الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد هفتم
( امام على (ع ) و مديريت )

مرحوم محمّد دشتى

- ۶ -


انسان الهى با باورهاى دينى ، معتقد است كه همه بايدها و نبايدها را خداى انسان آفرين مشخص فرموده و به صورت وحى الهى و قرآن متكامل فرو فرستاده است .
پس انسان هدايت لازم شده است ،
و راه و رسم زندگى او تعيين گرديده و روابط اجتماعى و اصول مديريتى او تدوين يافته است ،
بنابراين انسان تنها نيست و رهنمودهاى پروردگار نظام هستى رهنمون اوست و پاداش دهنده اعمال او، و جبران كننده ضعف ها و دردها و كاستى هاى اوست ،
امّا اگر مباحث بينشى را طرد كرديم يا نسبت به آن بى تفاوت باشيم ، تفكّر مادّى بر انسان حاكم است و انسان مادّى تنهاست و معتقد است كه :
O قبل از او طرح و برنامه اى نبوده و هم اكنون نيز وجود ندارد.
O بايدها و نبايدها در اختيار اوست .
O كسى نمى تواند براى انسان وظيفه اى تعيين نمايد.
اين انسان با چنين گرايشى به مرز ((خود پرستى )) و ((خود مدارى )) و استبداد فكرى كشانده شده كه هيچگونه تضمينى در مديريّت او وجود ندارد.
در مديريّت اسلامى ، ((مباحث بينشى )) نقش كليدى را دارند، زيرا راه و رسم مديريّت صحيح ، و روش هاى برخورد با ديگران ، همه به نوع بينش و گرايش مدير مربوط مى شود كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه هاى گوناگون ، نهج البلاغه ، روش گزينش مديران را توضيح داده و معيارها را بر اءساس تقوى ، ايمان ، عدالت ، امانتدارى ، ترس از معاد، قدرت و توانائى لازم ، قاطعيّت ، مسئوليت پذيرى معرّفى مى فرمايد.
حضرت يوسف كه پيشنهاد مديريّت اقتصادى خود را به پادشاه مصر مطرح مى كند به 2 اصل اساسى اشاره مى فرمايد:
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم
((مرا براى خزينه دارى مملكت و اداره اقتصادى كشور منصوب كن زيرا من راه هاى حفظ و نگهدارى را مى دانم .)) (44)
الف - تخصّص در مديريّت اقتصادى ((علر))
ب - تعهّد و احساس مسئوليت نسبت به مسائل اقتصادى كشور ((حفيظ))
يعنى تنها علم مديريّت اقتصادى و تخصّص كافى نيست و تعهّد بدون تخصّص نيز كار ساز نمى باشد.
كه اين دو اءصل ارزشمند به مباحث بينشى وابسته است .
2- واقع نگرى در مديريت اسلامى
با اينكه مباحث بينشى ، عقيدتى در مديريّت اسلامى از اءساسى ترين اصول متكامل است ، امّا انحرافات و روش هاى استبدادى طرفداران افراطى را نيز محكوم مى كند، زيرا:
الف - در مديريّت اسلامى همه انسان ها مطرحند گرچه مسلمان هم نباشند.
اما اخ لك ص الدين او نظير لك فى الخلق (45)
((با مردم خوشرفتارى كن زيرا مردم يا برادران دينى تو و يا نظير تو انسانند))
ب - جهان شمول است ، كه انسان خلق خدا و همه از فرزندان آدم مى باشند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
كُلُّكُمْ مِنْ آدَمَ وَ الا دَمَ مَنْ تُراب
((همه شما از فرزندان آدم و آدم نيز از خاك است ))
ج - انواع تبعيضات نژادى و گرايش هاى ناسيوناليستى نفى مى گردد.
كه :
إِنَّ اءَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقيكُمْ (46)
((همانا گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شمايند))

د - هر علمى و تخصّصى كه براى بشريّت مفيد باشد ارزشمند است
و سفارش كردند كه آن ها را فراگيريد.
كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((اُطْلُبُوالْعِلْمَ وَ لَوْ بِالسين ))
((دانش را فراگيريد هرچند از دورترين نقاط جهان ، كشور چين باشد)
تا اختراعى مطرح مى شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گروهى را براى آموختن آن مى فرستاد و از ابزار و وسائل مدرن روز استفاده مى كرد.
و ديدند كه به طبيب يهودى اجازه داد تا در مديريّت اسلامى آن روز مدينه ، رسما فعاليّت آغاز كند و مسلمانان را معالجه نمايد و دستورالعمل صادر فرمود:
هر كدام از مشركين اسير شده در جنگ ، 10 مسلمان را سواد خواندن و نوشتن بياموزد آزاد است .
و در آخرين لحظات شهادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اجازه دادند طبيب مسيحى بيايد و تخصّص خود را به كار گيرد كه با توجّه به موارد ياد شده ، مديريّت اسلامى با مباحث بينشى ياد شده ، از يك مديريّت آزاد سالم و صالح بى مانندى بر خوردار است .
رعايت اصل نظارت
يكى از اصول ارزشمند مديريّت اجتماعى ، سياسى ((اصل نظارت )) است ، اگر در سيستم حكومتى اصل نظارت رعايت گردد، و امور و تحوّلات سياسى ، اجتماعى جارى كشور، هرچه كه هست ، به شوراى تصميم گيرى و رهبرى گزارش شود،
مى توان اميد داشت كه مديريّت سالمى بر كشور حاكم شده و عدالت اجتماعى تحقّق مى يابد.
1 - نظارت فراگير بر امور كارگزاران
شهرها و مناطقى كه در حكومت امام على عليه السلام توسط هزار نفر از استانداران ، وفرمانداران امام اداره مى شد، امروزه حدود 50 كشور اسلامى است .
از ليبى و آفريقا تا شوروى و افغانستان ،
از يمن تا روم
در همه جا مديران كشور پهناور اسلامى با نظارت مستقيم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام حكومت مى كردند، و اگر كوچكترين خطائى يااشتباهى مرتكب مى شدند توسط نيروهاى اطّلاعاتى امام گزارش شده و فورا با عكس ‍ العمل امام مواجه مى گرديدند.
2 - نظارت مداوم بر امور مردم
اصبغ بن نباته نقل كرد:
((يك روز همراه امام على عليه السلام بودم ، از لحظه هاى آغازين صبح دربازار حاضر شد.
و به همه قسمت ها رسيدگى كرد،
سپس به جايگاه قضاوت رفت و به كار مردم پرداخت ، و تا پاسى از شب با مردم حشر و نشر داشت ، آنگاه با امام به خانه اش رفتيم .
من در حياط خوابيدم و امام وارد اطاق خود شد.
هنوز مقدارى نخوابيده بودم كه صداى پاى امام را شنيدم ، بيدار شدم و ديدم امام على عليه السلام به ديوار تكيه داده مى خواهد وضوء بگيرد.)).
گفتم :
((يا اميرالمؤ منين شما هنوز استراحت كامل نكرده ايد، روز راكه براى كمك به مردم گذرانديد، پس شب را استراحت فرمائيد.))
در پاسخ من فرمود:
اِنْ نمْتُ النهارَ ضَيَّعْتُ رَعْيَت ، وَ اِنْ نمْتُ اللَّيلَ ضَيَّعْتَ نَفْسى
((اگر روز بخوابم حقّ رعيّت ضايع مى شود و اگر همه شب رابخوابم خودم را ضايع كردم .)) (47)
3 - نظارت دقيق بر امور كارگزاران
الف - برخورد بافرماندار آذربايجان
معقل بن قيس يكى از فرمانداران نظامى اسلام بود كه تعدادى از شورشيان را تعقيب كرد واز آذربايجان (اردشير خرّه ) گذشت ، و با آنها جنگيد، تعدادى كشته و تعدادى را اسير گرفت .
در آن روزها فرماندار اميرالمؤ منين عليه السلام در آذربايجان (مصقلة بن هبيره ) بود، چون در ميان اسيران تعدادى از اهل قبيله او بودند، وساطت كرد، و گفت غرامت اسيران را مى دهم تا آزاد شوند.
معقل بن قيس پذيرفت و اسيران آزاد شدند.
امّا مصقله 500 هزار درهم غرامت را نپرداخت .
امام على عليه السلام طىّ نامه اى از او خواستند تا غرامت را بپردازد، كه مبلغ 200 هزار درهم راپرداخت واز پرداخت بقيّه سر باز زد.
چون با برخورد شديد امام روبرو شد به شام گريخت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
((رفتار او رفتار بزرگواران بود كه اسيران را آزاد كرد، اما فرار او فرار بردگان بود، اگر به مركز حكومت مى آمد، وعدم توانائى خود راتوضيح مى داد از او مى پذيرفتم .)) (48)
فَعَلَ فِعلَ السَّادَةِ وَ فَرَّ فِرارَ الْعَبيدِ
ب - عزل قاضى
اصل ((كنق ل و نظارت )) در حكومت امام على عليه السلام ، در كشور پهناور آن روزگاران كه امروز به 50 كشور اسلامى تبديل شده است ، آنقدر دقيق و صحيح اجراء مى شد كه در حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، قاضى يك روزه هم وجود داشت .
امام به ابوالاسود دوئلى سِمَتِ قضاوت داد، امّا در پايان همان روزِ نخست ، او را از قضاوت عزل كرد.
شب هنگام وارد مسجد شد و خطاب به امام على عليه السلام گفت :
(قاضى يك روزه هم داشتيم ؟)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ داد:
((به من گزارش دادند تو در برخورد با مردم خشن و تُندخُو هستى .)) (49)
عزل و نصب مديران
يكى ديگر از اصول مديريّت ، شناسائى و بكارگيرى نيروهاى انسانى لايق ، و تصفيه و پاكسازى مديريّت ها از عناصر فاسد است ،
تا يك نظام قانونمند براءساس سلامت و دقّت دوام بياورد، كه هم نيروهاى كار آمد را جذب كند و هم با تصفيه عناصر فاسد با انواع آفات و مشكلات مبارزه نمايد.
1 - جابجائى مديران
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام همواره بركار مديران و كارگزاران نظارت مستقيم داشت .
بر هرمديرى نيروهاى اطّلاعاتى مى گماشت ، تا كارهاى آنان را زير نظر داشته ، مسائل را به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گزارش دهند.
و كار و تلاش مديران را مرتب برّرسى مى كرد، و با واقع نگرى ، عزل و نصب هاى حساب شده اى داشت .
تا ديد محمدبن ابى بكر در فرماندارى مصر ناتوان است ، مالك اشتر را به جاى او ماءموريت داد.
و نامه اى براى دلجوئى محمد بن ابى بكر نوشت ، و پُست ديگرى براى او آماده كرد، تا هم مديران لايق بكار گماشته شوند، و هم مديران معزول از حكومت ، ناخشنود نباشند، و كارى متناسب با ظرفيّت ها و لياقت هاى خود داشته باشند. (50)
امام به محمد بن اءبى بكر در نامه 34 نوشت :
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِى مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ الاَْشْتَرِ إِلَى عَمَلِكَ وَ إِنى لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِى الْجَهْدَ وَ لاَ ازْدِيَاداً لَكَ فِى الْجِد وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلاَيَةً إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِى كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُونَا شَدِيداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اللَّهُ فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ وَ لاَقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ أَوْلاَهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ شَمرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ وَ ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبكَ وَ أَكْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا يُنْزِلُ بِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
((پس از ياد خدا و درود، به من خبر داده اند كه از فرستادن اشتر به سوى محلّ فرمانداريت ، ناراحت شده اى ، اين كار را انجام ندادم كه تو در تلاش خود كُند شدى ، يا انتظار كوشش بيشترى از تو دارم ، اگر تو را از فرماندارى مصر عزل كردم ، فرماندار جايى قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان تر، و حكومت تو در آن سامان خوش تر است همانا مردى را فرماندار مصر قرار دادم ، كه نسبت به ما خيرخواه ، و به دشمنان ما سخت گير و درهم كوبنده بود، خدا او را رحمت كند، كه ايّام زندگى خود را كامل ، و مرگ خود را ملاقات كرد، در حالى كه ما از او خشنود بوديم و خداوند خشنودى خود را نصيب او گرداند، و پاداش او را چند برابر عطا كند. پس براى مقابله با دشمن سپاه را بيرون بياور، و با آگاهى لازم به سوى دشمن حركت كن ، و با كسى كه با تو در جنگ است آماده پيكار باش . مردم را به راه پروردگارت بخوان ، و از خدا فراوان يارى خواه كه تو را در مشكلات كفايت مى كند، و در سختى هايى كه بر تو فرود مى آيد ياريت مى دهد. ان شاءاللّه )) (51)
2 - عزل ونصب بر اءساس اولويّت ها (52)
امام على عليه السلام در آستانه جنگ صفّين بود كه يكى از افسران فداكار (عمرو بن ابى سلمه ) (كه از مهاجرين و فرزند امّ سَلَمه بود) استاندار بحرين و فارس بود.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام او را از فرماندارى عزل و به جاى او نُعمان بن عجلان را منصوب كرد.
(چون در جنگ به وجود عمر بن ابى سلمه نياز داشت ) به او نوشت :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنى قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ عَجْلاَنَ الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلاَ ذَمِّ لَكَ وَ لاَ تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلاَيَةَ وَ أَدَّيْتَ الاَْمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لاَ مَلُومٍ وَ لاَ مُتَّهَمٍ وَ لاَ مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِى فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُو وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدينِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
((پس از ياد خدا و درود! همانا من (نعمان ابن عَجْلان زُرَقىّ) را به فرماندارى بحرين نصب كردم ، و بى آن كه سرزنشى و نكوهشى براى تو وجود داشته باشد تو را از فرماندارى آن سامان گرفتم ، كه تاكنون زمامدارى را به نيكى انجام دادى ، و امانت را پرداختى ، پس به سوى ما حركت كن ، كه تصميم دارم به سوى ستمگران شام حركت كنم ، دوست دارم در اين جنگ با من باشى ، زيرا تو از دلاورانى هستى كه در جنگ با دشمن ، و برپاداشتن ستون دين از آنان يارى مى طلبم . انشاءاللّه .)) (53)
3- عزل فرماندار نالايق
مشكل امام على عليه السلام در كارهاى اجرائى كشور اين بود كه به ميزان نياز از نيروهاى انسانى متعهّد و كارآمدى برخوردار نبود.
افرادى باتقوى ، مؤ من ، خوب و سالم در جمع ياران امام وجود داشتند، امّا مديران لايقى نبودند، آينده نگر و زرنگ و سياستمدار نبوده ، در برابر دشمنان اسلام كوتاهى مى كردند.
و در مقابل ، افراد زرنگ و سياستمدارى وجود داشتند كه ايمان و پرهيزكارى آنان ضعيف بود،
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به ناچار (زياد بن اءبيه ) را بر اهواز و بصره با نظارت ابن عبّاس ، ماءموريت داد،
و در دستورالعمل حكومتى نيز به او هشدار داد و نوشت :
وَ إِنى أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِى أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْءِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لاََشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ ثَقِيلَ الظَّهْرِ ضَئِيلَ الاَْمْرِ وَ السَّلاَمُ
همانا من ، براستى بخدا سوگند مى خورم ، اگر به من گزارش كنند كه در بيت المال خيانت كردى ، كم يا زياد، چنان بر تو سخت گيرم كه كم بهره شده ، و در هزينه عيال ، درمانى ، و خوار و سرگردان شوى . با درود. (54)
امّا باز هم نگرانِ كار او بود كه نامه 21 را پس از شروع كار به او نوشت :
الاِْسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْكُرْ فِى الْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَكَبرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرغٌ فِى النَّعِيمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِيفَ وَ الاَْرْمَلَةَ أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ الْمُتَصَدقِينَ وَ إِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِيُّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ السَّلاَمُ
((اى زياد، از اسراف بپرهيز، و ميانه روى را برگزين ، از امروز به فكر فردا باش ، و از اموال دنيا به اندازه كفاف خويش نگهدار، و زيادى را براى روز نيازمنديت در آخرت پيش فرست . آيا اميددارى خداوند پاداش فروتنان را به تو بدهد در حالى كه از متكبّران باشى ؟ و آيا طمع دارى ثواب انفاق كنندگان را دريابى در حالى كه در ناز و نعمت قرار دارى ؟ و تهيدستان و بيوه زنان را از آن نعمت ها محروم مى كنى ؟ همانا انسان به آن چه پيش فرستاده ، و نزد خدا ذخيره ساخته ، پاداش داده خواهد شد. با درود.)) (55)
سرانجام زياد پس از خيانت هاى مالى به سوى معاويه گريخت .
امام گرچه كميل بن زياد علاقه داشت كه دعاى كميل به نام او معروف شد، او فردى با ايمان و مُخلص ، امّا در امور مديريّت نظامى و سياسى ضعيف بود، و به جاى ايستادگى در برابر دشمن ، سُستى بخرج مى داد.
كميل فرماندار امام على عليه السلام در شهر مرزى ((هيت )) بود و نتوانست جلوى يورش ها و تجاوزات سربازان معاويه را بگيرد،
و بدون نقشه اى حساب شده براى جبران يورشهاى معاويه به يكى از شهرهاى مرزى شام ((قرقيسا)) حمله كرد كه بهانه ديگرى به دست معاويه داد.
و مورد نكوهش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام قرار گرفت و عزل گرديد.
امام على عليه السلام در نامه اى با نگرانى تمام به او نوشت كه :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُليَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ الْجَانِبِ وَ لاَ سَادِّ ثُغْرَةً وَ لاَ كَاسِرٍ لِعَدُوِّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ
((پس از ياد خدا و درود! سُستى انسان در انجام كارهايى كه بر عهده اوست ، و پافشارى در كارى كه از مسؤ وليّت او خارج است ، نشانه ناتوانى آشكار، و انديشه ويرانگر است . اقدام تو به تاراج مردم ((قرقيسا))، در مقابل رها كردن پاسدارى از مرزهايى كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسى در آنجا نيست تا آنجا را حفظ كند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اى باطل است .
تو در آنجا پُلى شده اى كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند، نه قدرتى دارى كه با تو نبرد كنند، و نه هيبتى دارى از تو بترسند و بگريزند، نه مرزى را مى توانى حفظ كنى ، و نه شوكت دشمن را مى توانى درهم بشكنى ، نه نيازهاى مردم ديارت را كفايت مى كنى ، و نه امام خود را راضى نگه مى دارى .)) (56)
4- عزل فرماندارى كه خيانت مالى داشت
مُنذر بن جارود يكى از فرمانداران امام بود.
پدرش (جارود) مسيحى بود و در سال دهم هجرى به مدينه آمد و مسلمان شد، و در بصره سكونت كرد و در جنگ با ايران به شهادت رسيد،
به سبب خوشنامى او، پسرش منذر را به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام معرّفى كردند، كه يكى از كارگزاران حكومت گرديد،
پس از آنكه به عنوان يكى از فرمانداران امام به كار مشغول شد، دست به خيانت زده و به بيت المال مسلمين تجاوز كرد، كه بلافاصله امام على عليه السلام او را عزل فرمود و به او نوشت :
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ غَرَّنِى مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ نهج البلاغة ص : 462هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقيَ إِلَيَّ عَنْكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً وَ لاَ تُبْقِي لاِخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِى عَنْكَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ يُشْرَكَ فِى أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ
((پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين ، و گمان كردم همانند پدرت مى باشى ، و راه او را مى روى ، ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده ، و توشه اى براى آخرت خود باقى نگذاشته اى ، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آبادان مى كنى ، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدى ، اگر آن چه به من گزارش رسيده ، درست باشد، شتر خانه ات ، و بند كفش تو از تو با ارزشتر است ، و كسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى تواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا. انشاءاللّه .)) (57)
مُنذر كسى است كه اميرمؤ منان عليه السلام درباره او فرمود:
((آدم متكبّرى است ، كه به دو جانب خود مى نگرد، و در دو جامه كه بر تن دارد مى خرامد، و پيوسته بر بند كفش ‍ خود مى دمد كه گرد ننشيند.))
5 - تصفيه مديريّت هاى سياسى كشور
الف - عزل معاويه
پس از بيعت عمومى مردم و تحقّق حكومت ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بر جامعه اسلامى ، بلافاصله تمام مديران و كارگزاران حكومتىِ دورانِ خليفه سوم را عزل و به جاى آنان در محرّم 36 هجرى فرمانداران و استانداران و فرماندهان نظامى لايقى منصوب فرمود.
از جمله نامه اى به معاويه نوشت كه پُست فرماندارى شام را به (سهل بن حُنيف ) تحويل داده ، به مدينه باز گردد.
بسيارى از سياستمداران به امام على عليه السلام گفتند:
((به معاويه مهلت بده ، او كسى نيست كه دِل از حكومت و قدرت بر دارد.
چون از زمان عُمَر پايه هاى حكومت را استحكام بخشيد، و اموال فراوانى گِرد آورد و با سردمداران توطئه گر قريش ‍ در ارتباط است .
صبر كن تا پايه هاى حكومت شما محكم گردد، آنگاه معاويه را عزل كن .))
امّا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در برابر تمام اين نظريّه هاى سياسى و پيشنهادهاى غير متعهّدانه تسليم نشد و كار تصفيه مديريّت هاى سياسى كشور را حتّى يك لحظه از ياد نبرد و در همان آغاز حكومت به معاويه نوشت :
مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ حَتَّى كَانَ مَا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ دَفْعَ لَهُ وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ الْكَلاَمُ كَثِيرٌ وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ السَّلاَمُ
((از بنده خدا على اميرمؤ منان ، به معاوية بن ابى سفيان پس از ياد خدا و درود! مى دانى كه من درباره شما معذور، و از آن چه در مدينه گذشت روى گرداندم ، تا شد آن چه كه بايد مى شد، و بازداشتن آن ممكن نبود، داستان طولانى و سخن فراوان است و گذشته ها گذشت ، و آينده روى كرده است ، تو و همراهانت بيعت كنيد، و با گروهى از يارانت نزد من بيا، با درود.))
امّا معاويه وقت كشى كرد و كار بيعت با امام على عليه السلام و بازگشت به مركز خلافت را به امروز و فردا واگذاشت ،
و آنگاه طىّ نامه اى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خواست كه فرماندارى شام را به او واگذارد
امام در نامه اى پاسخ قاطع به او داد و نوشت :