امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۱۲ -


فصل نهم

در احد

قريش از ميدان جنگ بدر با آن چنان نتيجه نااميدكننده‏اى بيرون رفت كه هرگز انتظار آن را نداشت.البته با امكاناتى كه داشت نابودى مسلمانان را آسان مى‏شمرد.چه قريش بيشترين افراد،فراوانترين كمك و غنى‏ترين ساز و برگ جنگى را داشت،با اين همه در ميدان نبرد يكروزه از سران خود هفتاد كشته،و از شخصيتهاى با نفوذ خود هفتاد اسير بر جاى گذاشت، بالاتر از همه،اين هزيمت‏بزرگ بود آن هم به دست گروهى كه هيچ روى آنها حساب نمى‏كرد، قريش نمى‏خواست آن را به عنوان يك شكست نهايى بپذيرد.با اين كه در اين جنگ متحمل زيان شده بود اما معتقد بود كه هرگز در آن جنگ زيان نكرده است،و بايد به اندازه‏اى نفر و مهمات آماده كند كه براى مسلمانان بى‏سابقه باشد.قريش با آتش فروزان خشمى كه در سينه‏هاى افراد خود داشت و با علاقه‏اى كه به شستن لكه ننگ شكست و از بين بردن آن با گرفتن انتقام خون كشته‏هايش،در خود احساس مى‏كرد،نيروى پر بهاى مهمى را به نيروهاى مادى فوق‏العاده‏اش مى‏افزود.به اين ترتيب قريش آمادگى لازم را به دست آورد و رهسپار ميدان جنگ انتقام شد.شمار جنگجويان ايشان در بدر كمتر از هزار بود،اما تعداد ايشان در ميدان جنگ انتقام،-حداقل-بالغ بر سه هزار مى‏شد.ساز و برگ قريش را در اين جنگ،اموال كاروان تجارتى تامين مى‏كرد كه از[پيروان]محمد پيش از جنگ بدر،ربوده بودند.و آنان آنچه در امكان داشتند براى جنگ انتقام آماده كردند.و اين چنين بود كه سال بعد از جنگ بدر انبوه مردم خشمگين مكه به طرف مدينه راه افتادند تامسلمانان،دين و پيامبرشان را از پاى در آورند!

ارتش مكه كه راهى مدينه بود به منطقه احد-كه حدود پنج ميل از مدينه فاصله داشت-رسيد آنجا همان ميدان جنگى بود كه انتظارش مى‏رفت.

پيامبر (ص) مؤمنان را در آن جا آماده پيكار مى‏فرمود.پنجاه تن از تيراندازان را (به سركردگى خالد بن وليد) ميانه دو كوه گمارد،و دستور داد از پشت‏سر مسلمانان را در مقابل سواران لشكر مشركان مراقبت كنند،و جايگاه خود را به هيچ روى ترك نكنند،چه مسلمانان، مشركان را شكست دهند و تا مكه تعقيب كنند و چه مشركان مسلمانان را هزيمت دهند و تا داخل مدينه دنبال كنند.

عناصر دفاع در اين كارزار

در اين دومين جنگ سرنوشت‏ساز نيروى دفاع اسلامى همان سه عنصرى بود كه نقش خود را در جنگ بدر ايفاء كرد: (1) فرماندهى،نمونه پيامبر (ص) و پايدارى او. (2) خاندان او و قهرمانيشان. (3) ارتش اسلامى كه اساسش از حدود هفتصد نفر صحابى تشكيل مى‏شد كه دلهاى بسيارى از آنان مملو از ايمان و علاقه به جانبازى بود.

جنگ احد همانند جنگ بدر آغاز شد.طلحة بن ابى طلحه عبدرى پرچمدار مشركان، مسلمانان را به مبارزه مى‏طلبيد در حالى كه مى‏گفت:«آيا مبارزى هست؟»

پاسخ دهنده همان پاسخگوى ميدان جنگ بدر است.على بن ابى طالب (ع) به طرف او پيش رفت.هنگامى كه آن دو در ميانه دو لشكر روبرو شدند،على،با نواختن ضربتى فرقش را شكافت.پيامبر خوشحال شد و تكبير گفت مسلمانان هم براى كشته شدن او تكبير گفتند،چه او سرلشكر پيشقراولان قريش بود.در روايتى آمده است‏ساق طلحه قطع شد پس فرو افتاد،و عورتش كشف شد و على را عنوان رحم[خويشاوندى]ياد كرد،با اين كه على كار او را يكسره نكرد،بلكه به حال خويش واگذاشت و ليكن طلحه در اثر همان يك ضربت هلاك شد.ابو سعد بن ابى طلحه با پرچمى بر دوش در آمد و مبارز مى‏طلبيد و مى‏گفت:«اى ياران محمد!شما تصور مى‏كنيد كشتگان شما اهل‏بهشتند و كشته‏هاى ما در دوزخ;سوگند به لات دروغ مى‏پنداريد،و اگر شما براستى بدان معتقديد يكى از شما وارد ميدان من شود،و بايد كه فردى از شما براى مبارزه با من پيشقدم شود.»اين بار هم على با او روبرو شد،نصيب ابو سعد هم از برادرش طلحه بيشتر نشد[با يك ضربت از پا در آمد].

فرزندان عبد الدار يكى پس از ديگرى پرچم را حمل كردند و على از آن ميان ارطاة بن شرحبيل و شريج‏بن قارض و غلام آنها صواب را نقش زمين كرد.

على و پرچمداران

مورخان روايت مى‏كنند كه حمزه با شمشيرش عثمان بن طلحه را بر زمين افكند و با اصابت تير عاصم بن ثابت‏به موضع قتل،پسران طلحه;مسافع و حارث از پا در آمدند.و زبير برادر ايشان كلاب را با شمشير نقش بر زمين كرد،و جلاس برادر ديگرشان را طلحة بن عبيد الله، كشت.

علاوه بر اينها آنچه ابن جرير طبرى،ابن اثير،طبرانى و محب الدين طبرى از ابى رافع (از اصحاب پيامبر (ص) ) روايت كرده‏اند دلالت‏بر اين دارد كه على تمام پرچمداران را از پا در آورد.در رياض النظره،محب الدين چنين آمده است:«همين كه على روز احد پرچمداران را كشت،جبرئيل گفت:يا رسول الله (ص) اين است معنى برابرى.پيامبر گفت:البته او از من است و من از او.جبرئيل گفت:و من از شما.» (1)

براستى كه هلاكت پرچمداران اراده مسلمانان را استوار و دلهاى مشركان را متزلزل كرد. مسلمانان پس از قتل سران بر آنان سخت گرفتند.در پيشاپيش مسلمانان،على،حمزه،ابو دجانه و ديگران بودند و صفوف دشمن تضعيف شد.جز اين كه مسلمانان در اثناى اين جنگ قهرمانى بى‏نظير را از دست دادند:و آن حمزه شير خدا و عموى‏رسول خدا بود.وحشى حبشى-در حالى كه حمزه مردم را چون شمشيرى بران از پا در مى‏آورد-حربه‏اش را بسوى او افكند و او را كشت.با همه اينها مشركان به سختى هزيمت‏يافتند و مسلمانان وارد لشكرگاه آنان شدند و آنچه از وسايل جنگى و مواد مى‏يافتند برمى‏داشتند بدون اين كه از لشكرگاه و داخل آن كسى به دفاع برخيزد.

اين منظره،آن پنجاه تيرانداز را دچار وسوسه كرد،همان افرادى كه پيامبر آنان را در دره كوه قرار داده بود تا از دنباله لشكر اسلام پشتيبانى كنند و از آنان در برابر سواران مشرك دفاع كنند.بيشتر اينان جايگاه خود را ترك كردند.به جمع كنندگان غنايم پيوستند.على رغم اين كه سردسته اين عده،عبد الله بن جبير،فرمان پيامبر را كه تاكيد مى‏فرمود مبادا جاى خود را ترك كنند،به آنان يادآور شد،تيراندازان راهى جمع آورى غنايم شدند.و هيچكدام فرمان پيامبر را اطاعت نكردند،مگر چند نفر-كه بيش از ده تن نبودند-كه خالد وقتى متوجه تعداد اندك آنها شد با سوارانش بر آنان تاخت و همه را كشت.

شكست پس از پيروزى

مشركان شكست‏خورده كه سوارانشان را در حال پيكار و هجوم ديدند،دوباره وارد جنگ شدند.و بدين گونه كار بر مسلمانان كه سرگرم جمع آورى غنايم بودند سخت‏شد.مسلمانان بهت‏زده بودند و كارشان در هم ريخته بود،دوباره مشغول جنگ شدند ولى نمى‏دانستند با چه كسى مى‏جنگند،بحدى كه تعدادى از آنان به شمشير خودشان كشته شدند،و به اين ترتيب مسلمانان شكست‏خوردند و پا به فرار گذاشتند در حالى كه پيامبر از پشت‏سر آنها را براى بازگشت‏به جبهه فرا مى‏خواند.

قرآن از وضع مسلمانان در آن ساعات وحشتناك براى ما سخن مى‏گويد:

«براستى كه خداوند وعده‏اش را با شما راست گردانيد كه به اذن او به سرعت دشمن را مى‏كشتيد تا اين كه سست‏شديد و در كار خود با هم درگير شديد و پس از اين كه خواسته شما را بر شما نشان داد،نافرمانى كرديد.بعضى از شما طالب دنيا و بعضى طالب آخرتيد. سپس شما را از ايشان بازگردانيد تا بيازمايد شما را البته مورد عفوقرار گرفتيد،و خداوند بر مؤمنان مهربان است.هنگامى كه به فرار خود ادامه مى‏داديد و به كسى توجه نمى‏كرديد در حالى كه پيامبر از دنبال شما را صدا مى‏زد پس در مقابل اندوه شما را به اندوه جزا داد تا نه بر آنچه از دست داده‏ايد اندوهگين شويد و نه از آنچه بر شما وارد شده است.و خدا بر آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.» (2) .

چه كسى با پيامبر پايدار ماند؟

براستى هدف هر كدام از آنان اين بود كه جان خويش را نجات دهد،بجز كسانى كه خداوند ايشان را (از خود خواهى) حفظ كرده بود،در صورتى كه بجز اندكى از آنان مشمول اين لطف نشدند.كسانى كه به تعداد بيشترى قائلند مى‏گويند كه هفت نفر از مهاجران بودند:على (ع) ابو بكر،عبد الرحمان بن عوف،سعد بن ابى وقاص،طلحة بن عبيد الله،زبير و ابو عبيده جراح، و نه تن از انصار:حباب بن منذر،ابو دجانه،عاصم بن ثابت،حارث بن صمه،سهل بن حنيف، سعد بن معاذ،اسعد بن حضير (و سعد بن عباده) و محمد بن مسلمه (3) .

پايدارى على با پيامبر (ص)

از آنچه حاكم در صحيحه مستدرك روايت كرده است دانسته مى‏شود كه على بن ابى طالب تنها مبارزى بود كه در طول جنگ با پيامبر (ص) پايدار ماند،و ديگر افرادى را كه در زمره افراد ثابتقدم نام برده‏اند،در حقيقت نخستين كسانى هستند كه پس از كناره گرفتن از پيامبر (ص) به سوى او باز گشتند.

حاكم روايت كرده است كه ابن عباس گفت:

«على داراى چهار ويژگى است كه كسى واجد آنها نيست:او نخستين فرد ازعرب و عجم است كه با رسول خدا نماز گزارد.و او كسى است كه پرچم پيامبر در تمام لشكركشى‏هاى بزرگ به دست او بود،و كسى است كه با پيامبر روز مهراس[احد]ايستادگى كرد،و او كسى است كه پيامبر را غسل داد و وارد قبرش كرد.» (4) .

حاكم روايت كرده است كه سعد بن ابى وقاص گفت:

«چون مردم روز احد آن چنان فاصله‏اى از پيامبر گرفتند،به كنارى رفتم و گفتم از خودم دفاع مى‏كنم...سپس مقداد به او گفت:اى سعد،اين پيامبر است...» (5) .و ابا بكر گويد:«چون مردم روز احد از پيامبر دور شدند،من اول كسى بودم كه به جانب رسول خدا باز گشتم...و در اين حديث‏يادآورى مى‏كند كه ابو عبيده جراح از او پيروى كرد.» (6) و زبير راجع به جنگ احد گفته است:

«پشت‏سر ما را براى سواران دشمن خالى گذاشتند،و آنها در تعقيب ما در آمدند و كسى فرياد مى‏كرد:هان!محمد را كشتند،پس ما به هزيمت رفتيم و گروه دشمن بر ما شوريدند...» (7) .

و البته پيامبر-پس از اين كه مشركان به او رسيدند-استوار ماند.و به تنهايى پيكارى شديد كرد.از سعد بن ابى وقاص روايت‏شده است كه او مردى را ديد،چهره‏اش را پوشانده بود نشناخت كه او كيست،پس مشركان رو به او آمدند به حدى كه سعد گمان برد كه او را دستگير كردند،پس آن مرد دستش را پر از خاك كرد و به طرف صورتهاى آنان پاشيد،و آنها به عقب بازگشتند...ناگاه ديدم او پيامبر خداست.و او آنچه تير در تركش خود داشت پرتاب كرد تا تيرهايش تمام شد و زه كمانش بريد.

ابى بن خلف قبلا به پيامبر گفته بود كه در آينده او را خواهد كشت،پس پيامبر خدا در جواب او گفت:بلكه اگر خدا بخواهد من تو را خواهم كشت.و اين شخص در جنگ احد حاضر بود،و چون مسلمانان از پيامبر دور شدند،قصد حمله به پيامبر كرد،بعضى از اصحاب پيامبر خواستند جلوى او را بگيرند،پيامبر آنان را منع كرد،سپس خود نيزه‏اى به سوى او پرتاب كرد، با اين كه مؤثر به نظر نمى‏رسيد،ولى ابى بن خلف گفت:«به خدا سوگند محمد مرا كشت... زيرا كه او در مكه به من گفته بود:من تو را مى‏كشم.به خدا قسم حتى اگر بر من آب دهان انداخته بود مرا كشته بود.»پس چيزى نگذشت تا موقع بازگشت‏به مكه از بين رفت.

طبرى از ابى رافع روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا گروهى از مشركان را ديد و به على گفت:به آنان حمله كن،پس على حمله كرد و آنان را پراكنده ساخت و عمرو بن عبد الله جمحى را كشت،سپس گروه ديگرى را ديد كه قصد او را دارند.پس به على گفت:بر آنان حمله كن!پس على حمله برد و جمعيت آنها را متفرق كرد،و شيبة بن مالك-يكى از فرزندان عامر بن لؤى-را كشت.گروهى جنگجو از قبيله كنانه قصد حمله به پيامبر را داشتند كه در ميان آنها چهار پسر سفيان بن عويف:خالد،ابو الشعشاء،ابو الحمراء و غراب بودند،پس پيامبر (ص) به على فرمود:مرا از شر اين دسته از ارتش دشمن خلاص كن!و على بر آنها حمله برد در حالى كه آنان نزديك به پنجاه سوار،بودند و على پياده بود،و آن قدر با شمشيرش آنان را زد تا از پيرامون پيامبر پراكنده شدند،اما دوباره دور او را گرفتند،باز بر آنها حمله برد،آن كار چندين بار تكرار شد تا اين كه هر چهار پسر سفيان بن عويف و تمام آن ده نفر را كشت... (8) در صحيح مسلم آمده است كه سهل بن سعد گفت:

«پيامبر از ناحيه صورت مجروح شده بود و يكى از دندانهاى كرسيش شكسته و كلاه خود روى سرش در هم شكسته بود.و فاطمه دختر رسول خدا خونها را مى‏شست‏على بن ابى طالب با سپرش (از آب گودالى در احد به نام مهراس) آب مى‏ريخت،پس،چون فاطمه ديد كه آب جز اين كه خون را زياد كند فايده‏اى ندارد،قطعه حصير را گرفت و سوزاند تا خاكستر شد و بعد روى زخم چسباند تا خون بند آمد.» (9)

نتيجه جنگ

براى خواننده به دست آوردن نتايج زير زياد مشكل نيست:

(1) جنگ احد از بزرگترين جنگهاى سرنوشت‏ساز در تاريخ مسلمانان بود.براستى كه اين جنگ براى اسلام جنگ مرگ و زندگى بوده است.نزديك بود اين جنگ به نابودى اسلام منجر شود.

(2) در حقيقت آن كسى كه در آغاز جنگ طلايه داران را از پاى در آورد،اثر مهمى در بالا بردن روحيه مسلمانان و در هم شكستن اعصاب مشركان داشت،على رغم اين كه آنان چهار برابر مسلمانان بودند.زيرا در آن زمان،پرچمداران در جنگها از نظر جنگجويان سران لشكر به حساب مى‏آمدند.به خاك افتادن فرماندهى لشكر تاثير شگرفى روى لشكر مى‏گذاشت.تاريخ متذكر است كه ابو سفيان به پسران عبد الدار گفت:

«اى فرزندان عبد الدار!ما مى‏دانيم كه شما به پرچمدارى از ما شايسته‏تريد (زيرا كه سنت مكيان اقتضا مى‏كرد كه يكى از فرزندان عبد الدار حامل پرچم باشد) .و ما روز بدر از ناحيه پرچمدارى شكست‏خورديم،و پيروزى هر قومى از ناحيه پرچم خويش[پايدارى پرچمدار] است پس شما همچنان پرچمدار باشيد و در حفظ آن بكوشيد و يا آن را به ما واگذاريد. »پسران عبد الدار بر آشفته شدند و گفتند:ما پرچمهايمان را زمين مى‏گذاريم؟ابو سفيان گفت:پرچم ديگرى بايد با پرچم شما باشد.آنان در جواب ابو سفيان گفتند:بلى آن پرچم را نيز مردى جز از فرزندان عبد الدار حمل نخواهد كرد،وجز آن هرگز امكان پذير نيست (10) .اهل مكه در آغاز جنگ ده مرتبه پرچمشان را در حال سقوط ديدند و دلهايشان با سقوط آن،ده بار فرو ريخت و از آن جهت‏خود را در مقابل نيرويى غالب ديدند.على كسى بود كه حمله بر پرچمها را بتنهايى عهده‏دار بود،و يا سهم بزرگى در اين تهاجم داشت و همان دليل كست‏خوردن لشكر مكه در مرحله اول جنگ بود.

(3) موقعى كه در مرحله دوم مسلمانان به هزيمت رفتند،براى دفاع از پيامبر كسى جز على و سيزده تن از اصحاب پيامبر باقى نماند.و آنان همان نخستين كسانى بودند كه به جانب پيامبر بازگشتند.البته روشن است كه دفاع على در اين لحظه‏هاى خطرناك چندين برابر افزونتر از دفاع ايشان بود.

البته پيامبر پس از هزيمت اصحابش هدف يورشهاى مشركان قرار گرفت و هر گاه مى‏ديد جمعى از لشكر دشمن قصد او را دارند به على مى‏گفت:بر آنان حمله كن!اگر على نبود،براى آن چهارده نفر ديگر اين امكان نبود كه از پيامبر در مقابل تمام ارتش بت‏پرست دفاع كنند. براى همين است كه اگر گفتيم على در اين جنگ سرنوشت‏ساز،افتخار بخش عمده دفاع از پيامبر و مقام رسالت را در مقابل نيروهايى كه هيچ فرد ديگر توان مقابله با آنها را نداشت، كسب كرده است‏سخنى به خطا نگفته‏ايم.

اگر جنگ بدر اركان دولت اسلامى را استوار كرد بود،جنگ احد نزديك بود اين پايه‏ها را-اگر جمعى از قهرمانان و در راس آنان على نبودند-دستخوش نابودى كند.

مشركان ديدند كه جنگ احد به سود آنها خاتمه يافت و لشكر پيامبر (ص) هزيمت‏يافت و مسلمانان در آن جنگ هفتاد كشته دادند كه در ميان آنها قهرمانى چون حمزه عموى پيامبر و شير خدا بود.با همه اينها پيروزى آنان روشن نبود،چون هدف اصلى آنها محمد بود و محمد (ص) هنوز زنده بود،و خطر مهمى در مقابل ايشان به شمارمى‏رفت،بدانجهت آنان ناگزير بودند تا به جنگ سرنوشت‏ساز ديگرى دست زنند،و دوباره با شركت‏خود در آن،هدفهايى را كه در هيچ يك از جنگها تحقق نيافته بود،تحقق بخشند.البته جنگ احد در سال سوم هجرى بود و دو سال پس از اين تاريخ جنگ سرنوشت‏ساز سومى در گرفت كه در آن مشركان بزرگترين نيروى ممكن را بسيج كردند تا هدفهاى نهايى‏شان را تحقق بخشند و آن جنگ خندق و يا جنگ احزاب بود.


پى‏نوشتها:

1-كنز العمال ج 15 ص 126 شماره حديث 364 و در فضائل الخمسة از صحاح ستة مانند آن در ج 2 ص 217 منقول است.

2-آل عمران،آيه 151-152.

3-واقدى در كتاب مغازى (ابن ابى الحديد آن را در جلد سوم از شرح نهج البلاغة ص 388 نقل كرده است) .

4-يوم المهراس همان روز احد است جايى كه بركه‏اى بنام مهراس وجود داشت.اين حديث را حاكم در مستدرك ج 3 ص 111 روايت كرده است.

5-مستدرك،جزء سوم ص 26 تا 28-سيره ابن هشام،جزء دوم ص 78 حديث زبير.

6 و 7-اين احاديث در جزء سوم مستدرك ص 26،27،28 است.و ابن هشام در جزء دوم از سيره خود ص 78 حديث زبير را روايت كرده است.

8-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3 ص 372،آن مطلب را از ابى عمر و زاهد نحوى غلام ثعلب و از محمد بن حبيب در امالى خود نقل كرده است.

9-شرح نهج البلاغه،ج 3،ص 80 تا 85.

10-سيره ابن هشام ج 2 ص 67.

 

prev page fehrest page next page