الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد هفتم
( امام على (ع ) و مديريت )

مرحوم محمّد دشتى

- ۲ -


وقتى ارزش ها فراموش شدند، و انسانيّت انسان زير سئوال رفت و تنها مادّيات هدف قرار گرفت ، و اخلاق و هدفدارى انسان از ياد رفت .
مديريّت ها بى اعتبار شد، و بنيان هاى آن سُست گرديد.
زيرا با فراموش شدن اخلاق و ارزشها، ايمان ، در دلها فرومرد و در جامعه مادّى گرا، و بدون ايمان اصل نظارت كمرنگ و بى اعتبار شده و انواع دروغ ها و ظاهرسازى ها رونق گرفت .
اصل وجدان كار تضعيف شد.
اصل هدفدارى در كار و توليد زير سئوال رفت و هركس بدنبال منافع شخصى خود سوق داده شد.
اصل مسئوليّت بى اعتبار شد.
اصل احترام متقابل در شعله هاى نفاق يكجا سوخت .
و ديگر اصول مديريّت نيز يكى پس از ديگرى كمرنگ شد و كار بدانجا رسيد كه :
O با انواع دستگاه هاى هشدار دهنده
O با انواع چشم هاى الكترونيك
O با انواع تلويزيون هاى مدار بسته
O با انواع شيوه هاى نظارتى
O با انواع جريمه هاى سنگين و سبك
O با انواع برخوردهاى تنبيهى ، زندان ، شلاّق
هنوز هم نتوانستند مجتمع هاى كارگرى ، و مديريّت هاى سياسى ، اجتماعى ، نظامى را پاكسازى كنند،
نظم و سامان بخشند
كه عاليترين مقام نظامى فلان كشور يا والاترين مدير اجرائى كشور ديگر، جاسوس بيگانگان باشند و براى بيگانگان كار كنند كه انواع ضد ارزشها، آفت ها، ابتذال ها، دوروئى ها، انواع مديريّت ها را تهديد مى كند.
در صورتى كه در مديريّت اسلامى از منظر نهج البلاغه ، اخلاق و ارزش هاى اخلاقى زيربناى مديريّت هاست .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هم در گزينش مديران ، ارزشهاى اخلاقى را دخالت مى دهد و هم در بازسازى و اصلاح مديريّت ها به ارزشهاى اخلاقى توجه كامل دارد.
و هم در دستورالعمل هاى مديريّتى در راءس همه فرمان ها تقوا و خودسازى و ارزش هاى اخلاقى را مطرح مى كند، مانند:
در نامه به كارگزار مالياتى نوشت :
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فِى سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِيَّاتِ عَمَلِهِ حَيْثُ لاَ شَهِيدَ غَيْرُهُ وَ لاَ وَكِيلَ دُونَهُ وَ أَمَرَهُ أَلا يَعْمَلَ بِشَيْءٍ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ فِيمَا ظَهَرَ فَيُخَالِفَ إِلَى غَيْرِهِ فِيمَا أَسَرَّ وَ مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلاَنِيَتُهُ وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ فَقَدْ أَدَّى الاَْمَانَةَ وَ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ
((او را به ترس از خدا در اسرار پنهانى ، و اعمال مخفى سفارش مى كنم ، آنجا كه هيچ گواهى غير ازاو، و نماينده اى جز خدا نيست ، و سفارش مى كنم كه مبادا در ظاهر خدا را اطاعت ، و در خلوت نافرمانى كند، و اينكه آشكار و پنهانش ، و گفتار و كردارش در تضاد نباشد، امانت الهى را اداء، و عبادت را خالصانه انجام دهد)) (7)
و در نامه 53 به مالك اشتر نوشت :
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِى كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِى لاَ يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلا بِاتبَاعِهَا وَ لاَ يَشْقَى إِلا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ اللَّهُ ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنى قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِى مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاَةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِى اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الاِْنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ
((او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدّم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده ، از واجبات و سنّتها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد. به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد. ((همانا نفس همواره به بدى واميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد)) (8)
پس اى مالك بدان ! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى ، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى ، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش ‍ جارى ساخت . پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن دارى كن ، زيرا بُخل ورزيدن به نفس خويش ، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است ، راه انصاف پيمايى .))
و در نامه 47 به فرزندانش امام حسن و امام حسين مى نويسد:
أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَلا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا وَ قُولاَ بِالْحَق وَ اعْمَلاَ لِلاَْجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِى بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنى سَمِعْتُ جَدَّكُمَا ص يَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَ الصيَامِ اللَّهَ اللَّهَ فِى الاَْيْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيكُمْ مَا زَالَ يُوصِى بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرثُهُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى الْقُرْآنِ لاَ يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى بَيْتِ رَبكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ اللَّهَ اللَّهَ فِى الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ
((شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم ، به دنيا پرستى روى نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد، و بر آن چه از دنيا از دست مى دهيد اندوهناك مباشيد، حق را بگوييد، و براى پاداش الهى عمل كنيد. دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و كسانى را كه اين وصيّت به آنها مى رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگى ، و ايجاد صلح و آشتى در ميانتان سفارش مى كنم ، زيرا من از جدّ شما پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى گفت
((اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است )).
خدا را! خدا را! درباره يتيمان ، نكند آنان گاهى سير و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضايع گردد خدا را! خدا را! درباره همسايگان ، حقوقشان را رعايّت كنيد كه وصيّت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم شماست ، همواره به خوشرفتارى با همسايگان سفارش مى كرد تا آنجا كه گمان برديم براى آنان ارثى معّين خواهد كرد. خدا را! خدا را! درباره قرآن ، مبادا ديگران در عمل كردن به دستوراتش از شما پيشى گيرند. خدا را! خدا را! درباره نماز، چرا كه ستون دين شماست . خدا را! خدا را! درباره خانه خدا، تا هستيد آن را خالى مگذاريد، زيرا اگر كعبه خلوت شود مهلت داده نمى شويد. خدا را! خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خويش در راه خدا بر شما باد به پيوستن با يكديگر، و بخشش همديگر، مبادا از هم روى گردانيد، و پيوند دوستى را از بين ببريد، امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدان شما بر شما مسلّط مى گردند، آنگاه هر چه خدا را بخوانيد جواب ندهد)) (9)
زيرا اخلاق و ارزش هاى اخلاقى زيربناى مديريّت هاست كه اصل نظارت و كنترل ، اصل وجدان كارى ، اصل هدفدارى در كار، اصل پاكسازى همه و همه به آن تكيه دارند و به ايمان و ارزش ها وابسته اند.
اگر مدير كارخانه اى دچار ضدّ ارزش ها باشد و ايمان در جان او راه نيافته باشد با هيچگونه روش و ابزار كنترلى نمى شود او را از انواع بزهكارى ها باز داشت .
ولاترين مديريت ها
در تعاليم سياسى اجتماعى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بخصوص آن دسته از رهنمودهائى كه به 5 سال حكومت آن حضرت اختصاص دارد، انواع مديريّت ها مطرح و جوانب گوناگون و ارزشها و ساختارها و شيوه هاى اجرائى آن دقيقا ارزيابى و معرّفى شده است .
زيرا امام على عليه السلام در اداره حكومت و جامعه آن روزگاران كه هم اكنون به ده ها كشور اسلامى تقسيم شده است ، با بكارگيرى انواع مديريّت ها و شيوه هاى صحيح اداره دولت و ملّت توانست با به وجود آوردن مديريّت صحيح اقتصادى ، عدالت اقتصادى را در تمام جوانب آن تحقّق بخشد.
و با مديريّت دقيق و كاربردى نظامى ، ارتش مكتبى خويش را به وجود آوَرَد و از جان و ايمان و مرزهاى عقيدتى و خاكى كشور دفاع كند، و ارزش هاى اخلاقى مديران ارشد نظامى را در عمل با تربيت مجاهدان در راه خدا عينيّت بخشد.
در نامه 53 نهج البلاغه به انواع مديريّت ها پرداخت و آئين كشوردارى را به روشنى براى مالك اشتر توضيح داد، و شيوه هاى كاربردى انواع مديريّت ها را مطرح كرد تا در اداره كشور اسلامى آن را بكارگيرد و فرد و جامعه را براى رسيدن به كمال رهنمون گردد.
انواع مديريّت ها را مى توان در نامه ها و خطبه هاى نهج البلاغه به شرح زير مورد مطالعه و ارزيابى قرار داد مانند:
اوّل - مديريّت سياسى :
امام على عليه السلام در خطبه 1 و2 و3 و4 و5 و6 و22 و27 و29 و30 و32 و34 و35 و36 و39 و40 و50 و54 و69 و73 و92 و108 و118 و121 و126 و127 و131 و139 و156 و200 و216 و224 و239 و241
و در نامه 8 و18 و19 و27 و29 و32 و33 و34 و36 و38 و39 و42 و43 و44 و45 و53 و59 و63 و71 و75 و76 و خطبه 216
به مديريّت سياسى و ارزشها و جوانب گوناگون آن مى پردازد.
در خطبه 1 (قسمت آخر) به ضرورت حكومت الهى پيامبران خدا و رهبران معصوم اشاره مى فرمايد؛
و در خطبه 2 به ضرورت حكومت اسلامى و رهبرى امامان معصوم اشاره مى كند؛
و در خطبه 3 به روش هاى دروغين حكومت هاى طاغوتى اشاره مى فرمايد؛
ژو در خطبه 4 به نقش تعيين كننده اهل بيت عليهم السلام در حكومت اسلامى مى پردازد؛
و در خطبه 5 شيوه هاى برخورد با فتنه ها را بيان مى دارد؛
و در خطبه 6 آگاهى سياسى خويش را مطرح مى كند؛
و در خطبه 22 باطل گرائى سران جنگ جمل را افشا مى سازد؛
و در خطبه 27 به شيوه هاى انسانى الهى حكومت خويش و سستى هاى كوفيان اشاره مى فرمايد؛
و در خطبه 29 كوفيان را در سستى ها و ترك جهاد نكوهش مى كند؛
و در خطبه 30 به شايعات پيرامون دخالت در قتل خليفه سوم پاسخ مى دهد؛
و در خطبه 32 جامعه مسخ شده و رونق ضد ارزش ها را افشا مى كند؛
و در خطبه 34 به حقوق متقابل مردم و رهبر اشاره دارد؛
و در خطبه 35 مردم را از سرپيچى فرامين رهبرى هشدار مى دهد؛
و در خطبه 36 شورشگران نهروان را از سرانجام خونين جنگ مى ترساند؛
و در خطبه 37 آئين كشوردارى و روش هاى كاربردى اجراى عدالت اقتصادى را معرّفى مى كند؛
و در خطبه 39 كوفيان را از سرپيچى و شورشگرى برحذر مى دارد؛
و در خطبه 40 به ضرورت حكومت و كيفيّت اداره جامعه اشاره فرمود.
در نامه 8 امام على عليه السلام به نماينده خود جريربن عبداللّه بجلى كيفيّت مذاكره قاطع سياسى با معاويه را روشن مى كند؛
و در نامه 18 حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شيوه هاى برخورد سياسى با آشوب گران بصره را به فرماندار خود ابن عباس مى آموزد؛
و در نامه 19 فرماندار خود را با شيوه هاى مردم دارى آشنا مى كند؛
و در نامه 27 آئين كشوردارى را به فرماندار مصر محمد بن ابى بكر آموزش مى دهد؛
و در نامه 29 مردم بصره را از شورشگرى هاى مجدّد مى ترساند؛
و در نامه 32 معاويه را از فتنه انگيزى و استفاده از شيوه هاى استحمارى و اغفال مردم هشدار مى دهد؛
و در نامه 33 فرماندار مكّه قثم بن عبّاس را در مراسم حج از نفوذ عوامل اغفالگر معاويه مى ترساند و شيوه برخورد با مشكلات حجّاج را متذكّر مى شود؛
و در نامه 34 علل عزل و نصب در مديريّت سياسى مصر را بيان مى دارد؛
و در نامه 36 پاسخ دادن به تحرّكات نظامى دشمن را به برادرش عقيل اطّلاع مى دهد؛
و در نامه 38 مردم مصر را با مسائل سياسى روز و مسئوليّت هاى اجتماعى آشنا مى سازد؛
و در نامه 39 علل وابستگى عمرو عاص را به اردوى باطل شام افشا مى كند؛
و در خطبه 40 به ضرورت حكومت اشاره مى كند؛
و در خطبه 50 به ريشه هاى پيدايش فتنه ها مى پردازد؛
و در خطبه 54 بيعت عمومى مردم و بهانه جوئى هاى شورشگران را مطرح مى كند؛
و در خطبه 69 كوفيان را در سستى و جهاد گريزى نكوهش مى كند؛
و در خطبه 73 مردم را از خطر يهوديان تجاوزكار و مروان و فرزندانش مى هراساند؛
و در خطبه 92 مردم را به واقع گرائى و آمادگى براى پذيرش عدالت دعوت مى كند؛
و در خطبه 108 مردم را از طرفدارى باطل هشدار مى دهد؛
و در خطبه 118 ياران همراه را مى ستايد؛
و در خطبه 121 كوفيان ذلّت پذير را براى جهاد گريزى در ميدان صفّين نكوهش مى كند؛
و در خطبه 126 سياست توحيدى خويش را در كشوردارى و عدالت اقتصادى بيان مى دارد و اعلام مى كند كه هدف وسيله را توجيه نمى كند؛
و در خطبه 127 مردم را از تفرقه و جدائى پرهيز مى دهد؛
و در خطبه 131 به وظائف مهم رهبرى مى پردازد؛
و در خطبه 139 به ويژگى هاى خويش اشاره مى كند؛
و در خطبه 156 به ضرورت نظارت مردمى و امر به معروف و نهى از منكر مى پردازد؛
و در خطبه 200 سياست هاى شيطانى معاويه را محكوم و سياست توحيدى خويش را توضيح مى دهد؛
و در خطبه 216 به حقوق متقابل رهبر و مردم و مردم و دولت مى پردازد؛
و در خطبه 224 ضرورت عدالت گرائى و ظلم گريزى و نفى رشوه خوارى در سيستم حكومت اسلامى تذكّر مى دهد؛
و در خطبه 239 ضرورت رهبرى آل محمّد را بيان مى دارد؛
و در خطبه 241 به استقامت و پايدارى در مبارزه با مشكلات و پاسخ دادن به تهاجمات دشمن مى پردازد.
در نامه 42 علل عزل و نصب در منطقه بحرين را توضيح مى دهد؛
و در نامه 44 معاون استاندار بصره ، زيادبن ابيه را از سياست هاى شيطانى معاويه مى ترساند؛
و در نامه 45 فرماندار بصره را در گرايش به سرمايه داران و داشتن روح رفاه زدگى هشدار مى دهد؛
و در نامه 53 اصول مديريّت و آئين كشوردارى را در تمام جوانب گسترده آن به مالك اشتر آموزش مى دهد؛
و در نامه 59 استاندار خود در منطقه حلوان را از دنيا زدگى مى ترساند؛
و در نامه 63 فرماندار كوفه ابوموساى اشعرى را نسبت به سرپيچى از فرمان رهبر و اغفال مردم مى ترساند؛
و در نامه 71 منذربن جارود، يكى از فرمانداران خود را در دنيازدگى و غارت بيت المال نكوهش مى كند؛
و در نامه 75 معاويه را از فتنه انگيزى و نافرمانى هشدار مى دهد؛
و در نامه 76 شيوه هاى مديريّت اجتماعى را به ابن عبّاس مى آموزد؛
و در خطبه 216 مردم را به رعايت حقوق اجتماعى و دولتى تشويق مى فرمايد.
دوم - مديريّت نظامى
امام على عليه السلام در خطبه 6 و9 و10 و11 و13 و14 و22 و24 و25 و31 و36 و43 و51 و55 و56 و57 و59 و60 و66 و69 و84 و107 و121 و122 و123 و124 و125 و127 و128 و134 و137 و148 و166 و174 و177 و188 و182 و205 و207 و208 و217 و219 و238
و در نامه 1 و2 و4 و8 و11 و12 و13 و14 و15 و16 و18 و35 و36 و50 و53 و56 و57 و58 و60 و61 و64 و70 و77
به اصول و ارزشهاى مديريّت نظامى مى پردازد.
در خطبه 6 امام على عليه السلام به اطّلاع عموم مى رساند كه از مسائل جارى كشور و تحرّكات نظامى دشمن آگاهى دارد و هرگز غافلگير نمى شود؛
و در خطبه 9 سران جنگ جمل را افشا مى كند كه دچار شعارزدگى شده و از حق فاصله گرفتند؛
و در خطبه 10 مردم را از تحرّكات نظامى سران جنگ جمل آگاه مى كند؛
و در خطبه 11 عوامل نظامى و روانى و عقيدتى پيروزى در جنگ را به فرزندش محمد بن حنفيّه مى آموزد؛
و در خطبه 13 و 14 مردم بصره را در پيروى از يك زن نكوهش مى كند.
و در خطبه 22 بهانه هاى سران جنگ جمل را براى شورش گرى محكوم مى سازد؛
و در خطبه 24 سازش ناپذيرى خود در جنگ با دشمن را به اطّلاع عموم مى رساند؛
و در خطبه 25 مردم كوفه را از تحرّكات نظامى فرماندهان نظامى معاويه مطّلع مى سازد؛
و در خطبه 31 شيوه هاى برخورد با سران جنگ جمل را به ابن عبّاس مى شناساند؛
و در خطبه 36 سران شورشگر نهروان را از سرانجام جنگ مى ترساند؛
و در خطبه 43 سازش ناپذيرى در جنگ با شاميان را آشكارا بيان مى دارد؛
و در خطبه 51 خط شكنان سپاه خود را براى آزاد سازى آب فرات بسيج مى كند.
و در خطبه 55 قاطعيّت و سازش ناپذيرى در جنگ با شاميان باطل گرا را اعلام مى دارد؛
و در خطبه 56 انگيزه ها و علل پيروزى در نبردهاى صدر اسلام در ركاب پيامبر را به ارزيابى مى گذارد؛
و در خطبه 57 كوفيان را از تسلّط طاغوت مى هراساند؛
و در خطبه 59 وحى گونه از سرانجام خوارج و قتلگاه آنان سخن مى گويد؛
و در خطبه 60 از تداوم فكر شورشگرى خوارج خبر مى دهد؛
و در خطبه 61 اصحاب را از تداوم نبرد با خوارج نهى مى كند؛
و در خطبه 62 تهديدهاى ترور را پاسخ مى گويد؛
و در خطبه 66 آموزش نظامى و تاكتيكهاى رزم انفرادى را به سپاه خويش مى آموزد؛
و در خطبه 69 سربازان خود را در سستى ها در ميدان نبرد سرزنش مى كند؛
و در خطبه 84 عمروعاص معاون معاويه در نبرد صفّين را افشا مى كند؛
و در خطبه 107 سربازان و فرماندهان نظامى خود را در عقب نشينى ها نكوهش و در پيشروى ها ستايش مى كند؛
و در خطبه 121 سربازان خود را در سرپيچى و سستى و فريب خوردن از قرآن بر سرنيزه كردن معاويه نكوهش ‍ مى كند؛
و در خطبه 122 لشگريان خوارج را نسبت به ماجراى حكميّت و جنگ صفّين آگاهى مى دهد كه بسيارى به سپاه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پيوستند؛
و در خطبه 123 به سربازان و فرماندهان شيوه هاى نبرد و راه هاى كمك كردن و يارى رساندن به سربازان ضعيف را مى شناساند؛
و در خطبه 124 سربازان را با آموزش هاى نظامى گوناگون آشنا مى سازد؛
و در خطبه 125 و 127 ماجراى حكميّت و سرانجام تلخ جنگ صفّين را بيان مى فرمايد؛
و در خطبه 128 از آينده خونين بصره توسّط سربازانى كه گردو غبار و سرو صدا ندارند خبر مى دهد؛
و در خطبه 134 دستورالعمل هاى نظامى در جنگ مسلمانان با مردم روم را به خوبى بيان داشته و مشورت هاى لازم را بيان مى دارد؛
و در خطبه 137 ادّعاهاى سران شورشگر جنگ جمل را افشا مى كند؛
و در خطبه 148 ادّعاهاى طلحه و زبير را افشا مى سازد؛
و در خطبه 166 راه هاى پيروزى و تداوم حكومت اسلامى را بيان مى دارد؛
و در خطبه 174 تسليم ناپذيرى خود در برابر باطل و شورشگران بصره را اعلام مى دارد؛
و در خطبه 177 سرانجام تلخ جنگ صفّين و علل و عوامل حكميّت را به ارزيابى مى گذارد؛
و در خطبه 181 به فراريان سپاه خويش كه به خوارج پيوستند نفرين مى كند؛
و در خطبه 182 مردم را آگاهانه به جهاد و بسيج عمومى دعوت مى فرمايد؛
و در خطبه 205 سران شورشگر جنگ جمل ، طلحه و زبير را با واقعيّت هاى سياسى آشنا مى سازد.
و در خطبه 206 سربازان خود را از دشنام دادن به دشمن باز مى دارد؛
و در خطبه 207 فرماندهان خويش را فرامى خواند تا امام حسن و امام حسين عليهما السلام را كه در قلب سپاه شاميان فرو رفتند يارى رسانند؛
و در خطبه 208 از سرانجام نبرد و از دست دادن ياران سخن مى گويد؛
و در خطبه 217 از قريش جنگ طلب و فتنه انگيز شكايت مى كند؛
و در خطبه 218 از شورشگرى ها و غارت بيت المال و خونريزى سران جنگ جمل سخن مى گويد؛
و در خطبه 219 نگرانى خود را از سرانجام خونين طلحه و ديگر سران جنگ جمل اعلام مى دارد؛
و در خطبه 238 شاميان جنگ طلب و شورشگر را افشا مى كند.
در نامه 1 امام على عليه السلام به هنگام حركت براى سركوب شورشيان بصره مردم كوفه را به بسيج عمومى فرامى خواند؛
و در نامه 2 پس از پيروزى در جنگ جمل از مجاهدان كوفه تشكّر مى كند؛
و در نامه 4 به فرماندهان نظامى خود شيوه هاى برخورد با مهاجمان و تسليم شدگان را مى آموزد؛
و در نامه 8 به نماينده خود در شام شيوه برخورد با دشمن را مى آموزد؛
و در نامه 11 دستورالعمل هاى نظامى را در حركت سپاه ، در سنگرگيرى ها، مسائل آفندى و پدافندى و حداكثر استفاده از طبيعت را آموزش مى دهد؛
و در خطبه 12 شيوه هاى حركت سپاه در شب و روز، و شيوه هاى برخورد با سپاه دشمن را دستور مى دهد؛
و در نامه 13 مالك اشتر را به فرماندهى كلّ قوا و نظارت داشتن بر ديگر فرماندهان نظامى منصوب مى كند؛
و در نامه 14 شيوه هاى جنگ و گريز و روش هاى برخورد با فراريان و اسيران را آموزش مى دهد؛
و در نامه 15 شيوه هاى خداگرائى در آستانه جنگ را مى آموزد؛
و در نامه 16 شيوه هاى رزم انفرادى و راه هاى استفاده از شمشير را آموزش مى دهد؛
و در نامه 18 به فرماندار نظامى بصره شيوه هاى برخورد با مردم شكست خورده بصره را تذكّر مى دهد؛
و در نامه 35 علل فروپاشى حكومت مصر را بيان مى كند؛
و در نامه 36 شيوه هاى سركوب كردن دشمن را بيان مى دارد؛
و در نامه 50 فرماندهان نظامى خود را به شيوه هاى صحيح مردم دارى دعوت مى كند، و دستورالعمل هاى نظامى ، اجتماعى ، سياسى را صادر مى فرمايد؛
و در نامه 56 فرماندار نظامى خود، شريح بن هانى را به خداگرائى و تقوا و خودسازى سفارش مى كند؛
و در نامه 57 مردم كوفه را به واقع نگرى و جهاد در راه خدا دعوت مى كند؛
و در نامه 58 علل پيدايش جنگ صفّين و حكميّت را براى مردم مصر توضيح مى دهد؛
و در نامه 60 به مشكلات درون مرزى مانورهاى نظامى و لشگركشى هاى ضرورى و وظيفه فرماندارانى كه در بين راه با لشگريان اسلام مواجه هستند مى پردازد؛
و در نامه 61 فرماندار نظامى منطقه هيت ، كميل بن زياد را در پاسخ ندادن به مهاجمان شام و نداشتن طرح و برنامه نظامى نكوهش مى كند؛
و در نامه 64 معاويه را از سربازان مجاهد و پيكارگران بنى هاشم و خط شكنى هاى خود هشدار مى دهد؛
و در نامه 70 فرماندار مدينه سهل بن حنيف انصارى را نسبت به فراريان توجيه مى كند.
و در نامه 77 شيوه مناظره با فرماندهان نظامى خوارج را به ابن عبّاس مى شناساند.
سوم - مديريّت اقتصادى
امام على عليه السلام در خطبه 15 و16 و23 و26 و37 و90 و126 و142 و224 و225
و در نامه 3 و5 و20 و21 و24 و25 و26 و40 و41 و43 و45 و51 و53
مديريّت اقتصادى به ارزيابى مى گذارد.
در خطبه 15 سياست كلّى اقتصادى را در اجراى عدالت اقتصادى و بريدن دست غارتگران بيت المال توضيح مى دهد؛