امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۱۳ -


فصل دهم

در جنگ احزاب

امنيت قبايل مكه-و در راس آنها ابو سفيان-در گرو يك چيز بود و آن يكسره كردن كار محمد (ص) و دين او بود،قبيله‏هاى ديگرى خارج مكه بودند كه با آنان در اين امنيت مشاركت داشتند،زيرا آنان نيز همانند ايشان بت‏پرست‏بودند و محمد را براى دينشان خطرناك مى‏ديدند.در بين آنان و مسلمانان در خلال پنج‏سالى كه از هجرت سپرى شده بود، برخوردهاى پراكنده‏اى وجود داشت و در تمام آن برخوردها مسلمانان غلبه يافته بودند.در نتيجه آنها نيز مثل قبايل مكه كينه و ناراحتى داشتند.ميان مسلمانان،و يهوديهاى مجاور مدينه برخوردهايى ايجاد مى‏شد منشا همه آنها پيمان‏شكنى آنان نسبت‏به پيامبر و اظهار عداوتشان نسبت‏به مسلمانان بوده است،با اين كه ايشان در سايه موجه دانستن آن پيمانها در امنيت‏بودند.پيامبر (ص) يهوديان بنى نظير و ديگران را از سرزمينهايشان تبعيد كرده بود.

سال پنجم هجرى گروهى از يهود با مژده جنگ و آهنگ گرد آوردن عرب بر محور پيكار با پيامبر (ص) راهى مكه شدند،تا به مقاصد شوم خود نايل شوند.قريش هيچ نيازى به كسانى كه آنان را وادار به جنگ كنند نداشتند،لذا بدون تامل موافقت كردند و چهار هزار رزمنده آماده ساختند و به تحريك يهوديانى كه از مدينه آمده بودند،قبيله‏هاى غطفان و غيره نيز به آنان پيوستند،در نتيجه،شمار ارتش بت‏پرستان به حدود ده هزار نفر رسيد.

خبر اجتماع آنان چند روز قبل از رسيدن به مدينه،به پيامبر رسيد.پيامبر بااصحاب خود مشورت كرد.سلمان فارسى نظر داد كه خندقى اطراف مدينه حفر شود تا بين مهاجمان و رسيدن آنان به مدينه فاصله اندازد.پيامبر مسلمانان را (كه حدود سه هزار تن بودند) مامور اجراى اين پيشنهاد كرد،خندق در خلال شش روز كنده شد.موقعى كه انبوه لشكر دشمن، خندق را مشاهده كردند،غافلگير شدند،و يقين پيدا كردند كه نخواهند توانست وارد مدينه شوند،پس ناگزير به جاى ورود به مدينه،حصارى در اطراف آن پى ريختند.

بنى قريظه پيمان شكنى مى‏كنند

پس از رسيدن آنان به منطقه مدينه يهود بنى قريظه به ايشان پيوست،البته اينان از ابتدا در پيمان صلح با پيامبر بودند و اين پيمان شكنى آنان پيشامد خطرناكى براى مسلمانان بود. آنان با پيمان شكنى خود،به جمعيت،و كمك دشمن افزودند بناچار مسلمانان بر آن شدند تا به خطوط دفاعى خود،خط دفاعى جديدى بيفزايند.ميان مسلمانان تعدادى از منافقان بودند كه خبرهاى ناگوارى به آنها مى‏دادند و در دل آنان رفته رفته ايجاد خوف مى‏كردند.مسلمانان را ترسى شديد فرا گرفته بود و بجز كسانى كه خدا آنان را حفظ كرده بود-كه البته زياد نبودند-بقيه از ترس جانهايشان به لب رسيده بود.قرآن از حالات روانى كه مسلمانان در آن برهه از زمان به سر مى‏بردند نقل مى‏كند:

«هنگامى كه دشمنان از بالاى سر و از پايين پاى شما به طرف شما آمدند و هنگامى كه چشمها نگران و دلها به حنجره‏ها رسيده بود و به خدا گمان بد مى‏برديد،آن جا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و بشدت به خود لرزيدند.و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى نفاق بود مى‏گفتند:خدا و پيامبرش جز وعده فريبكارانه به ما ندادند.و هنگامى كه گروهى از آنان مى‏گفتند:اى مردم مدينه!ديگر جاى اقامت‏براى شما نيست پس باز گرديد!و جمعى از آنان اجازه مى‏خواستند از پيامبر[تا برگردند]و مى‏گفتند:خانه‏هاى ما ناامن است،در حالى كه ناامن نبود،آنان قصدى جزفرار از جنگ نداشتند.» (1) .

بر خلاف آنان وضع روحى مشركان بالا بود و پيروزى را در دسترس خود مشاهده مى‏كردند آنان مدينه را محاصره كرده‏اند و كسى از اهل مدينه جرات بيرون شدن از آن را ندارد. بخصوص موقعى اطمينانشان به پيروزى زياد شد و روحيه‏شان بالا رفت كه بنى قريظه تا حدى با آنها همدست‏شدند و مكيان را از حالت محاصره كردن خارج كردند و در وضع تهاجم رو در رو قرار دادند.

بت‏پرستان از حالت محاصره به تهاجم تغيير جهت مى‏دهند

عمرو بن عبدود و به همراه او ضرار بن خطاب،عكرمة بن ابى جهل و ديگران،در صدد يافتن جايى كم عرض در خندق برآمدند تا اسبهايشان آنان را از آن محل رد كنند.در نتيجه با مسلمانان در يك خاك قرار گيرند.انتظار مى‏رفت كه اگر آنان در اين گستاخى موفق شوند ديگر مشركان نيز از خندق عبور كنند.امكان داشت كه تمام لشكر مهاجم-اگر بين دو طرف خندق پلى از خاك هر چند به اندازه همان جاى كم پهنا مى‏زدند-از خندق عبور كنند.در حالى كه پيش از عبور مشركان از خندق مسلمانان را ترس فرا گرفته و جانهايشان به لب رسيده بود،به سهولت مى‏توانيم وضع روحى آنان را پس از عبور دشمن از خندق،تصور كنيم، و آن خطر جدى تازه‏اى بود كه نمى‏توانستند حدى بر آن تعيين كنند.

از جمله مؤمنان كسانى بودند كه توكل به خدا اراده آنان را قويتر كرد

على رغم اين كه ترس دلهاى اكثريت انبوهى از مسلمانان را پر كرده بود،در ميان آنان كسانى بودند كه قلبشان پر از ايمان بود و هيچ تزلزل و اضطرابى پيدا نكردند بلكه عظمت‏خطر-به علت وعده پيروزى كه خدا و پيامبرش به ياوران دينش داده بود-برايمان آنان افزود،و خود را براى فداكارى و پيشگيرى آن خطر و از بين بردن آن آماده كردند.قرآن از روحيه اين مؤمنان براى ما سخن مى‏گويد:

«و چون مؤمنان آن گروهها را ديدند،گفتند:اين است آنچه خدا و پيامبرش به ما وعده داده بودند،و خدا و رسولش راست گفتند و جز بر ايمان و اسلام آنان چيزى افزوده نشد.از جمله مؤمنان مردانى هستند به پيمانى كه با خدا بسته بودند وفا كردند،پس بعضى از آنان مهلتش را به پايان رسانيدند و بعضى در انتظار پايانند و هيچ دگرگونى در آنان پيدا نشد.» (2) قرآن راجع به شمار مؤمنانى كه شدت خطر بر ايمانشان افزود،چيزى به ما نمى‏گويد.ممكن است دهها تن و يا افراد كمى باشند.با اين كه بعضى از اقسام ايمان به صورت تنها يك حالت نفسانى باقى مى‏ماند،و به مرحله‏اى كه كار سازنده و جانبازى مؤثرى از افراد سر بزند نمى‏رسد.بعضى از اقسام ايمان چنان فعال و حياتبخش است كه صاحبش را وادار مى‏كند تا با خطرها مواجه شود و تا سر حد كمال و بالاتر از آن بالا رود و بر نفس خود غالب آيد و بر ويرانه آن كاخ سعادتش را بنا كند.هر چند تعداد اين گروه از مؤمنان بين سه هزار مسلمان،ناشناخته است، اما تاريخ يك تن از آنان را مجهول نگذاشته است‏يك تن در ميدان جنگ احزاب،پيشاپيش آن گروهى بود كه تا بالاترين حد خطرها كه نزديك بود،تندباد مهلكش بنياد دولت جديد اسلامى را قلع و قمع كند،پيش رفتند،منظور من از آن يك تن،كسى جز على بن ابى طالب (ع) نيست.

عمرو بن عبدود

عمرو بن عبدود و همراهانش از خندق گذشتند.عمرو از برجسته‏ترين سواران عرب بود.در جنگ خندق به گونه‏اى چشمگير حضور يافته بود تا مردم مقام شجاعت او را ببينند.عبور او با تعداد كمى از سواران خود دليل جرات كم نظير اوست.پس،او تنها فرد (از ميان هزاران جنگجو) است كه قصد حمله رو در رو به مسلمانان را داشت،درحالى كه با آنان بر يك زمين قرار داشت همه آنان را به مبارزه طلبيد.در نظر بگيريد كه صدها يا هزاران نفر از لشكر بت‏پرستان آرزو داشتند كه از او پيروى كنند و از خندق بگذرند.پس اين كه او جرات مى‏كند به عنوان نخستين فرد از خندق مى‏گذرد،خود دليل بر شجاعت فوق العاده اوست.

على خطر جديد را تحمل مى‏كند و بعد آن را از بين مى‏برد

براستى گذشتن عمرو و همراهانش از خندق،براى مسلمانان خطرى جديد،و پيشامدى وحشتناك و غير منتظره را مجسم مى‏كرد.و نزديك بود كه درب ورود به مدينه-به طور كامل-باز شود و صدها و هزارها به عمرو ملحق شوند،و ليكن اين پيشامد ناگهانى على را غافلگير نكرد،زيرا تاريخ از حضور ذهن على (ع) و پاسخ سريع او براى ما سخن مى‏گويد،آن جا كه على (ع) براى پيشگيرى خطر به هنگام شدتش و آن گاه،از ميان برداشتن آن مى‏شتابد. على در راس جمعى از مؤمنان بسرعت‏به طرف آن رخنه‏اى رفت كه عمرو در خط دفاعى اسلام ايجاد كرده بود.در آن جا جلوى دشمن ايستاد تا مانع عبور كسانى شود كه خود را آماده پيوستن به عمرو كرده بودند (3) .او پس از اين كه خطر جديد را در اين حد متوقف كرد، ست‏به كار از ميان برداشتن قطعى اين خطر شد.

در اين جنگ كه مسلمانان با خطرى روبرو شدند كه پيش از آن روبرو نشده بودند،عنصرهاى دفاعى اسلام درست همان عناصر سه گانه‏اى بود كه نقش خود را در دو جنگ بدر و احد ايفا كرده بودند.پايدارى پيامبر (ص) ،رهبرى والاى او،و قهرمانى على و ارتش اسلام.

عناصر دفاعى اسلام

در اين جنگ عنصر چهارمى به اين عناصر اضافه شد.و آن نقش سلمان فارسى بودكه به پيامبر پيشنهاد حفر خندق در اطراف مدينه براى حفاظت آن از حمله‏هاى دشمن داد.نقش ارتش اسلام در جنگ احد-همان گونه كه خواننده توجه دارد-كمتر از نقش آن در جنگ بدر بود.اما نقش آن در جنگ خندق،چه بسا كمتر از نقش وى در جنگ احد بود.علت آن بود كه مسلمانان در جنگ خندق هرگز با دشمن روبرو نشدند و ليكن آنان پيش از رسيدن دشمن، خندق را در اطراف مدينه كندند،و بعد از رسيدن دشمن پشت‏خندق ايستادند.

اما دو عنصر اول نقش‏شان همان نقشى بود كه در دو جنگ پيشين داشتند و مهمتر از آن پايدارى پيامبر و رهبرى،تدبير جنگى و دستور سريع او بود در ايجاد حفر خندق.همه اينها اهميت زيادى در انجام درست اين تصميمات مهم داشته است.اما نقش على در اين جنگ در تاريخ دفاع اسلامى آشكار و برجسته است.

نعره كشيدن و سپس فرود آمدن از مركب

عمرو،اسبش را در محلى روبروى مسلمانان به جولان درآورد،در حالى كه مى‏گفت:آيا مبارزى هست!كسى پاسخ نداد،تا اين كه گفت:«من از داد زدن و مبارز طلبيدن خسته شدم و صدايم گرفت آيا كسى نيست كه با من مبارزه كند؟»و چون كسى از مسلمانان جواب عمرو را براى مبارزه نداد،پس على ناگزير تصميم گرفت تا به طور موقت موضع خود را كه مانع پيوستن لشكر كافر به عمرو بود،ترك كند.البته او اين كار را كرد به اعتماد كسانى كه همراه او بودند تا آن كار مهم را به عهده گيرند.او وظيفه خود مى‏دانست تا خطر جديد را كه محدود و متوقف كرده بود،بى‏اثر سازد.

على پيش آمد و عمرو را دعوت به فرود آمدن از مركب كرد،و عمرو با عبارتى بى‏محتوا گفت: «تو چرا برادر زاده‏ام؟به خدا سوگند من دوست ندارم تو را بكشم!»پس على گفت:«ولى به خدا قسم من دوست دارم تو را بكشم!»

آن گاه هر دو پياده به زد و خورد پرداختند و على او را از پاى درآورد،لشكر احزاب‏سرگردان ماندند تا اينكه وارد خندق شدند،پا به فرار نهادند در حالى كه به هيچ چيز توجه نداشتند (4) .

على موقعى كه عمرو را كشت،تكبير گفت،و صداى تكبير مسلمانان بلند شد،چه قتل او پايان خطر جديد بود.آنانى كه همراه عمرو بودند فرار كردند و در صدد نجات خودشان بودند.اما بيشتر آنها نجات نيافتند،زيرا پيش از رسيدن به سمت ديگر خندق،نقش زمين مى‏شدند.

شايسته است كه اندكى تامل كنيم تا به عنوان يك موضوع،سهمى را كه على در دفاع از اسلام و نبوت داشته است در جنگى كه براى اسلام خطر به اوج خود رسيده بود بررسى كنيم.

منطقى نيست كه بگوييم تمام مسلمانان از كشتن عمرو عاجز بودند.پس عمرو هر چه شجاع بود ممكن نبود در مقابل صدها و يا هزاران مسلمان مقاومت كند.و ليكن مساله اين نيست. عمرو مبارز مى‏طلبيد و مبارزه تنها ميان دو نفر ممكن است.ننگ است كه به مقابله يك مرد بيش از يك مرد بيرون رود.البته او همه مسلمانان را به مبارزه مى‏خواند تا هر كدام از آنها با وى مبارزه كنند،پس همگى خوددارى كردند و جز على كسى به جانب او نشتافت منطقى نيست كه بگوييم عمرو تمام نيروى ارتش بت‏پرستان بود و كشته شدن او باعث‏به هزيمت رفتن تمامى احزاب شد،ولى منطقى است كه روى دو مطلب تكيه كنيم:

(1) پرداختن على (ع) به بستن رخنه‏اى كه عبور عمرو و همراهانش ايجاد كرده بود و جلوگيرى از پيوستن ديگران به عمرو،خطر را متوقف كرد،و آن را به عمرو و يارانش محدود ساخت،بر ماست كه بسنجيم اگر آن رخنه باز مانده بود جمع كثيرى از سواران مشرك به طرف مدينه پيشروى كرده بودند و عبور آنان به سر پا كردن پلى ميان دو طرف خندق كمك كرده بود و همه لشكر عبور مى‏كردند.

پس يك ساعت غفلت ممكن بود موجب خطرى كشنده شود.اين اتفاق رخ نداد چون على خطر جديد را با تسلط به اعصاب،حضور ذهن و نترسيدن از خطرها،بزودى پاسخ گفت.

(2) كشته شدن عمرو به لشكر بت‏پرستان ثابت كرد كه آنان دوباره قادر به عبور از خندق نيستند،و اين كه چيزى را كه عمرو از انجامش عاجز باشد براى ديگرى غير ممكن است.بدين جهت لشكر بت‏پرستان در مقابل يكى از دو امر قرار گرفت:يا به خاك افتادن يا پيگيرى محاصره تا مسلمانان تسليم شوند و يا خواه و ناخواه براى مبارزه از خندق عبور كنند. پيگيرى محاصره از اين نوع براى ارتش بت‏پرستان غير ممكن بود.

چه آن يك ارتش نظامى نبود،و مواد خوراكى لازم براى رزمندگان،اسبها و شترانش نداشت. علاوه بر اينها باد تند غير عاديى بر آنان وزيدن گرفت كه ديگهايشان را مى‏برد و خيمه‏هاشان را از جا مى‏كند.و اين تندباد در جنگ ميان بت‏پرستان با همپيمانانشان-يهود-سابقه داشت كه باعث دشوارى هر چه بيشتر همكارى ايشان در اين جنگ شد.

در اين صورت،پيشاپيش ارتش بت‏پرستان-پس از بى‏بنيادى تصميم عمرو و كشته شدن او و ناممكن بودن عبور سوارانشان به طرف ديگر خندق-تنها يك راه حل باقى بود،آن هم بر خاك افتادن،كه همين كار را كردند.

سزاوار نيست كه ما امر مهمى را فراموش كنيم:و آن اين كه كشته شدن عمرو و فرار همراهانش و هلاكت‏بيشتر آنها پيش از رسيدن به طرف ديگر خندق روحيه مسلمانان را تا حد زيادى-پس از اين كه روحيه بسيارى از آنها مرده بود-تقويت كرد.براستى اميد ادامه جنگ و زنده ماندن و حتى اميد پيروزى به آنها بازگشت.چون دانستيم كه همه اينها از پيامدهاى جهاد على است،معنى حديثى را مى‏فهميم كه حاكم در مستدرك روايت كرده است و آن اين است كه پيامبر فرمود:

«ارزش اين مبارزه على بن ابى طالب با عمرو بن عبدود در روز خندق بالاتراست از تمام اعمال امت من تا روز قيامت.» (5) .

جنگ خندق و جنگ اخير[كانال سوئز]

براستى كه عبور پسر عبدود از خندق در روز جنگ احزاب شبيه عبور اسرائيليها بود از كانال سوئز در منطقه درياچه‏هاى تلخ در جنگ تشرين اول سال 1973;اگر عمرو و يارانش در محكم كردن جاى پاهاشان در طرف داخلى خندق موفق مى‏شدند-همان‏طورى كه اسرائيليها در محكم كردن رد پايشان روى قسمت غربى كانال موفق شدند-تمام ارتش بت‏پرستان به جانب مدينه عبور كرده بودند و خطر ناشى از عبور عمرو از خطر گذر اسرائيليها از كانال سوئز مهمتر بود.مسلمانان در جنگ احزاب،از كمكها و همپيمانهاى عرب و غير عرب كه در اختيار مصريها بود بى‏بهره بودند.

با اين تشابه بين دو جنگ قديم و جديد،در مى‏يابيم كه ميان آن دو فرقهاى مهمى وجود دارد. زيرا كه رفع خطر بت‏پرستان در جنگ احزاب تنها نتيجه دلاورى يك فرد و سرعت و حضور ذهن او بود.با اين كه رفع خطر اسرائيل نتيجه كوشش مصريها از حكومت،لشكر،توده مردم و شمارى از عوامل داخلى و خارجى بود،تا آن جا كه همه آنها براى رفع اين خطر پشت‏به هم دادند (6) .

و آنچه در جنگ احزاب روى داد،اين بود كه آن هسته اسلامى بى‏مانند در جهان به واسطه عمرو با خطرى سهمگين روبرو شد.آن خطر را على با دلاورى فوق العاده خود و حضور ذهن و سرعت عملش دفع كرد.


پى‏نوشتها:

1-سوره احزاب،آيه 10-13.

2-سوره احزاب آيه 23.

3-سيره ابن هشام ج 2 ص 224.

4-سيره ابن هشام ج 2.

5-مستدرك ج 3-ص 32.

6-آرى اگر آن روز (زمان جمال عبد الناصر) با فداكارى و جانبازى مسلمانان اسرائيليها از در بيرون رانده شدند بعدها به وسيله حاكمانى خائن چون سادات و حسنى مبارك از دريچه برگشتند!م.

 

prev page fehrest page next page