امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۴ -


بخش اول: امام (ع) در دوران نبوت

فصل اول

جايگاه خاندان پيامبر (ص) در پيوند با پيامبر (ص)

تمام مسلمانان هم بر دوست داشتن خويشان و فرزندان صالح پيامبر (ص) و بزرگداشت آنان، اتفاق نظر دارند و هم در اعتقاد به قداست‏خويشاوندان او كه در زمان پيامبر (ص) مى‏زيستند.و معتقدند ميان آن كه مسلمانى،پيامبرش را دوست‏بدارد ولى خويشان و فرزندان محبوب او را دوست نداشته باشد،تناقض وجود دارد.

در حقيقت‏بزرگان صحابه با دوستى خويشان شايسته پيامبر (ص) به خدا تقرب مى‏جستند، حتى با دوستان كسانى كه از خاندان ويژه آن حضرت هم نبودند.تاريخ زندگى خليفه دوم خود گواه است كه او در خشكسالى نماز باران مى‏خواند و پس از زارى به هنگام نيايش دست عباس بن عبد المطلب را مى‏گرفت و بلند مى‏كرد و مى‏گفت:«عموى پيامبرت را نزد تو شفيع آورده‏ايم تا خشكسالى را از ما بزدايى،و با باران رحمتت ما را سيراب فرمايى.»و آن قدر نيايش كردند تا باران همه جا را سيراب كرد و آسمان روزها[از ابرها]پوشيده شد (1) .

خليفه هنگامى به چنين كارى دست زد كه بسيارى از اصحاب حاضر در نماز،هم در اسلام آوردن و هم در هجرت كردن بر عباس پيشى داشتند.زيرا كه عباس آخرين مهاجر پيش از فتح مكه بود.او هنگامى كه پيامبر (ص) در راه مكه بود،هجرت كرد،عباس نه از پيكارگران بدر،و نه از مبارزان نبرد احد است.بنابراين درباره فرزندان وخاندان ويژه پيامبر (ص) و كسى كه پيش از ديگران اسلام آورده بود،و بيش از همه آنها به پيامبر (ص) نزديكتر بود،و در دانش و آگاهى فزونتر و نبرد و فداكاريشان بيش از ديگران بود،چه تصورى داريد؟

رهبران مذاهب چهارگانه،خاندان پيامبر را (ص) گرامى مى‏داشتند و با دوستى امامان (ع) از فرزندان وى،به پيامبر (ص) تقرب مى‏جستند.امام مالك و امام ابو حنيفه با همه بزرگيشان امام جعفر صادق (ع) را بزرگ مى‏داشتند و از او كسب علم مى‏كردند و جرعه‏نوش درياى دانش او بودند.

اين موضعگيرى مثبت از سوى بزرگان اسلام در مقابل اعضاى خاندان فرخنده پيامبر (ص) برخاسته از تعاليم پيامبر (ص) و بلكه از قرآن مجيد است،و مورد تاكيد قرار گرفته است.چرا كه پيامبر (ص) به ما دستور داده است تا به هنگام درود فرستادن به او،نام خاندانش را نيز همراه با نام خجسته،وى بياوريم.اكنون كه انجام چنين كارى بر ما واجب است پس بايد آنان را دوست‏بداريم و نيز از ايشان كسب معارف كنيم،و در دلهايمان آنان را در مقامى پس از پيامبر (ص) و در جايگاهى نزديك به او جاى دهيم.

البته خداوند بزرگ به ما امر فرموده است تا بر پيامبرش درود فرستيم و در كتاب حكيمش فرموده است:

«همانا خداوند و فرشتگانش بر پيامبر (ص) درود مى‏فرستند.اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد شما هم درود و سلام مخصوص بر او بفرستيد.» (سوره احزاب آيه 57) پس از نزول اين آيه مسلمانان راجع به چگونگى درود فرستادن بر پيامبر،از آن حضرت پرسيدند.حضرت به آنان تعليم داد چه چيزى را بگويند تا اين واجب قرآنى را ادا كرده باشند بخارى،مسلم،ترمذى،ابن ماجه و نسايى از كعب بن عجره نقل كرده‏اند كه او و جمعى ديگر از پيامبر خدا (ص) درخواست كردند به آنان بياموزد كه هنگام درود فرستادن به او چه بگويند،پيامبر (ص) در جواب فرمود:«بگوئيد:بار خدايا بر محمد و خاندان محمد درود فرست چنان كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى،براستى كه توستوده بزرگوارى،خداوندا!بر محمد و خاندانش مبارك گردان چنان كه بر خاندان ابراهيم مبارك گردانيدى،همانا تو ستوده بزرگوارى‏» (2) .

بخارى از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر-در حالى كه به درخواست كنندگان تعليم مى‏داد كه چگونه بر او درود فرستند،فرمود:«بگوييد:بار خدايا بر محمد (ص) بنده و فرستاده‏ات درود فرست چنان كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى.و بر محمد و بر خاندان محمد مبارك گردان چنان كه بر خاندان ابراهيم مبارك گردانيدى‏» (3) .

مسلم از ابو مسعود انصارى روايت كرده است كه پيامبر در مجلس سعد بن عباده در حالى كه به او تعليم مى‏داد كه چگونه بر او درود فرستد،فرمود:«بگوييد:بر محمد و خاندان محمد درود فرست،همان گونه كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى،و بر محمد و بر آل محمد مبارك گردان چنان كه بر خاندان ابراهيم در ميان جهانيان بركت دادى،براستى تو ستوده بزرگوارى‏» (4) .

نسايى از طلحه به دو طريق نقل كرده است كه كسانى از پيامبر خواستند تا چگونگى درود فرستادن بر او را به آنان بياموزد،پيامبر در حال آموزش فرمود:«بگوييد:بار خدايا بر محمد و بر خاندان محمد درود فرست چنان كه بر ابراهيم و خاندان ابراهيم درود فرستادى،براستى كه تو ستوده بزرگوارى،و بر محمد و بر خاندان او بركت ده همان گونه كه بر ابراهيم و خاندان ابراهيم بركت دادى همانا تو ستوده و بزرگوارى‏» (5) .

ابن ماجه از عبد الله بن مسعود روايت كرده است كه پيوسته او به مسلمانان مى‏آموخت كه‏موقع درود بر پيامبر بگويند:«...خداوندا!بر محمد و بر خاندان محمد درود فرست چنان كه بر ابراهيم و بر خاندان ابراهيم درود فرستادى كه تو ستوده بزرگوارى.بار خدايا!بر محمد و آل محمد مبارك گردان چنان كه بر ابراهيم و خاندان ابراهيم مبارك گردانيدى براستى كه تو ستوده بزرگوارى‏» (6) .

اين احاديث گواهى مى‏دهند كه پيامبر مسلمانان را مامور كرده است تا هر گاه بر او درود مى‏فرستند بر خاندان او هم درود فرستند،و اين كه درود فرستادن بر آنان متمم درود بر اوست.چه اين درود فرستادن بر وى به هنگام اداى نمازهاى يوميه و يا خارج از نماز باشد.و مسلمانان،پيوسته در نمازهاى يوميه‏شان بر خاندان پيامبر درود مى‏فرستاده‏اند چنان كه بر خود پيامبر درود مى‏فرستاده‏اند.

هنگامى كه پيامبر (ص) به پيروان خود دستور مى‏دهد تا بر خاندان او درود فرستند چنان كه بر خود او درود مى‏فرستند.در حقيقت اين دستور را از جانب خداى بزرگ صادر مى‏كند، چه او پيامبرى است كه از روى هوا سخن نمى‏گويد،بويژه آنگاه كه به مسلمانان امور دينى‏شان را مى‏آموزد.

زمانى كه خدا و رسولش مسلمانان را مامور مى‏كنند تا بر خاندان محمد درود فرستند همان گونه كه بر شخص محمد (ص) درود مى‏فرستند، (و چه بسا كه مسلمانان به هنگام سخن گفتن يا خطبه خواندن و يا نوشتن،صلوات مى‏فرستند.) به اين خاندان شرافت‏بخشيده و منزلت ايشان را از مقام همه مسلمانان بالاتر برده است و در رتبه‏اى بعد از رتبه پيامبر و نزديكترين افراد به او در ارج و مقام قرار داده است.

آيا اين بزرگداشت‏به خاطر خويشاوندى بود؟

گاهى تصور مى‏شود كه بزرگداشت‏خاندان پيامبر-با درود فرستادن بر ايشان-تنها به سبب خويشاوندى آنان با پيامبر است،در صورتى كه مطلب از اين قرار باشد،تمايزايشان از ديگران و بزرگداشت آنان تا اين اندازه،اعلان يك اصل برترى قبيله‏اى و امتيازى خواهد بود كه با روح اسلام منافات دارد و شمارى از اصول اسلامى را نقض مى‏كند.

از جمله اصولى كه بر مبناى اين ادعا برترى قبيله‏اى نقض مى‏شود،اصلى است كه مى‏گويد تمام مردم در پيشگاه خداوند برابرند،براستى از جمله مهمترين هدفهاى رسالت اسلامى نابود كردن حكومت اشرافى و از بين بردن فاصله‏هاى ميان مردم و دستيابى به جامعه‏اى يكپارچه و عارى از فاصله‏هاى طبقاتى بوده است.و قرآن چنين اعلام مى‏كند:«اى مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم،و شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد براستى كه ارجمندترين شما در پيشگاه خدا پرهيزگارترين شماست.» (سوره حجرات آيه 12) . پيامبر روز غلبه بر مشركين مكه را روز آغاز برابرى اعلام كرد و فرمود:«اى توده قبيله قريش! خداوند،خودبينى زمان جاهليت و فخر فروشى به پدران را از شما گرفته است،همه مردم از آدم و آدم از خاك است‏».«براستى كه گرامى‏ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست‏» (7) .

و از جمله اصول،اين است كه خداوند نه كسى از بندگانش را به خاطر كارى كه خويشاوند او-چه خوب و چه بد-انجام داده است،پاداش مى‏دهد و نه مجازات مى‏كند.و قرآن به شرح زير اعلام مى‏فرمايد:«اى مردم از پروردگارتان بپرهيزيد،و هم بترسيد از روزى كه هيچ پدرى فرزند خود را حمايت نكند و هيچ فرزندى از پدر خود پشتيبانى نكند،براستى كه وعده خدا حق است پس زندگانى دنيا شما را نفريبد و فريب دهنده‏اى شما را به خدا مغرور نسازد» (8) .و در آيه ديگر است:«هيچ كسى بار گناه ديگرى را به دوش نمى‏كشد،هر چند گرانبارى خواستار حمل آن باشد،چيزى از آن حمل نشود اگر چه خويشاوند باشد...» (9) .

از جمله اصولى كه با انديشه برترى جويى قبيله‏اى تناقض دارد،اين است كه خداوند كسى را به خاطر عمل فوق طاقت و بالاتر از حد توان و اختيارش،نه مجازات مى‏كند و نه پاداش مى‏دهد.انتساب فرد به خانواده امرى غير اختيارى است.از اين رو،منطقى و صحيح است كه با اعتقاد به عدالت‏خداوند،معتقد باشيم كه او هيچ كس را به خاطر انتساب به خانواده معينى،بر ديگران برترى نمى‏دهد.براستى كه اسلام در مقابل هر نوع برترى فردى،نژادى، قومى و يا قبيله‏اى ايستادگى مى‏كند،چرا كه اين گونه برترى‏ها به مثابه پاداش يا كيفر بر عمل فراتر از توان شخص است.

انتساب شخص به يك خانواده،فاميل و يا شخص ساخته خود آن شخص نيست.هيچ يك از ما پيش از ولادت،خانواده،فاميل و يا شخصيت‏خود را انتخاب نكرده‏ايم،بلكه با همان وابستگيها به دنيا آمده‏ايم.بنابراين عقل نمى‏پذيرد كه خداوند كسى را صرفا به سبب انتسابش به خانواده معينى گرامى بدارد و يا خوار بشمارد.چرا كه همه مردم در پيشگاه خداوند يكسانند، و او تمايزى ميان آفريدگان نمى‏گذارد مگر به دليل كار خوب و يا بدى كه به اختيار خود انجام مى‏دهند.بر اين اساس است كه پرهيزگار را شرافت مى‏بخشد و نسبت‏به بندگان گنهكار و بدكار خود او را برترى مى‏دهد.اگر اين اصول صحيح باشد-كه بى‏ترديد صحيح است-پس جمع بين آنها و ميان بزرگداشت‏خاندان پيامبر (ص) و برترى دادن آنان بر ديگران و الزام مسلمانان بر درود فرستادن به ايشان آن هم فقط به خاطر انتسابشان به پيامبر (ص) ،مشكل خواهد بود،تناقضى وجود ندارد.

براى توضيح موهوم بودن اين تناقض يادآور مى‏شويم،كه اين شبهه مبتنى بر دو مقدمه است:

(1) بزرگداشت‏خاندان محمد (ص) با الزام مسلمانان به درود فرستادن بر ايشان به هنگام صلوات بر او،به اين مطلب برمى‏گردد كه-آنان خويشاوندان حضرت محمد (ص) هستند و انتساب به او دارند-و دليل ديگرى براى اين بزرگداشت جز همان خويشاوندى وجود ندارد.

(2) ديگر اين كه بزرگداشت آنان به اين دليل با اصول سه‏گانه‏اى كه قبلا گفته شد- (برابرى مردم در پيشگاه خدا،به هيچ كسى ثواب و عقاب به خاطر عمل خويشاوندى از خويشاوندان داده نمى‏شود كسى را نسبت‏به آنچه فوق قدرت او و خارج از اختيارش هست،ثواب و عقاب نمى‏دهند.) -منافات دارد.

مقدمه دوم صحيح است و ترديدى در آن وجود ندارد،اما مقدمه اول به دور از صحت است، زيرا ما معتقديم خويشاوندى هيچ كس به پيامبر (ص) او را از كيفر الهى در امان نمى‏دارد. خداوند بهشت را براى هر كس كه فرمان او را ببرد-از هر نژاد-آفريده است،و جهنم را براى هر آن كس كه او را نافرمانى كند;هر چند كه از فرزندان پيامبر (ص) باشد.قرآن مشتمل بر سوره‏اى است كه در نكوهش ابو لهب نازل شده است در صورتى كه او عموى پيامبر است: «بريده باد دستهاى ابو لهب،ثروت و هر آنچه به دست آورده است،عذاب را از او دفع نكند، بزودى در آتش فروزان در آيد،و همسرش هيزم كش است،در حالى كه به گردنش ريسمانى از ليف خرماست‏» (10) .

تمام بنى هاشم از خاندان پيامبر (ص) نيستند

چيزى كه لازم است‏به طور واضح فهميده شود اين است كه كلمه‏«آل محمد (ص) »شامل همه منسوبان به پيامبر نمى‏شود،چه،آن كلمه بيشتر هاشميان و نيز فرومايگان از نسل حضرت محمد را در بر نمى‏گيرد.اگر چنان بود،نوعى تمايز قبيله‏اى شمرده مى‏شد،زيرا كه بسيارى از افراد منتسب به پيامبر،در خط او گام برنداشتند،و آن گونه كه خواست پيامبر بود به اسلام خدمت نكردند.اگر همگى از اين امتياز برخوردار بودند و لازم بود به هنگام درود بر پيامبر آنان نيز بزرگ داشته شوند،خود نوعى دعوت به طبقاتى كردن جامعه و اعتقاد داشتن به امتيازهاى قبيله‏اى است.و اين مطلب با اصل قرآنى-كه اعلان مى‏كند:برترى در گرو تقواست-متناقض است و اسلام به‏خودى خود دچار تناقض نيست.حقيقت اين است كه مقصود از كلمه‏«آل محمد (ص) »افراد مشخصى از خويشاوندان پيامبر است كه خداوند به دليل دارا بودن فضيلتى آنان را برگزيده است.اين افراد كسانى هستند كه خداوند آنان را نه به سبب قرابتشان با پيامبر،بلكه از آن جهت كه ايشان در بالاترين مراتب فضيلت قرار دارند، برگزيده است.آنان به شيوه صحيح اسلامى زندگى كردند و از كتاب خدا و سيره پيامبرش اطاعت كردند و در رفتار و گفتار از اين دو جدا نشدند.

برترى دادن پيامبر (ص) به آنان،دليل برترى آنان است.

هنگامى كه پيامبر (ص) به ما فرمان مى‏دهد تا هر گاه بر او درود مى‏فرستيم بر خاندانش نيز درود فرستيم در حقيقت‏بدان وسيله از برترى آنان بر ديگران از نظر علم و عمل و فضيلت،به ما خبر مى‏دهد.اين مطلبى است كه آنان را شايسته چنين بزرگداشتى جاودانه و بى‏مانند، مى‏سازد.براستى كه خداوند عادلتر از آن است كه بنده‏اى را بيهوده و بدون شايستگى رافت‏بخشد.

آرى،هنگامى كه خداوند بزرگ اعلان مى‏فرمايد كه معيار بزرگى همان تقواست و بلافاصله ما را به گراميداشت اشخاص معينى دستور مى‏دهد،به اين نتيجه مى‏رسيم كه آن افراد-از آن جهت كه پرهيزگارترند-از ديگران والاتر و برترند.به اين ترتيب هيچ گونه تناقضى ميان اصول ياد شده اسلامى و گراميداشت‏خاندان پيامبر (ص) ،نمى‏يابيم،بلكه به هماهنگى كاملى برخورد مى‏كنيم.

تاريخ زندگى آنان گواه بر بلندى مقام آنهاست

اگر ما از بزرگداشت‏خاندان پيامبر-به دليل درود فرستادن بر ايشان-چنين نتيجه گيرى مى‏كنيم كه آنان سزاوار چنين بزرگداشتى هستند،در حقيقت تاريخ زندگى ايشان است كه اين نتيجه گيرى را تاييد مى‏كند.البته هم اكنون من در صدد نيستم كه راجع به تعيين افراد خاندان پيامبر بحث كنم،بلكه آن را به فصل آينده واگذاشته‏ام،اكنون به اين بسنده مى‏كنيم كه بگويم،تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اين كه على بن‏ابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و دو فرزندش حسن و حسين از خاندان حضرت محمدند و تاريخ زندگى آنان نيز اين برداشت ما را تاييد مى‏كند و هم شايستگى ايشان را به اين گراميداشت‏به ثبوت مى‏رساند.خوانندگان تاريخ اسلام به آسانى مى‏توانند دريابند كه على بن ابى طالب،سرور مجاهدان،قهرمان اسلام، داناترين اصحاب پيامبر،علاقه‏مندترين و پايبندترين فرد به قرآن و اصول آن و مطيعترين فرد به تعليمات پيامبر (ص) بوده است.

پارسايى او از جنبه‏هاى مادى زندگى مانند مقام،قدرت و ثروت-بطور قطع-بى‏نظير بوده است.زيرا او مردى بود كه در انتخاب اسوه‏هاى برتر،هر جا كه برخوردى ميان آنها و ارزشهاى مادى مى‏ديد،ترديد به خود راه نمى‏داد.

ژرفا و گستردگى دانش او،حيرت آور است،مضامين‏«نهج البلاغه‏»گواه صحت اين حديث است كه از پيامبر خدا (ص) نقل كرده‏اند كه:«من شهر علمم و على (ع) دروازه آن;پس هر كس آهنگ آن شهر كند،بايد از دروازه آن وارد شود» (11) .

تاريخ زندگى سه تن ديگر از خاندان محمد (ص) يعنى فاطمه زهرا و دو فرزندش حسن و حسين (ع) ،خود دليل روشنى است‏بر اين كه ايشان،در بالاترين مراتب تقوا قرار داشتند،و آنان اسوه‏هاى زندگى صحيح اسلامى بودند.

شهادت پيامبر (ص) بر فضيلت آنان

بر فضيلت اين چهار تن دليلى مهمتر از گواهيهاى پيامبر درباره ايشان وجود ندارد،كه آنان را در بالاترين مراتب عظمت و فضيلت قرار مى‏دهد.زيد بن ارقم از رسول خدا روايت كرده است كه به على،فاطمه،حسن و حسين فرمود:«با هر كسى كه با شما در صلح و سازش باشد در صلحم و با هر كه با شما در ستيز باشد در ستيزم‏» (12) .معقول نيست كه پيامبر با هر كه محارب با على،فاطمه،حسن و حسين است در جنگ باشد مگروقتى كه هر يك از آنان ملازم با حق و از آن جدايى ناپذير باشند.پيامبر بزرگتر از آن است كه با دشمنان اين چهار تن دشمنى كند در حالى كه آن دشمنان بر حق باشند.

حبشى بن جناده نقل كرده است كه او خود از رسول خدا شنيد كه مى‏فرمود:«على از من است و من از او،و بجز على كسى حقى را از طرف من ادا نمى‏كند» (13) .

طبيعى است كه مقصود پيامبر (ص) آن نبوده است كه على را-به خاطر خويشاوندى با خود-بر ديگران امتياز بخشد.عباس عموى پيامبر (ص) بوده است،ديگر هاشميان و در ميان آنان جعفر بن ابى طالب،همان خويشاوندى را با پيامبر (ص) داشتند كه على (ع) داشت.اگر خويشاوندى سبب امتياز بود،بايد هر كدام از آنها شايسته اداى حق از جانب رسول خدا (ص) مى‏بودند،در صورتى كه او خود فرموده است:«جز على،كسى از جانب من حقى را ادا نمى‏كند. »و آن نيست جز آن كه على (ع) براى اداى حق از سوى پيامبر (ص) و مشابهت‏با او،واجد استعدادهاى طبيعى بوده كه ديگر مسلمانان از آنها بى‏بهره بوده‏اند.در حديث است كه سعد بن ابى وقاص هنگامى كه معاويه مقام على (ع) را نكوهش مى‏كرد-به او گفت:آيا اين حرف را درباره مردى مى‏گويى كه از پيامبر خدا (ص) درباره او شنيدم،كه مى‏گفت:«هر كسى را كه من سرور اويم،پس على سرور اوست.»و شنيدم به او مى‏فرمود:«تو نسبت‏به من به منزله هارونى نسبت‏به موسى،جز اين كه پس از من هيچ پيامبرى نخواهد آمد» (14) .

رسول خدا،منزلتى به على بخشيده كه به هيچ كس ديگر نداده است،در عبارت اول او را صاحب اختيار هر مرد و زن مسلمان قرار داده است چه آن كه قرآن به صراحت مى‏گويد: پيامبر از خود مؤمنان بر ايشان سزاوارتر است و اين عبارت پيامبر (ص) همان جايگاه را به على اعطا مى‏كند پس او صاحب اختيار تمام كسانى است كه رسول خدا صاحب اختيار آنهاست.

و در كلام دوم،على را به منزله هارون نسبت‏به موسى قرار داده است،و معناى‏آن چنين است كه وى در رتبه بعد از پيامبر خدا قرار دارد.بديهى است كه هارون در رتبه پس از موسى بود و كسى ميان قوم موسى در فضيلت همپايه هارون نبود.در نتيجه،بر طبق اين سخن،على داراى همه مقامهاى هارون بوده است جز مقام نبوت كه پس از حضرت محمد (ص) نبوتى در كار نيست.

بخارى روايت كرده است كه رسول خدا به على فرمود:«آيا نمى‏پسندى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى باشى‏» (15) .و نيز بخارى روايت كرده است كه پيامبر خدا فرمود: «فاطمه بانوى زنان بهشت است‏» (16) .البته ورود به بهشت در گروى تقواست.و در صورتى كه فاطمه بانوى زنان بهشت‏باشد،پس پرهيزكارترين زنان هم خواهد بود.

ابو هريره روايت كرده است كه رسول خدا فرمود:«هر كس حسن و حسين را دوست‏بدارد مرا دوست داشته است و هر كه آنان را به خشم آورد،مرا به خشم آورده است‏» (17) .و حاكم در مستدرك نقل كرده است كه رسول خدا فرمود:«هان مثل خاندان من-در ميان شما-همانند كشتى نوح است،هر كس سوار آن شد نجات يافت و هر كه از آن تخلف كرد،غرق شد» (18) .

پيامبر خدا پيروى اهل بيت را وسيله نجات قرار داده است و مخالفت ايشان را علت غرق شدن;و معنى آن،چيزى جز اين نيست كه گفتار و رفتار ايشان مطابق گفتار و رفتار اوست، پس اطاعت ايشان،اطاعت او،و مخالفت‏با ايشان،مخالفت‏با اوست.

چرا كسى همانند آنان در ساير خاندانها نبود؟

خواننده حق دارد كه بگويد:تا اين جا فهميديم كه هيچ تناقضى-بين امتياز خاندان پيامبر و آن اصلى كه مى‏گويد گرامى‏ترين مردم نزد خدا پرهيزگارترين آنهاست-وجود ندارد،زيرا كه تماز آنان كاشف از اين حقيقت است كه ايشان در بالاترين درجه‏هاى تقوا بودند.و لذا اين تمايز نه از نوع تمايز حكومت اشرافى بوده است،نه اجر عمل ديگران براى ايشان و نه پاداش عملى كه خارج از توان و بيرون از اختيارشان بوده است كه همان خويشاوندى با پيامبر (ص) باشد. اين گرامى داشت آنهاست كه با اعمال پسنديده خود و با حركت در خط شخص پيامبر شايستگى آن را يافته‏اند.

همه اينها را فهميديم ولى اين حق را داريم كه بپرسيم:چگونه پيش آمد كه اين پرهيزگاران ممتاز،تنها در ميان خانواده پيامبر (ص) يافت‏شدند و در ديگر خانواده‏هاى عرب يا در نژادهاى غير عرب ظهور نكردند؟

در تاريخ نبوتها تازگى نداشته است.

پاسخ ما بر اين پرسش اين است كه آنچه اتفاق افتاده است در تاريخ نبوتها مطلب تازه‏اى نيست‏بلكه به عكس تاريخ نبوت به شهادت قرآن سرشار از اين گونه رويدادها است،خداوند هارون را با برادرش موسى كليم الله،در رسالت‏شريك قرار داد و هيچ كس از مردم بنى اسرائيل و ديگران را در رسالت‏با او شريك نساخت دستيابى به اين مقام شامخ هم،به دليل شايستگى شخص هارون بود و هم براى استجابت دعاى برادرش كليم الله:«براى من از خاندانم وزيرى-برادرم هارون را-قرار ده،بدان وسيله پشتم را قوى گردان،و او را در كار من انباز كن تا تو را بيشتر تسبيح گوييم و فراوان ياد كنيم كه تو خود به حال ما بينايى.فرمود:اى موسى!آنچه خواستى به تو داده شد» (19) .

ابراهيم (ع) پروردگارش را خواند و از او خواست كه از ميان فرزندانش رهبرانى براى مردم قرار دهد،پس خداوند دعاى او را مستجاب كرد و به او وعده داد كه از بين فرزندان صالح او امامانى قرار دهد،بدون اين كه هيچ فردى از فرزندان او كه به خود يا به ديگران ستم روا داشته‏اند به آن مقام والا برسند:«و هنگامى كه پروردگارش ابراهيم رابا كلماتى آزمود،پس به پايان رسانيد آنها را،فرمود:من تو را امام براى مردم گردانيدم،ابراهيم گفت:و از فرزندانم؟ گفت:عهد من به ستمكاران نمى‏رسد» (20) .و قرآن جاى ديگر به استجابت دعاى ابراهيم تصريح كرده است،به اين ترتيب كه در ميان فرزندان او نبوت و كتاب را قرار داده است:«اسحاق و يعقوب را به او مرحمت كرديم و در ميان نسل او نبوت و كتاب را قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و البته كه او در آخرت از شايستگان است‏» (21) .

و خداوند،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برگزيد و آنان را بر جهانيان برترى داد:«همانا خداوند آدم،نوح،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان-فرزندان بعضى را بر بعضى-برگزيد،و خدا شنوا و داناست‏» (22) .

زكريا پروردگارش را خواند و از او صلاح فرزندانش را درخواست كرد،خداوند دعاى او را مستجاب فرمود و فرشتگان،آن را به وى مژده دادند:«در آنجا زكريا پروردگارش را خواند،گفت پروردگارا به من از جانب خود فرزندى پاك مرحمت فرما،بدرستى كه تو شنونده دعايى،پس فرشتگان او را-در حالى كه ميان محراب ايستاده نماز مى‏خواند-ندا دادند:خداوند تو را به وجود يحيى مژده مى‏دهد در حالى كه تصديق كننده كلمه‏اى از خدا،سرور،بازدارنده نفس از شهوات و پيامبرى از شايستگان است‏» (23) .اين آيات و شمار ديگرى غير از اينها به روشنى دلالت دارند بر اين كه نبوتهاى پيشين در اين مسير حركت كرده‏اند و از اولاد پيامبران سابق و خويشاوندان ايشان-كسانى كه در رفتارشان همانند آنان بودند-وجود داشته‏اند و در مسير اينان حركت كرده‏اند و به درجات تقوا رسيده‏اند و بدان وسيله استحقاق به دوش كشيدن بار رسالت را يافته‏اند و خداوند آنان را بر ديگر جهانيان برگزيده است.

تفسير مطلب آن كه خداوند از خود ايشان و يا از فرزندانشان افراد ممتازى را آفريده است:يا براى استجابت دعاهاى اين پيامبران و يا به عنوان پاداشى جهت تلاش آنان در راه نشر دين و اعلاى كلمة الله.

در اين صورت،غير طبيعى نيست كه در ميان خاندان پيامبر،اين چنين نخبگانى از پرهيزگاران وجود داشته باشند،بلكه هنگامى غير طبيعى خواهد بود كه در ميان اهل بيت پيامبر (ص) شاخصهاى هدايت وجود نداشته باشند تا به بالاترين مراتب تقوا برسند.حضرت محمد (ص) گرامى‏ترين پيامبران خدا و محبوب‏ترين آنان نزد خداست،پس اگر خداوند، ابراهيم،نوح،زكريا و ديگران را گرامى داشته است‏به اين ترتيب كه در ميان فرزندان صالح آنان كسانى را آفريده است كه استحقاق آن را داشته‏اند تا خداوند آنان را بر جهانيان برگزيند.

پس چرا خداوند خاتم پيامبران و عزيزترين رسولانش را گرامى ندارد تا رهبران لايق را در ميان فرزندان او بيافريند؟هر گاه خداوند موسى را با برگزيدن وزيرى از خاندانش گرامى داشته است و برادرش را شريك رسالت او كرده است،چرا محمد (ص) را با برگزيدن وزيرى از ميان اهل بيتش گرامى ندارد تا جز نبوت-كه هيچ پيامبرى پس از او نيست-از هر جهت همچون هارون نسبت‏به موسى باشد؟

پيامبر خدا در شب زفاف فاطمه براى على دعا كرد،در همان حال از آبى كه خود نوشيده بود به روى آنان مى‏پاشيد و از خداوند درخواست مى‏كرد تا آنان و فرزندانشان را از شر شيطان ملعون نگهدارد (24) .

و حاكم روايت كرده است كه پيامبر عبايى را روى على،فاطمه و حسنين‏انداخت‏سپس فرمود: «پروردگارا اينان اهل بيت منند،پس بر محمد و خاندان محمد درود فرست.»و خداوند بزرگ اين آيه را نازل كرد:«محققا اراده خداوند تعلق گرفته است تا از شما خانواده،پليدى را برطرف كند و شما را در حد اعلاى طهارت،پاك دارد» (25) .

و چه سزاوار است‏حضرت محمد (ص) بر اينكه در مقابل انجام رسالت‏به استجابت دعا درباره خانواده‏اش پاداش داده شود.در حقيقت اين امرى طبيعى است‏به همان دليل است كه مى‏بينيم رسول خدا على (ع) را به برادرى خود برمى‏گزيند و سپس مى‏گويد:«تو نسبت‏به من به منزله هارونى نسبت‏به موسى جز اين كه هيچ پيامبرى بعد از من نخواهد بود».او فضيلت تمام خاندانش را-كه مبرا از پليدى‏اند-به اين ترتيب اعلان مى‏كند كه مسلمانان را مامور مى‏سازد-در حالى كه صادق است و هرگز از روى هوا سخن نمى‏گويد-تا همان گونه كه بر او درود مى‏فرستند بر خاندانش نيز درود فرستند و به اين فرمان خدا پاسخ دهند كه:«اى كسانى كه ايمان داريد،بر او درود فرستيد و سلام مخصوص دهيد.»

و قرآن،خود به صراحت مى‏گويد;از جمله اصول اسلامى،محبت‏به خاندان رسول الله است. خداوند به پيامبرش دستور داده تا از مسلمانان در برابر انجام رسالت‏خود پاداش بخواهد و اين پاداش،همان محبت و دوستى ايشان نسبت‏به خاندان او باشد:«آن همان چيزى است كه خداوند بندگانش را بشارت مى‏دهد،آنان كه ايمان آورده‏اند و كارهاى شايسته كرده‏اند،بگو;از شما بر انجام رسالت اجرى نمى‏خواهم،به جز دوستى با خويشاوندان،و هر كس نيكى كسب كند،ما برايش بر آن نيكى مى‏افزاييم،همانا خداوند بخشنده پاداش دهنده است‏» (26) .

حاكم در مستدرك به سند خود از على بن حسين (ع) نقل كرده است كه حسن بن على فرمود:«و من از آن خاندانم كه خداوند دوستى و مودت آنان را بر هر مسلمانى‏واجب شمرده است،و خداوند بزرگ به پيامبرش فرموده است:بگو از شما در برابر انجام رسالت مزدى نمى‏خواهم،مگر مودت به خويشاوندانم و هر كه كسب نيكى كند،ما در آن نيكى برايش مى‏افزاييم.پس كسب نيكى،دوستى ما خانواده است‏» (27) .

خداوند در اين آيه پيامبرش را مامور كرده است تا به مسلمانان بگويد:او از ايشان اجر و مزدى براى رسالت نمى‏خواهد بجز مودت ايشان بر خويشاوندان او (و خويشاوندان او همان خاندان اويند) .و اين سخن چنين نيست كه محبت پيامبر را نسبت‏به خانواده‏اش پاسخى به نداى غريزه بشرى داند از باب اين كه هر انسانى بر محبت‏خويشاوندان خود آفريده شده است;چه پيامبر بالاتر از آن است كه خاندانش را بر ديگر مردم فضيلت‏بخشد و آنان را مشمول حبت‏خاص خود گرداند،در حالى كه ديگران به خدا نزديكتر از ايشان باشند.و اگر چنين باشد، انگيزه،انگيزه خودخواهى خواهد بود،و اگر چنين انگيزه‏اى در ميان بود هر آينه خداوند او را مامور نمى‏كرد تا اجر خود را بر انجام رسالت،محبت‏بر خاندانش قرار دهد،چه ميان خدا و هيچ يك از بندگانش قرابتى وجود ندارد!و خداوند خاندان پيامبر را متمايز نمى‏كرد و به پيامبرش دستور نمى‏داد تا از مسلمانان محبت‏به آنان را بطلبد مگر از آن جهت كه ايشان در بالاترين مراتب تقوا بودند و محبت آنان موجب قرب به خداست و پيروى از ايشان رهنمون به سوى حق است.


پى‏نوشتها:

1-«الطبقات الكبرى‏»ابن سعد ج 3 ص 321،و گروهى از مورخان نيز نقل كرده‏اند.

2-بخارى در جزء ششم از صحيح خود (در كتاب تفسير-در تفسير سوره احزاب) ص 151 و مسلم در جزء چهارم (در مورد درود فرستادن بر پيامبر پس از تشهد) ص 136 اين مطلب را روايت كرده‏اند،شماره حديث در سنن ترمذى 483،در سنن ابن ماجه 904 است.و نسايى در صحيح خود جلد 3 ص 48 آن را نقل كرده است.

3-صحيح بخارى ج 6 ص 151.و نسائى در جزء سوم از صحيح خود ص 49 از ابو سعيد،قريب به آن مطلب را نقل كرده است.

4-صحيح مسلم ج 4 ص 125.

5-صحيح نسايى ج 3 ص 48.

6-سنن ابن ماجه ج 1 ص 293-294.شماره حديث 906.

7-سيره ابن هشام،جزء دوم ص 412.

8-سوره لقمان (31) آيه 33.

9-سوره فاطر (35) آيه 19.

10-سوره مسد (11) .

11-حاكم:صحيح مستدرك،ج 3،ص 226.

12-سنن ابن ماجه-حديث 145.

13-ابن ماجه در سنن خود،حديث 143.

14-سنن ابن ماجه،حديث 121.

15-جزء پنجم از صحيح بخارى (باب فضائل على) ،ص 24.

16-همان كتاب ص 25 در باب فضايل خويشان پيامبر.

17-سنن ابن ماجه-حديث 143.

18-حاكم،سند روايت را به ابى ذر رسانده است.جزء سوم از مستدرك ص 151.

19-سوره طه،آيه 29 تا 36.

20-سوره بقره،آيه 124.

21-سوره عنكبوت آيه 27.

22-سوره آل عمران،آيه 33-34.

23-آل عمران (3) آيه 38-39.

24-«رياض النضرة‏»از حافظ محب طبرى (چاپخانه اتحاد مصر جلد 2 ص 180) و احمد در«مناقب‏»آن را آورده است.و متقى در«كنز العمال‏»ج 7 ص 113 نقل كرده و گفته است كه ابن جرير و هيثمى در مجمع خود ج 9 ص 209 روايت كرده و گفته است طبرانى و ابن حجر در صواعق خود (ص 84) نقل كرده‏اند،و او گفته است:ابو حاتم سند آن را استخراج كرده است. همه اينها را فيروز آبادى در كتاب خود«فضائل الخمسة من الصحاح الستة‏»ج 2 ص 143 چاپ سوم آورده است.

25-مستدرك ج 3،ص 128.

26-سوره شورى،آيه 23 سوره مكى است ولى اين آيه و دو آيه بعد،مدنى هستند.

27-ج 3 ص 172.

 

prev page fehrest page next page