خشنودى او خشنودى پيامبر است،چه او-چنان كه پيامبر صريحا فرموده است-پاره تن اوست.و ترديدى نيست كه ابو بكر مى‏توانست-با خليفه قرار دادن على (ع) -پيامبر (ص) و دخترش را خشنود سازد.

اما خليفه نه تنها هيچ كدام از اين كارها را نكرد،بلكه با على و هاشميان و بزرگان از صحابه كه به على تمايل داشتند-چون عمار،ابو ذر و ديگران-در امر خلافت مشورت هم نكرد.و از اصحاب نخواست تا نسبت‏به يك نفر از دو نفر و يا بيشتر،از ميان افراد شايسته،اظهار نظر كنند.او تنها با افرادى به مشورت پرداخت كه عمر را شايسته مى‏ديدند.تمام كسانى هم كه طرف مشورت قرار گرفتند از هواداران عمر بودند.

چرا واقعيت را چنانكه هست‏بازگو نكنيم!البته ابو بكر در مساله بيعتش و در تثبيت‏خلافتش مديون عمر بود،و عمر در مدت خلافت ابو بكر بازوى راست او بود.ابو بكر،كه به دوستان خويش وفادار بود،خواست تا يد بيضايش را به دوست صميمى خويش دهد.ما اين مطالب را مى‏گوييم-بدون اين كه چيزى از اخلاص خليفه اول و يا از شايستگى خليفه دوم بكاهيم.

خليفه اول در بستر مرگ،دستور داد تا عثمان بن عفان وصيتى را كه خود املا كرده بود، بنويسد،پس،آنچه را كه وى املا كرده بود نوشت و هنگامى كه به اين جمله رسيد كه:«من خليفه قرار دادم بر شما»خليفه بى‏هوش شد-پيش از اين كه نام جانشين را ذكر كند-و هنگامى كه به هوش آمد،درخواست كرد نوشته را بخواند،در حالى كه عثمان پيش از آن كلمه‏اى از پيش خود به كلمات خليفه،افزوده بود.البته او نام عمر را ذكر كرد.و خليفه بدان وسيله مسرور شد.طبيعى است كه خليفه جديد (عمر) از اين عمل عثمان شادمانتر شد و اين يد بيضاء را براى عثمان حفظ كرد و در پايان خلافت‏خود پاداشى نظير همان را از جانب خويش به او داد.


پى‏نوشتها:

1-بخارى در صحيح خود ج 5 ص 178 و مسلم در صحيح خويش ج 12 در باب حكم فى‏ء ص 77 روايت كرده‏اند.

 

prev page fehrest page next page