الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد هشتم
( امام على (ع ) و امور قضايي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۳ -


گفتم : زنان بچّه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدى كه مرا بفريبى ؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدى ؟ يا هذيان مى گويى ؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم كه پوست جواى را از مورچه اى ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد، و همانا اين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است على را با نعمت هاى فناپذير، و لذّتهاى ناپايدار چه كار؟!! به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل ، و زشتى لغزشها، و از او يارى مى جوييم .)(29)
3 - امتياز ندادن به يكى از طرفين دعوا
يكى ديگر از آفات قضاء، امتياز دادن به يكى از طرفين دعواست ، كه مخالف عدالت است ، و قاضى را مى لغزاند، و به صدور حكم ظالمانه مى كشاند،
همه افراد با هرگونه شغل و مقام و امتيازات سياسى ، اجتماعى بايد در برابر محكمه اسلامى و نگاه قاضى مساوى باشند.
در دوران حكومت خليفه دوم ، شخصب ادّعائى نسبت به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام داشت و كار به دادگاه قضائى كشيد.
وقتى طرفين دعوا حاضر شدند،
خليفه دوم خطاب به امام على عليه السلام گفت :
يا اباالحسن در كنار مدّعى قرارگير تا قضاوت كنم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ناراحت شد.
خليفه دوم پرسيد :
از اينكه شما را در كنار مدّعى قرار دادم نارحت شديد؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:
از آن جهت ناراحت شدم كه عدالت را بين ما رعايت نكردى ، او را با نام خواندى و مرا با احترام و با كُنيه ((ابوالحسن )) صدا كردى شايد مدّعى من ناراحت شده باشد.(30)
قاطعيت در اجراى قانون
بسيارى از حاكمان و پادشاهان و حتّى مردم معمولى آنگاه كه به قدرت و ثروت رسيدند، ((روابط)) را بر هر چيزى حاكم كردند،
و هر چه خواستند به دوستان و فاميلان خود امتياز دادند، و ديگران را فدا نمودند.
امّا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اجراى قانون و حدود الهى و تقسيم بيت المال ، تنها الگوى كاملى است كه قاطعيّت بى نظير دارد، و روابط و ديگر تعلّقات خويشاوندى را در اجراى حدود الهى دخالت نمى داد.
1 - اجراى حدّ نسبت به دوست
نجاشىِ شاعر (قيس بن عمرو) يكى از دوستان امام على عليه السلام بود كه در جنگ صفّين حضور فعال داشته و براى تقويت روحيّه سربازان امام اشعار حماسى مى خواند.
امّا در روز اوّل ماه رمضان از كنار خانه ((ابى سمّال )) مى گذشت .
آن شخص نجاشى را در روز ماه رمضان دعوت به كباب و شراب نمود،
و چون مرد ضعيف الايمانى بود، پذيرفت ،
و در آن روز با هم كباب و شراب خوردند كه در اواخر روز شراب اءثر خود را گذاشت و صدايشان به عربده بلند شد كه همسايه ها به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گزارش دادند.
ماءموران امنيّتى فورا خانه ابى سمال را محاصره كردند.
او چون راه هاى فرار را مى دانست ، فرار كرد، ولى نجاشى دستگير شد.
امام على عليه السلام دستور داد كه 80 ضربه حدّ شراب بر او زدند،
و سپس 20 ضربه ديگر نيز اضافه شد.
نجاشى گفت :
يا اميرالمؤ منين حدّ شراب را مى دانستم ، ولى بيست ضربه اضافى براى چيست ؟
حضرت فرمود :
براى آنكه جراءت كردى تا حرمت ماه رمضان را بشكنى .(31)
مى بينم كه دوستى ها وروابط دوستانه در اجراى حدود الهى اءثرى نداشت .
يعنى دوستى هاى نجاشى با امام و شركت او در جنگ صفّين تاءثيرى در اجراى حدّ الهى نداشت .
2 - برخورد با دخترِ خود
وقتى يكى از دختران امام على عليه السلام ، گلوبند بيت المال را آنهم با اجازه كليددار آن ، تنها براى روز عيد فطر، به عاريت گرفت ،
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بر سر كليددار بيت المال فرياد كشيد، و گلوبند را به بيت المال بازگرداند و خطاب به دخترش فرمود:
اگر اجازه نمى گرفتى ، دست تو اوّلين دستى بود كه در بنى هاشم قطع مى گرديد.(32)
3 - برخورد با برادر
برادر اميرالمؤ منين عليه السلام ، عقيل بن ابيطالب چون مقدارى اضافه از حقوق ماهيانه از آن حضرت درخواست داشت ، و مكرّر خواسته خود را بيان كرد،
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آهنى را در آتش گرم و به دست برادر نزديك كرد كه از حرارت آن فرياد كشيد.(33)
4 - برخورد با پسر عمو
وقتى يكى از فرزندان عبّاس ، عموى امام على عليه السلام به بيت المال خيانت كرد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نامه تندى به او نوشت و تهديد كرد:
اگر اموال را به بيت المال باز نگرداند با شمشير اءدب خواهد شد.
O اءسباب ذمّ احد الولاة الخونة
اءَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّى كُنْتُ اءَشْرَكْتُكَ فِى اءَمَانَتِى ، وَجَعَلْتُكَ شِعَارِى وَبِطَانَتِى ، وَلَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ اءَهْلِى اءَوْثَقَ مِنْكَ فِى نَفْسِى لِمُوَاسَاتِى وَمُوَازَرَتِى وَاءَدَاءِ الاْءَمَانَةِ إِلَيَّ؛
فَلَمَّا رَاءَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَاءَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ، وَهذِهِ الاُْمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَشَغَرَتْ، قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الِْمجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ، وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ، وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ، فَلاَ ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ، وَلاَ الاْءَمَانَةَ اءَدَّيْتَ.
وَكَاءَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ، وَكَاءَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ، وَكَاءَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هذِهِ الاُْمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ، وَتَنْوِى غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ،
فَلَمَّا اءَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِى خِيَانَةِ الاُْمَّةِ اءَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ، وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ اءَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لاِءَرَامِلِهِمْ وَاءَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الاْءَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ، فَحَمَلَتْهُ إِلَى الحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ، غَيْرَ مُتَاءَثِّمٍ مِنْ اءَخْذِهِ،

O ذمّ الخيانة فى بيت المال
كَاءَنَّكَ لاَ اءَبَا لِغَيْرِكَ! حَدَرْتَ إِلَى اءَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ اءَبِيكَ وَاءُمِّكَ.
فَسُبْحَانَ اللّهِ! اءَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ اءَوَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ؟!
اءَيُّهَا الْمَعْدُودُ - كَانَ - عِنْدَنَا مِنْ اءُولِى الاْءَلْبَابِ، كَيْفَ تُسِيغُ شَرَابا وَطَعَاما، وَاءَنْتَ تَعْلَمُ اءَنَّكَ تَاءْكُلُ حَرَاما، وَتَشْرَبُ حَرَاما، وَتَبْتَاعُ الاِْمَاءَ وَتَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ اءَمْوَالِ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالُْمجَاهِدِينَ، الَّذِينَ اءَفَاءَ اللّهُ عَلَيْهِمْ هذِهِ الاْءَمْوَالَ، وَاءَحْرَزَ بِهِمْ هذِهِ الْبِلاَدَ!

O المواجهة الصّارمة للخونة
فَاتَّقِ اللّهَ وَارْدُدْ إِلَى هؤُلاَءِ الْقَوْمِ اءَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ اءَمْكَنَنِى اللّهُ مِنْكَ لاَُعْذِرَنَّ إِلَى اللّهِ فِيكَ، وَلاَءَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِى الَّذِى مَا ضَرَبْتُ بِهِ اءَحَدا إِلا دَخَلَ النَّارَ!
وَوَاللّهِ لَوْ اءَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِى فَعَلْتَ، مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِى هَوَادَةٌ، وَلاَ ظَفِرَا مِنِّى بِإِرَادَةٍ، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَاءُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَاءُقْسِمُ بِاللّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِى اءَنَّ مَا اءَخَذْتَهُ مِنْ اءَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِى ، اءَتْرُكُهُ مِيرَاثا لِمَنْ بَعْدِى ؛ فَضَحِّ رُوَيْدا، فَكَاءَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى ، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى ، وَعُرِضَتْ عَلَيْكَ اءَعْمَالُكَ بِالَْمحَلِّ الَّذِى يُنَادِى الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَيَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ، ((وَلاتَ حينَ مَناصٍ))

O علل نكوهش يك كارگزار خيانتكار
(پس از ياد خدا و درود! همانا من تو را در امانت خود شركت دادم ، و همراز خود گرفتم ، و هيچ يك از افراد خاندانم براى يارى و مددكارى ، و امانت دارى ، چون تو مورد اعتمادم نبود، آن هنگام كه ديدى روزگار بر پسرعمويت سخت گرفته ، و دشمن به او هجوم آورده ، و امانت مسلمانان تباه گرديده ، و امّت اختيار از دست داده ، و پراكنده شدند، پيمان خود را با پسر عمويت دگرگون ساختى ، و همراه با ديگرانى كه از او جدا شدند فاصله گرفتى ، تو هماهنگ با ديگران دست از ياريش كشيدى ، و با ديگر خيانت كنندگان خيانت كردى ، نه پسر عمويت را يارى كردى ، و نه امانت ها را رساندى .
گويا تو در راه خدا جهاد نكردى ! و برهان روشنى از پروردگارت ندارى ، و گويا براى تجاوز به دنياى اين مردم نيرنگ مى زدى ، و هدف تو آن بود كه آنها را بفريبى ! و غنائم و ثروتهاى آنان را در اختيار گيرى ، پس آنگاه كه فرصت خيانت يافتى شتابان حمله ور شدى ، و با تمام توان ، اموال بيت المال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود، چونان گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى يا استخوان شكسته اى را مى ربايد، به يغما بردى ، و آنها را به سوى حجاز با خاطرى آسوده ، روانه كردى ، بى آن كه در اين كار احساس گناهى داشته باشى
O نكوهش از سوء استفاده در بيت المال
دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را به خانه مى برى ! سبحان اللّه !! آيا به معاد ايمان ندارى ؟ و از حسابرسى دقيق قيامت نمى ترسى ؟ اى كسى كه در نزد ما از خردمندان بشمار مى آمدى ، چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى ! و حرام مى نوشى ! چگونه با اموال يتيمان و مستمندان و مؤ منان و مجاهدان راه خدا، كنيزان مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى ؟ كه خدا اين اموال را به آنان وا گذاشته ، و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است !
O برخورد قاطع با خيانتكار
پس از خدا بترس ، و اموال آنان را بازگردان ، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم ، تو را كيفر خواهم نمود، كه نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشيرى تو را مى زنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد.
سوگند به خدا! اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو انجام دادى ، از من روى خوش نمى ديدند و به آرزو نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان باز پس ستانم ، و باطلى را كه به ستم پديد آمده نابود سازم ، به پروردگار جهانيان سوگند، آن چه كه تو از اموال مسلمانان به ناحق بردى ، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث بازماندگانم قرار دهم ، پس دست نگهدار و انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگى رسيده اى ، و در زير خاك ها پنهان شده ، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مى زند، و تباه كننده عمر و فرصت ها، آرزوى بازگشت دارد امّا راه فرار و چاره مسدود است .)(34)
5 - تازيانه زدن بر استاندار خليفه سوم
وليد بن عُقبه ، با قبيله ((بنى المصطلق )) در جاهليّت بر سر ريخته شدن خون نزاع داشتند.
پس از اسلام در سال نهم او با همراهانش براى گرفتن زكات به سوى قبيله ياد شده رفتند:
وقتى استقبال مردم را ديد فكر كرد براى انتقام گرفتن مى آيند، ناچار فرار كرد و به دروغ نزد رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم اظهار داشت :
قبيله بنى المصطلق مى خواستند مرا بكشند.
كه ناگاه جبرئيل با آوردن آيه :
يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا(35)
((اى كسانى كه ايمان آورديد اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، پيرامون آن تحقيق كنيد.))
پدر وليد ((عقبه )) در مكّه همسايه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بود كه پس از بعثت انواع آزارها را به آن حضرت روا مى داشت .
او بود كه با گستاخى تمام آب دهان به صورت پيامبر انداخت رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم از آينده شوم او خبر داد و از شدّت آزار و اذيّت او مى فرمود:
(من در ميان دو همسايه شرور ((ابولهب و عقبة بن ابى معيط)) قرار گرفته ام .)
كه در جنگ بدر، عقبه اسير و كشته شد.
ولى پسر او ((وليد)) برادر مادرى خليفه سوم بود كه به ظاهر مسلمان شد، امّا در دربار خليفه سوم نفوذ كرد و استاندار كوفه شد و در كوفه به عيش و نوش و ميگسارى و غارت بيت المال پرداخت ،
از عبداللّه بن مسعود با اصرار فراوان مبلغ زيادى از بيت المال قرض كرد كه آن را نپرداخت ، وقتى عبداللّه به خليفه سوم شكايت كرد به او نوشت :
((تو خزانه دار ما هستى ، كارى به وليد نداشته باش .))
اى مسلمانان ، صد هزار درهم وليد از بيت المال مسلمين گرفت و تاراج كرد ولى خليفه مسلمين آن را بازخواست نكرد.
سرانجام خليفه سوم عبداللّه را عزل و به مدينه بُرد تا وليد در كوفه آزاد باشد.
استاندار كوفه شراب مى خورد و با مستى وارد مسجد كوفه مى شد، و نماز صبح را چهار ركعت مى خواند،
در يكى از صبح ها كه مست و بيهوش در محراب افتاده بود، مالك اشتر و جُندب بن زهير و جمعى از بزرگان ، انگشتر خليفه را از دست او گرفتند و به مدينه رفتند و با شواهد و قرائن به خليفه سوم شكايت كردند،
خليفه سوم به جاى دادرسى ، چند ضربه شلاّق بر بدن ((جندب )) نواخت .
وقتى اعتراضات بالا گرفت ، خليفه سوم ناچار شد سعيد بن عاص را به استاندارى كوفه نصب و وليد را عزل كند.
وليد به مدينه آمد، و شهادت شاهدان تكميل شد كه مى بايست حدّ شراب خوارى (80 ضربه شلاّق ) بر او جارى گردد،
امّا چون برادر مادرى خليفه سوم بود، كسى به خود اين اجازه را نمى داد كه حَد شرعى را اجرا كند و خليفه سوم نيز مى گفت چه كسى بر بدن برادر من شلاّق مى زند؟
در اين هنگام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شلاّق را گرفت و برخاست و فرمود:
((بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل كردند نابود شدند.))
و سپس ضربات پياپى شلاّق ((80 ضربه )) را بر بدن استاندار خليفه سوم در كوفه نواخت .
خليفه سوم ناراحت شده گفت :
اى على تو حق ندارى با وليد اينگونه رفتار كنى .
امام على عليه السلام پاسخ داد :
((وليد شراب خورده و حكم خدا بايد در حقّ او اجرا شود.))(36)
6 - محكوم كردن خليفه
شيخ مفيد در ارشاد و مجلسى در بحارالانوار نقل كردند كه خليفه دوم زنى را احضار كرد.
چون ماءموران خليفه دوم نزد آن زن آمدند، زن چنان ترسيد كه در بين راه بچه او سقط شد.
خبر به خليفه دوم دادند، اصحاب خود را جمع كرد و از آنها نظر خواست .
همه گفتند :
بر تو چيزى نيست تو ادب كننده اى و قصدى جز خير نداشتى .
اميرالمؤ منين عليه السلام در ميان آن جمع بود و چيزى نمى گفت ،
خليفه دوّم متوجّه آن حضرت شده گفت :
يا اباالحسن شما چه مى گوئى ؟.
حضرت فرمود :
جماعت گفتند و شما هم شنيدى .
خليفه دوم گفت :
حكم شما چيست ؟
آن حضرت فرمود :
ديه بر عهده تو است ، زيرا كه قتل كودك به صورت خطائى است و جُرم آن به تو باز مى گردد.
خليفه دوم گفت :
يا ابالحسن به خداوند سوگند كه تو مرا بين اين قوم نصيحت كردى ، به خدا قَسَم از اينجا نرو تا اينكه ديه را به اين خانواده برسانى .(37)
روش برخورد با قاضى
1 - تنبيه قاضى با عزل چند روزه
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام زِرِه خود را كه در جنگ جَمَل گمشده بود، در دست يك يهودى ديد،
شكايت به محكمه خود برد.
يهودى گفت :
زِرِه در دست من است شما بايد دليل بياوريد.
در آن مجلس چون ((شريح قاضى )) به اميرالمؤ منين عليه السلام احترام كرد، و با يهودى برخورد مناسبى نداشت .
آن حضرت ناراحت شد و عدالت رفتارى قاضى را به او تذكّر داد.
طبق درخواست قاضى بايد افرادى شهادت مى دادند كه امام مجتبى عليه السلام و قنبر شهادت دادند.
اشتباه ديگر قاضى اين بود كه :
وقتى امام حسن عليه السلام و قنبر شهادت دادند كه زِرِه مال امام على عليه السلام است ، شريح خطاب به امام گفت :
امّا شهادت حسن پذيرفته نيست ، زيرا پسر شماست و بايد شاهد ديگرى بياورى .
اين جسارت و ضعف ايمانِ شريح ، قابل عفو نبود، زيرا امام حسن مجتبى عليه السلام كه رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم او را سيّد و بزرگ جوانان بهشتى نام نهاد و معصوم بود.
كه شريح نيز اين حديث را از رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم شنيده بود، پس شهادت آن حضرت هرگز نمى بايست زير سئوال برود.
در آن محكمه ، يهودى با مشاهده اخلاق و عدالت و رفتار انسانى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مسلمان شد و زره را به اميرالمؤ منين عليه السلام بازگرداند، و در شگفت ماند كه :
رهبر يك امّت چونان افراد معمولى مملكت به دادگاه مى آيد و در كنار مدّعى مى نشيند كه مسلمان هم نيست ، و قاضى دادگاه خود را توبيخ مى كند كه چرا به او احترام گذاشته است .
امّا شريح را به مدّت 20 روز از قضاوت عزل و به روستاى خودش فرستاد، و پس از آن مدّت ، دوباره به او اجازه داد تا قضاوت را از سَر گيرد.(38)
2 - عزل قاضى بد اخلاق - آفات قضاء ، شماره 1
شرايط و صفات قاضى
1 - قضاوت در نوجوانى
امام على عليه السلام با اينكه دوران جوانى را مى گذراند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم او را براى قضاوت و تبليغ به يمن اعزام فرمود.
حضرت على عليه السلام فرمود:
يا رسول اللّه ، مرا براى قضاوت مى فرستى ، در حالى كه جوان هستم ؟
رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
نزديك بيا.
سپس دست بر سينه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گذاشت و اين دعا را خواند:
اَللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَ ثَبِّتْ لِسانَهُ
(خدايا قلب على را هدايت كن ، و زبان او را در حقگوئى استوار فرما.)
امام على عليه السلام فرمود:
پس از دعاى رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم هرگز در قضاوت ميان دو نفر دچار شكّ و ترديد نشدم .(39)
2 - حلّ مشكلات قضائى جامعه
خليفه دوم مى خواست زن ديوانه اى را كه شوهر نداشت و بچّه شش ماهه اى به دنيا آورده بود، سنگسار كند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود:
حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا
(مدّت حمل و شيرخوارى اش سى ماه تمام است .)(40)
و ادامه داد كه :
((اِنَّ اللّهَ رَفَعَ الْقَلَمَ عَنِ الَْمجْنُونِ))
(پروردگار خوددارى از شهوت را از مجنون برداشته است ).
خليفه دوم مى گفت :
(( لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَر ))
(اگر على نبود عُمر هلاك شده بود.)
سعد بن جُبَير از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت :
هرگاه خبرى از على عليه السلام به ما مى رسيد، آن را با چيزى برابر نمى كرديم .
و جوَيْبِر از ضحّاك بن مزاحم و او از عبداللّه بن عبّاس روايت كرده است كه گفت :
((وَ اللّهِ لَقَدْ اءُعْطِىَ علىُّ بن ابيطالِب تِسْعَةَ اءعْشارِ الْعِلْمِ وَ اءيْمُ اللّهِ لَقَدْ شارَكَهُمْ فِى الْعُشرِ العاشِرِ))
(سوگند به پروردگار نُه دَهُم علم به على عليه السلام داده شده است و به بقيه انسان ها يك دهم ، و على عليه السلام در آن يك دهم نيز با آنها شريك است ).(41)
3 - لياقت هاى قضائى
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نسبت به ويژگى ها و لياقت هاى قضائى امام على عليه السلام فرمود:
اَقْضَاكُمْ عَلِىُّ
(بهترين شما در قضاوت على عليه السلام است .)(42)
و ((علقمه از عبداللّه )) روايت كرده است كه ما اصحاب رسول خدا هرگاه با هم سخن مى گفتيم همه اعتراف مى كردند كه بهترين قاضى اهل مدينه ، على بن ابيطالب عليه السلام است .
و سعيد عبداللّه روايت كرده است كه :
اَعْلَمُ اَهْلِ الْمَدينَةِ بِالْفَرائِض اِبْنُ اَبيطالِبْ
(داناترين اهل مدينه به واجبات الهى على بن ابيطالب است .)
و ((احمد بن زُهَير)) از عُبيداللّه بن عمر قواريرى و او از مُؤَمِّلِ بن اسماعيل ، و او از سُفيانِ بن ثورى و او از يحيى بن سعيد و او از سعيد بن مسيّب نقل كرد كه او گفت :
((كانَ عُمَر يَتَعَوَّذُ بِاللّهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَها اَبُوحَسَنٍ))
(عُمَر به خدا پناه مى بُرد از مشكلى كه ابوالحَسَن در آن نباشد.)
4 - والاترين قاضى
يكى از ابعاد وجودى ارزشمند اميرالمؤ منين على عليه السلام ، علم قضا و قضاوت هاى شگفتى آور آن بزرگ رهبر راستين امّت اسلامى است كه رسول گرامى اسلامى صلى الله عليه و آله و سلم به والائى و برترى آن حضرت در قضاوت اشاراتى فرمودند كه قابل دقّت و ارزيابى است ، مانند:
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :
اَقْضاكُمْ عَلِىُّ (43)
(بهترين شما در قضاوت على عليه السلام است )
و در حديث ديگر فرمود :
((اَقْضاءُ اُمَّتى عَلِىُّ بنِ ابيطالبٍ))(44)
(بهترين امّت من در قضاوت على بن ابيطالب است ).
و فرمود :
((وَاَعْلَمُ اُمَّتى بِالسُّنَّةِ وَ الْقَضاءِ بَعْدى عَلِىُّ بن ابيطالب ))(45)
( دانشمندترين امّت من نسبت به احكام الهى ، و بهترين امّت من در قضاوت على بن ابيطالب است ).
در اينجا به اعترافات جمعى از اصحاب رسول خدا توجّه مى كنيم ؛
ابن عبّاس گويد :
روزى خليفه دوم براى ما سخنرانى كرد و در ضمن خطابه گفت :
على در امر قضاوت از همه ما داناتر است .(46)
و در جاى ديگر گفته است :
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را پُر و لبريز از علم و دانش ساخت .(47)
به همين دليل دستور داد تا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در مسجد حاضر است ، هيچ كس حقّ راءى دادن و فتوا دادن ندارد.(48)
5 - قضاوت در مجلس پيامبر6
ابن صباغ مالكى در فصول المهمّه ، و علاّمه شيخ محمّد الصّبان مصرى در اسعاف الرّاغبين مى گويد:
پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از اصحاب خود نشسته بود.
دو نفر وارد شدند، يكى از آنها به حضور پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم چنين عرض كرد:
يا رسول اللّه ؛ من الاغى داشتم كه گاو اين مرد آن را كشت .
مردى از حاضرين جلسه فورا نظر داد و گفت :
چار پايان را ضمانتى نمى باشد.
پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم رو به على عليه السلام كرد، فرمود:
يا على ميان آنها داورى كن .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از آنها پرسيد:
آيا اين حيوان ها هر دو بسته بودند و يا باز ؟
يا يكى باز و ديگرى بسته ؟
آن مرد گفت :
آرى الاغ بسته بود، ولى گاو باز و صاحبش نيز با او بود.
امام على عليه السلام فرمود:
صاحب گاو ضامن الاغ است .
رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم قضاوت آن حضرت را تائيد فرمود.(49)
6 - قضاوت در يمن
الف - قضاوت در يك قتل دسته جمعى
احمد بن حنبل با دو سند از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود:
پيامبر خدا مرا به يمن فرستاد. در آنجا روزى بقبائلى چند مى گذشتم كه با هم ديگر نزاع داشتند.
وقتى از جريان پرسيدم معلوم شد كه چاهى جهت صيد شير، كنده بودند،كه شيرى در آن چاه افتاده بود،
شخصى در حال سقوط كردن به درون چاه ، دوّمى را گرفت و دوّمى با دست سوّمى و سوّمى هم به چهارمى چنگ زد و او را كشيد و همه به درون چاه سقوط كردند.
شير همه را به سختى مجروح كرد، تا اينكه يكى از آنها پيش قدم شد و شير را كشت .
مردم ، مجروحين را از چاه بيرون كشيدند.
چهار نفر پس از مدّتى همگى جان سپردند و ميان چهار قبيله نزاع در گرفت كه خون بهاى هر كدام (اوّلى ، دوّمى ، سوّمى ، چهارمى ) با كيست ؟
در اين لحظات حسّاس امام على عليه السلام جلو رفت و فرمود:
با اينكه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم در روى زمين است مى خواهيد با هم بجنگيد؟
من ميان شما داورى مى كنم .
اگر به قضاوت من رضايت داديد كه اختلافات برطرف مى شود، يا شما را نزد پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم برده تا آن حضرت در ميان شما داورى كند.
اهل يمن به قضاوت آن حضرت رضايت دادند و اميرالمؤ منين عليه السلام در مقام قضاوت فرمود: